درس تفسیر آیت الله جوادی

92/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 30 تا 36 سوره یس
﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ (30) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ (31) وَ إِن كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ (32) وَ آيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33) وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ (34) لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ (35) سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ (36)﴾

چون اين سوره مباركه؛ يعني سوره «يس» در مكه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مكّي که همان اصول دين و خطوط كلي فقه و حقوق بود جريان توحيد و معاد و وحي و نبوّت را به صورت نكات اصلي در اين سوره ذكر مي‌كند. تاكنون جريان توحيد را كه بازگو فرمود در آيه دوازده سخن از معاد مطرح شد كه ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي﴾و براي اينكه روشن شود که مسئله معاد با همه عقايد و اخلاق و اعمال افراد همراه است فرمود: ﴿وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا﴾و براي اينكه ثابت شود عالَم با مهندسي عام اداره مي‌شود فرمود: ﴿وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾،[1]پس عالَم يك نظم عمومي با هندسه عمومي دارد ﴿وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾و هر كسي هم كه مُرد با اعمال و عقايد و اخلاق و رفتار و گفتارش محشور مي‌شود.
بعد از جريان شهيد سوره «يس» فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ﴾[2]اينها در اثر غفلت, هر پيامبري كه بيايد حالا يا «بلاواسطه» با آنها سخن بگويد يا «مع‌الواسطه» اينها او را استهزا مي‌كنند و محور استهزاي هم از نظر معرفت‌شناسي اينها گرفتار حصر معرفت‌شناسي در حس و تجربه‌ و تجربه حسي هستند تا چيزي را نبينند باور نمي‌كنند؛ لذا اگر هم بخواهند به چيزي ايمان بياورند ايمان «بالشهاده» است، اينها اهل ايمان «بالغيب» نيستند، چون غيب را با حس و تجربه حسّي نمي‌شود اثبات كرد غيب را با تجريد بايد اثبات كرد و معرفت‌شناسي اينها منحصر در حس و تجربه حسّي است، اگر غيب باشد چه اينكه هست تنها راه آن تجريد و برهان تجريدي است نه حسّي و تجربي. اينها چون آن معرفت‌شناسي را ندارند قهراً نمي‌پذيرند يا شك دارند و احياناً استهزا مي‌كنند. آن‌گاه برهاني كه قرآن كريم به زبان ديگر بازگو كرد اين است که فرمود عالَم كه باطل نيست، اين را همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد به دو قضيه ذكر كرد هم به صورت قضيه سالبه و هم به صورت قضيه موجبه؛ فرمود اين نظام, باطل نيست كه هر كسي هر كاري كند و هيچ حساب و كتابي نباشد، پس باطل نيست ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً[3] بازيچه هم نيست ﴿وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ[4] ما بازيگر نيستيم، نظام باطل نيست, پديدآورنده نظام هم بازيگر نيست که اينها قضاياي سالبه است. قضيه موجبه اين است كه ما اينها را به حق آفريديم؛ اين «باء» يا «باء» ملابسه است يا «باء» مصاحبه؛ يعني پيچيدهٴ در صندوقچه حقيقت است يا پوشانده به لباس حقيقت است، عالَم «بالحق» خلق شد، پس هر كاري, هر عقيده‌اي, هر قولي, هر رفتاري, هر گفتاري, هر نوشتاري حسابي دارد. براساس اين دو مطلب كه گاهي به صورت قضيه سالبه ذكر مي‌شود و گاهي به صورت موجبه, پس حساب و كتاب و محكمه عدلي هم هست.
مسئله بعدي آن است اينها كه مُردند ديگر برنمي‌گردند تا به حساب اينها رسيدگي شود، پس به دنيا نمي‌آيند تا براساس تناسخ حساب و كتاب اعمال بررسي شود، پس حساب حق است, بررسي حق است, كيفر حق است, جزا حق است اينها هم كه مُردند بدون حساب مُردند و به دنيا هم برنمي‌گردند كه مسئله تناسخ و امثال تناسخ باشد تا اگر كسي انسان خوب عملي بود در بدن فرد موفقي تعلّق بگيرد و هكذا, پس اصلِ نظام حق است، حساب و كتاب حق است، خيلي‌ها بي‌حساب و كتاب مُردند، بايد حساب و كتابي باشد، برگشت آن به نحو تناسخ به دنيا نيست, الاّ ولابد در جاي ديگر هست فرمود آن جاي ديگر محضر ماست ﴿وَ إِن كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ﴾اين ﴿لَمَّا﴾به معني «الاّ» است؛ يعني همه يك‌جا جمع‌ هستند كه در سوره «هود» فرمود اين ﴿يَوْمٌ مَشْهُودٌ﴾[5]مجموع خودشان مي‌آيند؟ نه خير ما اينها را مي‌آوريم جمعيّتي نيستند كه به ميل خودشان راه بيفتند بيايند ﴿إِن كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ﴾خودشان آمدند؟ نه خير, ﴿لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ ما اينها را حاضر كرديم، ما با اينها كار داريم، ما بايد حساب و كتاب اينها را بررسي كنيم. بنابراين طبق اين اصول, در حقانيّت معاد بعد از اثبات شدن اينكه مبدأ حق است اين چند مقدمه را قرآن كريم ذكر مي‌كند كه معاد, ضروري است قبلاً هم ملاحظه فرموديد اصطلاح «ضروري» همان‌طوري كه در كتاب‌هاي منطقي مي‌گويند در قرآن كريم كلمه «ضرورت» و «ضروري» و قضيه ضروري نيست تعبيرش به ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ است ما مي‌گوييم «الأربعة زوجٌ بالضروره, الانسان ناطقٌ بالضروره» در برابر «الانسان كاتبٌ بالامكان»، اينكه مي‌گوييم «الانسان ناطق بالضروره»، چون ذاتيِ اوست يا «الأربعة زوجٌ بالضروره» اين تعبير ضرورت؛ يعني محمول براي موضوع حتماً ثابت است. در جريان معاد و حقانيّت معاد تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[6] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ كه در قرآن كريم هست همان پيام «بالضروره» را ثابت مي‌كند. ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾,[7] ﴿جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾, ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؛ يعني شك‌بردار نيست؛ يعني امر ضروري است و ضرورت معاد هم به اين است كه عالَم حق است و حساب و كتابي دارد و ما يقين هم داريم كه عده‌اي بي‌حساب و كتاب رفتند، به حساب و كتاب كسي رسيدگي نشد و به دنيا هم كه برنمي‌گردند كه به نحو تناسخ باشد فرمود: ﴿أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾، پس يك جاي ديگر هم بايد باشد آن جاي ديگر را ما اينها را احضار مي‌كنيم؛ لذا فرمود: ﴿أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِنَ الْقُرُونِ﴾ ظلم اينها را اينها ديدند و ديدند اينها بي‌حساب و كتاب رفتند بي‌حساب و كتاب هم؛ يعني لغو و لعب و بطلان, عالَم هم كه اين‌طور نيست به دنيا هم برنمي‌گردند به نحو تناسخ كه كيفر يا پاداش خود را بگيرند، پس جاي ديگر حق است ﴿أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ وَ إِن كُلٌّ لَمَّا﴾؛ يعني «الاّ» ﴿جَمِيعٌ﴾ اين يک, جميع هستند كجا جمع هستند؟ نزد ما هستند, خودشان مي‌آيند؟ خير, ما اينها را مي‌آوريم ﴿وَ إِن كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ﴾, يك; ﴿لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ﴾، منتها اين ﴿لَدَيْنَا﴾ مقدّم شد حالا براي اهميّت مطلب يا براي رعايت فواصل آيات.
﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ﴾ نشانه اينكه چگونه معاد حق است؟ چطور مي‌شود مرده‌ها زنده شوند؟ مي‌فرمايد اگر درباره برزخ مي‌گوييد, كسي نمي‌ميرد به معناي نابودي تا زنده شود، از دنيا مستقيماً وارد برزخ مي‌شوند، پوسيدگي و فرسودگي نيست. راجع به معاد البته دوباره بايد بدن زنده شودوگرنه در برزخ با همان بدن برزخي هستند; لذا در جريان شهيد سوره «يس» فرمود همين كه شهيد شد مستقيماً وارد بهشت برزخي شد ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾[8] ديگر بپوسد و ما دوباره بدنش را زنده كنيم و وارد برزخ كنيم اين نيست، اما درباره معاد اين چنين است که بدن‌ها زنده مي‌شود و ارواح به آنها تعلق مي‌گيرد و مانند آن.
فرمود درباره معاد ما برهاني اقامه مي‌كنيم همان‌طوري كه خدا ﴿هُوَ الْأَوَّلُ[9]است و «هُوَ الْآخِرُ»[10]است هم مبدأ است هم معاد, برهاني كه ما در اين‌جا اقامه مي‌كنيم هم توحيد را ثابت مي‌كند و هم معاد را; توحيد آن اصل آفرينش است, نظم است, تدبير است, مديريت است، پس معلوم مي‌شود مبدأيي هست, معاد را ثابت مي‌كند, ثابت مي‌كند كه احياي مُرده ممكن است اين ﴿آيَةٌ﴾را گفتند خبر مقدّم است, ﴿الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ﴾مبتداي مؤخّر, برخي‌ها خواستند بگويند نه, خود اين ﴿آيَةٌ﴾مبتداست آن ﴿لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ﴾جمله خبريه است كه خبر مي‌شود براي مبتدا. به هر تقدير آيت و علامت و نشانه‌اي كه ذات اقدس الهي هم براي مبدأ ذكر مي‌كند و هم براي معاد اين است؛ اين تعبير ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ﴾[11] اين آيات آفاقي هم دليل بر توحيد است و هم دليل بر معاد, اگر فرمود: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا﴾ و خدا هم اول است و هم آخر, هم مبدأ است و هم معاد و مرجع، اين آيات هم مي‌تواند آيات توحيد و مبدأ باشد و هم آيات رجوع و معاد باشد. ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ﴾كه اين «أرض», ميته است در هر گوشه زمين اين‌طور است بعضي از منطقه‌ها كه موات هستند يا غير ذي‌زرع ‌می‌باشند آنها را فرمود از طرف ما فيض مي‌رسد؛ ولي آن بخش از زمين غير قابل احياست مگر اينكه امكاناتي بيشتر عطا كنيم. ﴿أَحْيَيْنَاهَا﴾ ما اين زمين مرده را زنده مي‌كنيم؛ تنها زنده كردن نيست، بلكه تكميل مي‌كنيم, بارور مي‌كنيم؛ هركدام از اينها يك برهان است، اصلِ اينكه زمين مرده در بهار زنده مي‌شود و سبز مي‌شود، حدّ وسط اين برهان تام است و دليل است، اما ما هسته را درخت مي‌كنيم, حبّه را خوشه مي‌كنيم, از اينها چندين برابر بهره مي‌گيريم, شما از اينها استفاده مي‌كنيد اين تكميل آن حيات است، اين نحوه بهره‌برداري آن حيات است تا ما گذشته از اعتقاد به توحيد, شكر عملي هم داشته باشيم. برهاني كه قرآن اقامه مي‌كند هم مسئله توحيد و معاد را ثابت مي‌كند كه حكمت نظري است و هم لزوم شكر و عبادت را اثبات مي‌كند كه حكمت عملي است. اگر بفرمايد ما زمين را زنده مي‌كنيم كه علف در بيايد اين براي اثبات نظم تدبير توحيدي كافي است، براي اثبات امكان معاد كه مرده را زنده مي‌كند كافي است، اما شكرگزاري ما وقتي است كه باغ و بوستان را مطرح كند, اقتصاد را مطرح كند, كشاورزي را مطرح كند بعد بفرمايد: ﴿أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ﴾، پس ما يك «أفلا يعتقدون» از قرآن سراغ داريم يك ﴿أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ هم از آن سراغ داريم، اگر مي‌فرمود «و آيةٌ لهم الأرض الميتة أحييناها» اين فقط «أفلا يعتقدون» و امثال ذلك را به همراه داشت، اما از اينكه فرمود: ﴿وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ ٭ وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ ٭ لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾, ﴿أَفَلاَ يَشْكُرُونَ﴾ را هم به همراه دارد که هم اعتقاد مي‌آورد و هم عمل صالح, هم به ما مي‌گويد ما اين كارها را انجام داديم تا اقتصادتان تأمين شود و هم اصلِ آن كارها را انجام داديم تا اعتقادتان تأمين شود; لذا فرمود: ﴿أَحْيَيْنَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً﴾ اين‌جا  كه گندم و برنج و امثال ذلك نبود، اين‌جا كه سيب و گلابي نبود، اين‌جا كه انگور و خرما نبود، ما اين خاك را خرما كرديم اين خاك را انگور كرديم؛ يعني از اين خاك كه شبيه هم هستند انگور در مي‌آيد, انار در مي‌آيد, خرما در مي‌آيد, فواكه گوناگون در مي‌آيد, برنج و گندم و جو و ذرّت هم در مي‌آيد تا اقتصاد را تأمين كند ﴿أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ﴾ ما همين خاك را به اين صورت‌ها درآورديم. ﴿وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً﴾ اين «حَبّ» جنس است كه همه اقسام حبوب را شامل مي‌شود ﴿فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ ٭ وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ﴾ براي تأمين اين باغ‌ها و بوستان‌ها ﴿وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ﴾ باغ‌هايي از خرما و انگور، چون اينها را مي‌گويند سلطان فواكه، براي اينكه غذا با اينها تأمين مي‌شود, آذوقه را با انگور و خرما تأمين مي‌كنند، اما با ميوه‌هاي ديگر كمتر است. فرمود: ﴿مِن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ﴾ ما اين چشمه‌ها را جوشان كرديم، البته در بهشت آياتي هست كه دارد ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً[12] خود بهشتي چشمه را مي‌جوشاند آن‌طور نيست كه مثلاً يك جاي معيّني چشمه باشد و بهشتي مجبور باشد كنار آن چشمه چادر بزند يا اتاق درست كند، مثل دنيا نيست كه اگر كسي خواست خانه بسازد به دنبال چشمه و نهر و بحر است، در آن‌جا چشمه، تابع اراده بهشتي‌هاست که هر جا بهشتي خواست چشمه بجوشد و بجوشاند طبق آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً همان‌جا چشمه جوشيده مي‌شود. مرحوم امين‌الاسلام ذيل اين آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا﴾ نقل كرده است كه بهشتي هر جايي را كه با دست شريف خود اشاره كند يا خط بكِشد و اراده كند آن‌جا كوثر بجوشد, آب بجوشد, چشمه جوشان خواهد بود[13] که اين براي بهشت است. مستحضريد آن ﴿مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾, ﴿لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾,[14] ﴿لَّبَناً خَالِصاً﴾[15] نهر عسل, نهر شير, نهر آب اين انهار چهارگانه محصول كار انسان است كه خداي سبحان به آن صورت در مي‌آورد، اما چشمه‌ها را انسان مي‌تواند بجوشاند، فرمود: ﴿وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا﴾ اين انسان ﴿مِن ثَمَرِهِ﴾ آن «حب», منظور از «اَكل» اينكه ما مي‌گوييم نانِ مردم؛ يعني اقتصاد مردم.
پرسش: جنّت برزخي هم با اراده انسان همراه  است؟
پاسخ: بله جنّت برزخي هم همين‌طور است؛ ممكن است انسان‌هاي ضعيف به آن قدرت نرسند، اما انسان‌هاي كامل در جنّت برزخي هم مثل جنّت كبرا همين حالت را دارند.
در جريان «اَكل» منظور تنها خوردن نيست پوشيدن و مسكن و امثال ذلك هم هست، وقتي مي‌گويند نانِ مملكت روبه‌راه است؛ يعني اقتصاد, نان مملكت ضعيف است؛ يعني اقتصاد, در تعبيرات فقهي هم همين‌طور است وقتي مي‌گويند: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾[16] تنها خوردن نيست اگر كسي زمين ديگري را غصب كند مي‌گويند مال مردم را خورد, فرش ديگري و لباس ديگري را غصب كند مي‌گويند مال مردم را خورد. در تعبيرات ادبي فارسي ما هم همين‌طور است که ما به اينها مي‌گوييم مال مردم را خورد، چون خوردن اصل است و مايه حيات است هر گونه تصرّفي را مي‌گوييم مال مردم را خورد، اگر فرمود اينها ﴿فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ﴾؛ يعني نيازهايشان با اين محصولات تأمين مي‌شود، هم نيازهاي غذايي, هم نيازهاي پوشاكي, هم نيازهاي مسكن و هم نيازهاي ديگر.
فرمود: ﴿لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ﴾آ‌ن حب ﴿وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾در تفسير اين «ما» چهار وجه گفته شد که دو وجه آن را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره كردند خود ايشان نظر شريفشان اين است كه اين «ما», «ما» نافيه است،[17] چه اينكه زمخشري در كشاف[18] هم اين «ما» را نافيه مي‌داند، اما ديگران هم احتمال نفي دادند و هم احتمال موصوله دادند، هم احتمال مصدريه دادند، هم موصوله به معناي جامع ارائه داده شده است؛ فرمايش جناب زمخشري و همچنين سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين كارها را ما انجام داديم ﴿وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾اينها كه زمين را زنده نكردند، اينها كه درخت را از زمين نروياندند، اينها كه از درخت, حَبّ و ميوه نروياندند، اينها كارهاي ماست؛ چرا شاكر نيستند؟! اما آنهايي كه مي‌گويند «ما» موصوله است و ظاهراً حق با آنهاست، چون در بخش‌هاي ديگر مي‌فرمايد: ﴿خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾ آنچه مي‌دانيد كار ماست; لذا طبق ظاهر اين آيه همان «ما» موصوله است. فرمود: ما درخت‌هاي ثمربخش را كه انگور دارد و خرما دارد و اين‌گونه از ميوه‌ها را دارد ما آفريديم، شما اگر عصاره انگور و خرما مي‌گيريد, شيرهٴ خرما مي‌گيريد, حلوايي از خرما درست مي‌كنيد ﴿مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا﴾[19] اين هم كارِ ماست, پس ما اين باغ‌ها را آفريديم اين درخت‌ها را آفريديم, اين نهرها را آفريديم, اين چشمه‌ها را آفريديم تا موادّ اوليه اقتصاد شما تأمين شود و هر چه از اين درخت‌ها استفاده مي‌كنيد كه كار ماست و هر چه از محصولات درخت به عنوان رُبّ و عصاره و حلوا و امثال ذلك درست مي‌كنيد ﴿مِّمَّا عَمِلَتْ﴾ آن هم «مع‌الواسطه» كار ماست در بخش‌هاي ديگر به طور كلي فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾[20] نه تنها درباره بت و بت‌پرستان فرمود شما را خدا خلق كرد، اين سنگ و چوب را هم كه مي‌پرستيد خدا خلق كرد، بلكه همه كارهاي ما مخلوق الهي است، منتها اگر از راه صحيح باشد و با اراده صحيح انجام دهيم فيض هم مي‌بريم و اگر معصيت باشد كه به ما اِسناد دارد، اگر از اين انگور خَمر درست كرديم ﴿بَرِي‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ[21] و اگر عصاره انگور را گرفتيم شيره درست كرديم و بهره‌هاي اقتصادي صحيح برديم مي‌شود ﴿مِّمَّا عَمِلَتْ﴾ که اين ﴿مِّمَّا عَمِلَتْ﴾ احتمال چهارم كه «ما» موصوله باشد به معناي وسيع از كشاورزي تعدّي مي‌كند طبق حرف امام رازي به اقتصاد و تجارت هم مي‌رسد. [22] احتمال چهارم اين است كه موصوله باشد «بالمعني الوسيع», پس احتمال اول نافيه است، دوم موصوله مصطلح است كه از همان كشاورزي نمي‌گذرد، سوم مصدريه است، چهارم موصوله وسيع است ﴿وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾ كارهاي تجاري كه شما انجام مي‌دهيد, صنايعي كه انجام مي‌دهيد, استخراج نفت و گازي كه داريد اينها همه «ممّا عَمِلت أيديكم» است هر چه با دست خودتان انجام مي‌دهيد اين فيضِ فوز ماست كه به شما رسيده است، چرا شاكر نيستيد؟!
فرمود: ﴿لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ﴾ اين حب و آنچه با دستشان انجام مي‌دهند، اعم از محصولات كشاورزي و غير كشاورزي، چرا اينها شاكر نيستند؟! پس هم برهان است بر توحيد و اعتقاد و هم دليل است بر لزوم سپاس و شكرگزاري ﴿أَفَلاَ يَشْكُرُونَ﴾ بعد مي‌فرمايد اين كارهايي كه ما انجام مي‌دهيم كه مي‌گوييم شما شكر كنيد ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي نيازي به سپاس شما ندارد شما محتاج به شكر هستيد كه با اين شكر, نزديك‌تر شويد و ﴿شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ نصيب شما شود و فيض جديدي بگيريد و الاّ ذات اقدس الهي منزّه از همه اين كارهاست. آنچه در نظام انجام داد خودش منزّه است، آنچه در ساختار شما انجام داد خودش منزّه است, آنچه از شما توقّع دارد خودش منزّه است در هر سه ضلع، خداي سبحان منزّه است ﴿سُبْحَانَ﴾ آن خدايي كه ﴿خَلَقَ الْأَزْوَاجَ﴾ را، اين ﴿خَلَقَ الْأَزْوَاجَ﴾ نشان آن است که هوش‌ها را تأمين مي‌كند, ترغيب مي‌كند, بيدار مي‌كند كه بالأخره در گياهان اين‌طور است، در برق‌ها مي‌گوييد مثبت و منفي دارد اين‌طور است، گياهان اگر بخواهند ثمربخش شوند بايد نكاح كنند اين نكاح در گياهان هم هست, در حيوانات هم هست, در موجودات ديگر هم هست هر كدام زوجي دارند كه دوتايي كه با هم كنار هم جمع شوند ثمربخش هستند. ﴿سُبْحَانَ﴾ آن خدايي كه ﴿خَلَقَ الْأَزْوَاجَ﴾ و خودش منزّه از داشتن زوج است ﴿خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا﴾ چه ﴿مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ﴾ باشد مثل گياهان, چه ﴿مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾باشد مثل انسان‌ها و چه جزء چيزهايي باشد كه ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾, ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾نه يعني ممكن نيست بداند، فعلاً نمي‌داند همين مثبت و منفي و بسياري از خصوصيت‌هاي برقي را كه آن روز كسي نمي‌دانست در بخش‌هايي از سوره مباركه «نحل» هم فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ[23] خيلي از چيزهايي را خلق مي‌كند كه فعلاً نمي‌دانيد بعد براي شما كشف مي‌شود، اين ﴿يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ از همين قبيل است، اين‌جا هم ﴿مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ﴾ از همين قبيل است. فرمود ما اين كارها را كرديم او منزّه از نياز به اين مسئله زوجيّت و امثال زوجيّت است.
درباره خصوص انسان از آن جهت كه صبغهٴ ملكوتي دارد نه صبغه حيواني آن قسمت قرآن كريم مسئله نكاح را ذكر كرده و حرمت خاصي براي نكاح قائل شده و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ما انبيا يك حرف تازه‌اي داريم كه قبلاً هم به عرضتان رسيد فرمود: «النِّكَاحُ سُنَّتِي»[24] اين ازدواجي كه در گياهان هست براي انسان نيست, اين ازدواجي كه در حيوانات هست براي انسان نيست, اجتماع مذكّر و مؤنث اين نكاح نيست آن‌كه «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ»[25] آن نكاح است آن را ما آورديم «النِّكَاحُ سُنَّتِي» و بسياري از دخترها و خواهران ما در نظام كنوني نمي‌دانند كه عظمت زن در مادر شدن است كه او بتواند فرزند تربيت كند, دانشمند تربيت كند, عالِم و دانشمند شود براي اينكه فرزندان دانشمند تربيت كنند وگرنه كارمند شدن و وارد جامعه شدن و اينها اين كاري است كه از هر مردي ساخته است، آن كاري كه از زن ساخته است، از عظمت زن، از اينكه او بايد مظهر خالقيّت ذات اقدس الهي باشد آن كار اساسي زن‌هاست كه فرمود ما نكاح آورديم نه ازدواج مصطلح؛ اين ازدواج مصطلح, اجتماع نر و ماده در گياهان هم هست, در حيوانات هم هست ما آن را نياورديم «النِّكَاحُ سُنَّتِي»؛ لذا فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ» اين اصول خانواده را تشكيل مي‌دهد كه اميدواريم ـ ان‌شاءالله ـ براي نسل آينده و اينكه اين خواهران ما, دختران ما, زن‌هاي جامعه بدانند عظمت زن در مادر شدن است اين نقص نيست كه بگويند ما براي كهنه شستن نيامديم خير, كهنه شستن ممكن است كسي كارگر بگيرد، اما مادر شدن عظمت است؛ در خود روايات هم دارد ملاحظه فرموديد كسي آمده گفت من فلان گناهي كردم مي‌خواهم پاك شوم حضرت فرمود مادر داري كه مثلاً به مادر احسان كني تا آن لغزش‌هايت بخشوده شود؟ عرض كرد نه به رحمت ايزدي رفت, گفت خاله داري؟ عرض كرد بله, گفت به خاله‌ات هم اگر احترام كني كارِ مادر است؛ اين عظمت مادر, اين مقام شامخ مادري اين صبغه ملكوتي است فرمود نكاح سنّت ماست اگر كسي اين كار را بكند نصف دينش را حفظ كرده، مي‌بينيد تفاوت ره از كجاست تا كجا. اين نكاح را با چشم فرشته‌ها دارد مي‌بيند نه نكاح را به عنوان اجتماع مذكر و مؤنث، اين نظام اسلامي آمده زن‌ها را آزاد كرده, آزادي اين است كه تحصيل آزاد است, كمالات آزاد است، اما تحصيل براي اينكه مادرِ خوب شود و بتواند فرزندان دانشمند تربيت كند، اين نقص نيست و اگر جامعه به لطف الهي بايد طوري باشد كه اين كشور از هر نظر آماده باشد براي ظهور مبارك حضرت و اين نظام را حفظ كند از هر خطري و ـ ان‌شاءالله ـ سالماً تحويل وجود مبارك حضرت بدهد داشتن فرزندان و جوانان با ايمان است.


[1]سوره يس، آيه12.
[2]سوره کهف، آيه14.
[3]سوره ص، آيه27.
[4]سوره انبياء، آيه16.
[5]سوره هود، آيه103.
[6]سوره آل عمران، آيه9.
[7]سوره بقره، آيه2.
[8]سوره يس، آيه26.
[9]سوره حديد، آيه3.
[10]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص115.
[11]سوره فصلت، آيه53.
[12]سوره انسان، آيه6.
[13]مجمع البيان، ج10، ص617.
[14]سوره محمد، آيه15.
[15]سوره نحل، آيه66.
[16]سوره بقره، آيه188.
[17]الميزان فی تفسيرالقرآن، العلامه طباطبائی، ج17، ص86.
[18]تفسير الزمخشری الکشّاف عن الحقائق غوامض التنزيل، الزمخشری، ج4، ص15.
[19]سوره يس، آيه71.
[20]سوره صافات، آيه96.
[21]سوره يونس، آيه41.
[22]تفسيرالرازی مفاتيح الغيب او التفسيرالکبير، الرازی،فخرالدين، ج26، ص306.
[23]سوره نحل، آيه8.
[24]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص6520.
[25]حواريات فقهيه، عبدالهادی السيدمحمدتقی الحکيم، ج1، ص233.