درس تفسیر آیت الله جوادی

93/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 123 تا 132 سوره صافات

﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (123) إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (128) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ (129) سَلامٌ عَلي‏ إِلْ‏ياسينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (132)﴾

نقل جريان الياس (عليه السلام) و دعوت او به توحيد و مواجهه مردم با آن
بعد از اقامه براهين بر اصول اساسي اعتقادي, قصص برخي از انبيا(عليهم السلام) را نقل فرمودند كه جريان حضرت الياس(سلام الله عليه) قصه چهارم است؛ عصاره اين قصه اين است كه اين بزرگوار همانند انبياي ديگر توحيد الهي را منتشر كرد، عدّه كمي پذيرفتند و عدّه فراواني هم نپذيرفتند که براي عذاب الهي احضار شدند و آنها كه پذيرفتند و جزء بندگان مُخلَص بودند مستثنا شدند. سلام و تحيّت و درود الهي بر الياس است و نام مبارك او همچنان ماندگار و جزء مرسلين است؛ عصاره ترجمه اين چند آيه چنين بود.
اگر در تسنيم ذيل آيات سوره «بقره» و مانند آن اين بحث تاريخي به عمل نيامده كه آيا قصهٴ «ذَبح» اسماعيل(سلام الله عليه) قبل از بناي كعبه بود يا بعد, زحمتي بكشيد که روشن شود، چون خيلي‌ها كوشش كردند از اين مورّخين بعدي كه بالأخره ثابت شود اين جريان «ذَبح» حضرت اسماعيل ﴿إِنِّي أَري‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ[1] در چه مقطع تاريخي بود؟ قبل از بناي كعبه بود؟ بعد از بناي كعبه بود يا همزمان با بناي كعبه بود؟

عدم امكان اثبات قرب فرئض با ﴿لَنْ يَنالَ اللَّهَ .. ﴾
مطلب دوم در جريان «قرب فرائض» و «قرب نوافل» است؛ «قُرب نوافل» را فريقين نقل كردند كه عبد صالحِ سالك وقتي از مقام محبّ بودن به مقام محبوب بودن رسيد كه «لَا يَزَالُ‏ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ‏ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»[2]و مانند آن كه اين حديث شريف را فريقين نقل كردند. نتيجه قرب نوافل اين است كه ذات اقدس الهي در آن دو منطقه ممنوعه نه; يعني منطقه ذات نه, منطقه «اكتناه صفات» ذات كه عين ذات است نه؛ منطقه فعل و وجه و فيض خدا كه فعل خداست، در اين منطقه سوم «سمع» و «بصر» شخص سالك مي‌شود, آن‌گاه اين عبد صالح سالك با «سمع» و «بصر» الهي مي‌شنود و میبيند «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ» كه ده‌ها بار در طي اين چند سال مطرح شد.
اما در جريان «قرب فرائض» به چنين اصل كلي در نصوص برنخورديم كه در جريان «قرب فرائض» انسان صالح سالك به جايي برسد كه او بشود «سمع»، «بصر» و «يد» الهي كه خدا با دست او كار كند.
در «قرب نوافل» انسان سالك با دست خدا كار مي‌كند، در «قرب فرائض» خدا با دست او كار مي‌كند؛ چنين اصل كلي متقني كه در «قرب نوافل» فريقين نقل كردهاند تا حال نيافتيم، اما مسئله «عين ‌الله», «جنب ‌الله», «يد الله» به طور متفرّق در روايات و آيات آمده است. در مسئله آيه سوره مباركه «حج»؛ يعني ﴿لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي[3] ارتباطي با مسئله «قرب فرائض» ندارد كه انسان بتواند با آن «قرب فرائض» را درست كند.

ناتمامي حمل آيه ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾ بر سيّدالشهداء(سلام الله عليه)
مطلب بعدي آن است كه نمي‌شود گفت جريان سيّدالشهداء(سلام الله عليه) فداي حقيقتي بود كه اسماعيل(سلام الله عليه) مي‌خواست به آن برسد و اظهار كند; ولي موفق نشد، چون اين حقيقت در همه انبيا و ائمه(عليهم السلام) هست و در خود سيّدالشهداء(سلام الله عليه) هم به نحو اتم و اكمل هست و ديگر اين‌طور نيست كه حقيقتي در اسماعيل(سلام الله عليه) بود و حضرت اسماعيل به آن نرسيد و وجود مبارك سيّدالشهداء با شهيد شدنشان به آن حقيقت رسيد يا آن حقيقت را پياده كرد؛ آن حقيقت درباره انبيا بود، مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر, حضرت امير و خود حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليهم). بنابراين اگر روايتي ظاهرش اين است كه ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ؛[4] يعني سيّدالشهداء فدا شده، روايات فراواني هم مخالف با اين هست.

معرفي الياس در قرآن به عنوان يكي از انبياي ابراهيمي
مطلب بعدي آن است كه در جريان الياس، همان‌طوري كه درباره حضرت ابراهيم يا حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهم) كه فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَنَّا عَلي‏ مُوسي‏ وَ هارُونَ[5]چنين تعبيري درباره حضرت الياس نشد، بلکه از همان ابتدا فرمود: ﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾. جريان الياس در سوره مباركه «انعام» به صورت اينكه يكي از رهبران الهي است، مطرح شده است. در سوره مباركه «انعام» آيات 85 و 86 نام عدّه‌اي از انبيا آمده است؛ در آيه 84 فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ و در آيه 85 فرمود: ﴿وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيي‏ وَ عيسي‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ﴾؛ آن‌جا نام مبارك الياس را در رديف وجود مبارك زكريا و يحيي و عيسي به عنوان انبياي ابراهيمي ياد كرده است. اين‌جا كه فرمود: ﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾، برخي‌ها خواستند بگويند همان خضر است و برخي‌ها خواستند بگويند ادريس است، لکن راه اثباتي كاملي را ارائه نكردند و در قرآن به عنوان اينكه يكي از «مرسلين» است مطرح شده است، ﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾.

پيام الياس(عليه السلام) دعوت به توحيد و اعتراض بر پرستش بتي به نام «بعل»
پيام او چه بود؟ پيام الياس(سلام الله عليه) اين است كه قوم خود را به توحيد دعوت كرد، ﴿إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ﴾؛ چرا تقوا نداريد؟ منظور تقواي در توحيد است. شما چرا بتي را به نام «بَعل» مي‌پرستيد و خداي سبحان كه ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾ است از يك سو، گذشته از اينكه خالق است, «رب» است از سوي ديگر؛ نه تنها ربوبيت جهان را به عهده دارد, بلكه ربوبيّت شما و نياكان شما را هم تأمين مي‌كند ﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ ٭ أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾، چرا او را نمي‌پرستيد؟! «بَعل» اسم بتي است كه اينها مي‌پرستيدند و «بَعل» به لغت اهل يمن به معني «رب» است و به لغات ديگر، اقوام به معناي شوهر و همسر است. اينكه در قرآن كريم آمده ﴿وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ﴾؛[6] يعني شوهرهاي اينها, پس «بَعل» طبق برخي از لغات اقوام، مثل لغت يمن به معناي «رب» و نام بت مخصوص هم است؛ ولي طبق لغت عربي رايج و دارج به معناي شوهر است ﴿وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ﴾. «بَعل» نام يك بت است که در منطقه‌اي به نام «بَك» بود و چون اين «بعل» براي اين منطقه بود، آن منطقه فعلاً به عنوان «بعلبك» نام دارد.

آمدن نام بعضي از بت‌هاي خاص در قرآن
نام بت‌هاي خاص در قرآن كريم كم آمده است، اما اصل اصنام و اوثان و مانند آنها به طور رسمي آمده است. در سوره مباركه «نجم» نام دو سه بت آمده كه آيات نوزده به بعد سوره مباركه «نجم» عهده‌دار آن نام‌هاست ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ﴾, يك; ﴿وَ الْعُزَّي﴾, دو; ﴿وَ مَناةَ﴾, سه; «لات» و «عزّي» و «مَنات» سه بُتی در جاهليّت بودند كه نام آنها در قرآن كريم آمده است: ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّي ٭ وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري‏﴾؛[7]ولي در سوره مباركه «نوح» كه بت‌هاي آن قوم را ياد مي‌كند، چند بت را نام مي‌برد؛ آيه 23 سوره مباركه «نوح» اين است که آنها به يكديگر مي‌گفتند حرف نوح(سلام الله عليه) را نپذيريد و بت‌هاي خودتان را حفظ كنيد: ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ﴾عموماً و بت‌هاي خاص را نام بردند ﴿وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً﴾«ودّ»، «سُواع»، «يَغوث»، «يعوق» و «نَسر» پنج بت خاص بودند كه در برابر آن آلهه و اصنام و اوثان عمومي يك قداست بيشتري داشتند. اين «عمروبن‌عبدود» از ديرزمان بود؛ ما «عبدالكريم», «عبدالله», «عبدالخالق», «عبدالباسط» و مانند اينها در اسلام داريم، آنها «عبدود», «عبدسواع», «عبديغوث», «عبديعوق» و «عبدنسر» داشتند که اين «عمروبن‌عبدود» به همان علت چنين نام گرفته است؛ «عمرو»ي است كه بندهٴ «وَد» است، «وَد» نام يكي از بت‌هاي پنج‌گانه‌اي است كه در سوره مباركه «نوح» مطرح است و «بَعل» هم نظير «لات» و ««عزّا» و «منات» و نظير «وَد» و «سواع» و «يغوث» و «يعوق» و «نسر», اسم بت خاصّي است كه مردم آن منطقه كه قوم حضرت الياس(سلام الله عليه) بودند، مبتلا به پرستش آن بودند.

دعوت الياس(عليه السلام) از مردم به پرستش ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾
فرمود شما چرا «بَعل» را مي‌پرستيد؟ «الله» را بپرستيد كه او ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است; يعني هم خلقت هر شيء و هم زيبايي آفرينش آنها را تأمين مي‌كند. آياتي كه مربوط به مسئله ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است چند طايفه است: يك طايفه عهده‌دار اثبات «كانَ» تامّه است كه خدا خالق است; يعني هر چيزي سهمي از آفرينش داشته باشد، آفريننده خداست ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾؛[8] اين يك موجبه كليه است که از «كانَ» تامّه خبر مي‌دهد «كلّ ما صَدَق عليه أنّه شيء فهو مخلوق الله سبحانه و تعالي» اين يك اصل؛ اصل ديگر قرآني كه از طايفه ديگر استفاده مي‌شود، عهده‌دار بيان «كانَ» ناقصه است كه خدا هر چه آفريد، زيبا آفريد فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾;[9] يعني هر چيزي را كه آفريد، نيكو آفريد؛ منظور از اين حُسن، زيبايي نظري است, نه زيبايي چشم و گوش و بينايي و مانند آن، اين جمالِ فلسفي است و جمال فلسفي اين است كه اين شيء، عناصر اصلي را داشته باشد؛ نظام فاعليِ او حساب‌شده باشد و يك مبدأ حكيمي او را آفريده باشد؛ نظام غايي او حساب‌شده باشد و هدفمند باشد؛ نظام داخليِ او حكيمانه باشد؛ يعني اجزا, عناصر و ساختار دروني آن, اين دو مطلب را داشته باشد: هم با هم هماهنگ باشند و هم با هم راهي را طي كنند كه به آن مقصد برسند؛ اگر موجودي واجد اين نظام‌هاي سه‌گانه بود «أحسن المخلوقين» است و آن‌كه هر چيزي را به اين سبك آفريد ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ است. اين كلمه ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ جمع‌بندي شدهٴ آن دو طايفه از آيات است: يك طايفه عهده‌دار «كانَ» تامّه است كه ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾، طايفه دوم عهده‌دار «كانَ» ناقصه است ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ و اين طايفه ثالثه كه ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ است، عصاره آن دو طايفه است. ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ مبديي است كه هر چيزي كه نياز به آفرينش داشته باشد او عهده‌دار تأمين هستي اوست, يك و هر چه در زيبايي فلسفي آن؛ يعني سه نظام فاعلي و غايي و داخلي داشته باشد او تأمين مي‌كند, دو; اگر در جريان سوره مباركه «مؤمنون» و مانند «مؤمنون»، در جريان انسان كامل وقتي كه «نطفه» و «علقه» و «مضغه» و «عظام» و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ را بيان كرد فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، از آن به بعد سخن از ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[10]خواهد بود، چون انسان مثل موجودات ديگر اين سه نظام را لازم دارد; يعني نظام فاعلي او به دست حكيم مطلق باشد, يك; نظام غايي‌ او اين است كه به مقصدي برسد و مقصود را در مقصد مشاهده كند, دو; راه منسجم و منظّمي هم داشته باشد كه با پيمودن اين راه به مقصدي برسد كه مقصود در آن‌جا حضور دارد, سه; اين مي‌شود «أحسن‌المخلوق»‌ها و آن‌كه اين موجود منظّم مثلث سه نظام‌دار را آفريد، مي‌شود ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾. بنابراين اين توحيد كامل, پاسخگوي همه آياتي است كه فعلي را, خلقتي را, كمالي را به غير خدا اِسناد مي‌دهد.

امكان استفاده خالقيت عرضي براي غير خدا از ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾
درست است كه خلقت را خدا به غير خودش اِسناد داد، براي اينكه فرمود او ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است؛ معلوم مي‌شود خالق‌هاي ديگري داريم و خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است که خلقت را به غير خدا هم اِسناد داد؛ او ﴿خَيْرُ الْحاكِمينَ[11] است, ﴿خَيْرُ الْفاصِلينَ[12] است، همه اينها نشان مي‌دهد كه حاكم‌هاي متعدّد, فاصل‌هاي متعدّد, ﴿خَيْرُ الرَّازِقينَ[13] رازق‌هاي متعدّد, همه اين كمالات را خدا به غير خود اِسناد مي‌دهد; منتها خودش را به عنوان «أحسن» و به عنوان «خير» ياد مي‌كند؛ ولي به اين بسنده نمي‌كند. در طايفه چهارم يا پنجم از آيات, همه اينها را مي‌گويد «بالعرض» است و آنچه «بالذّات» است براي ذات اقدس الهي است. درست است كه حُكم را به غير خدا اسناد مي‌دهد و مي‌فرمايد او ﴿خَيْرُ الْحاكِمينَ است، اما مي‌فرمايد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾.[14]در جريان رزق هم فرمود او ﴿خَيْرُ الرَّازِقينَ است، ما رازق‌هاي فراوان داريم؛ ولی خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقينَ است. اما در پايان سوره مباركه «ذاريات» به صورت حصر كه هم ضمير فصل آورده و هم خبر را معرفه آورده است فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾؛[15] جريان عزّت هم همين‌طور است كه ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾،[16] اما در طايفه ديگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾؛[17] جريان «قوّه» هم همين‌طور است ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾,[18] ﴿يا يَحْيي‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾،[19] ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[20] که «قوّه» را به غير خود اِسناد داد؛ ولي در سوره «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾؛[21]هر كمالي كه ذات اقدس الهي به غير خود اِسناد داد، فوراً مشخص مي‌كند كه من به او دادم و او ذاتاً ندارد که خلقت هم اين‌چنين است، اگر فرمود: ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾، آن موجبه كليه نشان مي‌دهد كه آن خالقي كه مثلاً فلان شيء را آفريد، او و كارِ او هر دو را ما آفريديم ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾,[22] ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾.

ناتمامي استدلال به آيات خالقيت عرضي غير خدا بر اثبات تفويض
بنابراين سرتاسر قرآن مي‌شود توحيد, ديگر جا براي استدلال معتزله نيست كه زمخشري در كشّاف[23] مي‌گويد برخي از معتزله يا غالب اينها، به آياتي كه خلقت را به غير خدا اِسناد مي‌دهند آن را براي مكتب تفويض استدلال كردند، معلوم مي‌شود كه غير خدا هم مؤثّر است. در برابر جبر كه مي‌گويند غير خدا مؤثر نيست، تفويضي‌ها مي‌گويند غير خدا مؤثر است; ولي چون جبر و تفويض هر دو باطل هستند, يك و نقيض هم نيستند, دو; ارتفاع هر دو ممكن است, سه; «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ‏ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»,[24] چهار. از امام سجاد(سلام الله عليه) رسيد كه فاصله بين جبر و تفويض به اندازه فاصله بين آسمان و زمين است؛[25] منتها پژوهشگراني كه مي‌خواهند جبر و تفويض را باطل كنند، در اين درياي بيكران و فاصله‌هاي فراوان گاهي به سمت جبر و گاهي به سمت تفويض نزديك‌ هستند؛ آن هسته مركزي فاصله بين جبر و تفويض، توحيد افعالي است كه بحث خاصّ خودش را دارد كه ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ[26] در اين فضا جا دارد. حرف وجود مبارك الياس اين است كه ﴿أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾ اين تعليق حكم بر وصفي است كه مشعر به عليّت است؛ يعني ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾ بايد عبادت شود نه غير او, همين ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾ را با تعبير ديگري در آيه بعد روشن‌تر كرد، فرمود آن ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾ كيست؟ ﴿اللَّهَ﴾؛ يعني «تذرون» «الله» را, «الله» چه صفتي دارد؟ صفت «الله» اين است كه گذشته از اينكه «خالق كلّ شيء» است، «ربّ كلّ شيء» هم است ﴿رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلينَ﴾؛ اين عصاره استدلال وجود مبارك الياس است.
پرسش: خلقت از ربيّت كه جدا نيست, خالق بودن عين همان مربّي بودن است؟
پاسخ: نه، ربوبيت «كان» ناقصه و خلقت «كان» تامّه است. خلقت؛ يعني شيء را مي‌آفريند که خدا مي‌شود آفريدگار، اما اگر بقائاً بخواهد او را بپروراند، روزي دهد، كمال دهد و راهنمايي كند اين مي‌شود ربوبيت که ربوبيت بعد از خالقيّت است. ربوبيت به پروردگاري خداست و خالقيت به آفريدگاري خداست.

استثناي مخلَصين از قوم الياس از احضار تعذيبي و ماندگار آنان
﴿فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾؛ اينها تكذيب كردند، احضار هم مستحضريد كه در قرآن صبغه تعذيبي و تنبيهي دارد. فرمود اينها را ما براي كيفر دادن احضار مي‌كنيم، البته در جمع قوم الياس(سلام الله عليه) مرداني بودند كه ايمان خالصانه و مخلصانه داشتند و جزء مخلَصين بودند كه آنها هم از احضار مستثنا هستند ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾. سعي و كوشش الياس(سلام الله عليه) را ما همچنان حفظ كرديم، اينها واقعاً چهره‌هاي ماندگار هستند.

انبيا از مصاديق اصلي ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾  و اوليا و عالمان بالتبع آن
اگر ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[27]در قرآن كريم آمده است «بالاصاله»؛ يعني در جهان امكان, آ‌ن‌كه باقيِ «بالأصل» است که «هو الباقی» ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾[28]آن وجه خداست؛ ولي در نظام خلقت آنهايي كه باقي هستند «بالاصاله» انبيا هستند، بعد ائمه(عليهم السلام) هستند، بعد هم به دنبال آنها و به «تبع» آنها عالماني كه وارث علوم انبيا و ائمه هستند باقي‌ میباشند كه قرآن از آنها به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ياد مي‌كند و به استناد همين ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾قرآني, وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) از اينها به عنوان «وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‏ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[29] ياد مي‌كند؛  اينها ماندگار هستند و بقيه در تاريخ‌ میباشند; يعني انسان بايد كتاب‌هاي تاريخ را ورق بزند تا نام اينها را پيدا كند. آن‌كه در جهان هست و نام او هست همين انبيا هستند. الآن در حدود دو ميليارد و نيم مسيحي هستند و يك ميليارد و نيم مسلمان هستند, مجموع اين چند ميليارد را همين چند نفر دارند اداره مي‌كنند. ابراهيم(سلام الله عليه) كه هست, موسي هست, عيسي هست, وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هست، همين چند نفر هستند كه دارند اداره مي‌كنند، اينها ماندگار میباشند. الآن پنج ميليارد بشر براساس عقايد همين پنج شش نفر دارند حرف مي‌زنند، اينها ماندگار هستند. فرمود: ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ﴾.

سلام بر «إل ياسين» و مقصود از آن در آيه
در پايان قصه نوح سلام بود, در پايان قصه ابراهيم سلام بود, در پايان قصه موسي و عيسي(سلام الله عليهم اجمعين) سلام بود, در پايان قصه الياس هم سلام است، فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي‏ إِلْ‏ياسينَ﴾. الياس يك لغت ديگري هم دارد؛ يعنی«إِلْ‏ياسينَ»که مثل ادريسين است. برخي از لغات چيزهايي هم در آن اضافه میشود؛ مثلاً ميكال را ميكائيل مي‌گويند, جبريل را جبرائيل مي‌گويند و الياس را «إِلْ‏ياسينَ» مي‌گويند. بعضي گفتند كه اين «آل ياسين» است، چون الياس فرزند ياسين بود، به جاي اينكه بفرمايد «سلام علي الياس» فرمود: «سَلامٌ عَلي‏ آل ‏ياسينَ». در برخي از روايات ما هست كه منظور از «يس» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و منظور از «آل ياسين» اهل بيت(عليهم اسلام) است[30] که اين زيارت «آل ياسين»[31] هم آن را تأييد مي‌كند، البته روايات اشاره دارد كه باطن اين «إِلْ‏ياسينَ» همين وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت‌ هستند،[32] اما استفاده آن مطلب از ظاهر آيه آسان نيست. آنكه در روايت دارد و اشاره هم دارد كه باطن اين قرآ‌ن مربوط به اهل بيت است آن «حقّ لا ريب فيه»، اما استفاده آن مطلب از ظاهر اين آيه آسان نيست كه ما بگوييم منظور «آل ياسين» است.

مخالف ظاهر آيه بودن حمل «إل ياسين» بر پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام)
مي‌دانيد اصلِ «آل» اهل بود كه در كتاب‌هاي ادبي هم هست، به دليل اينكه اگر ما «آل» را بخواهيم «تصغير» كنيم كه در «تصغير» هر شيء به اصل خود برمي‌گردد، «آل» را نمي‌گوييد «اُوَيل»، بلکه مي‌گوييم «اُهيل»,[33] چون اصل «آل» اهل بود و هر چيزي در تصغير به اصل خودش برمي‌گردد و تصغير «آل» «اُهيل» است، نه «اُويل» و «آل ياسين» يعني «اهل ياسين»؛ اگر اين باشد که جمع است، در حالي كه در تعبير بعدي فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي‏ إِلْ‏ياسينَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾، نه «إنّهم». در جريان حضرت موسي و هارون تثنيه آورد فرمود: ﴿إِنَّهُما﴾، در جريان ابراهيم سخن از ﴿إِنَّهُ﴾ بود، در جريان نوح سخن از ﴿إِنَّهُ﴾ بود، در آيه 110 به بعد همين سوره «صافات» درباره حضرت ابراهيم همه ضميرها مفرد است ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ ٭ سَلامٌ عَلي‏ إِبْراهيمَ ٭ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾، در جريان موسي و هارون(سلام الله عليهما) تثنيه آورد و فرمود: ﴿إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾، در جريان الياس(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ؛ اگر «آل ياسين» باشد و جمع باشد، ما بايد بگوييم «انهم من عبادنا المؤمنين». بنابراين آن رواياتي كه دارد «يس» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، حق است؛ دارد اهل بيت(عليهم السلام) «آل ياسين»‌ هستند، حق است؛ اين زيارت «آل ياسين» هم كه لابد قرائت مي‌فرماييد، اين هم حق است كه تأييد مي‌فرمايد برای اهل بيت است; ولي در همين روايات دارد كه اين جزء باطن قرآن است که آن هم حق است. ظاهر قرآن اين است كه الياس همان الياسي است كه از انبياست و اين «إِلْ‏ياسينَ» لغتي است در او و اگر «آل ياسين» گفته شود، براي اينكه ياسين اسم پدر اوست و او «آل ياسين» است، لكن «آل ياسين» را نمي‌شود قرائت كرد، براي اينكه در پايان كه جمع‌بندي نهايي است مي‌فرمايد: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾، ما بايد مفرد بودن الياس را همچنان حفظ كنيم تا با اين ضمير مفردي كه اين‌جا آوردند هماهنگ باشد. پس اگر آن جمع باشد بايد مي‌فرمود «انهم» كذا و كذا؛ ولی خود روايات دارد كه اين باطن قرآن است. بنابراين اگر در روايت دارد كه منظور از «آل ياسين» اهل بيت هستند، در همين رواياتي كه در كنز[34] و مانند كنز نقل شده است دارد که باطن قرآن است، پس جمع بين همه روايات حاضر است. ظاهر قرآن همين الياس است و ضمير ﴿إِنَّهُ﴾ هم برای الياس است؛ «إِلْ‏ياسينَ» لغتي در الياس است، مثل ادريسين که لغتي در ادريس است و جمع هم نيست؛ اين عصاره جمع‌بندي اين دو طايفه از روايات كه مطابق با اين آيات هم خواهد بود، پس دعوت وجود مبارك الياس به توحيد بود. از الياس(سلام الله عليه) در غير اين سوره, نام تبليغي و پيام توحيدي و اينها نقل نشده است، فقط در سوره مباركه «انعام» نام شريف ايشان آمده كه ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ﴾،[35] اما او با قوم خود چه كرد؟ قوم او چه عكس‌العملي نشان دادند؟ چه تهديدي قوم او را فرا مي‌گيرد و چه گروهي از قوم او جزء عباد مخلصين بودند؟ اينها تنها در همين سوره مباركه «صافات» است.


[1]صافات/سوره37، آیه102.
[2]آشنايي با علوم اسلامی2، استادشهيدمطهری، ج1، ص107.
[3]حج/سوره22، آیه37.
[4]صافات/سوره37، آیه102.
[5]صافات/سوره37، آیه114.
[6]بقره/سوره2، آیه228.
[7]نجم/سوره53، آیه19.
[8]رعد/سوره13، آیه16.
[9]سجده/سوره32، آیه7..
[10]مومنون/سوره23، آیه14.
[11]اعراف/سوره7، آیه87.
[12]انعام/سوره6، آیه57.
[13]مائده/سوره5، آیه114.
[14]انعام/سوره6، آیه57.
[15]ذاریات/سوره51، آیه58.
[16]منافقون/سوره63، آیه8.
[17]نساء/سوره4، آیه139.
[18]بقره/سوره2، آیه63.
[19]مریم/سوره19، آیه12.
[20]انفال/سوره8، آیه60.
[21]بقره/سوره2، آیه165.
[22]صافات/سوره37، آیه96.
[23]تفسيرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، الزمخشری، ج2، ص522.
[24]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص160، ط اسلامی.
[25]وسائل الشيعه، الشيخ الحرالعاملی، ج27، ص166، ط آل البيت.
[26]انفال/سوره8، آیه17.
[27]هود/سوره11، آیه116.
[28]قصص/سوره28، آیه88.
[29]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج18، ص346.
[30]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج23، ص168.
[31]الاحتجاج، ج2، ص493.
[32]دعائم الاسلام، ج1، ص31؛ «قَالَ‏ ﴿سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ‏﴾ وَ يَاسِينُ مُحَمَّدٌ وَ آلُ يَاسِينَ أَهْلُ بَيْتِه».
[33]لسان العرب، ابن منظور، ج11، ص37.
[34]کنز الدقائق، ج11، ص176.
[35]انعام/سوره6، آیه85.