درس تفسیر آیت الله جوادی

91/02/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (16) وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتَّي إِذَا أَتَوْا عَلَي وَادِ الَّنمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ (19) وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22)
 در سورهٴ مباركهٴ «نمل» بخشي از جريان انبيا(عليهم السلام) مطرح مي‌شود بعد از اينكه ذكري از قصّه موسي(سلام الله عليه) به ميان آورد چون تفصيل اين قصّه در ساير سوَر گذشت تفصيلش را در سورهٴ «نمل» بيان نفرمودند جريان داوود و سليمان(سلام الله عليهما) را ذكر فرمود, قصّه حضرت سليمان را به صورت مبسوط در همين سورهٴ «نمل» ذكر كرد فرمود سليمان(سلام الله عليه) وارث مال و وارث حكومت داوود بود اما وارث نبوّت نبود چون نبوّت ارثي نيست نه ارثي است و نه كسبي موهبت الهي است كه ذات اقدس الهي هر كه را شايسته بداند عطا مي‌كند آنچه مربوط به سليمان(سلام الله عليه) از نظر ميراث بود همان دو بخش است كه ميراث مال و ميراث حكومت است البته مالِ داوود را ساير ورثه هم ارث مي‌بردند و بردند اما قسمت مهمّ و آنچه مخصوص سليمان(سلام الله عليه) است همان جريان حكومت است.
 پرسش: در زيارت وارث...
 پاسخ: بالأخره خصوصيّاتي كه خداوند براي انبيا ذكر فرمود آن خصوصيّتهاي ولايت و نبوّت و رسالت و امامت و خلافت را وجود مبارك سيّدالشهداء ارث برده است نه اينكه از ناحيه ارث به آنها رسيده است اينكه مي‌گويند: «انّ العلماءَ ورثة الأنبياء» [1] نه يعني اين, امر ارثي است بلكه اين به فيض و فضل الهي است خداي سبحان خصوصيّتهاي انبيا را به وجود مبارك سيّدالشهداء عطا كرده است وگرنه ارث به اين معنا كه اينها از يك قبيله بودند نيست.
 مطلب بعدي آن است كه خداي سبحان اين پُست كليدي را به هر كس نمي‌دهد يك شايستگي مي‌خواهد كه اين مربوط به خودش اشخاص است يك استعداد و لياقت و اختيار و انتخاب مي‌خواهد كه مربوط به خود اشخاص است اين امري است اختياري خداوند مسئله كرامت را علم را اين گونه از امور را به عنوان آزمون به برخي افراد نظير سامري نظير بلعم باعور و مانند اينها عطا مي‌كند و در عين حال كه مي‌داند اينها حُسن عاقبت ندارند در اثر سوء عاقبت خود از اين مواهب الهي بهره صحيح نمي‌برند اما نبوّت را رسالت را امامت را اين پستهاي كليدي را هرگز به كسي كه حُسن عاقبت ندارد نمي‌دهد پس يك مسئله مربوط به آن مقامهاست كه آن مقامها نه كسبي است و نه ارثي, يك مطلب مربوط به اين است كه خدا آن مقام را به چه كسي مي‌دهد جواب اين است خدا آن مقام را به افرادي مي‌دهد كه با اختيار و انتخاب خود داراي عزم راسخ‌اند و هرگز از آن مقام بلند سوء استفاده نمي‌كنند ولو سخت‌ترين حادثه براي اينها پيش بيايد هيچ كسي هم آنها را ياري نكند آنها حافظ دين‌اند درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است آن آيه قبلاً بحث شد كه ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ [2] اينها مثل ساير افراد نيستند كه تقيّه بكنند حتي رسول مثل امام نيست كه تقيّه بكند فرمود اگر احدي در روي زمين شما را ياري نكرد شما وظيفه‌تان را بايد انجام بدهيد ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ اين آزمون حتي براي امامان(عليهم السلام) هم نيست غرض اين است كه خود مقام رسالت و نبوّت نه كسبي است و نه ارثي اما كسي كه شايسته اين كار باشد با اختيار خود با كسب خود با رياضت و تلاش و كوشش خود به قدري فيض خدا را محترم مي‌شمارد كه هيچ چيزي او را از ادامه راه باز نمي‌دارد خدا مي‌داند كه اين شخص از فيض خدا اين بهره را مي‌برد لذا به او اين پُست كليدي را مي‌دهد وگرنه صِرف استجابت دعا صرف بخشي از كرامتها بدون سِمتهاي كليدي و پستهاي كليدي اين را گاهي به افرادي مثل بلعم باعور مي‌دهد كه ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا [3] يا به سامري كه ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ [4] مي‌دهد و آن سوء عاقبت هم تعقيبش مي‌كند.
 پرسش...
 پاسخ: تقيّه بله تقيّه كردند, كسي كه سقيفه را تحمل مي‌كند و غدير را رها مي‌كند تقيّه است ديگر.
 يك وقت سيّدناالاستاد مرحوم محقّق داماد(رضوان الله تعالي عليه) اين سيّد بزرگوار در خواندن بحث فقهي من ديدم اشك از چشمان مباركشان جاري شده آن روايتي بود كه وجود مبارك امام كاظم به هارون ملعون خطاب مي‌كند مي‌فرمايد «يا أمير المؤمنين» من ديدم ايشان اين روايتي كه خوانده اشك از چشمانشان جاري شد خب اين است ديگر, بنابراين اين تقيّه بود چطور مي‌شود كسي خودش غدير را ديده آن وقت در برابر غدير بيّن‌الرشد ساكت باشد در برابر سقيفه بيّن‌الغي تحمل بكند اين جز تقيّه چيز ديگر نيست اما درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين طور نبود فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ احدي اگر تو را ياري نكرد بايد تحمل كني آن وظيفه براي پيغمبر است.
 بنابراين فرمود ما اين سِمت را داريم وجود مبارك داوود فرزندان فراواني داشت مال به همه آنها ارث رسيد حالا قَلّ أو كَثُرَ, حكومت به وجود مبارك سليمان رسيد خب آن مربوط به صلاحيّت و خصوصيّت است ديگر در بين همه ورثه به سليمان رسيد اما مقام رسالت و آن مقامهاي ملكوتي به ارث و كسب نيست اين سه مسئله. وجود مبارك سليمان اين را هم صريحاً اعلام كرد فرمود مردم ما در برابر نعمت خدا وظيفه داريم كه شاكر باشيم و به شما هم اعلام مي‌كنيم كه خدا اين نعمت را به ما داد ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ اينها را به ما داد و شما هم بدانيد كه ما از اسرارتان باخبريم از اسرار حيوانات باخبريم كاري هم با شما نداريم جز عقل و عدل چيزي اِعمال نمي‌كنيم ولي اگر بيراهه رفتيد در برابر قانون مسئوليد ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ هر كاري كرديد به ما گزارش مي‌دهند و من شما را دارم اداره مي‌كنم و به احدي هم ظلم نمي‌كنيم. اما اينكه آيا خصوص حيواناتي كه عصر وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) بودند به اين مقام علمي رسيدند كه جناب فخررازي احتمال مي‌دهد اين آسان نيست شما در باب حيوانات مي‌بينيد جريان برزخ را كه دارد شخص كافر در برزخ آسيب مي‌بيند در قبر آسيب مي‌بيند در ضمن اينها آن روايات هست كه گاهي مي‌بينيد گوسفندي هنگام چرا مي‌رمد براي اينكه اين صداي عذاب برزخ و قبر فلان كافر را مي‌شنود آن لرزش و آن تپش وادارش مي‌كند كه دفعتاً بِرَمد جن و انس نمي‌شنوند ولي حيوانات درك مي‌كنند. [5] اين سرمايه براي آنها هست كه در حدّ تسبيح ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ [6] و مانند آن باشند اما از اين مباني و مبادي و مقدّمات بهره‌برداري كنند نتيجه‌گيري كنند استدلال كنند بالا بيايند نيست لذا در همان حد هستند الآن اين زنبور عسل كه اين خانه‌هاي مهندسي‌شده شش ضلعي را درست مي‌كند هزارها سال است كه همين طور خانه مي‌سازد ديگر حالا تكاملي پيدا بشود و ترقّي پيدا بشود و اينها در آن نيست همين وضع است مورها همين طورند اينها از اين علوم بهره ببرند بالا بيايند نيستند تعليم بدهند ديگران را مثلاً آنهايي كه كمي عالِم‌ترند ديگران را تعليم بدهند كه مكتبي داشته باشند بالا بيايند نيست اگر انساني با اينكه مي‌تواند بالا بيايد از اين سرمايه‌ها استفاده نكند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ [7] مي‌شود براي اينكه حيوانات نه مأمورند نه آن راه تكامل به آنها داده شد انسان هم مأمور است هم راه تكامل به آنها آموخته شد و اگر اين كار را نكنند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ مي‌شوند.
 مطلب ديگر اين است كه اينكه ﴿قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا﴾ يك مور عادي در بين جمعيّت مورها نبود اين موري بود مسئوليّتي داشت انسانها هم همين طورند حيوانات هم همين طورند هر كدامشان مسئوليّتي داشته باشند نظمي داشته باشند آن مسئول و راهنما به فكر تأمين حيات اينها باشد اينها اين‌كاره‌اند نجات پيدا مي‌كنند. بنابراين ارث وجود مبارك سليمان هم از مال بود هم از حكومت لكن مال يك ارث مشتركي بود كه ساير ورثه هم داشتند آن قسمت مهم مسئله حكومت است كه در بين وارثان فقط وجود مبارك سليمان اين لياقت را داشت اما مسئله نبوّت و ولايت و اينها ارثي نبود و اينها هم صريحاً هم به مردم اعلام كردند كه ما اين سِمت را داريم و نه تنها شما انسانها بلكه پرنده‌ها و مانند آن هم در حوزه مأموريت ما هستيد.
 مطلب ديگر اينكه اين ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ مفهوم ندارد كه در مقام تحديد باشد مفهوم داشته باشد يعني ما فقط منطق پرنده‌ها را مي‌دانيم تا سؤال بشود كه پس جريان نمل چيست تا كسي به عنوان احتمال بگويد آن مورچه‌اي كه پَر دارد شايد جزء پرندگان حساب بشود اين نيازي به آن سؤال و جواب ندارد براي اينكه ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ كه مفهوم ندارد فقط منطق طير را به ما ياد دادند منطق مورها و دوابّ و اينها را نمي‌دانيم اين طور نيست آن قسمتهاي مهم را ذكر فرمودند, براي اينكه جريان يمن و استدلال و كار هدهد در همين راستا بود لذا نامي از منطق طير برده شد. ﴿وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ﴾ بعد فرمود: ﴿وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ اينها نه تنها منطق اينها معلومِ وجود مبارك سليمان بود خود اينها مأمور بودند در حوزه حكومت او حضور پيدا كنند همه‌شان محشور بودند موزوع بودند وَزع شدند توزيع شدند جاي هر كدام هم مشخّص بود ﴿حَتَّي إِذَا أَتَوْا عَلَي وَادِ الَّنمْلِ﴾ وجود مبارك سليمان با همراهانشان وارد شدند ادامه آيه وظيفه راهنماها را مشخص مي‌كند كه زيرمجموعه خود را دريابند هم آنها موظف‌اند كه امورشان را منظّم كنند هم آن راهنمايشان موظف است كه امنيت آنها را حفظ كند گفت ممكن است اينها ندانسته شما را زير پا لِه كنند خب اگر مورهايي راهنما نداشته باشند يا همين طور رها بشوند مثل انسانها خب زير دست و پا له مي‌شوند مورها هم يكسان نيستند مگر انسانها يكسان‌اند اگر موري له مي‌شود براي اينكه يا راهنما نداشت يا حرف راهنما را گوش نداد مثل انسانهايي كه آسيب مي‌بينند ﴿حَتَّي إِذَا أَتَوْا عَلَي وَادِ الَّنمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ﴾ كه اين موظف مي‌كند هر انساني را كه زيرمجموعه خود را دريابد. اين حرفي كه مور زد را نسيم و باد به سمع مبارك سليمان(سلام الله عليه) رساند او هم كه از منطق حيوانات باخبر بود فهميد كه اين حيوان چه مي‌گويد, از قدرتي كه خدا به او داد از آگاهي از حرف مور, شاكرانه لبخند زد اين ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا﴾ اين خنده شكر است خدا را شاكريم كه به اينجا رسيديم كه اگر موري از حكومت ما بخواهد گلايه‌اي داشته باشد ما آن گلايه‌اش را مي‌شنويم (يك) و حكومت ما هم طوري است كه به موري هم آسيب نمي‌رسد و نمي‌رساند عالماً عامداً (اين دو) و اگر هم آسيبي به مور برسد در اثر غفلت است در اثر ﴿لاَ يَشْعُرُونَ﴾ است (اين سه) ما بايد مواظب باشيم كه غفلت نداشته باشيم (چهار) از اين مجموعه وجود مبارك سليمان خوشحال شد اين ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً﴾ يعني نزديك به ضِحك بود اشراف به ضحك بود وگرنه تبسّم بود ضحك نبود همان لبخند ظريف كه نشانه از شكر بود. خب اين نه براي حرفِ مور شاكر شد يا براي اعتراض به مور شاكر شد به قرينه اين جمله‌اي كه ﴿وَقَالَ﴾ عرض كرد خدايا بخش نظر را تأمين كردي ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ بخشهاي حكومت و سياست و اداره جامعه را هم تأمين كردي ﴿وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ اما آن بخش عمل را كه عقل عملي مسئول آن است ـ كه فرمود عقل يعني «ما عُبد به الرّحمن و اكْتُسِبَ به الجِنان» [8] ـ آن را هم تأمين كن لطفي عطا كن كه دستگاه اراده و عزم و تصميم و نيّت و اخلاص و قصد فعّال باشد ﴿أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ﴾ اين ﴿أَوْزِعْنِي﴾ غير از «عَلِّمني» است «علّمني» تمام شد كه داديد براي اينكه ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ در بحثهاي قبلي هم كه مكرّر گذشت اين بود كه ما يك بخش علمي داريم كه او در منطق و امثال منطق مطرح است كه مي‌گويند تصديق يعني تصديق مي‌كنيم به ثبوت محمول براي موضوع اما آن تصديقي كه در دين معتبر است تصديق به ثبوت محمول براي موضوع در مقابل تصوّر نيست اين تصديق يعني عصارهٴ آن قضيه را به جان خود گِره بستن يعني من قبول دارم, كه اين كارِ عملي است نه كار علمي از سنخ تصوّر و تصديق و اينها نيست از سنخ باور است ايمان, فعل است مثل عمل صالح منتها ايمان, عمل جانحه است و عمل صالح, عمل جارحه آن باور قلبي به نام ايمان, عمل است و اين اقرار لسان و عمل به اركان هم عمل است اينها همه‌شان عمل‌اند و آن علمِ بايد و نبايد كه حكمت عملي است عهده‌دار اين بخش است هرگز ايمان به معناي تصديق و ثبوت محمول براي موضوع نيست حكمتِ نظري مربوط به شناخت بود و نبود است (يك) حكمت عملي مربوط به شناخت بايد و نبايد است (دو) هيچ كدام از اينها از سنخ ايمان و عمل نيستند اينها همه‌شان از سنخ معرفت‌اند آنچه مربوط به ايمان است نه داخل در حكمت نظري است نه داخل در حكمت عملي بلكه عملِ به مقتضاي حكمت نظري و عمل به مقتضاي حكمت عملي, اينها عمل‌اند از سنخ حكمت و نظر و انديشه نيستند.
 پرسش:...
 پاسخ: خب بله ديگر منتها در صورت اينكه تفصيل قاطع شركت باشد ديگر عمل, خاص است يك وقت است كه مطلقِ عمل, محور قرار مي‌گيرد اين اعم از جانحه و جارحه است يك وقت است كه تفصيل چون قاطع شركت است دارد كه ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ [9] اين عمل صالح در قبال ايمان قرار گرفته معلوم مي‌شود كه اين عمل جوارحي است آن عمل جانحه, اگر يك وقت عمل بالقول المطلق گفته بشود بله اين مي‌تواند جارحه و جانحه هر دو را شامل بشود ايمان هم عملِ قلبي است ولي غالباً در آيات نه دائماً, غالباً در آيات ايمان در قبال عمل صالح و عمل صالح در قبال ايمان قرار گرفته و تفصيل قاطع شركت است دارد ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾, ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَيَعْمَلْ صَالِحاً [10] اين گاهي مفرد گاهي جمع اين نشان مي‌دهد كه منظور از ايمان همان عمل جانحه و قلب است و منظور از عمل همان اقرار به لسان و عمل به اركان است. ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا﴾ بعد از خدا چه خواست؟ عرض كرد خدايا آنچه مربوط به علم بود كه دادي وحي علمي را عطا كردي يك وحي عملي يك الهام عملي هم عطا بكنيد ﴿قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي﴾ يعني «ألهمني أن أزَعَ» الهام بكن كه من جاي شكر فراموشم نشود جاي ايمان فراموشم نشود جاي حق‌شناسي فراموشم نشود در بحثهاي قبل گذشت كه وحي يك قِسمش وحي علمي است مثل اينكه به انبيا و اوليا(عليهم السلام) وحي درباره علوم غيب است وحي درباره احكام و شرايع است كه چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است گاهي هم درباره اصول دين است گاهي درباره فروع دين اين علمي است اما وحيِ عملي اين است كه انسان دفعتاً گرايشي به يك طرف پيدا مي‌كند اينكه مي‌بينيد مِيلي به يك طرف پيدا مي‌كند گرايشي به يك طرف پيدا مي‌كند مصداق ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ است كاري به علم ندارد فرمود ما گرايش به خير را در درونشان قرار داديم اين وحيِ فعل است گاهي انسان مي‌بيند كه مصمّم مي‌شود فلان كار خير را انجام بدهد اين ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ [11] اين كاري به علم ندارد قبلاً هم اين مطلب را مي‌دانست فلان كار, كار خيري است ده بار خودش هم به ديگران گفته اما تصميم بر اينكه مثلاً در اعتكاف شركت بكند نداشت خودش چندين بار درس گفته بحث گفته سخنراني كرده اما مي‌بينيد دفعتاً بدون اينكه كسي به او پيشنهاد بدهد وقتي اينجا نشسته تصميم مي‌گيرد در اعتكاف شركت كند خب اين كار عملي است اينكه علم نيست ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ [12] اينها به عزم برمي‌گردد دفعتاً به اين سمت گرايش پيدا مي‌كند اين بركت الهي است وجود مبارك سليمان عرض كرد خدايا چنين چيزي هم نصيب ما بكن آنكه به ما دادي علم بود اما «و ألهمني و أوزعني أن أزع الشكر في موضعه» من اين شكر را وَزع كنم يعني توزيع كنم قرار بدهم الهام به من بكن كه شاكر باشم و اين شكر را هم در جاي خود قرار بدهم براي اينكه به من و خاندان من نعمتهاي فراواني دادي ما جزء خواصّ از اين قوافل بشري هستيم البته همه به طرف شما دارند مي‌آيند بعضي پياده بعضي سواره بعضي تند بعضي كُند اين راه را دارند مي‌آيند ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ [13] اما يك عدّه سواره مي‌روند يا منظّم مي‌روند يا در راه وسيع‌تر مي‌روند يا در بزرگ‌راه هستند اينها رفقاي خوب دارند همراهان خوب دارند بقيه گاهي افتان و خيزان مي‌روند گاهي راه را گم مي‌كنند گاهي مي‌مانند گاهي آذوقه‌شان كم مي‌آيد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه بحثش گذشت فرمود: ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً [14] اگر كسي مطيع خدا و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد همراهان خوبي دارد خب انبيا و صدّيقين و صلحا و شهدا به معناي شاهدان اعمال اينها در بزرگراهند ديگر اينها با زاد و توشه فراوان حركت مي‌كنند آدم را در مي‌يابند اگر كسي مطيع باشد جزء اين قافله است وجود مبارك سليمان عرض كرد خدايا من پدرم مادرم اينها در اين قافله‌ايم ﴿أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ﴾ خب آنها كه مُنعم‌عليه‌اند چه كساني‌اند همان چهار گروه‌اند ديگر خود من پدرم مادرم اينها اعضاي اين كاروانيم كه شما فرموديد: ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ ما اينهاييم پس آن توفيق را بده آن لطف را بكن كه ما اين را حفظ بكنيم ما هم در نماز همين را مي‌خواهيم مي‌گوييم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ [15] خدايا راه اينها را به ما نشان بده خب راه اينها را كه به ما نشان داد كه اينكه ما در نماز از ذات اقدس الهي مي‌خواهيم آن عنايتهاي عملي را مي‌خواهيم وگرنه عنايتهاي علمي را كه خب به ما نشان داد فرموده ديگر در آيات هست در روايات هست در ادعيه هست در مناجات هست ما از ذات اقدس الهي اين گرايش را در نماز مسئلت مي‌كنيم مي‌گوييم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾, ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص شد سليمان(سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه من پدرم مادرم اينها در همين قافله‌ايم ما اعضاي اين قافله‌ايم آن توفيق را بده كه ما شكرگزار باشيم حدوثاً و بقائاً اين راه را ادامه بدهيم ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾ حدوثاً و بقائاً اينها را عطا بكن ﴿وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ﴾.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . الكافي, ج1, ص32 و 34.
[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 84.
[3] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 175.
[4] . سورهٴ طه, آيهٴ 96.
[5] . الكافي, ج3, ص233.
[6] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[7] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179; سورهٴ فرقان, آيهٴ 44.
[8] . الكافي, ج1, ص11.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 82.
[10] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 9; سورهٴ طلاق, آيهٴ 11.
[11] . سورهٴ مائده, آيهٴ 54; سورهٴ حديد, آيهٴ 21; سورهٴ جمعه, آيهٴ 4.
[12] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 73.
[13] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[14] . سورهٴ نساء, آيهٴ 69.
[15] . سورهٴ فاتحةالكتاب, آيات 6 و 7.