90/03/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 83 تا 90 سوره مؤمنون
﴿قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ﴿قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّي تُسْحَرُونَ﴾ ﴿بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾
آنچه در فضاي حجاز حاكم بود تفكّر ماديّت بود از يك سو، معرفتشناسي حسّي و تجربي بود از سوي ديگر معيار شرف هم ثروت و داشتن نياكان فاخر بود از سوي ديگر.
قرآن كريم همه ي اين معيارها را ارزيابي كرد فرمود هيچ كدام از اينها معيار فضيلت نيست آنچه معيار فضيلت است مشخص كرد معرفتشناسيِ حسّي و تجربي را محترم شمرد لكن بالاتر از معرفتشناسيِ حسّي و تجربي، معرفتشناسي تجريدي و عقلي را ارائه كرد بالاتر از معرفتشناسي تجريديِ عقلي، معرفتشناسي شهودي را فراسوي اينها نصب كرد فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ﴾ ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ اگر به علماليقين برسيد و عمل كنيد هماكنون كه در دنيا هستيد جهنم را ميبينيد كه اين علمِ شهودي است بالاتر از آن علمِ تجربي. در جريان فخرزدايي فرمود فخر به يك حقيقتِ پايدار است اين اصل اول.
آن حقيقتِ پايدار خداست و لاغير اصل دوم.
انبيا و مؤمنان از شرف و عزّت برخوردارند كه ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين اصل سوم.
معيار عزّت و شرفِ انبيا و مؤمنين ياد خدا و اطاعت فرمان خداست اصل چهارم.
اين ياد خدا و فرمان خدا به صورت قرآن كريم ممثّل شد اصل پنجم لذا ميفرمايد اين قرآن ﴿لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ﴾ بنابراين اگر در آيهاي كه قبلاً بحث شد در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه فرمود: ﴿بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ﴾ اين ذكر به معناي فخر و مقام و شرف معنا شد بر اساس همين تحليلهاي پنجگانه گذشته است يعني آنچه مايه شرف شماست ما آورديم چه چيزي مايه شرف شماست ﴿ذِكْرِ اللَّهِ﴾ و اگر در تفسير سيدناالاستاد در الميزان و در كتابهاي ديگر ذكر به معناي ذكر خداي سبحان شد آن چون سببِ اين شرف است در فضايي كه درباره ي شرف و افتخارات سخن به ميان ميآيد قرآن بايد بيان كند كه آنچه سبب شرف و افتخارِ شماست ما گفتيم و آن اين است كه شما به عزيزِ مطلق و شريفِ مطلق به كاملِ مطلق سر بسپاريد بنابراين اين دوتا ذكر در طول هماند ذكرِ به معناي شرف و فخرِ ملّي اين در سايه ي ذكرِ ياد حق و ذُكرِ نام حق و ياد حق خواهد بود.
مطلب بعدي آن است كه آنچه اينها در جاهليّت ميگفتند پشت سر هم ميگفتند كه نياكان ما كه اين طور نگفتند نياكان ما كه نديدند در عصر آنها كه نبود اينها آثارِ الهي را هم بر اين حفهاي نياكانشان بار ميكردند يعني نه تنها در مدار تقليد حركت ميكردند بلكه آنچه را كه نياكانشان داشتند حق بود آنچه را نداشتند باطل بود مشابه آنچه را كه ما درباره ي ذات اقدس الهي قائليم اينها هم درباره ي گذشتگانشان قائل بودند ما بر اساس رهنمود قرآن ميگوييم آنچه را خدا ميداند در جهان موجود است آنچه را خدا نميداند معدومِ محض است و باطلِ صِرف است مگر ميشود چيزي را خدا نداند درست است كه چيزي اگر شيئي باشد يقيناً معلومِ خداست چون ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ است اما لاشيء معدومِ محض آيا خدا هيچ چيزي را ميداند آدم بايد بگويد چيزي را معرفي كند نام ببرد مفهومي ماهيّتي اسمي رسمي چيزي بگويد بعد بگويد آيا اين را خدا ميداند يا نه بله يقيناً خدا ميداند اما معدومِ محض را كه خود انسان از او هيچ خبري ندارد ميشود گفت خدا ميداند يا نه، خدا ميفرمايد نه ما نميدانيم، ما نميدانيم يعني نيست لذا در جريان شرك ميفرمايد اين حرفي كه شما ميزنيد خدا نميداند ﴿انتبئون الله بما لا يعلمون﴾ شما چيزي را ميگوييد كه خدا نميداند، خدا نميداند يعني نيست ديگر. هيچ كس نميتواند بگويد «عدم الوجدان يدلّ علي عدم الوجود» مگر خدا. تنها كسي كه ميتواند بگويد «عدم الوجدان يدلّ علي عدم الوجود» آن ذات اقدس الهي است ديگران انبيا اوليا ائمه(عليهم السلام) اگر چنين فرمايشي فرمودند به تعليم الهي است وگرنه اگر به خداي سبحان ارتباط پيدا نكند همان اصلِ رايج حق است كه «عدم الوجودان لا يدلّ علي عدم الوجود» اگر انسان چيزي را نيافت دليل نيست كه آن نيست اين قدر اسرار در عالَم هست ﴿غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است كه كسي خبر ندارد.
فتحصّل تنها كسي كه ميتوان درباره ي او گفت «عدم الوجدان يدلّ قطعاً علي عدم الوجود» آن ذات اقدس الهي است و اهل بيت(عليهم السلام) كه به تعليمِ الهي عالِماند چون خدا ميفرمايد من نميدانم اين جريان بُتي كه شما ميگوييد من نميدانم يعني نيست ديگر. خب اينها همان حرف را درباره ي نياكانشان ميگفتند چه اينكه فرعون هم همين حرف را درباره ي خودش ميگفت، ميگفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ من غير از خودم خدايي نميدانم يعني نيست اين حرفِ فرعون در قسمت سلب و نفي مشابه همان حرفِ اوست در قسمت اثبات يك وقت است ميگويد: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ يك وقت ميگويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ يك وقت ميگويد كه به موساي كليم عرض ميكند ميگويد چيزي ميگويي كه من نميدانم يعني نيست اينكه فرعون ميگويد چون من نميدانم، نيست اين بدترين دعوا و ادّعاي اوست همان ادّعاي ذات اقدس الهي را ميگويد كه ﴿إِتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ خب پس در جاهليّت براي نياكانشان اين قدر ارزش قائل بودند كه اگر نياكان چيزي را نپذيرفتند دليل بطلان بود و اگر ميپذيرفتند دليل حق بود پشت سر هم ميگفتند كه ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ و امثال ذلك. قرآن كريم آمده فرموده شرفِ شما در اعتبار به آن نياكان پوسيده نيست شرف شما را ما آورديم و آن ياد خدا و نام خداست بنابراين اين و ذكر در طول هماند نه در عرض هم.
مطلب بعدي آن است كه در جريان انكار معاد اينها شبهات فراواني داشتند بعد جمعبندي شدهاش در سوره ي مباركه ي «القيامه» است كه قبلاً گذشت در سوره ي «القيامه» فرمود اينها دليلي بر نفي معاد ندارند گاهي استبعاد ميكنند و ميگويند مگر ميشود چيزي به نام معاد باشد ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ لكن در سوره ي مباركه ي «القيامه» آيه ي چهار به بعد فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ ٭ بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ يعني اينها مشكلِ علمي ندارند وقتي پذيرفتند كه خدا خالق آسمان و زمين است و اين اشياء قبل از اينكه وجودي داشته باشند خدا اينها را آفريد خب يقيناً ميتواند دوباره اينها را احياء كند سرّ انكار معاد اين است كه ميخواهند جلويشان باز باشد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ ميخواهد جلويش باز باشد در ميدان باز فِسق و فجور داشته باشد چون وقتي معاد نباشد ـ معاذ الله حساب و كتابي نيست.
مطلب ديگر اين است كه تناسخ يك فكرِ رايج آن روزِ حجاز نبود لذا در قرآن كريم درباره ي بطلان تناسخ بالصراحه چيزي نيامده لكن فرمود رجوع به دنيا مطلقا ممنوع است در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» در آيات بعد خواهد آمد كه ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ يعني اينها وقتي از دنيا هجرت كردند وارد برزخ ميشوند و ديگر خبري نيست تا روز قيامت زنده بشوند گرچه حياتِ برزخي دارند پس كسي از برزخ به دنيا نميآيد خواه به صورت تناسخ خواه به صورت غير تناسخ.
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» آيه ي صد همين است كه ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ ـ انشاءالله ـ بعد از چند آيه به خواست خدا به اين ميرسيم. بالأخره بعد از دنيا برزخ هست و اين برزخ همچنان ادامه دارد تا قيامت ديگر كسي بعد از مرگ از برزخ وارد دنيا نخواهد شد خواه به صورت تناسخ خواه به صورت غير تناسخ آنها چون ميخواهند جلويشان باز باشد اين كار را ميكنند البته آنها منكر تناسخ هم بودند چون اگر حساب و كتابي در كار باشد ولو به نحو تناسخ ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ صادق نيست آنها ميخواهند بگويند آخرِ خط مسئله ي مرگ است بعد از مرگ خبري نيست نه كسي به دنيا برميگردد نه كسي از آن طرف راهش را ادامه ميدهد نفيِ محض است ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ اين است.
مطلب ديگر اين است كه برخيها در قرائتهايي كه در همين آيات شده كه ﴿لِلَّهِ﴾ قرائت كردند يا «الله» قرائت كردند به تعبير مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان بعضي با «الف» قرائت كردند ﴿سَيَقُولُونَ اللَّهُ﴾ بعضي بدون «الف» قرائت كردند ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ اين گفتند چون هر دو پاسخ به يك جا برميگردد يك وقت است ميگويند كه اين خانه براي كيست؟ ميگويند «للزيد» يك وقت ميگويند مالك خانه كيست؟ ميگويند زيد اين به نحوه ي سؤال و جواب برميگردد روحِ مطلب يكي است اگر گفتند خانه براي كيست ميگويند «للزيد» اگر گفتند مالك خانه كيست؟ ميگويند زيد اگر گفتند كه سماوات و ارض براي كيست ميگويند براي خدا، اگر بگويند مالك و ربّ سماوات و ارض كيست؟ ميگويند الله لذا گاهي «الله» است گاهي «لله» طبق اختلاف قرائتي كه اينجا هست اما بر آن قرائتي كه در هر سه جا ﴿لِلَّهِ﴾ دارد بازگشتش به اين است كه آنها از تصريح به ربوبيّت خداي سبحان استنكاف دارند منتها مشركان حجاز با مشركاني كه در هند و غير هند بودند يكسان نبودند آنكه محلّ ابتلاست همين مشركان حجازند كه قرآن كريم بخشي از آن براهين را ذكر كرده بخشي از براهين را هم در همين قسمت آيه ي 91 به بعد كه ـ انشاءالله ـ در پيش داريم كه بعد از تعطيلات به خواست خدا مطرح ميشود آنجا عنوان ميكند كه ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ كه توحيد را بالضروره ثابت ميكند و شرك را بالضروره منتفي ميداند.
مطلب بعدي آن است كه در جريان قذارتِ معنوي اموال خب مستحضريد كه غسل آن قذارتِ معنوي در كار نيست هنگام غسل براي اينكه گاهي عمل يا واجب است اگر مدّتش مثلاً به چهار ماه رسيد گاهي مستحب است كه اول ماه و مانند آن اينچنين نيست كه اين عمل باعث قذارتِ معنوي باشد ولي در جريان وجوه شرعي در سوره ي مباركه ي «توبه» آيه ي 101 و 102 فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ در همان سوره ي مباركه ي «توبه» آيه ي 34 و 35 فرمود اينها كه وجوه شرعيشان را ندادند همين مالِ حرام در قيامت گداخته ميشود بر پيشاني و پهلو و پشت اينها چسبانده ميشود ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ چنين كاري هرگز درباره ي غسل و امثال غسل نيست بنابراين اينكه فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ براي آن است كه اگر اين وجوه شرعي داده نشد اين خرج شد في سبيل الله انفاق نشد در قيامت طبق آيه ي 34 سوره ي «توبه» به صورت ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾ در ميآيد لذا با مسائل عبادي به اصطلاح غسل و امثال غسل خيلي فرق دارد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه قرآن كريم ميفرمايد ما حرفهاي انبياي قبلي را تصديق ميكنيم براي اينكه نياز بشر چه در گذشته و چه در حال مشترك است آنچه به نياز مشترك برميگردد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ مطرح است آنچه مربوط به متغيّرات است بر اساس ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ مطرح شده است در چنين فضايي اين كار را كردند.
مطلب بعدي درباره ي احيا و امثال احياست اگر چيزي موجود نبود خدا او را هستي داد ميگويند «أوجزه الله خلقه الله» اگر چيزي موجود ولي حيات نداشت ميگويند «أحياء الله» اين احياء اختصاص ندارد به حيات مجدّد اگر موجودي زنده نبود و خداوند تازه به او حيات داد او را ميگويند «أحياء الله» چه اينكه ميفرمايند وقتي بهار شده باران آمده خداوند زمينِ مُرده را زنده ميكند چه اينكه افرادي كه در دنيا بودند و مُردند دوباره خدا آنها را زنده ميكند پس احياء اختصاص به كسي ندارد كه قبلاً زنده بود بعد مُرد و دوباره زنده شد اين حياتِ مجدّدي كه پيدا كرد صِدق احياء باشد احياء يعني حيات دادن خواه شخص قبلاً حيات داشت و از دست داد الآن دوباره زنده شده است يا نه، اصلاً حيات نداشت چه اينكه درباره ي زمينِ مُرده ميفرمايد خداوند ﴿يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ اين در هر دو حال ميتواند صادق باشد. خب، اين گروهي كه در مدار حس زندگي ميكنند گاهي ميفرمايند ما نميفهميم شما چه ميگوييد قرآن كريم آمده است اين معيار معرفتشناسي را از محدوده ي حس بالا برده به محدوده ي عقل رسانده فرمود حالا در محور عقل شما هر برهاني كه بخواهيد اقامه كنيد ميبينيد كه سماوات و آنچه در سماوات است زمين و آنچه در زمين است اينها موجود ممكنياند هستي اينها به خود اينها نيست چون هستي اينها به ذات اقدس الهي است اگر خداي سبحان فرمود من دوباره اين موجود را زنده ميكنم شما نه در امكانش شك كنيد نه در وقوعش. در امكانش شك نكنيد براي اينكه او قادر مطلق است قبلاً چيزي نبود او آفريد الآن ميتواند دوباره برگرداند ضرورت وقوعش شك نكنيد چون ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾ و اگر معاد نباشد جهان ميشود بيهدف و كارِ باطل زيرا اگر هر كسي هر چه به ذهنش رسيد گفت، به دستش رسيد كرد و حساب و كتابي نباشد ميشود جهانِ باطل. در حالي كه خداي سبحان ديگران را ميفرمايد: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ يعني شما در هرج و مرجيد اگر نظمي در عالم نباشد حساب و كتابي نباشد شما مريجانه زندگي ميكنيد يعني در هرج و مرجيد حساب و كتابي كه نيست اما اگر ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ ميشود عالَم منظّم، جهانِ نظم هر كاري كه انسان انجام ميدهد اين كار زنده است و در محدوده ي خود انسان است حالا چگونه خداي سبحان اين كار را در درون ما جاسازي ميكند كه ميفرمايد: ﴿وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ از درونِ ما كتابي خارج ميكند يا اگر از جاي ديگر كتاب خارج بكند بالأخره متنِ اعمال ما را به ما نشان ميدهد خب مستحضريد كه متنِ عمل آن طوري كه در دنيا واقع شده با آن وضع مستهجنش كه در قيامت حضور ندارد اما به سبكي در ميآيد كه انسان كاملاً او را ميشناسد خب، اين ميشود منظّم تنها و مهمترين عاملي كه جلوي هرج و مرج را ميگيرد و جلوي انسان را از بيگُدار به آبزدن ميگيرد همين اعتقاد به معاد است لذا در آيه 74 سوره ي مباركه ي «مؤمنون» فرمود: ﴿وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينها حرفهايشان اين است كه با اينكه اينها از نظر اعتقاد به مبدأ همين ﴿سَيَقُولُونَ﴾، ﴿سَيَقُولُونَ﴾ اينها را دارند ولي چون منكر مسئله معادند ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ هستند خب، پس اين چند پاسخي را كه دادند هيچ كدام از اينها با داشتن اين عقايد هيچ كدام از اينها مصحّح انكار معاد نيست. فرمود شما مسحوريد كلمه ي:
«مسحور» از دو طرف گفته شده سِحر شده يعني كسي كه تشخيص نميدهد باطلگوست فرمود شما مسحوريد براي اينكه گاهي تعبير به سفاهت ميكنند و چون دين محور عقل است فرمود: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ گاهي تعبير به محسور ميكند چون دين حق است و آنچه حق را باطل ميكند باطل را حق نشان ميدهد اسطوره را حق ميپندارد حق را اسطوره ميپندارد ميشود كارِ ساحرانه كه ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ فرمود: ﴿فَأَنَّي تُسْحَرُونَ﴾ اين كلمه ي سِحر را هم بيگانهها به انبيا نسبت ميدادند كه شما چرا رجل مسحور را اطاعت ميكنيد پيروي ميكنيد هم انبيا آنها را به مسحور بودن متّهم كردند در حقيقت آنها مسحورِ ابليس بودند مسحور همان هواي نفس بودند كسي كه «لا مَيْز بين الحق والباطل» اين مسحورانه حركت ميكند اينچنين نيست كه حالا حتماً بايد اينها مَست باشند تا خدا بفرمايد: ﴿إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ يكي از راههاي سكر شُرب خمر است ولي قرآن كريم ميفرمايد اينها در سُكرتاند سُكرِ جواني سُكر مال است سُكرِ مقام است ﴿إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ منظور اين نيست كه اينها مَستانه حركت ميكنند منظور آن است كه بيعقل حركت ميكنند اين حركتِ غير معقول گاهي از او به عنوان سُكرت ياد ميشود گاهي از او به عنوان مسحور بودن ياد ميشود فرمود: ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّي تُسْحَرُونَ﴾ پس كساني كه متذكِّر به ياد الهي نيستند و عالِم به احكام الهي ميشوند و اهل تقوايند آنها از تهمت سِحر مصوناند و كساني كه اين موارد را انجام نميدهند گرفتار سِحرند.
در آستانه ي سالگرد امام راحل(رضوان الله تعالي عليه) و بزرگداشت شهداي پانزده خرداديم همه ي شما را به ذات اقدس الهي ميسپاريم اميدواريم ذات اقدس الهي اين نظام پربركت را تا ظهور وليّاش از هر گزندي محافظ بفرمايد! و اوضاع خاورميانه را به نفع اسلام و مسلمانها خاتمه بدهد! مسلمانهاي بهپاخاسته مخصوصاً در عربستان بالأخص در بحرين همه را مشمول ادعيه ذاكيه وليّعصر قرار بدهد! ما را هم حافظان و نگهبانان خونهاي پاك شهدا و تلاش و كوشش امام راحل مخصوصاً شهداي پانزده خرداد قرار بدهد.