درس تفسیر آیت الله جوادی

92/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس
﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (78) قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ (79) الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلي‏ وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

اختلافی  بودن علت نامگذاری سوره «يس» به قلب قرآن
از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است: «إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَلْبٌ‏ وَ قَلْبُ‏ الْقُرْآنِ يس»[1] كه اين را فريقين نقل كردند. در اينكه اين سوره مباركه قلب قرآن است، اختلاف نظر فراوان است؛ برخي‌ها گفتند كه چون در اين‌جا آمده است ﴿وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ في‏ إِمامٍ مُبينٍ﴾[2] ناظر به مقام ولايت و امامت است كه امام همه اسرار الهي را به اذن خدا عالِم است؛ برخي‌ها ـ كه سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) از استادشان نقل مي‌كردند ـ آن را براساس ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ دانستند كه هر چيزي ملكوتي دارد و ملكوت هر چيز هم به دست خداست،[3] همان‌طور كه مُلك هر چيزي به دست خداست؛ منتها در مُلك سخن از ﴿تَبارَكَ﴾ است كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[4] در ملكوت سخن از تسبيح است كه فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾. ملكوت هر چيزي آن جنبه ارتباط هر چيز با خداست كه ـ ان‌شاءالله ـ در ذيل اين آيه مشخص مي‌شود.
برخي‌ها آن‌طوري كه فخر رازي از غزالی نقل مي‌كند سرّ اينكه سوره مباركه «يس» قلب قرآن است، براي اينكه معاد كه اصلي‌ترين و عنصري‌ترين محور اخلاقي و اعتقادي و ديني است در اين سوره به بيان روشن و شفاف ارائه شده است.[5] امام رازي بعد از نقل اين نکته آن را استحسان كرد و حَسن و خوب شمرده است.[6]

علت طرح مسئله معاد بعد از توحيد در سوره «يس»
به هر تقدير اين سوره مشتمل بر اصول دين مخصوصاً مسئله معاد است. در جريان وحي و نبوّت هم كه در آيات فراواني از اين سوره آمده است؛ از آغاز اين سوره ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾[7] شروع مي‌شود تا شواهد ديگر، اما بعد از آن به خاطر اهميت مسئله معاد، جريان معاد را مطرح فرمود. سرّ مهم بودن جريان معاد آن است كه همه كارهاي ما وابسته به معاد است و اگر مسئله معاد براي ما روشن شود هرگز نه بيراهه مي‌رويم نه راه كسي را مي‌بنديم، چون هر كاري كه انجام ‌دهيم اين كار، ما را در رهن خود قرار مي‌دهد. اگر معاد وضع آن اين است که عمل از عامل جدا نيست، ما هم سعي مي‌كنيم هيچ لحظه را به بطالت نگذرانيم و در خدمت فرد و جامعه باشيم, يك و جز حق نينديشيم و اقدام نكنيم, دو. مشكل‌ترين دشواري‌هاي ما اين است كه ما معاد را فراموش كرديم و نمي‌دانيم معاد يعني چه، فقط اجمالاً مي‌دانيم يك روز حسابي هست. در سوره مباركه «ص» فرمود: آنها چون روز معاد را فراموش كردند لذا دست به هر كاري مي‌زنند؛ آيه 26 سوره مباركه «ص» اين است كه ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ برهان اين آيه 26 اين است كه اينها چون معاد را فراموش كردند؛ لذا بيراهه رفتند. معاد اهميّتش به اين است كه با سرنوشت ابدي ما كار دارد. ماييم و ابديّت ما، حساب يك ميليارد سال و هزار ميليارد سال و اينها كه نيست؛ ما بايد بفهميم چه مي‌كنيم, و چه بايد كنيم. سخن از يكصد سال و يك هزار سال و يك ميليارد سال نيست، براي اينكه در ابد راحت باشيم، بايد فكر ابدي داشته باشيم. اين است كه بعد از مسئله توحيد, مهم‌ترين مطلبي كه براي ما مطرح است همان مسئله معاد است. در اين سوره مباركه «يس» تا حدودي اين مسئله بيان شده است.

معرفتشناسی تجربی پايه استبعاد منکران معاد و پاسخ قرآن به آن
مطلب بعدي آن است كه اينها هيچ‌كدامشان دليلي بر استحاله اقامه نكردند تمام آن استبعاد است قرآن كريم هم براهين فراواني براي حلّ اين استبعادشان اقامه مي‌كند؛ استبعاد اينها اين است كه مي‌گويند چطور مي‌شود كه دوباره مُرده زنده شود و چطور مي‌شود ما كه در زمين گُم شديم جمع شويم؟ ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ﴾[8] يا در سوره مباركه «سبأ» گذشت كه آنها مي‌گويند: ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[9] ما وقتي «تَمزيق» شديم, تكه‌تكه شديم, پاره‌پاره شديم مگر مي‌شود دوباره جمع شويم؟! مي‌فرمايد در علم ذات اقدس الهي هر ذرّه‌اي در عالَم سر جايش محفوظ است و هيچ چيز گم نمي‌شود؛ حقيقت شما كه جان شماست اصلاً زميني نيست، اين در دست فرشته‌هاست ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[10] نگوييد ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ﴾ ذرّات بدن شما هم در عالَم هست و ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾[11] است. برهاني هم كه در اين‌جا اقامه مي‌كنند مي‌فرمايند شما هنوز درخت‌هاي آتشين را نديديد درختي ما داريم كه آبِ آن آتش است, كود آن آتش است, خاك آن آتش است, هواي آن آتش است؛ اين درخت‌هايي كه شما در باغ مي‌رويانيد بالأخره آبي, خاكي, نوري، كودي دارد همه اينها مشخص است، اما درختي كه از جهنم رشد مي‌كند ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في‏ أَصْلِ الْجَحيمِ﴾ همين است. تعجّب نكنيد كه ما درختي داريم كه با آتش تغذيه مي‌شود، نمونه‌اش همين ﴿مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾ هست كه گوشه‌اي از آن را مي‌بينيد وگرنه آن شجرِ زقّومي كه در بعضي از آيات هست ـ «زقّوم» يعني درخت جهنم ـ آن شجري كه ﴿تَخْرُجُ في‏ أَصْلِ الْجَحيمِ﴾[12] تمام موادّ آن آتش است؛ شما هنوز درخت آتشين نديديد، نمونه آن را ما در دنيا به شما نشان مي‌دهيم؛ غرض اين است كه شما استبعاد نكنيد.

فاقد ارزش بودن معرفتشناسی تجربی بدون تجريد
كسي كه گرفتار حسّ تجربي و معرفت‌شناسي تجربي است، بايد دو نكته را خوب از نظر معرفت‌شناسي بداند: يكي اينكه معرفت‌شناسي تجربي بدون تجريدي هيچ پايه علمي ندارد كه نمونه آن قبلاً گذشت، الآن مهم‌ترين بحث‌هاي تجربي ما همين كشاورزي، دامداري، پزشكي و دامپزشكي هست و اينها كه علوم تجربي هستند. يك پزشك ماهر در مدت عمر خود ممكن است صد بيمار, هزار بيمار, ده هزار بيمار را معالجه كرده باشد، اين ده هزار بيمار را در اين شهر و روستا معالجه كرده است، اين از كجا فتوا مي‌دهد كه اين قرص براي فلان درمان كافي است، چه در شرق عالَم چه در غرب عالم؟ در آن‌جا‌ها كه تجربه نكرده است، همين مواردي كه او آزمود اين صد هزار مورد است و مانند آن، اما اينكه بگويد بشرهايي كه بعدها مي‌آيند هم مي‌توانند از اين استفاده كنند و بشرهايي كه در اقطار ديگر و قاره‌هاي ديگر هستند مي‌توانند از آن استفاده كنند، اين فتوا را مي‌دهد و برابر اين فتوا دارو صادر مي‌شود، حكم عقل است نه حس, عقل او مي‌گويد اگر درمان اين دارو اتفاقي بود، ربط ضروري بين اين موضوع و محمول نبود، ربط ضروري بين اين جوهر و وصف نبود و ربط ضروري بين اين جوهر و عرض نبود «لو لم يكن هناك ضرروة لما كان دائمياً أو أكثريا» اين اگر اتفاقي بود ربط ضروري نبود يك مورد, ده مورد, صد مورد نه هزار مورد, نه ده هزار مورد «لكنّ التالي باطل فالمقدم مثله»، چون ما مي‌بينيم صدها مورد يا هزار مورد اين وصف براي اين موصوف هست كشف مي‌كنيم كه رابطه اينها ضروري است، اين يك قياس تجريدي و عقلي است و درست هم هست. طبيب به استناد اين برهان تجريدي به آن تجربه حسّي خودش آبرو مي‌دهد و آن را حجّت مي‌كند و فتوا مي‌دهد كه اين دارو براي شرق و غرب و همه قارّه‌ها كافي است و فتواي حقّي هم است؛ در كشاورزي, دامداری و دامپزشكي اين‌طور است, صنايع و حِرَف مادي همه اين‌طور هستند. بدون تجريد، علمي مستقر نخواهد شد، حالا اگر كسي استبعاد كند؛ استبعاد غير از استحاله است، استحاله؛ يعني بايد برهان اقامه كند كه اين محال است. در قرآن فرمود خود آنها مي‌گويند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾[13]بعد مي‌گويد ما جز گمان چيز ديگر نداريم، مي‌گويند چطور مي‌شود كه دوباره زنده شود؟ همه‌ آن در حدّ استبعاد است، استبعاد به درد بحث‌هاي عرفي مي‌خورد نه بحث‌هاي عقلي.

سرّ طرح خلقت اوليه انسان در پاسخ به منکران معاد
سرّ اينكه قرآن ـ چه در سوره «نحل» و چه در سوره «يس» ـ مي‌فرمايد ما انسان را از نطفه قرار داديم ﴿فَإِذا هُوَ خَصيمٌ﴾ [14]براي اينكه او به اين اصل خود که برگردد چنين خصومتي ندارد، نه تنها در سوره مباركه «يس» كه محلّ بحث است، در اوايل سوره «نحل» هم آن‌جا هم دارد ما او را از نطفه خلق كرديم او الآن براي ما اظهار خصومت مي‌كند؛ آيه چهار سوره مباركه «نحل» اين است ﴿خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ﴾ گاهي مي‌فرمايد اينها در برابر خدا كه ايستادند، چون ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ [15]هستند ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾ [16]كه اين «لُد» جمع «ألَد» است اينها خيلي «لدود» و «عنود» هستند، براي اينكه در برابر ذات اقدس الهي خلقت خودشان را فراموش كردند و حالا دارند اعتراض مي‌كنند كه چگونه مي‌شود مُرده را شما زنده كنيد؟ بنابراين اينها استبعاد دارند نه استحاله, قرآن كريم همه اين موارد استبعادشان را حل مي‌كند که گاهي مي‌گويد صغرا ممنوع است و گاهي مي‌گويد كبرا اشكال دارد.

پاسخ قرآن به شبهه گم شدن انسان در زمين
آن‌جا كه در سوره «سجده» گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْض﴾ ما كه مُرديم در زمين گم مي‌شويم، جواب اين است كه صغرا ممنوع است و شما گم نمي‌شويد ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾؛ تمام حقيقت شما در دست فرشته‌‌هايي است كه مأَمور قبض ارواح هستند، شما متوفّا هستيد، وفات مي‌كنيد و فوتي نداريد؛ اگر بدنتان را مي‌گوييد همان‌طوري كه در دنيا مرتّب بدنتان در تغيير و تبدّل است در آن‌جا هم در تغيير و تبدّل است. الآن اگر كسي مثلاً بيست سال قبل سرقتي كند و براي محكمه ثابت شود كه اين سارق است، شهود شهادت دادند, محكمه حكم به قطع «يد» او کند; ولي اين شخص فرار كند و بعد از بيست سال دستگير شود در طيّ اين بيست سالي كه فراري بود تصادف‌ها شده, دست او شكسته، دستش قطع شده دست ديگر پيوند زدند, كليه‌هايش عوض شده, قلبش عوض شده, بسياري از اعضا و جوارحش عوض شده بعد از بيست سال دستگير شده، حالا او را به محكمه شرع آوردند، آيا دستش را قطع مي‌كنند يا نمي‌كنند؟ يقيناً بايد قطع كنند، براي اينكه اين دست همان دست است و او نمي‌تواند بگويد من دستم در تصادفي قطع شده دست ديگری را پيوند زدند، هر دستي را كه نفس بپذيرد دست اوست پس بدن انسان يا سريعاً عوض مي‌شود يا به تدريج در طيّ هشت، ده سال بالأخره همه ذرّات عوض مي‌شوند.

تبيين تفاوت تبديل آسمان و زمين با انقلاب انسان به سوی خدا
در جريان ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ [17]اين انقلاب آسمان و زمين «الي الله» نيست، اين انقلاب انسان «الي الله» است، بنابراين آن كاري با ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾ [18]ندارد. مسئله تبديل آسمان و زمين چيز ديگر است و مسئله انقلاب انسان «الي الله» چيز ديگر است چه اينكه ﴿أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾؛ [19]صيرورت همه اشيا به طرف خداست، اما اين‌طور نيست كه همه‌شان به صادر اول و «لقاء الله» برسند؛ همان‌طوري كه همه اشيا «مِن الله» هستند، اما با حفظ ترتيب، اين‌طور نيست كه همه صادر اول باشند. آن‌كه صادر اول است روح مطهر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) است كه فرمود: «أَوّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ»[20] بعد ارواح ائمه, اوليا, فرشتگان و مانند آن تا برسد به «سماوات» و «أرض» که همه «مِن الله» هستند، اما با حفظ ترتيب, همه «الي الله» هستند اما با حفظ ترتيب و اين‌طور نيست كه ﴿أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾؛ يعني همه به «لقاء الله» برسند، چه اينكه همه از خدا بودند هيچ‌كدام صادر اول نبود ـ مگر آن ارواح خاصّه ـ اما ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ به انسان‌ها خطاب دارد.

مهم بودن بحث از لحظه تبديل زمين در آستانه برپايی قيامت
مطلب مهم آن است كه در اين لحظه تغيير, قرآن دارد آسمان و زمين دگرگون مي‌شود؛ اما به چه چيزي تبديل مي‌شوند را ندارد ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ﴾؛ يعني «سماوات» به «سماوات» ديگر تبديل مي‌شوند, زمين به زمين ديگر تبديل مي‌شود. آن چيزی كه فعلاً محلّ ابتلاست راجع به زمين است كه ما با زمين كار داريم، از زمين هستيم و به زمين مي‌رويم. برابر سوره «طه» كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى﴾ [21]حالا اينكه زمين به چه چيزي تبديل مي‌شود، در چند طايفه از روايات بود؛ چهار طايفه روايات بود: يكي اينكه سؤال كردند كه در اين دالان انتقالي كه زمين تبديل مي‌شود به زمين ديگر انسان‌ها كجا هستند؟ دو طايفه روايات در اين زمينه آمده بود: يكي اينكه اينها «فِي الظلّة» [22]هستند در «ظلّ» الهي هستند كه بعضي از نسخه‌ها «فِي‏ الظُّلْمَةِ» [23]است كه ظاهراً آن‌جا «ظلّ» است نه «ظلمة», در «ظِلّه» هستند, در سايه هستند و يك طايفه هم دارد كه اينها «أَضْيَافُ‏ اللَّهِ» [24]هستند و به مهماني الهي مي‌روند که اينها همه توجيه مي‌خواهد. درباره اينكه حالا زمين تبديل مي‌شود، به چه چيزي تبديل مي‌شود؟ آن هم دو طايفه از روايات بود که ممكن است روايات فراوان ديگري هم باشد: يك طايفه مي‌گويد زمين تبديل مي‌شود «خُبْزَةً نَقِيَّةً»[25]به كُره نان تبديل مي‌شود تا اهل محشر از آن استفاده كنند و بخورند, يك طايفه هم مي‌گويد تبديل مي‌شود «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ بِأَرْضٍ أُخْرَى لَمْ‏ يُكْتَسَبْ‏ عَلَيْهَا الذُّنُوبُ»[26]به زميني كه روي آن گناه نشده است. در هر مقطع اين بدن انسان همراه با زمين مي‌خواهد محشور شود؟ اين زمين دارد تبديل مي‌شود به زميني كه گناه نشده، پس اين بدن هم تبديل مي‌شود به بدني كه گناه نكرده، آيا چنين است؟ اين بدن تبديل مي‌شود به نان آيا، چنين است؟ يا در اين سه مقطع تبديل, انسان‌ها در «أَضْيَافُ‏ اللَّهِ» و مهمان الهي هستند، بالأخره جا مي‌خواهند يا نه؟ سخن از ارواح محض كه نيست تا ما بگوييم اينها «في لقاء الله» هستند و جزء «أَضْيَافُ‏ اللَّهِ» هستند. خود اين بدن كجاست؟ البته بايد پاسخ اينها را بحث بيشتري كرد که هم از آيات و هم از روايات استخراج كرد، اما آنكه فعلاً محلّ بحث است اين است كه منكران هيچ دليلي بر نفي معاد ندارند، فقط استبعاد مي‌كنند كه قرآن همه اينها را پاسخ مي‌دهد.
پرسش: چه اشکالی دارد که انسان در درون زمين باشد و زمين تبديل بشود؟ فعل خدا همان اراده خداست اراده خدا لحظه‌اي است و تدريجی که نيست.
پاسخ: بله، همان لحظه‌اي كه زمين را عوض مي‌كند آيا در همان لحظه انسان عوض مي‌شود؟ پس همراه زمين عوض مي‌شود فرمود: ﴿مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ. اگر دليلي داشته باشيم كه بگوييم اينها جايي ثابت‌ هستند و تغيير نمي‌كنند يك حرف است، اما وقتي دليل نداريم برابر سوره «طه» فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى ما براي مرحله سوم شما را از زمين بيرون مي‌آوريم، از كدام زمين؟ زميني كه تغيير كرده يا زميني كه تغيير نكرده يا در حال تغيير است؛ هر سه, حكم خاصّ خودشان را دارند. بنابراين اگر قبلاً آورده باشد كه زمين در حال تغيير است و اينها جايشان كجاست، آن طايفه‌اي كه مي‌گويند اينها در «ظلال»‌ و سايه حق‌ هستند يا جزء مهمانان الهي‌ هستند اينها نسبت به ارواح قابل توجيه است، اما نسبت به ابدان قابل توجيه نيست.

شبهه «آكل» و «مأكول» بیارزشترين شبهه در بحث معاد
به هر تقدير يكي از شبهات رايج همين شبهه «آكل» و «مأكول» است كه اگر مؤمني گوشت كافر را بخورد و «بالعكس» آيا در هر دو زنده مي‌شود و آيا اين شخص، معاقب است يا غير معاقبت است؟ اين شبهه «آكل» و «مأكول» از ابتدايي‌ترين شبهات مسئله معاد است، چون هرگز انسان, انسان نمي‌خورد؛ انسان, حيوان نمي‌خورد؛ انسان نبات نمي‌خورد؛ انسان جماد مي‌خورد. شما از همان سبزي و كاهو شروع كنيد تا برسد به گوشت، اين سبزي, اين كاهو مادامي كه روي شاخه ايستاده است نامي و نبات است، اما وقتي اين را قطع كردند جماد است و اين ديگر نبات نيست. انسان، نامي و نبات نمي‌خورد، وقتي گوسفند زنده است حيوان است، اما وقتي ذبح شده ديگر حيوان نيست، جماد است و اگر انساني گوشت انسان ديگر را بخورد تا آن در بدن او هست اين بدن انسان است، اما وقتي جدا شد جماد است؛ اين شبهه, ابتدايي‌ترين شبهه است كه هيچ حكيمي به آن بها نمي‌دهد، اينكه حكيم سبزواري دارد:
«وَ شُبْهَةُ الآكِلِ وَ الْمَأْكولِ *** يَدْفَعُها مَنْ كانَ مِنْ فُحولِ»[27]
سرّش همين است اين بي‌ارزش‌ترين شبهه است؛ يعني عامي‌ترين شبهه است. عمده آن است كه خود انسان حيات خود را در دنيا بررسي كند، هر چه عضو اين بدن شد و فصل مقوّم انسان آن را قبول كرد اين بدن اوست؛ همين مثال‌هاي عادي نشان مي‌دهد، چه تدريجي و چه دفعي آن، آنها كه مرگ مغزي شدند اعضايشان را به بدن ديگران متّصل مي‌كنند وقتي چسبيده و متّصل شده واقعاً بدن اوست، چه اينكه ما در هر چند سالي تمام ذرّات بدن ما عوض مي‌شود و هويّت ما محفوظ است؛ آنچه فصل مقوّم ما قبول كند بدن ماست، چون تمام كار را روح انجام مي‌دهد.

تبيين استبعاد منکران معاد و تهمت و افتراء پيامد آن
بنابراين اگر در سوره «سبأ» آمده است كه ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ[28] اين در حدّ استبعاد است. در آن آيه‌اي كه دارد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ؛ يعني ما يقين به معاد نداريم ممكن است مظنّه باشد، چه اينكه يقين به نفي هم ندارد؛ مي‌ماند در حدّ استبعاد, در حدّ استبعاد كه شد ذات اقدس الهي چندين برهان اقامه مي‌كند كه خدا شما را هيچ نبوديد آفريد و الآن كه هستيد, مهم‌تر از شما را خلق كرد و اداره مي‌كند در حالی که شما كه ضعيف‌تر از آن هستيد، بنابراين هيچ راهي براي آن توهّم نداريد و اگر در برابر حكم صريح خدا كه فرمود معاد حق است بايستيد مي‌شويد ﴿خَصيمٌ مُبينٌ﴾. اين ﴿خَصيمٌ مُبينٌ را در آيه چهار سوره «نحل» و در آيه محلّ بحث هم فرمود. اينكه در سوره مباركه «سبأ» آيه هفت به اين صورت آمده ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلي‏ رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ؛ كفار به يكديگر كه مي‌رسيدند مي‌گفتند خبر جديد را شنيديد؟ كسي پيدا شده که مي‌گويد وقتي شما تكه‌تكه و ذرّه‌ذرّه شديد دوباره برمي‌خيزيد! اين يك حرف تازه است كه او يا ـ معاذ الله ـ به خداي سبحان افترا بسته يا ـ معاذ الله ـ جنون دارد، اينها استبعادهايي است كه در اثر اين استبعادها تهمت افترا و جنون و امثال ذلك را نسبت به وجود مبارك پيغمبر روا داشتند.

پاسخ قرآن به استبعاد منکران و نفی زمينه هر گونه انکار معاد
تعبيرات قرآن كريم هم در موارد فراواني اين است كه اينها به هيچ وجه راهي براي انكار ندارند، براي اينكه مهم‌تر از آن را انجام دادند. در سوره مباركه «اسراء» فرمود اينها مقداري كه به هوش بيايند سرافكنده‌اند: ﴿كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً ٭ وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً[29]ما اگر استخوان پودرشده بشويم دوباره برمي‌گرديم؟! پاسخش اين است كه ﴿قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في‏ صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ[30] شما «لا شيء» بوديد و شما را «شيء» كرد، حالا كه پراكنده‌ هستيد جانتان كه اصلاً از بين نمي‌رود.

تبيين هجرت بودن مرگ و پرسش و پاسخ مؤمنان در برزخ
مرگ هم بارها ملاحظه فرموديد که به معناي تخلّل عدم، بين متحرّك و مقصد نيست؛ انساني كه «كادح» است ﴿إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ[31] و انساني كه جزء ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُاست، اين مرگ گودال عدم نيست كه انسان در گودال عدم فرو برود بعد دوباره زنده شود، اصلاً مرگي در كار نيست؛ مرگ هجرت است، چون هجرت دو چهره دارد: يكي نسبت به «منقول ‌عنه» و يكي نسبت به «منقول ‌اليه» است؛ نسبت به «منقول ‌عنه» كه فراغ است ما از آن به مرگ ياد میكنيم، اما اينها كه بعد وارد برزخ مي‌شوند يك ميلاد جديد است. در روايات برزخ ملاحظه فرموديد وقتي كسي مُرد، در آن هول مرگ، حادثه مرگ، تامّه مرگ و دشواري مرگ مثل اينكه انسان نفس‌نفس زنان از يك كار سختي به در آمده که اگر نزد دوستانش برود آنها مي‌گويند كمي آرام باشيد و فعلاً با او حرف نزنيد تا آرام شود، وقتي يك مقدار آرام شد آنها از دوستانشان سؤال مي‌كنند که فلان شخص چطور شد؟ فلان شخص چطور شد؟ اگر بگويد كه اينها زنده‌ هستند آنها ممكن است دعاي خير كنند، اگر بگويد قبل از من مُرده‌اند اين مؤمنين مي‌گويند «هَوَی»؛[32]يعني ديگر جايش بد بود اين‌جا نياوردند اين وارد گودال جهنم شد كه قبر «حُفْرَةٌ مِنْ‏ حُفَرِ النِّيرَانِ»،[33]اين «قَدْ هَوَی هَوَی‏»؛ يعني «سَقَط»؛ اين برزخي‌ها كه مؤمن هستند از اين مؤمن تازه وارد شده بعد از اينكه نَفَسي آرام گرفت و مقداري گذشت و حال او به‌جا آمد از او سؤال مي‌كنند دوستان ما در چه حالت هستند؟ اگر بگويد زنده‌ هستند، ممكن است اينها دعاي خير كنند, اگر بگويند مُردند، اينها مي‌گويند: «قَدْ هَوَی هَوَی‏» سقوط كرده؛ يعني رفته در گودال جهنم، چون اگر مؤمن بود نزد ما مي‌آوردند؛ اين صحنه‌ها هست، اما هيچ‌كس نابود نمي‌شود.
پس مرگ به معناي تخلّل عدم كه اين موجود متحرّك ﴿كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ﴾[34] است اين وسط‌ها در اين گودال برود نابود شود، بعد دوباره سر در بياورد و موجود بشود نيست؛ اين مرتب در حال حركت است، چون هجرت دو سوي دارد که يك سوي نسبت به «منقول ‌عنه» است و يك سوي نسبت به «منقول ‌إليه» ما چون مبتلا به فراغ مي‌شويم آن جهت «منقول ‌عنه» كه به حساب ترك است آن را عدمي تلقّي مي‌كنيم، خيال مي‌كنيم که مرگ امر عدمي است در حالي كه هجرت و از جايي به جايي رفتن است و در آن بيانات نوراني هست كه «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ‏ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ».[35]
بنابراين در آن‌جا فرمود: ﴿مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾؛ آنها هيچ برهاني بر استحاله ندارند، فقط در حدّ استبعاد است و خود آنها هم اعتراف دارند كه ما دليلي بر نفي معاد نداريم، براي ما مستبعَد است؛ نه مي‌توانيم يقين داشته باشيم كه معاد هست ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ و نه مي‌توانيم نفي بكنيم، براي اينكه براي ما در حدّ استبعاد است كه قرآن كريم به هر دو بخش آن پاسخ داد.

درآوردن آتش از درخت سبز دال بر قدرت خدا در احيای مردگان
پرسش: در آخر سوره «يس» بحث درباره اثبات معاد است، اما بحث در اين است كه خداوند چگونه با درخت مي‌خواهد عذاب كند؟
پاسخ:  با درخت نمي‌خواهد عذاب كند؛ قدرت الهي را نشان مي‌دهد. فرمود شما چه انكاري داريد؟ ما از آب, آتش درمي‌آوريم، به قدرت ما شك داري؟! درباره ذرّات پراكنده عالَم بخواهيد بگوييد كه خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ است؛ درباره قدرت خدا, خدا دو قدرت به شما نشان مي‌دهد: يكي از جايي كه قطرات آب از آن مي‌چكد و درختي تازه که شما شاخه‌ آن را قطع كرديد هنوز تَر است اين «مَرخ» را اگر روي «عَفار»[36] بماليد آتش درمي‌آيد اين يك نمونه و نمونه ديگر اينکه خدايي كه آسمان و زمين را با اين عظمت خلق كرد نمي‌تواند شما را دوباره برگرداند؟! اين دو نمونه؛ اينها برهان است بر قدرت خدا و آن ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليم برهان است بر علم ذات اقدس الهي.
پرسش: قدرت خدا را می‌توانست با چيز ديگر بيان کند، نه اينکه با درخت بيان کند.
پاسخ: فرق نمي‌كند! اينکه از اول سوره تا الآن آيات فراواني آورده و فرمود اين «انعام» را ما خلق كرديم, «شمس» را ما خلق كرديم, ﴿لِمُسْتَقَرٍّ لَها﴾[37] ﴿كُلٌّ في‏ فَلَكٍ يَسْبَحُونَ[38] اين براهين نظم را خلق كرديم، يكي پس از ديگري ذكر كرده ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً[39] دامداري را, كشاورزي را, سپهري را, نجومي را, همه را گفته؛ اما اين‌جا يك چيز نقدي نشان مي‌دهد كه اگر شما ديديد ما از كنار چوب تَري كه قطرات آب از آن مي‌چكد آتش در مي‌آوريم و اگر ملاحظه مي‌كنيد خدايي كه «سماوات» و «أرض» را با اينكه ﴿أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ[40] ما آفريديم در قدرت ما چه ترديدي داريد؟! ميماند آن ذرّات شما پراكنده است که آن هم خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ است؛ لذا فرمود: ﴿الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اين يك دليل, ﴿أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلي‏ وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ اين دو دليل و «عليم» بودن ما هم كه مطلق است. حالا كم‌كم برهان اساسي را اقامه مي‌كند.
پرسش: اگر بحث خلقت مِثل ما مطرح باشد، اصلاً از قديم شبهه «آكل» و «مأكولي» وجود نداشته؟
پاسخ: آنها خيال مي‌كردند انسان, انسان را مي‌خورد.
پرسش: اصلا اگر قرار باشد خلقت مِثل در قيامت باشد؟
پاسخ: بدن مِثل است و بايد مِثل آن باشد، اين مثل كدام است؟ شبهه اين است كه اين يك مقدار گوشت در بدن كافر محشور مي‌شود يا بدن مؤمن؟ اگر كافري بدن مؤمن را خورد, يك; مؤمني بدن كافر را خورد, دو; اين اشكال دوجانبه همچنان هست.
پرسش: اين بدن كه نمي‌خواهد برگردد، مثل اين مي‌خواهد برگردد؟
پاسخ: بله, آنكه مثل اين می خواهد برگردد بايد مثل اين باشد؛ مثل مؤمن بايد مؤمن باشد و مثل كافر بايد كافر باشد؛ مثل مؤمن كه كافر نيست, مثل كافر كه مؤمن نيست؛ اگر مثل است مثل مؤمن, مؤمن است و مثل كافر, كافر است. اين به كدام بدن برمي‌گردد؟ اين است كه آنها گفتند: «يَدْفَعُها مَنْ كانَ مِنْ فُحولِ» اصلاً اين شبهه علمي نيست، چون انسان, انسان نمي‌خورد؛ چه اينكه انسان, حيوان نمي‌خورد؛ چه اينكه انسان, نبات نمي‌خورد؛ انسان جماد مي‌خورد. اين گوشت وقتي از بدن كسي بيرون بيايد نه مؤمن است و نه كافر. بنابراين گفتند اصلاً اين شبهه علمي نيست.
«وَ شُبْهَةُ الآكِلِ وَ الْمَأْكولِ *** يَدْفَعُها مَنْ كانَ مِنْ فُحولِ»
که اين بيان مرحوم حكيم سبزواري(رضوان الله عليه) است.

ناتمامی تصور سختی و آسانی کارها نزد خدا و علت آن
بنابراين مي‌فرمايد ما برسيم به آن نقطه اصلي و نقطه اصلی همان است كه در سوره مباركه «روم» بيان فرمود؛ در سوره مباركه «روم» فرمود خلقت مجدّد آسان‌تر از خلقت اوّلي است، بعد فوراً استدراك كرد و فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلي[41] ما اگر گفتيم ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ[42] براي اينكه خيلي از افراد، آن تحليل نهايي را ندارند، به آن مناسبت ما گفتيم كه اعاده آسان‌تر از ابتداست وگرنه ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلي﴾، مگر مي‌شود چيزي براي خدا آسان و چيزي آسان‌تر باشد؟ آسان و آسان‌تر براي كسي است كه فاعل «بالحركة» است، اما اگر فاعل «بالاراده» باشد آسان و آسان‌تر فرض ندارد. در برابر قدرت نامتناهي چيزي سخت نيست, يك و چيزي آسان و آسان‌تر نيست, دو; در سوره مباركه «نور» و «كهف» و امثال ذلك اين دو مثال ذكر شد که خداي سبحان مي‌فرمايد اين دو كار را ما براي شما ذكر مي‌كنيم: يكي مشكل‌ترين كار است كه از آن مشكل‌تر در جهان فرض ندارد و يكي هم آسان‌ترين كار است كه از آن آسان‌تر ديگر فرض ندارد؛ آن مشكل‌ترين كاري كه از آن مشكل‌تر فرض ندارد آن جهان‌لرزه است، ما مي‌خواهيم كلّ عالم را بلرزانيم دگرگون كنيم طرح نو دراندازيم و دوباره دستور ساخت و ساز دهيم؛ از اين كار دشوارتر ديگر فرض ندارد که كلّ جهان را بخواهيم دگرگون كنيم و كاري كه از آن آسان‌تر فرض ندارد اين است كه بخواهيم سايه را جمع كنيم هر حشرهای يا  موري كه دارد حركت مي‌كند يك سايه يك دهم ميليمتری را به همراه دارد، اين مرتب كه حركت مي‌كند سايه‌هاي خودش را به همراه مي‌برد, سايه را آن شاخص جابه‌جا مي‌كند، انسان كه حركت مي‌كند سايه را به همراه مي‌برد، براي او زحمت است؟ براي او سخت است؟ اصلاً كار او حساب نمي‌شود که بگوييم آقا شما داريد مي‌رويد اين سايه را هم به دنبالتان داريد مي‌آوريد که می‌گويد اصلاً كار براي من حساب نمي‌شود، پس قبض سايه ساده‌ترين كار است, به هم زدن عالَم و بازسازي دوباره جهان, سنگين‌ترين كار است که هر دو را خدا مي‌فرمايد براي من آسان است. درباره حشر اكبر، وقتي كلّ اين آسمان و زمين و نظام سپهري را با ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ[43]و جهان‌لرزه عوض كرد فرمود: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسيرٌ[44] ـ حشر اكبر نه تغيير زمين ـ و در جريان سايه هم فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلي‏ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ[45] و ﴿ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسيراً[46] اين شاخص كه سايه دارد، ما سايه شاخص را جمع مي‌كنيم که اين كار براي ما آسان است ـ اگر ﴿يَسيرٌ در اين‌جا به معني آسان باشد نه به معني تدريج ـ هر دو يكسان آسان است، نه اينكه قبض سايه براي او آسان باشد و به هم زدن عالم سخت‌تر، چون او با اراده كار مي‌كند. اين بخش پاياني آيه كه ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ اگر موجودي قدرت او نامتناهي بود, يك و با اراده كار مي‌كرد، طبق بيان حضرت امير كه فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»,[47] دو; فاعل «بالاراده» صِرف اراده و انديشهٴ او كار انجام مي‌شود، اين ديگر دشواري ندارد؛ چه بخواهد عالَم را بازسازي كند و چه بخواهد سايه را برچيند، هر دو «علي الله يسير» است.

دو آيه دال بر قلب قرآن بودن سوره «يس» نزد استاد علامه طباطبايي
اگر سيدناالاستاد مرحوم علامه از استادشان مرحوم آقاي قاضي(رحمة الله عليه) نقل كردند كه قلب قرآن سوره «يس» است و به مناسبت اين دو آيه است، اين اقرب به ذهن مي‌رسد. اينكه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بعد با فاء تفريع فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ كه ـ ان‌شاءالله ـ بايد در بحث جلسه بعد روشن شود كه هر چيزي زِمامي دارد, افساري دارد, يك پيشانی‌بندي دارد، اين پيشانی‌بند هر كسي ديدني نيست، اين مُلك نيست، اين ملكوت است و اين ملكوت به دست خداست؛ نه خداي «تبارك», خداي «سبّوح», آن‌كه «تبارك» است ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ[48]و اين‌جا كه «الملكوت» است ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ﴾.اسماي حسناي الهي حدّ وسط برهان قضاياي قرآني هستند، اگر در قرآن مطلبي را ذات اقدس الهي بيان كرد، كليد آ‌ن مطلب اسمي از اسماي حسناي اوست كه بازكننده آن مطلب است؛ يك جا جاي «سبّوح» است, يك جا جاي «قدّوس» است, يك جا جاي «تبارك» است همان قصّه اصمعي كه در ذيل آيه ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاء[49]را كه شخص خواند آن شخص به اصمعی گفته دوباره بخوان, گفت: ﴿غَفُورٌ رَحيمٌگفت اين اشتباه است بعد به يادش آمد كه در آخر دارد﴿عَزيزٌ حَكيمٌگفت حالا درست است, گفت از كجا فهميدي؟ گفت من كه اهل قرآن و اينها نيستم؛ ولي قطع دست با مغفرت سازگار نيست با عزّت و حكمت سازگار است.[50] هر اسمي از اسماي حسناي خدا كه در ذيل آيه قرار مي‌گيرد اين ضامن مضمون آن آيه است، اگر كسي بخواهد آن آيه را با برهان عقلي تبيين كند بايد آن اسم را خوب بررسي كند، آن اسم را حدّ وسط قرار دهد و اصغر و اكبر را به بركت آن اسم حَسن حل كند؛ اسم «سبّوح», كليددار ملكوت «كلّ شيء» است؛ اسم «تبارك», كليددار مُلك «كلّ شيء» است؛ همه ما مُلكي داريم که با خداي تبارك در كاريم و ملكوتي داريم که با خداي سبّوح در كاريم، اين مي‌شود قلب قرآ‌ن.


[1]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج89، ص288.
[2]یس/سوره36، آیه12.
[3]الميزان فی تفسير القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص116.
[4]ملک/سوره67، آیه1.
[5]تفسيرالرازی مفاتيح الغيب اوالتفسيرالکبير، الرازی،فخرالدين، ج5، ص273. «و قال الغزالي فيه: إن ذلك لأن الإيمان صحته بالاعتراف بالحشر و الحشر مقرر في هذه السورة بأبلغ وجه، فجعله قلب القرآن لذلك».
[6]تفسيرالرازی مفاتيح الغيب اوالتفسيرالکبير، الرازی،فخرالدين،­ ج5، ص273. «و استحسنه فخر الدين الرازي رحمه اللّه تعالى سمعته يترحم عليه بسبب هذا الكلام»؛ « قوله: «و استحسنه فخر الدين الرازي إلخ» يفيد أن المتكلم غير المؤلف، فلعل هذا الكلام زيادة علق بها تلميذ المؤلف رحمهما اللّه.».
[7]یس/سوره36، آیه1.
[8]سجده/سوره32، آیه10.
[9]سبا/سوره34، آیه7.
[10]سجده/سوره32، آیه11.
[11]بقره/سوره2، آیه29.
[12]صافات/سوره37، آیه64.
[13]جاثیه/سوره45، آیه32.
[14]نحل/سوره16، آیه4.
[15]بقره/سوره2، آیه204.
[16]مریم/سوره19، آیه97.
[17]عنکبوت/سوره29، آیه21.
[18]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[19]شوری/سوره42، آیه53.
[20]مقامات حضرت فاطمه عليهاالسلام در كتاب و سنته باشد خالى نماند، الشيخ محمدالسند، ج1، ص97.
[21]طه/سوره20، آیه55.
[22]کنز الدقائق، ج7، ص87.
[23]علل الشرايع، الشيخ الصدوق، ج1، ص96.
[24]مستدرک الوسائل، الميرزاحسين النوری الطبرسی، ج4، ص22.
[25]الاصول من الکافی،الشيخ الکلينی، ج6، ص286، ط اسلامی.
[26]تفسيرالعياشی، محمدبن مسعودالعياشی، ج2، ص236.
[27]شرح المنظومه، ج5، ص343.
[28]سبا/سوره34، آیه7.
[29]اسراء/سوره17، آیه48.
[30]اسراء/سوره17، آیه50.
[31]انشقاق/سوره84، آیه6.
[32]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص269.
[33]تفسيرالقمی، علی بن ابراهيم القمی، ج2، ص94.
[34]انشقاق/سوره84، آیه6.
[35]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج58، ص78.
[36]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج‌7، ص21.
[37]یس/سوره36، آیه38.
[38]یس/سوره36، آیه40.
[39]یس/سوره36، آیه71.
[40]غافر/سوره40، آیه57.
[41]نحل/سوره16، آیه60.
[42]روم/سوره30، آیه27.
[43]حج/سوره22، آیه1.
[44]ق/سوره50، آیه44.
[45]فرقان/سوره25، آیه45.
[46]فرقان/سوره25، آیه46.
[47]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج13، ص76.
[48]ملک/سوره67، آیه1.
[49]مائده/سوره5، آیه38.
[50]التحرير و التنوير، ابن عاشورا، ج‏2، ص264.