90/09/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 55 تا 56 سوره نور
﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾
بعد از اينكه خطوط كلي اصول دين و فروع آن را مشخص فرمود و افراد را به دو صنف تقسيم كرد گذشته از جريان وعده به بهشت و وعيد به دوزخ در جريان دنيا هم وعده تشكيل مدينه فاضله را داد كه در دنيا به وسيله مردان صالح افراد مؤمن باايمان مدينه فاضلهاي تشكيل ميشود حكومت عادلهاي ظهور ميكند حالا بر كدام حكومت تطبيق شده يا تطبيق ميشود يك بحث بعدي است. فرمود اين وعده الهي است ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ كه اين «مِن» تبعيض است يعني از جامعه شما مؤمنان ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اين طور نباشد كه ايمانشان بدون عمل باشد يا عملشان تبعيضي باشد كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ بلكه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ باشد هر چه كار صالح است اينها انجام ميدهند بعضي را ترك كنند بعضي را انجام بدهند اينچنين نيست كه لذا با جمع محلاّ به الف و لام ذكر فرمود ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ با لام قسم يعني حتماً ذات اقدس الهي اينها را جانشين گذشتگان قرار ميدهد چه اينكه گذشتهها را جانشين اقدمين قرار داده قدما را جانشين اقدم قرار داده متأخّرين را جانشين قدما قرار ميدهد با اين تفاوت كه ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ﴾ اين عنايت خاصّ خداست كه به افراد مؤمن صالح عطا ميكند و آن اين است كه ديني كه مرضيّ خداست و خدا اين دين را براي آنها پذيرفته است كه اسناد دين به اين مردم به معناي اسناد اين فيض به مستفيض است نه به معناي اسناد فيض به فيّاض يك وقت ميگوييم «دينُ الله» اين دين اضافه است به ذات اقدس الهي اضافهاي كه فيض به فيّاض دارد يك وقت ميگوييم ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ اين اضافه فيض است به مستفيض اينجا كه فرمود: ﴿دِينَهُمُ﴾ اضافه فيض به مستفيض است و خود اين دين، دين حق است كه اضافه موصوف به صفت است كه ﴿يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾ اين دين اضافهاي دارد به آنها كه اضافه فيض به مستفيض است و وصفي دارد كه اين حق، صفت دين است گاهي ميفرمايد: ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ كه اين اضافه موصوف به صفت است به هر تقدير فرمود: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾.
پرسش...
پاسخ: اينها كه متديّناند تديّن دارند ولي آن قانون، دين است خداي سبحان دين مرتضي و مرضي را در سورهٴ مباركهٴ «مائده» مشخص فرمود در آيه سوم سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است فرمود: ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ اين دينِ مرتضي دينِ مرضي دينِ خداپسند ديني است كه قرآن و عترت را با هم دارد بعد از جريان غدير و جريان ولايت دين مرضي مشخص شد كوشش جناب زمخشري و امثال زمخشري كه بخواهند اين را بر جريان سقيفه حمل بكنند به جايي نميرسد. خب ديني مرضيّ خداي سبحان است كه مطابق آيه سه سورهٴ مباركهٴ «مائده» باشد فرمود خداوند مؤمناني كه به عمل صالح موفقاند آنها را به تشكيل مدينه فاضله و حكومت عادله موفق ميكند سوگند ياد كرده است ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ جريان خلافت در قرآن انحايي دارد يك قسم خلافة الله است كه درباره جريان انسان كامل مثل حضرت آدم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ يك قسم خلافت انبيا بعضهم نسبت به بعض است اوليا بعضهم نسبت به بعض است نظير جريان داود و سليمان و امثال ذلك كه ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾ و مانند آن. يك قسم خلافت و جانشيني به معني اعم است كه قوم عاد و ثمود و قوم نوح را قرآن كريم فرمود اينها خليفه آنها بودند آنها خليفه اقدمين بودند بين قوم نوح و عاد و ثمود خلافتي برقرار بود كه به آن آيات هم اشاره ميشود قسم چهارم خلافت از همين قبيل است كه مؤمنان جانشين مؤمنان ديگرند با اين خصيصه يا خلافت به معناي عام باشد كه مؤمنين بعد از اقوام ديگر ميآيند با اين خصيصه، اينها كه آمدند حكومت عادله تشكيل ميدهند در حكومت عادله نه ترسي هست و نه اندوهي نه از داخل نه از خارج اينها موحّدانه دينشان را درك ميكنند باور دارند عمل ميكنند و به ديگران منتقل ميكنند هيچ ترسي ندارند نه از داخل نه از خارج اين در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حاصل نشد براي اينكه اينها مرتّب در هراس بودند حالا اگر هراس داخلي كم بود هراس خارجي زياد بود هراس داخلي هم بود براي اينكه عدّه زيادي از اينها سر از نفاق در آورده بودند يا يهوديهايي بودند كه جاسوسي ميكردند براي مشركان يا منافقاني بودند كه گزارشگر اهل شرك بودند در زمان خود حضرت اين وعده انجاز نشده بعد هم تا زمان حضرت امير(سلام الله عليه) دين مرضي پيدا نشده زمان حضرت امير هم كه نگذاشتند اينها چون عمل صالح نكردند نگذاشتند اين بزرگوار آن دين الهي را پياده كند لذا سه جنگ را بر آن حضرت تحميل كردند كه مرتب خونريزي و كشتار و امثال ذلك بود جنگ جمل بود جنگ صفين بود جنگ نهروان و خود حضرت امير(سلام الله عليه) آن طوري كه در خطبه قاصعه آمده است يك وقت هم همين خطبه قاصعه در اين بحث مطرح شد فرمود در خاورميانه مستكبران حكومتي داشتند وجود مبارك ابراهيم خليل آمد با جريان بتشكني و تبرگيري و احتجاج و درون آتش رفتن و آتش را گلستان كردن بالأخره خاورميانه را امن كرد يعني هيچ كسي در عصر وجود مبارك ابراهيم داعيه بتپرستي نداشت يا كلاً برطرف شد يا در حكم برطرف شدن بود و انبياي ابراهيمي هم تا حدودي قدرت داشتند حضرت اسحاق و امثال ذلك بعد كم كم ﴿فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ﴾ شد و باز شرك و بتپرستي برگشت وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) كه بعدها به زندان افتاد با بتپرستي مبارزه كرد تا حدودي آن مصر را رفته روشن بكند همين مستكبران دوباره بر خاورميانه مسلّط شدند آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه قاصعه اين است كه اكاسره و قياصره مستحضريد كه حجاز يك حيات خلوتي بود هم براي امپراطوري ايران هم براي امپراطوري روم كسي براي حجاز حساب خاص باز نميكرد زيرا نه مركز سياست بود نه مركز اقتصاد بود نه مركز تجارت بود جايي نبود كه امپراطوري ايران نسبت به او طمع كند يا امپراطوري روم نسبت به او طمع كند اما وقتي ﴿بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾ شد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ظهور كرد اين دو امپراطوري را رام كرد و هر دو مسلمان شدند يا تسليم شدند بعد از اينكه اين دو امپراطوري تسليم شدند اوضاع خاورميانه آرام شد ولي قبل از اينكه اوضاع خاورميانه آرام بشود جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه مقداري گذشت بيان نوراني حضرت امير اين است كه همين اكاسره ايران و همين قياصره روم فرزندان ابراهيم را نوههاي ابراهيم را اين امامزادهها را اين پيغمبرزادهها را اصحاب دَبَر و وَبر كردند اخوان وَبر كردند يعني اينها را چارودار كردند مستحضريد كه اين شتربانها و ساربانها را ميگويند اصحاب دَبر و وَبر. دَبر يعني اين زخمهاي پشت شتر را اينها دارند درمان ميكنند با تيمار و امثال ذلك، وَبر اين كُركهاي سينه شتر است اين قسمت را ميگويند بَرَك پارچههاي بَركي پارچههايي است كه از اين پشم و قسمتهاي ظريف سينه شتر باشد اين مَبارك اِبل كه ميگويند خواندن نماز در آن مَبارك اِبل مكروه است براي اينكه شتر با سينه در اين قسمتها ميخوابد اين قسمت را ميگويند بَرَك و شتر روي همين قسمت ميخوابد آن ميشود مَبارك اِبل پشمهاي كُركي كه از اين قسمت سينه گرفته ميشود ميگويند بَرَك قباهاي بَركي، عباهاي بركي از اين قسمت ساخته ميشود فرمود شما را اصحاب و اخوان بَرك كردند يعني چارودار كردند كه اگر بخواهند اين مو را بتراشند اين پشمها را بتراشند به وسيله شماها اين كار را ميكردند كار ساربان همين است ديگر. خب فرمود اين ابراهيم خليل(سلام الله عليه) آمد اين خاورميانه را تحت سلطه علمي خود در آورد بعد در اثر اختلاف و ناهماهنگي همين افرادي كه بايد حكومت را حفظ ميكردند باعث شد كه اكاسره ايران و قياصره روم اين دو ابرقدرت اين پيغمبرزادهها را گرفتند و چارودارشان كردند بعد فرمود من را تنها نگذاريد اگر من تنها شدم و بيگانه مسلّط شد همان كاري كه اكاسره و قياصره نسبت به فرزندان ابراهيم(سلام الله عليه) كردند نسبت به شما هم ميكنند كه كم و بيش ديديم امويان چه كردند مروانيان چه كردند عباسيان چه كردند اينكه ميبينيد تاريخ 2500 سال را ميشمارند همه اينها كه قاجار و ساساني و ساماني و هخامنشي و سلجوقي نبودند چندين سال عباسيان بودند همين بنيالعباس از يك سو شبيه ساساني و ساماني بودند از يك سو هم شبيه پهلوي و قجر بودند لذا اين سلسله، سلسله 2500 ساله است اين سلسه منحوس در بين آنها مرواني هست عباسي هست همه اينها كه ايراني نبودند آنها كه در ايران حكومت ميكردند كه اين مأموم بود كه در ايران حكومت ميكرد اين امامكُش بود كه در ايران حكومت ميكرد اينها جزء 2500 سالهاند. فرمود اگر شما آن دين را درست نشناسيد باور نكنيد عمل نكنيد و تبليغ نكنيد به همين روز سياه مبتلا ميشويد.
خب خداي سبحان فرمود يك گروه مخصوصياند كه مورد وعده الهياند خدا وعده داد كه دينِ حق را كه به اينها عطا كرده است متمكّن كند دين وقتي متمكّن ميشود كه قوانين او به خوبي شناخته بشود (يك) مورد باور باشد (دو) مورد عمل باشد (سه) تبليغ بشود (چهار) اين ميشود دين متمكّن در چنين فضايي نه ترسي دروني است نه ترس بيروني نه غم دروني است نه غم بيروني اينكه فرمود: ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ درست است كه نكره در سياق مثبت است و نه منفي ولي اطلاقش شامل هر دو قسم ميشود يعني اينها هراسي نداشتند نه در داخل نه در خارج، نه در داخل از يكديگر ميترسيدند نه هراسي از بيگانه داشتند كشور شده كشور امن مستحضريد كه اسلام اصراري ندارد و اصلاً بناي او بر اين نيست كه مزاحم ديگران باشد اما به ما ميفرمايد: ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ اگر خداي ناكرده جنگي رخ داد در آن صحنه ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ در جبهه جنگ جز خشونت چيز ديگري نيست اما در حال عادي نفرمود شما خشن باشيد فرمود طرزي زندگي كنيد كه دشمن درباره شما طمع نكند و شما را به عنوان يك دژ شكستناپذير تلقّي كند اين امر است (يك) امر غايب است (دو) در حقيقت مأمور، دشمنان هستند (سه) فرمود طرزي شما زندگي كنيد كه حتماً آنها در شما استواري را احساس بكنند ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ نه ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ فرمود شما طرزي زندگي كنيد كه دشمن طمع نكند اين دستور غلظت نيست دستور استقامت و صلابت است مثل اينكه هيچ آدم عاقلي طمع نميكند كه با سلسله جبال البرز دربيفتد خب چكار كند شما با چهارتا كلنگ و بيل ميخواهي به جنگ قلّه دماوند بروي فرمود شما سلسله كوه باشيد كه دشمن در شما غير از صلابت چيز ديگر درك نكند ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ اين غير از ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ است خب چه وقت ملّت به جايي ميرسد كه دشمن جدّاً باور كند كه نميشود با آنها در افتاد؟ آن وقتي كه ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ باشد ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ باشد دين مرضي با اين ابعاد چهارگانه ياد شده اجرا بشود آن وقت نه ترس درون است نه ترس بيرون تاكنون چنين چيزي نشده است البته بالقول المطلق ممكن است مقطعي در گوشهاي چند صباحي چنين نعمتي نصيب اهل آن منطقه شده باشد ولي اگر بخواهد به صورت رسمي باشد بايد به وسيله ظهور مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) باشد كه ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ باشد.
درباره اصل استخلاف فرمود خداي سبحان بناي او بر اين است كه اين زمين را دست به دست بگرداند و همين طور گروهي بيايند و گروهي بروند چه اينكه مخصوص گروه خاصّي نيست اصل خلافت را در جريان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 69 و همچنين آيه 74 نسبت به قوم هود و نسبت به عاد و ثمود بيان كرده در آيه 69 سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ﴾ كذا و كذا بعد در آيه 73 سخن از ثمود مطرح شد فرمود: ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ بعد از قوم ثمود آيه 74 فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً﴾ فرمود به قوم ثمود كه شما بعد از عاد آمديد امكانات فراواني ما به شما داديم امكانات شما تنها اين نبود كه در منطقههاي ييلاقي در دامنههاي كوه ويلا بسازيد امكانات شما به قدري بود كه كوه را ويلا ميساختيد يعني اين كوهها را ميتراشيديد اتاق درست ميكرديد پذيرايي درست ميكرديد جاي خواب درست ميكرديد جاي مهمان درست ميكرديد اين غير از اين است كه انسان در دامنه كوه يك ويلا بسازد فرمود: ﴿وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً﴾ اين كار را كرديد خب ﴿فَارِهِينَ﴾ را هم در بخشهاي ديگر دارد الآن هم بعضي از آثار باستاني در اين قلّههاي شمال هست كه اينها كوه را به صورت كاخ در ميآوردند اين كوه را ميتراشيدند چندين اتاق، پذيرايي براي خود، مهمان، ورودي خروجي درست ميكردند كه بقايايش الآن جزء آثار باستاني است فرمود همه امكانات را ما به شما داديم بعد طوري نكشيد كه مقهور الهي شديد و قهر خدا شما را از بين برد. در بخشهايي باز از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» جريان ارثگذاري را از زبان موساي كليم بيان فرمود آيهٴ 128 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) به قومش فرمود: ﴿اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ اين تبدّل هست گروهي ميروند ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين هميشه هست اما مدينه فاضله شرط اساسياش ايمان است و عمل صالح، اگر گروهي واقعاً مؤمن بودند و واقعاً به اعمال صالح موفق شدند توفيق اين را پيدا ميكنند كه حكومت صالحه و مدينه صالحه داشته باشند وگرنه صِرف ميراث بردند گروهي بعد از گروه ديگر است در موارد ديگري هم در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» و اينها هم آمده درباره بنياسرائيل كه ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾ بعد هم ﴿فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ﴾ و مانند آن درآمد از آن.
خب بنابراين استخلاف گاهي نسبت انسان است به خداي سبحان كه فعلاً از حريم بحث بيرون است ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ يا ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ﴾ يا استخلافِ پيامبري نسبت به پيامبر ديگر است كه ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾ و مانند آن يا استخلاف عاد و ثمود و قوم نوح نسبت به يكديگر است كه يك استخلاف مذمومي است يا استخلاف مؤمنين نسبت به يكديگر است كه اين آيه ميتواند دليل آن باشد حالا يا قبلاً مؤمناني بودند و مؤمنان فعلي خليفه آن هستند يا نه قبلاً افراد غير مؤمن بودند و اينها به جاي آنها آمدند درباره بنياسرائيل ميفرمايد: ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ شما به جاي ظالمين نشستيد اين به جاي ظالمين نشستيد تعليق حكم بر وصف است كه خطري را هم در گوش دارد مثل اينكه بگويند آقا شما روي صندلي لرزاني نشستي يعني مواظب باش اينكه فرمود: ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ يعني عدّهاي اينجا نشسته بودند چون ظلم كردند ريشهكن شدند شما آمديد مواظب باشيد ظلم نكنيد وگرنه ريشهكن ميشويد اين ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ اين خطر را دارد مثل اينكه به يك آقا ميگويند آقا اينجا صندلي لرزان است قبلاً كسي نشست و افتاد پايش شكست شما مواظب باشيد. در بخشهاي ديگر هم فرمود ما شما را به جاي آنها نشانديم گاهي به صورت متكلّم معالغير ﴿لِنَنْظُرَ﴾ گاهي به صورت فعل مغايب ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ اينها نسبت به اقوامي كه تبهكارند. اما در خصوص اين آيه محلّ بحث كه فرمود ما اين كار را كرديم ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ اين خصيصهاي دارد كه در قسمتهاي ديگر نيست آن خصيصه شبيه آيه 105 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾ اين عباد صالح همان است كه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ صالح بالاتر از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ است زيرا ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ در حوزه عمل خبر ميدهد صالح درباره حوزه ذات و عمل هر دو خبر ميدهد كدام انسان صالح است آن انساني كه مؤمن باشد از نظر قلب و عقيده و كارهاي صالحش را هم انجام بدهد تكليفش را انجام بدهد اگر از نظر عقيده و قلب مشكل داشته باشد يا از نظر قلب مؤمن باشد ولي عمل صالح انجام نداد كه انسان صالح نيست اينكه ﴿أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾ اين يك تعبير به تنهايي جامع آن ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ خواهد بود خب فرمود: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾ و اگر اين گروه به مقامي رسيدند كه ما از آنها به عنوان مدينه فاضله مثلاً ياد ميكنيم چه كار ميكنند برابر آيه 41 همان سورهٴ «حج» فرمود: ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ خب ماه پربركت محرّم كه در پايانش هستيم اين اوايل اين ماه به نام امر به معروف و نهي از منكر بود اين امر به معروف و نهي از منكر كه دو فريضه از فرايض الهي است بهترين عامل براي اصلاح جامعه است حالا هم حكومت وظيفهاش اين است كه در بخش سوم و چهارم امر به معروف و نهي از منكر فعّال باشد هم توده مردم وظيفهشان اين است كه در بخش اول و دوم فعال باشند البته بخش اول و دوم وظيفه مشترك امّت و حكومت است بخش اول انزجار قلبي و تنفّر برخوردي اين يك بخش و تذكّر زباني و دستور زباني بخش دوم. اوّلين بخشي كه بر همه ما واجب است اين است كه نگاه غضبان داشته باشيم نگاه نفرتآميز داشته باشيم واجب است يعني واجب است اگر كسي بيحجاب بود زنهاي ديگر وقتي اين را ميبينند عبوسانه ببينند متنفرانه ببينند اين خودش را جمع ميكند اين عبوسانه نگاه كردن متنفّرانه نگاه كردن غضبانانه نگاه كردن واجب است، واجب است يعني واجب است آن مرحله بعدياش اين است كه خانم لباست را حفظ بكن يا فلان شخص لباست را حفظ بكن اگر كسي مبتلاست به روميزي و زيرميزيگيري اعضاي آن نهاد و ارگان و آن وزارتخانه بر همه آنها واجب است كه سطل زباله را چطور نگاه ميكنند سطل زباله را كه با چهره باز و لبخند نگاه نميكنند كه يا بيني را ميگيرند يا عبوس ميكنند رد ميشوند ديگر فرمود شما سطل زباله را چطور نگاه ميكنيد اينها را همين طور نگاه بكنيد اين اوّلين مرتبه وجوب است نه اينكه سرتان را خم بكنيد برويد كنار خب اين اوّلين مرتبه واجب است ديگر، اگر يك مرد تبهكاري در خيابان رد ميشود هشت، ده هزار نفر بالأخره او را ميبينند همه او را به عنوان يك سطل زباله نگاه كنند خب يقيناً خودش را جمع ميكند اين اولين مرتبه امر به معروف و نهي از منكر است وجوه مُكفهرّه، غضبان، متنفّر حالا يك وقت است انسان گلداني را ميبيند با لبخند ميبيند با چهره باز ميبيند يك وقت سطل زباله را ميبيند حالا يا بينياش را ميگيرد يا بالأخره به سرعت رد ميشود ديگر. فرمود بر همه واجب است وقتي يك انسان تبهكار را ميبينند با چهره دِژم او را نگاه بكنند اين نصوص امر به معروف و نهي از منكر است در مرحله اول، آن انزجار قلبي كه سر جايش محفوظ است كه در او اثر نميكند كه آن انزجار قلبي وظيفهاي است بين ما و خداي ما اما اين رايجترين و نقدترين و آسانترين كار همين وجوه مكفهرّه است كه بايد داشته باشيم اگر زني اگر مردي تبهكارانه در جامعه بخواهد زندگي كند در خياباني كه چند هزار نفر ميروند همه او را به عنوان يك سطل زباله نگاه كنند ديگر او اگر متّهم به سوء استفاده است خودش را جمع ميكند اگر تبهكاري ديگر دارد خودش را جمع ميكند اينها بر ما واجب است اينچنين نيست كه حالا كسي بيحجاب رد شده كسي هم بيتفاوت رد شده هيچ گناهي در نامه عمل او ننويسند نه خير اگر درباره آن بيحجاب گناه مينويسند نسبت به اين خانمهايي هم كه هيچ نگاه مكفهرّانه نكردند گناه مينويسند ديگر خب. فرمود: ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ مدينه فاضله با اين پيدا ميشود ديگر ﴿وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ دين مرضي را مشخص كرد دين در قلب اينجا جا افتاد و همين ديني كه در قلب جا افتاد در جامعه هم جا افتاد كه خودشان دست به تباهي نميزنند يا اگر دستشان آلوده شد با امر به معروف و نهي از منكر ديگران اصلاح ميشوند چنين جامعهاي ميشود جامعه مهدوي(عليه آلاف التحيّة و الثناء) خب حالا همه ما موظفيم هر لحظه منتظر باشيم آن هم يك مطلب است اما اين هم نبايد خوشبينانه مسئله را حل كرد ما الآن بر فرض در ايران هفتاد ميليون هستيم همه ما هم اگر سلمان و اباذر بشويم نميشود مطمئن شد كه حضرت ظهور ميكند براي اينكه ما تازه يك صدم عالميم يك صدم يعني يك صدم وجود مبارك حضرت كه ميآيد جهاني حكومت تشكيل ميدهد جهان هم هفت ميليارد است ما هم يك صدميم با يك صدم هم با يك گل كه عالم بهار نميشود كه ولي بالأخره ما هر لحظه منتظريم وظيفه ماست دستور ماست انتظار فرج، عبادت ماست اما نبايد حالا خوشبينانه اگر ما هفتاد ميليون شديم هفتاد ميليون سلمان و اباذر حالا حضرت فردا ظهور ميكند بله اگر اكثريّت جامعه بشري عاقل شدند و 313 شاگرد مثل امام پيدا شد بله حضرت يقيناً ظهور ميكند براي اينكه او كه نميخواهد جهان را با دعا و امثال دعا حل كند كه ميخواهد با مديريت جهان را رهبري كند. مرحوم سيّد رضي(رضوان الله عليه) اين را بارها شنيديد در نهجالبلاغه نامهاي را نقل ميكند آن نامه اين است كه كميل از اصحاب خاصّ حضرت بود كه حضرت به افراد عادي وقت ملاقات نميداد اما دست كميل را گرفت و بيرون شهر كوفه برد و «يا كميل إنّ القلوب اوعية فخيرها اوعاها» آن بيان نوراني را فرمود. كميل يكي از اصحاب سرّ است شاگرد مخصوص است در زمان حكومت حضرت امير منطقهاي است به نام هيط، هيط جايي است كه عدّهاي در آنجا زندگي ميكردند و وجود مبارك حضرت مسئوليت آن منطقه را داده بود به كميل امويان آمده بودند غارت كردند زدند بردند و كميل نتوانست آن منطقه را اداره كند نامه گلايهآميزي حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه براي كميل نوشت كه آخر من اين همه امكانات دادم قدرت دادم چرا نتوانستي دفاع بكني خلاصه آن نامه اين است كه فقط بعضيها به درد دعاي كميل ميخورند مديريت چيز ديگر است خب كميل كه آدم كمي نبود چرا حضرت امير از او گِله ميكند بعضيها براي دعا خوباند براي مناجات خوباند براي سخنراني خوباند براي سخنخواني خوباند براي درس گفتن خوباند براي بحث كردن خوباند مديريت يك نعمتي است فرمود تو چه كار ميكردي؟! وجود مبارك حضرت كه ظهور بكند لااقل 313 نفر شاگرد مثل امام ميخواهد ولي ما هر لحظه بايد منتظر باشيم يك وظيفهاي ما داريم يك وعدهاي هم به جامعه بدهيم در وعده دادن به جامعه بايد مواظب باشيم خب اگر حضرت(سلام الله عليه) ظهور كرد برابر اين ﴿وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ همه اينچنيناند خب اگر انساني متّهم بود مجرم بود اين ميخواهد در جامعه زندگي كند ديگر هر جا ميرود ميبيند نسبت به او بدبينانه نگاه ميكنند خب آن زندگي تلخ است ديگر چنين كسي نميتواند در جامعه زندگي كند كه اين اولين مرتبه امر به معروف و نهي از منكر است شما روايات امر به معروف و نهي از منكر را نگاه كنيد در قرآن كريم دارد اين مخصوص به گروه خاص نيست اولاً ما خواستيم در تورات و انجيل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را معرفي كنيم فرمود: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ پيغمبر را وقتي ميخواهد در تورات و انجيل معرفي كند ميفرمايد در آخرالزمان كسي ميآيد كه امر به معروف و نهي از منكر را جدّي ميگيرد درباره اقوام ديگر هم در سورهٴ مباركهٴ «هود» اين مضمون گذشت كه چرا عدّهاي ﴿مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ﴾ چرا اولوابقيّه اقدام نكردند مستحضريد بقيّةالله از القاب پربركت وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليه) است وقتي حضرت ظهور كرد به ديوار كعبه تكيه داد ميفرمايد: «أنا بقيّة الله» چرا، چون وجه الله است ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ ماندگارِ الهي است خب «أنا بقيّة الله» عالمان دين را هم وجود مبارك حضرت امير جزء بقيّةالله ميدانند منتها بالتبع «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» همين است ديگر چه كسي علما را نگه ميدارد غير از وجه الله اگر كسي صبغه ﴿مَا عِندَكُمْ﴾ داشت كه ﴿يَنفَدُ﴾ صبغه ما عنداللّهي داشت كه «يَبْقيٰ» اگر «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» اين علما بقيّةاللهاند بالتبع چون شاگرد آن بقيّةالله بالاصلاند اين كم مقامي نيست اين گونه افراد را قرآن كريم بالاتر از اولواالأبصار بالاتر از اولواالألباب ميداند يك عدّه اولواالأبصارند در فرهنگ قرآن، يك عدّه اولواالألباباند در فرهنگ قرآن، يك عدّه اولوابقيّة هستند يعني والي بقاياند مولاي بقاياند وليّ بقاياند باقدارند ماندگارند خب آدم وقتي كه ميتواند بماند چرا بپوسد اين علمِ دين است كه انسان را بقيّةالله ميكند مگر ميشود شاگرد بقيّةالله، بقيّةالله نباشد مگر ميشود شاگرد فقيه، فقيه نباشد مگر ميشود شادگرد مهندس، مهندس نباشد خب شاگرد بقيّةالله هم ميشود بقيّةالله پس اگر وجود مبارك حضرت امير فرمود: «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» اگر در سورهٴ «هود» آمده است كه چرا اولوابقيّه دفاع نكردند قيام نكردند معلوم ميشود كه عالمان دين اولوابقيّهاند مسئوليت اينها نسبت به ديگران، امر به معروف و مانند آن بيش از ديگران است. خب اينكه فرمود: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ اين بالاتر از آيه پنج سوره مباركه «قصص» است كه فرمود: ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾ براي اينكه آنها دوباره برگشتند ﴿فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ﴾ كردند اين آيه نميتواند نسبت به بنياسرائيل باشد براي اينكه هنوز از دريا درآمدند آثار اين معجزه در آنها هست به موساي كليم گفتند كه ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ كاملترين مصداقش همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند مربوط به وجود مبارك حضرت است لكن حصر نيست حالا اگر مدينه فاضله شرايطي داشت انشاءالله در بحثهاي بعدي مطرح ميشود.