درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 115 تا 118 سوره مومنون

 

﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ ﴿فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴾ ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴾ ﴿وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴾

در آيهٴ 108 همين سور‌ه ذات اقدس الهي در پايان گفتگو با كفّار فرمود: ﴿اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ﴾

كه البته اين نهي تكويني است و نه تشريعي. ديگر از آن به بعد سخني از كفار شنيده نشد اما آنچه در آيهٴ 113 به بعد همين سور‌ه است ﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾ ﴿قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ﴾

اين سؤال و جواب براي قبل از آن صحنهٴ ﴿اخْسَئُوا﴾

است همين كه اينها از برزخ وارد صحنهٴ قيامت شدند اين گفتگو و سؤال و جواب براي آن طليعه است كه ذات اقدس الهي از آنها سؤال مي‌كند چقدر در زمين مانديد يا چقدر در برزخ مانديد آنها مي‌گويند: ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ﴾

نه اينكه بعد از اينكه فرمود: ﴿اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ﴾

اين صحنه رخ داده باشد تا گفته بشود كه چگونه بعد از ﴿لاَ تُكَلِّمُونِ﴾

اينها به سخن آمدند (يك) يا گفته بشود كه اين كلام و سؤال و جواب با مؤمنين است نه با كفار (دو) هيچ كدام از اينها جا ندارد زيرا اين براي طليعهٴ ورودشان به صحنهٴ قيامت است آن مربوط به بخش پاياني يا در جهنم بودن و مانند آن است.

مطلب ديگر آن است كه كفار فكر مي‌كردند كه زندگي جز دنيا چيز ديگر نيست و چون غافل بودند از مرگ خيال مي‌كردند كه با مال و با قدرتهاي مادّي مي‌توانند جاودانه زندگي كنند ﴿جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ﴾ ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾

در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت كه گروهي وقتي وارد باغشان مي‌شدند مي‌گفتند كه اين مِلكِ نَمير است ﴿أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾

بادَ يعني هَلَك يَبيدُ يعني يَهلِكُ گمانش اين بود كه اين باغ از بين نمي‌رود تفكّر جاهلي هم اين بود كه زمين را مي‌گفتند مِلكِ نَمير است در حالي كه زمان و زمين همه در بستر تحول و انقلاب‌اند اين‌چنين نيست كه چيزي جاودانه باشد ﴿أَظُنُّ﴾

اين سخن درست نيست. اين گروهي كه ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾

گرفتارشان كرد ﴿أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾

گرفتارشان مي‌كرد از اين گروه سؤال مي‌كنند كه ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ﴾

وقتي عظمت و جلال قيامت و ابديّت را مي‌بينند مي‌گويند ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ﴾

مطلب بعدي آن است كه اين تعبير كه فرمود: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾

كه منزلهٴ وصف تأكيد است مشابه اين تعبيرها در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت. در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيهٴ 151 اين بود: ﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾

اين ﴿مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾

وصف لازم شرك است شرك اصولاً دليل ندارد انزالِ سلطان گاهي به نقل است گاهي به عقل خداي سبحان گاهي به صورت آيه يا روايت مطلبي را به بشر از راه پيغمبر و امام منتقل مي‌كند اين ﴿أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً﴾

گاهي ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾

مطلبي را در عقل كسي القا مي‌كند اين ﴿أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً﴾

هيچ كس حق ندارد بگويد كه من خودم زحمت كشيدم فهميدم بارها به عرضتان رسيد اين تفكّر، تفكّر قاروني است كه كسي اسلامي حرف بزند و قاروني فكر بكند بگويد من چهل سال دود چراغ خوردم خودم زحمت كشيدم در حوزه يا دانشگاه عالِم شدم هرگز مبدأ قابلي به تنهايي نمي‌تواند به كمال برسد هر متحرّكي محرّك مي‌خواهد هر قابلي فاعل مي‌خواهد هر متعلِّمي معلّم مي‌خواهد ﴿أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً﴾

گاهي نقل است گاهي عقل پس اين‌چنين نيست كه اگر كسي در اثناي مطالعه به مطلبي رسيد خود اين مطالعه خود اين فكر خود اين حركتِ دروني كمالِ علمي بيافريند اين زمينه را فراهم مي‌كند تا ذات اقدس الهي فيضي را به مستفيض عطا كند پس آ‌نچه در آيهٴ 151 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آمده است به منزلهٴ وصفِ لازم شرك است يعني اصلاً شرك دليل‌بردار نيست خواه دليل عقلي باشد خواه دليل نقلي نظير اين تعبير كه البته مربوط به توحيد و مسئله نفي شرك و امثال ذلك نيست نظير اينكه گاهي جمله‌اي وصف لازم يك مفرد قرار مي‌گيرد آيهٴ 38 سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه فرمود: ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾

اين ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾

اين جمله در محلّ جرّ است تا صفت باشد براي طائر خب اصولاً طائرً ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾

اگر جناحيه نباشد طائر با چه چيزي پرواز مي‌كند با پا كه پرواز نمي‌كند كه با بال پرواز مي‌كند اگر گفتند طائر معنايش اين است كه دو بال دارد با آن پرواز مي‌كند خب اگر در كنار طائر اين جملهٴ ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾

را ذكر فرمود اين وصفِ تأكيدي است ديگر ﴿وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾

اين وصف توضيحي است قيد احترازي كه نيست چون طائر كه ديگر به غير بال پرواز نمي‌كند كه ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾

وصف لازم طائر است ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ﴾

وصف لازم شرك است و مانند آن پايان هم به وجود مبارك حضرت دستور داد كه پروردگارا! مغفرت كن معمولاً غفران قبل از رحمت است چون غفران، گردگيري لكّه‌گيري شستشوست بعد رنگ‌آميزي اول ستّاري هست اول گردگيري هست اول غبارروبي هست بعد نقشه رحمت خاصّه را روي آن شيء منقوش كردن است ﴿قُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴾

با اينكه ﴿خَيْرُ الْغَافِرِينَ﴾

هم است اما ﴿خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴾

است اين ﴿خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴾

نظير ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾

﴿أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾

[1] ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾

[2] ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾

[3] كه در قرآن كريم فراوان است معنايش اين نيست كه رازقهاي زيادي حقيقتاً هستند و خدا بهترين آنهاست يا راحِمهاي حقيقي زيادند خدا بهترين آنهاست يا حاكمان حقيقي زيادند خدا احكمِ آنهاست چون دربارهٴ همه اينها كه مي‌فرمايد او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾

است يا ﴿خير الحافظين﴾ است ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ است يا ﴿خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴾ است يا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است در آيات ديگر كه مفسّر اصيل اين آيات است بيان مي‌كند كه تنها خالق خداست ديگران آينه‌دار خلقت خدايند تنها رازق خداست ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ با «هو» و الف و لام حصر را فهماند ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ آن وقت اگر فرمود: ﴿هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾

معنايش اين نيست كه ديگران حقيقتاً رازق‌اند منتها خدا بهترين آنهاست معنايش اين است كه خدا بالاصاله رازق است ديگران آينه‌دار جمال و جلال رزق و رحمت و امثال ذلك‌اند كه الآن از بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) روشن مي‌شود حالا اين چند جمله تتمّه بحث سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» بود تا ـ ان‌شاءالله ـ فردا سورهٴ مباركهٴ «نور» را شروع بكنيم.

اما آنچه مربوط به وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است كه حضرت معروف بود به عالِم اهل بيت(عليهم السلام) درست است كه در ايران بسياري از معارف و علوم بود ولي شما تاريخِ علمي ايران را كه ملاحظه مي‌كنيد مي‌بينيد آن اوج تفكّر فلسفي، كلامي، عرفاني در ايران بعد از وجود مبارك امام رضا روشن شده است در حجاز اين گونه از تفكّرات بسيار ضعيف بود يعني كسي كه دقيق‌ترين مسائل توحيدي را دقيق‌ترين مسائل اراده و ازليّت را دقيق‌ترين مسائل درباره اينكه آيا با خدا چيزي بود يا نه، دقيق‌ترين مسائل دربارهٴ اينكه رابطه خدا و خلق چيست اينها در حجاز و امثال حجاز مطرح نبود اگر اين مطالب را مي‌پرسيدند خب ائمه(عليهم السلام) پاسخ مي‌دادند ولي تفكّر عقلي ايران با تفكّر عقلي حجاز و امثال حجاز خيلي فرق كرد وجود مبارك امام رضا كه آمد كلاً در ايران تحوّلي پيدا شد اين افكار كه قبلاً نبود بعدها فارابي و بوعلي و اينها تربيت شدند شما حالا اين احتجاجات وجود مبارك امام رضا را ببينيد بعد با احتجاجات ائمه تطبيق كنيد دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) اصلاً خطبه‌هاي نوراني فراواني داشت كه آن خطبه‌ها تكلّمي بود با خدا اما خطابه محاجّه مجلس درس و امثال ذلك نبود خطبه‌هاي فراواني داشتند خطبه‌هاي توحيدي عميقي وجود مبارك حضرت امير داشت وجود مبارك حضرت زهرا(سلام الله عليهما) داشتند اما سؤال و جوابي باشد و شاگردي باشد و محاضره‌اي باشد و مناظره‌اي باشد و اينها نبود اما در مرو در خراسان بسياري از علماي ايران از وجود مبارك امام رضا سؤالات عميق كردند و حضرت جواب داد. حالا مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد از صفحهٴ 417 تا پايان اين بخش به استثناي نهي از تكلّم در ذات خدا مطالب عميقي است كه مربوط به وجود مبارك امام رضا است «باب ذكر مجلس الرضا» در صفحهٴ 417 است وجود مبارك امام هشتم با ملحدان با مشركان با يهوديها با نصارا ترسا با صابئين با زرتشتيها مناظره داشت بعد از اينكه حضرت را مأمون از حجاز به ايران آورد البته بدون سوء قصد نبود مجلس وَزينِ علمي تشكيل داد رهبران علمي اين فِرق و مِلل و نِحَل را جمع كرد از بي‌دين و بادين از ملحد و مشرك و يهودي و مسيحي و زرتشتي و صابئين و افراد ديگر همه اينها را جمع كرد قدرت مركزي هم آ‌ن روز مرو بود پايتخت هم بالأخره آن روز در اختيار حكومت عباسيان بود اينها را جمع كرد بدون سوء قصد نبود فكر مي‌كرد كه وجود مبارك امام رضا در جمع اين عالمان مِلل و نِحل مي‌ماند كم مي‌آورد به اصطلاح. همه اينها را دعوت كرد گفت پسر عموي من از حجاز آمده و عالِم است شما مطالب علمي و سؤال و جوابي كه داريد با ايشان فردا در ميان بگذاريد و حتماً هم حضور پيدا كنيد آنها هم قبول كردند. قاصد فرستاده خدمت وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) گفت يك مجلس علمي است بيايند خدمت شما يا شما تشريف مي‌آوريد چنين تأدّبي كرد اينها حاضرند بيايند خدمت شما حضرت فرمود نه ما خودمان مي‌آييم بعد ياسر كه خدمت امام رضا(سلام الله عليه) بود فرمود مي‌داني مأمون براي چه اين مجلس عظيم را تشكيل داد او تنها براي اين تشكيل نداد كه يك مجلس علمي باشد مناظره و محاضره علمي باشد اين همه افكار را جمع كرده فكر كرده كه ما كم مي‌آوريم فكر كرده كه در برابر اين صاحبان ملل و نحل يكي يهودي است يكي مسيحي است يكي قرآن را قبول دارد يكي اصلاً قبول ندارد با اينها چطور بايد بحث كرد برخيها پيشنهاد دادند كه حضرت نرود فرمود نه، ما به اذن خدا مي‌رويم بعد مأمون پشيمان مي‌شود كه چرا چنين مجلسي تشكيل داد چه اينكه بعد هم پشيمان شد چون مأمون فكر مي‌كرد كه وجود مبارك حضرت مثلاً كم مي‌آورد. خب مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين صحنه را نقل كرد عدّه‌اي از بزرگان هم اين را شرح كردند يكي هم مرحوم قاضي سعيد قمي است قبر شريف مرحوم قاضي سعيد قمي در همين خيابان ارم با مرحوم هِيدجي(رضوان الله عليه) كنار هم در يك مقبره دفن‌اند اين قاضي سعيد قمي شاگرد مرحوم فيض بود از بزرگان قم بود و چند جلد شرح كرده اين توحيد مرحوم صدوق را كه سه جلدش چاپ شده تا حال. خب وقتي كه اين خبر را به وجود مبارك امام رضا رساندند حضرت فرمود من خودم مي‌آيم فردا ـ ان‌شاءالله ـ ديگر لازم نيست آنها بيايند بعد به ياسر فرمود منظور او اين است كه ما در آنجا مثلاً كوتاه بياييم يا كم بياوريم وقتي فردا شد فضل‌بن‌سهل به حضور امام رضا(سلام الله عليه) مشرّف شد عرض كرد ابن عمّ شما منتظر شما هستند همه علما جمع شدند منتظر تشريف‌فرمايي شما هستند حضرت فرمود شما برويد من الآن دارم مي‌آيم «فإنّي سائرٌ إلي ناحيتكم إن‌شاءالله ثمّ توضّيء وضو الصلاة» وضو گرفت و شايد دو ركعت نماز خواند از اينكه فرمود: «توضّيء وضو الصلاة» يعني براي نماز وضويي گرفتم يا نه براي نماز وضو گرفت ولو بعد بخواند. وقتي كه وارد شد «فإذن المجس غاصّ بأهله» و عموي حضرت يعني برادر موسي‌بن‌جعفر به نام محمدبن‌جعفر در جماعت طالبيين و هاشميين حضور داشتند او در دستگاه عباسيها بودند و نماز جماعت دربار را هم همين محمدبن‌جعفر برادر موسي‌بن‌جعفر(سلام الله عليه) مي‌خواند وقتي وجود مبارك امام رضا وارد شد مأمون برخاست عموي امام رضا يعني برادر موسي‌بن‌جعفر برخاست و همه بني‌هاشم احترام كردند و همه اينها ايستاده بودند تا وجود مبارك امام رضا نشست و بعد هم مأمون نشست و احترام كردند. «ثمّ التفت إلي جاثليق فقال يا جاثليق هذا ابن عمّي علي‌بن‌ موسي‌بن‌جعفر و هو مِن وُلدِ فاطمه بنت نبيّنا وابن علي‌بن‌ابي‌طالب» اينها وقتي مي‌خواستند معرفي كنند مي‌گفتند اين فرزند زهراست جريان فاطمه(سلام الله عليها) به قدري با عظمت و جلال شناخته شده بود كه وقتي مي‌خواستند امام رضا را معرفي كنند مي‌گفتند اين فرزند فاطمه است يا خود امام سجاد(سلام الله عليه) وقتي بالاي منبر شام وقتي مي‌خواهد خودش را معرفي كند مي‌گويد: «أنا ابن فاطمة الزهراء» اين‌چنين نبود كه او فقط به عنوان دختر پيغمبر است يا به عنوان همسر حضرت امير است عظمت علمي و مقام والاي آن صديقه كبرا طوري بود كه همه به انتساب به او افتخار مي‌كردند و خودشان هم به اينكه فرزند او هستند معرفي مي‌كردند. همه اين رهبران بودند و مأمون پيشنهاد داد كه اين عالِم اين دودمان است هر مطلبي كه داريد با او درميان بگذاريد البته اين چندين صفحه است و مفصّل است لكن به هر كدام از اينها پيشنهاد مي‌داد كه شما سؤال كنيد به مسيحي مي‌گفت به يهودي مي‌گفت به زرتشت مي‌گفت به ملحد مي‌گفت تا اينكه وجود مبارك امام رضا در جواب تك تك اينها پاسخ كافي مي‌داد و اين جمله‌ها را مي‌فرمود، مي‌فرمود در بخشي از اينها كه مربوط به توحيد بود فرمود خداي سبحان بود و چيزي با خداي سبحان نبود اين «كان الله و لَم يكن معه شيئا» كه معروف است در فرمايشات امام رضا در همين جلسه مناظره چند جا آمده كه خدا بود و چيزي با خدا نبود چون همه اشياء بالأخره يا حادثِ ذاتي‌اند يا حادثِ زماني.

حضرت كه شروع كرد خود امام رضا فرمود: «يا قوم! إن كان فيكم أحدٌ يُخالف الإسلام و أراد آن يسأل فليسأل» اگر كسي مخالف اسلام است ولي مسلمان نيست و مطلبي دارد سؤال و اشكال و شبهه‌اي دارد بپرسد و احتشام نكند نگويد كه حشمتِ خليفه نگذاشت من بپرسم يا حشمت اين مجلس نگذاشت من بپرسم احتشام نكند حريم نگيرد هر اشكالي كه دارد عليه اسلام مي‌خواهد حرف بزند، بزند عليه توحيد حرف بزند، بزند. وقتي كه آن سؤالات خودشان را مطرح كردند وجود مبارك حضرت شروع كرد به جواب دادن. عِمران صابي عرض كرد «أخبرني عن الكائن الأول و عمّا خَلَق» حضرت فرمود: «سألت فأفهم. أمّا الواحد فلم يَزَل واحداً كائناً لا شيء معه بلا حدودٍ و لا أعراضٍ و لا يَزال كذلك» خدا بود و چيزي با او نبود اين در ازل، در لا يَزال يعني براي ابد هم خدا هست و چيزي با او نيست. اينكه گفته مي‌شود «كان الله و لم يكن معه شيئا» اين پيامش حدوث ذاتي عالَم يا حدوث زماني برخي از عالَم است نه انقطاع فيض وگرنه او «دائم الفيض علي البريّه» است او «دائم الفضل علي البريّة» است و اگر نبود اصرار كتاب و سنّت به اينكه بهشت ابدي است و انسان براي ابد مي‌ماند ابديّت را هم بشر نمي‌پذيرفت كه چطور مي‌شود يك موجود ممكن ابدي باشد منتها آن قدر كتاب و سنّت دربارهٴ ابديّت بهشت روايات و آيات دارد كه هيچ كس نمي‌تواند ابديّت را منكر بشود پس اگر موجودي ابدي شد معنايش اين نيست كه واجب است اگر موجودي ابدي شد معنايش اين نيست كه با خداست ابديّتِ بالعرض هرگز كنار ابديّت بالذّات نيست ابديّت بالتّبع هرگز كنار ابديّت بالأصل نيست دقيق‌تر از اين دو، ابديّت بالمجاز در كنار ابديّت بالحقيقه نيست. فرمود خدا بود هيچ چيزي با او نبود تا ابد هم خدا هست و چيزي با او نيست اگر چيزي مع الله باشد كه مي‌شود شريك الباري. ملاحظه فرموديد حضرت چه فرمود، فرمود: «أمّا الواحد فلم يَزَل واحداً كائناً» كه «لا شيء معه» (يك) «بلا حدودٍ» (دو) «و لا أعراضٍ» (سه) «و لا يَزال كذلك» اينكه بزرگان مي‌گويند: «كان الله و لم يكن معه شيء اليوم كذلك الآن كذلك» از همين روايت است خدا لا يزال اين‌چنين است هيچ چيزي با او نيست هيچ چيزي مصاحب او نيست اشياء را امام رضا آن‌چنان معرفي كرد كه حيثيّت و هويّت همه اشياء را از آنها گرفت حالا ببينيم اين عالِم اهل بيت عالَم را چطور معنا مي‌كند. خب «ثمّ خَلَقَ خلقا» اين را در صفحهٴ 430 فرمود در صفحهٴ 432 به اين شخص راه اجتهاد نشان مي‌دهد همان طوري كه به فقها و اصوليين ما فرمود: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» به اين شخص هم كه تفكّر عقلي دارد دستور اجتهاد مي‌دهد در صفحهٴ 432 فرمود: «فاعقل ذلك وابن عليه ما عَلِمْتَ صوابا» اين اصل كلّي كه ما گفتيم اين را خوب تعقّل بكن اين را مبنا قرار بده آنچه صحيح و درست است بر اين مبنا بِنا كن كه بشود تفكّر فلسفي تفكّر عقلي تفكّر جهان‌بيني، اجتهاد در اين امور «فاعقل ذلك وابن عليه ما عَلِمْتَ صوابا» بعد در صفحهٴ 432 كه اين مناظره گرم شد اين شخص كه معتقد نيست كه خدايي هست كه مي‌گويد خب اگر خدايي هست خلقي هست رابطهٴ خلق و خدا چيست؟ اينها را سؤال كرد و چطور ما خدا را بشناسيم شما خدا را كه نمي‌بينيد آيا خدا در خلق است ـ معاذ الله ـ يا خلق در خداست ـ معاذ الله ـ يا بيگانه‌اند؟ از اين سه حال كه بيرون نيست خدا را خود خدا را بخواهيم بشناسيم كه ديدني نيست ماييم و خلقِ خدا بخواهيم از راه خلق، خالق را بشناسيم آيا خالق در خلق است آيا خلق در خالق است اگر خالق در خلق نيست اگر خلق در خالق نيست چطور خدا را بشناسيم اين سؤال ملحد «ألا تُخبرني يا سيّدي أهو في الخلق أم الخلق فيه؟ قال الرضا(عليه السلام) جلّ يا عمران عن ذلك» او منزّه از آن است كه در خلق باشد او مبرّاي از آن است كه خلق در او باشد «ليس هو في الخلق و لاالخلق فيه تعاليٰ عن ذلك» آن وقت عمران مانده كه پس رابطه چگونه است فرمود شما خيال كرديد خلق موجودي است حقيقي در برابر خدا من نمونه‌اي براي شما مطرح كنم كه با آن نمونه شما بتوانيد رابطه خلق و خالق را بفهميد «و اُعلّمِكَ ما تَعرفه به» من تعليم مي‌كنم به تو چيزي را كه تو با شناخت او رابطهٴ خلق و خالق را بفهمي اما «و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله» نه اينكه اين كار از خود من باشد اين به تعليم الهي است بعد فرمود: «أخبرني يا عمران عن المرآة أنت فيها أم هي فيك» در اينكه انسان با صورتِ مرآتيه خودش را يا شيء ديگر را مي‌بيند حرف نيست صورتِ مرآتيه وسيلهٴ رؤيت يك شاخص است انسان يا خود را در آينه مي‌بيند يا صورت درختي را مثلاً در آينه مي‌بيند عرض كرد بله همين طور است ما به وسيله آينه مي‌بينيم بعد فرمود شما در آينه هستي يا آينه در شما نه شما در آينه‌ايد نه آينه در شما ولي مع‌ذلك شما را نشان مي‌دهد. «أخبرني يا عمران عن المرآة أنت فيها أم هي فيك فإن كان ليس واحدٌ منكما في صاحبه» اگر نه شاخص در آينه هست نه صورت مرآتيه در شاخص است «فبأيّ شيء استدللت بها علي نفسك» تو خود را در آينه مي‌بيني يا شخص ديگر را در آينه مي‌بيني استدلال مي‌كني مي‌گويي اين صورت مرآتيه دليل است بر وجود آن شخص. صورت مرآتيه صادق است بر خلاف سراب، سراب كاذب است صورت مرآتيه صادق است «قال عمران بضوء بيني و بينها» من به وسيلهٴ نوري كه بين من و آينه است اين تشخيص مي‌دهم. حضرت فرمود اين نور در چشمِ شما هم كه هست در جاي ديگر هم كه هست مگر نور در چشم تو نيست فضاي شما در نور نيست خود فضا روشن نيست چرا نمي‌بيني صورت خودت را نمي‌بيني «فقال الرضا(عليه السلام) هل تريٰ مِن ذلك الضوء في المرآة أكثر ممّا تراه في عينك» بيش از آن مقداري كه در شبكه چشم شما نور هست در آينه هست «قال نعم» بله بيشتر است «قال الرضا(عليه السلام) فأرناه» به من نشان بده آن نوري كه در چشم شماست كمتر از نوري است كه در آينه است خب اين نور تابيده همه جا را روشن كرده ديگر چطور در سطح آينه بيشتر از فضاي شبكه چشم شماست «قلم يُحِر جواباً» حارَ يَحور، «ظنّ أن لن يحور» يعني برگشت اين نتوانست برگرداند مطلبي را. «قال الرضا(عليه السلام) فلا أري النّور إلاّ و قد دَلَّك و دلّ المرآة علي أنفسكما» اين نور هم شما را راهنمايي كرده هم صورت مرآتيه را هدايت كرده «مِن غير أن يكون في واحدٍ منكما» نور كه در آينه نيست. اين آينه يك جِرم شفافي است پشتش هم يك مقدار جيوه است هيچ يعني هيچ چيزي در آينه نيست اينكه گفته شد «عالَم جز وهم در وهم نيست» گرچه سعدي شعرهاي متوسّط دارد نه دقيق اما اين غزل از آن دقيق‌ترين اشعار سعدي است مرحوم آقا علي حكيم اين شعر را در بدايع الحكم دارد سيدناالاستاد هم گاهي اين شعر را زمزمه مي‌كردند او مي‌گويد:

ره عقل جز پيچ در پيچ نيست ٭٭٭ بَرِ عارفان جز خدا هيچ نيست

توان گفت اين نكته با حق‌شناس ٭٭٭ ولي خُرده گيرند اهل قياس

پس اين آسمان و زمين چيستند٭٭٭ بني آدم و ديو و دَد كيستند

آن‌گاه جواب مي‌دهد كه:

عظيم است پيش تو دريا به موج٭٭٭ بلند است خورشيد تابان به اوج

اما همه هر چه هستند از آن كمترند٭٭٭ كه با هستي‌اش نام هستي برند

چو سلطان عزّت اَلَم برگشود٭٭٭ جهان سر به جِيْب عدم در گوشد

در نفخه صور اول كجا مي‌روند اينها آنجا كه وقتي ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ كجا مي‌روند آنكه تاريخ‌دار نيست نه تاريخ شمسي دارد نه تاريخ قمري دارد نه تاريخ ميلادي دارد وقتي تاريخ و كِي و كجا رخت بربست خدا جلوه مي‌كند در نفخه صور آن را عارف هم‌اكنون مي‌بيند آن را امام رضا هم‌اكنون ديد و دارد به ديگري نشان مي‌دهد چيزي در آينه نيست نظير عكس اين كاغذ نيست كاغذ بالأخره عكسي است ديگر جِرمي است ديگر هيچ يعني هيچ جاي ديگر را ما مي‌بينيم خيال مي‌كنيم آسمان و زمين در كارند آن‌گاه حتماً يعني حتماً وگرنه همين فرقي بين ما و اينها كه يك شيريني تقسيم مي‌كنند بايد همين باشد ما امام رضا را با علم و دين مي‌شناسيم ديگري با شيريني و شربت مي‌شناسد اگر طلبه‌ايد اگر عالِميد اگر شاگرد امام رضاييد بايد اينها را روزهاي عيد مطرح كنيد كه بشود حضرت عيدي شما را عالِمانه مطرح بكند.

بعد فرمود مي‌داني اول چيزي كه خدا خلق كرد چيست؟ اين را در صفحهٴ 436 فرمود، فرمود: «فالخلق الأول مِن الله عزّ و جلّ الإبداء لا وزن له و لا حركة» مي‌شود موجود مجرّد چيزي كه وزن ندارد حركت ندارد كمّ و كيف ندارد ولي موجود است مي‌شود مجرّد ديگر سمعي ندارد لوني ندارد حسّي ندارد و تا آخر مي‌فرمايد عمران مي‌گويد يك مسئله ديگر مانده حضرت فرمود ديگر اين حرفها را عقول مي‌فهمند در صفحهٴ 440 حالا چون در آستانهٴ اذانيم ديگر اينها را نخوانيم حسن‌بن‌محمد نوفلي مي‌گويد كه همه متكلّمان كه وا ماندند وجود مبارك امام رضا در پايان به ياسر فرمود كم كم مأمون پشيمان مي‌شود كه چرا چنين مجلس عظيم علمي را تشكيل داد اين تا صفحهٴ 441 تمام مي‌شود آن وقت يك مجلس ديگري با سليمان شروع مي‌كند.