درس تفسیر آیت الله جوادی

91/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 ﴿وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ (62) قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (63) وَقِيلَ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ (64) وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لاَ يَتَسَاءَلُونَ (66) فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَعَسَي أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (67) وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (68) وَرَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ (69) وَهُوَ اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَي وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (70)﴾
 بهانههاي علمي و عملي مشرکان
 بعد از بيان جريان وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) و ساير مباحث, نتيجه‌گيري كردند كه توحيد حق است معاد حق است وحي و نبوّت حق است و مشركين بيراهه مي‌روند. مشركين جوابشان دو بخش بود يك بخش مي‌گفتند كه ما در معارف اعتقادي تابع نياكانيم هر چه را آ‌نها پذيرفتند ما مي‌پذيريم ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ [1] هر چه را آنها رد كردند ما رد مي‌كنيم مي‌گوييم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ [2] اين به اصطلاح بخش علمي‌شان بود, از نظر بخش عملي در مسائل اقتصادي يا اجتماعي يا سياسي مي‌گفتند اگر ما تابع اسلام بشويم ما را از سرزمين بيرون مي‌كنند مشكل سياسي داريم, اقتصادي داريم و مانند آن ﴿إِن نَتَّبِعِ الْهُدَي مَعَكَ نَتَخَطَّفُ﴾ [3] گرچه حق با شماست ولي اگر ما مسلمان بشويم در زحمتيم اينها دنيا را بر هدايت ترجيح دادند.
 پاسخ خداوند به بهانههاي علمي و عملي مشرکان
 جواب گروه اول را فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ [4] خب نياكان شما عاقل نبودند در مسير نبودند اهل هدايت نبودند چرا مي‌گوييد: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ چرا مي‌گوييد: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ اين جواب آن بخش اول بود. جواب بخش دوم دو قسمت است يكي اينكه شما گفتيد: ﴿إِن نَتَّبِعِ الْهُدَي مَعَكَ نَتَخَطَّفُ﴾ اين درست نيست براي اينكه مكّه امن است هم از نظر اقتصاد هم از نظر امنيت و آرامش فرمود: ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ [5] در بخش‌هاي ديگر هم فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ﴾ [6] مگر نمي‌بينيد همه جا ناامن است رهزني هست جنگ و درگيري هست به استثناي مكه كه همه نعمت‌ها آنجا هست اين يك جواب, بنابراين صغرا ممنوع است يعني «لا تتخطفون من ارضكم». جواب دوم اين است كه كبرا ممنوع است بسيار خوب بر فرض شما اگر ايمان بياوريد در زحمت باشيد چرا دنيا را بر آخرت ترجيح داديد آخرت بر دنيا ترجيح دارد براي اينكه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ [7] همين معنا به دو تقريب بازگو مي‌شود يكي اينكه شما كه گفتيد: ﴿إِن نَتَّبِعِ الْهُدَي مَعَكَ﴾ دنيا را بر هدايت ترجيح داديد حق اين است كه هدايت بر متاع دنيا رجحان دارد (اين يك) ثانياً خيلي افرادند كه وقتي ايمان آوردند هم حسنه دنيا دارند هم حسنه آخرت همه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ است چه كسي گفته شما اگر مؤمن بشويد مسلمان بشويد مشكل دنيايي داريد اين اختصاصي به مكه ندارد تا ما بگوييم كه حرم امن قرار داديم اين يك اصل كلي است پس اگر كسي بگويد من ايمان بياورم در زحمتم اين درست نيست براي اينكه هم ايمان بالاتر از متاع دنياست و هم جمع بين حسنه دنيا و حسنه آخرت ممكن است.
 مصداق عبارت شريفه ﴿فَهُوَ لاَقِيهِ﴾
 مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿فَهُوَ لاَقِيهِ﴾ [8] همان طوري كه مؤمنين به لقاي ثواب الهي مي‌روند كفار و مشركين هم به لقاي عقاب الهي مي‌روند اينجا كه فرمود: ﴿أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاَقِيهِ﴾ [9] كه مشابه اين را در مسئله ﴿وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً﴾ [10] فرمود در قبالش هم فرمود عدّه‌اي عذاب را ملاقات مي‌كنند جهنم را ملاقات مي‌كنند ﴿فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً﴾ [11] پس لقاي جهنم مثل لقاي بهشت هر دو در آخرت است اگر يك عدّه ﴿وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً﴾ عدّه‌اي هم ﴿وَوَجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ [12] اين لقا هم نسبت به جهنم درست است هم به نسبت به بهشت, هم نسبت به وعده درست است هم نسبت به وعيد.
 دوري تبهكاران از خدا، در عين نزديکي خداوند به همگان
 در اين بخش‌هايي كه اينها را در صحنه قيامت آوردند گاهي ذات اقدس الهي اينها را با ندا مخاطب قرار مي‌دهد معلوم مي‌شود اينها دورند كه ﴿يُنَادِيهِم﴾ با اينكه خدا به اينها نزديك است اينها از خدا دورند يك اضافه مادي نيست كه قُرب و بُعدش متوافقةالأطراف باشند در مسائل مادي اضافه‌ها اين طور است دو طرفي است و اما در مسائل معنوي اضافه مي‌تواند يك طرفي باشد اضافه‌ها گاهي متوافقةالأطراف است نظير اخوّت, مساوات و مانند آن اگر گفتيم اين ستون محاذي آن ستون است خب آن ستون هم محاذي اين ستون است اگر زيد برادر عمرو است عمرو هم برادر زيد است اين اضافه متوافقةالأطراف است گاهي اضافه متخالفةالأطراف است مثل اينكه زيد پدر عمرو است و عمرو پسر زيد اين متخالفةالأطراف است قُرب و بُعد [در مسائل مادي و حسّي] از اضافه‌هاي متوافقةالأطراف است يعني اگر الف به باء نزديك بود باء هم به الف نزديك است اگر الف از باء دور بود باء هم از الف دور است اين جزء اضافه‌هاي متوافقةالأطراف است در مسائل مادي و حسي اما در مسائل معنوي ممكن است الف به باء نزديك باشد ولي باء از الف دور باشد ذات اقدس الهي به كافر و مؤمن علي وزانٍ سواء نزديك است ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ [13] يا ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ [14] ولي مؤمن به خدا نزديك است چون كارهاي قُربي انجام داد نماز را قربة الي الله, روزه را قربة الي الله, حج و جهاد و عمره را قربة الي الله اين كارهاي قُربي او را به خدا نزديك كرد كافر كه كارهاي قُربي انجام نداد ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ [15] خدا به كافر نزديك است محيط است ولي كافر از خدا دور است اين يك اضافه متخالفةالأطراف در مي‌آيد يعني همين قُرب و بُعدي كه در مسائل حسّي متوافقةالأطراف بود وقتي به حساب امور معنوي گذاشته بشود گاهي متوافقةالأطراف در مي‌آيد گاهي متخالفةالأطراف لذا با اينكه خدا به اينها نزديك است اينها از خدا دورند تعبير به ندا كرد.
 سخن مستقيم و باواسطه خدا با تبهكاران در قيامت
 در صحنه قيامت گاهي خدا ندا مي‌دهد گاهي به مأموران صحنه قيامت دستور داده مي‌شود كه با اينها گفتگو كنيد حرف اينها را بشنويد و مانند آن. در همين جا سه بخش ذكر شده كه دو بخش آن نداي الهي است يك بخش آن به دستور خدا عدّه‌اي با آنها گفتگو مي‌كنند آن عدّه چه كساني‌اند در اين قسمت آيه مشخص نشده در آيه 62 فرمود: ﴿وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ﴾ در آيه 65 هم فرمود: ﴿وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ اما در آيه 64 فرمود: ﴿وَقِيلَ ادْعُوا﴾ اين قائل چه كسي است روشن نيست خدا به چه كسي دستور مي‌دهد به آنها بگو اين روشن نيست پس دو نداي الهي است يك حرف قائل است كه قائلش روشن نيست در اين صحنه ذات اقدس الهي يك بار ندا مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿أَيْنَ شرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ آنهايي كه فكر مي‌كرديد شريك‌الباري هستند آنها كجايند.
 سخن سران کفر و شرك درباره گمراهي خود و ديگران
 عدّه‌اي كه اينها را گمراه كردند خود بت‌ها كه حرفي براي گفتن ندارند چون دارد ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾ [16] يعني انسان در شب تار چيزهايي بر اساس موهومات نزد او مجسّم مي‌شود خيال مي‌كند كوه است درّه است تپّه است و شخص است در شب تار در بيابان وقتي آفتاب طلوع كرد معلوم مي‌شود هيچ چيزي نبود اينها كه در تاريكي عدّه‌اي را شريك‌الباري مي‌پندارند وقتي ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾, [17] مي‌بينيد كسي نبود چيزي هم نبود ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾. حالا آن براي بت‌هاست يك عدّه اينها را گمراه كردند نظير فرعون و امثال فرعون اينها را اغوا كردند به شرك و بت‌پرستي يا خود آنها را بپرستند يا بت‌ها را بپرستند اينها پاسخ مي‌دهند, اينها كساني هستند كه ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ﴾, اينها كساني هستند كه رهبران كفرند كه ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ [18] اينها در جواب مي‌گويند كه ﴿هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا﴾ اينها كه ما گمراهشان كرديم ﴿أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا﴾ ما چطور گمراه شديم؟ با اختيار گمراه شديم اينها هم با اختيار به دنبال ما آمدند ﴿مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ﴾ ما مجبورشان نكرديم ما دعوت كرديم, وسوسه كرديم, تبليغ كرديم اينها به دنبال ما راه افتادند انبيا آمدند اوليا آمدند شما كتاب‌هاي آسماني فرستاديد خب مي‌خواستند به دنبال آنها بروند ﴿هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا﴾ ما را كسي مجبور نكرد ما هم اينها را مجبور نكرديم اين ﴿أَغْوَيْنَا﴾ به تعبير جناب زمخشري اين صفت است براي ﴿الَّذِينَ﴾ اگر هم صفت نباشد باز همين معنا را مي‌توان از آن استنباط كرد ﴿قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ﴾ يعني اين ائمه نار, ائمه كفر ﴿رَبَّنَا هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا﴾ اينها هيچ جوابي ندارند همان طوري كه ما جواب نداريم آنها هم جواب ندارند ما را كسي مجبور نكرد ما به سوء اختيار خود دنيا را بر آخرت ترجيح داديم اينها هم همين طور اينها مطلبي به عنوان جواب نخواهند داشت.
 تبرّي مشركان از يکديگر در صحنه محشر
 بعد ﴿تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ﴾ در بخش‌هايي دارد كه ﴿إذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا﴾ اين رابطه بينشان قطع مي‌شود اينها كه در دنيا به يكديگر گرايش دارند در راه باطل, در قيامت از يكديگر فاصله مي‌گيرند فرمود: ﴿هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ﴾ اينها به ميل و اختيار خودشان بيراهه رفتند مثل اينكه ما به ميل و اختيار خودمان بيراهه رفتيم اگر راه را مي‌يافتيم امروز گرفتار عذاب نمي‌شديم آن‌گاه ﴿وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ﴾ آرزو مي‌كردند اگر هدايت مي‌شدند ديگر عذاب را نمي‌ديدند.
 سؤال همگاني و اختصاصي خداوند در معاد
 بخش سوم, اين ﴿يَوْمَ يُنَادِيهِم﴾ در آيه 65 است ﴿وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ﴾ خب شما مسئله توحيد را كه جوابي براي گفتن نداشتيد بسيار خب, حالا انبيايي را كه ما فرستاديم جواب اينها را چه گفتيد در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود در قيامت همه مورد سؤال‌اند آيه ششم سورهٴ «اعراف» اين است كه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾ ما هم از انبيا سؤال مي‌كنيم هم از مرسل‌اليهم سؤال مي‌كنيم همه مورد سؤال‌اند سؤالي است كه بايد پاسخ بدهند سؤالي است كه سؤال بازخواستي است سؤالِ زيرسؤال بردن است سؤال محاكمه‌اي نيست يك وقت سؤال و جواب دارد چه كار كردي اين جواب مي‌دهد يك وقت سؤال مي‌كنند كه چرا اين كار را كردي اين سؤال بازخواستي براي يك گروه مخصوصي است فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [19] اينها را بازداشت كنيد «قِف» يعني اينها را بازداشت كن, ﴿قِفُوهُمْ﴾ يعني اينها را بازداشت كنيد ﴿وَقِفُوهُمْ﴾ براي اينكه ﴿إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ در يك مقطع يك ايست بازرسي هست فرمود اينها زير سؤال‌اند در اينجا كه دارد ما از انبيا سؤال مي‌كنيم از مرسلين سؤال مي‌كنيم اين سؤال به معناي زير سؤال بردن و بازخواستي نيست از همگان سؤال مي‌كنند بايد جواب بدهند ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾.
 پرسش: جناب استاد اين سؤال بازخواستي چه نتيجه مستقيمي دارد؟
 پاسخ: خب يك نحو توقيف است يك نحو تعذيب است با اعتراض همراه است كه چرا اين كار را كردي.
 در بخش‌هاي ديگر فرمود ما همه را يكجا جمع مي‌كنيم از همه‌شان هم سؤال مي‌كنيم در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 109 مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ﴾.
 كوتاهي و سهولت قيامت براي مؤمنان و صالحان
 قيامت پنجاه هزار سال است شايد اين پنجاه هزار سال به لحاظ پنجاه هزار موقف باشد هر موقفي يك سال معطّلي دارد از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند «ما أطول هذا اليوم» چه روز طولاني است حضرت فرمود: «والذي نفس محمد بيده» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روز پنجاه هزار سال براي مؤمن كوتاه‌تر از صلات مكتوبه است [20] يك نماز واجب را انسان خيلي با تأنّي بخواند مثلاً نماز ظهر را ده دقيقه يك ربع, فرمود اين پنجاه هزار سال براي يك مؤمن ده دقيقه بيشتر طول نمي‌كشد براي اينكه او براي چه معطّل بشود اين همه كارها را انجام داده خدا هم كه ﴿سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾ [21] است خب همان طوري كه در دنيا به سرعت از ديگران جلو زده, پنجاه هزار سال ديگران را هم [در آخرت] اين ده دقيقه طي مي‌كند.
 سؤال‌هاي سه گانه خداوند در قيامت
 در اين موقف‌ها از انبيا سؤال مي‌كنند از امّت‌ها سؤال مي‌كنند كه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾ بعد جداگانه از انبيا سؤال مي‌كنند كه به شما چه جواب دادند بعد جداگانه از امم سؤال مي‌كنند كه جواب انبيا را چه داديد اين آيات مي‌شود سه طايفه يك طايفه همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾ يكي هم در آيه 109 سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه فرمود: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ خدا انبيا را جمع مي‌كند از آنها سؤال مي‌كند كه گزارش بدهيد به شما چه جواب دادند نتيجه كار شما چه بود از چه كسي گِله داريد از چه كسي رضايت داريد چه چيزي آورديد ﴿مَاذَا أُجِبْتُمْ﴾ آنها عرض مي‌كنند ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ [22] يك وقت است نه, مستقيماً از خود اينها سؤال مي‌كنند ﴿وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ﴾ از خود امم سؤال مي‌كنند كه جواب انبيا را چه داديد.
 تحيّر و عدم پاسخگويي تبهكاران در برابر خداوند، در معاد
 اينها كه مشرك بودند تبهكار بودند و مانند آن ﴿فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ﴾ گزارش در مقام سؤال و جواب همان حجج و ادلّه است اگر در مقام مباحثات علمي باشد اگر گفتند انبا و خبر يعني جواب علمي اما در محكمه اگر گفتند گزارش كور دارد يعني دليل كور دارد دليلي ندارد بالأخره ﴿فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ﴾ يعني «فعميت عليهم الأدلّة و الحجج» وقتي حجّت نداشتند دليل نداشتند مي‌شوند سرگردان و متحيّر وقتي سرگردان و متحيّر شدند قبلاً مي‌توانستند با خودشان گفتگو كنند الآن با خودشان هم نمي‌توانند گفتگو كنند در بخش‌هايي از قرآن فرمود اينها در قيامت با هم تسائل دارند از يكديگر سؤال مي‌كنند با هم‌اند اين تسائل, مشترك بين تبهكاران است در سورهٴ مباركهٴ «طور» آيه 25 اين است ﴿وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ﴾ از يكديگر سؤال مي‌كنند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «صافات» هم مشابه اين هست يعني آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است ﴿وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ﴾ اما وقتي كه دليل و حجّت براي اينها كور شد راه حرف زدن را هم ندارند لذا ﴿لاَ يَتَساءَلُونَ﴾ خب اين ﴿لاَ يَتَساءَلُونَ﴾ مربوط به موقفي است كه وقتي از اينها سؤال كردند ﴿مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ﴾, ﴿فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ﴾ يعني وقتي كه حجج و ادلّه كور شد اينها راه گفتگو را ندارند متحيّرند اما در موقف ديگر يا قبل از اينكه نوبتشان برسد يا بعد از اينكه نوبتشان رسيد و بيرون رفتند آنجا بله, «يتسائلون» گفتگو دارند كساني كه در دنيا به تعبير قرآن كريم ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ [23] هستند كسي كه منظم حرف نمي‌زند منظم فكر نمي‌كند منظم زندگي نمي‌كند به تعبير قرآن كريم ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ حرج و مرج يعني بي‌نظم, مريج يعني هرج و مرج يعني نه راهش نه حرفش نه قولش نه فكرش سامان علمي ندارد فرمود اينها كه مي‌بيني يا به دنبال بازي‌اند يا به دنبال فيلم‌هاي سرگرم‌كننده‌اند ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ يعني در هرج و مرج دارند زندگي مي‌كنند از آنها سؤال بكني چرا؟ مي‌گويند براي سرگرمي, خب سرگرمي كه جواب اتلاف عمر نيست فرمود: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ كسي كه در هرج و مرج زندگي مي‌كند وقتي صحنه قيامت شد ﴿فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ﴾ مي‌شود خبرها برايش كور مي‌شود يعني راه برون‌رفت ندارد بالأخره, انبيا از يك طرف صف كشيدند صُحف از يك طرف صف كشيدند ملائكه از طرف ديگر صف كشيدند مؤمنين از طرف ديگر صف كشيدند و از اينها سؤال مي‌كنند كه ﴿مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ﴾ اينها جوابي براي گفتن ندارند لذا فرمود: ﴿فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ﴾ انبا به معناي خبر قيامت همان ادلّه و براهين خاص است.
 سرّ عدم پرسش خداوند از برخي از معصيتكاران، در قيامت
 فرمود: ﴿فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لاَ يَتَسَاءَلُونَ﴾ پس منافات ندارد كه در بخش ديگر تسائل داشته باشند سؤال و جواب هم همين طور است در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» كه دارد ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ [24] در آن موقف جايي براي سؤال نيست چرا جا براي سؤال نيست جوابش در اين آيه است ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ [25] خب اين شخصي كه از اين عقبه كئود گذشت و جواب قانع‌كننده نداشت محكوم شد حالا كه محكوم شد علامت محكوميّت در پيشاني اوست اين سياه‌چهره است اين انسان سياه‌روي خب جوابي نمي‌خواهد شما چه سؤالي مي‌خواهي بكني گاهي انسان به صورت حيوان در مي‌آيد مطابق همان آيه ﴿فَتأتُونَ أفْواجاً﴾ [26] حالا كسي كه به صورت گرگ در آمده اين از او چه سؤال بكني اين معلوم است درنده بود كسي به صورت مور در آمده معلوم مي‌شود انسان طمعكار محتكر بود چرا ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ شما از او مي‌خواهي چه سؤال بكني شما از گرگ سؤال مي‌كنيد كه چطور بودي؟! خب معلوم است درنده بود اگر ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ به اين معناست كه عدّه‌اي به صورت حيوان در مي‌آيند [27] يا عدّه‌اي سيه‌روي و سياه‌صورت مي‌آيند خب آنجا براي چه سؤال بكني ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ آن وقت ﴿فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ﴾. [28]
 مواقف سه گانه قيامت، در رابطه با سؤال الهي
 بنابراين سه مقطع مي‌شود يا قبل از سؤال است يا مقطع و موقف سؤال است يا خروجي سؤال آنجا كه دارد سؤال نمي‌شود كه قبل از موقف سؤال باشد براي اينكه هنوز نوبت اينها نشده آنجايي كه نوبت اينها شده همين‌جاست كه سؤال و جواب مي‌كنند كه ﴿مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ ٭ فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لاَ يَتَسَاءَلُونَ﴾ و امثال ذلك بعد وقتي خارج شدند بالأخره يا سياه‌صورت‌اند يا به صورت حيوان در مي‌آيند يا به صورت ديگر در مي‌آيند آنجا ديگر ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾.
 باز بودن راه توبه براي همگان
 ﴿فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ الآن هم راه باز است هر مشركي بخواهد توبه كند راه باز است قانون جَبّ هم «الاسلام يجبّ ما قبله» [29] همه گذشته‌هاي او را تصفيه مي‌كند شستشو مي‌كند از اين به بعد بايد عمل صالح داشته باشد ﴿فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَعَسَي أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ﴾ البته انسان تا در دنيا هست با عسي و ليت و لعلّ زندگي مي‌كند براي اينكه حكم جزمي براي ذات اقدس الهي مشخص است ما تا زنده‌ايم بين نفي و اثباتيم ممكن است ـ معاذ الله ـ كسي بلغزد.
 تفسير آيه 68 و نقد نظر برخي از مفسران
 بعد فرمود: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ﴾ شما اين انتخاب را كه دنيا بهتر از آخرت است به عهده خودتان گذاشتيد در حالي كه ذات اقدس الهي دنيا را آفريده آخرت را آفريده شما را آفريده موجودات اخروي را آفريده او فرموده هدايت بهتر از زُخرف و متاع دنياست شما قدرت انتخاب كه نداريد شما را راهنمايي كرده بگوييد كه دنيا بهتر از آخرت است آخر نه مي‌دانيد نه شما آفريديد ﴿رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ﴾ برخي‌ها خواستند بگويند اين ناظر به اين جريان است كه مي‌گفتند اگر رسالت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حق است بايد فلان سرمايه‌دار معروف طائف يا مكه مثل وليد بشود پيامبر [30] البته اين مي‌تواند آن را هم شامل بشود ولي لسان, لسان اختصاصي نيست كه در آن زمينه وارد شده باشد يك لسان كلي است درباره مطالب قبلي يعني خداي سبحان آفريد و حقّ اختيار و انتخاب با اوست كه چه چيزي خوب است چه چيزي بد است چه چيزي بدتر است چه چيزي بهتر است ﴿مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ اينها حالا بيايند اختيار بكنند بگويند كه ما متاع دنيا را بر هدايت انتخاب كرديم اينها حق ندارند ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾.
 وظيفه انسان در تحقيقات و مسائل علمي
 مطلب مهم در مسئله خلقت است مستحضريد در همه اصول, اختصاصي به خلقت ندارد در همه اصول چه توحيد چه نبوّت چه معاد ما از آن جهت كه بشريم و ادراك ما محدود است موظّفيم مقداري تلاش و كوشش علمي بكنيم اما اساس كار اين است بگوييم خدايا آنچه تو فرمودي انبياي تو فرمودند اهل بيت فرمودند ما به آ‌نها معتقديم حالا اگر درس و بحث ما مطابق آ‌ن شد نِعم الوفاق, نشد آنچه به فكر ما رسيده و درست نيست اين مضروب علي الجدار است آنچه تو فرمودي و انبياي تو آوردند حق است اين وظيفه ماست.
 دشواري فهم حادث بودن اصل فيض الهي
 اما در همين محدوده كه انسان جستجو مي‌كند مي‌بيند بعضي از چيزها براي او روشن است بعضي از چيزها براي او روشن نيست مثلاً جريان حدوث سماوات و ارض, اثبات اينكه آسمان‌ها حادث‌اند زمين حادث است اينها خيلي سهل است اما اصلِ فيض حادث است مثل ارواح انبيا, عرش, لوح, كرسي, مقام نبوّت, مقام رسالت, مقام ولايت اينها حادث‌اند اين را عقل نمي‌فهمد حادث‌اند يعني چه, اصل فيض حادث باشد هر چه شما بررسي كنيد مي‌بينيد چيزي گيرتان نمي‌آيد بيان ذلك اين است كه انسان آسمان, زمين, همه اينها آنجا كه مخصوصاً متحرّك‌اند يك موجود جزيي هستند, اينها را كاملاً مي‌فهمد كه قابل حدوث‌اند يعني ذات اقدس الهي كه خالق كل است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ [31] مي‌داند كه فلان شيء را اگر زودتر خلق بكند مصلحت نيست ديرتر خلق بكند مصلحت نيست بايد در فلان وقت باشد اين دركش آسان است اما اصلِ فيض, خداست و عدم محض, شما اصل فيض را حادث فرض كنيد اين يعني چه؟ بگوييد الآن مصلحت نيست «الآن» در كار نيست فعلاً مصلحت نيست «فعلاً» در كار نيست اينجا مصلحت نيست «اينجا و آنجا» ندارد «الآن و فردا» ندارد «اين موقع و آن موقع» ندارد «مصلحت و مفسده» ندارد خداست و عدم محض, فرض ندارد نه اينكه مفروض محال است اينكه گفته مي‌شود او قديم هم نيست چون بگوييم قديمِ زماني است خب زمان مي‌خواهد او «دائم الفضل علي البريّة» است, «دائم الفيض علي البريّة» [32] خدا غريق رحمت كند مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم توحيد اين روايت را نقل كرد كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) بعد از اينكه مطلبي را فرمود «ثمّ أنشأ يقول» اين شعرها را حالا يا خود حضرت انشا كرده يا انشا شده ديگران را حضرت انشاد كرده است «ثمّ أنشأ يقول»
 و لم يزل سيّدي بالحمد معروفا٭٭٭ و لم يزل سيّدي بالجود موصوفا [33]
 خداي من در ازل جواد بود جود, صفتِ فعل است يك وقت است كسي ده سال تفسير مي‌آيد مي‌شود مفسّر خوب يك وقت همين ده سال مي‌آيد تفسير مي‌شود يك واعظ يك پيش‌نماز خب اتلاف عمر حقيقتِ شرعيه ندارد همين اتلاف عمر است يعني كسي ده سال تفسير بيايد و مفسّر خوب نشود خب اين اتلاف عمر است يعني شما توقّع داريد كه خدا آيه نازل بكند «يا ايّها الذين آمنوا» اگر كسي ده سال درس تفسير رفت مفسّر نامي نشد اتلاف عمر كرده؟! هر چه گفته مي‌شود بايد مراجعه بشود به سند مراجعه بشود به روايت مراجعه بشود جمع‌بندي بشود استدلال بشود بعد بتوانيد تدريس كنيد فرمود:
 و لم يزل سيّدي بالحمد معروفا٭٭٭ و لم يزل سيّدي بالجود موصوفا
 خدا در ازل جواد بود شما فرض كنيد خداست و لاغير, بعد حادث مي‌شوند يعني چه؟ خدا ارواح انبيا را الآن خلق نكرده بعداً خلق كرده الآن و بعد ندارد فعلاً مصلحت نيست بعداً مصلحت است «فعلاً» ما نداريم مصلحتي نداريم مفسده‌اي نداريم خداست و عدم محض, اگر خداست و عدم محض, حدوث اصلِ فيض معنا ندارد هر چه شما فكر بكنيد مي‌بينيد قابل درك نيست عالَم يعني سماوات و ارضين و اينها, اينها اثبات حدوثشان سهل است خيلي سهل است بله آسمان حادث است زمين حادث است راه شيري حادث است اينها همه حادث‌اند چون بعد از مراحلي از وجودند اما اصلِ فيض آيا قابل حدوث است چه اينكه قابل قِدم هم نيست مثلاً ما بگوييم در امتداد چه چيزي بود. بنابراين او «دائم الفيض علي البريّة» است, او «دائم الفضل علي البريّة» است, «كلّ منّه قديم» است.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سورهٴ زخرف, آيات 22 و 23.
[2] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 24; سورهٴ قصص, آيهٴ 36.
[3] . سورهٴ قصص, آيهٴ 57.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 170.
[5] . سورهٴ قريش, آيهٴ 4.
[6] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 67.
[7] . سورهٴ قصص, آيهٴ 60; سورهٴ شوري, آيهٴ 36.
[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 61.
[9] . سورهٴ قصص, آيهٴ 61.
[10] . سورهٴ انسان, آيهٴ 11.
[11] . سورهٴ مريم, آيهٴ 59.
[12] . سورهٴ قيامت, آيات 24 و 25.
[13] . سورهٴ ق, آيهٴ 16.
[14] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 85.
[15] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 44.
[16] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 67.
[17] . سورهٴ زمر, آيهٴ 69.
[18] . سورهٴ قصص, آيهٴ 41.
[19] . سورهٴ صافات, آيهٴ 24.
[20] . مجمع‌البيان, ج10, ص531.
[21] . سورهٴ بقره, آيهٴ 202.
[22] . سورهٴ مائده, آيهٴ 109.
[23] . سورهٴ ق, آيهٴ 5.
[24] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 39.
[25] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 41.
[26] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 18.
[27] . مجمع‌البيان, ج10, ص642.
[28] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 41.
[29] . الخلاف (شيخ طوسي), ج5, ص469 و 548 و ج6, ص117.
[30] . ر.ك: مجمع‌البيان, ج7, ص410.
[31] . سورهٴ رعد, آيهٴ 16; سورهٴ زمر, آيهٴ 62.
[32] . المصباح (كفعمي), ص647.
[33] . التوحيد (شيخ صدوق), ص309.