90/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 107 تا 115 سوره مومنون
﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ﴾ ﴿قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ﴾ ﴿إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴾ ﴿اتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتَّي أَنسَوْكُمْ ذِكْرِي وَكُنتُم مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ﴾ ﴿إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾ ﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾ ﴿قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ﴾ ﴿قَالَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنتُم تَعْلَمُونَ﴾ ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾
چون قرآن كريم هم حكمت است و هم موعظه و هم جدال احسن بعد از آن حكمت و اقامهٴ براهين براي اصول دين از راه موعظه آنها را هدايت كرده است كه راه تبشير و انذار بود.
در جريان انذار مسئلهٴ مرگ را مطرح فرمود مسئلهٴ برزخ را مطرح فرمود و جريان قيامت را اشاره كرد.
فرمود مرگ، انتقال از دنيا به برزخ است گرچه مرگ در عُرف مردم همان است كه دستگاه بدن از كار بيفتد قلب و مغز از كار بيفتد و پزشك حاذق اجازهٴ دفن بدهد و اين شخص در عرف مرده است ولي در فرهنگ قرآن كسي مرده است كه از دنيا وارد برزخ بشود حساب برزخ جداست چون «تَنْتَقِلونَ مِن دارٍ إلي دارٍ» اين شخص كه آدم تبهكاري بود يا آدم مؤمني بود ولي علاقهٴ شديدي به مال و فرزند و امثال اينها داشت گرچه مال و فرزند و تعلّقات را رها كرد ولي آنها اين شخص را رها نميكنند.
مرگ عبارت از انتقال از دنيا به برزخ است وقتي اين شخص وارد برزخ ميشود كه تعلّقات دنيايي از او گرفته بشود چون او قبل از مرگ اين تعلّقات را رها نكرد هنگام مرگ متعلَّق را رها ميكند ولي تعلّق را به همراه دارد تعلّق بدون متعلّق دردآور است تا اين تعلّقها قطع نشد او در زحمت است اين فشار جان دادن است كسي كه علاقهٴ شديدي به مال و فرزند و دنيا دارد ولو حلال با مرگ مورد علاقه را از او ميگيرند (يك) تعلّق ميماند (دو) تعلّق بدون متعلّق دردآور است (سه) اگر آدم معتاد را گرفتند چرا دردش و فريادش بلند است براي اينكه آن مواد كه متعلَّق اعتيااد اوست از او گرفتند (يك) اعتياد همچنان باقي است (دو) اعتياد بدون موادّ مورد تعلّق دردآور است (اين سه) همه جا همين طور است اگر كسي خواست راحت بميرد همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه گاهي در نماز جمعه گاهي در غير نماز جمعه اين خطبه خوانده ميشد كه «إرفضوا هذه الدنيا الدنيّة التاركة لكم قبل أن تتركها» فرمود قبل از اينكه او شما را رها كند شما او را رها كنيد تا راحت بميريد اين عذاب به معناي كيفر و محاسبهٴ برزخي و اينها نيست اين عذاب تعلّق است.
پرسش: عرض حضرتعالي اين ميشود كه قبض روح صورت ميگيرد ولي...
پاسخ: بله ديگر اين شخص قبض روح شده به حسب ظاهر اين را دفن كردند ولي آن تعلّقاتش همچنان دردآور است اين براي انتقال از دنيا به برزخ.
وقتي وارد برزخ شد اعمال او را بررسي ميكنند البته جنّت برزخي يا جهنّم برزخي مقطعي است محدود است نسبت به قيامت كبرا كوچك است و از او گاهي به عنوان قيامت صغرا ياد ميكنند حساب و كتاب برزخياش جداگانه است ممكن است مؤمن باشد و وارد بهشت برزخي بشود و عذاب نبيند ولي اين تعلّقات دردآور است بالأخره اين يك مطلب كه مسئلهٴ مرگ در فرهنگ طب غير از مرگ در فرهنگ قرآن است اين شخص علاقهٴ شديد به دنيا دارد ولو حلال اگر با فُجعهاي با يك ايست قلبي مُرد معنايش اين نيست كه فشار مرگ ندارد سختي مرگ را تحمل نميكند نه، سختي مرگ را تحمل ميكند به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمودند نقطه مقابلش هم هست ممكن است شهيدي در اثر اصابت گلوله در ميدان جنگ در خونش دست و پا ميزند ديگران كه از حال او بيخبرند خيال ميكنند اين فشار جان دادن دارد در حالي كه اگر او ميتوانست با ما سخن بگويد يا ما ميتوانستيم حرف او را بشنويم اين دست و پا زدن او مثل آن است كه انساني در هواي گرم وارد استخر خنك شد دارد شنا ميكند او هيچ رنجي نميبرد در حالي كه ما ميبينيم خون از بدنش بيرون ميجهد و او دارد دست و پا ميزند فشار جان دادن براي اينها نيست اين فشار گلوله و امثال گلوله است كه چند لحظه است و بعد رخت برميبندد اين مطلب اول.
مطلب دوم كه مربوط به برزخ است برزخ هم يا بهشت برزخي است يا جهنم برزخي و اين جهنم است حقيقتاً و آن هم بهشت است حقيقتاً منتها بهشت كوچك يا محدود و يا جهنم محدود اين طور نيست كه اگر در روايات ديروز خوانديم كه شيعيان در قيامت وارد بهشت ميشوند يك كار آساني باشد مگر در جريان برزخ حساب پس دادن و در سوخت و سوز ماندن كار آساني است گذشته از اينكه يكي از محكماتي كه در روايات ما هست همان بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه با سوگند گاهي بيسوگند اين روايات نقل ميشود كه بهشت براي بندگان مطيع خلق شده است «خُلق الجنّة لِمَن أطاع الله ولو كان عبداً حبشيّا خُلقتَ النار لِمَن عَصي الله و لو كان سيّداً قرشيّا» اگر ابولهب باشد بالأخره قرشي است ولي اهل جهنم است و اگر بلال حبشي باشد اهل بهشت است اين را حضرت با سوگند ياد كرده اينها جزء محكمات است بنابراين اگر يك شيعه معصيتكاري در برزخ پاك نشد با سوخت و سوز جهنم بايد پاك بشود اين حساب سر جايش محفوظ است البته از آن جهت كه موحّد است مسلمان است قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) را قبول دارد يقيناً مخلّد در نار نيست مثل كافر، اما جريان رنجي كه مؤمنان از تبهكاران چشيدند در قيامت گاهي اين به عكس ميشود رنج اينها درمان بشود در دنيا عدّهاي مؤمنين را مسخره ميكردند و ميخنديدند در قيامت مشابه اين كار براي مؤمنين پيش ميآيد كه مؤمنين از كفّار ميخندند ﴿فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ اينها كساني هستند كه ﴿مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ﴾ كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مطففين» آمده است در آنجا از آيهٴ 29 به بعد سورهٴ «مطففين» اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ﴾ ﴿وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ﴾ ﴿وَإِذَا انقَلَبُوا إِلَي أَهْلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهِينَ﴾ ﴿وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضَالُّونَ﴾ ﴿وَمَا أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حَافِظِينَ﴾ اين همان است كه در اين بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است كه ﴿كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴾ ﴿اتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً﴾ شما مسخره ميكرديد ميخنديديد و اينها.
همين آيات در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مطففين» به اين صورت آمده ولي در قبال فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ﴾ يعني قيامت ﴿الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ﴾ ﴿عَلَي الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ﴾ اينها هم در قيامت جبران ميكنند منتها در آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين بخش نيامده فقط آمده كفاري كه مؤمنين را مسخره ميكردند ما مؤمنين را در بهشت مستقر كرديم آنها به فوز الهي رسيدند و كفّار در رنج و عذاب ميسوزند اين.
پرسش:...
پاسخ: نظير ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ﴾ است يك نوع ترميم است ترميم قلب مؤمنين است كه امروز ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ﴾ به اين صورت است البته عكسالعمل كار آنها هم خواهد بود.
پس مسئله مرگ روشن شد مسئلهٴ برزخ تا حدودي روشن شد و اينكه شيعه اگر تبهكار بود در برزخ اگر پاك نشد بالأخره در سوخت و سوز قيامت گرفتار ميشود ولي خب بعيد است كه در برزخ پاك نشود مگر برزخ كار آساني است مگر جهنم برزخي يك چيز كوچكي است يك چيز كمي است بالأخره او قابل تطهير است.
مطلب بعدي آن است كه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده كه ما براي كفار وزن اقامه نميكنيم ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ در همان سورهٴ مباركهٴ «كهف» (يك) در طيّ اين بحثهايي كه روزهاي اخير مطرح شده (دو) در هر دو مقطع اشاره شده كه آن ترازويي كه وزنش حق است موضوعش بايد درجات باشد چنين ترازويي براي كفار نيست اما كفار درست است كه درجات ندارند ولي گرفتار دركاتاند دركات آنها را با ترازو بايد تشخيص داد اگر كسي موافق بود ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ پس ترازويي است براي تشخيص دركات آن ترازو يقيناً براي كفار و منافقان و ملحدان هست اين ترازويي كه وزنش حق است و موزونش درجات چنين ترازويي براي كفار وزن نميكنند براي اينكه ترازويي كه براي سنجش حق است در يك كفّه حق گذاشتند در كفّه ديگر چه چيزي بگذارند كسي كه ﴿خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ او باري ندارند ﴿قَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ اينها هباء را كه نميشود بسنجند كه لذا ترازو براي اينها وضع نميشود براي اينكه اينها درجات ندارند منتها معيار دركات اينها با يك ترازوي جداگانه بايد مطرح بشود.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره آنها دركاتي دارند ديگر يك عدّه جزء ائمه كفرند كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ هستند يك عدّه پيروان آنها هستند آنها كه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ دربارهٴ ﴿فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾ آن روز فرعون با يك گنهكار عادي كه يكسان نيست كه يك عدّه جزء ائمه كفرند ديگر يك عدّه جزء حطب جهنّماند يك عدّه جزء وقودند آنهايي كه وقودند آتشزنه يا آتشگيره هستند آنها بيشتر سوخت و سوز دارند ديگر بالأخره دركات بايد مشخص باشد نشانهاش آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و اينها دربارهٴ منافق فرمود اين منافق تَه است ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ پس معلوم ميشود دركاتي هست كه يكي اسفل است يكي مياني.
پرسش:...
پاسخ: برنميگردند كه، رجعت به معناي رجوع از برزخ نيست اينها رجعت از برزخ رجوع نميكنند البته بزرگاني كه رحلت كردهاند برميگردند اما كفار را مهلت نميدهند براي ترميم حسناتشان اينها درخواست ميكنند كه ما را برگردانيد به دنيا كه جبران بكنيم ميگويند اين ممنوع است حالا ممكن است صحنهاي باشد كه اينها را براي تنبيه و عِقاب بياورند اما اينكه گفتند ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ﴾ ما برويم عمل صالح انجام بدهيم اينجا ميفرمايد: ﴿كَلّا﴾.
خب مطلب ديگر اين است كه در جريان مرگ اينها كه گرفتار مرگ مغزي شدند هنوز كاملاً نمردند آن رگهٴ ضعيفي از حيات همچنان هست بنابراين اينها را نميگويند مرده نه طب اينها را مرده ميداند نه دين اينها را مرده ميداند لذا اجازه دفن و امثال ذلك نميدهند آن مرحلهٴ رقيقه حيات همچنان هست البته.
خب مطلب بعدي كه به تناسخ برميگردد تناسخ با جريان معاد كاملاً فرق دارد تناسخ اين است كه اين روحي كه قبلاً در بدن كسي بود حالا به كمالي رسيده در بخشي از بخشها حالا يا در فلاح يا در فساد بالأخره به فعليّتي رسيده اين از فعليّت به قوّه برگردد به بدن يك كودك تعلّق بگيرد كه ﴿لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ اين مثل آن است كه ميوهٴ درختي كه اين ميوه رسيده است اين را بچسبانند به نهالي اين درست نيست، اما در قيامت يا آنهايي كه دوباره در خود دنيا زنده شدند طبق كاري كه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) كرد اين شخص با همهٴ فعليّتي كه دارد بدني را قبول كرده و بدن را دارد اداره ميكند اين از قوّه به فعليّت نيامده اين مثل آن است كه ميوهٴ همين درخت كه اين درخت حالا خشك شده با معجزه خداي سبحان همين درخت سرسبز بشود خب اين درخت ميوهٴ خودش را ميگيرد ديگر بنابراين اين با تناسخ فرق جوهري دارد و از طرفي هم روح گرچه در حدوث پيرو بدن بود ولي در بقا بدن پيرو روح است و بدن را روح ميسازد الآن بدن ما در طيّ هفت، هشت سال كلاً تغييرپذير است يعني كسي كه هشتاد سال يا نود سال زندگي كرده چندين بار اجزاي بدن او عوض شده آنكه اين وحدت را تأمين ميكند و حفظ ميكند همان روح است ديگر.
تمام گوشتها، پوستها، رگ و پِي و پيوندها چندين بار عوض شده نظير همان عكس رودخانه است كه بارها مثال زده شد اگر كسي در شب مهتاب كنار رودخانهاي بنشيند كه اين رودخانه موجي ندارد و خروشي ندارد و حركت آرامي دارد يك ساعت كنار رودخانه مينشيند عكس ماه را در اين رودخانه يكسان ميبيند اين خيال ميكند اين عكس يك ساعت اينجا ثابت بود در حالي كه دهها بار اين عكس عوض شده هر لحظهاي كه يك بخشي از آب ميآيد عكس جديدي به ما نشان ميدهد اين آب ميرود آب ديگر ميآيد عكس جديد را اگر گفتند:
شد مبدّل آب اين جوي چند بار٭٭٭ عكس ماه و عكس اختر برقرار
ناظر به آن است كه چون حركتش رقيق و لطيف است كسي احساس نميكند وگرنه انسان كه دست خودش را نگاه ميكند و اگر خالي روي يكي از انگشتان پشت دستش باشد خيال ميكند اين خال همان خال دوران كودكي است در حالي كه دهها بار عوض شده است يا هفت هشت بار عوض شده است بدن را هم روح ميسازد همان طوري كه در دنياست همين وضع بعد از موت هم ميتواند پيش بيايد بنابراين با مسئلهٴ تناسخ يك فرق جوهري دارد.
حالا در اين بخش فرمود ما اينها را در قيامت مؤمنين را پاداش ميدهيم و كفار را به كيفرشان ميرسانيم وقتي كه وارد صحنهٴ قيامت شدند خدا از اينها سؤال ميكند چقدر در زمين مانديد؟ ﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾ اگر منظور از اين ارض خصوص دنيا باشد اين سؤال و جواب وضع روشني دارد از آنها سؤال ميكند كه چقدر در دنيا ماندي؟ چند سال ماندي؟ اينها وقتي عظمت و ابديّت قيامت را مشاهده ميكنند عرض ميكنند كه ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ يك روز يا نصف روز يعني كلّ دار دنيا اين هفتاد هشتاد سال كه اينها زندگي ميكنند وقتي ابديّت را مشاهده ميكنند مثل يك روز يا نصف روز، اما اگر منظور از اين ارض، صحنهٴ برزخ باشد گرچه صحنهٴ برزخ خيلي طولانيتر از صحنهٴ دنياست براي افراد، لكن نسبت به ابديّتِ قيامت باز هم خيلي اندك است چون قلّت و كثرت در اين گونه از موارد يك امر اضافي است نسبت به قيامت و ساهرهٴ قيامت كه ابديّت را انسان مشاهده ميكند ميبيند آنچه در برزخ مانده است يك روز يا يك نصف روز ساعه يا كمتر از ساعه.
مشابه اين قبلاً هم باز اين آيات مطرح شد لكن در سورهٴ مباركهٴ «روم» به اين صورت آمده است آيهٴ 55 سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است ﴿وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ﴾ اينها كه تبهكارند سوگند ميخورند ميگويند ما يك لحظه مانديم يك ساعت مانديم در برزخ نسبت به ابديت لكن اين سؤال ميماند كه بالأخره اينها گرفتار عذاباند در برزخ، در مدّت عذاب هر اندازه كه عذاب سخت باشد انسان طولانيتر احساس ميكند چگونه اينها زمان عذاب را كم ميبينند آخر اينها ميگويند ما يك روز يا نصف روز مانديم در حالي كه به اينها خيلي سخت گذشت.
به دو وجه اين قلّت و كثرت كه امر اضافي است قابل تبيين است هم از نظر امتداد زماني يا تمثّل زمان وقتي ابديّت قيامت را مشاهده ميكنند اين يوم يا بعض يوم است هم از نظر عذاب وقتي عذاب قيامت را نگاه ميكنند اين يوم يا بعض يوم است عذاب قيامت طوري است كه جهنّم به فاصلهٴ پانصد فرسخي نعره ميزند چه اينكه بهشت به فاصلهٴ پانصد فرسخي بوي طيّب و طاهري براي بهشتي ميفرستد جهنم طوري نيست كه نظير جهنم دنيا باشد انسان تا وارد نشود گرفتار زفير و شهيقش نشود در قرآن جهنم را يك موجود مُدرِك ميداند دارد ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾ مثل گرگها كه از دور كه ميبينند حمله ميكنند فرمود همين كه جهنم از دور جهنّميها را ديد دارد حمله ميكند يا نعره ميزند خب ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾ گرچه هر موجودي در سهم خود اهل ادراك است ولي آغاز و انجام قيامت با ادراك همراه است چيزي در قيامت نيست كه نفهمد و آگاه نباشد.
پرسش: استماع مخصوص كفار است؟
پاسخ: بله ديگر، ﴿إِذَا رَأَتْهُم﴾ نه اينجا در ﴿يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ﴾ مخصوص كفار است اينكه دارد ﴿إِذَا رَأَتْهُم﴾ يعني جهنم تبهكاران را ببيند نعره ميزند ﴿سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾ آن قدر جهنم عصباني است كه ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾ از شدّت عصبانيّت دارد تكّه تكّه ميشود اين را ميگويند در بين حيوانات خشن پلنگ اينچنين است كه گاهي از شدّت غضبانيّت تكّه تكّه ميشود اينكه سعدي دارد «پلنگان رها كرده خوي پلنگي» براي همين جهت است اين حالت را ميگويند حالت تَنمّر، تنمّر يعني مثل نَمِر بودن مثل پنلگ بودن كه غضب پلنگ از غضب شير و گرگ و اينها بيشتر است او عصبانيتر از ساير حيوانات است گرچه شير از او شجاعتر است ولي پلنگ از شير عصبانيتر و غضبناكتر است تنمّر چنين خويي است ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾ يعني جهنّم گويا از شدّت عصبانيّت ميخواهد تكّه تكّه بشود اين طور است.
خب چنين جهنّمي را ميبينند آن عذابي را كه در برزخ ديدند نسبت به اين خروش پانصد فرسخي كه فرياد ميزند ميشود ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ پس اين قلّت و كثرتي كه به تعبير مرحوم شيخ در تبيان امر اضافي است اين هم از نظر زمان ميتواند اضافي باشد هم از نظر شدّت و ضعف عذاب ميشود اضافي باشد.
پرسش: ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ در مورد اصحاب كهف هم داريم كه در آنجا...
پاسخ: بله آنها نسبت به بيداري كه شدند آنها براي آن است كه در بحث سورهٴ «كهف» گذشت اينها وقتي كه آمدند خوابيدند وقتي كه آمدند آفتاب يك بخش از اين كهف را گرفته بود وقتي كه بيدار شدند ديدند كه آفتاب يك گوشهٴ ديگر كهف را گرفته گفتند كه همان روزي كه ما خوابيديم بعد از يكي دو ساعت بيدار شديم كه آفتاب همان آفتاب است منتها قدري جلوتر آمده يا نه، آفتاب فرداست اينها از كجا بفهمند سيصد سال شمسي و سيصد و نه سال قمري خوابيدند از كجا بفهمند گفتند: ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾.
بنابراين اگر اين اصحاب كه كهف بخواهند تشخيص بدهند با همين آفتاب بايد تشخيص بدهند از كجا بفهمند يك آدم خوابيده سيصد سال خوابيد اينكه امر عادي نيست كه، كه بگويند ما سيصد سال خوابيديم از كجا بفهميم بعد هم گفتند كه خدا ميداند كه چقدر خوابيديم و امثال ذلك خب آنها بر اساس همين معيار عادي بود.
در جريان برزخ اينها عذاب طولاني را تجربه كردند يا در دنيا هفتاد، هشتاد سال به سر بردند چگونه ميگويند: ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ براي گذشته است از گذشته سؤال ميكنند كه شما چقدر در زمين بوديد در جريان برزخ هم عذاب باعث احساس طولاني بودن است كه به اينها خوش نگذشت كه بگويند يك لحظه بود كه اگر از مؤمنان سؤال بكنند ممكن است در اثر اينكه به اينها خوش گذشته است خيلي زمان را كم احساس بكنند اما از تبهكاران سؤال ميكنند كه چقدر ماندي اينها بايد آن عذاب و طولاني مدت بودن را احساس بكنند ولي به هر تقدير چه به لحاظ مدّت باشد چه به لحاظ كيفيت و شدّت باشد وقتي ابديّتِ قيامت را از يك سو، آن جهنمِ خروشان را از سوي ديگر ميبينند اينها ميگويند كه ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ كه ميشود اضافي باشد و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «روم» ميآيد به خواست خدا هم در بعضي از آيات ديگر گذشت.
اين اگر به لحاظ دنيا باشد كه في الأرض است و اگر به لحاظ برزخ باشد چون انسان وقتي در دنياست برزخ جزء آخرت به حساب ميآيد وقتي وارد قيامت شد برزخ جزء دنيا به حساب ميآيد برزخ اين طرف قرار ميگيرد و اين شخص آن طرف برزخ واقع ميشود اگر كسي در دنيا باشد يعني در اين طرف باشد برزخ را جزء آخرت ميبيند وقتي از برزخ عبور كرد وارد صحنهٴ قيامت شد برزخ را جزء محدوده ارض ميبيند لذا قابل توجيه است.
ميماند اين مطلب كه خداي سبحان از امري كه نسبت به درازمدت است به عنوان كوتاهمدت ياد ميكند در آغاز سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه فرمود: ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾ اين اِقتراب قويتر از قَرِب است مثل اينكه اقتدار قويتر از قَدَر است اين زياديِ موانع كه تدلّ علي زيادة المعاني در اين گونه از كلمات خودش را نشان ميدهد ما اگر خواستيم بگوييم اين شخص تواناست ميگوييم قادر است اگر خواستيم بگوييم خيلي قدرت دارد ميگوييم مقتدر است اقتدار با قدرت اين فرق را دارد اقتراب با قُرب همين فرق را دارد ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾ يعني خيلي نزديك شد با اينكه حسابهاي خيلي دور است به اين آساني به اين زوديها نميآيد البته اگر به لحاظ برزخ باشد خب بالأخره وقتي انسان مُرد حساب برزخياش نزديك است ولي باز اين قدر نيست كه انسان در حدّ ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾ تعبير بكند منتها در برابر ذات اقدس الهي كه كلّ اين صحنه نسبت به قيامت بسيار اندك است تعبير به ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾ ميشود چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قمر» هم دارد كه ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾ اين هم همين است.
مطلب ديگر اينكه در صحنهٴ قيامت يك تبهكار بخواهد عذرخواهي بكنند گرچه عذر او را نميپذيرند ولي يك مقدار تشفّي و آرامش قلب و سبك شدن هست در آيات قيامت دارد كه به اين تبهكاران اجازهٴ عذرخواهي هم داده نميشود آن لحظاتي كه احياناً ميخواهند عذرخواهي بكنند يا درخواست بكنند آن اوايل امر است اما آنجا كه فرمود: ﴿اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ﴾ از آن به بعد ديگر اجازهٴ عذرخواهي هم به آنها داده نميشود در سورهٴ مباركهٴ «مرسلات» آيهٴ 35 به بعد آمده است كه ﴿هذَا يَوْمُ لاَ يَنطِقُونَ ٭ وَلاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾ در اين موقف در اين روز بعد از اينكه خدا فرمود: ﴿اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ﴾ ديگر كسي حقّ حرف ندارد حتي اجازهٴ عذرخواهي هم ندارند كه يك مقدار از نظر رواني سبكتر بشوند پس آيهٴ 35 و 36 سورهٴ مباركهٴ «مرسلات» اجازهٴ عذرخواهي هم به اينها داده نميشود چه اينكه در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿فَيَعْتَذِرُونَ﴾ يا ﴿يُسْتَعْتَبُونَ﴾ كه مقداري به وسيلهٴ اين كار سبك بشوند آن هم به اينها اجازه داده نميشود در بخشهاي پاياني قرآن كه فرمود به آنها اجازه داده نميشود ﴿لاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾ كه سبك بشوند به وسيلهٴ عذرخواهي خب حالا منشأ همهٴ اين مشكلات چيست؟ منشأ همهٴ مشكلات اين است كه اينها فكر ميكردند كه جريان قيامت اسطوره است و فسون است و فسانه انسان كه ميميرد تمام ميشود و ميپوسد دين آمده كه بگويد شما با مردن از پوست به در ميآييد نه بپوسيد و براي ابد زندهايد اگر معادي نبود اين عالَم ميشد افسانه براي اينكه هر كس بيايد هر كاري انجام بدهد هر ظالمي بيايد هر مظلومي برود هيچ حساب و كتابي نباشد خب ميشود باطل و عاطل و يا لهو و لعب و لغو و كار عبث ديگر.
اينكه در همين قسمت از سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ براي همين است كارِ بيهدف را ميگويند عبث اگر عالَم قيامتي نداشت هر كسي در دنيا هر كاري ميكرد يَله و رها بود ميشد عبث و بيهدف ديگر در حالي كه خداي سبحان در چند جاي قرآن هم به صورت نفي هم به صورت اثبات مسئله معاد را مطرح كرد.
به صورت اثبات فرمود عالم به حق خلق شده است ﴿خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ به صورت نفي فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ اينكه ميگويند حقّ مخلوقٌبه يعني اين نظام پيچيدهٴ به حق يا در صحبت حق است اين باء ﴿بِالْحَقِّ﴾ يا باء ملابسه است يا باء مصاحبه فرمود ما آسمان و زمين را به حق پيچيديم يا در صحبت حق قرار داديم مصاحب حق قرار داديم چون حق است به مقصد ميرسد البته عالَم هدفمند است گرچه ذات اقدس الهي بينياز است او هدف ندارد چون خود هدف، هدف ندارد هر چيزي براي نِيل به كمال است اگر مبدأيي كمال نامتناهي بود خودش ميشود هدف كه همه او را ميطلبند ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾ ديگر فرض ندارد يعني اين فرض محال است كه يك كمال مطلق و نامتناهي اين كمال مطلقِ نامتناهي كاري انجام بدهد كه به وسيلهٴ اين كار بخواهد به مقصدي برسد خب معلوم ميشود كه كمالش محدود است ديگر متناهي است نه نامتناهي، اگر كمالي نامتناهي شد چون كمال است كار از او صادر ميشود نه كار انجام ميدهد كه به كمال برسد يعني ذات اقدس الهي عالَم را خلق نكرد تا سودي ببرد ذات اقدس الهي عالَم را خلق نكرد تا جودي بكند او نه تا سود كار ميكند نه تا جود كار ميكند بلكه جوادِ محض است ديگران كه كار ميكنند يا براي سود است يا براي جود يا اين ساخت و ساز را ميكند براي اينكه بهره ببرد يا نه ميخواهد ثواب ببرد اين بيمارستان را ميسازد آن مسكن را ميسازد براي طبقهٴ محروم كه ميخواهد به وصف جود برسد به يك ثواب برسد اين دوتا.
چون اين سازنده كمالش محدود است نه نامتناهي يا ميخواهد سودي را كه ندارد ببرد يا جودي را كه نداشت با اين ميخواهد ثابت كند ثواب ببرد و مانند آن، لذا كارِ غير خدا تا بردار است يعني ميشود گفت فلان موجود اين كار را كرده است تا به فلان مقصد برسد چه نبيّ چه وليّ اما خداي سبحان كه كمالش نامتناهي است چيزي را فاقد نيست تا با كار او را به دست بياورد كه اگر كار نكند فيضي نرساند به وصف جود متّصف نيست اگر اين فيض را برساند به وصف جود متّصف ميشود خب اين كمالش ميشود محدود اين ميشود ممكن ـ معاذ الله ـ ديگر واجب نيست، بنابراين از آن جهت كه غنيّ محض است خودش منزّه از آن است كه هدف داشته باشد هدف داشتن خدا نقص است و از آن جهت كه حكيم است صدر و ساقهٴ فعل او با حكمت و منفعت و هدف و امثال ذلك است فعل، هدف دارد كه به مقصد ميرسد و مقصود خود را در آن مقصد مييابد فاعل، منزّه از مقصد داشتن است لذا در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» به زبان موساي كليم فرمود به جهانيان اعلام بكن ﴿قَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ حالا همهٴ مردم كافر بشوند اين طور نيست كه بر دامن كبريايي او گَردي بنشيند او به مقصد نرسيده باشد كه او خودش مقصد است.
بنابراين فرمود كارِ ما عبث نيست چون كار حكيمانه است ما منزّه از آن هستيم كه مقصد داشته باشيم چون غنيّ حميديم ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ پس هدف اين نيست كه ما به جامعه خدمت بكنيم هدف اين نيست كه ما عالِم بشويم اينها در راه است چه به جامعه خدمت كردن چه عالِم شدن اينها ابزار در راه است خب به جامعه خدمت بكنيم كه چه بشود كه بعد از مرگ يك جواب نقد داشته باشيم عالِم بشويم كه چه بشود بعد از مرگ جواب نقد داشته باشيم يوم الحساب بايد دستمان پُر باشد پس بنابراين هيچ كاري در دنيا هدف نهايي نيست اينها كمالات مياني است براي آن هدف نهايي.
پرسش: جناب استاد ببخشيد مگر بسياري از افعال خداوند براي رحمت نيست؟
پاسخ: براي رحمت رساندن خداست چون خدا حكيم است كارهاي او رحمت است، حكمت است، نعمت است، احسان است و مانند آن اما چون غنيّ محض است اين كارها را نميكند كه خودش سود ببرد (يك) يا خودش به كمال جود برسد (دو) كه اگر اين كار را نكند جواد نيست اين نقص را دارد ـ معاذ الله ـ و اين كار را ميكند كه به جود برسد بنابراين آن شعر يك شعر مياني است
من نكردم خلق تو سودي برم ٭٭٭ من نكردم خلق تا جودي كنم
نه جود هدف خداست نه سود بلكه چون حكيمانه است صدر و ساقهٴ فعلش عين رحمت است بركت است حكمت است همه دارند استفاده ميكنند او چون كمالِ نامتناهي است جود از او صادر ميشود نه كار ميكند تا نقصي را برطرف كند كه قبلاً سَخي نبود حالا ميخواهد بشود سخي چون كمالات او هم بالذّات است هم نامتناهي.
در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» هم فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ انسان خيال ميكند كه رهاست ياوه است هيچ خبري نيست هيچ حسابي نيست هر كسي هر چه كرد، كرد خب اين همه ظلمي كه ظالمان و طاغيان كردند اين همه رنجي كه محرومان كشيدند حساب و كتابي نباشد خب ميشود عالَم لغو ديگر.
اينكه فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ سُدي يعني ياوه.
ميبينيد اينها كه كارهاي يدي انجام ميدهند يا با پا يا با دست كار انجام ميدهند زمزمههايي زير لب دارند براي رفع خستگي آنها كه اهل معنا نيستند حالا يا سوت ميكشند يا تصنيف و ترانه ميخوانند براي رفع خستگي آنها كه عاقل و خردمندند اذكار الهي دارند براي رفع خستگي.
وجود مبارك ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) در آن كارگري و معماري و مهندسي خانهٴ كعبه زمزمه زير لبشان ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ بود ﴿وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ آجر بياور خِشت بياور سنگ بياور مرتّب اين گِل بيار و سنگ بيار و خشت بيار با ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ اداره ميشد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هم آن طوري كه امينالاسلام(رضوان الله عليه) نقل ميكنند وقتي اين پاي مبارك را روي دوش بيل فشار ميدادند و اين باغ را شيار ميكردند اين جملهها را ميخواندند ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ براي رفع خستگي.
اينكه گفتند: ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ همهاش «لا إله الاّ الله» و «سبحان الله» نيست هر كسي در هر كاري كه مشغول است زمزمهٴ زير لبش آيه مناسب آن كار بايد باشد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ انسان خيال كرد كه همين طور يَله و رهاست همين كه وارد خاك شد ميپوسد خير وارد خاك شد روزي سر برميدارد مثل همهٴ آن خوشهها و شاخهها بالأخره يك روز يك بذر و يك حبّه و يك هستهاي رفته در دل خاك و بعد سر در آورده اينكه در روايات آمده ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «إذا رأيتموا الرّبيع فاذكروا النشور» همين است اين هم ذكر خداست اگر فرمود: ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ يعني در هر جايي ذكر مناسب آنجا را بگوييد.
فرمود وقتي بهار را ديديد به ياد معاد باشيد اينچنين نيست كه شما برويد در خاك و سر برنياوريد اين طور نيست ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ خب حضرت اين آيات را ميخواند ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ انسان خيال ميكند كه يَله و رهاست كه حساب و كتابي در كار نيست.
مستحضريد كه ياد معاد از بهترين فضايل است خدا اين ياد را بر همهٴ ما لازم كرده اما به همه جايزه نداده كه تذكره داشته باشيم فراموشمان نشود فقط به يك گروه جايزه داد فرمود من به ابراهيم، اسحاق، يعقوب اينها كه بندگان خاصّ من هستند به اينها يك جايزه دادم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ سؤال: «ما تلك الخالصة»؟ جواب: ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ آدم خانهٴ خودش را كه فراموش بكند خب سرگردان در خيابان و بيابان است ديگر ولي وقتي خانهاش يادش باشد مرتب به فكر است كه چيزي براي خانه تهيه كند خانهٴ ما قيامت است فرمود ياد خانه را من به عنوان جايزه خالصه به اينها دادم با جمله اسميه و با «إنّ» و با ضمير متكلّم معالغير ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ سؤال: «ما تلك الخالصة»؟ جواب: ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾.