درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

91/03/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 45 تا 53 سوره نمل

 

﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾ ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ﴾ ﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ ﴿قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ ﴿وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ ﴿فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ ﴿فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴾

 

بحث كوتاهي مربوط به مسائل قبل مانده است تا برسيم به قصّه حضرت صالح. در جريان حضرت سليمان سخن از اسما مطرح شد كه اسماي الهي است و اينها با اسماي الهي كار مي‌كنند طليعه بحث قرآن از سورهٴ مباركهٴ «بقره» با اين اساس و پايه شروع شد كه هم كتاب تدوين هم كتاب تكوين با اسماي الهي تفسير مي‌شود. كتاب تدوين يعني قرآن كريم بعد از هر آيه يا قبل از شروع به مطالب آن آيه در صدر آن آيه بعضي از اسماي حسناي الهي ذكر مي‌شود آن اسما ضامن مضمون آن آيه است اگر آيه، آيه رحمت و مغفرت باشد پايانش ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[1] است و مانند آن، يا از اسم شروع مي‌شود به مسمّا يا از مسمّا شروع مي‌شود به اسم يعني در اول آيه يا اسم الهي است نظير اينكه ﴿هُوَ الَّذِي﴾[2] كذا و كذا كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» از وحدت شروع شده به كثرت در بخشهاي ديگر همان اوايل سورهٴ «رعد» از كثرت به وحدت، آنجا كه از وحدت به كثرت است در اول آيه دارد ﴿هُوَ الَّذِي﴾ كذا و كذا، آنجا كه از كثرت شروع شده به وحدت ختم شده فرمود: ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ كذا و كذا ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ [3] مي‌فرمايد يك قطعه زمين است در يك قطعه زمين انواع ميوه‌ها درختها برگها طعمها بوهاست و همه اينها نشان خداي واحد عزيز و غفّار است كه اين تفاوتي كه از وحدت به كثرت يا از كثرت به وحدت در اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» بحث شد. كتاب الهي را يعني قرآن را اسماي حسناي او تفسير مي‌كند اين براي كتاب تدويني. كتاب تكويني خدا كلمات تكويني خدا يعني آسمان و اهل آسمان زمين و اهل زمين آنها هم با اسماي الهي اداره مي‌شوند كه فرمود: «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء»[4] و مانند آنچه در دعاي پربركت «سمات» و ادعيه و مناجات ديگر است و روشن شد كه اسما، حقايق خارجي‌اند مظاهري هم دارند الفاظ نيستند مفاهيم نيستند و مانند آن. عالَم را اسماي الهي اداره مي‌كند و فرشتگان با اسماي الهي آشنا مي‌شوند و عالم را به اذن خدا تدبير مي‌كنند مي‌شوند مدبّرات امر همين ملائكه كه با آگاهي از اسما مدبّرات امرند اينها شاگردان انسان كامل‌اند كه نمونه بارزشان اهل بيت(عليهم السلام)اند كه فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾ [5] بعد فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ [6] در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد كه منظور، قضية في واقعة نيست منظور شخص حضرت آدم نيست منظور انسان كامل است كه اين انسان كامل در هر عصري به صورت پيغمبري ظهور مي‌كند گاهي آدم است گاهي نوح است گاهي ابراهيم است گاهي انبياي ديگر(عليهم السلام) بر اساس اين پايه كه بيش از سي سال است كه اين طور بحث مي‌شود يعني انسانهاي كامل معلّم ملائكه‌اند محور درس آنها هم اسماي حسناي الهي است با اسماي الهي انسان كامل، ملائكه را آشنا مي‌كند آنها مي‌شوند مدبّرات امر غرض اين است كه پايه قرآن اين است اساس قرآن اين است انسان كامل عالِم اسما هستند (يك) آن اسما را ياد ملائكه مي‌دهند (دو) ملائكه با آن اسما دارند كلّ عالم را تدبير مي‌كنند (سه) آن وقت اگر يك روايت صحيحي يك جا پيدا شده اين مي‌شود دليل و اگر ضعيف بود مي‌شود مؤيّد بنابراين سليمان و امثال سليمان هر كاري كه مي‌كنند زير پوشش آن اسماست.

اما درباره تنكير عرش، تنكير عرش خيلي مهم نيست براي اينكه تختي را در مدّت كوتاهي از چندين فرسخي آوردند بعد جابه‌جا كردن خصوصيّاتش را عوض كردن اين معجزه نيست آوردن تخت از راه دور به اندك زمان قبل از ارتداد طرْف اين معجزه است.

مطلب سوم آن است كه اين ﴿أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾[7] كذب نيست ما يك سؤال داريم يك خبر، سؤال نه كذب است نه صدق چون سؤال انشاست انشا خبر نيست وقتي خبر نبود نه صدق است نه كذب از او سؤال كردند آيا تخت تو شبيه اين است سؤال است اين نه صدق است نه كذب اين آزمايش هوش است نمي‌شود گفت اين كذب است.

 

پرسش:...

پاسخ: آيه 42 ﴿وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ يعني ما قبلاً منقاد بوديم مي‌دانستيم حكومت مركزي شما را آن كاري به اسلام ايماني ندارد ديگر يعني ما قبلاً شنيده بوديم حكومت مركزي شما را كه شما مسلّط بوديد بر انس و جن و طير ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ همان جا كه اينها حكومت مركزي را پذيرفته بودند در كنار همان بلافاصله گفته سرّ ادامه شركشان كذا و كذا بود يعني فرمود ﴿وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ آيهٴ 43 اين است ﴿وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ معلوم مي‌شود آن اسلامِ ايماني نبود ديگر يعني ما قبول داشتيم اين بياني كه وجود مبارك سليمان فرمود اينها مسلماً بيايند يعني منقاد حكومت مركزي بشوند بعد وقتي كه آمدند با ارائه معجزه او را روشن كردند و اين شرك و بت‌پرستي‌اش به توحيد تبديل شد گفت: ﴿وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ [8] نه «أسلمت لسليمان» آنجا كه وجود مبارك سليمان فرمود: ‌«‌لا تعلوا عليّ» [9] با آيه نوزده سورهٴ «دخان» گفتيم فرق دارد آنجا ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ بود يعني موحّد باشيد اينجا ‌«‌لا تعلوا عليّ» يعني حكومت مركزي مرا قبول كنيد اين هم كه فرمود: ﴿قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ [10] يعني قبل از اينكه بيايند منقاد حكومت مركزي من بشوند و آن بانو هم گفته بود كه ﴿أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ [11] ما قبلاً عظمت حكومت مركزي را پذيرفته بوديم بعد از همين جمله ﴿وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ دارد كه سرّ بت‌پرستي اينها همان سوابق اينها بود ﴿وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ بعد وقتي جريان صرح ممرّد پيش آمد و آن معجزه را ديد گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾

در جريان قصّه صالح(سلام الله عليه) كه بعد از قصّه سليمان(عليه السلام) ذكر شد اين قصصي كه در قرآن كريم در كنار هم است گاهي به لحاظ آن مطالب مناسبي است كه در آن سور‌ه طرح شده در سور‌ه‌اي مسئله توحيد است يا وحي است يا نبوّت است يا معجزه است يا معاد است يا برزخ است و مانند آن كه مطرح شده تناسبي كه در قصص اين انبيا(عليهم السلام) هست به مناسبت آن مطلب اساسي قصص اين انبيا مي‌آيد (اين يك) يك وقت است به لحاظ تاريخي مي‌آيد اول جريان حضرت آدم است بعد ادريس است بعد نوح است بعد انبياي ابراهيمي است بعد وجود مبارك يعقوب و يوسف و اينهاست بعد موسي و عيسي و اينها اين به لحاظ سير تاريخي كه به لحاظ زمان است (اين دو) گاهي به لحاظ سرزمين است نه به لحاظ زمان كه جريان قصص سورهٴ مباركهٴ «نمل» ظاهراً از همين قبيل است وگرنه قصّه هود كه براي قوم عاد است بايد قبل از ثمود ذكر مي‌شد اصلاً در اينجا ذكر نشده براي اينكه بين سرزمين فلسطين و يمن سرزميني بود كه قصّه لوط در آنجا واقع شده سرزميني بود كه قصّه صالح پيغمبر در آن سرزمين واقع شده در اين بخش خاورميانه كه بخشي مربوط به يمن بود بخشي به فلسطين بود بخشي هم بين يمن و فلسطين بود قصّه حضرت صالح و حضرت لوط را اينجا ذكر كرده جريان هود كه قوم عاد را رهبري مي‌كرد اصلاً در اين بخشها نيست بنابراين قصص قرآن گاهي به لحاظ زمان است گاهي به لحاظ زمين است گاهي به لحاظ زمينه است اين طور نيست كه در هر جا كه قصّه نقل مي‌شود بر اساس همان داستان تاريخي باشد.

فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ كه منظور اخوّت چيست نسبت وجود مبارك صالح با ثمود چيست اينها در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «شعراء» هم گذشت پيام رسمي وجود مبارك صالح اين بود ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ موحّد باشيد يا عدّه‌اي ملحد بودند يا مشرك ايشان مي‌فرمايد الهيّت را بايد پذيرفت و توحيد را در كنارش قبول كرد. مردم آن سرزمين دو گروه شدند ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ﴾ چون دو گروه شدند نفرمود «يختصمان» فرمود: ﴿يَخْتَصِمُونَ﴾ جمعيّت بود هم آنها و هم اينها آن گروه مؤمن با گروه غير مؤمن به نام ملحد و مشرك اينها در خصومتهاي فرهنگي و فكري بودند. اصلش را به صورت تثنيه ذكر فرمود، فرعش را به صورت جمع ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾

وجود مبارك صالح به اينها چه فرمود، فرمود شما دو راه داريد يك راه طيّب و طاهر راه حَسنه است كه راه سعادت است يك راه خبيث و رِجس كه راه سيّئه و الحاد و شرك و بت‌پرستي است چرا عجله داريد كه اين راه را برويد خب آن راه كه برايتان باز است آن راه عبادت آن راه حَسنه آن راه فيض و فوز كه باز است ﴿قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ﴾ شما قبل از اينكه به طرف حسنه و ايمان و توحيد و فضيلت برويد به دنبال شرك و بت‌پرستي راه افتاديد آخر چرا اين كار را مي‌كنيد؟! ﴿لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ﴾ شما از شرك و بت‌پرستي اگر توبه كرديد خدا مي‌پذيرد راه حسنه هميشه براي شما باز است ﴿لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ در همه موارد هست براي اينكه معلوم نيست انسان عاقبت به خير مي‌شود يا نمي‌شود حتي در جريان صوم كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾ در كنارش ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[12] است اين‌چنين نيست كه اگر كسي روزه گرفت يا نماز خواند الاّ ولابد به بهشت مي‌رود راههاي فراواني هست عقبه‌هاي كئود هست اين در حدّ لعلّ است اگر انسان جزم داشته باشد كه همين فضيلت الي زَمن الموت هست بله آنجا ديگر سعادت قطعي است اما فراز و فرود كم نيست لذا در همه موارد با «لعلّ» ذكر مي‌شود ﴿لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾ اما آن مشركيني كه بت‌پرستي داشتند و آن را بر توحيد مقدّم داشتند حرفشان چه بود؟ اگر كسي توحيد را نپذيرد خدايي را قبول نداشته باشد ناچار است به وثنيّت و صنميّت و خرافات بسنده كند اين مسئله شانس اين مسئله بخت اين مسئله صبر و جَخد اين مسئله عدد سيزده اينها همه‌شان خرافات است براي پر كردن آن خلأ فكري انسان بالأخره احتياج دارد خودش را محتاج مي‌بيند و اين احتياج حق است محتاج بودن او حق است اما نمي‌داند به چه كسي محتاج است به چه چيزي محتاج است اگر به آن حق تكيه نكند ناچار به خرافات مراجعه خواهد كرد اين گروه به خرافات به نام شانس به نام بخت به نام تَطيّر، تَشئُّم معتقد بودند مي‌گفتند فلان مرغ آمد خواند بد قدم است اين شُئومت، شئامت، زشتي را به خواندن اين مرغها اسناد مي‌دادند لذا از تشئّم به تطّير تعبير مي‌كردند چون اين شئامت را با طيور و پرنده‌ها و پر كشيدن طيرها بر اساس آن آداب جاهلي تطبيق مي‌كردند لذا از تشئّم به تطيّر ياد مي‌شد و اينكه در حديث دارد طيره بر طرف شد [13] هم ناظر به آن است خب اگر كسي موحّد نباشد ناچار است به بخت و شانس تكيه كند وجود مبارك صالح فرمود اين چه خرافاتي است كه دامنگير شما شده آنها ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾ شما باعث فقر و فلاكت و عقب افتادگي ما شديد ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾ فرمود: ﴿طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يس» هم خواهد آمد كه ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ [14] نحس خود شما هستيد يك آدم جاهل نحس است ديگر اينكه فرمود: ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[15] يا فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[16] يعني نحس است ديگر يعني پليد است اين انسان بدفكر انسان بدعقيده انسان بدباطن، نحس است فرمود نحس خودتان هستيد شما منحوسانه فكر مي‌كنيد (يك) كژ‌روي داريد (دو) «كژ روي جف القلم كژ آيدت» [17] (سه) وگرنه از طرف ذات اقدس الهي جز مهرباني و رحمت چيز ديگر مقرّر نشده فرمود: ﴿طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اين نحس با خود شماست چه چيزي در عالَم نحس است صبر و جخد نحس است چيست؟! فلان پرنده خواند نحس است چيست؟! عدد سيزده نحس است چيست؟! شانس آورديم و نياورديم چيست؟! يك راه منظمي است سنّت الهي است قضا و قدر است مطابق عدل است «بالعدل قامت السماوات و الأرض» [18] ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ يعني خود شما نحس هستيد نحوستي در كار نيست آن بيان نوراني حضرت هادي(سلام الله عليه) كه صاحب تحف‌العقول نقل كرده است آن از غرر روايات ماست كه آن حسن بن مسعود خدمت حضرت رفته عرض كرد كه چه روز نحسي بود حضرت فرمود زمان، ظرف حوادث است مگر ظرف، بدي و خوبي دارد اين عمل را شما در اين ظرف ريختي اين عمل، تلخ و بد است شما را تلخكام كرده حالا مي‌خواهي ظرف را بشكني [19] حوادث در ظرف زمان اتفاق مي‌افتد.

 

پرسش:...

پاسخ: بله اما خير و شرّ را فرمود با صدقه حل مي‌شود «سِيرُوا عَلَي اسْمِ اللَّهِ»[20] حتي در قمر در عقرب، قمر در عقرب كاري به زمان ندارد ما بالأخره يك موجودات گسسته از موجودات سمايي كه نيستيم اين اجرام آسماني در ما اثر دارد چه اثر دارد آن را اهل بيت بايد بگويند فرمودند قمر در عقرب باشد شما عقد بكنيد مشكل دارد سفر بكنيد مشكل دارد يعني اگر قمر محاذي برجي بشود كه در آن برج چند ستاره است به صورت عقرب در اين محدوده اگر كسي نكاح كند سفر كند خير نمي‌بيند در همين محدوده هم فرمودند: «سيروا علي اسم الله» صدقه بدهيد اين‌چنين نيست كه مسافرت حرام باشد اين يك واقعيّت خارجيه است اين كاري به زمان ندارد آن بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) كه در تحف‌العقول آمده ناظر به زمان است فرمود زمان چه نقصي دارد زمان، ظرف حوادث است اما يك حادثه آسماني يك موجود واقعي است آن را نمي‌شود انكار كرد كه بگوييم حالا اگر قمر در برج عقرب بود ما نكاح كرديم يا نكرديم فرق نمي‌كند نه خير آن كه از كلّ اوضاع باخبر است مي‌گويد فرق مي‌كند و همان او فرمود: «سيروا علي اسم الله» صدقه بدهيد با فلان دعا اين كار را انجام بدهيد عيب ندارد خود زمان بما أنّه زمان نحس نيست آن مظروف است كه اين زمان را اين ظرف را پراثر يا كم‌اثر، بداثر يا خوش‌اثر مي‌كند براي آن مظروف است نه براي اين ظرف.

 

پرسش: ﴿فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ﴾

پاسخ: بله ايامي است براي آنها نحسات بود فرمود: ﴿أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾[21] همان روزي كه براي اين گروه نحس است براي مؤمنين و انبيا سَعد است براي اينكه عذاب آمده بساط اينها را بر چيده وگرنه اگر خود اين روز ذاتاً نحس باشد براي هر دو گروه نحس است در حالي كه همين ﴿فِي يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾ همين روز «يوم سعد مستمرّ للنبيّ و قومه» آنجا هم كه ﴿فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ﴾ [22] است براي پيغمبر و مؤمنين «أيّام سعدات» است اين‌چنين نيست كه اگر براي او نحس بود كلّ زمان نحس است براي همه نحس است فرمود: ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ اين قضا و قدر است كه عند الله تنظيم كرده شما چطور مي‌خواهيد حركت كنيد راه خوب برويد نتيجه‌اش خوب است راه بد برويد نتيجه‌اش بد است اين زمان، ظرف است تقصيري ندارد ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ﴾ شما هستيد كه در معرض آزمون هستيد (اولاً) اگر اين آزمون را بد عمل كرديد گرفتار فتنه مي‌شويد (ثانياً) حدوثاً اين افتنان به معناي آزمون است بقائاً اين افتنان به معناي همان فتنه است در اثر ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اين براي اين.

﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ﴾ جناب زمخشري در كشّاف دارد كه منظور از اين مدينه همان حِجر است [23] كه ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾[24] اين مدينه همان شهر حِجر است چند گروه فاسد مفسد غير مصلح در مدينه در اين حجر بودند خب اينها چه كار مي‌كردند؟ اينها ديدند كه وحي و نبوّت اين پيغمبر به نام صالح(سلام الله عليه) دارد فراگير مي‌شود اينها تصميم قتل گرفتند تبييت كردند گفتند ما شبانه حمل مي‌كنيم او و مؤمنين را مي‌كشيم بعد به دوستان و بازماندگانشان مي‌گوييم ما نبوديم و بساطش را برمي‌چينيم ذات اقدس الهي اين داستان را نقل مي‌كند مي‌فرمايد اينها نمي‌دانستند كه ما اينها را با دست خود اينها داريم مي‌گيريم اينها ﴿مَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ﴾ اگر خدا بخواهد كسي را بگيرد با دست او مي‌گيرد با توطئه او مي‌گيرد با نقشه او مي‌گيرد فرمود اينها قصد كردند كه صالح(سلام الله عليه) و همراهانش را بكشند ولي ما همه اينها را به هلاكت گرفتار كرديم.


[1] بقره/سوره2، آیه173.
[2] الرعد/سوره13، آیه3.
[3] الرعد/سوره13، آیه4.
[4] البلد الأمين و الدرع الحصين‌، الكفعمي العاملي، الشيخ ابراهيم، ج1، ص188.
[5] بقره/سوره2، آیه31.
[6] بقره/سوره2، آیه33.
[7] نمل/سوره27، آیه42.
[8] نمل/سوره27، آیه44.
[9] نمل/سوره27، آیه31.
[10] نمل/سوره27، آیه38.
[11] نمل/سوره27، آیه42.
[12] بقره/سوره2، آیه183.
[13] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص463.
[14] یس/سوره36، آیه19.
[15] مدثر/سوره74، آیه5.
[16] توبه/سوره9، آیه28.
[17] مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بخش 135.
[18] عوالي اللآلي، ج4، ص103.
[19] تحف العقول، ج1، ص482.
[20] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص105.
[21] قمر/سوره54، آیه19.
[22] فصلت/سوره41، آیه16.
[23] الكشاف، ج3، ص372.
[24] حجر/سوره15، آیه80.