90/07/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 91 تا 92 سوره مومنون
﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ﴿91﴾ ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در مكه نازل شد و فضاي حاكم در مكه آلوده به شرك بود قرآن كريم براهين توحيدي را در كنار مسائل وحي و نبوّت و همچنين معاد، مبسوطاً در اين سوره ذكر فرمود.
فضاي شركآلود مكه اين نبود كه آنها قائل بودند دو واجبالوجود در عالَم هست يا قائل به تعدّد خالق بودند يا قائل به تعدّد ربّ كل و ربّالأرباب بودند ربّالأرباب و ربّالآلهه را يكي ميدانستند از اين جهت موحّد بودند خالق كل را يكي ميدانستند از اين جهت موحّد بودند واجبالوجود را هم كه يكي ميدانستند از اين جهت موحّد بودند مشكل مشركان در تعدّد ربوبيّت بود لذا در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ 84 به بعد به اين صورت آمده است كه: ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ﴿قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ اينها را به عنوان اصول معقول و مقبول ذكر ميكنند تا آنچه ميآيد به صورت جدال احسن باشد يعني از مقدّماتي كه حق است از يك طرف، مورد قبول طرف است از طرف ديگر اين ميشود جدال احسن، اگر از مقدّمات حقّه و معقول از آن جهت كه حق و معقول است استفاده بشود ميشود برهان و اگر از مقدّماتي كه مورد قبول طرف است و منتها او در اثر جهل پذيرفته ميشود جدال باطل ولي اگر مقدّماتي حق بود و معقول و مقبول بود ميشود جدال احسن.
در اين چند آيه اول از آنها اقرار گرفت كه اينها هم فينفسه حق است هم مورد پذيرش مشركان، وقتي اينچنين شد اين كلام ميشود جدال احسن. در چنين فضايي برهان اقامه كرد فرمود او نه ولد دارد كه شما فرشتگان را فرزند او بدانيد نه تعدّد اله در عالَم ممكن است پس فرض بر اين است كه آنها واجبالوجود را واحد ميدانند خالق كل را واحد ميدانند مدير كل را، ربّ الأرباب را، اله الآلهه را واحد ميدانند، آن كه ملكوت كلّ شيء به دست اوست او را واحد ميدانند بعد در تعدّد آلهه و ارباب كه كارها به آنها واگذار شده است اختلاف توحيدي دارند كوشش و سعي جناب فخررازي كه دارد برهان اقامه ميكند بر توحيد واجب يا بر توحيد خالق اينها نارواست براي اينكه اين گرچه مطلب حق است ولي آيه ناظر به توحيد واجبالوجود نيست توحيد خالق نيست.
پرسش: حاج آقا اگر ربّالأرباب در كل قبول داشتند اينكه شرك نيست كه؟
پاسخ: چرا ديگر، يك ربّالأربابي كه كارها را واگذار كرده به ارباب متفرّقون و در عالَم سهمي ندارد اين ديگر توحيد افعالي نيست كارها را ديگران دارند انجام ميدهند و براي تقرّب به او هم بايد اين بتها را پرستيد تا انسان را به آن ربّالأرباب نزديك بكند اين عين شرك است ديگر.
خب، در چنين زمينهاي قرآن برهان اقامه ميكند پس كوشش جناب فخررازي يك كوشش كلامي است و حق است ولي كوشش تفسيري نيست بحث در اين نيست كه واجب واحد است يا خالق واحد است يا ربّالأرباب واحد است بحث در اين است كه ارباب جزئيه نداريم و تنها همان خدا دارد عالَم را اداره ميكند و اگر فرشتگاناند، مدبّرات امرند به اذن خدا.
در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ همين بيان نوراني كه در سورهٴ «انبياء» براي فرشتهها آمده براي اهل بيت(عليهم السلام) هم در زيارت جامعه كبيره آمده كه اينها «عبادٌ مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون» خب اينها كه بالاتر از ملائكهاند اگر ملائكه ﴿بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ هستند خب اين ذوات قدسي هم ﴿بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ هستند ديگر توسّل به اينها و استشفا اينها محذوري ندارد.
فرشتگان بندگان خدايند در بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «طه» و امثال «طه» گذشت كه فرشتگان اعتراف ميكنند ميگويند ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ گذشتههاي ما، علل سابقهٴ ما در تحت تدبير اله است، معاليل ما، شعور ما، آثار و كارهاي ما در تحت تدبير حقّاند بين گذشته و آينده كه حوزهٴ درون و هويّت ماست در تحت تدبير حق است اين سومي يعني اين سومي عمقش به قدري است كه بسياري از مفسّران اين ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ را برگرداندند به حوادث روزگار اين ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ نه يعني حوادث روز، يعني بين گذشته و آينده آن وقت چيزي براي بشر نميماند كه گذشته را كه او تدبير ميكند آينده را كه او تدبير ميكند حوزهٴ هويّتي ما را هم كه او تدبير ميكند اين ميشود توحيد افعالي.
خب، ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ ما هم همين طوريم اين طور نيست كه بخشي از كارها به عهدهٴ ما باشد بخشي از كارها به عهدهٴ خدا ـ معاذ الله ـ اين طور نيست.
فيض او نه خود او «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة» بر اساس توحيد افعالي يك مدير كل است دارد عالَم را اداره ميكند تمام بحثها هم در فصل سوم است نه در هويّت مطلقه بحث است چون جا براي بحث نيست نه در اكتناه صفات ذاتي است كه عين ذات است آنجا هم جا براي بحث نيست وجه الله است، فيض الله است، تدبير خداست، ربوبيّت خداست كه فعل خدا اين فعل كلّ عالم را پوشش ميدهد خب در اين فضا قرآن دارد برهان اقامه ميكند پس تمام بحثها بايد در اين فضا باشد قرآن در اين فضا بر اساس سه فصل بحث كرده كه اگر تعدّد ربوبيّت باشد تعدّد آلهه باشد در سه فصل بحث كرده و محذورهاي هر سه فصل را هم ذكر كرده: يكي اصل تعدّد في نفسه محذور دارد يكي اينكه اين آلههٴ متعدّده با هم درگير ميشوند فصل سوم آن است كه اين نظام فروپاشيده ميشود عالَم به هم ميخورد يك بحث در اين است كه دو خدا ممكن نيست دوتا ربّ ممكن نيست يك بحث در اين است كه اين دوتا ربّ با هم درگير ميشوند بحث سوم و فصل سوم آن است كه اگر چندتا پروردگار و ربّ و اله داشته باشيم عالَم متلاشي ميشود اين سه فصل را قرآن كريم هر كدام را در جاي خود ذكر كرده فصل سوم كه مربوط به فروپاشي عالَم باشد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مبسوطاً گذشت آن فصل اول و دوم را هم اينجا به آن اشاره ميكنند فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ با خدا، خداي ديگر نيست چرا؟ «إذ كان معه إلهٌ آخر» كه اين مقدّم محذوف است ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر كدام از آنها كار خودشان را انجام ميدهند اينها منتظر نيستند كه ديگري چه ميخواهد كه آنكه مسئول زمين است زمين را اداره ميكند آنكه مسئول فضا و هواست فضا و هوا را اداره ميكند ديگر نگاه نميكند كه زمين اگر بخواهد كشاورزي و باغداري داشته باشد بايد فضا ببارد او كاري به آن ندارد كه اين زمين را دارد اداره ميكند او هم فضا را اداره ميكند خب اين شدني نيست هر كسي كار خودش را انجام ميدهد اينكه نظم نشد (اين يك) اگر بخواهند كار خودشان را انجام بدهند الاّ ولابد درگيري پيش ميآيد آن يكي ميخواهد زمين را اداره كند ميگويد من زمين را اين طور ميخواهم اداره كنم آن يكي ميگويد من فضا را ميخواهم اداره كنم بايد ببارم تگرگ بياورم باران بياورم برف بياورم سرما بياورم اول درگيري است ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ تالي فاسد اول كه هر كسي كار خودش را انجام ميدهد خب هر كسي كار خودش را انجام ميدهد ما كه چندتا عالَم نداريم كه يك عالم منسجم داريم نميشود هر كسي كار خودش را انجام بدهد بخواهند با ملاحظهٴ ديگري كار انجام بدهند هر كدام به اين فكر است كه ديگري را طرزي منظّم بيابد كه با كار او هماهنگ باشد ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ و آنچه به فصل سوم برميگردد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين بود فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اگر مدبّران اين عالَم بيش از يكي باشد اين نظام به هم ميخورد كه مبسوطاً در آن سورهٴ مباركهٴ «انبياء» يعني آيهٴ 22 سورهٴ «انبياء» مفصّل بحثش گذشت منتها چند سؤال ميماند: يكي اينكه مشركان كه معتقد نبودند اين بتها خالقاند ميگفتند بتها ربّاند نه خالق در حالي كه تالي فاسد اولِ اين برهان سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ آنها كه ميگويند: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ اين ﴿خَلَقَ﴾ ديگر چيست؟ در آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه خَلق دو قسم است يكي كان تامّه است كه آفرينش دارد اين براي خداست، يكي كان ناقصه است كه تدبير است تدبير هم خلق است چرا ربّ حتماً بايد خالق باشد؟ براي اينكه اين دارد بين موضوع و محمول بين وصف و موصوف بين مقدّم و تالي ربط ايجاد ميكند تدبير سنخي از خلقت است يك نحوي از آفرينش است اگر كسي يك گياه را دارد ميپروراند يعني چه؟ يعني به او بالندگي ميدهد رشد ميدهد ميوه ميدهد برگ ميدهد شاخه ميدهد همين است ديگر، كان ناقصه هم نوعي از خلقت است و اگر كسي ربّ بود حتماً بايد خالق هم باشد اين يا بر اساس برهان تلازمي است كه پروردگار حتماً بايد آفريدگار باشد يا نه، خود پروردن، پروراندن، تدبير يعني نوعي از خلقت است به اين دو بيان اين تالي ميتواند تام باشد.
در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه چون بحث در ربوبيّت است نه بحث در خالقيّت خالق، عالَم را خلق كرده خدا عالم را خلق كرده اما اگر كسي بخواهد اين عالَمِ موجود را اداره كند بيش از يك نفر باشد اين عالم موجود فاسد ميشود اين كان تامّه به ليس ناقصه تبديل ميشود نظمش به هم ميخورد چرا؟ براي اينكه فرض در اين است كه خالق خداست و عالم را خلق كرده تدبير و پروراندنِ اين عالم به دست چند بت است به دست چند اله است اين چند اله كه با كان تامّه كار ندارند كه با كان ناقصه كار دارند يعني يا به هم ميزنند يا منظّم ميكنند چون هر كدام مستقل از ديگري كار ميكند به هم ميزند، البته بههم خوردن نظم منتهي ميشود به بههم خوردن اصل كان تامّه كه در ذيل همان آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي عرفه آنجا آمد حضرت همين بيان را در دعاي عرفه دارد منتها با اضافهٴ يك تالي فاسد ديگر فرمود: «لَوْ كانَ فيهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا» چون آنجا همان بيان نوراني حضرت نقل شد كه اين ناظر به كان تامّه است يعني نه تنها نظمش به هم ميخورد اصلاً ريشهاي منهدم ميشود خب دوتا تالي فاسد در دعاي عرفه است ادعيه هم يفسّر الآيات را، زيارات هم همين طور است تنها آيه را آيه تفسير نميكند آيه را زيارات، ادعيه، روايات كه خب كاملاً تفسير ميكنند.
بنابراين حوزهٴ اين سه فصل مشخص است فصل اول اين است كه اصلاً تعدّد اله ممكن نيست براي اينكه هر كدام بايد كار خودش را انجام بدهد دوم اين است كه هر كدام با ديگري درگير ميشود ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ سوم اينكه عالم فاسد ميشود.
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه اين ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ ناظر به اين نيست كه اينها عُلوّ دارند نظير ﴿ان في العون علي في الأرض﴾ فساد و علوّ و برتريطلبي نيست معنايش اين است كه اگر چند خدا عالَم را اداره كند اينها بايد درجات داشته باشند بعضي عالياند بعضي اعليٰ، بعضي عظيماند بعضي اعظم چرا؟ براي اينكه بعضيها ربّ درختها هستند بعضي ربّ بحرند بعضي ربّ معدناند بعضي ربّالأرضاند خب آنكه ربّالأرض است خطوط كلي زمين را او اداره ميكند او كه تدبير دريا يا صحرا يا معدن يا كوه يا مانند آن در اختيار اوست او گوشهاي از زمين و موجودات زميني را اداره ميكند پس بنابراين بعضيها بايد عالي باشند بعضي داني بعضي اعليٰ بعضي عالي و اين با ربوبيّت و الوهيّت سازگار نيست.
اين سخن في نفسه درست است اما به شهادت ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ كه در فصل اول است و به شهادت ﴿لَفَسَدَتَا﴾ كه در فصل سوم است اين ناظر به درگيري و تنازع آلهه است چون هر كسي بخواهد برابر با اراده و علم خود دارد جهان را اداره ميكند، ولي اگر كسي قائل به تفويض شد اين تفويض هم بر مبناي اخير اشكال وارد ميشود هم بر مبناي سيدناالاستاد، اگر كسي بگويد كه خداي سبحان عالَم را آفريد و تدبير امور را به اين بتها واگذار كرده است بنابراين گرچه تفويض مستحيل است هم تفويض در كلّ نظام هم تفويض در قبال جبر در افعال انساني ولي اگر تفويض باشد معنايش اين است كه خداي سبحان برابر درجات اين آلهه مثلاً يكي جزء قدّيسين بشر است يكي جزء ملائكه است يكي جن است و مانند آن، برابر درجات وجودي اينها كارها را تقسيم كرده كه اينها شدند مدبّرات امر منتها بالتفويض.
به هر كدام از اينها مأموريت خاص و حوزهٴ مخصوص داده است و كار را به اينها واگذار كرده و ـ معاذ الله ـ خودش مغلولةٌ أيديهم، يد الله مغلوله شد ـ معاذ الله ـ خب اگر اينچنين شد نه آن ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ كه گفته شد مطرح است نه استدلالي كه ايشان فرمودند مطرح است براي اينكه خداي سبحان مدبّر كل است خود اين آلهه را او آفريده، عالم را او آفريده، كارها را تقسيم كرده به هر كدام مأموريت ويژه داده الآن مغلولة اليد كنار نشسته اين تفويض كه مستحي لاست هيچ كدام از آن تالي فاسدها را به همراه ندارد ديگر ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ نيست براي اينكه هر كدام مأموريت ويژه دارند با ديگري بايد هماهنگ باشند ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ نيست، ﴿لَفَسَدَتَا﴾ نيست منتها الله مغلولةاليد باشد مستحيل است زيرا چيزي كه قدرتش نامتناهي است چه كسي دستش را ببندد و موجودات ديگري كه ذاتاً فقير الي اللهاند چگونه مستقل بشوند؟! دوتا برهان قبلاً ذكر شد كه حدّ وسط برهان اول غناي ذاتي و اطلاق قدرت الهي بود حدّ وسط برهان دوم فقرِ ذاتي ما سوي الله است نه فقير ذاتي را ميشود سرِ پاي خود نگه داشت كه بشود مستقل نه دست قدرت مطلقه را ميشود بست هم آن قدرت مطلقه مستحيل الغُلّه است كه مغلولةاليد باشد و هم ما سوي الله كه ذاتاً فقيرند بسط يد اينها مستحيل است هم ممكن بشود مبسوطاليد محال است هم واجب بشود مغلولاليد مستحيل است دوتا برهاني است حدّ وسط هر كدام جداي از ديگري، تفويض بالقول المطلق محال است به هر كدام از اين دو برهان هم ميشود تكيه كرد.
بنابراين آنچه در فضاي حجاز بود همين بود كه ميگفتند ـ معاذ الله ـ خدا مغلولاليد است همين تفكّر شرك به يهوديّت رسيده و برخي از مسلمانها كه گرفتار تفويضاند نظير مبتلايان به جبر اينها معالواسطه همان دامِ ديگري را مبتلا شدند يك بيان نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است در بخش پاياني كتاب توحيد صدوق در باب ذكر المجلس الرضا(عليه السلام) در آنجا وقتي كه حضرت دربارهٴ اراده و امثال اراده بحث ميكند به آن متكلّم آن ديار ميفرمايد: «إنّي أحسبك أن تكون تتفكّر فكر اليهودي، تذهب مذهب اليهوديّه» تو همان تفكّر يهوديّت را داري كه مغلولاليد باشند يعني همين تفكّر به تو سرايت كرده يعني همان طوري كه ما در مسئلههاي روايات و اخبار ميگوييم اينها اسرائيليات است در مسائل كلامي هم يك سلسله اسرائيليات است بالصراحه حضرت تصريح كرده كه «إنّك تذهب مذهب اليهود» اين تفكّر كلاميِ اسرائيلي است منتها دربارهٴ اخبار خيليها روشنگري كردند گفتند اينها جزء اسرائيليات است بحثهاي كلامي و عقلي چون مهجور در حوزههاست معلوم نيست كه اين فكر از كجا آمده و چه تفكّر است مثلاً در بين عدّهاي رواج پيدا كرده ولي بالصراحه حضرت فرمود: «إنّي أحسبك أن تكون تذهب مذهب اليهوديّه» با اينكه او بالأخره جزء مسلمانهاي آن ديار بود اين اسرائيليات كلامي و امثال كلامي هست.
مطلب بعدي آن است كه اين حرفها گرچه در حوزههاي علمي كه بالأخره معدن نور و وحي است و علوم حق است خيلي شايد ضروري نرسد اما بالأخره الآن حوزهٴ علميه حوزهٴ پربركت قم چشمِ جهان اسلام است اگر بيداري اسلامي است، بيداري عقلي است، بيداري سياسي است، بيداري اجتماعي است چشمشان به همينجاست.
ابوريحان بيروني در آن تحقيق ماللهند ميگويد اگر علماي هند تلاش و كوشش ميكردند ديگر سخن از برهمن و برهما و بودا و امثال ذلك نبود وجود ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه آمد خاورميانه را توحيدي كرد و زنده كرد اين در گفتهٴ ابوريحان نيست فلاسفهٴ يونان اين راه توحيد را حفظ كردند كُشته دادند بالأخره توحيد را در يونان زنده كردند علماي هند چنين كاري نكردند اگر علماي هند هم مثل علماي يونان توحيد را زنده ميكردند ديگر هند گرفتار اين برهمن و برهما و بودا و امثال ذلك نبود.
پارسال كه چند نفر از علماي هند به قم آمده بودند به آنها همين حرف ابوريحان گفته شد اينها فقط گريه نكردند سر تكان دادند متأثّر شدند كه بله، نياكان ما غفلت كردند و اگر نياكان ما اين بحثهاي توحيدي را ترويج ميكردند امروز هند گرفتار مسئله برهمن و برهما و بودا نبود.
حرف ابوريحان در تحقيق ماللهند صفحهٴ هجده و نوزده اين است كه ميفرمايد صفحهٴ هجده كتاب تحقيق ماللهند ابوريحان بيروني «إنّ اليونانيين أيّام الجاهليّة قبل ظهور النصرانيّ» چون اينها قبل از ميلاد زندگي ميكردند «كانوا علي مثل ما عليه الهند مِن العقيده» خواصّ يوناني مثل خواصّ هندي بودند عوام يوناني مثل عوام هندي بودند «قبل ظهور النصرانيّ كانوا علي مثل ما عليه الهند مِن العقيده» چون ايشان مدّتها در هند دربارهٴ هند و در عقايد و مكتبهاي گوناگون هند تلاش و كوشش كردند «خاصّهم في النّظر قريبٌ مِن خاصّهم و عامّهم في عبادت الأصنام كعامّهم» تودهٴ مردم يونان مثل تودهٴ مردم هند بودند صاحبنظران يوناني هم مثل صاحبنظران هندي بودند اين در جاهليّت كهن قبل از ظهور وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) بود «و لهذا استشهد مِن كلام بعضهم علي بعضٍ بسبب الاتّفاق و تَقارب الأمرين» گاهي چون اين دو فكر شبيه هم بود از حرف حكماي يونان به سود حكماي هند سخن گفته ميشد گاهي به عكس از حرف هر كدام به نفع ديگري استشهاد ميشد لكن نه براي تصحيح «فإنّ ما عدي الحقّ زائقٌ و الكفر ملّةٌ واحدة» آن جاهليّت كهن قبل از مسيحيّت در يونان با جاهليّت كهنهٴ قبل از مسيحيّت در هند يكي بود «والكفر ملّةٌ واحدةٌ و لكنّ اليونانيين فازوا بالفلاسفة الذين كانوا في ناحيتهم» در اثر رشد فلاسفهٴ صاحبنظر يوناني «حتّي نَقّه لهم الاصول الخاصّة دون العامّه لأنّ قُصار الخواص اتّباع البحث و النظر و قصار العوام التحوّل و اللجاج» صاحبنظران مناظرههاي علمي كردند بحثهاي علمي كردند به جايي رسيدند تودهٴ مردم حرفشان تعصّب است ديگر، همين صاحبنظران در آنها سقراط پيدا شد اين سقراط موحّدانه قيام كرد فضاي جاهليّت يونان حكم به كفر او و حكم به مهدورالدم بودن او داد در بين قضات دوازدهگانه يازده قاضي او را مهدورالدم دانستند و بالأخره سقراط را اعدام كردند «لأنّ قصار الخواصّ اتّباع البحث و النظر و قصار العوام التحوّر و اللجاج إذا خلوا عن الخوف والرَّهبه يدلّ علي ذلك سقراط لمّا خالف في عبادة الأصنام» وقتي با بتپرستي مبارزه كرد با تودهٴ مردم در افتاد «وانحرف عن تثنية الكواكب آلهه» گفت اين ستارهها آلهه نيستند ارباب نيستند اينها مخلوق خدايند «أطبق قضات أهل» همان يونان «الأحد عشر علي الفُتيا بقتله» يازده قاضي در بين دوازده قاضي يونان اتّفاق كردند فتوا دادند كه سقراط مهدورالدم است براي اينكه اين به آلههٴ ما اهانت كرده است «حتّي قضيٰ نَحبه غير راجحٍ عن الحق» از توحيد دست برنداشت اينكه نظير ابراهيم(سلام الله عليه) نبود كه آتش برايش گلستان بشود كه اين يك عالِم موحّدي بود «و لم يكن للهند أمثالهم ممّن يُهذّب العلوم» در هند چنين فداكاري نبود لذا برهمن و برهما و بودا رشد كرد هنوز هم كه هنوز است اين گاوپرستي و گوسالهپرستي و بتپرستي رايج است اليوم وظيفهٴ علماي ايران مخصوصاً حوزه اين است اين جامعةالمصطفي اين بخشهاي ديگر اين سازمان مدارس بينالمللي اينها را طرزي موحّد بار بياورند كه ديگر در هند ما در اين عصر شاهد برهمن و برهما نباشيم عدّهٴ زيادي هستند در اين عالم دارند بتپرستي ميكنند.
غرض اين است كه قرآن هميشه حرفش نو است و تازه است اين براهين امروز هم تازه است منتها يك سقراط ميخواهد كه فداكاري كند شهيد توحيد بشود كه يونان اين كار را كرده و بعد افلاطون و ارسطو رشد كردند و هند اگر اين كار را ميكرد ديگر ما امروز اين مشكل را نداشتيم.
به هر تقدير چند فصل است كه بايد جداگانه بحث بشود يكي اينكه تعدّد آلهه ذاتاً مستحيل است چون ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ دوم اينكه ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ سوم اينكه «لَفَسَدَتَا و تَفطَّرتا» كلّ اين نظام پاشيده ميشود، اما مسئلهٴ اينكه خالق، واحد است آن را قرآن كريم در بحثهاي ديگر مطرح كرده كه اصلِ اله و خالق وجود دارد و ما سوي الله فقيرند به غنيّ مطلق تكيه ميكنند آن آيات ديگر است و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف اصول فلسفه بحث توحيدي به آن معنا باز نداشتند گرچه در پاورقيها آمده بحث باز رسمي ايشان در توحيد همان الميزان است البته الميزاني كه علامه طباطبايي ميخواست اين فقط در قم مقدورش بود وگرنه ايشان قبلاً تفسير نوشتند دو جلد بود كه آن دو جلد اخيراً به صورت پنج جلد چاپ شده كه بحثهاي روايي و امثال ذلك است و دهتا رسالهٴ عميق علمي را در آن مدت ده سال در تبريز نوشتند ولي شرح حال خودشان را كه دستنويس دارند ميفرمايند آن ده سالي كه من در تبريز بودند همان بحبوحهٴ پيشهوري و غلاميحيي و همان مسئلهٴ حزب توده و پايان جنگ جهاني دوم و آشفتهبازاري حوزهها و مراكز بود مخصوصاً در آذربايجان در آنجا مرقوم فرمودند كه دوران خسارت من همان ده سالي بود كه من در تبريز بودم با اينكه چندين رسالهٴ عميق علمي نوشتند دو جلد تفسير نوشتند ايشان مرد الميزان هستند در اين الميزان مخصوصاً در آن ده جلد اول خيلي حرفهاي عميق است اين بحث را كه برهان تمانع هرگز به توارد علّتين برنميگردد و هرگز كاري به توارد واجبين ندارد توارد خالقين ندارد توارد دوتا ربّ كل ندارد بلكه مربوط به تعدّد ارباب جزئي است اين را در الميزان مشخص كردند به صورت مبسوط ذيل همان آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه گذشت كه ممكن نيست ما دوتا خدا داشته باشيم اينها برابر ما هو الواقع انجام بدهند خب ما هو الواقعي در كار نيست ولي اگر تفويض به اين معنا باشد خداي سبحان كه ما هو الواقع را ميداند برابر ما هو الواقع كارها را واگذار بكند هيچ كدام از اين محذوراتي كه در اين پنج فصل ذكر شده وارد نميشود نه محذور سورهٴ مباركهٴ «انبياء» نه اين دو محذور سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» و نه محذورات ديگر منتها اصلاً تفويض مستحيل است نه در برهانين يكي اينكه غنيّ مطلق، قادر مطلق نميتواند مغلولاليد باشد دوم اينكه فقيرِ محض را نميشود مستقل كرد.
پرسش:...36
پاسخ: بله، قانون وضع بكند كه دست خودش را ببندد مستحيل است شما حرف را بخواهي مستقل كني اين شدني نيست از را اين از حتماً بايد بين سير و بَصر باشد تا معنا بدهد وگرنه ميشود اسم.
پرسش:...
پاسخ: بله، سنّت الهي بر اساس قدرت بيپايان او و غناي ذاتي او و فقر ذاتي ما سوي الله استوار است اين قابل تغيير نيست حرف را نميشود اسم كرد چون حرف بودنِ حروف اعتباري است ذاتي نيست ما اين «مِن» را كه بين سير و بَصر است فقط وسيلهٴ ربط است ميگوييم «سِرتُ مِن البصرة إلي الكوفه» از منظر ديگر او را به عنوان اسم نگاه ميكنيم و يك الف و لام روي آن در ميآوريم ميگوييم «المِن للإبتدا» اين «مِن» كه الف و لام قبول كرده و مبتدا شده اسمِ آن «مِن» است كه در «سِرتُ مِن البصره» است اين چون ذات نيست انقلابپذير است تحوّلپذير است اعتبارپذير است، اما اگر چيزي ذاتش حرف بود ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ بود اين ذاتي كه نه ذات به معناي ماهيّت، ذات به معناي هويّت در بحثهاي قبلي در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» و امثال «ابراهيم» گذشت كه فقر براي هويّت انسان نظير زوجيّت اربعه نيست زيرا زوجيّت لازمهٴ ذات است و هر لازمي رتبةً از ملزوم مؤخّر است در مقام ذات، اربعه زوج نيست براي اينكه زوجيّت، كيفيّت مختصّ به كمّيّت است در مقولهٴ كيف جا دارد اربعه كمّ است دو چيز است زوجيّت حتماً يعني حتماً بيرون از ذات اربعه است و فقر براي هويّت اشياء نظير ناطقيّت انسان نيست نظير انسانيّت انسان است زيرا اين ماهيّت است ماهيّت از هويّت فاصله دارد اگر ـ معاذ الله ـ فقر براي انسان و امثال انسان نظير زوجيّت اربعه بود لازم بود كه انسان در مقام ذات، زوج نباشد يعني فقير نباشد و اين محال است فقر براي هويّت انسان نظير انسانيّتِ انسان هم نيست زيرا انسان، حيوان ناطق است و ماهيّت است و جنس و فصل دارد تحت مقوله است و بيرون از مرز هويّت است اگر اين فقر براي ما نظير ناطقيّت ما بود نظير ماهيّت ما بود باز از حوزهٴ هويّت ما جداست بلكه فقر براي ما خودِ هويّت ماست اگر اينچنين شد انسان در تمام حالات خود را در مظهر و محضر خدا بودن ميبيند ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ نه يعني فقر، وصف لازم شماست مثل زوجيّت اربعه ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ نه يعني اين ماهيّت شماست نظير انسانيّت شما ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ يعني او كه داد فقرانه داد فقيرانه داد اين هستي، فقير است خب شما هستيِ فقير را چطور ميخواهي نگهداري چه ميخواهي به او بدهي؟ اين حرف را كه نميتواني مستقل كني چيزي به او بدهي بگويي من حالا كار ندارم برو اداره كن اين منظور انسان و غير انسان نيست ما سوي الله همين طور است خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد را اين از لطايف فرمايش ايشان است ميفرمايد به تعبيرات قرآن كريم جهان، آيت است اين آيه آيه بودن كه ديگر در بسياري از آيات قرآن وجود دارد آسمان آيت است زمين آيت است در و ديوار آيتاند هر موجودي كه در جهان است آيت و علامت حق است اين علامت بودن چند گونه است يك سلسله علامتهاي اعتباري است مثل اينكه پرچم، علامت استقلال فلان كشور است يا فلان فلز وقتي روي دوش كسي است علامت درجهٴ فلان است اينها اعتباري است بعضي از امور علامتاند، آيتاند و تكوينياند ولي محدود، يك چمن علامت و آيت آب است اما مادامي كه سبز است وقتي پژمرده شد و خاك شد و زير پا قرار گرفت ديگر آب را نشان نميدهد دود علامت آتش است مادامي كه به صورت دود در آمده اما وقتي تلطيف شده به صورت هوا در آمده ديگر آيت و علامت آتش نيست.
انسان يا موجود ديگري كه آيت حق است در جميع شرايط و اوزان و اوضاع آيت حق است اين اگر خاك بشود خدا را نشان ميدهد آب بشود خدا را نشان ميدهد در هيچ حالتي نيست كه آيت حق نباشد آنجا از اين به بعد حالا كه مشخص شد كه آيت بودن جهان نسبت به ذات اقدس الهي از سنخ آيت اعتباري نيست تكويني است (يك) و تكوينِ مقطعي نيست بلكه مستمرّ و دائمي است (دو) حالا به اينجا ميرسيم كه اين آيت بودن آيا نظي زوجيّت اربعه است اگر ما ميگوييم درخت آيت حق است يا وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد: «ما لله آيةٌ أكبر مِنّي» حضرت آيت عظماي حق است همان طوري كه اربعه زوج است آيت بودن انسان نظير زوجيّت اربعه است؟ پس معلوم ميشود در مقام ذات ـ معاذ الله ـ آيت نيست آيا آيت بودن وجود مبارك حضرت امير يا آيت بودن انسان براي خدا نظير انسانيّت انسان است يعني به منزلهٴ ماهيّت است كه از هويّت جداست و فاصله دارد و دنبالهروست و تابع است و فرع هويّت است معلوم ميشود كه در هستهٴ مركزي آيت نيست يا نه، آيت بودن انسان نظير زوجيّت اربعه نيست نظير انسانيّتِ انسانيّت نيست بلكه در محور هويّت او رفته جا كرده آن وقت هويّتش را گذاشته كنار، چيزي نميماند براي انسان، انسان «ليس إلاّ آيةُ الحق» اگر «ليس الاّ آية الحق» نشان را شما بخواهي مستقل كني يعني چه؟! اگر سِمتي او داشته باشد معلوم ميشود در آن سِمت نشان حق نيست ديگر و حال اينكه مستحيل است، بنابراين تفويض بالقول المطلق مستحيل است نه قدرت نامتناهي مغلولاليد ميشود كه يك برهان است، نه حرف مستقل ميشود برهان ديگر، تفويض كه محال شد پس ربوبيّت منحصراً براي خداست ديگران مدبّرات امرند به اذن الله آنگاه ميشود آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾.