درس تفسیر آیت الله جوادی

92/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَي أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفاً كَانَ ذلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً (6) وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً (7) لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً (8)
 تبيين قرآن كريم به اصل انسان به عنوان قلب
 نكاتي كه مربوط به آيات قبل است اين است كه در قرآن كريم اصلِ انسان را همان قلبِ او قرار داد فرمود: ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌاگر كسي اهل قلب بود چيزي را كه خودش فهميد عمل مي‌كند و اگر متوجه نشد از راه گوش به دليل نقلي اعتنا مي‌كند لذا فرمود: ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾. [1]
 مصاديق امراض قلبي و آثار آنها بر دل
 انسان بيش از يك قلب ندارد اين قلب يا سالم است يا مريض, بيماري‌هاي قلب را هم قرآن كريم مشخص كرد كفر و نفاق و امثال اينها جزء مرض قلب است كه فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ [2] و اينها اين دل را قَسي مي‌كند ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ [3] مي‌شود يا ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً [4] مي‌شود و دل‌هاي كفار و منافقان شبيه هم مي‌شود كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْو گناه, چركي است روي چهره قلب ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ [5] و همين گناه درِ قلب را مي‌بندد قفل مي‌كند كليد را به دست شيطان مي‌دهد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا [6] اين قلب قفل مي‌شود بنابراين انسان بيش از يك قلب ندارد حالات گوناگون دارد بايد مواظب باشد كه بيمار نشود هم بهداشتش را قرآن معيّن كرده است هم درمانش را كه فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ [7] قرآن دوا نيست كه كسي بخورد گاهي اثر بكند گاهي اثر نكند قرآن شفاست اگر كسي با اين كتاب مأنوس بود در خدمت اين كتاب بود شفا پيدا مي‌كند ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ نه دوا.
 راه‌هاي پيشگيري و درمان امراض قلبي
 بنابراين بايد مواظب بود اين بيمار نشود و اگر بيمار شد شفا پيدا كند و راهش هم اين است كه چون بيش از يك قلب ندارد و يك قلب هم جاي دو مطلب نيست اين قلب را بايد مُتيَّم بكند به حبّ الهي و حبّ اهل بيت كه «وَ قلبي بِحُبّك مُتَيّما» [8] يعني پُر بشود اين دعاي نوراني حضرت حجّت(سلام الله عليه) كه دارد «و املاٴ قلوبَنا بالعلم و المعرفة» [9] همين است وقتي دل, لبريز از معرفت الهي و محبّت الهي شد ديگر جا براي بيگانه نيست.
 نفي سه سنت جاهلي رايج توسط قرآن كريم
 جميل بن معمّر مي‌گفت كه من داراي دو قلبم [10] اين افسانه‌اي بيش نيست اين حرف را آن شخص زد اما دو حرف ديگر هم جزء مطالب رايج سنّت‌هاي جاهلي بود يكي مسئله ظِهار بود كه اگر مردي به همسرش گفت «أنتِ عليَّ كظهر امّي» اين در حكم طلاق بود يكي هم اينكه به فرزندخوانده واقعاً حكم فرزند مي‌دادند اين تَبنّي قولِ رايج بود ظِهار قول رايج بود حرف جميل بن معمّر قول رسمي نبود ولي بالأخره برخي‌ها گفتند, عده‌اي هم پذيرفتند. قرآن كريم بعد از نفي اين امور سه‌گانه مي‌فرمايد: ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ [11] اينكه فرمود: ﴿قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ ناظر به اين است كه اين حرف‌ها فقط حرف‌هاي دهني است ريشه علمي ندارد گاهي نفي جعل به لحاظ نفي تشريع است ديگر آن را با «ذلكم قولكم» همراهي نمي‌كند نظير ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ [12] اما جايي كه سنّت جاهلي است و حرف رايج مردم است مي‌خواهد اين را ابطال كند هم با زبان نفي ابطال مي‌كند ميفرمايد: ﴿مَا جَعَلَ [13] و هم با زبان ديگر مي‌فرمايد: ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ﴾.
 عدم دلالت «فوه» با قرينه مقاميه بر قلب
 اين كلمهٴ «فوه» مفهوم ندارد كه قلب را شامل نشود ولي به قرينه مقام كه در مقام تحديد است مفهوم دارد نظير آيه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» گذشت در سورهٴ «مؤمنون» فرمود وقتي مرگ عده‌اي فرا مي‌رسد ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ آن‌گاه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا [14] يعني فاعلش نيست بر فرض هم برگردد همين حرف را مي‌زند كلمه قائل كلمه‌اي نيست كه مفهوم داشته باشد حصر را نمي‌رساند ولي چون در مقام تحديد است از آن مفهوم گرفته مي‌شود ﴿هُوَ قَائِلُهَا يعني «لا فاعلها لا معتقدها هي كلمة في لسانه و في فَمه و في فيه دون قلبه» اينكه فرمود: ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا يعني اين را بر اساس قلب و عقيده نمي‌گويد براي عمل نمي‌گويد فقط حرفِ زباني است اينجا هم كه مي‌فرمايد اين ﴿قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ يعني واقعيتي ندارد گرچه اينها به همين عقيده باطل معتقدند نظير ﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ [15] و مانند آن عقيده اينها بود ولي چون مطابق با واقع نبود آن قلب اينها هم مثل دهن اينهاست لذا فرمود اين سه مطلبي را كه شما مي‌گوييد چون مطابق با واقع نيست گرچه معتقد هم هستيد ولي بيش از حرف دهني نيست ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ﴾.
 شمول كلمه «رجل» بر مرد و زن و دلالت كردن آن بر قلب واحد
 مطلب بعدي آن است كه گاهي رجل در مقابل مرئه است خب آنجا حكم خاصّ خودش را دارد مثل ارث و امثال ارث مثل تعبيرات عرفي ما هم همين است مي‌گوييم مرد در برابر زن, گاهي مي‌گوييم مردم وقتي گفتيم مردم اعم از مردان و زنان است در تعبيرات عربي هم اين‌چنين است گاهي مي‌فرمايد مرد كه اين مرد به منزله مردم است فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ اين در قبال مرئه نيست كه خدا براي مرئه مثلاً دو قلب قرار داده ولي براي رجل فقط يك قلب قرار داده اين از آن قبيل نيست مثل اينكه ما مي‌گوييم مردم انقلاب كردند يعني اعم از زن‌ها و مردها اينجا هم كه فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ يعني هيچ كس, نكره در سياق نفي است و مفيد عموم هم است و منظور از آن انسان است يعني خدا براي هيچ انساني دو قلب قرار نداد.
 عدم خلقت دو قلب در وجود انسان
 مطلب بعدي آن است كه آن دو جعلي كه ذكر شده تشريع است اين جعلي كه ذكر شده تكوين است اينكه فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ [16] يعني ذات اقدس الهي در درون هيچ كسي دو قلب خلق نكرده اما آن جعلِ ظِهار و آن جعل تبنّي اينها حكم تشريعي است اينها را خدا تشريع نكرده پس اين ﴿مَا جَعَلَكه تكرار شده براي آن است كه در هر جا معناي خاصّ خودش را دارد آن ﴿مَا جَعَلَاوّلي مربوط به تكوين است آن ﴿مَا جَعَلَدومي و سومي راجع به تشريع است يعني خدا اين قانون را جعل نكرده هيچ كسي تكويناً داراي دو قلب نيست و جريان ظهار را هم كه خدا بايد جعل بكند جعل نكرده تبنّي را هم كه خدا بايد جعل بكند جعل نكرده.
 ابطال سنّت رايج جاهلي «تَبنّي» توسط پيامبر
 فرمود: ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْاين حرفي است كه در دهن شماست مطابق با واقع نيست اين كار حقيقتي ندارد اين در جاهليت يك امر رسمي بود خيلي‌ها تبنّي داشتند و اين زيدبن‌حارثه كه بعدها قصه‌اش در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مي‌آيد معروف بود كه زيد فرزند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بعد براي اين جاهليّت‌زدايي, حضرت از طرف ذات اقدس الهي مأمور شده است كه بعد از رهايي همسر زيد از زيد با او ازدواج بكند كه عملاً اين سنّت باطله را بشكند پس آن تكوين است اين دوتا تشريع است بعد فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ [17] يك وقت است انسان به طرز لفظي مي‌گويد اين شناسنامه‌اش را گرفته اين پسر فلان كس است اين فقط لفظي است نه اثر فقهي دارد نه معتقد است يك وقت است نه, اگر اين‌طور بگويد باعث مي‌شود كه اثر فقهي بر آن بار بشود حرمت نكاح مي‌آيد محرميّت مي‌آيد ارث مي‌آيد اين حرف آن اثر فاسد را دارد خب اينجا معلوم است كه مشروع نيست اما اگر صِرف اينكه گفت اين برابر شناسنامه‌اي كه گرفته پسر فلان كس است طرفين هم مي‌دانند كه اين پسرخوانده است اين ممكن است لقلقه لسان باشد اما اين نظير كذب و امثال ذلك نيست براي اينكه هر دو مي‌دانند كه اين فرزند آنها نيست و درصدد ترتيب آثار فقهي و شرعي هم نيستند. بعد فرمود حالا كه مي‌خواهيد حكومت تشكيل بدهيد اولاً مشخص بشود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سهمش چيست و سلطه او نسبت به جامعه اسلامي چيست.
 آسيب نرساندن به احكام فقهي با بيان آن در مراكز عمومي
 پرسش: ببخشيد در مورد اين فرزندخوانده راجع به اين مسئله كه هست چطور بين مردم گفته بشود كه نه به دين اشكال وارد شود.
 پاسخ: خب اين مسئله را وقتي همه در مسجدها بگويند همه در حسينيه‌ها بگويند مي‌دانند كه اين خلاف شرع است محرميت نمي‌آورد حرمت نكاح نمي‌آورد ارث نمي‌آورد خب اگر كسي خواست مال خودش را به او بدهد حرف ديگر است اين را هم سازمان بهزيستي بايد فكر بكند هم پرورشگاه بايد فكر بكنند راهي باشد كه اين كودك وقتي بالغ شد سرگردان نباشد كسي هم باشد او را بپروراند ولي احكام فقهي هم آسيب نبيند راه‌حلي دارد بالأخره.
 لزوم زعامت در حكومت اسلامي توسط پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
 فرمود حالا حضرت وارد مدينه شد مي‌خواهد حكومت تشكيل بدهد حكومت بالأخره زعيمي مي‌خواهد در بحث‌هاي حكومتي حالا به خواست خدا روشن خواهد شد.
 ايرادهاي وارده بر كتاب روح‌القوانين
 اينكه در روح‌القوانين و امثال آن آمده كه گفتند حكومت‌ها چهار قسم‌اند اينها بر اساس اينكه حكومت ديني را اصلاً مطرح نكرده بودند آمدند گفتند حكومت چهار قسم است اينكه آن نويسنده فرانسوي اين را گفته به زبان عربي و عِبري و فارسي و تركي ترجمه شده و اين كتاب روح‌القوانين سكّه قبولي خورده اين نقص‌هاي فراواني دارد.
 اقسام چهارگانه حكومت از نظر کتاب روح‌القوانين
 آنها مي‌گويند حكومت همين چهار قسم است يا حكومت فردي است بي‌قانون نظير حكومت سلطنتي كه قبلاً بود حكومت استبداد بود قبل از مسئله قانون و مجلس, شاه حاكم مطلق يك مملكت بود فرد حكومت مي‌كرد نه جمع, قانوني هم در كار نبود فقط اراده شاهانه و ملوكانه بود اين استبداد بود كه قبل از وضع مجلس و مشروطيّت و اينها وضع ايران يا بعضي كشورهاي ديگر اين‌طور بود اين قسم اول. قسم دوم آن است كه كشور حكومتش سلطنتي است اما بر اساس قانون, مجلسي هست و مصوّباتي دارد و قانون اساسي دارد و موادّ قانوني مجلس دارد منتها زعيم مملكت يك نفر است به نام شاه او بايد اجراكننده قانون باشد اين را مي‌گويند حكومت سلطنتي, قسم سوم حكومت فرد نيست حكومت يك گروه و حزب است در كشوري دو حزب يا سه حزب هست و برابر اتفاقاتي كه پيش مي‌آيد يك حزب موفق‌تر مي‌شود آراي بيشتري كسب مي‌كند آن حزب مكتبي دارد مرام‌نامه‌اي دارد برابر آن مكتب و آن مرام‌نامه مصوباتي دارد آن مصوبات را دولت اجرا مي‌كند در حقيقت يك حزب دارد حكومت مي‌كند قسم چهارم حكومت مردمي است نه اينكه حزب حكومت مي‌كند مردم هر كسي را پذيرفتند و به او رأي دادند او مي‌رود به مجلس و قانون تصويب مي‌كنند و عده‌اي را هم باز بلاواسطه يا مع‌الواسطه مردم انتخاب مي‌كنند كه جزء مجريان قانون مي‌شوند.
 اشكال وارده بر اقسام چهارگانه حكومت از نظر كتاب روح‌القوانين
 در اين اقسام چهارگانه سخن از مردم‌سالاري هست اما سخن از مردم‌سالاري ديني نيست راه فني‌اش اين است كه بالأخره بشر را قانون بايد اداره كند هيچ چاره‌اي نيست اين قانون يا الهي است يا بشري يعني در حقيقت الحادي چون بشر منهاي دين اگر بخواهد قانون را وضع كند مي‌شود الحادي, قانوني كه در كشور هست يا الهي است يا الحادي, اگر الحادي شد آن‌گاه آن چهار قسم مطرح است يا يك فرد است قانون همان رأي اوست كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ [18] حكم مي‌كند يا مجلسي دارند كه آراي آن نمايندگان تصويب‌كننده قانون است يا حزبي دارند يا عموم مردم انتخاب مي‌كنند كه اگر هم اين قسم چهارم را قبول كردند مي‌شود مردم‌سالاري ديگر مردم‌سالاري ديني نيست اگر دموكراسي هست دموكراسي مردمي است نه دموكراسي ديني اما اگر قانون حاكم بر ملت قانون الهي بود وحي بود ـ كما هو الحق ـ آن وقت اين اَشكالي دارد كه چند شكل و چند صورت ممكن است كه قانون الهي پياده بشود.
 وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عهده‌دار حكومت ديني و مجري قانون الهي
 وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در مدينه آمد مي‌خواهد حكومت تشكيل بدهد نظام تأسيس كند نه نظام فردي كه ديكتاتوري است نه نظام سلطنتي كه آن هم از يك نظر ديكتاتوري است نه نظام حزبي و نه نظام مردم‌سالاريِ عادي كه دين در آن حكومت نكند مي‌خواهد دين حكومت كند براي اينكه دين حكومت كند فرمود ولايتِ امور شما را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عهده دارد.
 چگونگي اولويت نبيّ مكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اداره حكومت ديني
 ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ وقتي ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ اُوليٰ شد نسبت به غيرمؤمنين هم به طريق اُوليٰ از جان اينها اوليٰ و سزاوارتر است, چرا؟ براي اينكه هم به اينها مهربان و رئوف است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ [19] هم مصلحت اينها را حكيمانه و بهتر از اينها مي‌داند و هم مصلحت اينها را معصومانه آگاه است و هم مصلحت اينها را معصومانه اجرا مي‌كند خب اگر معصومانه مصلحت يك ملت را مي‌فهمد معصومانه هم اجرا مي‌كند اين يقيناً مي‌شود اُوليٰ اين ديگر اولويّت تعييني است نه تفضيلي همان‌طور كه جمله بعد كه دارد ﴿وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ آن اولويّت تعييني است نه تفضيلي يعني با بودِ طبقه اول به طبقه دوم اصلاً ارث نمي‌رسد يا با بودِ طبقه دوم اصلاً به طبقه سوم ارث نمي‌رسد اولويّت تعييني است اينجا هم با بودِ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تأسيس حكومت به احدي حق نمي‌رسد ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ اين سنخ ولايت از سنخ ولايت متقابلي كه در بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت آن‌گونه نيست.
 بررسي ولايت متقابلي و متعاملي
 يك ولايت متقابلي است كه «كُلُّكُم راع و كُلُّكُم مسئولٌ عن رَعيّته» [20] كه در روايات است يا در بخش‌هايي فرمود مؤمنين و مؤمنات ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ اينها حقّ ولايت دارند حقّ امر به معروف دارند حقّ نهي از منكر دارند اين يك ولايت متقابل و متعاملي است كه در آيه 71 سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ زيد بر عمرو ولايت دارد عمرو بر زيد ولايت دارد كه بارها به عرضتان رسيد مسئله امر به معروف يعني امر به معروف, اين كاري به تعليم ندارد كاري به ارشاد ندارد كاري به موعظه ندارد كاري به سخنراني ندارد كاري به تذكر ندارد كاري به تنبيه ندارد امر يعني امر! اگر كسي مسئله‌اي را نمي‌دانست خب از باب تعليم جاهل واجب است به او بگويند اين ديگر امر به معروف نيست يا مي‌داند ولي يادش رفته از باب تنبيه غافل بايد متذكّرش كرد اگر تذكّر لازم باشد اين امر به معروف نيست تعليم جاهل, تنبيه غافل, تذكره ناسي و ساهي اينها امر به معروف نيست امر به معروف آن است كه كسي مسئله را مي‌داند موضوع را مي‌داند حكم را مي‌داند عالماً عامداً دارد گناه مي‌كند اينجا انسان بايد فرمان صادر كند كه اگر آن شخص مؤتَمِر نشد به امر اين آمر دو گناه كرده يكي اينكه معصيت انجام داده يكي اينكه فرمان اين آقا را گوش نداده اين دارد فرمان مي‌دهد اين تعليم نيست اين سخنراني نيست آنجا ولايت دارد ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ خب اگر كسي نخواست نماز بخواند پدر به او گفت بايد نماز بخواني اين اگر نماز نخواند دو معصيت كرد يكي اينكه حرف پدر را گوش نداد يكي اينكه نماز نخوانده اين‌طور نيست كه امر به معروف يا نهي از منكر تعليم باشد تذكره باشد اينها امر به معروف نيست فرمود اين ولايت متقابلي است كه طرفين نسبت به يكديگر دارند اين‌چنين نيست كه اين از سنخ ولايت انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) باشد از آن قبيل نيست و از سنخ اطاعت دستورهاي آنها هم نيست كه آنها چيزي را دستور دادند گفتند خدا اين‌چنين فرمود نماز اين‌طور است روزه اين‌طور است احكام حج و عمره اين‌طور است آن در سورهٴ «نساء» مشخص شده است در سورهٴ «نساء» آيه 59 اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾.
 وجوب اطاعت از دستورات پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اوصيا و نمايندگان او
 اين ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ كه آنجا هست هر احكامي را كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورده است اطاعتش واجب است چون از طرف ذات اقدس الهي است آنچه در آيه 59 سورهٴ مباركهٴ «نساء» بيان فرمود همان مضمون را در آيه 64 سورهٴ «نساء» هم بيان كرد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ خب اينها احكامي را از طرف ذات اقدس الهي آوردند واجب است اما فرمود اُسامه فرمانده جنگ است همه بايد گوش بدهند بگويند چشم! دو نفر را بعد از فتح مكه يكي را مسئول امور فرهنگي كرده يكي مسئول امور اجتماعي سياسي كرده يعني به منزله اينكه يكي را فرماندار كرده يكي را مسئول امور آموزش و پرورش كرده اطاعت آنها واجب است اين ولايت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رهبريِ او, تدبير جامعه, مديريت جامعه چيز ديگر است از سنخ بيان احكام نيست كه مثلاً درباره نماز فرمود: «صَلوا كما رأيتموني اُصلّي» [21] از آن قبيل نيست يا مفطرات صوم چيست مبطلات حج و عمره چيست آنها احكام فقهي است كه صبغه رسالت دارد اما اينجا صبغه فرمانروايي دارد حالا مدينه است و مي‌خواهد حكومت ديني تشكيل بدهد به رهبري خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با قانوني كه ذات اقدس الهي دارد تصويب مي‌كند اين جزء محوري‌ترين بحث‌هاي اين سوره است اما مسئله آيه تطهير [22] و امثال ذلك آنها جزء غرر آيات است و فضايل فراوان اهل بيت را ذكر مي‌كند ولي نظير آيه ولايت سورهٴ مباركهٴ «مائده» نيست آن مسئله ولايت است ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾, [23] ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ [24] آنها محوري‌ترين بحث‌هاي ديني است آنكه مربوط به ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) است در سورهٴ «مائده» اينكه مربوط به ولايت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در سورهٴ «احزاب» اينها بحث‌هاي كليدي و تأسيس نظام ديني‌اند كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مشخص شد در سورهٴ مباركهٴ «مائده» مشخص شد و مانند آن.
 دستور خداوند به علاقه‌مندي به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيش از جان
 پرسش:... پاسخ: هر كدام نسبت به ديگري, اين آقا امروز اين خلاف را كرده آن به او تذكر مي‌دهد آن آقا آن خلاف را كرده اين به او تذكر مي‌دهد يك ولايت متقابل است همه نسبت به هم اين سِمت را دارند كه بايد امر كنند.
 ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ خب بالاتر از جان ما كه چيز ديگر نيست ما به جانمان علاقه‌منديم و بايد از جانمان دفاع بكنيم فرمود درست است به جانتان علاقه‌منديد ولي بايد به پيغمبر بيش از جانتان علاقه‌مند باشيد درست است كه از جانتان دفاع مي‌كنيد ولي در روز خطر بايد دفاعتان از وجود مبارك آن حضرت بيش از دفاعتان از جانتان باشد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين بحثش مبسوطاً گذشت در آنجا فرمود بالأخره جنگي در پيش هست و شما در جبهه‌ها مي‌رويد و تيري مي‌آيد و مانند آن اما اين‌طور نيست كه بگوييد پيامبر يك نفر ما هم يك نفر, آيه 120 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين بود ﴿مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ مبادا يك وقت پيغمبر را تنها بگذاريد (يك) مبادا وقتي جبهه رفتيد بكوشيد جاخالي كنيد كه تير به شما نخورد به حضرت بخورد (دو) خود را سپر قرار بدهيد كه تير به شما بخورد به حضرت نخورد اين واجب است.
 وظيفه مؤمنين در جبهه‌ها نسبت به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
 فرمود مبادا اين كار را بكنيد وقتي رفتيد جبهه بايد دور پيغمبر را خالي نكنيد حق نداريد خودتان را حفظ بكنيد بگوييد او هم يك نفر ما هم يك نفر, حفظ نفس واجب است بله حفظ نفس واجب است اما حفظ اُوليٰ مِن النفس اوجب است فرمود او اُولاي از جان شماست پس حق نداريد در جبهه بگوييد من هم يك نفر او هم يك نفر شما الاّ ولابد بايد مواظب باشيد كه تير به حضرت نخورد ﴿مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ كه نرويد حالا كه ميدان جبهه رفتيد بگوييد حفظ جان واجب است خب بله حفظ جان واجب است اما آن‌كه جانِ جانان است حفظ او اوجب است چرا هر چه ما مي‌گوييم او مي‌فهمد براي اينكه او جان جانان است چرا ما هر كاري مي‌كنيم وجود مبارك حضرت مي‌فهمد براي اينكه او جان جانان است ما الآن دست و پاي ما, اعضا و جوارح ما, چشم و گوش ما هر حركتي بكنند جان ما باخبر است مگر مي‌شود دست ما كاري بكند جان ما باخبر نباشد جان ما هم هر اراده‌اي داشته باشد جانان باخبر است چون اينكه اوليٰ هستند نه يعني يك اولويت تشريفي دارند واقعاً والي‌اند واقعاً ولايت دارند جان جانان‌اند بدن ما جاني دارد جان ما جاناني دارد هر كاري كه اين جان انجام مي‌دهد آن جانان باخبر است ما همان‌طوري كه با بدنمان از جانمان دفاع مي‌كنيم با جانمان هم بايد از جانان دفاع بكنيم آنها كاملاً باخبرند اين‌طور نيست كه به آنها گزارش بدهند حالا اگر فرشته گزارش نداد ـ معاذ الله ـ اينها ندانند ما داريم چه كار مي‌كنيم فرمود اُولاست از جان شما ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ لذا در آيه 120 سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود كسي حق ندارد بگويد دفاع از خودم واجب است حفظ نفس واجب است بله حفظ نفس واجب است; حفظ دست واجب است بله حفظ دست واجب است اما حفظ جان واجب‌تر است حفظ جان واجب است حفظ جانان واجب‌تر است ﴿مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾.
 عدم تخطّي از دستورات پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و وجوب اطاعت از جان جانان
 پرسش:... پاسخ: نه اين‌كه اُولاست براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ علم و حكمتش هم كه مشخص كرده در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مسئله قضا و كُرسي داوري را هم در آيه 36 فرمود در مسائل داوري و حكم قضايي هر حكمي كه حضرت فرمود هيچ مرد هيچ زن حقّ تخطّي ندارند ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً اين آيه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ كليد بحث‌هاي بعدي است به منزله متن است و آنچه تا پايان سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مي‌آيد به منزله شرح است كه يكي از آنها, بحث‌هاي قضايي است كُرسي قضا در نظام اسلامي مستقر است نظام اسلامي را وليّ مسلمين اداره مي‌كند اگر اطاعت قاضي لازم است براي اينكه زيرمجموعه ولايت آن وليّ مسلمين است اول كليد بحث را ذات اقدس الهي با ولايت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ترسيم كرد فرمود او حاكم است حالا يا خودش يا مع‌الواسطه قاضياني هستند كه در دستگاه نظام ديني او سِمت قضا را به عهده دارند حكمي را كه حضرت به عنوان قضا دستور داده هيچ مردي هيچ زني حق ندارد آن را نقض كند.
 علت اُوليٰ بودن پيامبر از جان انسان
 اينكه فرمود اُولاست از جان اولاست بايد همه مصالح جان را بهتر از خود جان بداند چرا اولاست براي اينكه ما گاهي معصيت مي‌كنيم به جان خودمان رحم نمي‌كنيم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ اين ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است وجود مبارك حضرت مظهر اين دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ است بالذّات, وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بيت مظاهر اسماي الهي‌اند [25] خب اين دو اسم از اسماي حسناي الهي مظهر تامّش در جهان امكان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ [26] اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس يقيناً نبايد گناه بكنيم.
 اقسام ولايت از حيث متقابل و يك‌جانبه بودن
 پرسش:... پاسخ: بله, وليّ دم همين‌طور است وليّ قصاص همين‌طور است وليّ ارث و مال هم همين‌طور است چه كسي مالك اين مال است در مسئله ارث ملاحظه فرموديد ما يك تبادل مالي داريم مثل بيع و اجاره و امثال ذلك در آن گونه از موارد مال به جاي مال مي‌نشيند ولي قانوني در اسلام هست به نام ارث كه مال به جاي مال نمي‌نشيند مالك به جاي مالك مي‌نشيند اين مال همان سر جايش محفوظ است اين‌طور نيست كه مال به جاي مال ديگر بنشيند اين خانه همان خانه است اين مِلك همان مِلك است منتها ديروز آ‌ن مورِّث مالك بود امروز وارث مالك است وارث به جاي مورّث مي‌نشيند مِلك همچنان سر جايش محفوظ است مالك‌ها عوض مي‌شوند اين كسي كه مُرد وليّ او در قصاص در ارث در ساير حقوق اين ولايت دارد نماز بر ميّت واجب كفايي است اما صحّتش مشروط به اذن وليّ است تا پسر ميّت اجازه ندهد كسي نمي‌تواند بر اين ميّت نماز بخواند ما يك تكليف شرعي داريم كه وجوب كفايي است يك ولايت داريم وليّ ميّت پسر اوست او بايد اجازه بدهد تا اين آقا نمازش را بخواند اين ولايت است كه براي ارث است در اين‌گونه از موارد هست در امر به معروف هست در ولايت بر وقف هست كه متولّي تعيين مي‌كنند ولايت بر صغار و اينهاست كه جدّ و اينها دارند ولايت بر موصي‌به است كه وصيّ دارد اينها اقسام ولايت است از سنخ وكالت كه نيست غرض اين است كه اينها ولايت‌هاست اما ولايت متقابل است يك‌جانبه نيست دوجانبه است اما ولايت وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها يك جانبه‌اند براي اينكه هم ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌهستند و هم معصومانه اين مطالب را مي‌فهمند و اجرا مي‌كنند ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾.
 احكام فقهي مربوط به ازواج و دختران پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
 به همين مناسبت حالا احكام فقهي هم پشت سرش دارد مي‌آيد اين مربوط به كليدي‌ترين بحث كه تا آخر سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ما با آن كار داريم اما اين بحث‌هاي بعدي كه بحث‌هاي فقهي است كه فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ اين يك حكم فقهي است برخي‌ها به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اهانت كردند مي‌گفتند اگر حضرت رحلت كرده است ما با همسرانش ازدواج مي‌كنيم اين يك نحو اهانتي بود قرآن فرمود اين كار ممنوع است هم احترام همسران پيامبر لازم است و هم حرمت نكاح دارد اگر فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ اگر در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ [27] نكاح با مادر حرام است خواه مادر نسبي باشد رضاعي باشد يا همسر پيامبر باشد اين ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ حاكم بر آيه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ است به توسعه موضوع يعني همسران پيامبر هم مادرند خب اگر نكاح با مادر حرام است نكاح با همسران پيامبر هم حرام است البته لسان تنزيل در همين محدوده است اما محرميت نمي‌آورد حرمت نكاح دختران نمي‌آورد ولايت پدر و مادر آنها را نمي‌آورد كه مثلاً پدر و جدّ همسران پيامبر جدّ انسان محسوب بشوند از اين قبيل نيست دختران آن همسران پيامبر به منزله خواهران انسان حساب بشوند از آن قبيل نيست چون درصدد عموم تنزيل نيست در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» راجع به خصوص ازدواج همسران پيامبر فرمود شما حق نداريد با همسران پيامبر ازدواج كنيد ﴿وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً اين را بالصراحه ذكر فرمود كه درست است كه پيامبر با ازواج ديگران ممكن است ازدواج كند ولي شما حق نداريد آيه 53 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه به خواست خدا اين آيه در پيش است فرمود: ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً اين حرام ابدي است ﴿إِنَّ ذلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيماً يك حكم فقهي است اينها ديگر احكام فقهي است مسئله ارث احكام فقهي است مسئله حرمت نكاح همسران پيغمبر حكم فقهي است لزوم احترام به آنها حكم فقهي است از نظر اينكه بايد آنها را احترام بكنيم گرامي بداريم حكم فقهي است از نظر اينكه ازدواج با آنها محرَّم است حكم فقهي است و جريان طبقات ارث هم حكم فقهي است و آن هم البته حكم فقهي است كه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ فقه است كه دارد نظام سياسي را ترسيم مي‌كند منتها كليدي‌ترين حكم در يك نظام ديني همان ولايت معصوم(سلام الله عليه) است.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»
 
 فهرست مطالب


[1] . سورهٴ ق, آيهٴ 37.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 10.
[3] . سورهٴ انعام, آيهٴ 43.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 74.
[5] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.
[6] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[7] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 82.
[8] . مصباح المتهجّد, ص850.
[9] . البلد الأمين (شيخ كفعمي), ص349.
[10] . مجمع‌البيان, ج8, ص526.
[11] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 4.
[12] . سورهٴ حج, آيهٴ 78.
[13] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 4.
[14] . سورهٴ مؤمنون, آيات 99 و 100.
[15] . سورهٴ مائده, آيهٴ 103.
[16] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 4.
[17] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 5.
[18] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.
[19] . سورهٴ توبه, آيهٴ 128.
[20] . جامع‌الأخبار, ص119.
[21] . متشابه القرآن, ج2, ص170.
[22] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.
[23] . سورهٴ مائده, آيهٴ 55.
[24] . سورهٴ مائده, آيهٴ 3.
[25] . كامل الزيارات, ص302 و 315; المقنعة (شيخ مفيد), ص488.
[26] . سورهٴ توبه, آيهٴ 128.
[27] . سورهٴ نساء, آيهٴ 23.