درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/11/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 58 تا 44 سوره فرقان

 

﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾ ﴿الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً﴾ ﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً﴾ ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾

 

بعد از بيان عناصر محوري اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت و پاسخ دادن به برخي از اشكالات آنها فرمود اينها كساني‌اند كه در اثر ركون به همان صنميّت و وثنيّت از توحيد فاصله گرفتند شما سِمتي جز تبشير و انذار نداريد مسئول هدايت آنها از نظر تكوين نيستي آنها تكويناً آزادند ﴿مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾[1] آزادانه دين را مي‌پذيرد ولي تو بدان كه خداي سبحان هيچ كدام اينها را رها نمي‌كند توكّل بكن بر خدايي كه داراي اين اسماي كمال و جمال و جلال است. معناي توكّل اين نيست كه تا آنجا كه به حسب ظاهر معلوم و مقدور انسان است بگويد من خودم انجام مي‌دهم آن حوادث پيش‌بيني نشده را به خدا واگذار ‌كند اين تبعيض در توكّل است كه با توحيد سازگار نيست . توكّل معنايش اين است كه انسان خدا را وكيل خود قرار بدهد هر آدم عاقلي وقتي مي‌خواهد كاري را انجام بدهد كه به همه شئون آن كار آگاهي ندارد (يك) بر فرض آگاهي، توان آن را ندارد (دو) وكيل مي‌گيرد (سه) ما نسبت به همه كارهايمان اين سه امر را بايد رعايت كنيم چون هيچ كاري نيست كه ما به جميع شئونش آگاه باشيم هيچ كاري نيست كه ما نسبت به جميع شئون آن توانمند باشيم چون به جميع شئون علم نداريم و به جميع شئون آن كار توانايي نداريم چاره جز اين نيست كه وكيل بگيريم ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً﴾[2] [3] پس معناي توكل اين نيست كه آن مقداري كه مي توانيم به خودمان اسناد بدهيم آن مقداري كه نمي‌دانيم و نمي‌توانيم توكّل كنيم . اگر ما در همه امور به خداي سبحان توكّل كرديم آن‌گاه آن مدير و مدبّر گاهي خود ما را اداره مي‌كند آن بخشي كه به حسب ظاهر معلوم و مقدور ماست گاهي ديگران را تسخير مي‌كند آن بخشي كه معلوم و مقدور ما نيست آن وقت اگر ما به او توكّل كرديم و او را وكيلِ مفَوَّض و مطلق قرار داديم او شروع مي‌كند به كار ؛ او خود ما را تدبير مي‌كند ديگران را تدبير مي‌كند از مجموعه اين دو تدبير آن مقصد صحيح به دست مي‌آيد لذا در سورهٴ <طلاق> فرمود: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ پس معناي توكّل، تبعيض يا تشريك در كار نيست اگر در سورهٴ <طلاق> فرمود: ﴿وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾ ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾[4] براي اينكه ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَي‌ءٍ قَدْراً﴾ آن وقت توكّل ما ثمربخش مي‌شود پس توكّل، تبعيض در وظيفه نيست كه بخشي از كارها را خودمان انجام بدهيم آن مقداري كه مقدور ما نيست به عنوان حوادث پيش‌بيني نشده توكّل كنيم. چرا خدا كافي است براي دو جهت، چرا ﴿مَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ براي دو جهت يكي اينكه ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ يكي اينكه ﴿قد جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَي‌ءٍ قَدْراً﴾ او مهندسي عالم را به عهده گرفته براي هر چيزي يك اندازه مشخص قرار داده (يك) نسبت به همه چيز هم قدرت مطلق دارد (دو) خب پس خود ما هم از اين دو نظر زيرمجموعه اين دو اصليم يعني اينكه فرمود: ﴿قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَي‌ءٍ قَدْراً﴾ براي ما هم يك قدر مشخّصي است كه او قرار داده اگر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ خداي سبحان مقصد خود را بالأخره مي‌رسد و مي‌رساند ما هم جزء مقاصد او هستيم در مقام سوم يعني مقام فعل، بنابراين اگر كسي خدا را وكيل مطلق قرار داد چه اينكه بايد او را وكيل مطلق قرار بدهيم، خود ما را او دارد اداره مي‌كند وقتي ما را او دارد اداره مي‌كند ما ديگر نبايد نگران باشيم اين معني توكّل است كه فرمود: ﴿وَتَوَكَّلْ﴾

اما نسبت به آن اوصافي كه در بحث ديروز گذشت . درباره حيات و ممات به حسب ظاهر ما خيال مي‌كنيم انساني كه در دنيا هست زنده است وقتي از دنيا مي‌رود مي‌ميرد و مرگ را فنا تلقّي مي‌كنيم در حالي كه حقيقت حيات و ممات به عدم و مَلكه و امثال ذلك برنمي‌گردد هر دو امر وجودي است موت، هجرت از دنيا به آخرت است يك نحوه حركت است حيات، بقاي در دنياست نه بقاي در دنيا امر عدمي است نه هجرت از دنيا به آخرت امر عدمي است ولي از آن جهت كه ما اين مهاجر و مسافر را در دنيا نمي‌بينيم اين فقدان شهود و ديدن را يك امر عدمي تلقّي مي‌كنيم بنابراين انسان يا در دنيا مي‌ماند يا مسافر است مثل اينكه كسي در شهر خود يا مقيم است يا مسافر ؛ نه مسافرت امر عدمي است نه اقامه امر عدمي است.

مطلب ديگر اينكه اگر از بالا كسي مسئله مرگ و حيات را نگاه كند مي‌بيند كه خداي سبحان كه روح را به خود اضافه داد به عنوان اضافه تشريفي كه فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[5] [6] اين روح كه به خداي سبحان اضافه تشريفي دارد در تحت تدبير و مأموريت اوست چند روزي به او مأموريت مي‌دهد كه بدن دنيايي را اداره كند چند روزي او را مأموريت مي‌دهد كه بدن برزخي را اداره كند بالأخره ما وقتي كه از اين دنيا به برزخ مي‌رويم با يك بدن برزخي مي‌رويم تا در قيامت به آن بدن اصلي برگرديم اين مأموريت روح است كه خداي سبحان گاهي به او دستور مي‌دهد بدن دنيا را اداره كند گاهي دستور مي‌دهد بدن آخرت را اداره كند اين نحوه مأموريت و عزل و نصب نسبي است در حقيقت، امر عدمي در كار نيست.

نسبت به ذات اقدس الهي كه حيات عين ذات اوست موت نه به معناي تغيير مأموريت نه به معناي هجرت هيچ كدام از اينها آنجا راه ندارد لذا فرمود: ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ او سبّوح است قدّوس است از هر نقص از هر عيب و هر كمالي را هم داراست و هر نعمتي هم از اوست لذا محمود مطلق است و از تبهكاران باخبر است و ديگر نيازي نيست كه كسي او را باخبر كند يا پيشنهاد انتقام بدهد براي اينكه ﴿وَكَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾

 

پرسش: در همين آيه دليل بر اين است كه ديگران مي‌ميرند آن وقت خدا ...

﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾[7] موت يا به معني مهاجرت است كه از دنيا به برزخ رفتن است «تَنتقلون مِن دارٍ الي دار»[8] كه در روايات ماست يا نه، قدري بالاتر از اين انتقال، تغيير مأموريت است اين روح چند صباحي مأمور است از طرف خدا كه بدن دنيايي را اداره كند چند صباحي مأمور است كه بدن اخروي را اداره كند تا در قيامت به آن بدن اصلي برگردد در هر سه نشئه مأموريت الهي را دارد انجام مي‌دهد.

 

پرسش:..هم جبري مي‌شويم هم تفويضي

پاسخ: نه، نه جبري مي‌شويم نه تفويضي بلكه امر بين امرين است ديگر، توحيد افعالي يعني توحيد افعالي، جبر باطل است تفويض باطل است منتها فرمود بين جبر و تفويض، «أوسع ممّا بين الأرض و السماء»[9] خب پس جبر باطل، تفويض باطل، امر بين امرين حق است اين امر بين امرين كه حضرت فرمود فاصله بين جبر و تفويض «أوسع ممّا بين الأرض و السماء» برخيها در تقرير اختيار طوري‌اند كه به محدوده جبر نزديك‌اند ولي خب جبر نيست برخيها طوري‌اند كه به محدوده تفويض نزديك‌اند اما خب تفويض نيست آن هسته مركزي بين جبر و تفويض را مي‌گويند توحيد افعالي ، اين توحيد افعالي اين است كه در عين حال كه همه كارها به تدبير الهي است انسان آزاد است اين همان صراط مستقيم است كه دركش «أدقّ مِن الشعر» است و پيمودن آن هم «أحدّ مِن السيف» [10] بنابراين تمام كارها را او دارد انجام مي‌دهد اختيار ما هم با تدبير او دارد مي‌گردد

مويي نجنبد از سر ما جز به اختيار آن اختيار هم به كف اختيار اوست

اين طور نيست كه ما در اختيار، مختار باشيم ما مجبوريم كه آزاد باشيم و اين آزادي براي ما ضروري است جبر، مستحيل است اختيار يعني «امر بين امرين» ضروري است اما خدا مختار است بالذّات، ما مختاريم بالاضطرار «خُلقنا مختارين» ما اگر بخواهيم كاري را به نحو جبر انجام بدهيم نه حرام است نه بعيد است بلكه مستحيل است همان طوري كه دو دوتا پنج‌تا مستحيل است جبر مستحيل است نه جبر حرام است يا جبر بد است تفويض هم بشرح ايضاً همان طوري كه دو دوتا سه‌تا مستحيل است تفويض مستحيل است يك انسان بخواهد كاري را مستقل انجام بدهد خب اگر بخواهد در ايجاد مستقل باشد ايجاد فرع بر وجود است بايد باشد تا اينكه كار انجام بدهد ديگر وجودش كه به دست ديگري است چه كسي مي‌تواند بگويد من مالك هستي خودم هستم پس تفويض ، مستحيل است جبر هم معنايش بي‌ارادگي است بي‌اختياري است بي‌فكري است مگر مي‌شود ما كاري را بي‌فكر و اراده انجام بدهيم كسي بخواهد طنز بگويد بخواهد شوخي كند فكر مي‌كند يك وقت است دست كسي را مي‌گيرند از جايي به جايي بيرون مي برند اين مورد فعل است نه مصدر فعل اين نه جبر است نه تفويض نه اختيار براي اينكه فاعل نيست جبر و تفويض و اختيار و توحيد افعالي اقسام چهارگانه فاعليّتِ فاعل است اگر زيد را از جايي گرفتند بيرون بردند اين مورد فعل است اين فاعل نيست اين نه جبر است نه تفويض است نه اختيار است نه توحيد افعالي اما اگر بخواهد كار انجام بدهد مصدر فعل باشد فاعل باشد مستحيل است، مستحيل يعني مستحيل اين محال است كاري را بي‌اراده انجام بدهد. بنابراين ما مجبوريم كه آزاد باشيم اين آزادي را به ما دادند آن طوري كه دو دوتا چهارتا را دادند هيچ ممكن نيست كسي بگويد من مضطرّ بودم اختيار از دست من گرفته شد يك وقت است انسان مضطر مي‌شود واجبي را ترك كند يا حرامي را مرتكب بشود اما اين كار، كار اختياري است از آن طرف آن حرمت برداشته شد «رُفع عن امّتي تسع»[11] ولي انسان اگر كاري را انجام بدهد كه فاعل باشد الاّ ولابد اختيار است يعني جبر مستحيل است تفويض مستحيل است و «امر بين امرين»[12] حق است منتها آنهايي كه توحيد كامل‌تري دارند به اين هسته مركزي «بين امرين» نزديك‌اند يا در متن اين «امر بين امرين» ‌اند ديگران يك مقدار به تفويض يك مقدار به جبر نزديك‌اند خب.

 

پرسش ...

پاسخ: اين تثبيت اختيار است ، تأكيد اختيار است ما را مختار خلق كردند اگر ما مضطرّيم كه آزاد باشيم اين تثبيت اختيار است تأكيد اختيار است اختيار محال است از ما زائل بشود آزادي محال است از ما زائل بشود ما آزاديم چه در معصيت چه در اطاعت.

فرمود اين خداي سبحان گذشته از آن اوصاف كمالي ياد شده كلّ سپهر را آفريد (يك) همه در پيشگاه او خاضع و خاشع‌اند (دو) همان طوري كه سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در ذيل آيه 45 به بعد مطلبي فرمودند كه مورد نظر بود اينجا هم همان مطلب را مي‌فرمايند . ايشان در ذيل آيه 45 فرمودند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ تا نُه آيه بعد درصدد بيان توحيد و اسرار توحيد و نظم توحيد و پي بردن به وحدانيّت خدا نيست الآن اينجا در ذيل آيه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً﴾ هم همين فرمايش را مي‌فرمايند، مي‌فرمايند سياق آيات درصدد نظم توحيدي نيست كه برهان توحيد اقامه كند كه مسئله بشود مسئله كلامي بلكه سياق در اين جهت است كه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها را به سجده و اسلام دعوت مي‌كند اينها مستكبرانه جواب منفي مي‌دهند در حالي كه همه موجودات دارند خدا را عبادت مي‌كنند اگر اينها خدا را عبادت نكردند آسيبي نمي‌رسد براي اينكه كلّ نظام برده و بنده خداست سياق ، درصدد استغناي الهي و غناي الهي و عظمت و جلال الهي است كه مسجود همگان است نه سياق ، درصدد اين باشد كه برهان كلامي اقامه كند كه خدا هست.

در آ‌نجا سه مطلب بود كه به عرض رسيد ممكن است كه عنصر محوري همان مسئله كلامي باشد ولي اينها در سايه آنها حل بشوند اينجا هم همان مطالب قابل طرح است يعني مقصود اصلي مي‌تواند مسئله كلامي باشد برهان بر توحيد الهي باشد و آن اهداف و مقصودهاي طيّب و طاهري كه ايشان فرمودند در ضمن اينها حل بشود لذا فرمود خداي سبحان سماوات و ارض و ﴿ما بينهما﴾ را در شش روز آفريد جريان خلقت سماء و ارض در شش روز در ‌[آيه 54]سورهٴ اعراف گذشت در[آيه 3] سورهٴ يونس گذشت در[آيه 7] سورهٴ هود گذشت ديگر اينجا نيازي به توضيح جديد نيست.

﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ شما اگر بخواهي از كلّ نظام و ساختار سؤال بكني كه چه كسي حق است چه كسي باطل است چه كسي در ضلالت است چه كسي در هدايت است كجا بايد سجده كرد به چه كسي بايد سجده كرد از خداي سبحان كه سؤال بكني خدا خبيرِ مطلق است.

 

پرسش ...

پاسخ: اصول اربعه مائه به وسيله خبر واحد رسيده ديگر، فاصله بين اينها و اصول اربعه مائه خبر واحد است ديگر يعني كتب اربعه مي‌گويد حدّثني فلان شيخ، فلان شيخ، فلان شيخ از زراره كه به خبر واحد مي‌رسد با خبر واحد مشكل فقه حل مي‌شود بلكه كمتر از خبر واحد كه خبر واحد اماره است كمتر از خبر واحد كه اصل عملي باشد مشكل فقه را حل مي‌كند اما مسائل ما در فقه اكبر است امامت، ولايت، ‌نبوّت، آيات قرآ‌ن، درباره وجود مبارك وليّ عصر، كيفيت حكومت او، كيفيت اشراف او، كيفيت عرضه اعمال به او هر روز اعمال ما را به پيشگاه حضرت مي‌برند مخصوصاً هفته‌اي دو روز اينها مطالبي نيست كه با خبر واحد بشود حل كرد .

﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ قائل ، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه به اينها فرمود: ﴿اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ ، ﴿ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ﴾ حالا يا براي آن است كه اوّلين بار است دارند مي‌شوند كه الله را مي‌گويند رحمان چون اينها الله را مي‌دانستند الله را معتقد بودند مي‌گفتند ما به الله دسترسي نداريم اين بتها را مي‌پرستيم تا ما را به الله نزديك بكند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ [13] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[14] الرحمان براي آ‌نها شناخته‌شده نبود لذا از او به ﴿ما﴾ تعبير كردند نه به مَن بنا بر اينكه ما براي غير ذوي‌العقول باشد و مَن براي ذوي‌العقول گرچه گاهي به عكس هم استعمال مي‌شود تعبير به ما در اين دو مورد كه ﴿قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا﴾ ديگر تعبير به <مَن> نكردند نگفتند «و مَن الرحمن» يا «أنسجد لمن تأمرنا» شايد قصد هتك و اهانت هم داشتند ولي به هر تقدير رحمان براي آنها شناخته شده نبود الله شناخته شده بود و معتقد بودند كه الله موجود است شريك هم ندارد خالق كل اوست ربّ كل هم اوست اله الآلهه هم اوست منتها مشكلات ما را ارباب متفرّقه حل مي‌كنند و واسط بين ما و الله همين ارباب متفرّقه است كه اين شرك در ربوبيّت بود . وقتي ذات مقدس حضرت فرمود بر پيشگاه حضرت باري فقط بايد خضوع كرد آنها مي‌گفتند ما الرحمان را نمي‌شناسيم ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ از اين ﴿تَأْمُرُنَا﴾ كه خطاب است معلوم مي‌شود قائل، شخص حضرت است كه ﴿وَإِذَا قِيلَ﴾ يعني شخص پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) قائل ، آن حضرت است و اينها به آن حضرت عرض كردند: ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ اينها هميشه از توحيد فاصله داشتند وقتي دعوت‌نامه جديدي را مي‌ديدند نفور و رميدن اينها اضافه مي‌شد ﴿وَزَادَهُمْ نُفُوراً﴾.

چه اينكه در بحثهاي ديگر هم فرمود اينها هميشه اگر سخن از كثرت باشد و شرك باشد همراه‌اند ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[15] سخن از توحيد كه به ميان بيايد اينها مُشمئز مي‌شوند سخن از كثرت آلهه و ارباب به ميان بيايد اينها شاداب‌اند اما وقتي سخن از توحيد به ميان آمده ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اينجا هم ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ در قبال آن ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ كه مردان الهي داشتند اينها ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ است. ﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً﴾ اين هم مي‌تواند ناظر به مسئله توحيد و برهان كلامي باشد و هم اينكه آ‌نچه را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمود باشد. ايشان فرمود سياق درباره توحيد نيست سياق درباره اين است كه اينها خاضع و خاشع نيستند در حالي كه كلّ نظام خاضع و خاشع‌اند.

مطلب ديگر آن است كه جريان آفرينش شب و روز را قرآن كريم از چند منظر در آيات گوناگون مطرح فرمود يكي بهره‌هاي كلامي و عقلي مي‌خواهد ببرد كه اينها نظم دقيق رياضي دارند (اين يك) اين نظم دقيق حكايت مي‌كند از وجود ناظم حكيم و مدبّر (دو) پس الله موجودٌ (سه) اين بخشي از آياتي است كه خلقت آسمان و زمين و شب و روز را تأمين مي‌كند كه اينها را به عنوان آيات مي‌شمارند. بخش ديگر براي منافع و بهره‌برداري بشر است كه شب براي استراحت است روز براي كار است اگر هميشه شب بود كار مشكل بود اگر هميشه روز بود كارمشكل بود اين منفعتِ توزيع وقت به شب و روز است.

بخش سوم از آيات كه روايات ضمن آن تأييد مي‌كند آن است كه عبادتهاي شب و عبادتهاي روز موظّف است و اگر كسي در شب به آن اعمالش نرسيد روز مي‌تواند جبران كند يا اگر اعمال مستحبّي روز را نتوانست انجام بدهد شب مي تواند تدارك كند اينكه فرمود: ﴿جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً﴾ اين كلمه ﴿خِلْفَةً﴾ يك جا در قرآن ذكر شد و آن همين‌جاست در ذيل اين، آن روايت نوراني امام(سلام الله عليه) است كه فرمود اگر نماز شبي در شب قضا شد بالأخره روز انجام بدهيد دريابيد اين طور نيست كه حالا كه شب گذشت بگوييد گذشت مي‌شود آن ذكر و عبادت و تسبيح و سجود شب را در روز انجام داد و بالعكس.

 

پرسش ...

پاسخ: خِلْفه يعني جانشين ديگر، اين جانشين اوست او جانشين اوست اختلاف ليل و النهار كه در سورهٴ مباركهٴ بقره بحث شد آن هم همين است ديگر، در سورهٴ مباركهٴ بقره آيه 164 آنجا مشخص شد كه ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾ اين يعني چه؟ اختلاف يعني رفت و آمد اينكه دارد «السلام عليكم يا مختلَف الملائكة » [16] مختلف ملائكه‌اند يا حرم مختلف ملائكه است يعني مكان اختلاف فرشته‌ها ، اختلاف يعني يك گروه مي‌روند يك گروه ديگر مي‌آيند اينكه فرمود: «اختلاف امّتي رحمة» [17] يعني رفت و آمد مختلف ملائكه يعني رفت و آمد يك عدّه ملائكه ليل‌اند يك عدّه ملائكه نهارند مأموريتهايشان فرق مي‌كند اينها مي‌شود مختلف ملائكه، خِلفه هم همين است يعني پشت سر هم منتها يكي خليفه ديگري است چون يك وقت است كه سخن از موالات است يعني يك، دو، سه، چهار، پنج اين عنوان اختلاف عنوان خِلفه او را نمي‌رساند موالات يعني ترتيب آيات درصدد اين نيست كه يك شب است و روز است و شب است و روز، آيه به اين جهت خليفه بودن و خلفه بودن و رفت و آمد نظر دارد فرمود آن جانشين اين است اگر نماز شبتان در شب فوت شده است روز مي‌تواني انجام بدهي به قرينه ﴿لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ آن روايت را در ذيل اين حتماً ملاحظه مي‌فرماييد.

درباره درود و ذكر و صلوات و اينها كه نسبت به ائمه داريم بحثش گذشت اما صدقاتي كه نسبت به وجود مبارك وليّ عصر داريم اين آيا اثر دارد يا ندارد اين هم مثل همان درودي است كه ما به اهل بيت مي‌فرستيم ما واسط فيض باشيم كه به وسيله دعاي ما يا كار ما «اللهم کن لوليک» قائد باش ناصر باش حافظ باش به وسيله كار خود دعاي خود بين ذات اقدس الهي و وجود مبارك وليّ عصر قرار بگيريم كه واسط در فيض باشيم مسير فيض باشيم چنين چيزي نيست ما هر چه داريم در كنار مائده و مأدبه اين بزرگواران داريم براي خود ما تأدّبي است كه اين عرض ادب ها را داشته باشيم اما از آن طرف اينها ذات اقدس الهي نسبت به اينها دائم ‌الفيض است اينها هم نسبت به خداي سبحان دائم‌العبادت‌اند البته در قوس صعود ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ [18] را مرتب مي‌گويند كمالشان را هميشه دارند يا درباره خود رسول خدا دارد كه ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[19] غرض اين است كه اين دعاهاي ما اين صدقات ما تقرّبي است براي خود ما وگرنه ما با دعاي خود يا كار خود بين وجود مبارك وليّ عصر و خداي سبحان قرار بگيريم كه مجراي فيض باشيم واسط در فيض باشيم به وسيله ما فيضي به اين ذوات قدسي برسد اين‌چنين نيست.

فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً﴾ بُروج يعني مسكن و منزل در سورهٴ مباركهٴ حجر آنجا گذشت كه خداوند بروجي را در آسمان قرار داد ؛ آيه شانزده سورهٴ حجر اين بود كه ﴿وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴾ برج حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و تا اين دوازده برج، برج يعني مسكن و مأوا . چند ستاره در يك منزل‌اند اين ستاره‌ها گاهي به صورت گاوند مي‌گويند برج ثور گاهي به صورت گوسفندند مي‌گويند برج حمل گاهي به صورت ترازو هستند مي‌گويند برج ميزان گاهي به صورت خرچنگ‌اند مي‌گويند برج سرطان گاهي به صورت شيرند مي‌گويند برج اسد گاهي به صورت ماهي‌اند كه حوت است و مانند اينها . اين ستاره‌ها گاهي دورند گاهي نزديك‌اند ميليونها فرسخ از هم فاصله دارند ولي ما از دور اينها را نزديك مي‌بينيم شكل اينها كه به صورت ترازو هست يا به صورت ماهي هست يا به صورت خوشه گندم هست باعث شده است كه براي اينها نام گذاشتند مثلا مي‌گويند قمر در برج عقرب است اگر اين ماه در آن سيري كه دارد يا زمين نسبت به او اين سيري را كه به ما نشان مي‌دهد ما ماه را در برج عقرب ببينيم اين مي‌گويند در مسافرت در عقد ازدواج مثلاً مناسب نيست اگر در برج ديگر باشد اين مثلاً بي‌نقص است بنابراين بروجي در آسمان هست يعني منازل (يك) ستاره‌ها در آن بروج در آنجا قرار دارند (دو) و اشكال گوناگون ستاره‌ها براي آن است كه از دور اين‌چنين ديده مي‌شود (اين سه) لذا اين دوازده برج نام گذاري شده است براي آن صوري كه ما از دور مي‌بينيم (چهار) . فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً﴾ چون سخن از ليل و نهار بود آنچه روز را روشن مي‌كند به نام سراج و آنچه شب را روشن مي‌كند به عنوان قمر را ذكر كردند . در سورهٴ مباركهٴ <نوح> از شمس تعبير به سراج كرده است كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً﴾ ﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً﴾ [20]

بنابراين منظور از سراج در اين آيه همان شمس است فرمود خداوند در آسمانها سراج آفريد و قمر را هم آفريد، اما اساس كار اين است كه اين شمس و قمر با همه اين زيبايي و جلال و شكوهي كه دارند اصلِ اينها يك مشت دودي بود در سورهٴ مباركهٴ فصلت آيه يازده به بعد به اين صورت فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ﴾ يعني بعد از اينكه زمين را خلق كرد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ يك مشت گاز و دود بود خداوند به اين سماء و به زمين فرمود: ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ نه «طائعين» با اينكه تثنيه است از جمع خبر دادند يعني من و او، او و من يعني زمين و آسمان ﴿أَتَيْنَا﴾ همراه همه موجودات ديگر ﴿طَائِعِينَ﴾ همه ما با طوع و رغبت در پيشگاه تو حاضريم خب همين آسمان كه هنوز ساخته نشده فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ همين دخان را ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ دو روزه هفت آسمان راههاي شيري شمس و قمر را آفريد از همين يك مشت دود شمس و قمر آفريد اين طور نيست كه از جاي ديگر نور آورده باشد از برليان ساخته باشد همين دود است كه شمس و قمر كرد يك روز ديگر هم باز همين شمس و قمر را به صورت دود در مي‌آورد ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ همه اين ستاره‌هاي ثابت و سيّار همه اين شمس و قمر را از يك مشت دود ساخت ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ تدبير هر آسماني را به مسئول همان آسمان سپرد ﴿وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾ گاهي كوكبها را به مصباح تشبيه مي‌كند گاهي مصباح را به كوكب تشبيه مي‌كند به تعبير مرحوم شيخ طوسي در تبيان فرمود اينجا تشبيه كوكب است به مصباح كه فرمود: ﴿وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾ آنچه در سورهٴ مباركهٴ <نور> گذشت كه فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كانها﴾ اين زجاجه ﴿كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ﴾[21] اين زجاجه به لحاظ آن مصباح كوكب درّي است پس گاهي مصباح يا زجاجه مصباح به كوكب تشبيه مي‌شود گاهي هم كواكب به مصابيح تشيبه مي‌شود از جهت نور دادن ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾


[1] فرقان/سوره25، آیه57.
[2] احزاب/سوره33، آیه3.
[3] نساء/سوره4، آیه81.
[4] طلاق/سوره65، آیه3.
[5] ص/سوره38، آیه72.
[6] حجر/سوره15، آیه29.
[7] ملک/سوره67، آیه2.
[8] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج37، ص146.
[9] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص159.
[10] ر.ک: الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج8، ص312.
[11] تحف العقول، ابن شعبة الحراني، ج1، ص50.
[12] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص160.
[13] زمر/سوره39، آیه3.
[14] یونس/سوره10، آیه18.
[15] زمر/سوره39، آیه45.
[16] ر.ک: من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج2، ص610.
[17] علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج1، ص85.
[18] طه/سوره20، آیه114.
[19] اسراء/سوره17، آیه79.
[20] نوح/سوره71، آیه16.
[21] نوح/سوره71، آیه16.