90/07/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 11 تا 20 سوره نور
﴿إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُم مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّي كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ ﴿لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً وَقَالُوا هذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ﴾ ﴿لَوْلاَ جَاؤُوا وعَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذبُونَ﴾ ﴿وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾ ﴿وَلَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهذَا سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾ ﴿يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾ ﴿وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾
بعد از اينكه در صدر اين سوره به عفاف دعوت كرد و از آلودگي و بزهكاري پرهيز داشت و جريان قذف را در چهار مورد مطرح كرد كه اگر مردي زن خود را قذف كرد جريان بِهال و لعان مطرح است و حكم لعان هم مشخص شد كه در محكمه حاكم شرع بايد باشد و بعد تفرقه و حرمت ابدي ميآيد و اگر اين قاذف با مقذوف نسبت زوجيّت نداشتند آن مقذوفه سه حال دارد يا محصنه است عفيفه است يا غير عفيفه، غير عفيفه يا مشهوره به بزهكاري است يا نيست اگر آن مقذوفه، مُحصنه بود كه حدّ قذف بر قاذف جاري است و اگر محصنه نبود ولي شهرتي به زنا نداشت حكم به تعزير ميشود و اگر شهرتي به زنا داشت باكي از اين حرفها نداشت ديگر نه حدّ قذف است و نه تعزير.
آنها يعني جريان تحريم زنا و دعوت به عفاف و حجاب و حكم چهارگانه قذف و اينها زمينه است براي آن داستان تلخي كه در صدر اسلام اتفاق افتاد.
عدّهاي اِفك يعني دروغ را بافتند به تعبير جناب زمخشري افك از كذب و افترا بدتر است يعني آن درجه كاملتر دروغ و فريه را ميگويند اِفك. دروغ گاهي نسبت به خود حادثه است نسبت به فردي كه متعلّق حادثه است و مانند آن.
گاهي انسان يك امر عادي را دروغ ميگويد اين ديگر كذب است و كاذب ميشود اين شخص ميشود كاذب آن هم كارش كذب است.
يك وقت است يك ادّعاي سنگيني ميكند با اينكه اين يك كار باطل است اين ميشود كذّاب در جريان جعفر كذّاب گفتند او دروغگوي سابقهدار نبود شهرت به كذب هم نداشت اما همين ادّعاي امامت كه يك ادّعاي سنگيني است او را كذّاب كرده است گاهي ممكن است يك خبر دروغ خيلي مهم باشد كه اين شخص ميشود كذّاب.
جريان افّاك هم همين طور است گاهي انسان يك افك و فريه و كذبي را به كسي اسناد ميدهد كه اين خيلي مهم نيست گاهي ممكن است يك حادثه سخت و تلخي را به همراه داشته باشد اين با اينكه يك دروغ است اين شخص ميشود كذّاب يا ميشود افّاك بر چنين گروهي شيطان سلطه دارد ﴿أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ﴾ ﴿تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ كسي كه به خودش جرأت ميدهد به حرمِ امن نبوي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) جسارت كند اين ميشود افّاك اين گروه اين را ساختند اِفك را ساختند دستباف و دستساخت اينها بود كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ﴾ اينها بيگانه نبودند اينها از دشمنان داخلي نظام اسلامي بودند از خود داخل ساخته شدند (اين يك) و اين هم براي تميّز زشت و زيبا و حق و باطل و صدق و كذب و خير و شرّ است لذا يك چيز خوبي است ﴿لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم﴾ براي اينكه خير است پايانش خير است عدّهاي رسوا ميشوند آنها را ميشناسيد كارها را به آنها واگذار نميكنيد از خطر آنها محفوظ ميشويد ﴿لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ﴾ براي اينكه اين گروهي كه اين افك را بافتند و ساختند هر كدام از اينها يك گناه مخصوصي دامنگير اينها ميشود (يك) ﴿وَالَّذِي تَوَلَّي كِبْرَهُ﴾ عذاب عظيم دامنگير او ميشود (دو).
اگر چنين حادثهاي پيدا شد عدّهاي دروغي را جعل كردند و منتشر كردند وظيفهٴ جامعه اسلامي اين است فرمود: ﴿لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً﴾ شما وقتي چنين حادثه تلخي شنيديد فوراً از خطاب به غيبت و از ضمير به اسم ظاهر التفات پيدا شده فرمود: ﴿لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ﴾ ديگر نفرمود «ظَنَنْتم» كه همان خطاب محفوظ باشد با ضمير هم مطلب را اَدا نكرد هيچ كدام از اين دو كار نشده التفات از خطاب به غيبت شده التفات از ضمير به اسم ظاهر شده فرمود شما كه مردانتان مؤمناند زنانتان مؤمن هستيد شما كه در يك جامعه زندگي ميكنيد يكديگر به منزلهٴ جان يكديگريد چرا به خودتان گمان خير نداشته و نداريد.
فرمود: ﴿لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً﴾ اين بالاتر از آن آيه سورهٴ «حجرات» است كه ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ اينجا مثل اينكه فرموده باشد «إنّما المؤمنون نفسٌ واحدٌ» خودتان نظير همان آيه ﴿سَلِّمُوا عَلَي أَنفُسِكُمْ﴾ وقتي وارد خانهاي شديد به خودتان سلام بكنيد براي اينكه شما مؤمنين و مؤمنات به منزله نفس واحديد اين ضميري كه آمده ﴿بِأَنفُسِهِمْ﴾ ناظر به وحدت امّت اسلامي است.
خب پس اسم ظاهر آورده (يك) عدول از خطاب به غيبت شده (دو) و جامعه اسلامي را عين يكديگر و ذات يكديگر دانسته نه برادران يكديگرند بلكه ذات يكديگرند خود يكديگرند ﴿بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً﴾ اولاً بايد گمان خير داشته باشيد (يك) بعد اين گمانتان را هم به لفظ در بياوريد و اظهار كنيد و بگوييد ﴿هذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ﴾ (دو) اين وظيفه شماست چرا اين كار را نكرديد.
آنها كه افك آوردند اگر چهار شاهد عادل ارائه نكردند و اقامه نكردند بايد بدانند كه در فضاي شريعت محكوم به كذب مخبرياند «إنّ الغنيٰ والفقر بعد العرض علي الله» چه چيزي حق است چه چيزي باطل است چه چيزي خير است چه چيزي شرّ است در محكمه قيامت معلوم ميشود ولي در دنيا حساب و كتابي دارد در فضاي شريعت كسي كه اين حرف را زده است نزد خدا در فضاي شريعت كاذب است ولو راست هم گفته باشد اگر راست گفته باشد در قيامت معلوم ميشود او نبايد چيزي را در جامعه منتشر كند كه توان اثباتش را ندارد نفرمود اين واقعاً كاذب است چه كذب مخبري چه كذب خبري اين مخبر، مخبر كاذب است ولو كذب خبري نباشد فرمود: ﴿لَوْلاَ جَاؤُوا وعَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولئِكَ﴾ اين گروه افكآور در فضاي شريعت كاذبِ مخبرند نه اينكه گزارش ايشان كذب خبري است ممكن است در بعضي از اين قضاياي اتفاق افتاده به معصومين ميگفتند كه اگر كسي مثلاً ديد در منزلش بيگانهاي آمده خودش ديد چه كار بكند و اينها فرمود خب بايد شاهد اقامه بكند.
غرض آن است كه ممكن است خبر دروغ نباشد ولي مخبر در فضاي شريعت دروغگوست كه بين كذب خبري و كذب مخبري در اين گونه از مسائل كاملاً فرق است ﴿فَأُولئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذبُونَ﴾ در فضاي شريعت محكوم به كاذباند و حد جاري ميشود.
اين كلمهٴ ﴿وَلَوْلاَ﴾ سه بار در همين بخش تكرار شده يكي آيه ده يكي آيه چهارده و يكي هم آيه بيست براي اهميت مطلب فرمود اگر فضل الهي نبود خداي سبحان در برابر اين سيّئه سنگين به شما مهلت نميداد ﴿وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ كه او هم رحمانِ دنياست هم رحمان آخرت هم رحيم دنياست هم رحيم آخرت اگر اين فضل خدا نبود ﴿لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ شما كه وارد ميشويد «ثم افيض من حيث أفاض الناس» يعني ورود و فوض در يكي افاضه در يكي يعني خُذ در يكي «أفوضت» يعني «خذت» اينكه در آن وارد شدي چون آگاهانه نبود دليل هم نداشتي اگر فضل خدا نبود عذاب عظيم دامنگيرتان ميشد هم عذاب دنيا هم عذاب آخرت.
چرا اگر فضل الهي نبود عذاب عظيم دامنگيرتان ميشد؟ براي اينكه شما سه گناه سنگين كرديد يك: ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ﴾ هر كسي كه ديديد ميگوييد چه خبر او هم همين را منتشر ميكند ملاقايتان با همين است لقاي يكديگر نشرتان همين است خب اين يكي كه بگويد چه خبر آن ديگر اين حرف را نبايد بزند كه چنين حادثه صفوان ديده و در بين راه اتفاده افتاده پس اوّلين گناهتان اين است كه وقتي به يكديگر رسيديد بگوييد چه خبر او هم جريان افك را بازگو ميكند.
دوم ﴿وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ دين آمده جلوي اين دهن را بست و برخي از بزرگان گفتند به ما ذكر دستور بدهيد فرمود دستورمان اين است كه ذكر سكوت داشته باشيد مگر آدم هميشه دهنش را باز ميكند هر حرفي را ميزند.
خب اين ذكر سكوت معنايش اين نيست كه ساكت باشيد معنايش اين است كه از باطلگويي ساكت باشيد در بحثهاي قبل هم داشتيم كه انسان يا نفي ميكند يا اثبات يا تصديق ميكند يا تكذيب در اين دو طرف دو سيم خاردار از نظر قرآن كشيده شده كه انسان نه به طرف باطل برو بيبرهان كه چيزي را تكذيب بكند نه در تصديق و باور و قبول به طرف باطل برود چيزي را بيبرهان بپذيرد اگر دين آمده دو طرف را سيم خاردار كشيد خب انسان تربيت ميشود ديگر فرمود ما به اينها گفتيم كه شما بيبرهان حرف نزنيد ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ ميخواهي تصديق كني باور كني قبول كني مرزش مشخص است بيبرهان نپذير ميخواهي نكول كني تكذيب كني نفي كني بيبرهان نفي نكن ما به شما گفتيم.
اينها چون برهان نداشتند آمدند تكذيب كردند و ذات اقدس الهي اينها را مذمّت كرد ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ﴾ اينها را مذمّت كرد پس هم او را تحريم كرده هم اين را تحريم كرده هم تكذيبِ غير محقّقانه را تحريم كرده هم تصديق غير پژوهشگري را تحريم كرده خب انسان وقتي تصديق و تكذيبش مهار شده باشد ميشود آدم عاقل ديگر اين ميشود دين با اين دو آيه مرزبندي كرده سي خاردار كشيده گفت نه آن طرف برو نه اين طرف برو.
بخواهي تكذيب بكني دليل بياور بخواهي تصديق كني دليل بياور آنهايي كه تكذيب كردند بيبرهان مشمول اين طرزدند ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ﴾ آنها كه تصديق كردند بيبرهان مشمول آيه سورهٴ «اسراء» هستند كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ خب آدم وقتي دو طرفش سيم خاردار باشد يك آدم محقّق در ميآيد ديگر.
فرمود شما كه آن كار را نكرديد لااقل اينجا ساكت باشيد ﴿وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ اين ﴿مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ تقريباً وصف تأكيدي دهن است خب آدم با دهن حرف ميزند ديگر مگر با چشم حرف ميزند اينكه فرمود: ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم﴾ يعني فقط اين فوه است اين دهن است قلب با او همراه نيست در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 167 به اين صورت گذشت فرمود اين منافقين ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾ چيزي كه در دلشان نيست ميگويند خب يا معتقد نيستند ميگويند يا عالِم نيستند ميگويند اينه هم ﴿تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ چيزي كه نميدانيد ميگوييد آنها هم چيزي كه باور نداشتند ميگويند اگر قلب با قالب مطابق نباشد اين فقط دهني حرف ميزند وگرنه خب همه با دهن حرف ميزنند ديگر.
پس دوم اين است كه ﴿وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ سوم اين است كه اين گناه عظيم را كه عند الله عظيم است شما اين را هيّن شمرديد ﴿وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾ تحقيرِ معصيت كبيره خودش معصيةٌ اين سه گناه را شما مرتكب شديد اگر فضل الهي نبود عذاب عظيم دامنگير شما ميشد.
خب پس تكليف جامعه اسلامي در اين گونه از گزارشها چيست فرمود: ﴿وَلَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم﴾ اينجا ديگر جا براي التفات نبود در آن آيه دوازده التفات از تكلّم به غيبت بود التفات از ضمير به اسم ظاهر بود و حكم را گذراند اينجا ديگر التفاتي به عمل نيامده فرمود: ﴿وَلَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهذَا سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾ چرا شما نگفتيد اين بهتان بزرگ است چرا خودتان را تبرئه نكرديد چرا جامعه را تطهير نكرديد ﴿يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً﴾ خدا موعظه ميكند شما را.
در بحثهاي سابق هم داشتيد كه وَعظ «جذب الخلق إلي الحق» است سخنراني يا كسي مقالهاي نوشته سخنخواني بكند اين را نميگويند موعظه اگر حرف كسي توانست جاذبهاي در مخاطب ايجاد كند خلق را به خالق جذب كند اين را ميگويند وعظ «الوعظ جذب الخلق الي الخالق» نه گوش مردم را با حرف پر كردن خدا فرمود من واعظم ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ يا اينجا ﴿يَعِظُكُمُ اللَّهُ﴾ يا به رسول خودش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ سخنراني، سخنخواني و امثال ذلك فراوان است اما وعظ كم است فرمود: ﴿يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾.
براي تبيين اين مطلب فرمود ما جزئيات را وصف فعل را وصف فاعل را همه را براي شما تبيين كرديم ﴿وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ﴾ لذا فرمود: ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾ در اول اين سوره فرمود مسائل شفاف و روشن و محكم در اين سوره است چيزي متشابه نيست پيچيده نيست دو پهلو نيست و مانند آن ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ اين گروهي كه به يكديگر ميگفتند چه خبر يا ميگفتند چه خبر او گزارش ميداد يا همين كه برخورد ميكردند ميگفتند شنيدي صفوان چه كار كرد ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ﴾ يا آن سائل اول سؤال ميكرد چه خبر اين گزارش افكي ميداد يا آن افّاك اثيم از همان اول وقتي كسي را ميديد ميگفت شنيدي صفوان چه كرد در بين راه اين ﴿يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ﴾ است فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ عذاب اليم دنيا گاهي به صورت حدّ قذف است گاهي به صورتهاي ديگر عذاب اليم آخرت هم كه مشخص است ﴿وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ كه اسرار را بايد حفظ كرد امنيّت حيثيّتي جامعه را بايد حفظ كرد جامعه نبايد مسلوبالحيثيه باشد كارِ آخرت را بايد به آخرت سپرد وگرنه بسياري از خطرات به دنبال اين اشاعه فحشاست ﴿وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ اين آيه بيست مانند آيه ده محذوفالجواب است و آنچه در آيه چهارده آمده ميتواند جواب باشد و قرينه باشد بر آن جواب محذوفي كه در آيه ده و در آيه بيست است اين گزارش كوتاهي از جريان افك.
اما آنچه كتباً سؤال شده كه در جريان وجود مبارك حضرت امير كه اگر مثلاً نسبي در كار بود همه تمكين ميكردند به صورت يك اِجماع مركّبي حاصل شده است براي اينكه ـ معاذ الله ـ نسبي براي حضرت نشد براي اينكه مهاجرين ميگفتند «منّا امير» انصار ميگفتند «منّا امير» ديگر اجماع مركّبي بود كه تو نباش! خب مستحضريد كه الآن ما در فضايي زندگي ميكنيم هميشه اين طور بود مخصوصاً در شرايط كنوني كه بيش از هر چيزي نيازمند به وحدتيم اين وحدت ما برادرانه محفوظ است نه تنها ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ بلكه ﴿بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً﴾ نه بالاتر از وحدت كه در سورهٴ «حجرات» است بلكه ﴿بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً﴾ كه در اين سوره است ما نه تنها برادريم بلكه جان يكديگريم اين وظيفه ما نسبت به ديگري.
هيچ فرقي بين ما اهل ولايت و اهل بيت و برادران اهل سنّت نيست اينكه قرآن در صدر اسلام نازل شده است تنها سورهٴ «حجرات» نيست كه بگويد ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ بالاتر و برتر و عميقتر و دقيقتر از سورهٴ «حجرات» اين سورهٴ «نور» است كه فرمود: ﴿بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً﴾ امّت اسلامي يك نورند نه برادرند ما يك روحيم هر دو شهيد داديم هر دو اين كشور را بايد حفظ بكنيم و مانند آن اما بحثهاي كلامي البته سر جايش محفوظ است.
پرسش: ايمان در روايات...
پاسخ: بله، اما آن يك مرحلهٴ اخروي است كه حساب بهشت و امثال ذلك چيست، مرحلهاي است در همين مسائل دنيا در مسائل دنيا ما وقتي كه سورهٴ مباركهٴ «نور» نازل شده است همين حرفها بود ديگر فرمود: ﴿بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً﴾ خب.
ما يك روحيم بالأخره در اين كشور يك كشور داريم و يك دين داريم و يك مكتب داريم همه ما بايد آن را حفظ بكنيم اين مسئله سياسي و اجتماعي اما مسئله كلامي البته همچنان محفوظ است.
درباره مسئله كلامي من خواهشم اين است كسي ميخواهد در حوزه بماند مثل ما خب اين خيلي اگر با قرآن و روايات سر و كار نداشتيم با همين فقه و اصول سر و كار داشتيم كارِ حوزوي ميگردد اما خيلي از شما آقايان امامت جمعه امامت جماعت روحانيّت منطقه تبليغ را داريم حتما يك دوره قرآن را كاملاً مسلّط باشيد كه در دست شما باشد حتماً حتماً يك دوره نهجالبلاغه را مباحثه كنيد كه در دستتان باشد نهجالبلاغه مثل كفايه و اينها نيست كه با هفت هشت سال درس خواندن حل بشود آن خطبههاي نفسگير باشد شما بخواهيد با آن خطبهها همراه بشويد سنگين است وقتي قدري جلو رفتيد خسته ميشويد رها ميكنيد آن طور لازم نيست نه مردم از شما آن را ميخواهند نه جامعه كنوني نيازمند آن معالي والاست سطوح متوسّط نهجالبلاغه را دو نفر دو نفر با هم بحث كنيد يك ترجمه كوتاهي يك شرح كوتاهي كه هر جاي نهجالبلاغه را باز كرديد اولاً بدانيد چند خطبه دارد چند نامه دارد چند كلمه قصار دارد هر جا باز كرديد يك كتاب شفافي باشد براي شما در دستتان باشد براي اينكه اينها ابزار هدايت مردم است.
در نهجالبلاغه متأسفانه خود سيّدرضي(رضوان الله عليه) نتوانست همه فرمايشات حضرت امير را نقل كند اين كتاب شريف تمام نهجالبلاغه را هم داشته باشيد اين نكته را در پرانتز عرض كنم شما با كافي مرحوم كليني آشنا هستيد ايشان خيلي كمحرف است محدّث است حديث دارد شرحي ندارد ولي در همان جلد اول وقتي كه در كتاب الحجّه خطبههاي حضرت امير را نقل ميكند آن خطبهاي كه حضرت در جريان استنحاض مجدّد سربازانش براي صفّين شروع كرده به خطبه خواندن خيلي آن خطبه با خطبههاي ديگر فرق دارد ايشان ميگويد كه بعد از اينكه خطبه را نقل كرد اين را كليني در همان جلد اول كافي دارد اگر تمام جن و انس جمع بشوند و در بين اينها پيغمبر و امام نباشد و بخواهد خطبهاي ايراد كند مانند خطبه كسي كه «بأبي و اُمّي» پدر و مادر من فداي او نميتواند آن وقت اين خطبه را نقل ميكند ميگويد پدر و مادرم فداي علي اگر همه بشر جمع بشوند ولي در آنها پيغمبر نباشد بخواهند مثل اين خطبه ايراد كنند نميتوانند خب ميدانيد كليني از فحول علماي ماست و آن خطبه عرض كردم خطبهاي نيست كه كسي با هفت هشت سال درس كه كفايه را ميفهمد مكاسب را ميفهمد آن را بفهمد اين حواستان جمع باشد.
مرحوم صدرالمتألّهين حاشيهاي دارد در شرح همين بخش از اصول كافي ميفرمايد شمايي كه گفتيد اگر همه جن و انس جمع بشوند و در آنها پيغمبر نباشد اين مطلق نيست بايد مقيّد كنيد پيغمبرِ مُرسَل نباشد يعني پيغمبر غير مرسل هم نميتواند مثل علي حرف بزند بعد مجلسي اول مجلس دوم محدّثين ديگر هم همين راه را رفتند خب اينها كارشناساند اينها كسانياند كه با ارسطوها و افلاطونها و اينها درگيرند نقد فراوان دارند آنجا ارسطو اشتباه كرده آنجا افلاطون اشتباه كرده آنجا فارابي اشتباه كرده آنجا بوعلي سينا اشتباه كرده اين هر روز دست به يقه است با اين فحول يونان و غير يونان اما وقتي در برابر اين نامه حضرت امير خطبه حضرت امير ميرسد اين طور ذليلانه خاضع است ميگويد پيغمبران ديگر هم خب حرفهايشان در قرآن آمده شما بگو اگر انبياي مرسل نباشد نميتوانند مثل اين حرف بزنند خب اين وضع حضرت امير(سلام الله عليه) بود كسي توقّع ندارد شماها بدون درس آنها را بفهميد ولي بالأخره آنكه به درد مردم ميخورد اين است.
مطلب ديگر سيّدرضي(رضوان الله عليه) ابتكاري كرده كه نهجالبلاغه همه جا رفته اكثر شارحان نهجالبلاغه علماي اهل سنّتاند هفتاد هشتاد شرح آنها كردند در ماها هم البته ما شارحان داريم ولي اكثري شروح براي آنهاست سرّش اين است كه سيّد رضي خيلي عاقل بود مثل سيّد مرتضي وجود مبارك حضرت امير گِلههاي فراوان داشت آن بخشهاي گزندهٴ گلهآور تفرقهافكن را اصلاً نقل نكرد در نهجالبلاغه سرّ ماندگاري نهجالبلاغه و اينكه اكثر شرّاحش علماي اهل سنّتاند همين است ولي اين تمام نهجالبلاغه همه حرفهاي حضرت امير را آورده اين روشن مينكد كه مردم با غدير چه كردند با سقيفه چه كردند گوشهاي كه خود حضرت امير بالصراحه ذكر ميكند مرحوم سيّد رضي آمده به كنايه ذكر كرده حضرت فرمود: «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها إبن أبي قحافه» ايشان آورده ابن فلان كه مبادا تنش ايجاد بكند سرّ ماندگاري نهجالبلاغه همين است.
خب در آنجا فرمود: «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي» من قطب سياست مملكتم او هم ميداند اما اجماع مركّبي در كار نيست آن كه ميگفت «منّا امير» اين هم گفت «منّا امير» وجود مبارك حضرت امير جزء مهاجريان بود ديگر اگر مهاجرين ميگفتند كه «منّا امير» آنها هم ميگفتند بسيار خب از شما امير شما يكي را انتخاب بكنيد خب اينها ممكن بود حضرت امير را انتخاب بكنند اين را نميگويند اجماع مركّب.
در بخشهاي ديگر وجود مبارك حضرت امير ميدانيد مبادا كسي بگويد اين همه مسلمانها چه كار كردند شما جريان بيت فاطمه(سلام الله عليها) را كه شنيدهايد همين مردم بودند جريان كربلايي كه ميدانيم همين مردم بودند در جريان كربلا وجود مبارك سيّدالشهداء خودش را معرفي كرده فرمود امروز در شرق و غرب عالَم پسر و دختر پيغمبر غير از من نيست گفتند «بغضاً لأبيك» اينها هم از شام نيامدند اينها هم از كوفه آمدند پامنبر حضرت امير بودند آن زنها هم در مجلس زنانه تفسير حضرت زينب(سلام الله عليها) حضور داشتند اينها بيگانه نبودند اينها براي ثواب آخرت آمدند ميشود مردم را شوراند ميشود مردم را غافل كرد ميشود مردم را خواباند.
وجود مبارك حضرت امام سجاد دارد «كلّ يتقرّب إلي الله بِدَم أبيه» اينها براي بهشت آمدند به اينها كه كسي جايزه نداد اينها يك توبره جو گرفتند كه به اسبهايشان بدهند اينها قربة الي الله آمدند خب پس اينها را ميشود شوراند اينها را با شوراندن.
گفتند يك آخوندزادهاي را ما بفرستيم كربلا كه قداست كربلا محفوظ باشد خيليها ابنزياد و اينها را ميگفتند لياقت كربلا را ندارد يك بچه آخوندي كه از خانواده روحاني است او بايد برود كربلا كه نماز پنج وقت را به جماعت بخواند عمرسعد اين طور بود صبح و ظهرين و مغربين را به نماز جماعت ميخواند مردم را با اين وضع فريب دادند وجود مبارك سيّدالشهداء آن بيان نوراني كه دارد فرمود: «النّاس عَبيد الدنيا والدين لَعِقٌ علي ألسنتهم» لَعِق و لعوق سابقاً در دوران كودكي ما چيزي بود به نام مَستكيّ الآن به عنوان آدامس است بعضي آدامسي مسلماناند مسلمانِ آدامسياند سيّدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود اينكه در دهن ميگردانند كه امروز ميگويند آدامس تا مختصري مزه دارد ميگردانند «يحيطون به ما دَرّت به معائشهم فإذا مُحسوا بالبلاغ قلّت ديّانه» وقتي به صورت پوست در آمده تُف ميكنند مياندازند دور اكثريشان فرمود اين طورند خب مسلمانِ آدامس جمع ميشود كربلا براي اينكه بهشت برود حسين بن علي را ميكُشد جمع ميشود بيت فاطمه(سلام الله عليها) براي اينكه بهشت برود آتش ميآورد جمع ميشود براي اينكه بهشت برود علي(سلام الله عليه) را با طناب ميبندد ميبرد وگرنه جريان غدير خدا رحمت كند اين شهريار را در وصف مرحوم اميني را كه الغدير را خواست بستايد گفت
لا قلم إلاّ أمين را رقم الاّ قدير٭٭٭ بازويش از لا فتيٰ منطقش از هل أتيٰاين اميني اين الغدير را نوشته مگر الغدير كار كمي است بيش از صد هزار نفر حضور داشتند همه انكار كردند چيز مخفي نبود ميشود اين مردم را با تهديد و تحبيب شوراند شما اين نامه وجود مبارك حضرت امير را وقتي كه مالك اشتر را به مصر اعزام ميكرد بخوانيد در آن نامه به مالك اشتر فرمود مالك! ماييم و قرآن و عترت شما ميداني با اين دين چه كردند ما انقلاب نكرديم من نيامدم كه كارهاي ديگر انجام بدهم من آمدم دست و پاي اين دينِ زنجيري را باز كنم يا مالك! در همين عهدنامه حضرت است فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» اين در زمان چه كسي بود؟ اوّلي و دومي و سومي فرمود قرآن بود نماز جماعت بود حج بود حجّ اسير قرآن اسير نماز اسير روزهٴ اسير اين دين اسير بود من زنجير را از دست و پاي اين دين باز كردم «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» خب اين علي و آن هم وضع.
مردم اكثريشان آدامسي مسلماناند اگر جريان بيت فاطمه باشد هورا ميكشند اگر جريان كربلا باشد هورا ميكشند اگر كتمان غدير باشد هورا ميكشند يك علي ميخواهد كه بگويد من زنجير را از دست و پاي اين دين برداشتم.
در خطبهٴ ديگري كه متأسفانه سيّدرضي آن بخش را نقل نكرده در خطبهٴ 197 آنجا ميگويد كه چه كسي از من به پيغمبر نزديكتر است همه كارهاي پيغمبر را من ميكردم زمان حيات او رهبري او را پذيرفتم پرچمدار رسمي او بودم هر جا پيروزي بود نام علي بود اين جمله را دارد در خطبهٴ 197 «فَمَن ذا أحقّ بِهِ مِنّي حيّاً و ميّتا» اين هست، بعد از اين يك جمله نوراني دارد كه در اين تمام نهجالبلاغه هست در مصادرش در مصانيدش هست ولي سيّد رضي نقل نكرده آن جمله اين است كه «و أيم الله» قسم به خدا! «ما اختلف امّة قطّ بعد نبيّها الاّ ظَهَر أهل باطلها علي أهل حقّها» قسم به خدا بعد از هر پيغمبري كه اختلاف رخنه كرد و درگيري داخلي پيش آمد باطل بر حق پيروز شد اين حرفِ علي است خب اين معصومِ مطلق است مطهّر مطلق است ديگر سخن از اينكه چه شد و ـ معاذ الله ـ او اگر حق داشت چندين بار خودش استدلال كرد هم به غدير استدلال كرد به حديث طير مشوي استدلال كرد به حديث منزله استدلال كرد و اينهاست بنابراين مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز ولي سخن غير از اينهايي است كه ميتوان گفت.