درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

91/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 193 تا 200 سوره شعراء

 

﴿وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾ ﴿وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ﴾ ﴿أَوَ لَمْ يَكُن لَهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ﴾ ﴿فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ﴾ ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ﴾

 

در صدر اين سورهٴ مباركهٴ «شعراء» از عظمت قرآن و كتاب مبين بودن آن سخن به ميان آمد فرمود: ﴿طسم﴾ ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾[1] بعد از بيان اين قصص هفت‌گانه و اتحاد صدر و ساقه اين قصص هفت‌گانه و تبيين قدر مشترك بين انبيا و اُمم برگشتند به اصل مسئله تنزيل. فرمود قرآن كريم يك كتاب نازل نيست يك كتاب متنزِّل است فرق نازل و متنزّل اين است كه نازل يعني حرفِ سطحي و بي‌محتوا، متنزّل يعني حرفي است كه از جاي بلند آمده مسيري را طي كرده پيامي دارد تا شنونده را با همين مسير به مقام برتر و بالاتر برساند. فرمود اين كتاب نازل نيست يك كتاب سطحي نيست كتابي است كه همه اگر تدبّر كنند معارف فراواني از آن استفاده مي‌شود اين تنزيل است و تنزّل‌يافته است نه نازل.

مطلب دوم آن است كه نزول همان طوري كه در بحثهاي قبل گذشت گاهي به صورت انداختن است گاهي به صورت آويختن، باران را خداي متعال نازل كرد يعني قطرات را به زمين انداخت قرآن را خداي سبحان نازل كرد يعني اين آيات را كه بمثابه حبل متين‌اند به زمين آويخت، آويخت يعني آويخت نه انداخت ارتباطش همچنان با نازل‌كننده محفوظ است لذا باران، حبل متين نيست ولي قرآن حبل متين است اگر قرآن را ـ معاذ الله ـ به زمين انداخته باشد هرگز جا براي اعتصام به اين كتاب نيست براي اينكه حبلي و طنابي كه در گوشه‌اي افتاده است اعتصامِ به آن مشكلي را حل نمي‌كند يك طناب انداخته شده در گوشه مغازه مشكل خودش را حل نمي‌كند چه رسد مشكل معتصمان را، آن حبلِ آويخته به سقف بلند است كه مشكل معتصمان را حل مي‌كند فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾[2] براي اينكه اين به جاي بلند وابسته است.

در اين روايات نوراني حديث ثقلين كه «إنّي تارك فيكم الثقلين»، قرآن كريم را كه در آن حديث مي‌خواهد مشخص كند فرمود قرآن كريم حبلي است، كتابي است كه «طرفه بيد الله وطرف بأيديكم»[3] يك طرف اين كتاب به دستِ بي‌دستي خداست يك طرف اين كتاب به دست شماست بنابراين كسي كه قرآن مي‌خواند با قرآن در پيوند است طنابي را گرفته و تكان مي‌دهد كه يك طرفش به دست خداست پس اين مي‌تواند اگر بفهمد و عمل كند بالا برود و قربةً الي الله هم معنايش همين خواهد بود كه راه هست رفتن ممكن است رونده‌هايي هم رفتند به ما گفتند بياييد، درست است كه مي‌گوييم معناي قربةً إلي الله كه در نماز در روزه در حج در زكات در ساير عبادات مطرح است قُرب معنوي است نه قرب مادّي اما اين حرف علمي نيست قرب معنوي است يعني چه؟ اگر گفتيم مادي نيست و معنوي است مشكلي را حل نكرديم راه‌حل نشان نداديم بالأخره علمي هست كه بگويد اين راه چيست يقيناً معنوي است مادي نيست اما معنا چيست؟ از سنخ مفاهيم است مفهوم كه واقعيّت عيني ندارد از سنخ ماهيّت است ماهيّت بر فرضي كه اصيل باشد و واقعيّت داشته باشد گسيخته گسيخته است مثار كثرت است هر ماهيّتي از ماهيّت ديگر جداست زيرا ماهيّت، جنس و فصل دارد حد دارد حد يعني حد؛ اگر گفتند انسان محدود به جنس و فصل است يعني انسان نه از طرف عموم مي‌تواند از جنس بيرون برود نه از طرف خصوص مي‌تواند از فصل بگذرد در اين محدوده بند است لذا محدود به حدّين است به آن مي‌گويند حدّ تام، اگر محدود است هيچ ماهيّتي با ماهيّت ديگر ارتباط ندارد همه اينها محدودند هر كدامي از حدّ خودش بيرون نمي‌رود و گسيخته است پس اگر اين راه، مفهوم باشد مفهوم كه واقعيّت خارجي ندارد اگر ماهيّت باشد ماهيّت كه گسيخته گسيخته است راه نيست و اگر هستي باشد بنا بر تبايني كه برخي از حكما بر آن‌اند هستيِ متباين اگر حقيقتهاي متباينه باشند هر حقيقتي بايِن و جدا و مباين حقيقت ديگر است گسيخته است راه نيست اگر اين حقيقت، حقيقت واحده تشكيكي باشد كم كم ذهن مي‌پذيرد كه پس راهي در خارج هست وجود دارد عينيّت دارد حقيقت دارد و وحدت دارد براي اينكه يك راه است حالا تشكيك شد شدّت و ضعف شد آيا اشتداد ـ اشتداد يعني اشتداد ـ شدّت و ضعف يعني بعضي ضعيف‌ترند بعضي ضعيف، بعضي قوي‌ترند بعضي قوي اين درجات فرق مي‌كند اما اشتداد معنايش اين است كه ضعيف مي‌تواند قوي بشود قوي مي‌تواند اقوا بشود هر جا سخن از شدّت و ضعف است معناي تشكيك را به همراه دارد هر جا سخن از اشتداد است معناي حركت جوهري را به همراه دارد وقتي گفتند اشتداد يعني اين ضعيف مي‌تواند شديد بشود اين شديد مي‌تواند اشد بشود پس راه هست (يك) واقعيّت عيني دارد نه امر ذهني (دو) متّصل و پيوسته است گسيخته نيست (سه) اين راه افقي نيست بلكه عمودي است (چهار) براي اينكه بعضيها فوق بعض‌اند، طي كردن و پيمودن راه عمودي به اشتداد و حركت جوهري و حركت درون انسان است (پنج) اين مي‌شود تقرّب حالا كسي مي‌خواهد برود يا نرود ولي معنايش معلوم است اگر گفته شد صراط مستقيم است اگر گفته شد ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ﴾[4] هستند اگر گفته شد عدّه‌اي مقرّب‌اند اگر انسان در موقع نماز مي‌گويد قُربةً إلي الله يك معناي معقولي دارد بالأخره، حالا يا انسان مي‌رود يا نمي‌رود يا دير مي‌رسد يا زود مي‌رسد ولي يك حرف قابل قبول و پذيرش است يعني اين حكمت مي‌تواند معناي تقرّب إلي الله را تبيين كند حالا چه كسي مي‌رسد چه كسي نمي‌رسد مطلب ديگر است. حالا كه راه هست درجات دارد ترقّي و تنزّل ممكن است قرآن كريم بر اساس اين مباني مي‌فرمايد اين معارف از جاي بلند آويخته شد، آويخته شد، آويخته شد تا به گوش شما رسيد از آن به بعد يا قبول يا نكول، ما حرف را معصومانه گفتيم (يك) در تمام اين مسير فرشتگان اسكورت كرده‌اند كه كسي كم يا زياد نكند (دو) به قلب مطهّر پيغمبر معصوم(عليه آلاف التحيّة و الثناء) رسيد (سه) از لبان معصومانه آن حضرت به سطح جامعه رسيد بدون تحريف بدون كم يا زياد (چهار) از آن به بعد يا ايمان يا كفر همان چيزي كه از زبان بي‌زباني ذات اقدس الهي صادر شده است عين آن به گوش مردم رسيد حالا از آن به بعد يا مي‌پذيرند يا نمي‌پذيرند اين طور نيست كه ـ معاذ الله ـ اين وسطها كم شده باشد زياد شده باشد تحريف شده باشد از آن به بعد كه به مردم رسيده است مردم مختارند.

شما ببينيد در ادبيات برخيها نازلانه شعر مي‌گويند بعضيها متنزّلانه شعر مي‌گويند. كسي ممكن است كه انواع و اقسام مرغها را شناسايي كرده برگها را شناسايي كرده درختها را شناسايي كرده آهنگها را شناسايي كرده گلها را شناسايي كرده ميوه‌ها را شناسايي كرده قطعه‌اي قصيده‌اي غزلي دارد پر از اين حرفها، عدّه‌اي هم ممكن است بگويند به به! اما اين شعر، شعر نازل است اين پيامي ندارد اما يك وقت است كسي معناي معقولي را در كارگاه خيال مي‌پروراند از كارگاه خيال به سامعه و ناطقه مي‌دهد كه خروجيِ او جمال محسوس است مي‌شود ديوان حافظ اين يك پيام دارد اين از راه بلند آمده از راه دور آمده از راه دور كه آمده انسان را هم به جايگاه دور مي‌برد اين مي‌شود متنزّل، آنهايي كه مي‌گويند «هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم» [5] سعي كردند كه ادبياتشان متنزّل باشد نه نازل لذا گفتارشان رفتارشان نوشتارشان متنزّلانه است غالب شما تدريس مي‌كنيد حالا يا فقه يا اصول يا فلسفه يا تفسير، تدريس مي‌كنيد يعني چه كار مي‌كنيد؟ يعني مطلبي را حالا يا فقهي يا اصولي يا تفسيري در هنگام مطالعه در عاقله‌تان خوب مي‌پرورانيد اين قاعده فقهي را يا اصولي را يا فلسفي را يا تفسيري را آنجا كه شما در ذهنتان مي‌پرورانيد يك قاعده علمي است آنجا نه عِبري است نه عربي، نه فارسي است نه عربي آنجا ديگر لفظ در آن نيست بعد حالا به اين فكريد كه اين را به صورت مقاله در بياوريد يا تدريس كنيد حالا براي اينكه خواستيد بنويسيد يا تدريس كنيد فارسي بنويسيد يا عربي بنويسيد برخيها مي‌گويند ما عربي بنويسيم بهتر است برخيها مي‌گويند فارسي بنويسيم بهتر است اين را مي‌دهيد در كارگاه خيالتان اگر خواستيد عربي بنويسيد خصوصيات عربي‌اش را تنظيم مي‌كنيد اگر خواستيد فارسي بنويسيد خصوصيات فارسي‌اش را تنظيم مي‌كنيد كه يك مقدمه دارد پنج‌تا فصل دارد يك نتيجه دارد يك منبع دارد يك فهرست دارد اينها را بررسي مي‌كنيد در كارگاه خيالتان، بعد دست به قلم مي‌كنيد مي‌نويسيد يا موقع تدريس شروع مي‌كنيد به درس گفتن اين مي‌شود خروجي‌اش يك جمال محسوس كه متنزِّل است براي اينكه از عاقله‌تان تنزّل كرده و دستگاه خيال منظّم شده و از دستگاه خيال تنزّل كرده به ناطقه‌تان با بنانتان يا بيانتان منتشر شد.

آن استادي موفق است كه بين عقل و حس او، خيال، فعّال باشد مي‌بينيد چرا درس بعضيها شلوغ است درس بعضيها شلوغ نيست ممكن است هر دو عالم باشند براي اينكه او حرف معقول مي‌زند معقول را محسوس مي‌كند بدون كارگاه خيال بدون اينكه نظم بدهد همين طور فلّه‌اي حرف مي‌زند اين به جايي نمي‌رسد اگر بخواهد سخن بگويد كسي نمي‌فهمد بخواهد بنويسد كسي نمي‌فهمد اين قدرت خيال را ذات اقدس الهي آفريده بين عقل و حس اين مهندس خوبي است اين نقشه‌بردار خوبي است اين طرّاح خوبي است اين ورودي و خروجي مشخصي دارد انسان همين طور فلّه‌اي درس بگويد موفق نيست فلّه‌اي بنويسد موفق نيست خيليها بودند كه همين طور مردند با اينكه عالم بودند براي اينكه از خيال بهره نگرفتند. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما از عربي مبين كه نازل‌ترين مرحله است كه جمال محسوس است تا عليّ حكيم و از عليّ حكيم تا عربي مبين اين را مهندسي كرديم ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[6] ما عليّ حكيم را عربي مبين كرديم خب عليّ حكيم بخواهد عربي مبين بشود مراحل عالم مثال را هم طي مي‌كند. بعد فرمود در تمام اين مراحل ما فرشتگاني را اسكورت كرديم يعني ﴿مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ﴾ رصد گماشتيم ﴿لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾[7] در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «جن» فرمود ما رصد كرديم اسكورت فرستاديم كه عليّ حكيم به درستي عربي مبين بشود اگر كسي عربي مبين را گرفته چون اين حبل متين آويخته است اين مي‌تواند به عليّ حكيم برسد. فرمود اين تنزيل است نازل نيست متنزِّل است و براي تنزّل اين عليّ حكيم به عربي مبين من مهم‌ترين فرشته را فرستادم كه روح امين است جبرئيل(سلام الله عليه) است جبرئيل اين را از بالا آورده پايين ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ فرودگاه اين هم، مهبط اين وحي هم، منزل اين متنزّل هم قلب مطهّر توست تو هم معنا را مي‌فهمي هم لفظ را مي‌شنوي هم جبرئيل را مي‌بيني همه را با قلب مي‌بيني اينها در كارگاه قلب تو آمدند كساني كه در حضور تو هستند كنار تو نشستند آنها نمي‌شنوند گاهي كه معجزه ايجاب بكند مي‌توانيد جبرئيل(سلام الله عليه) را به صورت دحيه كلبي به ديگران نشان بدهي ديگران هم ببينند اما غالباً وحي را تو مي‌بيني حرف را تو مي‌شنوي تو صداي ما را مي‌شنوي براي اينكه ﴿فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾[8]

تو مي‌فهمي كلام، كلام خداست (يك) تكلّم، تكلّم الهي است (دو) گوينده خداست (سه) اين گوينده خداست يعني چه؟ وجود مبارك موساي كليم در همان كنار شجره از طرف راست و چپ، جلو و دنبال، بالا و پايين ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[9] مي‌شنيد فرمود: ﴿فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾ تمام اين بحثها مي‌دانيد در منطقةالفراغ است يعني در مقام ذات نيست كه منطقه ممنوعه است (يك) در صفات ذاتي كه عين ذات است نيست كه منطقه ممنوعه است (دو) كلام خدا، فعل خداست تنزيل، فعل خداست ارسال، فعل خداست همه اينها در حوزه فعل خداست كه فصل سوم است و مقام امكان است و وجه الله است اينجا را وجود مبارك حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كاملاً مي‌شناسد مي‌فهمد ذرّه يعني ذرّه‌اي از اول تا آخر قرآن كريم سهم پيغمبر نيست او فقط گيرنده خوبي است سازنده، گوينده، تنظيم‌كننده همه و همه خداي سبحان است حضرت مي‌شنود تحويل مي‌گيرد از عربي مبين تا عليّ حكيم از عليّ حكيم تا عربي مبين همه را تحويل مي‌گيرد مي‌فهمد باور مي‌كند و منتشر مي‌كند اين طور نيست كه ـ معاذ الله ـ يك بخش‌اش را خودش بگويد يك بخش‌اش را ديگري از اين به بعد اين حقايق را كه گرفته، مي‌پروراند تنظيم مي‌كند تدريس مي‌كند تعليم مي‌كند اما در اين عمود هيچ سهمي ندارد فقط پذيراست و مستمع خوبي است ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾

در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» هم فرمود زبانت را بدون اجازه ما حركت نده ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ ﴿إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾[10] اگر اين‌چنين شد آن وقت همان طوري كه در مقام رَمي در جبهه‌هاي جنگ ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[11] مطرح است بر اساس قُربين مخصوصاً قرب نوافل ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ [12] يعني «ما نَطَقْتَ إذ نَطقتْ و لكن الله نَطق» كلام، كلام خداست اين كلام به قدري قداست دارد كه اگر كسي كلمهٴ «كلب» را كه در قرآن كريم آمده ﴿وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾[13] بدون وضو بخواهد ببوسد حرام است چنين كتابي است چون نه گفته بشر است نه گفته جبرئيل است نه گفته سَفره كرام است نه گفته بالاتر است نه گفته پايين‌تر است ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ [14] فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ ما هم ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾ فرستاديم اين دو وجهي كه جناب زمخشري در كشاف نقل مي‌كند كه اين ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾ مفعول واسطه است براي ﴿الْمُنذِرِينَ﴾ يا مفعول واسطه است براي ﴿لَتَنزِيلُ﴾ اينكه دارد ﴿عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾ اين ﴿بِلِسَانٍ﴾ مفعول واسطه است براي ﴿الْمُنذِرِينَ﴾ يا مفعول واسطه است براي ﴿لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ حق اين است كه به او متعلّق است گرچه اين قرب ظاهري دارد معنايش اين نيست كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به لسان عربي مبين انذار كند معنايش اين است كه ما به لسان عربي مبين فرستاديم براي اينكه در اول سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است كه اين كتاب را ما عربي قرار داديم.

 

پرسش ...

پاسخ: بله خب مفاهيم يك وقت است كه معاني كليّه را القا مي‌كند نظير روايات؛ يك سلسله معاني است كه نازل شده است نظير روايات، يك سلسله معاني است نازل شده نظير حديث قدسي يك سلسله معاني است نازل شده نظير قرآن كريم. روايات، معارف و احكام و حِكمي است كه ذات اقدس الهي به خود حضرت و به اهل بيت به وسيله پيغمبر فرمود آن وقت الفاظش را خود اينها مطابق مصالحي كه مي‌دانند تنظيم مي‌كنند و مي‌گويند لذا لفظها معجزه نيست لذا روايات را انسان بي‌وضو مي‌تواند دست بزند حديث قدسي هم بشرح ايضاً منتها حديث قدسي معاني‌اش هست لفظش هم از طرف ذات اقدس الهي است علي المشهور لكن لفظها معجزه نيست. قسم سوم قرآن كريم است كه معنا براي خدا، لفظ براي خدا و لفظ هم معجزه است فرق جوهري قرآن و حديث قدسي و احاديث و روايات همين است ديگر وگرنه همه حكم خداست اين طور نيست كه بشر عادي به ما بگويد كه «الطواف بالبيت صلاة»[15] اينها دين است دين را كه نمي‌شود بشر عادي بگويد اگر اين دين در روايات ما هست دين را فقط خدا بايد تنظيم بكند و كرده مسائل اعتقادي و مسائل ديني را كه مربوط به گذشته و آينده است اين را فقط بايد ذات اقدس الهي بيان بكند و خدا هم بيان كرد. بنابراين معارف را خدا داده، الفاظ را خدا داده، صورت‌سازي را به وسيله مرحله مثال ذات اقدس الهي مشخص كرده و بهترين پيك كه رسولِ امين است جبرئيل امين است ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾[16] او را اعزام كرده به همراه او ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾ ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[17] فرشتگان فراواني زيرمجموعه حضرت جبرئيل(سلام الله عليه) بوده و هستند، همه اينها سفراي كرام‌اند به دست اينها آمده از دست اينها عبور كرده با اسكورت اينها عبور كرده از عليّ حكيم تا عربي مبين فرمود: ﴿فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ ﴿لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾[18] ما رصد كرديم اسكورت فرستاديم هيچ كس هيچ عاملي كم و زياد نكرده عين آنچه را كه ما گفتيم به گوش مردم رسيده حالا از آن به بعد مردم يا مي‌پذيرند يا نمي‌پذيرند.

 

پرسش: اگر عين همان كلمات است چه اشكالي داشت كه اطرافيان پيغمبر هم بشنوند

پاسخ: خب بله با اين زبان مادّي و جسماني كه نبود عين همان كلمات است منتها فرمود بر قلب نازل شده نه بر گوش، اين‌چنين نيست كه ديگري حرف مي‌زند با همين آهنگ مادي حرف مي‌زند خب همه مي‌شنوند و اما وقتي وجود مبارك موساي كليم ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[19] مي‌شنود خيلي از همراهانش كه آنجا بودند خب نمي‌شنيدند آن نار را فقط موساي كليم ديد ديگران نمي‌بينند اگر از درون است نه از بيرون خب ديگري چطور بشنود منتها وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) شامّه دروني‌اش مي‌گويد ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾[20] اينكه با شامّه بيروني استشمام نكرده اگر شامّه بيروني بود آنها كه پيراهن دستشان بود هنوز نشناختند آنها كه ديدند نشناختند بعدها خود حضرت را شناختند آنها ديدند و نشناختند پيراهن دستشان بود نشناختند، پيراهن را تحويل گرفتند نشناختند اين از هشتاد فرسخي مي‌گويد من بوي يوسف مي‌شنوم اين معلوم مي‌شود با شامّه بيروني نيست ديگر. آنكه در سورهٴ مباركهٴ «حج» دارد كه ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ [21] همين است ديگر؛ چشمِ باطن وقتي بينا باشد آدم مي‌بيند گوش باطن وقتي شنوا باشد مي‌شنود شامّه باطن وقتي بويايي داشته باشد استشمام مي‌كند فرمود اين مجموعه‌اي كه يك طرفش عليّ حكيم يك طرفش عربي مبين است اين مجموعه در قلب مطهّر تو آمده ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾

در سورهٴ مباركهٴ «حجر» گذشت كه همه اشيايي را كه شما مي‌بينيد يك ريشه ملكوتي دارد ﴿إِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «حجر» تا حدودي مبسوطاً اين قسمت مطرح شد يعني آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «حجر» اين بود ﴿وَإِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ همه چيز يك ريشه الهي دارد از آنجا آمده ديگر قبلاً چيزي كه در زمين نبود خود زمين و موجودات زميني را ذات اقدس الهي آفريد پس اول علمش را داشت آن معلوم را در خارج محقّق كرده است زمين و موجودات زميني اين طور بودند آسمان و موجودات آسماني اين طور بودند همه كرات اين طور بودند فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾

در سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه به خواست خدا در پيش داريم آنجا هم در آيه ششم مي‌فرمايد: ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقاً مِن بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلاَثٍ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّي تُصْرَفُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «حديد» دارد ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾ [22] در سورهٴ «زمر» دارد كه ﴿أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «حجر» دارد كه هر چه در دست شماست ما از جاي ديگر نازل كرديم خب اينها ريشه ملكوتي دارند مخزن الهي دارند نه يك مخزن چون جمع بست فرمود: ﴿إِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ هر شيئي چندين خزينه دارد قضا و قدر عالم بر اساس همين جهت است اسرار عالم بر اساس همين جهت است از آنجا تنزّل مي‌كنند ذات اقدس الهي اول عالِم است بعد معلوم را محقّق خارج مي‌كند پس [معلوم] قبلاً يك وجود علمي دارد در مخزن حق، [اينها را] از آنجا تنزّل مي‌دهند چون [اينها را] تنزّل مي‌دهند [اينها] مي‌توانند ما را به آن بالا آشنا بكنند لذا هر چيزي مي‌شود آيه حق اما اگر چيزي نازل باشد ريشه‌اي نداشته باشد ما را هدايت نمي‌كند.

غرض آن است كه فرق است بين حرفِ نازل و حرف متنزِّل آن كسي كه عاقلانه و عالمانه سخن مي‌گويد حرفش متنزّل است يعني يك قاعده فقهي يا اصولي يا تفسيري يا فلسفيِ عقلي دارد آن را در كارگاه خيال مهندسي مي‌كند بعد خروجي‌اش هم يك جمال محسوس است يا مقاله خوب مي‌نويسد يا سخنراني خوب مي‌كند دلپذير است و اثرگذار فرمود ما حرفهايمان متنزّلانه است تنزيلاً سخن گفتيم حالا فرقي هم بين تنزيل و انزال هست البته، فرق غالبي است نه فرق دائمي كه تنزيل در امور تدريجي است و انزال در امور دفعي گاهي هم موارد عكس دارد فرمود: ﴿إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ گرچه ربّ‌العالمين را مشركان حجاز مي‌پذيرفتند ولي مي‌گفتند اين كارهاي جزئي براي ارباب متفرّقون است رب العالمين را به عنوان رب الارباب قبول داشتند ولي ذات اقدس الهي فرمود نه خير اين كار جزئي هم كه يك سخن است از ذات اقدس الهي است ﴿إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾ پس مبدأ مشخص، منتها مشخص، مسير مشخص، پيك مشخص، زبان و معنا هم مشخص ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾ تا مردم را انذار كنيم.

اگر گفتند علما ورثه انبيا هستند به علما هم گفتند: ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[23] به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ [24] يا ﴿لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ درباره علمايي هم كه وارثان انبيا(عليهم السلام)اند فرمود: ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ منتها كفار همان طوري كه در بحثهاي قبل در همين سور‌ه گذشت يك كذب خبري اسناد مي‌دادند يك كذب مُخبري، درباره حضرت شعيب يا انبياي ديگر(عليهم السلام) چون تعبير بي‌ادبانه داشتند گفتند از مسحَّريني [25] كه مسحَّر بالاتر و شديدتر از مسحور است بعد گفتند در اثر اينكه بشر هستي نمي‌تواني پيامبر باشي چون مسحَّر هستي ممكن است كذب مخبري نداشته باشي اما خبرت يقيناً كذب است يعني اين خبر مطابق با واقع نيست پس اگر جايي بالصراحه مي‌گويند ما قطع داريم تو دروغ مي‌گويي يعني اين خبر دروغ است براي اينكه يك انسان مسحّر كه نمي‌تواند از واقع خبر بدهد يا بشر كه نمي‌تواند از غيب خبر بدهد به گمان باطل اينها، اگر به لحاظ مخبر باشد مي‌گويند گمان ما اين است كه تو كاذب باشي.

بنابراين اينكه فرمود: ﴿لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾ فرمود اين حرفها را ما در كتابهاي انبياي قبلي هم گفتيم هم اصلِ مطالب را گفتيم هم جريان قرآن را كه در آخرالزمان قرآني خواهد آمد در كتابهاي انبياي قبلي گفتيم اگر شما مي‌بينيد وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[26] همين است(صلّي الله عليه و آله و سلّم). مبشِّر به كسي مي‌گويند كه حرفِ جديد دارد فرمود قرآن يك حرف جديدي دارد نظير تورات نيست نظير انجيل نيست نظير صُحف نيست نظير زبور نيست اگر همان حرفها باشد كه تبشير ندارد اگر وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) بشارت مي‌دهد براي آن است كه در اسلام يك خبر جديدي است يك مطلب تازه‌اي است اگر عين همان مطالب قبلي باشد كه جا براي تبشير ندارد به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) اگر كتابي است خب مشابه همين كتاب مطالب همين كتاب بدون كم و زياد يكي ديگر هم نوشته خب ديگر بشارت، بشارت ندارد اما وقتي مي‌گويند بشارت بده، مژده بده معلوم مي‌شود يك خبر جديدي است يك مطلب تازه‌اي است. فرمود مطلبي است كه انبياي قبلي بشارت دادند معلوم مي‌شود چيز تازه‌اي است كه در قرآن است و در كتابهاي انبياي قبلي نيامده يعني نه تنها رسالت و نبوّت ادامه دارد حرف جديدي را هم به همراه دارد فرمود: ﴿إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ﴾ در زبورها و كتابهاي انبياي گذشته آمده علماي بني‌اسرائيل هم مي‌دانند پس حرفي است كه ما گذشته گفتيم و همين جريان را خبر داديم و انبياي قبلي هم باخبر بودند و به امّتهايشان هم گفتند و بشارت هم دادند منتها حالا بعضي از قصّه‌ها در قرآن كريم آمده بعضيها نيامده.

هاهنا امران: يكي اينكه قصص بعضي از انبيا آمده بعضي از انبياي ديگر نيامده اين را در چند جاي قرآن فرمود [27] اصلِ كلي اين است كه ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾[28] اما ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[29] انبيا فراوان‌اند آنها كه آن طرف آب شرقي‌اند يا آن طرف آب غربي‌اند شما دسترسي نداريد ما قصّه آنها را براي شما بگوييم ما قصّه انبيايي را مطرح مي‌كنيم كه به شما بگوييم ﴿فسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾[30] شما عبرت بگيريد خب اگر آن طرف آب غرب آن طرف آب شرق انبيايي بودند چه اينكه يقيناً بودند شما چگونه دسترسي داريد كه ما بگوييم آن طرف اقيانوس اطلس يا آن طرف اقيانوس كبير كساني بودند لذا قصص آنها را فرمود ما براي شما نگفتيم و آنهايي هم كه قصّه‌هايشان در قرآن كريم آمده همه جريانها را نفرمود.

اين نكته دوم براي آن است اگر جريان تبشير در خصوص مسيح(سلام الله عليه) است كه آن حضرت گفت ﴿مُبَشِّراً﴾ و از زبان حضرت موسي و حضرت ابراهيم و لوط و شعيب و نوح و اينها نبود براي اينكه آنها دورتر بودند (يك) و نزديك‌ترين پيامبر اولواالعزم همين وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) است (دو) اين ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ﴾ را از ايشان نقل كرده وگرنه انبياي ديگر هم اين حرفها را داشتند به قرينه اينكه ﴿وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ﴾

جناب زمخشري در كشاف نقل مي‌كند كه به همين آيه استدلال شده كه قرائت در نماز به فارسي و غير عربي جايز است چرا؟ براي اينكه خدا در قرآن فرمود ما قرآن را در كتابهاي انبياي پيشين گفتيم اين اصل اول، كتابهاي انبياي پيشين يا عِبري بود يا سرياني بود يا بالأخره عربي نبود اين دو، اينكه خدا مي‌فرمايد ما قرآن را در كتابهاي ديگر گفتيم معلوم مي‌شود كه بيان قرآن به زبان غير عربي هم قرآن است اين سه و ما هم موظفيم در نماز قرآن بخوانيم يعني حمد بخوانيم اين چهار پس اگر كسي حمد را به عِبري يا سرياني بخواند قرآن خوانده است اين پنج اين توهّم ناروايي است كه جناب زمخشري اين را در كشاف نقل كرده [31] منتها البته پذيرش نكردند. اين استدلال، استدلال ناتمام است ﴿وَإِنَّهُ﴾ يعني ما مطالب قرآن را در كتابهاي ديگر گفتيم يا در كتابهاي انبيا گفتيم قرآني با آن شرايط خواهد آمد معنايش اين نيست كه ما مطالب اين سوَر را در كتابهاي انبياي قبلي گفتيم تا شما بگوييد كه اگر اين مطالب به زبان عِبري يا زبان سرياني [يا غير اينها] گفته بشود باز قرآن است اين استدلال ناتمام است به هر تقدير فرمود علماي بني‌اسرائيل مي‌دانند منتها كتمان مي‌كنند.


[1] شعراء/سوره26، آیه2.
[2] آل عمران/سوره3، آیه103.
[3] الأمالي، الشيخ المفيد، ج1، ص135.
[4] انشقاق/سوره84، آیه6.
[5] ديوان حافظ، غزل319.
[6] زخرف/سوره43، آیه4.
[7] جن/سوره72، آیه28.
[8] قیامه/سوره75، آیه18.
[9] قصص/سوره28، آیه30.
[10] قیامه/سوره75، آیه17.
[11] انفال/سوره8، آیه17.
[12] نجم/سوره53، آیه4.
[13] کهف/سوره18، آیه18.
[14] نجم/سوره53، آیه4.
[15] الخلاف، الشيخ الطوسي، ج2، ص323.
[16] تکویر/سوره81، آیه21.
[17] عبس/سوره80، آیه16.
[18] جن/سوره72، آیه28.
[19] قصص/سوره28، آیه30.
[20] یوسف/سوره12، آیه94.
[21] حج/سوره22، آیه46.
[22] حدید/سوره57، آیه25.
[23] توبه/سوره9، آیه122.
[24] مدثر/سوره74، آیه2.
[25] شعراء/سوره26، آیه153و185.
[26] صف/سوره61، آیه6.
[27] نساء/سوره4، آیه164؛سوره غافر، آيه78.
[28] فاطر/سوره35، آیه24.
[29] غافر/سوره40، آیه78.
[30] نحل/سوره16، آیه36.
[31] الكشاف، ج3، ص335.