درس تفسیر آیت الله جوادی

92/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 20 تا 27 سوره یس
﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20) اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً وَلاَ يُنقِذُونِ (23) إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (24) إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (27)﴾

جهات سودمندي نقل داستان اصحاب قريه
چون سوره مباركه «يس» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد تبيين اصول دين و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق است، جريان توحيد و همچنين معاد را في‌الجمله اشاره فرمودند, درباره وحي و نبوّت, داستان اصحاب انطاكيه را ذكر كردند. نقل اين داستان از چند جهت سودمند است: يكي براي مردم كه عبرت بگيرند براي اينكه ببينند در گذشته عده‌اي در برابر وحي و نبوّت ايستادگي بي‌جا كردند به سرنوشت تلخي مبتلا شدند براي خود انبيا و مرسلين(عليهم السلام) سودمند است كه تسلّي است براي اينها, تقويت اينهاست كه خداي سبحان حافظ و ناصر اينها و دين اينهاست و دشمنان اينها را برطرف مي‌كند. ثالثاً مشخص مي‌كند كه رسول هر عصر و مصري تمام تلاش و كوشش او اين است كه پيامش فراگير باشد به دورترين نقطه شهر برسد آن‌جا كه طبقه محروم‌نشين‌اند از بيان آنها باخبر شوند و از همان‌جا فرياد عليه ظلم برمي‌خيزد نصرت حق برمي‌خيزد و مانند آن.

مقاومت رسولان الهي و فهم كلام آنها توسط مردم
اين ﴿جَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ﴾نشان مي‌دهد كه فرستاده‌هاي الهي مقاومت كردند در برابر تكذيب, صحنه را خالي نكردند انطاكيه با اينكه آن وقت يك شهر بزرگي بود جزء بلاد كبيره بود و آنها وسايلي براي نشر معارف خود نداشتند ولي مع‌ذلك صداي آنها را تا دورترين نقطه آن شهر رساندند و خداي سبحان هم افرادي را در دورترين نقطه شهر به اين صدا آشنا كرد اين صدا را پذيرفتند ديدند اين صدا, صداي آشناست. انسان آنچه در كتاب‌ها مي‌خواند يا آنچه از ديگران مي‌شنود اگر اهل دقّت باشد مي‌بيند كه كدام حرف آشناست كدام حرف آشنا نيست.

مطابق فطرت بودن سخن رسولان الهي و انعكاس آن
 قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي انسان را بدون سرمايه خلق نكرده است يك لوح نانوشته‌اي به انسان نداد; بلكه يك كتاب و كتيبه به او داد به نام فطرت و با قلم الهامي خودش اين معارف حقّ و باطل و فجور و تقوا را در آن نوشت ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[1] پس انسان با يك سرمايه الهي به دنيا مي‌آيد اين سرمايه‌ها با انسان حرف مي‌زنند حرف‌هايي كه ديگران گفتند, نوشته‌هايي كه ديگران دارند انسان با اين نسخه اصل مطابقت مي‌دهد اگر آن حرف‌ها آشنا بود مي‌پذيرد, آشنا نبود ممكن است كه ساكت باشند ولي ساكن نمي‌شوند. آنچه را انسان مي‌بيند يا مي‌خواند يا مي‌شنود با آن درون خودش تطبيق مي‌دهد اگر آشنا نبود نمي‌پذيرد و اگر اين صدا, صداي آشنا بود قبول مي‌كند. بارها اين مثال گفته شد شما الان در اين مهدکودکها ممکن است بيست‌تا كودك مشغول و سرگرم بازي باشند و هياهو بكنند هر كس يكي از اين بچه‌ها را صدا بزند اينها مشغول بازي‌اند و گوش نمي‌دهند اما مادر يكي از اين بچه‌ها وقتي بيايد صدا بزند اين كودك فوراً برمي‌گردد نگاه مي‌كند مي‌بيند اين صدا, صداي آشناست. در درون ما سرمايه الهي هست اين‌طور نيست كه عاريه باشد اگر خداي سبحان با الهام فجور و تقوا در درون انسان اين معارف را نوشت حرفي كه انسان از ديگري شنيد يا كتابي كه از ديگري خواند اگر مطابق با آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ باشد مي‌بيند اين حرف, حرف آشناست فوراً برمي‌گردد پاسخ مثبت مي‌دهد حالا چه قدرت داشته باشد چه نداشته باشد.

روشن شدن شهر با پيام رسولان الهي
اين بزرگواراني كه وارد آن منطقه انطاكيه شدند گرچه با استكبار و انكار و نهي و منع عده‌اي روبه‌رو شدند ولي آن شهر وسيع را روشن كردند صداي اينها تا دورترين نقطه شهر رسيده از دورترين نقطه شهر كسي به داد اينها رسيد و به كمك اينها برخاست فرمود: ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ﴾ اگر دعوت اينها, تبليغ اينها تا دورترين نقطه شهر نرسيده بود كه از اقصاي مدينه كسي لبيك نمي‌گفت, پس اين ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ[2] عناصر سه‌گانه و اضلاع سه‌گانه مثلث را دارد كه هم براي رسول تسليت‌بخش است هم براي مستكبران انذار و تهديد است هم براي توده مردم مستضعف پيام دارد كه حرف تا دورترين نقطه مي‌رسد.

شهادت‌طلبي اولين گروندگان به انبيا و پيام آنان
 آن بزرگواران كه براي شهادت آماده‌اند اوّلين گروهي‌اند كه حرف انبيا را لبيك مي‌گويند. اين رجلي كه از «اقصي‌المدينه» آمده بعد شهيد شده همين شهيد سوره «يس» يك پيام خاصّي دارد ما الآن در برابر شهدا چه در زيارت «وارث» يا غير وارث وقتي عرض ادب مي‌كنيم مي‌گوييم اي كاش ما با شما بوديم «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ»[3] شهدا هم همين حرف را دارند مي‌گويند اي كاش با ما بوديد مي‌فهميديد اين‌جا چه خبر است اين ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي﴾ در قبال اين «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ» ماست ما به شهدا عرض مي‌كنيم اي كاش ما با شما بوديم به فوز شهادت مي‌رسيديم آنها هم به ما مي‌گويند اي كاش با ما بوديد مي‌ديديد خدا با ما چه كرد به ما چه چيزي داد ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿يَا لَيْتَ﴾, ﴿يَا لَيْتَ﴾ تعامل متقابل است ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾حرف شهدا اليوم هم همين است آنها هم چه شهداي گمنام چه شهداي مشهود و نامدار مي‌گويند اي كاش بوديد اين‌جا مي‌ديديد خدا با ما چه كرد اين حرف همه آنهاست. غرض آن است كه اگر ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾, ﴿وَاضْرِبْ لَهُم﴾, «واضرب لكَ, واضرب للناس, واضرب للشهداء, واضرب للمجاهدين» اين حرف از چند جهت پيام دارد.

مطابق فطرت بودن نوع دعوت انبيا سرّ پذيرش مردم
مطلب ديگر اين است كه ما دو نوع دعوت داريم: يك نوع دعوت اين است كه كسي مي‌نشيند به مردم مي‌گويد برويد دين را ياري كنيد اين صدا با فطرت مردم آشنا نيست و گوش نمي‌دهند, يك صدا اين است كه كسي جلو مي‌افتد مي‌گويد مردم من رفتم بياييد، اين صدا با فطرت مردم آشناست مردم به دنبالش راه مي‌افتند. فرق امام و ديگران اين بود امام قائد بود ديگران سائق بودند, ديگران مي‌گفتند برويد, امام مي‌گفت بياييد, آن‌كه جلو مي‌رود مي‌گويد من رفتم بياييد دنبال او حركت مي‌كنند, اين‌كه مي‌نشيند دستور مي‌دهد مي‌گويد برويد, كسي حرف او را گوش نمي‌دهد سرّ موفقيت امام اين بود كه او قائد بود نه سائق, پيشرو بود گفت من رفتم بياييد مردم گفتند چشم! انبيا هم مي‌گويند ما رفتيم بياييد مردم مي‌گويند چشم! انبيا اين‌طورند.

همگامي نصرت الهي با دعوت انبيا علت موفقيّت آنان
 براي اينكه انبيا موفق شوند ذات اقدس الهي پيشاپيش برای اينها فيض خودش را مي‌فرستد انبيا قبل از اُمم هستند, فيض خاصّ خدا پيشاپيش كار انبياست هر وقت پيامبري را فرستاده فوراً او را كمك كرده اگر موساي كليم بود گفت برادرم را ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ﴾, كه ﴿يُصَدِّقُنِي﴾ فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ[4] ما تو را با برادرت كمك مي‌كنيم اگر جريان ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ است فوراً فرمود اينها را تكذيب كردند اما ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: ﴿وَوَضَعْنَا عَنكَ وَزْرَكَ ٭ الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ﴾[5] آن حوادث تلخ كمرشكن را ما از تو برداشتيم آنها كه ظَهْر تو, پشت تو را شكستند و مي‌خواستند بشكنند ما كنار گذاشتيم به تو پشتيبان داديم, پشتوانه داديم ما اين كار را كرديم بنابراين اگر كسي دستور الهي را اطاعت كند و براي دين بخواهد كار كند يا ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ است يا ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ است يا ﴿وَوَضَعْنَا عَنكَ وَزْرَكَ ٭ الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ﴾ است اين يقيناً هست. در چنين فضايي آن مردم بت‌پرست بودند.

تشبيه فطرت انسان به دستگاه گوارش در نپذيرفتن غذاي مسموم
پرسش: شما در بيانات گذشته فرموديد که چيزهايی با فطرت توحيدي انسان يا آشناست يا ناآشنا، طوری استشمام میشود که شما عقل را مي‌گوييد مصباح است و چراغ اما در اينجا استشمام میشود که عقل، ميزان باشد.
پاسخ: آن عقل يعني استدلال, اين فطرت يعني عقل عملي، اينها دو چيز هستند عقلي كه استدلال مي‌كند چراغ است چراغ كه راه نيست اما آنكه فطرت انسان است مي‌يابد اين است. ما طبيعتي داريم كه خالي نيست, فطرتي هم داريم كه خالي نيست اين دستگاه گوارش ما هميشه حرفي براي گفتن دارد اين روده‌ها اين معده‌ها نظير تُنگ خالي نيست كه هر چه به آن بدهي قبول بكند تنگ خالي را عسل بدهيد مي‌پذيرد, سم هم بدهيد نگه مي‌دارد اما اين دستگاه گوارش ما حرفي براي گفتن دارد به حسب ظاهر خالي است اما اين كودك يك مختصر اگر غذاي سمّي به او برسد فوراً بالا مي‌آورد همه ما همين‌طوريم اگر يك مختصر غذاي مسمومي وارد دستگاه گوارش ما بشود بالا مي‌آوريم يعني اين روده و معده و اينها حرفي براي گفتن دارد مي‌گويد من براي غذاي سالم آماده‌ام اين براي طبيعت ما, فطرت ما هم اين‌چنين است هرگز كودك، گريه بيجا نمي‌كند, هرگز كودك را اگر خلاف تربيت نكنيد دروغ نمي‌گويد او حق دارد نه باطل, صدق دارد نه كذب, خير دارد نه شرّ و حَسَن دارد نه قبيح و حمد و مدح دارد نه ذمّ با اين سرمايه خلق شد; لذا اگر گريه مي‌كند واقعاً درست گريه مي‌كند بالأخره يا جايش را خيس كرده يا جايي درد دارد بدون دليل گريه نمي‌كند تا دروغ يادش ندهند ياد نمي‌گيرد. بنابراين ما يك فطرت داريم كه با سرمايه الهي است, عقلي داريم يك چراغ است يك آينه است كه چيزها را خوب نشان مي‌دهد عالِم بي‌عمل داريم براي اينكه آن قسمت چراغش خيلي قوي و روشن است خوب سخنراني مي‌كند خوب حرف مي‌زند اما آنكه بايد بپذيرد آن را خفه كرده دو دستگاه كاملاً جدايي در درون ماست كه بارها گفته شد ما يك عقل نظر داريم كه براي فهميدن خوب است, يك عقل عمل داريم كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[6] آن را اصلاً خدا خلق كرده كه راه راست برود اين را خلق كرده كه راه راست را ببيند آنكه راه راست را مي‌بيند ما آن را خفه كرديم ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[7] حرف زدن و درس خواندن خيلي مهم نيست ملاّ شدن خيلي آسان است دانشگاهي شدن و حوزوي شدن و به اوج رسيدن و تدريس كردن و تأليف كردن خيلي آسان است به دليل اينكه خيلي‌ها به اين‌جا رسيدند؛ اما آنكه «يافت مي نشود آنم آرزوست».[8]

دو اشكال بت‌پرستان بر دعوت رسولان الهي
به هر تقدير اينها آمدند و ادّعا كردند مردم هم چون بت‌پرست بودند مي‌گفتند كه دو مشكل در كار شما هست: يكي درباره خود شما, يكي درباره ادّعايي كه نسبت به خدا مي‌كنيد. درباره شما مشكل هست براي اينكه شما بشريد, يك; بشر محال است پيامبر شود, دو; پس شما پيامبر نيستيد و ـ معاذ الله ـ دروغ مي‌گوييد, اين نتيجه؛ اين حرف كساني كه در سوره مباركه «انعام» مبسوطاً گذشت در موارد ديگر هم زياد آمده كه بشر نمي‌تواند رسول الله باشد، مشکل ديگر اينکه چون اينها بت‌پرست بودند مي‌گفتند خدا مدير كل است ربّ‌العالمين است, مربّي كل است اما جهان را مدبّرات اداره مي‌كنند, ارباب متفرّقه اداره مي‌كنند, اگر رزق مي‌خواهيم, شفا مي‌خواهيم, سلامت مي‌خواهيم بايد اين بت‌ها را بپرستيم تا اينها ما را به الله نزديك‌تر كنند شما مي‌گوييد خدا براي ما پيامبر فرستاده اين يعني چه؟! خدا كه با ما كار ندارد ما هم که با او كار نداريم, اگر كسي بايد به فكر ما باشد همين بت‌هاي ما هستند. دو مشكل اساسي دامنگير وثني‌ها بود: يكي اينكه بشر نمي‌تواند پيامبر شود, يكي اينكه خدا كاري با ما ندارد ما هم ـ معاذ الله ـ كاري با او نداريم او براي مدبّرات خوب است ما اين بت‌ها را بايد بپرستيم البته اين سنگ و چوب را به عنوان تنديس براي آنها مي‌ساختند بعد كم كم اينها قداست پيدا كردند مدبّرات امرند كه عالَم را اداره مي‌كنند و ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[9] هستند, ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[10] هستند و امثال ذلك بنابراين ـ معاذ الله ـ شما دروغ مي‌گوييد و چون دروغ مي‌گوييد نحس هستيد و چون نحس هستيد ما تطيّر داريم, تشئّم داريم و ممكن است كه مشكلاتي دامنگير ما شود.

سوگند رسولان الهي به رحمانيت خدا در ارسال رسل و انكار بت‌پرستان
آنها به «الرّحمن» سوگند ياد كردند كه خدايي كه رحمان است و كلّ عالم را دارد اداره مي‌كند و او فقط بايد اداره بكند چگونه شما را رها كرده ﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ[11]خدا كه رحمان است شما كه قبول داريد او رحمان است اگر رحمان است بايد به حال ما رحم كند بهترين رحم همان هدايت و راهنمايي است چگونه مي‌شود ما و شما را او رها كرده باشد به بت‌ها سپرده باشد. آنها گفتند: ﴿مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‏ءٍ[12]اينها گفتند: ﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ با «لام با إنّا» كه بوي سوگند هم مي‌دهد اين كار را كردند اينها مدّعي بودند نه منكِر و مدّعي بايد شاهد اقامه كند كه در تفسيرها ملاحظه فرموديد از آنها معجزه خواستند آنها معجزه آوردند و برابر دعواي خود بيّنه اقامه كردند.

عدم منافات ارسال مرسلين بر اصحاب قريه با اولواالعزم بودن حضرت عيسي(عليه السلام)
مطلب ديگر اينكه وجود مبارك عيسي از انبياي اولواالعزم است پيامبران اولواالعزم همگاني‌اند نه هميشگي به استثناي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه اين دو اصل را داراست: يكي كليت؛ يعني همگاني, يكي دوام يعني هميشگي, براي همه مردم و در هر زمان، اين خصوصيت پيغمبر اسلام است. انبياي اولواالعزم براي همه مردم بودند تا آمدن نبيّ بعدي, انبياي غير اولواالعزم مقطعي بودند ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ[13] و امثال ذلك. وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود؛ اما اينها كه آمدند به منطقه انطاكيه معنايش اين نيست كه رسالت حضرت عيسي هم براي همين مردم بود حضرت اوصيايي داشت, حواريوني داشت, خلفايي داشت هر كدام را به يك منطقه خاص اعزام مي‌كرد اين‌طور نبود كه اگر گروهي به منطقه خاص آمدند معنايش آن است كه رسالت حضرت عيسي محدود است؛ معنايش آن است كه رسالت آنها محدود بود آنها  اوصياي خاص بودند حواريون مخصوص بودند براي هدايت يك منطقه خاصی، مأموريت ويژه داشتند. پس مردم انطاكيه وظيفه‌اي كه داشتند اين بود كه فرمايشات اينهايي كه حالا يا رسالت مستقل داشتند يا از حضرت عيسي رسالت داشتند گوش بدهند اين منافات ندارد با اينكه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم باشد و فرمايشات ايشان كلّي باشد يعني همگاني باشد گرچه هميشگي نيست, دائم نيست, شريعت او به وسيله شريعت وجود مبارك پيغمبر اسلام نسخ مي‌شود.

آمدن حبيب نجّار از دورترين نقطه شهر و استدلال او در پذيرش پيام مرسلين
 بعد اينها كه گفتند شما دروغ مي‌گوييد و قسم هم مي‌خوريد نزد ما مشئوم هستيد فرمودند نه خير, دروغ براي شماست و طِيَره براي شماست, تشئّم براي شماست, ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ صدا كه در كلّ شهر پيچيد و اينها به افراد گوناگون اين پيام الهي را رساندند در اين فضا از اقصا نقطه شهر كسي آمده که گفتند حبيب نجّار[14] بود خودش بت‌تراش و بت‌فروش بود و گفت بررسي كردم ديدم حرف اينها حق است خداي سبحان كه رحمان است كارها را به بت‌ها نسپرده، فاطر من است, يك; اگر او را اطاعت كردم فيض به من مي‌رساند, دو; اگر بت‌ها را پرستيدم از ضرر و تعذيب و تأديب او در امان نيستم, سه; هم برهان اقامه كرد هم «خَوْفاً مِنَ‏ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»[15] را مطرح كرده است ﴿ وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي براي اهميت مطلب اين متعلّق را قبل از فاعل ذكر كرده كه دستور تبليغي اينها تا آخرين نقطه شهر رسيده و يك انسان شهادت‌طلبِ مجاهد، پيام پيغمبران را قبول كرده ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي﴾ با سرعت آمده با سعي و كوشش آمده ﴿قَالَ يَا قَوْمِ﴾ كه عاطفه‌برانگيز است با اين تعبير گفت اينها مرسلين‌اند ﴿اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾ براي اينكه علامت رسالت در اينهاست, حرف اينها حق است, معجزه هم كه آوردند. سرّ پيروي اينها همان چند عنصر محوري است كه اينها نه خودشان از شما چيزي مي‌خواهند نه از جايي پول گرفتند كه بيايند شما را هدايت كنند «اتَّبعوا مَن لَا يَسْأَلُكمْ و لا يساٴل أحداً أَجْراً»؛ نه تنها شما, از هيچ كس چيزي نمي‌خواهند و اينها هدايت‌شده هم هستند كه بالاتر از مهديّون هستند.

تعليل حبيب نجّار در علت عبادت خدا
بعد گفت: ﴿وَ مَا لِيَ من چرا اين كار را كردم و موحّد شدم؟ براي اينكه آن كسي كه مرا خلق كرد بايد او را پرستيد اين سه برهان که بحث آن در سوره مباركه «انعام» گذشت همين برهاني كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن استدلال كرد. در سوره مباركه «انعام» از آيه سيزده به بعد، خداي سبحان به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً از غير خدا چه كاري ساخته است؟! حدّ وسط اول اين است كه او ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ است و فاطر را بايد پرستيد من او را مي‌پرستم اين حدّ وسط يك برهان اين صغرا و كبرا و قياس اول؛ دوم ﴿وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ منظور از طعام, اينكه مي‌گويند نانِ مملكت را بايد حفظ كرد منظور از نان همان اقتصاد است نه تنها غذا در برابر لباس و مسكن; وقتي مي‌گويند نانِ مردم ضعيف است تنها خوراك نيست دارو, مسكن, وسايل نقليه و وسايل تحصيلي مردم، هم جزء نان مردم است. وقتي مي‌گويند خدا مُطعِم است يعني اقتصاد مردم را او تأمين مي‌كند بركات را او مي‌دهد. خدا مطعِم است يعني رازق است تأمين رزق به دست اوست اين صغرا, هر كه رازق است معبود است اين كبرا؛ پس خدا معبود است اين نتيجه. نه تنها مطعِم است بلكه ﴿لاَ يُطْعَمُ نيازي به طعام ندارد. مطعِمي كه غنيّ بالذّات است او را بايد عبادت كرد نه کسی كه حالا چيزي به ما داد آن رازق غير مرزوق را بايد عبادت كرد آن مطعِمي كه ﴿لاَ يُطْعَمُ است او را بايد عبادت كرد؛ يعني آن غنيّ‌اي كه به هيچ چيزي نيازمند نيست اين دو برهان. بعد ﴿قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[16]برهان سوم كه «خوفاً من النار» است ﴿قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾.[17]

ظهور مراحل سه‌گانه عبادت در تعليل حبيب نجّار و اثبات توحيد با آن
 انسان يا «حبّاً لله» عبادت مي‌كند كه او چون فاطر است و معبود است و محبوب است و مشكور; يا «شوقاً الي النعمة» عبادت مي‌كند كه ﴿هُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُيا «خوفاً من النار» عبادت مي‌كند ﴿إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ سه راه است. اين راه‌هاي سه‌گانه در اين سوره مباركه انعام قبلاً بحث شد. حالا مشابه آن را در همين‌جا مي‌فرمايند خداي سبحان فاطر من است و همه نيازها را او تأمين مي‌كند وقتي كلّ هستي مرا او تأمين كرده است نيازهاي مرا هم او برطرف مي‌كند و مرجع ما هم اوست به سراغ او هم مي‌رويم از اين بت‌ها كاري ساخته نيست؛ حالا اين اثبات توحيد.

نفي شرك در كلام حبيب نجّار با آوردن صفت «الرحمن» در اداره جهان
اما نفي شرك ﴿ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةًچون «الرحمن» را همه مي‌پذيرفتند اگر رحمان بخواهد به من آسيب برساند از اين بت‌ها هيچ كاري ساخته نيست من اين را از مرسلين فهميدم. ﴿إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّاين مكتب همه انبياست كه رحمان دارد عالَم را اداره مي‌كند؛ منتها در بيانات نوراني اهل بيت مخصوصاً وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) خيلي باز شده, تفصيل شده شرح شد. اينكه مي‌گويند رحمت خدا بر غضب او سابق است قبلاً هم ملاحظه فرموديد معنايش اين نيست كه رحمت خدا بيشتر از غضب اوست البته رحمت خدا بيشتر از غضب اوست اما اين تعبير كه «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[18]معنايش اين نيست كه رحمت او بيشتر است بلكه معنايش اين است كه رحمت او پيشتر از غضب اوست اين بيان نوراني امام سجاد اين است «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»[19]يعني خدايا! هر جا بخواهي غضب كني و عذاب كني پيشاپيش، رحمت تو حركت مي‌كند نقشه مي‌كشد كه اين غضب تو رحيمانه باشد «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» پس غضب الهي, عذاب الهي, جهنم الهي مأموم است نه امام, رحمت او و عنايت او امام است و اَمام، او نقشه مي‌كشد كه فلان جا بايد عذاب باشد, فلان‌جا بايد لطف و رحمت باشد آن اِمام, آ‌ن مهندس مقابل ندارد اين بهشت و جهنم مقابل هم هستند اين رحمت خاصّه است كه مقابلش عذاب است اين عذاب است كه مقابل رحمت رحيميه است وگرنه «الرّحماني» كه اسم اعظم است اين مقابل ندارد «الرّحمان» گاهي دستور مي‌دهد كه فلان‌جا بايد عذاب باشد براي اينكه اينها كشتاري كردند مردم را كشتند و عدل بايد اِعمال بشود و «يشفي صدور المؤمنين» بايد باشد اين عين عدل است اين عين رحمت الهي است; لذا آن‌جا جهنم هست, آن‌جا عذاب هست براي اينكه عدل برقرار بشود نه اينكه تشفّي برقرار بشود. «الرّحمان» عذاب مي‌كند نه «المنتقم», اين «المنتقم» را ما در كنار محدوده عذاب اگر مي‌بينيم معنايش اين نيست كه آن فرمانده كل, منتقم است فرمانده كل, رحمان است آن رحمان مقابل ندارد شما ببينيد الله براي خيلي از صفات قرار موصوف مي‌گيرد, الرحمن براي خيلي از صفات موصوف قرار مي‌گيرد, اما «الرحمن» را يا الله را صفت براي چيزي قرار نمي‌دهند اينها پيشاپيش حركت مي‌كنند اين را مشركين هم قبول داشتند; منتها خيال مي‌كردند «الرحمن» براي مدبّرات امر است جهان را ـ معاذ الله ـ به فرشته‌ها و امثال ذلك سپرده آنها دارند اداره مي‌كنند حالا اين شخص فهميد كه «الرحمن» دارد عالَم را اداره مي‌كند اگر «الرحمن» بخواهد عذاب كند احدي نمي‌تواند مقاومت كند چون همه زيرمجموعه «الرحمن» هستند.      
پرسش: استاد چرا در سورهٴ «توبه»، «الرحمن» ... سبقت نگرفته؟
پاسخ: آن در سوره «توبه» هم قبلاً گذشت كه ابن‌عباس و امثال ابن‌عباس بنايشان بر اين است كه سوره «توبه» و سوره «انفال» جمعاً يك سوره است و اين تتمّه سوره «انفال» است؛ اما آن راه معروف اين است كه بالأخره اين برائت‌نامه است اين يك قطعنامه است اين از اول بايد با غضب شروع بشود همان الرحمنِ مطلقي كه در اُمّ‌الكتاب آمده او دستور مي‌دهد كه در قطع‌نامه‌ها در بيان برائت و ابراز برائت، ديگر جا براي رحمت نيست آن رحمان مطلق دستور داده.

توصيه حبيب نجّار به قوم خود در پذيرش پيام مرسلين و دليل آن
فرمود: ﴿إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً اصلاً اجازه شفاعت ندارند بر فرض هم شفاعت بكنند كسي گوش نمي‌دهد. پس از بت‌ها كاري ساخته نيست حرف اين مرسلين را گوش بدهيد كه شما را به «الرحمن» دعوت میكنند اين دعوت با فطرت شما آشناست مگر شما مخلوق او نيستيد, مفطور او نيستيد مفطور بايد حرف فاطر خودش را گوش بدهد اين در درون شما فطرتي دارد كه اين فطرت, صداي آشنا را تشخيص مي‌دهد اين مي‌گويد كه ديگران هم مثل شما هستند چرا آنها را مي‌پرستيد؟! حرف انبيا با گوش فطرت آشناست من از زبان فطرت خودم حرف مي‌زنم مي‌گويم اينهايي كه آمدند در شهر ما دارند دعوت مي‌كنند صداي اينها صداي آشناست بيگانه نيست از فطرت من خبر مي‌دهند, از فاطر من خبر مي‌دهند, دلِ من حرف اينها را مي‌شناسد ﴿الَّذِي فَطَرَني در سوره مباركه «انعام» هم سخن از فطرت بود, در اين سوره هم سخن از فطرت است; يعني اين دل, حرف اينها را مي‌شناسد اگر از اين كودك مهدكودك سؤال بكني چرا برمي‌گردي؟ مي‌گويد اين صدا براي دل  و جان من آشناست هر چه ديگران در حين بازي اين كودك را صدا بزنند چون سرگرم بازي است گوش نمي‌دهد؛ اما همين كه مادر بيايد گوش مي‌دهد اين صدا براي او آشناست، صداي انبيا براي فطرت ما آشناست اين حرف‌ها و اين برهان اقامه كرده است که اينها نمي‌توانند نجات بدهند كاري از بتها ساخته نيست اگر من اين كار را بكنم در آن زمان رجوع، گرفتار عذاب الهي مي‌شوم ـ معاذ الله ـ ﴿إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾.

اعلان ايمان به خداي مرسلين و نتيجه آن
  حبيب نجّار گفت من بالأخره موضع خودم را مشخص كردم و به اين مرسلين فرمود: ﴿إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ﴾ شما گوش بدهيد و شاهد هم باشيد. آنها قيام كردند همين كسي كه از اقصاي مدينه آمد را شهيد كردند ذات اقدس الهي فرمود: به اين شهيد گفته شد مستقيماً وارد بهشت شو ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ ديگر آن احتضار و سؤال و حوادث برزخ و امثال ذلك براي شما نيست اين مستقيماً وارد جنّت برزخي مي‌شود ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ دفعتاً ديد اوضاع عوض شد و فهميد كه وارد جنّت برزخي شد كه «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ».[20]

آرزوي حبيب نجّار در بهشت برزخي از آگاهي قوم بر معامله خدا با او
 بعد به همان قوم گفت: من ديروز به شما گفتم كه ﴿يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ امروز مي‌گويم خدا با من چه كرد ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي﴾ما سابقه بت‌پرستي داشتيم اما اين صداي آشنا را شنيديم, پذيرفتيم, ايمان آورديم در اين راه فداكاري كرديم جان داديم انبيا را ياري كرديم وارد اين صحنه شديم اي كاش شما مي‌فهميديد اين‌جا چه خبر است.

فرق عقل نظري و عملي و جايگاه هر يك در سعادتمندي انسان
پرسش: فطرت، فکر، فهم و عقل، اينها يکی است يا با هم فرق دارند؟
پاسخ: با هم فرق دارند ما چراغي داريم مثل اينكهكار چشم و گوش ادراك است, كار دست و پا، حركت و فعل است; نمونه‌هايي كه قبلاً ذكر كرديم اين است كه خدا چشم داد كه ما مار و عقرب را ببينيم، دست و پا داد كه نجات پيدا كنيم حالا اگر كسي دست و پاي خود را فلج كرد يا در اثر اينكه گرفتار دشمن شد و آن دشمن دست و پاي او را بست او كاملاً مار و عقرب را مي‌بيند احتياج ندارد كه به او ميكرسكوپ و تلسكوپ و دوربين و عينك و ذرّه‌بين بدهيم اعتراض هم نمي‌شود كرد كه مگر تو مار و عقرب را نديدي؟ بله! مار و عقرب را ديد ولي چشم كه فرار نمي‌كند اين دست و پاست كه فرار مي‌كند كه بسته است. اينكه مي‌بينيد عالِمي قرآن تفسير مي‌كند بعد به رشوه كه رسيد روي ميز, زير ميز از هيچ چيزي نمي‌گذرد, آيه حجاب را مي‌خواند با نامحرم هم تماس دارد نمي‌شود به او گفت مگر نمي‌داني؟! اين اشكال وارد نيست مگر چشم، عفيف است آنكه عفيف است دست و پاست، دست و پا هم بسته است. عقل نظر يعني سواد حوزه و دانشگاه، سواد است چشم است نه دست و پا, دست و پا را شيطان بست اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ»[21]آن عقلي كه ائمه فرمودند: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» شيطان آن را زنجير كرد خب حالا اين آدم هر چه درس بخواند مگر فهم, مشكل را حل مي‌كند فهم, چراغ است پنجاه درصد حل است. از فهم و از عقل نظر يعني عقل حوزه و دانشگاه هيچ كار عملي نبايد توقّع داشت اين مي‌فهمد بله, خوب سخنراني مي‌كند, خوب درس مي‌گويد, خوب كتاب مي‌نويسد بله! اما كار براي عقل عملي است كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» او اگر فلج شد انسان چه كار مي‌تواند بكند. اشكال به اين آقا كه تو كه مي‌دانستي, تو كه آيه را تفسير كردي چرا خلاف مي‌كني اشكال وارد نيست براي اينكه فهم كه مشكل را حل نمي‌كند فهم چراغ است بله چراغ خوبی است؛ ولی اگر كسي پايش فلج و لغزان است نورافكن قوي هم دستش است شما چه اعتراضي داريد بكنيد بگوييد مگر شما چراغ نداشتيد بله چراغ داشتيم ولي چشم كه راه نمي‌رود اين پا بايد راه برود که بسته است. «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ» اين بيان نوراني حضرت امير ناظر به اين است كه اينكه بايد كار بكند بسته است اينكه بايد بفهمد ورّاجي مي‌كند.

تلاش انبيا در بازگشايي اغلال از دست و پاي عقل عملي انسان
اين شخص هم گفته اي كاش شما مي‌فهميديد اين‌جا چه خبر بود شما حرف مي‌زنيد بله, چشم شما قوي است گاهي ممكن است دوربين داشته باشيد, عينك داشته باشيد, تلسكوپ داشته باشيد, ميكرسكوپ داشته باشيد ريز و دور و درشت و نزديك همه را ببينيد اما چشم از مار و عقرب فرار نمي‌كند دست و پا را بايد آزاد كرد. اين زنجيري كه قرآن كريم گفت: ﴿جَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً[22] از اين آيات، وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) بهره گرفته گفته: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ». هوا با عقل نظري كه كار ندارد هوا مربوط به عمل است هوس مربوط به عمل است اينها آمدند عقل عملي را زنجير كردند؛ اين معتادها چرا حرف آدم را گوش نمي‌دهند شما مي‌خواهيد نصيحت كنيد او كه هر شب با كارتن و جدول مأنوس است از همه بيشتر او خطر را مي‌فهمد شما مي‌خواهيد نصيحت كنيد بگوييد عاقبتت بد است او آواره است پس خطر را بيش از همه و پيش از همه او بلد است تصميم, عزم, كاملاً مرزش از استدلال و جزم جداست جزم, استدلال, قياس, برهان، اينها براي عقل نظري است كه به منزله چشم جان است عزم, اراده, نيّت و باور براي عقل عملي است كه به منزله دست و پاي جان‌اند اين دست و پا فلج است. اين بيان نوراني سوره «اعراف» اين بود كه پيامبران آمدند دست و پاي مردم را باز كنند ﴿وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ[23]اين شخص مشكل علمي ندارد اين شخص آن نيرويي كه ـ عزم يعني عزم, جزم يعني جزم ـ بايد اراده كند, نيّت كند, اخلاص كند, تصميم بگيرد اين فلج است بايد اين را درمان كرد با نصيحت كه اين درمان نمي‌شود.

راه‌گشايي علم, مشروط به باز بودن دست و پاي انسان
پرسش: پس چرا مي‌گويند تكيه به مقام راه‎گشاست؟
پاسخ: بله اما براي كسي كه دست و بال او بسته نباشد مواظب است كه دست و بال او را نبندند اين علم براي همين است اما اگر قدري مسامحه كرد اول مكروهات, بعد معصيت صغيره, بعد معصيت كبيره وقتي فلج شد «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ». اينکه ما اين كلمات را مي‌بوسيم, روايات را روي سر مي‌گذاريم به همين جهت است اين بيان نوراني حضرت امير است «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ»[24] خيلي از علما هستند كه كُشته جهل‌اند اين جهل در مقابل عقل عملي است نه در مقابل علم. خدا غريق رحمت كند مرحوم كليني را!  او ‌كه كتاب العلم و الجهل ننوشت اين جلد اول كافي اوّلش كتاب العقل و الجهل است بعد كتاب العلم, علم مقابل ندارد آنكه مقابل دارد و دشمن دارد عقل است آن عقلي كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ». فرمود خيلي از علما هستند كه كشته جهل‌اند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ» فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا».[25]


[1]سوره شمس، آيه8.
[2]سوره يس، آيه13.
[3]صحيفه نور، السيدروح الله الخمينی، ج6، ص111.
[4]سوره قصص، آيه35.
[5]سوره انشراح، آيه2.
[6]بحوث فی قراءه النص الدينی، الشيخ محمدالسند، ج1، ص170.
[7]سوره شمس، آيه10.
[8]ديوان شمس، غزل441؛ «گفتند يافت می‌نشود جسته‌ايم ما ٭٭٭ گفت آنک يافت می‌نشود آنم آرزوست».
[9]سوره زمر، آيه3.
[10]سوره يونس، آيه18.
[11]سوره يس، آيه16.
[12]سوره يس، آيه15.
[13]سوره صافات، آيه147.
[14] تفسیر التبيان، شیخ طوسی، ج8، ص450.
[15]علل الشرائع, الشيخ الصدوق، ج1,ص57.
[16]سوره انعام, آيه14.
[17]سوره انعام, آيه15.
[18]کتاب التوابين، عبدالله بن قدامه، ج1، ص59.
[19]المزار، الشهيدالاول، ج1، ص228.
[20]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی،  ج3، ص242.
[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص410.
[22]سوره يس، آيه9.
[23]سوره اعراف، آيه157.
[24]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص110.
[25]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص36.