درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

91/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 216 تا 228 سوره شعراء

 

﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِي‌ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ﴾ ﴿الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ﴾ ﴿وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾ ﴿إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ﴾ ﴿تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ ﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾ ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾ ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾ ﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ﴾ ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾

 

امروز دوازده ارديبهشت 1391 هجري شمسي است كه سالروز گراميداشت و اجلال معلمان است و سالروز شهادت آيت الله مطهري (قدس الله نفسه الزكيه) است كه اميدواريم ذات اقدس الهي آن شهيد را و ساير شهدا را و همهٴ مجاهدان در راه دين را با انبيا و اوليا محشور بفرمايد و شما و همه معلمان حوزوي و دانشگاهي را كه در صراط تعليم حكمت و كتاب الهي و تزكيه نفوس تلاش و كوشش كرديد و كردند و مي‌كنند ـ ان شاء الله ـ خداوند مشمول عنايت خاص خود قرار بدهد و اين نظام را اين رهبر را اين حوزه‌ها را اين مراجع را تا ظهور صاحب اصلي اش از هر گزندي محافظت بفرمايد و ثواب بحث امروز به ارواح مطهر همهٴ شهدا مخصوصاً روح مطهر شهيد مطهري (قدس الله نفسه الزكيه) اهدا بشود ان شاء الله!

در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» چون محور اصلي اين سوره دو چيز بود يكي جريان توحيد يكي وحي و نبوت، كلمهٴ وحي را تنزيل را مصونيت قرآن را در آياتِ مكرر ذكر فرمود. در اين بخشهاي پاياني راجع به تنزيل سه آيه است يكي اينكه در آيهٴ 192 فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ مصدر نزول اين را كه خداي سبحان است مشخص كرد مهبط اين وحي را كه قلب مطهر پيغمير (صلي الله عليه و آله و سلّم) است مشخص كرد آورندگان اينكه روح امين‌اند مشخص كرد پس قرآن كريم و مجيد و حكيم صدر و ساقهاش معصوم خواهد بود. در قبال تهمت تبهكاران قريش دو آيهٴ ديگر نازل كرد آيهٴ 210 فرمود: ﴿وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ﴾ اينها گاهي مي‌گفتند اين شعر است گاهي مي‌گفتند اين كهانت است و مانند آن.

دربارهٴ شرك در بخش پاياني اين سوره آياتي نازل شد دربارهٴ كهانت و جريان جن زدگي و حرف جن اين آيهٴ 210 است كه اين حرفها حرفهاي شيطان نيست براي اينكه نه شيطان توان ادراك اينها را دارد (يك) و نه شيطان به خير و فلاح و صلاح و حق و صدق و خير دعوت مي‌كند (دو) شيطان به كذب و باطل و شر و قبيح فرا مي‌خواند و قرآن در مقابل آنها است لذا فرمود: ﴿وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ﴾ براي اينكه بغيهٴ اينها نيست در مسير كار اينها نيست شيطنت شيطان در فتنه است و در بطلان است و در كذب است و در شر است و در قبيح، كارهايش همين است و قرآن حكيم از اوّل تا آخرش خير است و حق است و حسن است و زيباست و فلاح است و صلاح پس اصلاً در بغيهٴ شيطان نيست در كار شيطان نيست گذشته از اينكه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ﴾[1] در سورهٴ مباركهٴ «جن» آمده است كه قبلاً بخشي از اخبار غيب را اينها ممكن بود دسترسي پيدا كنند بعد دستكاري كنند كم و زياد كنند ولي الآن با نزول قرآن كريم جا براي دسترسي اينها به وحي نيست.

در سورهٴ مباركهٴ «جن» به اين صورت آمده است كه ﴿وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَشُهُباً﴾ ﴿وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَصَداً﴾ ﴿وَأَنَّا لاَ نَدْرِي أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً﴾[2] گفتند ما قبلاً دسترسي پيدا مي‌كرديم امّا الآن معزوليم به ما اجازه نمي‌دهند حرس نگهبانان هستند مسئولين صيانت و حفظ دستگاه سپهري و نظامي هستند الآن هيچ نمي‌شنويم بنابراين اينكه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ﴾[3] يعني كلاً در اين صحنه آنها حقّي از مطالب الهي نخواهند داشت گاهي اخبار غيبي را كه مربوط به وحي و امثال وحي نيست مربوط به دودمان و زندگي عادي خود بشر است دسترسي پيدا مي‌كنند امّا همين را مخلوط به كذب القا مي‌كنند به جن گيرها (يك) خود جن گيرها هم اكثرشان مخلوط به كذباند (دو) لذا فرمود افاك‌اند و اكثر اينها هم كاذب‌اند گاهي خبرهايي كه خودشان مي‌سازند مي‌گويند جن به ما گفته گاهي هم خبرهايي هم كه از جن دريافت مي‌كنند هم جنها مخلوط مي‌كنند هم خود اينها بنابراين مي‌شود ﴿أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾ جايي براي اعتماد نيست.

بنابراين تحليلي كه فرمود، فرمود خود قرآن مبدأ نزولي دارد كه با مبدأ نزول آنچه نزد شياطين است فرق مي‌كند يك مهبط نزول دارد كه با آنچه نزد شياطين است فرق مي‌كند يك مطلب دقيق دارد كه حكمت و مجد و كرامت دارد مي‌شود، قرآن كريم قرآن مجيد قرآن حكيم كه حرفهاي آنها اين‌چنين نيست حكمت و مجد و كرامت ندارد پس از سه نظر قرآن با حرفهايي كه شما مي‌گوييد اين كهانت است يا حرفهاي جن است و مانند اينها فرق مي‌كند خيلي فرق مي‌كند. بعد در بخش پاياني هم فرمود كه اين قرآن كريم كه نازل شده است شما بايد پيروان اين قرآن را گرامي بداريد ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ جمع بين اِتّباع و ايمان تقريباً جمع بين علّت و معلول است به اين معنا كه ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ چرا؟ «لانّهم مومنون» مثل ﴿وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾[4] است وگرنه اتباع با همان ايمان و پيروي عملي همراه است هر مؤمني متّبِع است هر مُتَّبِعي مومن است جمع بين اِتّباع و ايمان براي آن است كه مي‌فرمايد ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ چرا؟ لانهم مؤمنون.

خب بعد فرمود تكيه‌گاه تو خدايي باشد كه هم قدرت دارد هم مهرباني و عنايت ويژه دارد و تو را در بين نمازگزارها مي‌بيند ﴿الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ﴾ ﴿وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾ روٴيت الهي و نظر الهي دو قسم است يك روٴيت عام رحماني است كه خب همه را مي‌بيند ديگر اين ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾[5] است يك روٴيت ويژه است كه نظر تشريفي است. ذات اقدس الهي يك عدّه را نگاه نمي‌كند با يك عدّه حرف نمي‌زند با اينكه ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ است فرمود: ﴿وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[6] يك نظر تشريفي است ديگر خداي سبحان يك عدّه را نگاه مي‌كند يك عدّه را نگاه نمي‌كند با اينكه او ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ است. اينكه فرمود: ﴿يَرَاكَ﴾ تو را مي‌بيند يعني روٴيت تشريفي دارد يعني ﴿فانك بِأَعْيُنِنَا﴾[7] است نظير اينكه به حضرت نوح فرمود تو در ديد ما هستي [8] خب همه چيز در ديد خداي سبحان است امّا وقتي خدا ميفرمايد ما شما را مي‌بينيم يعني نگاه تشريفي داريم فرمود ما نگاه تشريفي و روٴيت تشريفي به شما داريم وقتي كه در نمازگزارها هستيد يا در بين ساجدين از انبيا و اوليا كه «لم تلبّسك من مدع ما ثبها» هستند «لم تُنجّسك الجاهلية بانجاسها ولم تُلبِسك مِن مدلهمات ثيابها»[9] از دورهٴ آدم تا اين عصر كنون در اصلاب و ارحام مطهر آمدي اين يك معنا در بين نماز شب خوانها در حال سجدهاي اين دو معنا در نماز جماعت، امام آنهايي و تقلبات ركوع و سجود و قيام و قعودت را خداي سبحان نگاه ويژه دارد اين سه معنا. اگر اين معناي سوم باشد كه با نماز جماعت هماهنگ است و شايد اين در مدينه نازل شده چون در مكه يك نماز جماعت اين‌چنيني نبود ممكن است كه به صورت مخفي بوده ولي نماز جماعت رسمي نبود.

مطلب مهم آن است كه در عين حال كه نماز ستون دين است [10] مهم ترين جزء نماز مسئلهٴ سجده است كه حتّي از ركوع هم بالاتر است لذا سجده را دوبار تكرار كردند و دربارهٴ ركوع گفتند يك بار كافي است ما در هر ركعت دوتا سجده داريم و يك ركوع به احترام اينكه سجده اعظم ركناً است اشرف ركناً است اعلي و اجل ركناً است تكرار شده است براي اينكه انسان به ذات اقدس الهي نزديك‌تر بشود. آن آيه‌اي كه قرائتش سجدهٴ واجب دارد همين پيام را مي‌رساند كه سجده بكن و نزديك شو! [11] غرض آن است كه انسان در نماز در همهٴ حالات در قرب الهي است لكن در سجده اقرب ما يمكن است لذا سجده در هر ركعت دو بار تكرار شده است و در اين آيه فرمود: ﴿وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾ نه القارئين نه في القائمين نه في الراكعين فرمود: ﴿تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾ بعد فرمود خدايي كه عزيز و رحيم است تكيه‌گاهش اين است كه او سميع و عليم است خب اگر كسي سميع باشد عزّتش پشتوانه دارد اگر كسي عليم باشد رحم اش پشتوانه دارد بعد فرمود: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ﴾ ﴿تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ ﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾ فرمود اين تحليل سه ضلعي كه مصدر نزول، مهبط نزول و خود شئ نازل در قرآن همه‌اش حق است و صدق است و خير است و فلاح و صلاح ولي دربارهٴ شيطان هر سه جهتش باطل است براي اين است كه مهبط نزول شياطين افرادي‌اند كه پراكندهگويند (يك) حرفهايي مي‌زنند كه عمل نمي‌كنند (دو) آنچه عمل مي‌كنند به زبان نمي‌آورند (سه) يك عدّه افراد هوچي به دنبال اينها راه مي‌افتند (چهار) اين حوزهٴ شعر است خب پس جوهر شعر با جوهر وحي فرق دارد از هر جهت.

فرمود : ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ﴾ دربارهٴ مبدأ فاعلي كه در آن آيات قبل بود دربارهٴ مبدأ قابلي فرمود: ﴿تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ آن شياطين، سمع را القا مي‌كنند ﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ﴾ يعني «يلقون المسموع» يعني خبر اگر از خبر كه مسموع است به سمع ياد مي‌كنند بر اساس تناسبي كه بين سمع و مسموع است مثل لفظ مي‌گويند ملفوظ اراده ميكنند خلق مي‌گويند مخلوق اراده مي‌كنند مي‌گويند اين لفظ خوبي نبود خب لفظ وصف لافظ است يعني تلفظ اين كلمه را كه لفظ نمي‌گويند اين ملفوظ است اين زيد را كه خلق نمي‌گويند زيد مخلوق است خلق، فعل خالق است همان‌طوري كه ما خلق را به معناي مخلوق داريم لفظ به معناي ملفوظ داريم سمع هم به معني مسموع است ﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ﴾ و اكثر اين افّاكين كاذب اند (يك) اكثر آن شياطين كاذب اند (دو) هم آنهايي كه مي‌آورند اكثرشان دروغ مي‌گويند هم اينهايي كه مي‌گيرند جن‌گيرها اكثرشان دروغ مي‌گويند خب آن بخش كهانت و جن گيري و اينها تمام شد نشانهٴ ديگرش اينكه شما گفتيد كه اين شعر است اين را هم از سه جهت و سه ضلع تحليل فرمودند شعر يك فرق جوهري با قرآن دارد قرآن حكمت است و مجد است و كرامت كه ﴿يس﴾ ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[12] شعر خيالبافي است برهان در آن نيست جوهره شعر با جوهره وحي فرق مي‌كند چون اين خيالبافي است برهان در آن نيست قرآن برهان محض است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[13] هم حرف قرآن است هم خودش برهاني سخن مي‌گويد هم مردم را به برهان دعوت مي‌كند جوهرٴ شعر با جوهرهٴ قرآن فرق مي‌كند آورندهٴ شعر كه شاعر است او پراكنده‌انديش است تأثير شعر هم در حوزهٴ كساني است كه غاوون‌اند و اهل غوايت‌اند و اهل ضلالت‌اند پس از هر سه جهت يعني مبدأ نزول و مهبط نزول و اثر خارجي اش با قرآن كريم فرق مي‌كند ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾ ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ كه خود اين شعرا ﴿فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾‌ آن غاوون هم پراكنده‌انديش‌اند كه «هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ» هر جا بوقي درآمد اينها حاضرند «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ»[14] ﴿يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ﴾ اين ﴿يقولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُون﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «صف» هم آمده است ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ اين غير از نفاق است نفاق آن است كه چيزي را كه انسان معتقد است نمي‌گويد چيزي را كه معتقد نيست مي‌گويد و برخلاف عقيده اصرار دارد جريان قول بلافعل يا فعل بلاقول اين كاري به نفاق ندارد ممكن است بر نفاق تطبيق بشود ولي واعظ غير متعظ منافق نيست امّا مي‌گويد و عمل نمي‌كند فرمود: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[15] اين واعظ غير متعظ مشمول قائل بلافعل است نه اينكه منافق باشد اين مسلمان است نه اينكه باطنش كافر باشد قبول دارد منتها گرفتار معصيتهاي عملي است ﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ﴾ امّا در قبال اين گروهي از شعرا را استثنا فرمود، فرمود مگر شعرايي كه مومن‌اند از نظر عقيده سالمند (يك) و در كنار عقيدهٴ سالم عمل صالح دارند (دو) چون مستحضريد براي ورود به بهشت دو عنصر لازم است يكي حسن فاعلي يكي حسن فعلي؛ حسن فاعلي همان عقيدهٴ سالم داشتن و مومن بودن حسن فعلي يعني كار خوب كردن اگر كسي حسن فاعلي داشته باشد ولي حسن فعلي نداشته باشد مدتها بايد عذاب ببيند تا اينكه رها بشود و اگر كسي حسن فعلي داشت و حسن فاعلي نداشت يعني مومن نبود او راه به بهشت ندارد خب ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.

 

پرسش: حسن فاعلي به ايمان اطلاق مي‌شود.

پاسخ: بله ديگر در برابر عمل صالح چون تفصيل قاطع شركت است اگر عمل صالح در كنار ايمان نباشد همان است كه گفتند ايمان سه ركن دارد اعتقاد قلبي، اقرار لساني، عمل بالاركان امّا اگر در قبال ايمان، عمل صالح آوردند كه عمل صالح اعم از اقرار لساني و عمل اركان است معلوم مي‌شود اين به حُسن فاعلي برمي‌گردد و گرنه اگر عند الاطلاق ايمان ذكر شده است چه اينكه در برخي از آيات به ندرت ايمان ذكر شد و عمل صالح ذكر نشد آنجا ايمان مجموع سه ضلع است يعني حسن فاعلي به نام اعتقاد قلبي اقرار لساني و عمل به اركان.

 

فرمود: ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وذكروا وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً﴾ اعمال و مناسك و مراسم عبادي هر كدام مشخص است كه آدم شب و روز چقدر نماز بخواند در سال چقدر روزه بگيرد مناسك حج و عمره و اينها مشخص است امّا ذكر خدا مشخص نيست فرمود: ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[16] و منظور از ذكر، نام خدا نيست ياد خداست در غير معصوم دائم الذكر بودن بسيار سخت است گاهي ممكن است انسان غفلت بكند ولي ذكر كثير داشته باشد اهل نجات است منظور، نام خدا نيست منظور ياد خداست. اين ذكر خدا كه مي‌گويند هر كاري مي‌كنيد به ياد خدا باشيد تا آن كار ابتر نباشد يك قرنطينه است انسان هر غذايي را مي‌خواهد بخورد هر جا لباسي را مي‌خواهد و هر حرفي را مي‌خواهد بزند هر كاري كه مي‌خواهد بكند بايد طوري باشد كه خجالت نكشد كه بگويد خدايا به نام تو! اين كار يا واجب يا مستحب چون آدم حرام يا مكروه را كه نمي‌تواند بگويد خدايا به نام تو! بنابراين اينكه مي‌گويند هر كاري كه مي‌كنيد بگوييد به نام خدا يعني انسان بايد بتواند و خجالت نكشد كه بگويد خدا به نام تو اين بهترين قرنطينه است و بهترين مراقبت است كاري كه آدم نمي‌تواند بگويد خدايا به نام تو! خب نكند اگر به ما گفتند «كل امر ذي بال لم يذكر ببسم الله» شروع نشود ابتر و بي‌نتيجه است [17] اين راهش است نه معنايش اين است كه انسان هر كاري كه مي‌خواهد بكند، بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم» آن كار چه حلال باشد چه غير حلال چه مشكوك كار مشكوك را چطوري مي‌شود گفت خدايا به نام تو! پس اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ [18] و در اينجا فرمود: ﴿وَذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً﴾ ناظر به همان است، البته اگر كسي بسم الله بگويد ثواب دارد حالا اگر نگفته آن ثواب را نمي‌برد ولي به دستور عمل كرده يعني بررسي كرده مطالعه كرده اين كاري كه مي‌خواهد وارد بشود اين غذايي كه مي‌خواهد بخورد اين پولي كه مي‌خواهد بگيرد اين جايي مي‌خواهد برود مي‌تواند بگويد خدايا به نام تو يا نه اگر شك دارد خب نمي‌رود ديگر اين راهش است خب مقداري كه ما اين راه را برويم برای ما عادي مي‌شود ديگر.

﴿وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ اين شعرا ذات اقدس الهي به اينها قدرتي داد اينها مي‌توانند انگيزه ايجاد كنند در برابر هر نعمتي مسئوليتي است اگر كسي بيان خوبي دارد، بنان خوبي دارد، خوش قلم است، خوش بيان است، خوش حنجره است به اين كسي كه خوش حنجره است خدا اين حنجره را نداد كه او براي نمي‌دانم پفكنمكي تبليغ كند او بايد چيز ديگر بگويد اين واقع حيف است شما حالا خط ميرخاني را خدا به شما داد شما چه چيزي مي‌خواهي بنويسيد اين حيف نيست كه حرفهاي مبتذل را انسان بنويسد يا در فلان بنر براي فلان كالا اين خط زيبا را انسان مصرف بكند فرمود: ﴿وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ اگر كسي شاعر شد هنر شعر دارد بايد انتقام بگيرد از بيگانه‌ها، اين همه قصايد محرّمي كه عليه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) سرودند خب شما هم مثل حسّان باش دفاع بكن اين پيام آيه است نه اينكه اينها مدح مي‌كنند بله امّا انتصار، انتصار يعني انتقام، هنرمند بايد انتقام بگيرد فيلم‌ساز بايد انتقام بگيرد از چه كسي انتقام بگيرد از تحريم انتقام بگيرد از تروريسم بايد انتقام بگيرد از بيگانه بايد انتقام بگيرد از منافق بايد انتقام بگيرد هنري را كه ذات اقدس الهي به انسان داد در برابر اين هنر مسئوليتي مي‌خواهد مگر هر كسي را به صورت يوسف در مي‌آورند اين جمال، الهي است مگر هر كسي به صورت سَحبان درمي‌آيد؟

شما مي‌بينيد هزارها نفر حنجره‌هايشان گويش شان اين دهانشان طوري است كه به صورت عادي حرف مي‌زنند در بين هر ده هزار نفر صد هزار نفر كسي تُن صوتش زيباست خب اين نعمتي است ديگر زيبايي كار خداست هنرمندي كار مخلوق است زيبايي، ديني و غير ديني ندارد چون فعل نيست خدا اين گل را زيبا آفريد اگر به خالق اسناد بدهيم بله ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[19] امّا حالا گل زيباست فلان ياس معطر است فلان چمن سبز است فلان سرو معتدل و مخروطي است بله هنر، فعل فاعل را به همراه دارد چون فعل است يا ديني است يا غير ديني ديگر امّا زيبايي كه فعل نيست فرمود شما هم چهارتا شعر بگو آبروي پيغمبر را حفظ بكن اين همه شعر گفتند عليه پيغمبر هجو كردند شما هم چهارتا شعر بگو.

خدا غريق رحمت كند علامهٴ اميني را او را با مولايش محشور بكند! خب اين اشعاري كه ايشان در الغدير جمع كرده اين براي چه كسي است اين شعرا چه كسانياند اينها آمدند به حمايت از ولايت قسمت مهم الغدير را ادبيات فراهم كرده، همين بخش پاياني آيه است انتصار يعني انتصار سخن از نصرت نيست يك وقت سخن از اين است كه شما ابتدائاً شعر بگوييد دين را ياري بكنيد بله اين نصرت دين است امّا حالا آمدند عليه دين شعر گفتند فيلم ساختند تئاتر ساختند نمايشگاه راه انداختند اين هنرمندان وظيفه‌شان انتصار است، انتصار يعني انتقام، خب اينها هم چهارتا فيلم بسازند بيگانه نسبت به وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) دهن‌كجي كرده اينها هم چهارتا فيلم بسازند در مدح پيغمبر جلال پيغمبر جمال پيغمبر فرمود شعرا كه هنرمندان اين كشورند يا كشورهاي ديگر ما اين نعمتي كه به اينها داديم توقع داريم آن توقعات شخصي كه خب سر جايش محفوظ است اينها كه به ياد خدا باشند معصيت نكنند امّا توقعات سياسي و اجتماعي هم داريم از اينها ﴿وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ خب اينها كه آمدند پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلّم) را هجو كردند ملّت اسلامي را هجو كردند ديگر، آبروي مسلمانها را بردند ديگر وقتي حسان بن ثابت آن شعر را گفت پيغمبر چه چيزي فرمود، فرمود فرشته وحي تو را تأييد كند[20] چه دعايي بالاتر از اين!

به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه شعر بگوييم يا نگوييم؟ فرمود اين مثل تير اثر مي‌كند چرا نگوييم اين ادبيات است اگر كسي نويسندهٴ خوبي است اگر كسي سرايندهٴ خوبي است اگر كسي خوانندهٴ خوبي است خب حيف نيست انسان اين شعر را دربارهٴ چيزهايي مصرف كند كه نه خير دنيا دارد نه خير آخرت! گاهي ممكن است انسان عمري اين هنر را به پاي چهارتا دختر جوان چهارتا پسر جوان بريزد بعد با حسرت بميرد مگر مرگ چيز آساني است؟! فرمود ما اين نعمت را به هر كس نداديم به هر كسي هم نمي‌دهيم. شما مي‌بينيد صدها نفر مي‌آيند مي‌روند بخواهند خودشان را با فشار چماله و مچاله كنند يك بيت بگويند نمي‌توانند امّا يك عدّه راه مي‌ر‌وند شعر مي‌گويند اين نعمت خاصي اين دست كسي نيست مگر جمال يوسف را كسي با مشاطه‌گري مي‌تواند حاصل كند يا اين حنجرهٴ زيبا كه برخيها دارند مگر كسي مي‌تواند با تقليد به دست بياورد اين نيست طرزي تار صوت حنجره‌ها را ذات اقدس الهي آفريد كه اين صدا دلپذير و گوشنواز است فرمود من اين نعمتي كه دادم شما از دين دفاع كنيد ﴿وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ اين اساس شعر است منتها شعر منطقي با شعر ادبي عام و خاص من وجه‌اند شعر منطقي يعني خياليات تشبيهات تنزيلات تمثيلات خيال‌بافي است شعري كه در ادبيات مطرح است نظمي دارد مطابق فن شريف عروض قافيه‌اي دارد مطابق علم شريف قافيه دو رشته از رشته‌هاي ادبي يكي عهده‌دار عروض است يكي عهده‌دار قافيه است اينها فن است گاهي چيزي هم شعر منطقي است هم شعر ادبي كه آني است كه خيالبافيها هست و با عروض و قافيه ادا شده گاهي شعر ادبي است ولي شعر اين عند المنطق نيست نظير درهٴ نجفيه مرحوم بحرالعلوم در فقه نظير منظومهٴ حكيم سبزواري (رضوان الله عليه) در فلسفه نظير الفيه ابن‌مالك در نحو، اينها كه شعر منطقي نيست اينها خيالبافي نيست اينها قواعد علمي مطالب علمي است با نظم خاص بنابراين اينها دو سالبهٴ جزئيه يعني مورد افتراق دارند يك موجبهٴ جزئيهٴ يعني مورد اتفاق شعر عند المنطقي علم نيست چون خيالبافي است.

خدا غريق رحمت كند مرحوم خواجه نصير را و غريق رحمت كند شاگردش مرحوم علامهٴ حلي را! مرحوم خواجه خب علامه را خوب پروراند در شئون گوناگون پروراند در فلسفه و كلام پروراند در منطق پروراند در رياضيات هم پروراند علامه هم خب يك عالم كم‌نظيري بود البته در همهٴ اين بخشها توانست شاگرد خوبي باشد متن تجريد الاعتقاد را كه مرحوم علامه شرح كرد به نام كشف المراد شد متن الجوهر النضيد نه جوهر النضيد الجوهر النضيد را مرحوم خواجه نوشت در منطق كه يك منطق قوي است مرحوم علامه شرح كرد قسمت مهم منطق همان بحث قياسات و قضايا است كه ما چطور علم پيدا كنيم با تركيب چه مقدمهاي ما قياس تشكيل بدهيم كه علم آور باشد مقدماتي كه مفيد يقين‌اند كه بيست و چند قسم‌اند اينها را شمردند كه بعضيها متوسط‌اند بعضي خيلي قوي‌اند آنها را ذكر كردند برهان لمّي و انّي را ذكر كردند محدوهٴ برهان را ذكر كردند بعد به محدودهٴ جدل مي‌رسند جدل يك صنعت علمي است جدل بايد از مقدمات حق كه معقول است (يك) مقبول طرفين هم است (دو).

جدال باطل كه دين تحريم كرده اين است كه انسان حقي را به صورت باطل دربياورد از ضعف طرف بخواهد استفاده كند خب اين مي‌شود مراء كه باطل است ديگر. امّا اين جدال حق كه ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[21] آن است كه مقدماتي كه درست است (يك) يك يعني يك، اين بايد درست باشد مقبول طرفين است (دو) و اينكه مي‌گوييم «و لئن سلّمنا» يعني مسير استدلال از برهان سرازير شده به جدل رسيده چون در برهان ديگر سلّمنا لازم نيست طرف چه قبول بكند چه نكول، مبرهِن حرف خودش را مي‌زند چه او بپذيرد چه نپذيرد چه مقدمات مورد قبول او باشد چه نباشد جاي «سلّمنا» نيست اينكه گفتند «لئن سلّمنا، لئن سلّمنا» يعني از آن برهان تنزّل كرده به جدل رسيده جدل هم يك صنعت علمي است يك مبادي خاص دارد يك نتايج مخصوص، خطابه و وعظ كه انسان بخواهد مردم را به حق تربيت كند از راه باطل كه نمي‌شود مردم را به راه آورد خطابه هم يك فن علمي است حق است حالا يا يقينآور است يا مظنهٴ طمأنينه‌بخش؛ خطابه يك فن علمي است جدل يك فن علمي است مثل برهان امّا شعر علم نيست علم نيست يعني علم نيست چون مبادي خاص ندارد با خيالبافي است. اين نكته را مرحوم خواجه رعايت كرده در متن، مرحوم علامه در شرح الجوهر النضيد رعايت كرده.

شما ببينيد در الجوهر النضيد در صناعات خمس وقتي جدل را مرحوم خواجه معنا مي‌كند مي‌فرمايد «الفصل السادس في الجدل. الجدل صناعة علميّةٌ يقتدر معها علي اقامة الحجّة من المقدمات المسلّمة»[22] يک صعنت علمي است تا پايان اين فصل مسئلهٴ جدل را با اين حل مي‌كنند. وقتي به خطابه مي‌رسند در مسئلهٴ خطابه مي‌فرمايند: «الفصل الثامن في الخطابه» خطابه غير از روضه‌خواني كم سوادي است كه هر قصه و هر خوابي را نقل مي‌كند اين خطابه نيست اينكه در قرآن فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم﴾[23] منبري بايد حساب شده حرف بزند حرف خوب بزند خوب حرف بزند منتها حالا يقيني نشد برهاني نشد با خبر واحد مي‌خواهد حل كند خب حل كند اين‌چنين نيست كه حالا از او توقع برهان داشته باشند منتها روايت بايد معتبر باشد ديگر اگر روايت معتبر باشد بيش از مظنّه نمي‌آورد خب همين حجّت در خطابات است ديگر. شما در مواعظ در نصايح كه برهان نمي‌خواهي مثل توحيد نيست كه صد درصد قطع بياوري مي‌خواهد بگويد مواظب باش رعايت بكن كم‌فروشی نكن گرانفروشي نكن روايتي هم مي‌خواني كه روايت صحيحهٴ زراره است خب كافي است حسنه است كافي است يك مرسلهٴ مورد عمل اصحاب است كافي است امّا به جايي بالأخره بايد بند باشد. فرمود «الخطابة صناعة علميّة يمكن معها اقناع الجمهور»[24] شما مي‌خواهيد مردم را قانع كنيد بايد حرف صحيح بزنيد مردم را قانع كنيد اين دربارهٴ فصل هشتم تا پايان مسئلهٴ خطابه كه مطالب فرواني دارد.

امّا فصل نهم در شعر فرمايش مرحوم خواجه در متن الجوهر النضيد اين است كه «صناعة الشعر»[25] ديگر ندارد «صناعةٌ علميّة» چون خيالبافي است ديگر، الفيه ابن‌مالك خيالبافي نيست منظومهٴ حكيم سبزواري خيالبافي نيست درّه نجفية خيالبافي نيست قصيدهٴ عينيهٴ ابن‌سينا خيالبافي نيست قصيدهٴ بلند ميرفندرسكي اينها خيالبافي نيست امّا آنجا كه خيالبافي است چون علم نيست يك صنعت است فرمود «صناعة الشعر» نه «صناعة علميه» مرحوم علامه (رضوان الله عليه) به همين نكته عنايت مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه فرق اين است «فلهذا صدّر الفصل هنا بقوله صناعة الشعر و لم يقل كما قال في الجدل و الخطابة إنّها صناعة علمية»[26] خب شعر مصطلح از كدام مقدمات بايد استفاده بكند؟ هر چيزي كه خيال‌انگيز باشد، بنابراين اين معناي شعر منطقي است آن معناي شعر ادبي.

مطلب ديگر اينكه مرحوم علامه (رضوان الله عليه) در همان الجوهر النضيد مي‌فرمايند شعر ادبي كه عروض يك فن است قافيه فن ديگر است داراي وزن خاص پايان مخصوص است اين در لغت عرب سابقه دارد در لغت فارس سابقه دارد در لغت ترك سابقه دارد «هذا متفق عليه في لغة العرب و الفرس و الترك و امّا في الامم القديمة من اليونانيين و العبرانيين و السريانيين فلم ينقلوا عن قدمائهم شعراً موزوناً بهذه الاوزان العروضيه بل باوزانٍ هي بالنثر اشبه و قوافيها غير متوفقه» شبيه شعر نويي كه اخيراً پيدا شده در يونان باستان بود در عبري بود در سرياني بود. مرحوم علامه مي‌فرمايد كه از يونانيها از عبريها از سريانيها شعري كه عربها دارند و فارسها دارند و آذري زبانها دارند نقل نشده شعري نقل شده كه به شعر نو شبيه‌تر است حالا اين بحث براي آن است كه شما بزرگواران تلاش و كوشش كنيد اين شعري كه در شبهاي جمعه روز جمعه در مسجدها مكروه است شعر عند المنطق و منطقي است يا عند الاديب و الادبيات است اگر خيالبافيهاست هم آن شعر مكروه است هم آن نثرهاي خيالبافي و قصه‌پردازي مكروه است اگر شعرهاي مصطلح ادبي باشد بله اين شعرها را انسان بايد بحث بكند كه آيا كراهت به معناي اقل ثواباً است يا نه؟ ببينيد وقتي لبيد - لبيد اسم عدّه‌اي از شعراست - مي‌گويد:

الا كل شيء ما خلا الله باطل و كل نعيم لا محالة زائل

وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد «اصدق كلمةٍ قالتها العرب كلمة لبيد»[27] خب اين اصدق كلمه بالاتر از او همتاي او در شعراي تازي و فارسي هست اگر كسي قصيده توحيدي قصيدهٴ نبوي قصيدهٴ ولوي قصيدهٴ فاطمي را در مسجد شب جمعه روز جمعه بخواند چرا مكروه است اگر كراهت داشت بايد به معناي اقل ثواباً باشد نه اينكه كراهت به معناي حزازت و اينها باشد. در پايان فرمود: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ كه اميدواريم اين نظام به بركت خونهاي پاك شهدايي چون شهيد مطهري (رضوان الله عليهم اجمعين) به پيروزي نهايي خود برسد ان شاء الله!


[1] شعراء/سوره26، آیه212.
[2] جن/سوره72، آیه10.
[3] شعراء/سوره26، آیه212.
[4] انعام/سوره6، آیه38.
[5] ملک/سوره67، آیه19.
[6] آل عمران/سوره3، آیه77.
[7] طور/سوره52، آیه48.
[8] هود/سوره11، آیه37؛ سوره مؤمنون، آيه27.
[9] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسي، ج1، ص721.
[10] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص19.
[11] علق/سوره96، آیه19.
[12] یس/سوره36، آیه2.
[13] بقره/سوره2، آیه111؛ سوره نمل، آيه64.
[14] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص496.
[15] صف/سوره61، آیه3.
[16] احزاب/سوره33، آیه41.
[17] تفسير الإمام العسكري، المنسوب الى الإمام العسكري، ج1، ص25.
[18] احزاب/سوره33، آیه41.
[19] سجده/سوره32، آیه7.
[20] دعائم الإسلام‌، القاضي النعمان المغربي، ج2، ص323.
[21] نحل/سوره16، آیه125.
[22] الجوهر النضيد، العلامة الحلي، ج1، ص232.
[23] نحل/سوره16، آیه125.
[24] الجوهر النضيد، العلامة الحلي، ج1، ص276.
[25] الجوهر النضيد، العلامة الحلي، ج1، ص299.
[26] الجوهر النضيد، العلامة الحلي، ج1، ص299.
[27] مصباح الشريعة المنسوب للإمام الصادق (ع)، المنسوب للإمام الصادق (ع)، ج1، ص60.؛ ر.ك: مسند اسحاق ابن راهويه، ج1، ص362.