درس تفسیر آیت الله جوادی

92/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: تفسیر آیات 49 تا 54 سوره سبأ.
 ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ (50) وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ (51) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ (52) وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ (53) وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ (54)﴾
 تسامحی بودن تعبير مغزکوب شدن باطل به وسيله حق
 بعد از اينكه براهين را اقامه فرمود و شبهات آنها را طرد كرد فرمود كلام الهي كه وحي است حق است كه آمد, نبوّت حضرتش كه حق است ثابت شد, پيشاپيش اينها توحيد الهي كه حق است ثابت شد, جريان معاد كه حق است ثابت شد, حق آمد جا براي باطل نيست اينكه فرمود جا براي باطل نيست يعني باطل امر موجودي است كه حق آن را سركوب و مغزكوب مي‌كند نظير آيه سوره مباركه «انبياء» كه فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ [1] آيا اين‌چنين است كه باطل مغزي دارد حق آن را مغزكوب مي‌كند و از بين مي‌برد يا اين تسامحي در تعبير است يك تشبيه است اگر كسي باطل را مثل كف مي‌داند چه اينكه در آيه سوره مباركه «رعد» خداي سبحان مَثلي ذكر كرد فرمود مثل سيلي است كه خداي سبحان نازل كرد, روي سيل كفي ايجاد بشود آيا اين كفِ روي آب, مغزي دارد كه آب و سيل، مغزِ اين کف را مي‌كوبد و آن را از بين مي‌برد يا بي‌مغزي‌اش روشن مي‌شود. اينكه در سوره مباركه «انبياء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ اين اوايل راه است انسان خيال مي‌كند كه باطل چيزي است و حق, مغز آن را مي‌كوبد اما در سوره مباركه «اسراء» فرمود اصلاً باطل, بي‌مغز است مثل همان كفِ روي آب است كه كف روي آب مغزي ندارد كه مغزكوب بشود ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾ در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ [2] اين رفتني است نيازي به مغزكوب ندارد كف, ماندني نيست نه اينكه مغزي دارد و حق آن را مغزكوب مي‌كند حرف نهايي ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾ نيست حرف نهايي ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ است حرف نهايي همان است كه فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾ [3] جُفاء يعني آب‌بُرد، اين مشتق نيست يعني در همين رفتن سيل, خودبه‌خود از بين مي‌رود كسي كاري به كف ندارد حالا بيايد كف را مغزكوب كند مغزش را بكوبد اين مغزي ندارد اين تعبير سوره «اسراء» ناظر به همه بخش‌هاي ديگر است كه فرمود اصلاً باطل رفتني است نه اينكه باطل را بايد بُرد و از بين برد ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾.
 تبيين دو گونه تعبير متوسط و نهايي در بطلان باطل
 فتحصّل أنّ هاهنا امران: يكي اينكه حق در مقابل باطل پيروز است و باطل در مقابل حق شكست مي‌خورد شكست‌ خوردنش به اين است كه حق, باطل را مغزكوب مي‌كند اين تعبير متعارف و متوسطي است. امر ثاني اين است كه حق كه آمد بطلان باطل را روشن مي‌كند نه اينكه باطل را مغزكوب كند مثل اينكه انسان در تاريكي در شب تاريك اوهامي دارد خيالاتي دارد خيال مي‌كند اينجا تپّه است فلان‌جا درخت است فلان‌جا در است همين كه آفتاب طلوع كرد معلوم مي‌شود درّه‌اي نبود, چاله‌اي نبود, كوهي نبود, درختي نبود. آفتاب اين‌طور نيست كه كوه را يا درّه را يا درخت را يا چاله را از بين برده باشد آفتاب كه طلوع كرد معلوم مي‌شود چيزي نبود آفتاب كه طالع مي‌شود اين‌طور نيست كه درخت يا آن كوه موهوم را از بين ببرد روشن مي‌كند كه چيزي نبود. انسان در شب, مسافر در شب در تاريكي خيلي چيزها را خيال مي‌كند, خيال مي‌كند روبه‌روي او كوهي است, درّه‌اي است, درختي است و مانند آن. باطل, رفتني است چون مغزي ندارد نيازي نيست كه كسي آن را مغزكوب كند.
 آيه مورد بحث جامع دو تعبير بطلان باطل
 وقتي اين دو امر روشن شد معلوم شد كه آنچه در سوره «انبياء» آمده بيان متوسط است آنچه در سوره «اسراء» آمده بيان نهايي است اين جمع‌بندي را در همين آيه سوره «سبأ» مشخص كرد فرمود: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ حالا كه حق آمد باطل حرفي براي گفتن نداشت و ندارد و نخواهد داشت ﴿مَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ باطل بما أنّه باطل نه در بدأ ظهوري دارد و نه در ختم; نه قبلاً حرفي براي گفتن داشت نه الآن و نه بعداً, نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده, از كفِ روي آب كاري ساخته نيست باطل امر موجودي نيست ما خيال مي‌كنيم هست وقتي ما خيال مي‌كنيم هست و آن در خارج واقعاً موجود نيست خب اگر چيزي واقعاً موجود نيست نه إبداء از آن ساخته است نه اعاده, چون باطل رفتني است حالا فرض كنيد كسي ادّعا كرده كه فلان صنم يا فلان وثن رب است تعبير قرآن كريم اين است كه شما كه مي‌گوييد رب، اين لفظ را مي‌گوييد, مفهوم را در ذهن مي‌پرورانيد ولي زير اين مفهوم خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ [4] الآن آدم به درختي كه در خارج وجود دارد مي‌گويد اين شجر است لفظ شجر را تلفّظ مي‌كند مفهوم شجر را در ذهن ترسيم مي‌كند اين مفهوم بر آن مصداق منطبق است آن مصداق تحت اين مفهوم مندرج است اين مفهوم زيرش خالي نيست حالا اگر كسي آمد چوبي را گفت اين رب است يا آنچه را تراشيد گفت اين رب است اين كلمه «رب» را لفظاً جاري مي‌كند (يك) مفهومش را در ذهن ترسيم مي‌كند (دو) ولي زيرش خالي است نه بر چيزي منطبق است و نه چيزي تحت اين مندرج است تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ يك اسم بي‌مسمّاست خب اگر باطل يعني باء و الف و طاء و لام، اين لفظ, مفهومي دارد اين مفهوم زيرش خالي است كه مثلاً ما چيزي را نشان بدهيم بگوييم اين فرش يا اين سنگ يا اين در يا اين ديوار «هذا باطلٌ» اين مصداق ندارد اگر كسي حقّي را ادعا بكند كه حق با او نيست اين لفظ را مي‌گويد, مفهوم را در ذهن ترسيم مي‌كند اما زير آن مفهوم خالي است چيزي زير آن مفهوم مندرج نيست خب اگر اين معنا از آيه سوره «اسراء» برمي‌آيد اين دقيق‌تر از معنايي است كه از سوره «انبيا» برمي‌آيد سوره «انبياء» اين است كه ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ مثل اينكه كسي بگويد ما سنگ گرفتيم, مغز اين حباب را زديم آن را مغزكوب كرديم اين حرف ابتدايي است يا متوسط, حرف نهايي اين است كه اين كف و اين حباب، بي‌مغز است مغز ندارد اين حرف نهايي است, حرف نهايي در سوره «اسراء» است كه ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ نه اينكه ما باطل را از بين برديم ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ اين رفتني است لازم نيست كسي آن را ببرد. مجموع آنچه در سوره «انبياء» و در سوره «اسراء» است در آيه محلّ بحث سوره «سبأ» آمده فرمود: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ چون حق آمد باطل نه قبلاً حرفي براي گفتن داشت نه الآن حرفي براي گفتن دارد نه آينده ﴿وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده از آن ساخته است چون آن لاشيء است حالا چه اين ﴿مَا﴾, «ما»ي نافيه باشد كما هو الظاهر يا استفهام انكاري باشد بالأخره اگر كسي بگويد كف حرفي براي گفتن نداشت نه در گذشته و نه در آينده اين حرف نهايي را مي‌زند براي اينكه چيزي نيست تا در گذشته كاري كرده باشد يا در آينده كاري كرده باشد.
 بررسی حقيقی بودن وجود شيطان و باطل بودن وعدههای او
 پرسش: آيا شيطان و وسوسه‌هاي شيطان مصداق باطل هستند؟
 پاسخ: نه, اينها موجود حقيقي هستند آن كاري كه مي‌كنند آن وعده‌اي كه مي‌دهند آن فريبي كه مي‌دهند بله آن مصداق باطل است فريبشان اين است كه ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾ مي‌گويد اگر شما در راه خدا انفاق كرديد فقير مي‌شويد اين كف است اين حرف، دروغ است بله اين باطل است اما خود شيطان موجودي است مكلّف است بايد عبادت كند و چون خلاف مي‌كند معصيت كرده است چون معصيت كرده است گرفتار جهنم مي‌شود خداوند فرمود: ﴿لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ [5] خودش موجودي است اما اين تهديدي كه مي‌كند وعده‌اي كه مي‌دهد بر اينها فريب و نيرنگ است ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾.
 استفاده محقق طوسی از آيه ﴿إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا...﴾ بر بطلان جبر
 ﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾ مرحوم شيخ طوسي در تبيان اين ﴿إِن ضَلَلْتُ﴾ را مي‌گويد اين دليل است بر نفي جبر [6] حضرت از طرف انسان دارد سخن مي‌گويد وگرنه خودش بالصراحه مي‌گويد: ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ [7] و خداي سبحان هم بالصراحه فرمود: ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [8] هم خدا فرمود تو در متن صراط مستقيم هستي هم خودش فرمود: ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ هيچ ترديدي نيست ولي به عنوان يك انسان من از آن نظر كه انسانم و صرف‌نظر از اينكه سوابقي دارم اگر ـ معاذ الله ـ گمراه شدند با سوء اختيار خود من است ﴿فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾.
 بازگشت سود و زيان کارها به سوی انسان، قول ديگر در آيه
 جناب قرطبي از بعضي‌ها نقل مي‌كند مي‌گويد «و قيل» حرف خود قرطبي نيست «و قيل» كه ﴿إِن ضَلَلْتُ﴾ اگر من گمراه شدم خب به ضرر خود من است (و باعث بطلان حجت من نيست) و اگر هدايت شدم كه به فيض الهي است [9] (ايشان اين‌چنين معنا كرده است). اين مي‌تواند ناظر باشد به آيه سوره مباركه «فصلت» آن طوري كه زمخشري اشاره كرده [10] , مي‌تواند اشاره باشد به آيه سوره مباركه «نساء» آن طوري كه ظاهر آيه اين است در قرآن كريم گاهي مي‌فرمايد اگر انسان, توفيقي نصيبش شد كار خوبي كرد براي خودش كرد ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ﴾ و اگر بيراهه رفت يا راه كسي را بست ﴿وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ [11] , ﴿مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهِا﴾ [12] يعني اگر كسي كار خير كرد به سود خود كرد و اگر كار بد كرد به زيان خود كرد در سوره مباركه «فصلت» آيه 46 به اين صورت آمده ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾ اين يك تعبير.
 ناتمامی معنای ارائه شده و تفسير آن با آيه79 «نساء»
 آيه محلّ بحث از سنخ آيه سوره «فصلت» نيست آيه سوره محلّ بحث اين نيست كه «إن ضللت إنّما أضلّ علي نفسي و إن اهتديتُ فإنّما اهتديت لنفسي» اين نيست, شبيه سوره مباركه «نساء» است كه در سوره «نساء» آيه 79 به اين صورت است ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾ اگر كار بدي كرديد از خودت است و اگر كار خيري نصيب تو شد بدان فضل الهي است اينجا هم حضرت مي‌فرمايد اگر ـ معاذ الله ـ ضلالت است خودم گمراه شدم, اگر هدايت است كما هو الحق در سايه وحي الهي است كه آيه محلّ بحث با آيه 79 سوره مباركه «نساء» هماهنگ‌تر است خود زمخشري هم توجه دارد كه با آيه سوره «فصلت» هماهنگ نيست [13] .
 تعارض تفسير منقول از محقق قرطبی با حجيت قول و فعل پيامبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم)
 پرسش: آيه اصلاً براي اسكات خصم است؟
 پاسخ: بسيار خوب, به خصم مي‌فرمايد اگر من گمراه شدم نه اينكه حرف‌هاي من حق است و شما كاري به فعل من نداشته باشيد كاري به حرف من داشته باشيد حرفي كه قرطبي از بعضي‌ها نقل مي‌كند به عنوان «وجه النظم» اين است كه اگر من گمراه شدم اين دليل بطلان حجّت من نيست شما آن حجّت را نگاه كنيد خب اين حرفي است يك عالِم عادي ممكن است بگويد, شما بگوييد شما حرف من را نگاه كنيد فعل مرا نگاه نكنيد اما كسي كه فعلش و قولش حجّت خداست اگر حرف او حجّت الهي است حجّت الهي را آورده چگونه بر خلاف آن عمل مي‌كند چگونه يك پيامبر مي‌تواند بگويد من اگر بيراهه رفتم دليل بطلان حرف من نيست, خب اگر شما بيراهه رفتيد معلوم مي‌شود پيامبر نيستيد پس اين «قيل» كه در تفسير قرطبي به عنوان وجه النظم آمده اين هماهنگ نيست براي اينكه يك عالِم عادي مي‌تواند بگويد كه شما حرف ما را بگيريد و كاري نداشته باشيد مثل شمعي كه مي‌گويند خودش مي‌سوزد ولي ديگران را نور مي‌دهد شما كاري نداشته باشيد كه ما عمل نكرديم حرف ما را بگيريد اين را يك آدم عادي ممكن است بزند اما يك پيامبر كه حجّت خداست چگونه مي‌تواند بگويد من اگر عمل نكردم و گمراه شدم اين باعث بطلان حجّت من نيست حرفِ من حجّت است خب اگر حرف تو حجّت است تو حجّةالله هستي چگونه ممكن است گمراه بشوي؟! بنابراين راهي كه شيخ طوسي در تبيان طي كرد يا راه ديگر آنها اقرب به ذهن است ﴿إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي﴾ كه هماهنگ با آيه 79 سوره مباركه «نساء» است.
 تبيين معنای ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ بودن خداوند
 او سميع است و نزديك هم است شنواست اين سميع است قبلاً هم ملاحظه فرموديد به اين معنا نيست كه خدا مي‌شنود خب البته خدا هم غيبت را مي‌شنود هم تهمت را مي‌شنود هم فحش را مي‌شنود هم سبّ و لعن را مي‌شنود هم دعا را. سميع دو قسم است: يك سمع عادي است كه مي‌گوييم مي‌شنود خب ما حرف‌هاي ديگران را هم مي‌شنويم, يك سمع است كه ترتيب اثر مي‌دهد مثلاً ما مي‌گوييم فلان كس حرف ما را نمي‌شنود يعني ترتيب اثر نمي‌دهد ما مي‌گوييم پروردگارا ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ [14] هستي تو دعا را گوش مي‌دهي يعني چه؟ يعني دعا را مي‌شنوي خب غيبت را هم مي‌شنود فحش را هم مي‌شنود اين ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ به آن معنا نيست كه مي‌شنوي اين ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ يعني حرف ما را قبول مي‌كني اگر ما مي‌گوييم فلان شخص حرف ما را گوش مي‌دهد يعني مي‌پذيرد و مطابق حرف ما عمل مي‌كند, فلان كس حرف ما را نمي‌شنود يعني حرف ما را عمل نمي‌كند اينكه مي‌گوييم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾, يعني عمل مي‌كني نه مي‌شنوي, مي‌شنوي خب همه چيز را مي‌شنود در اين‌گونه از موارد كه فرمود: ﴿إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ﴾ يعني وقتي با او مناجات مي‌كنيم گوش مي‌دهد نزديك هم است زود هم گوش مي‌دهد نه اينكه او ﴿سَمِيعٌ قَرِيبٌ﴾ مي‌شنود او همه حرف‌ها را مي‌شنود او غيبت و تهمت را هم مي‌شنود.
 اطلاق معنای «فزع» و حمل آن بر «خسف» عدهای در زمان ظهور
 ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ حين فزع هم بر زمان موت اطلاق شده است هم بر زمان بأس اطلاق شده است هم در جريان جنگ بدر اطلاق شده است [15] هم طبق روايات ما مربوط به زمان ظهور حضرت(سلام الله عليه) است [16] ولي آن‌طوري كه زمخشري و امثال زمخشري نقل كردند گفتند گروهي هشتاد هزار نفره قيام مي‌كنند ـ معاذ الله ـ براي ويران كردن كعبه, وقتي به بيداء رسيدند آنجا منخسف مي‌شود همان‌طوري كه درباره قارون آمده ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ [17] اينجا زمين دهن باز مي‌كند اينها را فرو مي‌برد و بلع مي‌كند گرفتار خسف مي‌شوند اين را از ابن‌عباس نقل كردند [18] فرمود در آن وقت ﴿فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾.
 اقرار تبهکاران به ايمان در هنگام «فزع»
 اين مراحل چهارگانه قُرب الهي را كه در بحث ديروز گذشت حتماً ملاحظه فرموديد. در چنين حالتي مي‌گويند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ كه اين ﴿بِهِ﴾ هم مي‌تواند به حق برگردد هم مي‌تواند به صاحب برگردد اگر به حق برگردد يعني دين و قرآن و وحي الهي است اگر به صاحب برگردد يعني به رسول و نبيّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر رسالت و نبوّت است با حقيقت قرآ‌ن و وحي و دين هماهنگ است ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.
 بيان بعضی از مصاديق توهين تبهکاران بر انبيا (عليهم السلام)
 بعد مي‌فرمايد: ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ اينها نهايت بي‌ادبي را داشتند نسبت به بعضي انبيا بالصراحه میگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ [19] نسبت به بعضي از انبيا داشتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ [20] آنها هم در كمال بزرگواري مي‌گفتند: ﴿لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ﴾, [21] ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾ [22] ما گمراه نيستيم, ما سفيه نيستيم.
 بُعد فاصله تبهکاران با ايمان سرّ عدم پذيرش آن
 همين‌هايي كه به انبيايشان آن حرف‌هاي بي‌ادبي را مي‌زدند الآن كه به فزع افتادند مي‌گويند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ پاسخ اينها اين است كه شما چگونه مي‌توانيد به ايمان دسترسي پيدا كنيد در حالي كه فاصله بين شما و ايمان خيلي است ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ شما در تَه جهنم هستيد ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ [23] هستيد اين در قلّه بهشت است چگونه شما مي‌توانيد ايمان بياوريد آن روزي كه بايد ايمان بياوريد كه به پيامبرتان بالصراحه مي‌گفتيد ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾,﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ الآ‌ن مي‌خواهيد بگوييد ﴿آمَنَّا بِهِ﴾, ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾.
 تبيين «رجم به غيب» بودن انکار و ايمان تبهکاران
 در حالي كه ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾ هم ديروز رجم به غيب داشتيد هم امروز; ديروز انكارتان رجم به غيب بود مي‌گفتيد اگر انسان بميرد ﴿أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ [24] اين رجم به غيب بود ديگر, درباره معاد في‌الجمله‌اش نه بالجمله, برهان عقلي هست راه استدلال باز است اما بالجمله يعني همه صحنه را شفاف بكند به هيچ وجه راه عقلي نيست اين نقل است كه بايد جزئيات را, خصوصيات بهشت را, خصوصيات جهنم را بازگو كند ولي اصلِ اينكه روز عدلي هست, محاكمه‌اي هست, محكمه‌اي هست, انسان از بين نمي‌رود, روحش زنده است, خدا قدرت دارد اينها را عقل كاملاً مي‌فهمد نقل هم كاملاً برهاني كرده است اما خصوصيات معاد, خصوصيات قيامت, خصوصيات بهشت, خصوصيات جهنم اسرار فراواني است كه اينها را فقط بايد آيات و روايات مشخص كند عقل به هيچ وجه به آن جزئيات دسترسي ندارد.
 فرمود ديروز رجم به غيب مي‌كرديد امروز هم رجم به غيب مي‌كنيد, ديروز كه دين در دسترستان بود انكار كرديد و جاهلانه رجم به غيب مي‌كرديد امروز كه دين از دست شما پر كشيده فاصله دارد [هم رجم به غيب مي‌كنيد].
 قطع تکامل عملی انسان با مرگ از ديدگاه علی (عليه السلام)
 چون اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ كه در نهج‌البلاغه هم هست [25] ـ اين است كه «فانكم اليوم في دار عملٍ و لا حساب و انتم غداً في دار حسابٍ و لا عمل» [26] فردا به هيچ وجه روز عمل نيست يعني انسان وقتي كه مي‌ميرد رابطه او با عمل بالكل به نحو سالبه كليه قطع مي‌شود هيچ اطاعتي, هيچ عصياني از او ساخته نيست كاري بكند كه معصيت باشد نيست, كاري بكند كه اطاعت باشد نيست تكامل عملي نيست محصول كار خودش را مي‌برد.
 بازگشت آثار عمل انسان به انسان و عدم انحصار آن
 طبق اين آيه سوره مباركه «يس» كه ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ [27] محصول كار خودش را مي‌برد اگر كتابي نوشته, سنّتي گذاشته, روشي را در جامعه منتشر كرده تا آن روش هست و كتاب هست و آن فكر هست اثر عمل خود اوست ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما اثر عمل او را به او مي‌دهيم اين ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ يك اصل كلي است آن‌گاه در روايات ما آمده, «إذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث» [28] اين روايت درصدد حصر نيست هر عملي كه از انسان بماند و براي جامعه سودمند باشد الي يوم القيامه در نامه عملش نوشته مي‌شود چون محصول كار اوست اطلاق آيه سوره «يس» كه فرمود: ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ حالا اين آثار رايج و شايع را ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «إذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث» اگر فرزند صالح داشته باشد, صدقه جاريه داشته باشد, درختي داشته باشد, باغ و بوستاني داشته باشد, پاركي ساخته باشد, مدرسه‌اي ساخته باشد اينها شامل حال او مي‌شود.
 معذور بودن اعمال از روی جهل انسانهای مستضعف
 پرسش ؟پاسخ: اينها ديگر معذورند اينها مستضعف‌اند وقتي مستضعف شدند راهي براي حجّت الهي نيست اينها ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾ [29] هستند اينها را ذات اقدس الهي هرگز عذاب نمي‌كند اما حالا اعراف مي‌برد, كجا مشمول رحمت قرار بدهيم قدر مسلّم اين است كه كفار مستضعف كه حجّت الهي بر آنها اقامه نشده آنها معذّب نيستند.
 پرسش: با اينكه گناه مرتكب شدند؟
 پاسخ: گناه نيست اصلاً, الآن بعضي از اين روستايي‌هايي كه در چين يا شوروي سابق يا كشورهاي كمونيسم هستند كه اصلاً نام قرآن و وحي و رسالت در اثر همين استكبار جهاني به آنها نرسيد اينها معذورند برخي از دوستان ما گفتند اوايل انقلاب كه ما سري به چين زديم روستايي بود كه معروف بود آ‌نها مسلمان هستند به ما گفتند شما از آنها ديدن كنيد ما كه رفتيم, زن و مرد آن روستا به احترام اينكه ما مسلمانيم و آنها مسلمان هستند و نام امام(رضوان الله عليه) را شنيدند همه‌شان به استقبال ما آمدند تنها حرفي كه آنها داشتند گفتند «لا إله الاّ الله» فقط «لا اله الاّ الله» را بلد بودند اصلاً نام نماز را نشنيدند اين استكبار كه ساليان متمادي اين مرام كمونيستي را ترويج كرد قرآن‌ها و امثال ذلك را گرفت اين نسل اصلاً نماز نشنيدند, روزه نشنيدند خب اينها يقيناً مشمول «رُفع ... ما لا يعلمون» [30] هستند مستضعف هستند و امثال ذلك اينها يقيناً معذّب نيستند كسي كه حجّت الهي بر او بالغ نشد مستضعف است رحمت الهي شامل حال اينهاست.عظمت امشب و فردا را دريابيد كه مسئله ولايت در حقيقت قرآن ناطق است ان‌شاءالله اين نظام به بركت ولايت محفوظ خواهد ماند.


[1] انبیاء/سوره21، آیه18
[2] اسراء/سوره17، آیه81
[3] رعد/سوره13، آیه17
[4] نجم/سوره53، آیه23
[5] ص/سوره38، آیه85
[6] التبيان في تفسير القرآن، ج 8، ص 407.
[7] انعام/سوره6، آیه57
[8] زخرف/سوره43، آیه43
[9] الجامع لاحكام القرآن، ج 14، ص 314.
[10] الكشاف، ج 3، ص 592.
[11] یونس/سوره10، آیه108
[12] انعام/سوره6، آیه104
[13] الكشاف، ج 3، ص 592.
[14] آل عمران/سوره3، آیه38
[15] مجمع البيان، ج 8، ص 621 و 622.
[16] تفسير العياشي، ج 2، ص 57.
[17] قصص/سوره28، آیه81
[18] الكشاف، ج 3، ص 592 و 593.
[19] اعراف/سوره7، آیه60
[20] اعراف/سوره7، آیه66
[21] اعراف/سوره7، آیه61
[22] اعراف/سوره7، آیه67
[23] نساء/سوره4، آیه145
[24] رعد/سوره13، آیه5
[25] ر ك: نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.
[26] الخصال، ج 1، ص 51.
[27] یس/سوره36، آیه12
[28] جامع الاخبار، ص 105.
[29] توبه/سوره9، آیه106
[30] التوحيد (شيخ صدوق)، ص 353.