درس تفسیر آیت الله جوادی

91/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 ﴿وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ (82) تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (83) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (84) إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ قُل رَبِّي أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَي وَمَنْ هُوَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (85)﴾
 دليل تقدم ﴿إِيَّانا﴾ بر فعل در عبارت ﴿مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ﴾
  برخي از نكاتي كه مربوط به آيات قبل بود اين است كه در آيه 63 به اين صورت آمده است كه بت‌ها گفتند ﴿مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ﴾ اين ﴿إِيَّانَا﴾ را كه ضمير منفصل است بر ﴿يَعْبُدُونَ﴾ مقدّم داشت آيا اين موهم حصر است يعني فقط ما را عبادت نمي‌كردند معبود ديگر هم داشتند يا نه. گاهي تقديم مفعول بر فعل براي افاده حصر است يا تقديم متعلّق به آن اصل و عنصر رسمي قضيه براي افاده حصر است نظير آيه هفتاد همين سور‌ه كه فرمود: ﴿وَلَهُ الْحُكْمُ﴾ اين ﴿وَلَهُ الْحُكْمُ﴾ كه خبر بر مبتدا مقدّم شد مفيد حصر است يا ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ كه متعلّق, بر فعل مقدّم شد مفيد حصر است و نكته ديگر هم دارد البته. گاهي براي افاده حصر نيست براي رعايت فواصل است نظير همين آيه 63 سورهٴ «قصص» كه محلّ بحث است چون اين جمله‌ها پايان اينها همه با واو و نون و ياء ‌و نون ختم شده است اگر مي‌فرمود «ما كانوا يعبدون ايّانا» اين آيه با آيات قبل و بعد هماهنگ نمي‌شد پس تقديم ﴿إِيَّانَا﴾ بر ﴿يَعْبُدُونَ﴾ اگر نكته ديگر نمي‌داشت ممكن بود براي افاده حصر باشد اما چون اينجا براي رعايت فواصل است دليلي بر حصر نيست.
 عدم تقدم شب يا روز بر يكديگر و رجحان نسبي شب
  مطلب ديگر در تقديم ليل و نهار است ليل و نهار مستحضريد بر اساس كُرويّت زمين در خارج يكي بر ديگري مقدّم نيست و از نظر شرافت و فضيلت هم نمي‌شود گفت ذاتاً شب بر روز مقدّم است براي اينكه اينها اجزاي يك ماهيّت‌اند و اين تقطيع به لحاظ تنظيم كارهاي ماست وگرنه مرتّب زمين دارد به دور خودش مي‌گردد و شب و روز توليد مي‌شود و به دور شمس مي‌گردد سال و ماه توليد مي‌شود اين يك حركت است قطع نشده انفصالي هم در كار نيست دليلي ندارد كه يك گوشه اين حركت ذاتاً راجح باشد نسبت به اجزاي ديگر, گذشته از اينكه همين جزء از زمان كه براي يك عدّه شب است براي يك عدّه روز است فرض ندارد كه اين بخش از زمان ذاتاً راجح باشد بنابراين اگر رجحاني هست رجحان نسبي است نه نفسي و اضافي است نه مطلق و اگر گفته بشود كه زمان به لحاظ اينكه در مخزن الهي وجود دارد آنجا تفاوتي بين اجزاي زمان هست بين ليله قدر و ساير ليالي هست بين شب و روز هست آ‌نجا هم زمان از آن جهت كه تابع متزمّن است زمان اگر در مخزن الهي وجود داشته باشد وجودي مناسب با همان مخزن دارد در همان مخزن هم تابع متزمّن خودش است كه متزمّن آن در مخزن الهي به وجود ملكوتي رجوع دارد اما اثبات رجحان نسبي آسان است براي اينكه در قرآن كريم فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً ٭ إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾ [1] روز سرگرم كارهاي عادي هستيد اما شب يك نشئه خاصّي است از شب به عنوان يك نشئه خاص به عنوان يك ناشئه مخصوص ياد كرده است ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾ براي نماز شب يا براي مناجات و مانند آن بنابراين تقدّم ليل بر نهار تقدّم نسبي و اضافي است نه نفسي و مطلق و گذشته از اينكه اين تقديم‌ها تقديم‌هاي لفظي است با فاء و ثمّ و امثال ذلك عطف نشده است.
 پرسش: مي‌شود گفت تقدم معنوي است چون اول سكون و آرامش باشد بعد ... .
 پاسخ: نه, بايد اول كار و كوشش باشد وقتي خسته شد مي‌آرمد اول آرامش باشد براي چه, اول كه خسته نشده بود.
  توقيفي نبودن كتابت قرآن
  در جريان اين ﴿وَيْكَأَنَّ﴾ كه تكرار شده است اين كلمه «وَيْ» به معناي افسوس و مانند آن بايد جداي از «كأنّ» نوشته مي‌شد اينكه «وَي» با «كأنّ» يكجا نوشته شده برخي‌ها نقل كردند كه اين خطّ مُصحف قياسي نيست سماعي است و بايد به همين وضع باشد كه اين مطلب را فخررازي از آنها نقل كرده است كه خطّ مُصحف, تعبّدي است يا توقيفي است «لا يُقاس عليه» [2] اين هم صغرايش سند مي‌خواهد هم كبرايش چون بعد از اينكه بنا بود قرآن را عدّه زيادي مكتوب كنند اول چندتا قرآني در مدينه بود بعد اين چندتا شده چند هزار براي اينكه تمام اين شهرها و روستاها قرآن داشتند در خدمت قرآن بودند آن روز كه چاپ نبود هر چه بود قرآن دست‌نوشته بود و خطّي و اين خطّي‌ها هم بالأخره هر كدام بر اساس قواعدشان بر اساس ادبيّاتشان كم و بيش الف را متّصل بنويسند يا منفصل بنويسند مثلاً الف كوچك بنويسند ولي بخوانند اين اختلاف ادبيات هر عصر و مصر بود تمام الفاظي كه در قرآن كريم هست كه الآن ما در خدمت آ‌ن هستيم اين همان است كه از زبان مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنيده شد اين «ممّا لا ريب فيه» است منتها در نوشتن آيا متّصل بنويسيم يا منفصل بنويسيم, الف كوچك بنويسيم يا الف «اولئك» را بزرگ بنويسيم اين در نوشته‌ها و خطوط قرآني اختلاف داشت «إنّما» و «أنّما» جاهايي بايد متّصل نوشت جاهايي بايد منفصل نوشت ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾ [3] اين «أ‌نّ» حروف مشبهة بالفعل است آن هم اسمش است اين جاي اتّصال نوشتن نيست. اين گونه از موارد هست ﴿كُلَّ مَا رُدُّوا إِلَي الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا﴾ [4] اين بايد «كلّما» نوشته مي‌شد اما در قرآن فعلي ﴿كُلَّ مَا﴾ نوشتند آن «كلّما» حرف است و اين «كلّ ما» اسم است و مضاف است و مبتداست اينها با هم فرق مي‌كند اين حرفي كه ديگران گفتند و جناب فخررازي نقل كرد هم صغرايش نياز به اثبات دارد هم كبرا, اگر ما يك روايت معتبري از معصوم(عليه السلام) داشته باشيم كه خطّ مصحف اين است «آمنّا و صدّقنا» اگر روايت معتبري از معصوم(سلام الله عليه) باشد كه آنچه خطّ مصحف بود در عصر اول نبايد تغيير بكند «أطعنا و سمعنا» اما نه صغرا سند دارد نه كبرا; مي‌گويند خطّ مصحف «لا يُقاس عليه» قياسي نيست توقيفي است, خب خطّ مصحف اين است دليل مي‌خواهد, حالا كه اين است چرا قياسي است نبايد بر اساس قواعد با آن برخورد كرد دليل مي‌خواهد هم صغرا روايت مي‌خواهد هم كبرا روايت مي‌خواهد اين مجمع تقريب و مانند آن بايد كاري انجام بدهند كه بالأخره اين سامان بپذيرد يا لااقل موافقت كنند كه خطّ نستعليق كه خطّ زيباي ما ايراني‌هاست با اين خط, قرآن نوشته بشود در داخلهٴ ايران فرزندان ما با اين خط به خوبي مي‌توانند قرآن را ياد بگيرند اما خطّ عثمان‌طه و مانند آن براي فرزندان ما بسيار دشوار است ما بگوييم اين الف كوچكي كه به زحمت مي‌بيني خواندنش الف است ولي نوشتنش الف نيست خب اين براي او دشوار است اگر بخواهد قرآن را به خوبي ياد بگيرد با آن بهترين خط كه خط نستعليق است مي‌تواند, اين هيچ تحريفي هم در قرآن كريم نيست اين هيچ هتكي هم در قرآن كريم نيست يا در سطح عموم موافقت كنند يا در سطح محلّي; بالأخره اينكه فخررازي نقل كرد كه خطّ مصحف «لا يقاس عليه» صغرايش روايت مي‌خواهد كبرايش هم روايت مي‌خواهد ولي فعلاً ﴿وَيْكَأَنَّ﴾ «وَيْ» با «كأنّ» متصل نوشته مي‌شود.
  پشيماني حقيقي دنياطلبان پس از عذاب قارون
  مطلب بعدي آن است كه اين كلمه ﴿وَيْكَأَنَّ﴾ مُشعر يا موهم به تشبيه و امثال ذلك است معلوم مي‌شود كه اين گوينده جزم ندارد لكن اين طليعه گفتار آنهاست جزم و قطع آنها از جمله بعد به دست مي‌آيد ﴿وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ﴾ اما بالصراحه با ضرس قاطع گفتند: ﴿لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا﴾ اين بيانِ قطعي است اين سخن از تشبيه و ترديد و شك نيست يك وقت انسان در طليعه سخن از گويا استفاده مي‌كند گويا اين‌چنين است ولي وقتي به جمع‌بندي مي‌رسد حرف نهايي را مي‌خواهد بزند مي‌گويد يقيناً لطف خدا كارساز است.
 سرّ تعبير به ﴿تِلْكَ﴾ در آيه 83
  مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ اين ﴿تِلْكَ﴾ را گفت با اينكه آخرت حاضر است اگر اعم از [آخرت] صغرا و كبرا باشد همين كه «مَن مات فقد قامت قيامته» [5] و اگر آخرتِ كبرا باشد خب مشهود است موجود است ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ [6] آن اوحدي انسان‌ها جهنم را مي‌بينند بهشت را مي‌بينند برايشان مشهود است اما چون منزلت آن بالاست از آن به ﴿تِلْكَ﴾ ياد شده است نظير ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ كه اشاره به رفعت منزلت است. اين ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ يعني خصوص بهشت.
 رستگاري و سعادت اخروي در پرتو تقوا
  ﴿نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَلاَ فَسَاداً﴾ (دو) ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ (سه). اين جمع‌بندي اين قصّه است كه سورهٴ مباركهٴ «قصص» اوّلش از قصّه فرعون شروع شده بعد قصص ديگر و قصّه قارون بخش پاياني بود. در جريان فرعون فرمود: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ [7] در جريان قارون فرمود قوم او به او گفتند: ﴿لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ﴾ [8] پس يك علوّ مطرح شد يك فساد مطرح شد. برخي‌ها خيال كردند كه اگر كسي علوّ فرعون را نداشت و فساد قارون را نداشت مشمول ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا﴾ خواهد بود به اين آساني! در حالي كه اصل مهم آن بخش پاياني و جمله سوم است ممكن است كسي علوّ فرعون را نداشته باشد ممكن است كسي فساد قارون را نداشته باشد اما گرفتار معاصي ديگر باشد عمده آن است كه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اگر اهل تقوا بود پايان كار به سود اوست پس «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا للمتّقين» نه «نجعلها للذين لا يريدون علوّاً في الأرض فقط أو فساداً فقط».
 پرسش:...
 پاسخ: خب بالأخره علوّ فرعون خيلي بد است فساد قارون هم خيلي بد است سيّئات ديگر چطور؟ مي‌بينيد آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) خب آن براي اوحدي است ما را به آ‌نجا نمي‌رسد ولي آن ديد هم هست حضرت فرمود اگر كسي به شِراك نَعلش يعني بند كفشش افتخار كند كه بند كفش من از بند كفش ديگري بهتر است اين مشكل دارد [9] اين علوّ في الأرض است خب اين يك تفسير است يك تفسير ساده‌اي است كه همين طوري روان كه بگوييم معيار علوّ, علوّ فرعون است معيار فساد, فساد قارون; خب بالأخره آدم سعي مي‌كند لباس خوب بپوشد لباس بادوام بپوشد اين چيز خوبي است اما با تفاخر و فخرفروشي لباس بپوشد كه بند كفش من آنكه در روايت از وجود مبارك حضرت است اين است كه شِراك نعل من بهتر از شراك نعل اوست يعني بند كفش من چون اين دو قسمت را به هم بند مي‌كند مي‌گويند شِراك شِراك نعل من بهتر از اوست اين مشكل دارد اين ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ نصيب او نيست براي اينكه اين «يريد علوّاً في الأرض» اين يك حساب است يك حساب هم بالأخره انسان مي‌خواهد به بهشت برسد به ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ برسد ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ را ذات اقدس الهي به انبيا و اوليا و ائمه(عليهم السلام) داده است و شاگردان آنها هم سهمي مي‌برند اما در آن دعاي نوراني ندبه ما چه مي‌خوانيم؟ قبل از اينكه مقامات اينها را ذكر بكنيم مي‌گوييم خدايا «بعد أن شَرطْتَ عليهم الزّهد في درجات هذه الدنيّا الدنيّة» [10] اين اصل است نه اينكه اگر كسي علوّ فرعون را نداشت فساد قارون را نداشت ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ براي اوست ممكن است او را نسوزانند اما به ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ ببرند هنر است بنابراين اين طور نيست كه معيار آن باشد بلكه معيار آن جمله سوم است جمله سوم ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ است.
  فساد، مانع نيل به سعادت اخروي
  مطلب ديگر آن است كه اين علوّ في الأرض هم مصداقي از مصاديق فساد في الأرض است اينها دو شيء جدا و مباين هم نيستند فساد گاهي با چاه است گاهي با جاه همين! يك وقت آدم براي ديگري چاه مي‌كَند كه او را ساقط كند يك وقت خودش جاه‌طلب است اين هم فساد في الأرض است اين علوّ في الأرض مصداقي از مصاديق فساد في الأرض است آنكه فرمود: ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾ [11] همه فساد چاهي كه نيست فساد جاهي هم است, بنابراين فساد بالمعني الأعم اين نمي‌گذارد كسي از آن ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ سهمي ببرد چون ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ در حقيقت «للمتّقين» است گرچه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ مطلق است يعني در هر بخشي از بخش‌هاي تاريخي دنيا و بعد در آخرت در هر بخشي پايان كار به سود اهل تقواست مي‌تواند مطلق باشد چه اينكه در بخش‌هاي ديگر, قصّه‌هاي پاياني دنيا را هم ذكر مي‌كند ولي اينجا چون فرمود: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ صدر آيه مربوط به آخرت است ﴿وَالْعَاقِبَةُ﴾ يعني نسبت به قيامت ﴿لِلْمُتَّقِينَ﴾ گرچه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين مي‌تواند هم اهل دنيا را شامل بشود هم اهل آخرت را.
  حفظ و بقاي عمل، شرط نيل به پاداش اخروي
  بعد فرمود حالا كه صحنه آخرت برقرار شده است ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نمل» به اين صورت بود كه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُم مِن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ ٭ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ كه بحث مبسوطي در ضمن آيه 89 و 90 سورهٴ مباركهٴ «نمل» گذشت اين يك تعبير بسيار لطيف قرآني است كه معيار, حالِ فعلي است نفرمود «مَن فعل الحسنة» ممكن است كسي در دنيا كار خوب كرده باشد اما آن را حفظ نكرده به هم زده, در قيامت در صحنه معاد كسي كه كار خير دستش است ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ حَسنه بياورد در دستش باشد نه «مَن فعل الحسنة» پس حفظ عمل, دوام عمل, نگهداري عمل, عدم ابطال آن عمل سهم تعيين‌كننده‌اي دارد اينكه كسي در دنيا كار خوبي كرده بعد با مشكلات سيّئاتي آن را از بين برده اين باعث بهره‌برداري از ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ نيست اگر كسي كار خير كرده و آن را آن قدر حفظ كرده كه هيچ شرايطي آن را از دستش بيرون نياورد فعلاً اين كار خير دستش است.
 پرسش:...
 پاسخ: احباط كه نه يقيناً نيست ولي وقتي سيّئات فراوان شده است و جلوي آن حسنات را گرفته اين را محو كرده همان طوري كه ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾ [12] همان طور هم ـ خداي ناكرده ـ اگر كسي ارتداد پيدا كرد اعمال صالح او رخت برمي‌بندد اين احباط نيست اين به هم زدن است اگر كسي كار خير كرد بعد ـ خداي ناكرده ـ ارتدادي پيدا كرد و مانند آن رخت برمي‌بندد عمده آن است كه وقتي در صحنه قيامت مي‌آيد حسنه در دستش باشد.
 پرسش: كسي كه يك حلال انجام داد خداوند توفيق مي‌دهد كه چند حلال ديگر انجام بدهد در اين دنيا؟
 پاسخ: در دنيا ممكن است بله, اين ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اختصاصي به قيامت ندارد منتها در آن روز شكوفاتر است و شفاف ولي اين آيات چون در بخش قيامت است فرمود: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ بعد فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اين معلوم مي‌شود كه مسئله قيامت را مطرح مي‌كند.
 ضرورت حفظ اعمال صالح تا روز قيامت
  به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين جريان روايت غيبت, حاكم بر اين امور است در روايات غيبت دارد اگر كسي كار خير كرد بعد غيبت ديگري كرد اگر استحلال كرد رفت حليّت طلب كرد آبروي او را حفظ كرد خب بخشوده مي‌شود وگرنه حسنه‌اي از حسنات او را مي‌گيرند به ديوان عمل آن غيبت‌شده مي‌گذارند و اگر او حسنه نداشت سيّئه‌اي از سيّئات آن غيبت‌شده را مي‌گيرند در نامه اعمال غيبت‌كننده مي‌گذارند در صحنه قيامت اين شخص بر اساس ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ [13] عرض مي‌كند خدايا من فلان كار را كردم ولي الآن نمي‌بينم شما هم فرموديد: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ فرمود تو نكردي چون خودت منتقل كردي به ديگري, اين روايات حاكم بر اين آيه است مي‌گويد اگر كسي عمل كرده باشد اين الآن عملِ شما نيست مثل اينكه كسي كسب كرده فرش پيدا كرده بعد فرش را فروخته خب فروخته ديگر, اگر كسي «اشتري الحياة الدنيا بالآخرة» [14] آبروي كسي را برده كارِ خير او به ديگري منتقل مي‌شود ديگر عمل او نيست تا ببيند و همچنين درباره سيّئه در قيامت عرض مي‌كند خدايا اين گناه را من نكردم چطور در نامه عمل من هست مي‌گويند چرا, آن غيبتي كه تو كردي باعث انتقال آن سيّئه از غيبت‌شونده به غيبت‌‌كننده است اين روايات طبق بيان لطيف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تفسير حكومتي دارد نسبت به آن آيات.
 پرسش:...
 پاسخ: از اين ﴿خَيْرٌ مِنْهَا﴾ فقط ﴿خَيْرٌ مِنْهَا﴾ به دست مي‌آيد اما از ﴿عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ عشر برمي‌آيد از آيه 261 سورهٴ مباركهٴ «بقره» هفتصد به دست مي‌آيد, هزار و چهارصد به دست مي‌آيد ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ كه لاحدّ به دست مي‌آيد. غرض آن است كه انسان وقتي وارد محكمه مي‌شود بايد در دستش باشد كه من اين را آوردم همين را هم بايد ببيند اگر كار خير كرد آن را ـ معاذ الله ـ بالارتداد باطل كرد كه نمي‌بيند يا كار خير كرد آن را با غيبت به ديگري منتقل كرد كه نمي‌بيند اگر كار خير كرد آن را به هم نزد اين را مي‌بيند معيار اين است كه به همراه بياورد نه معيار اين است كه در دنيا كار خير كرده باشد اگر به هم نزده باشد مرتد نشده باشد غيبت نكرده باشد عمل صالح او در دست اوست همين را خودش مي‌بيند عمل خودش را مي‌بيند, مي‌بيند يكي است وقتي ذات اقدس الهي بخواهد پاداش بدهد اين را ده برابر مي‌كند.
 سرّ تعبير به ﴿الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ﴾ در آيه 84
  ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ﴾ تعبير لطيف قرآن كريم اين است كه در اينجا نفرمود «من جاء بالسيّئة فهو كذا» تعبير تعليق حكم بر وصفي دارد ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ﴾ نفرمود «فلا يُجزي الاّ مثلها» فرمود: ﴿فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ دو بار اين را تكرار كرده آنجا كه جريان معرفت انسان است و انسان‌شناسي است و لسان, لسان ترغيب است نظير سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آنجا حَسنه و احسان را تكرار مي‌كند در آنجا در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه هفت مي‌فرمايد: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ [15] آنجا ديگر اِسائه را تكرار نمي‌كند احسان را فقط تكرار مي‌كند اين ترغيب نفس است دعوت به كرامت است دعوت به پرورش انساني است و مانند آن ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾ كه اين «لام» براي اختصاص است نه براي نفع ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ اينكه «فعليها» نفرمود براي مشاكله نيست تا ما بگوييم اينجا اسائه علي نفس است چرا «لها» فرمود اين براي اختصاص است مثل«الجلّ للفرس» عمل مخصوص عامل است عامل را رها نمي‌كند عمل نه از بين مي‌رود نه عاملش را رها مي‌كند نه سرگردان است نه به دامن غير عاملش مرتبط مي‌شود مادامي كه ارتباط محفوظ باشد ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ ديگر اسائه تكرار نشده اما در محلّ بحث كه سخن از آخرت است و رعايت تقواست فرمود: ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾ اگر كسي خودش را از گناهان بزرگ حفظ كرد به عنايت الهي, گاهي مبتلا شد به گناهان صغيره ممكن است مورد عنايت الهي باشد ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 31 است ﴿وَنُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيماً﴾ اما در اينجا سخن از سيّئه مهم است لذا با جمع الف و لام ذكر كرده فرمود آنها كه گناهان زياد دارند ما آنها را درگير مي‌كنيم ولي كساني كه گناهان بزرگ ندارند گاهي لغزش‌هايي دارند آنها ممكن است كه مشمول عفو الهي باشند ديگر «شرّ منها» دامنگير آنها نيست حصر است ﴿إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ قبلاً هم گذشت كه يك جا در قرآن كريم ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ [16] دارد آن هم مربوط به سيّئه است كه سيّئه حتماً بيش از خود كيفر ندارد اين حصرش يك‌جانبه است نه دوجانبه وگرنه ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ [17] اين «يا مَن يقبل اليسير و يعفو عن الكثير» [18] از اين آيه گرفته شده از خيلي از لغزش‌ها صرف‌نظر مي‌كند اين حصر نسبت به مازاد است نه نسبت به مادون دِماء در حال عادت, اين دو طرفش حد دارد اما كُر يك طرفه حد دارد يعني كمتر از اين نبايد باشد بيشتر از اين شد, شد اينجا هم بيشتر از اين نفي مي‌شود نه اينكه كمتر از اين نمي‌شود ﴿فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ يعني بيشتر از اين نمي‌شود نه كمتر از اين نمي‌شود.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سورهٴ مزمل, آيات 6 و 7.
[2] . التفسير الكبير, ج25, ص18.
[3] . سورهٴ انفال, آيهٴ 41.
[4] . سورهٴ نساء, آيهٴ 91.
[5] . بحارالأنوار. ج58, ص7.
[6] . سورهٴ تكاثر, آيات 5 و 6.
[7] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.
[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 77.
[9] . مجمع‌البيان, ج7, ص420; جامع البيان في تفسير القرآن, ج20, ص79.
[10] . اقبال الأعمال, ص295.
[11] . سورهٴ روم, آيهٴ 41.
[12] . سورهٴ هود, آيهٴ 114.
[13] . سورهٴ زلزال, آيهٴ 7.
[14] . ر.ك: سورهٴ بقره, آيهٴ 86.
[15] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 7.
[16] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 26.
[17] . سورهٴ شوري, آيهٴ 30.
[18] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص132.