90/03/08
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ﴾ ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ ﴿وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ ﴿وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾ ﴿وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ ﴿وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ﴾ ﴿حَتَّي إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ﴾
تحليل انكار منكران حجاز و همفكران آنها بر اساس سَبر و تقسيم چند مطلب را بيان فرموده. فرمودند شما نه در دعوتِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تأمّل كرديد نه در دعوايِ او. دعوتِ او به مبدأ است و اسماي حُسناي خدا و معاد است و مواقف قيامت به صراط مستقيمي كه بين مبدأ و منتهاست به نام دين. دعواي او اين است كه پيامبر خداست از طرف خدا مبعوث شده است و كتابي دارد شما بر اساس اين امور پنجگانه هيچ دليلي بر انكار نداريد ﴿ أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ﴾ اگر گفتار او را تدبّر و تأمّل ميكرديد مييافتيد كلمات او مُتقن است مُبرهن است و حق ﴿ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ ﴾ اگر در اصلِ رهاورد او ترديد داريد كه اين در گذشته نبود اينچنين نيست هيچ امّت و ملّتي از تذكره ي الهي محروم نبودند البته زمانِ فترت بود كه پيغمبري در بين مردم نبود ولي دينِ او، كتابِ او، جانشينان او و عالمان دين بودند منتها شما جزء گروهي بوديد كه «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»در زمان خود پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) انبياي قبلي همه هم در اين اصل شريك بودند كه هيچ كدام از آنها فرصت نداشتند به تمام حوزه ي خودشان شهر و روستا حضور پيدا كنند آن روز كه نه رسانههاي گروهي در اختيار بود و نه مقدور بود كه اينها به همه ي مناطق سفري كنند نماينده ميفرستادند شاگردانشان اصحابشان صحابهشان را ميفرستادند اين همان اتيان قول خداست بنابراين اگر منظورتان آن است كه پدران شما از اين معارف خبري نداشتند اين طور نبود منتها اينها عمداً حرفهاي انبيا و ائمه و جانشينان آنها و علماي دين را پشتسر گذاشتند و اگر بخواهيد بگوييد چون پدران شما نپذيرفتند اين باطل است يعني بر اساس تقليدمحوري كه هر چه پدران شما گفتند حق است و هر چه پدران شما نگفتند باطل است اين سخن، سخن برهاني نيست در جاي ديگر فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾، ﴿لاَ يَهْتَدُونَ﴾، ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾ و مانند آن، پس اگر بر اساس تقليدمحوري گاهي ميگوييد ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ پس شرك حق است و گاهي در ابطالِ توحيد ميگوييد ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ پس دعوتِ انبيا باطل است اصلِ مبنايتان باطل است آنچه بر اين مبنا مبتني است آن هم باطل. پس دليلي نداريد كه بگوييد چون پدران ما نپذيرفتند ما هم نميپذيريم ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ (اين دو). سوم: ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ﴾ اگر بگوييد ما پيامبر را نميشناسيم تا به حرفِ او اطمينان داشته باشيم اين هم نيست براي اينكه خودش فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ ساليان متمادي من در بين شما زندگي ميكردم پس شما هم مرا هم نياكان مرا سيره ي مرا سنّت مرا روش مرا ميشناسيد (اين سه) ﴿أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ﴾ يا اينكه نه خيلي بيادبانه نسبت به آن حضرت دهنكجي ميكنيد ميگوييد اين حرفهاي عاقلانه نيست حرفهاي خردمندانه نيست مثلاً حرفهاي جنزده است آن كسي كه ديوزده است ميگفتند ديوانه جِنّه هم به همين مضمون است. آنگاه ميفرمايد هيچ كدام از اين چهار مطلب نيست بلكه ﴿بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ﴾ اين تقديم «حق» بر «كارهون» تنها براي اين نيست كه اواخر آيات كه جمع مذكّر سالم است با واو و نون يا با ياء و نون ختم ميشود اين هم اينچنين باشد بلكه براي اهميت مطلب مسئله ي حق را بر كارهون مقدّم داشت. فرمود شما حقگريزيد هم دعوت او حق است هم دعواي او. اين چهار وجه از وجوه پنجگانه. وجه پنجم در آيه ي 72 است كه فرمود: ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ گاهي ميبينيد كه شما نه در دعوت مشكل داريد نه در دعوا ميگوييد او از ما مزد ميخواهد ما نداريم يا نميخواهيم بدهيم اين بهانه است اين هم كه در كار نيست او چيزي از شما طلب نميكند نه غرض دارد نه عِوَض ميخواهد اينها مظهر جودِ الهياند جودِ حقيقي آن است كه نه با غرض آميخته باشد نه با عوض آن كس كه عوض ميطلبد مُستَعيل است نه جواد آن كه هدفي دارد مُستقرِض است نه جواد، جواد آن است كه «لا لعوضٍ و لا لغرضٍ» بخشش كند اين معني جود است.
سوره ي مباركه ي «انسان» اگر آمده است ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾ يعني نه عوض ميخواهيم نه غرض داريم نه غرضِ مداحي و ثناخواني داريم نه عوض اين را ميخواهيم كه شما چيزي در قبالش به ما بدهيد اين ميشود جود همين ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ كه ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾ اين تفسيرِ چيزي است كه انبيا فرمودند ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾، ﴿لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ و مانند آن. آن كسي كه عوض ميخواهد اجير است آن كسي كه غرض دارد اجير است يك وقت يك غرض سياسي است يا شهرت است يا جاهطلبي است يا برتريخواهي است يا خوي رياستطلبي است اين ميشود غرض يك وقت كالايي را در نظر دارد ميشود عِوَض هر دو اجر است.
رسول و مبلّغ الهي آن است كه اجير نباشد مزدور نباشد فرمودند انبيا اينچنين بودند. در بعضي از روايات كه مسئله ي جود را مطرح كردند گفتند: «أجود الأجواد الله ربّ العالمين» بعد درباره ي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أنا أجود وُلد آدم» از من بخشندهتر احدي نيامده در بين بشر يك وقت است كسي حاتم طايي است نان و گوشتي به كسي ميدهد ما همه ي اين امور را هم داديم و ميدهيم و بهتر بخشش را كه هويّت انساني است به انسانها آورديم به اينها داديم رايگان، پس اينكه فرمود: ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً﴾ اين جلوي بهانه ي پنجم اينها را گرفته است.
بيان نوراني امام كاظم(سلام الله عليه) است كه وقتي از حضرت سؤال كردند جود يعني چه؟ فرمود اگر درباره ي ذات اقدس الهي سؤال ميكنيد «هو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن منع» اگر داد جود است نداد جود است براي اينكه آنجا كه دادن به مصلحت نيست نميدهد و اگر ميداد ضرر بود دادنِ تيغ به دست زنگيِ مَست جود نيست فرمود: «هو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن منع» خدا كاري بكند كه به وسيله ي آن كار كامل بشود كه ـ معاذ الله ـ ناقص بود پس بنابراين او خلق نكرد كه سودي ببرد او خلق نكرد كه به مقامِ جواد برسد كه آن هم يك سود است بلكه چون جوادِ محض است خير از او صادر ميشود چون مختارِ صِرف است جود از او صادر ميشود چون قادرِ مُريدِ صِرف است جود از او صادر ميشود از خيِّر محض هم جز نكويي نايد. به هر تقدير او چيزي را خلق نكرده است و افاضه نكرده است كه كارِ او واسطه باشد بين او و بين كمال كه به واسطه ي كار به كمال برسد او كمالِ نامتناهي و محض است قدرتِ او، اختيار و اراده هم آنجا حضور دارد از خيّرِ محض هم جز نكويي نايد. به هر تقدير انسانِ كامل كه خليفه ي ذات اقدس الهي است مظهر چنين چيزي است از ماسوا چيزي طلب نميكنند اما ﴿ إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ ﴾ از ذات اقدس الهي وجه الله را طلب ميكنند خب.
سوره ي مباركه ي «يس» آيه ي 21 به اين صورت است ﴿ وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴾ چرا؟ چرا ﴿ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴾ و قرآن كريم از اين مردي كه از اقصاي مدينه آمده است به عظمت نام ميبرد گفت حرفهاي مرسلين و فرستادهها را گوش بدهيد براي اينكه اينها هم حرفِ خوب ميزنند و هم اينكه چيزي طلب نميكنند اين دو عنصر باعث قبولي و محبوبيّت است ﴿ اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً ﴾ غرضِ سياسي و امثال ذلك ندارند دو: ﴿ وَهُم مَّهْتَدُونَ ﴾ خب كسي كه آدمِ خوبي است غرض سياسي و اجتماعي و امثال ذلك ندارد آدم بايد او را دوست داشته باشد حرفش را هم بپذيرد ديگر براي اينكه حرفِ او حق است رايگان هم است انبيا همهشان همين طورند اينها شاگردان انبيا بودند اينكه دين آمده عزّت روحانيّت را در تغذيه از بيتالمال تأمين كرده براي همين است كه دستِ اينها نزد مردم دراز نباشد مردم هم موظّفاند كه حقّ اينها را به اينها بدهند اين انفال است و مال كسي نيست مال بيتالمال است و مال خداست و بايد در راه دين صرف بشود، بنابراين روحانيّت با همان استقلال و آزادي كه داشت ميتوانست بماند چه اينكه تا حال به لطف الهي ماند و هر كسي هم كه به جايي رسيده است بر اساس همين استقلالش مانده براي اينكه از راه بيتالمال تأمين ميشود و حرفش هم آزاد طرح ميكند مردم بايد توجّه داشته باشند كه حقوق بيتالمال را به بيتالمال بدهند انفال هم كه براي مراكز ديني و اداره ي امور مسلمين است خب فرمود: ﴿اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾ چرا؟ براي اينكه اينها حرفهاي خوب ميزنند هم غرض سياسي ندارند عِوض هم نميخواهند ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ اين حرف همه است. اين بهانه ي پنجم را هم از اينها گرفت فرمود: ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً﴾ خرجي نميخواهيد خراجي نميخواهي هزينهاي ندارد كارتان ﴿ فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ﴾ خدا دارد تو را تأمين ميكند انفال را در اختيار تو گذاشته بر فرض هم كسي چيزي به تو نداد تو آن قدرت مقاومت در برابر فقر را داري نشانهاش هم شِعب ابيطالب است خب بنابراين هيچ يك از اين بهانههاي پنجگانه نميتواند مؤثر باشد اين ﴿ أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً ﴾ در رديف آن چهار مطلبي است كه قبلاً گذشت. در اثنا فرمود اگر حق تابع هواي اينها باشد كلّ آسمان و زمين متلاشي ميشود اين فروپاشي نظامِ هستي است چرا؟ براي اينكه اينها حرفشان درباره ي مبدأ همان است كه در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» آيه ي 91 به بعد آمده است كه فرمود: ﴿ مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴾ اگر چند خدا بخواهند عالَم را اداره كنند اين ميشود منشأ فساد و در سوره ي مباركه ي «انبياء» بحثش گذشت زيرا هر خدا علمِ خاص دارد خِرد مخصوص دارد با علمِ خاصّ خود ميخواهد جهان را اداره كند جهان ميشود متلاشي اين درباره ي مبدأ.
درباره ي معاد هم باز در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» دو جا به مسئله ي معاد اشاره كرده در آيه ي 115 همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» هست ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ فكر كرديد عالَم ياوه و بيهوده است يعني مرگ، پوسيدن است در حالي كه مرگ از پوست به در آمدن است و انسان است كه مرگ را ميميراند نه اينكه مرگ انسان را بميراند و انسان يك موجود ابدي خواهد بود و ميرود اينچنين نيست كه آدم پايان خطّش همان گور باشد اين طور نيست. حرف سوم اينها همين بود كه در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» قبلاً گذشت كه اينها گفتند ﴿نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ آيه ي 37 همين سوره كه قبلاً گذشت اين بود ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾ خب اگر حق بخواهد تابع هواي اينها باشد يعني معادي در عالَم نباشد مبدأ توحيدي هم نباشد زندگي همين بين گور و گهواره خلاصه بشود هيچ حساب و كتابي در عالَم نيست نظمي در كار نيست ناظمِ حكيمي در كار نيست طولي نميكشد كه نظامِ كيهاني متلاشي خواهد شد پس ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ اين يك اصل. اگر بياييم دست از شريعت برداريم ـ معاذ الله ـ برابر مِيل اينها عمل كنيم درست است ممكن است كلّ زمين از بين نرود آسمانها از بين نروند ملائكه از بين نروند اينها سرِ جايشان محفوظ باشند ولي نظامِ حاكم بر جهان نظامِ طغيان و تجاوز و تعدّي و ظلم و فساد است كه در آيهاي كه فرمود: ﴿ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ ﴾ آنچه شما الآن در خاورميانه ميبينيد كه روزها كُشتار است و سوزاندن است و محروميّت است و فقر همين است كه ﴿ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ ﴾ دزدان دريايي درياها را ناامن كردند دزدان صحرايي صحراها را ناامن كردند دزدان هوايي هوا را ناامن كردند خب همين است ديگر ﴿ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ ﴾ پس ﴿ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ ﴾ از لحاظ جهانبيني ﴿ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ ﴾ اگر حق تابع هوايِ اينها باشد نه در جهانبيني در مسائل اخلاقي و حقوقي ميشود ﴿ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ ﴾ چون ﴿ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ﴾ كه وضع ملوك همين است كه شما الآن در خاورميانه ميبينيد بنابراين يك نظمِ جهانبيني بايد حاكم باشد كما هو الحق، يك نظم شريعت و منهاج باشد مرجع باشد باز كما هو الحق لذا فرمود اگر حق در جهانبيني تابع اينها باشد كلّ نظام متلاشي ميشود و اگر حق به معناي شريعت و قانون تابع اينها باشد فساد دامنگير ميشود.
مطلب ديگر آن است كه اگر حق بخواهد تابع اينها باشد از يك جهت كلّ نظام آسيب ميبيند سرّش آن است كه بشر يك موجود حقيقي است كه قبلاً هم اين سه، چهار اصل گذشت بشر يك موجود تكوينيِ حقيقي است انسان اينچنين است چون موجود يا اعتباري است يا حقيقي مثلاً ميگوييم صفِ جماعت صفِ سربازها يا ميگوييم اتومبيل، يخچال اتومبيل يخچال يك واحد صناعياند وجود تكويني ندارند صفِ جماعت صفِ سربازها وجود اعتبارياند وجود تكويني ندارند يعني صد نفر كه در مسجد مشغول نمازند ما 101 وجود نداريم همان صد وجود است يك وجود جدايي به عنوان جماعت داشته باشيم اينها نيست اينها وجود اعتباري است يخچال يك وجود جداگانهاي غير از آن ده بيست قطعه ي به هم چسبيده ندارد بنابراين اينها يا واحد صناعياند يا واحد اعتبارياند يا واحد اجتماعياند وحدت حقيقي ندارند وقتي وحدت حقيقي نداشتند وجود حقيقي هم ندارند ولي انسان يك وجود حقيقي دارد (يك) دو: اين موجود حقيقي متكامل و پوياست مثل يك تكّه سنگ نيست كه اينجا افتاده باشد سه: موجود متكاملِ پويا اگر حقيقي شد كمالِ او بايد حقيقي باشد نميشود با امور اعتباري يك موجود حقيقي را تكميل كرد چهار: اين قوانيني كه ما با او زندگي ميكنيم اعتباري است چه چيزي حرام است چه چيزي حرام است چه چيزي واجب است چه چيزي مستحب است چه چيزي مِلك است چه كسي مالك است چه چيزي مملوك است اينها عناوين اعتباري است ما چيزي در خارج به نام مالكيّت و مملوكيّت و امثال ذلك نداريم ما هر چه داريم زمين داردي.. چه كسي مالك است چه كسي مملوك است براي چه كسي است حلال است حرام است يك سلسله قوانين اعتباري است كه هيچ وجودي ندارد فقط به فرض اعتبار اوست. پنج يا شش اگر بخواهيم انسان را با همين قوانين اعتباري تكميل كنيم دست ما خالي است زيرا انسان موجود حقيقي است موجود حقيقي را نميشود با عناوين اعتباري تكميل كرد.
قوانين اعتباري كه وجود حقيقي ندارد چگونه ميشود كمال يك موجود حقيقي را تأمين كرد اگر اين قوانين اعتباري از شريعت گرفته نشود از رسوب و رسوم و عادات و آداب و سنن و فرهنگهاي قومي گرفته بشود اين پايگاه تكويني ندارد جواب حسابي براي آن سؤالهاي از پيش تعيين شده نيست ولي اگر به وحي تكيه كند اين وحي اين قوانين اعتباري را از عادات مردم آداب مردم سنن مردم فرهنگ مردم نميگيرند از حقايق نظام هستي ميگيرند آن ملاكهاي واقعي كه در جهان هست از آن ملاكهاي واقعي اين قوانين اعتباري را ميگيرند به ما تفهيم ميكنند در حقيقت كمالِ ما به همان امور تكويني و ملاكهاي واقعي است نه قراردادهاي اعتباري. نشانه ي او اين است كه اگر كسي در كُرسي فقه نشسته است ميگويد مال مردم حرام است رشوه حرام است ظلم كردن حرام است براي اينكه ما در آيات اينچنين داريم در روايات اينچنين داريم اين معصيت است اين غصب است اگر با آن نماز خوانديد نمازتان باطل است اين كسي است كه در كرسي فقه نشسته ولي اگر در كرسي اخلاق نشسته باشد نميگويد كه اين ظلم حرام است براي اينكه آن كارِ فقيه است ميگويد اين ظلم، آتش است ميگويي نه به سوره ي مباركه ي «جن» مراجعه كن در آنجا دارد جهنّم هست آتش هست اين آتش گُر ميگيرد هيزم هست ولي ما اين هيزم را از جنگل نميآوريم خود اين ظالم هيزم جهنم است ﴿ وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً ﴾ اين ميشود اخلاق، اخلاق يعني اخلاق يعني از تكوين خبر ميدهد ميگويد اين ستم كردن درونش آتش است سهتا راه دارد يا راهي كه حضرت امير گفت آن راه را طي كنيد كه فرمود: «هم والجنة كمن قد رآها» الآن ميبيني يك عدّه آتشاند يا حرف معصومين را گوش بدهيد كه اينها فرمودند: ﴿ وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً ﴾ پيام خدا را رساندند يا دو روز صبر كنيد بعد از مرگ ميبينيد آنجا هيزم را از جنگل ميآورند يا همينها هيزم جهنّماند خب وقتي كي ظالم خودش گُر ميگيرد ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ اين جواب همه ي سؤالهاست كه انسان كه موجود حقيقي است با حقايق سر و كار دارد نه با اعتبارات منتها در نظام اجتماعي چاره جز قانونِ اعتباري نيست اين قانونِ اعتباري را از سُنن مردمي نميگيرند از نظام تكوين ميگيرند اگر شما بخواهيد اين قوانين را از نظام تكوين نگيريد از نظام اعتباري بگيريد آن وقت ﴿ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ پس ميشود بساط بهشت و جهنم و مبدأ و معاد همه به هم ميخورد ديگر اين كسي كه زباندراز است يا در قلم يا در بَنان يا در بيان مرتب به اين و آن نيش ميزند و آبروي مردم را ميبرد خب اين ضريع بهشت را به او ميخورانند ضريع همان بوتههاي پرتيغ حجاز است كه شترها از آن ميخورند اين ضريع طعامِ اثير است خب اين نيشزدنها همان ضريع در ميآيد حالا اسرار قيامت كه براي ما روشن نيست صدها راز نگفتني دارد كه گوشهاي از اينها را روايات براي ما بيان كردند اما اين مقداري كه روشن كردند كه ميفهميم كه اين مقداري كه شفاف است كه جهنم را ميآورند انواع و اقسام جهنم هست انواع و اقسام بهشت هشت بهشت ﴿ وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ ﴾ هست ﴿ وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ ﴾ هست ما كه از آن اسرار خبري نداريم فقط اين مقدار هست كه مقرّبين خودشان روح و ريحان و جنّت نعيماند اين را كه نميشود نفي كرد جهنم هم جهنمِ كذايي سرِ جايش محفوظ است كه ما از او خبر نداريم.
سوره ي مباركه ي «فجر» دارد كه جهنم را ميآورند ﴿ وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ ﴾ در ذيل اين رواياتي است كه عدّهاي از فرشتهها با غُل و زنجير جهنم را كشان كشان ميآورند اين آقاي جهنم كيست كه اين را دارند با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ اعتبار نيست شوخي نيست اينكه ميبينيد عدّهاي از علما ضجّه ميزنند سحرها براي همين است تنها مال مردم خوردن كه حالا مال مردم را خورديد يا معصيت كرديد اين نيست آدم گُر ميگيرند يك دفعه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ اينكه گُر ميگيرد يعني چه اينكه با اعتبار همراه نيست اين نظير چراغ قرمز و چراغ سبز نيست كه كسي معطّل شد قدري جريمه بشود كه اين از آن قبيل نيست اين احكام از حقيقت گرفته شده وقتي فقيهانه حرف ميزنيم ميگوييم اين كار حرام است آن كار حلال است و اينها اما وقتي بحث اخلاقي داريم ميگوييم اين سمّ است.
بيان نوراني حضرت امير كه در جريان دنبال قصّه ي عقيل در نهجالبلاغه آمده همين است ديگر فرمود آن رشوهاي كه در زير لباس پنهان كردي آوردي اينكه صِله و صدقه و زكات و اينها كه نيست كه اما «خَبط أنت» مگر مخبّطتي مگر ميشود آدم دست به سمّ بزند مگر ـ معاذ الله ـ حضرت مبالغه ي شاعرانه كرده يا نه باطنِ روميزي و زيرميزي همين سمّ است ديگر اگر بخواهيم فقيهانه حرف بزنيم ميگوييم روميزي و زيرميزي حرام است ولي اگر خواستيم بحث اخلاقي داشته باشيم ميگوييم آقا سمّ نخور اين سمّ است يعني اين احكام از اين حقيقت گرفته شده نه اينكه با قرارداد اجتماعي وابسته باشد نظير چراغ قرمز و سبز اين حقيقت است آن وقت آيه معنايش روشن ميشود كه اگر احكام الهي تابع ميل اينها باشد نه از حقيقت گرفته باشد كلّ نظام به هم ميخورد ما اين احكام را از در و ديوار نگرفتيم از مجلسين نگرفيتم از ماوراي طبيعت كه ذات اقدس الهي است گرفتيم اين سمّ اگر بخواهد به صورت قانونِ اعتباري در بيايد ميشود رشوه اين آتشِ گُر گرفته اگر بخواهد به صورت قانون در بيايد ميشود ظلم آن روح و ريحان اگر بخواهد به صورت قانون در بيايد ميشود نماز شب شما اين بصائرالدرجات و اينها را كه ملاحظه فرموديد بخشي هم مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همين جلد دوم كافي نقل كرده كه يك جوان بسيار زيبايي در قبر به داد آدم ميرسد و انسان ميگويد تو چه كسي هستي؟ ميگويد تو همان حُسن خُلقي هستي يا اِدخال سرور است كه در قلب مؤمنين كردي مشكل فلان شخص را حل كردي ادخال سرور كه در قبر به صورت جوان در ميآيد مشكل آدم را حل ميكند نه يعني آدم طنز بگويد كسي را بخنداند مشكل او را حل كند وقتي مشكلش را حل كرد قلبش مسرور ميشود خب اين را مرحوم كليني در جلد دوم كافي نقل كرد خب اينها كه اعتبار نيست اين تجسّم اعمال مخصوصاً آنكه در بصائرالدرجات هست كه شش انسان يا فرشته ي زيبايي وارد قبر ميشوند يكي طرف راست يكي طرف چپ يكي بالا يكي پايين يكي بالاي سر آنكه از همه زيباتر است ولايت علي و اولاد علي است به اينها ميگويد اگر از هر طرف مشكل بخواهد به شما مراجعه كند شما نتوانستيد من حل ميكنم يكي سؤال ميكند تو چه كسي هستي ميگويد من نماز سؤال ميكند تو چه كسي هستي ميگويد من روزهام خب اينها در بصائرالدرجات هست آن يكي در كافي است اعمال ما اين قوانين اعتباري كه «يَجب و يَحرم» از اينها گرفته شده قبلش به عنوان ملاكات است بعدش به صورت تجسّم اعمال خب ﴿ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ ﴾ لازمهاش اين است كه كلّ نظام به هم بخورد.
فتحصّل دو بيان براي ﴿ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ ﴾ هست آنچه مربوط به فساد اجتماعي است ميشود بيان سوم كه از بحث آيه بيرون است كه ﴿ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ ﴾ او از حريم آيه بيرون است در حريم اين آيه كه ميخواهد بگويد كلّ نظام به هم ميخورد دو بيان هست يكي اينكه اينها كه ميگويند آلهه ي متعدّد است كه لازمهاش اين است كه ﴿ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ ﴾ اينكه اينها ميگويند ﴿ إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ ﴾ اينكه خدا به اينها فرمود: ﴿ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً ﴾ اگر حقِ جهانبيني تابع اين هوايِ جاهلانه باشد ﴿ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ ﴾ اين را خيلي از مفسّرين فرمودند راه دوم اين است كه اين قوانينِ اعتباري كه در فقه ماست اين از هيچ جا گرفته نشده از آداب مردم از بَناي عقلا از سنّت و سيره ي مردمي و سنّت فرهنگي مردم گرفته نشده از مِلاكات واقعي گرفته شده (يك) به حقايق خارجي منتهي ميشود (دو) اين قوانين اعتباري محفوف به دو حقيقت است اگر اين قوانين هم از ملاكات واقعي صرفنظر كند هم نسبت به حقايق آينده منقطع و اَبتر بشود اين كلّ عالَم ميشود فاسد. «أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا».