درس تفسیر آیت الله جوادی

91/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَي إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَي أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (19) وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي قَالَ يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (20) فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (21)﴾
 آرامش کامل مادر حضرت موسي(عليهماالسّلام)
 نكاتي كه مربوط به بحث‌هاي اخير بود يكي اين است كه وقتي ذات اقدس الهي به مادر موسي وحي فرستاد آغاز و انجام جريان موساي كليم(عليه السلام) را به صورت اجمال به او فرمود, فرمود اين كودك را به دريا بينداز هيچ ترسي نداشته باش هيچ غمي نداشته باش ما او را به تو برمي‌گردانيم و جزء انبيا قرار مي‌دهيم. جريان ﴿وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ [1] يك بشارت بعدي است اما آنچه مربوط به اين مادر و فرزند است با اين وحي تأمين شده است نفرمود من او را از دريا نجات مي‌دهم تا كسي بگويد كه مادر موسي از القاي اين كودك به دريا نگران نبود اما از اينكه اين جعبه به قصر فرعون رفت ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ [2] اين باعث نگراني مادر موسي شد زيرا وعده الهي تنها درباره صيانت موسي(عليه السلام) از دريا نبود گفت از آغاز اين جريان تا روزي كه به تو برگردد تحت‌الحمايه ماست ما به تو برمي‌گردانيم ديگر معنا ندارد كه ما بگوييم خداي سبحان او را نسبت به دريا وعده داد اما وقتي مادر موسي فهميد ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ غمگين شد بنابراين هيچ غمي در محدوده قلب مادر موسي نبود.
 تفسير صحيح كريمه ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَي فارِغاً﴾
 اين ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَي فارِغاً﴾ [3] گرچه وجوه فراواني مخصوصاً در تفسير فخررازي ذكر شد [4] تنها وجهي كه مي‌تواند تام باشد اين است كه بعد از وحي الهي, قلب مطهّر مادر موسي فارغ‌البال شد چرا؟ چون آنكه علم حصولي نبود علم شهودي و وحي الهي بود فضاي قلب را هم در بخش انديشه روشن كرد هم در بخش انگيزه آرام كرد هم درباره دريا آرام كرد هم درباره دربار فرعون آرام كرد گفت بچه را بينداز ما سالم تحويلت مي‌دهيم ديگر معنا ندارد ما بگوييم مادر موسي از قسمت دريا آرام شد ولي از قسمت ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ نگران بود چه نگراني چون خدا كه نفرمود ما فقط او را از دريا حفظ مي‌كنيم فرمود او را ما سالم تحويل تو مي‌دهيم همين. ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ [5] لذا قلبش فارغ‌البال شد اين وحي كه نصيحت نيست اين وحي كه موعظه عادي نيست كه با هراس بعدي بسازد هر جا اين وحي رفت كار تكوين را كرد به كودك گفت نمك گفت چشم, هيچ پستاني را قبول نكرد به مادر گفت آرام باش گفت چشم! مگر او دست از گريه برمي‌داشت اين كودك مرتب گريه مي‌كرد گرسنه بود مرتب غذا مي‌خواست و هيچ پستاني را هم قبول نمي‌كرد تا كودك به مادر نرسد گريه مي‌كند گرسنه است و گرسنگي را تحمل مي‌كند هيچ غذايي را قبول نمي‌كند مادر هم تا بچه را نگيرد آرام است براي اينكه خدا قلب او را آرام كرده است.
 دو نمونه قرآني در تأييد تفسير مذكور
 تأييد اين مسئله دو قصّه بود يكي مربوط به حضرت يوسف(سلام الله عليه) است يكي هم مربوط به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ [6] ديگر هيچ گوشه‌اي نلغزيد اين طور نبود كه در گوشه‌اي بلغزد در گوشه‌اي آرام باشد چون برهان رب را ديد هرگز قلب مطهّرش نلغزيد ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ آنكه درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً﴾ [7] ما تثبيت كرديم قلبت را, موقعيت قلبت را آرام نگه داشتيم لذا ذرّه‌اي در وسط, اول, آخر به حرف قوم گرايش نداشت اين دو قصه.
 سرّ حزن و اندوه حضرت يعقوب و يوسف(عليهماالسّلام)
 در جريان حضرت يعقوب و جريان حضرت يوسف كه غمگين بودن وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) همچنان ادامه داشت ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ﴾ [8] محزون بود براي آن است كه نه در حدوث جريان يوسف خداي سبحان چنين بشارتي داد نه در مرحله بقا به يعقوب چنين بشارتي دارد هر دو در حال آزمون بودند نه به يوسف(سلام الله عليه) فرمود برو در چاه, برو در زندان ما حفظت مي‌كنيم كه بر او وحي فرستاده باشد قصّه نبوّت وجود مبارك يوسف در سورهٴ «يوسف» نيست در جاي ديگر است فقط يك گوشه وحي در موقع چاه انداختن به حضرت يوسف گفته شد كه ﴿وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا﴾ [9] وقتي مي‌خواستند اين را در چاه بيندازند وحي‌اي آمده كه روزي فرا مي‌رسد كه اين جريان را به برادرانت مي‌گويي اما ديگر حالا وحي تسديدي و توحيدي كه خوفي نباشد حزني نباشد به حضرت يوسف چنين بشارتي نرسيده بود.
 وعده‌اي از طرف خدا به يوسف(سلام الله عليه) برسد كه تو حزني نداشته باش خوفي نداشته باش بالأخره سرانجام به مقصد مي‌رسي چنين وعده‌اي نبود مخصوصاً درباره يعقوب(سلام الله عليه) اين اصلاً آزمون الهي است خب يعقوب(سلام الله عليه) براي اينكه به آن مقام والا برسد آن شامّه ملكوتي‌اش باز بشود امتحاني بايد بدهد همان طوري كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) آزمون شد و امتحان داد بعد ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا﴾ [10] شد, بعد ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ [11] شد اين هم همين طور است يعقوب(سلام الله عليه) در همان چند قدمي كنعان وقتي اين بچه را به چاه مي‌انداختند كه خبر نداشت بنا نبود خبر داشته باشد اما وقتي كه صبر كرد امتحان داد گفت ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ﴾ از آزمون, سرفراز به در آمد آن وقت از فاصله هشتاد فرسخي بوي يوسف را مي‌شنود اين‌چنين نيست كه سعدي و امثال سعدي بگويند كه گاهي بر طارم اعلا مي‌نشينيم و گاهي پشت پا را نمي‌بينيم؛ [12] آن گاه هم حساب دارد اين گاه هم حساب دارد رايگان خدا چيزي را به كسي نمي‌دهد اين بايد چندين سال امتحان ببيند بعد برسد به جايي كه حالا شامّه ملكوتي‌اش باز بشود بگويد ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ [13] وگرنه رايگان خدا هر كسي را به هر جايي برساند كه نيست.
 سرّ تعبير به ﴿هذَا﴾ در آيه پانزدهم
 وجود مبارك موساي كليم همين كه به حدّ رشد رسيد ديد دربار فرعون دربار شرك است گاهي هم اعتراض مي‌كرد و كم كم يك نگراني بين دربار فرعون و وجود مبارك موساي كليم حاصل شد اينكه فرمود: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ﴾ اين روشن مي‌شود كه قصر فرعون و كاخ فرعون كنار مصر بود و خارج از مدينه بود چه اينكه رسم هم همين است آنها يك جاي بازتري يك كاخ و باغ و راغ بازتري دارند حضرت موسي(سلام الله عليه) از آنجا وارد مصر شد و اين صحنه را ديد. مطلب ديگر اين است كه گاهي براي ترسيم و تصوير قضاياي گذشته به صورت حال ذكر مي‌كنند هذا كذا و ذلك كذا با اينكه قصّه گذشته بود و به حسب ظاهر بايد گفته مي‌شود أحدهما كذا و الآخر كذا اما اينكه فرمود: ﴿هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾ [14] اين ترسيم قصّه گذشته است به صورت حال كه اين حرف‌هاي اديبانه ادباست. اما از جهتي كه ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌تواند نسبت به وقايع گذشته شهود داشته باشد آن ديگر راه ادبي كافي نيست آن راهگشا نيست آن يك راه ديگري لازم است و آن اين است كه تمام اعمال ما در ملكوت ما حاضر است اگر در صحنه قيامت ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ [15] كلّ اعمال در ملكوت اين عالَم حاضر است و موجود اگر وحي الهي نسبت به انسان كامل معصوم ناظر به آن ملكوت اشيا باشد مي‌شود گفت اين و آن هذا و ذاك پس براي خود حضرت كه مي‌تواند اشياي گذشته را در ملكوتشان ببينند نه در مُلك, براي اينكه در مُلك زمان بود و گذشت هذا و ذاك معنا دارد براي ماها كه دسترسي به ملكوت اشيا نداريم اين همان نكته ادبي است كه گاهي گذشته‌ها را به صورت حال ترسيم مي‌كنند به جاي اينكه بگويند يكي اين‌چنين بود ديگري آن‌چنان مي‌گويند اين اين‌چنين بود آن آن‌چنان.
 مراد حضرت موسي(عليهالسّلام) از تعبير ﴿ظَلَمْتُ نَفسي﴾
 مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك موساي كليم عرض كرد ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ [16] در بحث‌هاي سابق داشتيم كه ظلم به معناي نقص هم مي‌آيد نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت در سورهٴ «كهف» آيه 33 اين بود كه دو باغ بود براي يك فرد متمكّن و مالدار ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً﴾ اُكُل يعني خوراكي نه خوردن, اينكه مي‌گويند بهشت ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ [17] يعني هر وقتي بخواهي حاضر است ديگر اين‌چنين نيست كه زمستان و تابستان داشته باشد ميوه تابستان در زمستان پيدا نشود اُكل يعني ما يؤكل يعني خوراكيِ درخت‌هاي بهشت, دوازده ماهه است حالا گاهي بهشتي ميل مي‌كند گاهي نمي‌كند ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ آيه 33 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است كه اين درخت‌ها نسبت به اُكل‌شان ظلم نكردند ﴿لَمْ تَظْلِم﴾ يعني لم تَنقص هيچ كدام كم نياوردند هر درختي ميوه خودش را آورد پس ظَلم يعني نَقَص ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ يعني كاري كردم كه از نظر خودم اظهار نقص مي‌كنم نه يعني گناه كردم چون اين درخت كه معناي ظلم و عدل در او راه ندارد كه بگوييم اين درخت عادل است و ظالم نيست گناه كرد يا گناه نكرد «ظَلَم» به اين معنا يعني «نَقص».
 در بحث‌هاي قبل داشتيم كه اگر تركي اُوليٰ باشد براي اين است كه وجود مبارك موساي كليم كاري كرد كه بهتر از آن هم ممكن بود اين هم البته مربوط به قبل از نبوّت بود، اما از طرف ديگر خب آن يك كافر حربي بود آل‌فرعون كساني بودند كه اين بني‌اسرائيل مستضعف را كودكانشان را سر مي‌بريدند اين از همان گروه بود حالا اگر وجود مبارك موساي كليم يك دانه از اين قبطي‌هاي آدم‌كش قاتل كذا و كذا را از پا در بياورد كه مشكلي نيست منتها حالا در مقام اثبات اينجا جايش بود يا نبود يا بهتر از اين راهي داشت يا نداشت وجود مبارك موساي كليم عرض كرد ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ استغفار هم كرد و خدا هم فرمود بخشودم و مشكلي نداري.
 نصرت‌طلبي مجدد قبطي مظلوم از حضرت موسي(عليه السلام)
 فرداي آن روز ـ اين قبطي‌ها هر كدام از اين اسرائيلي‌ها را گير مي‌آوردند بر اساس آن استعمار بود استثمار بود هر چه بود اينها را تحميل مي‌كردند ـ باز يكي از همين فرعوني‌ها همان شخص بني‌اسرائيل را در تحت فشار قرار داد داشت آزار مي‌كرد يا مي‌زد و اينها باز همان شخص از وجود مبارك موساي كليم استصراخ كرده يعني استعانت كرده كمك طلبيده وجود مبارك موساي كليم به او گفت تو هم هر روز دعوا راه مي‌اندازي آخر تو كه مي‌داني در برابر اينها نمي‌تواني بايستي خب بالأخره تو هم مقداري تحمل بكن ﴿إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾.
 روايتي از امام رضا(عليه السلام) در تفسير آيات محلّ بحث
 در برخي از روايات آمده مثل عيون‌الأخبار و اينها كه وجود مبارك موساي كليم حرفي زد كاري مي‌خواست بكند حرفي كه زد اين است كه تو هر روز دعوا راه مي‌اندازي آخر تو كه قدرت آنها را نداري تو هم مثل ساير افراد مستضعف تحمل بكن مدتي بايد صبر كرد ﴿إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾ بعد ﴿أَرَادَ أَن يَبْطِشَ﴾ به همين بني‌اسرائيلي كه تو چه كار داري مي‌كني ديروز مشكلي دست ما دادي امروز هم مي‌خواهي همان كار را بكني اين ﴿يَبْطِشَ﴾ را به اين شخص اسناد دادند يعني حضرت موسي(سلام الله عليه) خواست نسبت به اين بني‌اسرائيلي غضب بكند و بطش بكند آن وقت اين بني‌اسرائيلي ديد كه وجود مبارك موسي غضبناك شد گفت: ﴿أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ﴾ مي‌خواهي با يك مُشت مرا هم از پا در بياوري همين كاري كه ديروز كردي. [18]
 پرسش:...
 پاسخ: بله اين ﴿عَدُوٌّ لَهُمَا﴾ را در عيون و امثال عيون تعبير كردند به اينكه اين بني‌اسرائيل هم عدوّ قبطي است هم عدوّ موسي شد براي اينكه به موسي گفت: ﴿إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ﴾.
 آثار تأسف‌بار مهجوريت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)
  مستحضريد كه اين روايت‌ها آن‌چنان نيست كه انسان بتواند با آرامي به اينها سر بسپارد خدا اين دودمان اموي و مرواني و عباسي را به عذاب اليم گرفتار كند از زمان امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) فقه ما زنده شد روايات تفسيري زنده شد روايات اخلاقي زنده شد حدود يك قرن تفسير قرآن, فقه قرآن, اخلاق قرآن, تاريخ اسلامي همه دست اينها بود حوزه علميه مكه را چه كسي اداره مي‌كرد؟ ابن‌عباس, حوزه علميه مدينه را چه كسي اداره مي‌كرد؟ ابي‌بن‌كعب, حوزه علميه عراق را چه كسي اداره مي‌كرد؟ عبدالله بن مسعود امام حسن چه كاره بود؟ مسموم شد, سيّدالشهداء(سلام الله عليه) چه كاره بود؟ كربلا رفت, امام سجاد چه كاره بود, مشغول دعا خواندن بود اين درد اين است خب بالأخره اين صد سال مكه مَهد حوزه علميه شد, زعيم حوزه علميه مكه چه كسي بود زعيم حوزه علميه مدينه چه كسي بود زعيم حوزه علميه عراق در اين صد سال چه كسي بود؟! حالا تنها فقه و اصول اين نيست كه درش بسته شد تفسير درش واقعاً بسته بود فراغتي كه درباره فقه شده به لطف الهي كه حشر اينها و اجر اينها با اولياي الهي باشد خيلي است در فقه دست انسان تقريباً يا تحقيقاً باز است خيلي زحمت كشيدند در رجال و درايه و همه اينها مشخص شد اما در روايات تفسيري ما مشكل جدّي داريم در روايات اخلاقي مشكل جدّي داريم در مقتل مشكل جدّي داريم در تاريخ مشكل جدّي داريم مگر حوزه علميه مكه از اهل بيت كمك مي‌گرفتند؟ مگر حوزه علميه مدينه از اهل بيت كمك مي‌گرفتند؟ مگر حوزه علميه عراق كه دست‌پرورده ذات مقدس حضرت امير بود از اهل بيت كمك مي‌گرفتند؟
 اشاره به نقش روايات در تفسير قرآن
 به هر تقدير انسان بايد با جان كندن خود مطلب را از قرآن در بياورد بعد روايات هم تأييد بكند البته روايت صحيح و معتبر كه پيدا شد اين مي‌تواند مخصّص باشد, شارح باشد, مبيّن باشد, مفسّر باشد همه اين كارها از روايت صحيح برمي‌آيد اما حالا شما اين روايت عيون را نگاه كنيد سيدناالاستاد اين را هم در الميزان نقل كرده [19] خب چقدر انسان بايد مايه بگذارد كه ﴿هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾ را برگرداند به اين بني‌اسرائيلي كه اين هم عدوّ موسي است هم دشمن قبطي است بالأخره استظهاري مي‌خواهد اُنسي مي‌خواهد عقلي مي‌خواهد نقلي مي‌خواهد كه اينها را جمع و جور كند.
 اشك عاقلانه در مصائب اهلبيت(عليهمالسّلام)
 غرض اين است كه ما در روضه كه گريه مي‌‌كنيم بخش مهمّ گريه ما براي اينهاست حالا فلان جا زدند فلان جا از اين زد و خورد در عالم زياد است از اين زدن‌ها و اينها ما براي اينها كمتر گريه مي‌كنيم ما كه در روضه مي‌رويم گريه مي‌كنيم قسمت مهمّ گريه ما براي همين است حالا فلان كس را زدند فلان كس را زنجير كردند اينها البته گريه عاطفي دارد اما گريه عقلي براي اين است شما دلتان مي‌خواهد مكه مي‌رويد مدينه مي‌رويد به آساني مرام اهل بيت را پياده كنيد خب الآن همين ظلم است ديگر شما وقتي مي‌خواهيد به دستور امام صادق(سلام الله عليه) حجّتان, عمره‌تات را انجام بدهيد مي‌بينيد راهش بسته است انسان براي اين گريه مي‌كند آدم دينش را مي‌خواهد در كنار حرم پياده كند نمي‌تواند.
 نقد روايت منسوب به امام رضا(عليه السلام)
 غرض اين است كه وضع تفسير اين است, بنابراين بايد تلاش و كوشش كرد آن عناصر محوري را از خود قرآن به دست آورد روايت اگر معتبر بود كه مي‌تواند در تمام اين جهات سهم تعيين‌كننده داشته باشد اگر معتبر نبود مي‌تواند در حدّ تأييد مطرح شود.
 ﴿إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ﴾ خب اين زبان, زبان آن بني‌اسرائيلي نيست كه هم‌فكر موساي كليم است و موساي كليم هم براي نجات اينها تلاش و كوشش مي‌كند بگويد تو مي‌خواهي جبّار في الأرض باشي اين لسان هم لسان آن بني‌اسرائيلي نيست.
 پرسش:...
 پاسخ: بله خب اين حق داشت براي اينكه تو هر روز دعوا راه مي‌اندازي بالأخره الآن كه مي‌داني قدرت با آنهاست «التقيّة ديني و دين آبائي» [20] اين حرف همه انبياست شما كه قدرت نداري آخر به چه مناسبت دعوا راه مي‌اندازي ديروز آمدي مزاحمت فراهم كردي مشكلي براي ما پيش آوردي من كه نمي‌توانم در برابر مظلوم بودن تو ساكت بنشينم.
 در مصداق ﴿رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾
 حالا در چنين وضعي ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ اين ﴿اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ همان قصر فرعون است در دستگاه فرعون همان طوري كه آسيه بود كه اهل ايمان بود برخي افراد هم اهل ايمان بودند در سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه سور‌ه «مؤمن» هم ناميده مي‌شود آيه 28 اين است ﴿قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَبِّكُمْ﴾ قبل از اين جريان, وجود مبارك موساي كليم وقتي وارد شد و دعوت به توحيد كرد و ادعاي رسالت داشت فرعون گفت: ﴿ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَي وَلْيَدْعُ رَبَّهُ﴾ [21] كسي كه در دستگاه آنها بود و مؤمن بود و ايمانش را كتمان مي‌كرد و در حال تقيّه بود به فرعون گفت آخر چرا شما مي‌خواهيد موسي را بكشيد اين كاري به شما ندارد, اين موحد است و شاهد هم آورد ﴿أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً﴾ كه اين رجل حرفش اين است ﴿يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ﴾ معلوم مي‌شود در دستگاه فرعون برخي از مؤمناني اهل تقيّه بودند اين ﴿وَجَاءَ رجلٌ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ محتمل است همان رجل باشد ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي﴾ فوراً خودش را به وجود مبارك موساي كليم رساند گفت ﴿يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ﴾.
 مراد از ﴿يأتَمرون﴾ در آيه محلّ بحث
 ائتمار در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» آيه شش به صورت مشورت مطرح شده است فرمود: ﴿وَأْتَمِرُوا بَيْنَكُم﴾ ائتمار كنيد يعني مؤامره كنيد مؤتمري تشكيل بدهيد مشورت كنيد كه چگونه حل كنيم مؤتمر يعني سالن همايش و مشورت, اينجا هم ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ﴾ يعني اينها مشورت كردند به اين نتيجه رسيدند كه با شما مبارزه كنند و شما را از پا در بياورند كه البته موفق نشدند.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[2] . سورهٴ قصص، آيهٴ 8.
[3] . سورهٴ قصص، آيهٴ 10.
[4] . التفسير الکبير،ج‏24، ص 581.
[5] . سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[6] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[7] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 74.
[8] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 86.
[9] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.
[10] . سورهٴ صافات، آيهٴ 105.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[12] . ر.ك: گلستان سعدي, باب دوم, حكايت دهم.
[13] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.
[14] . سورهٴ قصص، آيهٴ 15.
[15] . سورهٴ زلزال، آيات 7و8.
[16] . سورهٴ قصص، آيهٴ 16.
[17] . سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[18] . عيون اخبارالرضا ، ج1، ص 199.
[19] .الميزان، ج‏16، ص 22و23.
[20] . جامع الأخبار, ص95; دعائم الاسلام, ج1, ص110 و 160 و ج2, ص132.
[21] . سورهٴ غافر، آيهٴ 26.