درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 66 تا 72 سوره مؤمنون

 

﴿قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُون﴾ ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ ﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ﴾ ﴿أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ﴾ ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ﴾ ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾

 

بخشي از عناصر محوري مربوط به اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه را بعد از اينكه بيان فرمود، فرمود مستكبرانِ حجاز اين معارف را نمي‌پذيرند اگر عذابي در اثر سوء فاعلي و سوء فعلي دامنگير اينها شد ناله ي آميخته با درخواستِ كمك اينها بلند است اين ناله ي درخواست با كمك را مي‌گويند جُئار فرمود اينها ﴿يَجْأَرُونَ﴾ و جُئار آنها هم به طرف خداست لابد كه چون اوست كه «يُجير و لا يُجار عليه» در اين حال فرمودند جئار نكنيد زيرا ناله ي شما و درخواست شما بي‌اثر است آن‌گاه از راه سَبر و تقسيم فرمود چه جهت دارد كه شما اسلام را نپذيرفتيد اسلام دو عنصر محوري دارد و موانع شما هم پنج‌تاست همه ي اينها را كه شما ارزيابي كنيد مي‌بينيد در همه ي موارد شما محكوميد و شكست‌خورده.

عنصر محوري اسلام يك دعواست و يك دعوت، دعوا اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادّعا دارد ﴿إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾ و ادّعا دارد كه اين كتاب از ناحيه ي خداست دعوت هم آن است كه شما را به توحيد دعوت مي‌كند به معاد دعوت مي‌كند به احكامِ فقهي و اخلاقي و حقوقي دعوت مي‌كند اين متنِ دعوت‌نامه ي دين است شما نه دعوت را پذيرفتيد و نه دعوا را، نه رسالت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را قبول داريد نه رهنمود آن را عمل مي‌كنيد. اين دو عنصر است كه حضرت آورد و شما هر دو عنصر را رد كرديد پنج محور هست براي اينكه بهانه‌هاي شما را برطرف كند شما يكي از اين پنج محور را لابد پشت‌سر گذاشتيد براي چه دعوت را قبول نكرديد براي چه دعوا را قبول نكرديد براي پذيرش دعوت «اُنظر إلي ما قال» است براي پذيرش دعوا «اُنظر إلي مَن قال» است كسي كه مطالب علمي طرح مي‌كند مسائل رياضي، جهان‌بيني، كيهان‌شناسي، كشاورزي، دامداري مسائل علمي طرح مي‌كند بايد نگاه كرد كه حرفِ او عالمانه است يا نه كسي كه مسائل رهبري، امامت، رسالت، نبوّت، ولايت، هدايت اينها را طرح مي‌كند بايد ديد اين چه كاره است «اُنظر الي مَن قال» در بحثهاي رهبري و امامت و اخلاق و اينها «اُنظر الي ما قال» درباره ي دعوتهاي علمي حالا كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دعوايي دارد و دعوتي شما هم «اُنظروا الي ما قال» هم «انظروا الي مَن قال» اگر خواستيد به «ما قال» تمسّك بكنيد قرآن كريم شما را دعوت به تدبّر كرد فرمود: ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ شما را به توحيد دعوت كرد به معاد دعوت كرد به صراط بين مبدأ و معاد دعوت كرد به تجرّد روح دعوت كرد به ابديّتتان دعوت كرد اينها دعوتهاي الهي است همه ي اينها را هم با برهان ثابت مي‌كند شما در دعوت او كه به توحيد و نفي شرك دعوت كرده است به حق بودنِ جهان و نفي بطلان دعوت كرده است به ابديّت جهان و انسان دعوت كرده است و اينكه مرگ هجرت است نه پوسيدن و اينكه انسان با مرگ ميلاد جديدي پيدا مي‌كند نه نابود مي‌شود بپوسد اينها دعوت اوست اين دعوتها را كه ارزيابي كنيد بر اساس «انظر الي ما قال» مي‌بينيد حق است و برهان.

درباره ي دعواي او كه مي‌گويد من رسول خدايم سابقه ي او را كه بيش از چهل سال است در بين شما دارد زندگي مي‌كند شما الآن ساليان متمادي است كه دوران بعثتِ او را مي‌گذرانيد از چه خانداني به بار آمده نوجواني‌اش چه بود جواني‌اش چه بود دوران ميانسالي‌اش چه بود قبل از دعوت چگونه بود ادّعا چگونه بود بعد از ادّعا چگونه است همه ي اينها در مشهَد و معرض شماست پس اگر «مَن قال» را بخواهيد ببينيد كه تاريخ آن حضرت مشهود شماست «ما قال» را بخواهيد ببينيد دعوتِ آن حضرت معلومِ شماست شما چه بهانه داريد شما دوتا مشكل داريد كه جلوي پايتان را نمي‌بينيد يكي در اثر سيّئاتِ فاعلي اين جانتان رسوبات گرفته املاحِ گناهان اين را بسته شما جايي را نمي‌بينيد ﴿بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِكَ﴾ آن مركز معرفت بسته است كه فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ راهِ نفوذ معرفت و انديشه به دل بسته است چگون گناه، درِ دل را قفل مي‌كند از نظر عمل هم مبتلاييد به يك سيّئات اخلاقي شما بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ داريد زندگي مي‌كنيد آن كه اسلام آورده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ است خب شما بخواهيد از آن اعتلا صرف‌نظر كنيد به طهارت روح منتقل بشويد براي شما دشوار است اين دو منطق است يكي مي‌گويد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ هر كه غارت كرد زد بُرد كُشت او پيروز است يكي مي‌گويد هر كه عدل‌محور بود و قِسط‌مدار بود و رعايت حقوق ديگران كرد نه بيراهه رفت نه راه كسي را بست او پيروز است خب بين اين دو مكتب فرقهاست يكي مي‌گويد «اُنصر أخاك ظالماً أو مظلوما» شعار رسمي جاهليت اين بود كه به كمك برادرت بشتاب چه ظالم باشد چه مظلوم منظورشان از اين برادر قبيله بود اينها نبود هر كه جزء قبيله ي شماست از شما كمك خواست به ياري او بشتابيد چه ظالم چه مظلوم اين شعار رسمي پذيرفته شده ي جاهليّت بود.

دين آمده فرمود: «اُنصر المظلوم أخاك أم غير أخيك» به كمك مظلوم بشتاب چه برادرت باشد چه غير برادر بعد آمد همان شعار را حفظ كرد ولي معنا كرد فرمود: «اُنصر اخاك» شما كه مي‌گوييد برادرت را ياري كن چه ظالم باشد چه مظلوم ما همين الفاظ را حفظ مي‌كنيم ولي معناي صحيحي براي او قائليم مي‌گوييم برادرت را ياري كن اگر ظالم بود ياري كردن او به اين است كه هدايتش كني دستش را بگيري او صرف‌نظر كند اگر مظلوم بود عليه ظالم قيام بكني دست او را بگيري از او دستگيري كني كه از زير ظلم به در آيد پس «اُنصر أخاك ظالماً أو مظلوما» را دين معنا كرده در بينش اول آن شعار را عوض كرد فرمود اگر شما اين مشكل فاعلي و فعلي را داريد عقيده ي بد كارِ بد، سوء فاعلي سوء فعلي اين نمي‌گذارد شما درباره ي دعوت بر اساس «انظر الي ما قال» عمل كنيد درباره ي دعوا بر اساس «انظر الي مَن قال» عمل كنيد اين پنج محور را قرآن كريم ذكر مي‌كند يكي از اين محورهاي پنج‌گانه آن است كه يك وقت است شما به اين نتيجه مي‌رسيد كه هم دعوت او حق است هم دعواي او حق است هم بر اثر مطالعه «انظر الي ما قال» ما فهميديم قوله حق است هم بر اساس مطالعه در «مَن قال» فهميديم گوينده و قائل حق است مقدور نيست. آن آخرين سؤال اين است كه ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ﴾ فرمود اين همه رايگان است چيزي از شما نمي‌خواهد فقط مودّت اهل بيت مي‌خواهد كه آن هم راهِ شماست اينكه فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ هم درباره ي نماز شب وارد شده است هم درباره ي ولايت اهل بيت(عليهم السلام) فرمود ما چيزي از شما نخواستيم اين محبّت اهل بيت به سود شماست نه به سود ما. خب بنابراين هم دعوت حق است هم دعوا حق است و هم رهبري و هدايت و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه رايگان است.

سوره ي مباركه ي «مؤمنون» از 68 به بعد شروع مي‌شود فرمود شما كه مستكبرانه برخورد مي‌كنيد در محافلتان شب‌نشيني‌هايتان عليه اين دين توطئه داريد مسخره مي‌كنيد هُجر داريد هَجر داريد دين را فحش مي‌دهيد دين را به هذيان به فسون و فسانه متّهم مي‌كنيد هم اهل هُجريد هم اهل هَجريد «تهجرون من الهجر تهجرون مِن الهَجر» هر دو هست اينكه حضرت فرمود: ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ به احدي المعنيين هست نه مهجوراً يعني متروكاً آنها كه دين را پذيرفتند كه ﴿آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾ با قرآن بودند در نماز با قرآن بودند در خارج نماز با قرآن بودند اينها كه هَجر نكردند آنها كه نپذيرفتند مبتلا به هُجر و هَجر بودند به فحش و به هذيان يعني اسناد به اينكه اين هذيان است فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ اين يك مانع، شما براي اينكه برايتان روشن بشود اين كتاب حق است ما گفتيم: ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ چرا تدبّر نمي‌كنيد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾ اصلاً ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا﴾ خب ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾، ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ در اثر تدبّر نكردن شماست اينكه گفتند «انظر الي ما قال» يعني تدبّر كنيد نظريه بدهيد ببينيد حرف درست است يا درست نيست شما كه نگاه نكرده مي‌گوييد اين هُجر و هَجر است ديگر چه توقّعي از شماست.

 

پرسش:؟

پاسخ: آن ﴿فَاهْجُرْ﴾ بله اما «إنّ الرجل لِيَهْجر» به آن معناست نه ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ به آن معناست.

 

هُجر به معناي ترك از هجرت است ديگر هُجر به معناي هجرت و ترك كه موارد فراواني دارد قرآن اما هُجر به معناي فحش هجر به معناي هذيان در اين آيات است و حضرت درباره ي اينكه فرمود: ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ همين هُجر است كه ﴿سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ يك عدّه گفتند ـ معاذ الله ـ بدگويي كردند يك عدّه گفتند هذيان است اين «ان الرجل لهيجر» هم از همين باب است خب.

﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ﴾ ما گفتيم «انظر الي ما قال» يك وقت است كه كسي داعيه ي رهبري و مانند آن دارد حضرت فرمود: «كلمة حقٍّ يُراد به الباطل»يعني درست است كه «انظر الي ما قال» هست اما «انظر الي مَن قال» اينها منظورشان چيست اينها كه مي‌گويند «لا حكم الا لله» منظور اينها چيست؟ وگرنه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ كه سخني است حق و خدا در قرآن فرمود، بنابراين آنجايي كه «كلمة حقّ يراد به الباطل» «انظر الي مَن قال» ببين كه او چه اراده كرده است چه هدف در سر دارد اين عنصر اوّلي. اگر بگوييد كه نه چون ما تقليدمحوريم هر چه پدران ما گفتند حق است او حق است هر چه پدران ما نگفته بودند او مي‌شود باطل اينكه مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اين دليل حق‌بودن شرك است ـ معاذ الله ـ بر اساس زعم افراد تقليدمحور اينكه گفتند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ دليل بطلان توحيد است ـ معاذ الله ـ به زعم انسانِ تقليدمدار مي‌گويند چون پدران ما توحيد نداشتند پس توحيد باطل است چون پدران ما شرك داشتند پس شرك حق است كسي كه در محور تقليد زندگي مي‌كند هم قضيه ي موجبه ي او براي اثبات حق بودن شرك است هم قضيه ي سالبه او براي داعيه ي ابطلال توحيد ـ معاذ الله ـ يا از طرف ديگر برهان اقامه مي‌كنند مي‌گويند اگر اين حق بود خب در گذشته هم مي‌آمد چرا براي پدران ما نيامد در حالي كه براي پدران آنها هم آمده پدران آنها هم اين را انكار كردند وگرنه هيچ عصر و مصري بدون حجّت الهي نيست البته به اين معنا نيست كه هر وقتي پيامبري رحلت كرد بلافاصله يك پيامبر ديگر بيايد خب بعد از او ائمه هستند جانشينان او هستند و علماي دين كه نايبان او هستند كتاب را بر مردم مي‌خوانند تفسير مي‌كنند تشريح مي‌كنند تا پيامبر بعدي اصل دين آن كتاب است كه هست ديگر حالا مفسّرش رحلت كردند اصل كتاب هست شاگردان او هستند علماي او هستند پس آنها نمي‌توانند بگويند چون سابقه نداشت باطل است هم سابقه به آن معنا داشت و هم اينكه تقليدمحور بودند باطل است ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ گاهي قرآن كريم به دو برهان اشاره مي‌كند:

مي‌فرمايد اين حرفي كه شما زديد يا بايد دليل عقلي داشته باشيد يا دليل نقلي كه نموداري از اين در سوره ي مباركه ي «احقاف» آمده در سوره ي مباركه ي «احقاف» آيه ي چهارم اين است كه: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ بالأخره اينهايي كه شما مي‌پرستيد يا بايد خالق باشند يا بايد شريك‌الخالق باشند كاري بايد در عالَم بكنند اگر هيچ‌كاره بودند خب چرا مي‌پرستيد (اين يك) براي اينكه ثابت كنيد اينها شايسته ي عبادت هستند يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ يا دليل عقلي يا دليل نقلي اينها سِمتي دارند اگر نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد كه اينها هيچ‌كاره نيستند خب چرا مي‌پرستيد در سوره ي مباركه ي «زخرف» به بخش نقل تمسّك فرمود آيه ي 21 سوره ي مباركه ي «زخرف» اين است ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾ آخر اين حرفهايي كه مي‌زنيد برهاني داريد كه اين بتها سِمتي دارند نه، ما به وسيله ي انبياي قبلي به شما گفتيم به وسيله دليل نقلي شما مجوّز داريد نه پس چرا اينها را مي‌پرستيد چون تقليدمحوريد ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ خب يك ملّت تقليدمدار نه از عطقل طَرْفي بسته است نه از نقل كمك گرفته فقط «يحوم حوم التقليد» شرك را پدرانشان پذيرفتند مي‌شود حق توحيد را پدرانشان نپذيرفتند مي‌شود باطل. حقّانيّت شرك را با ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ بطلان توحيد را بر اساس ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ ثابت كردند ـ معاذ الله ـ اين گروه‌اند. فرمود: ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ اين درباره ي دعوت.

درباره ي دعوا فرمود مگر پيامبرانتان را نمي‌شناسيد ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ﴾ مستحضريد كه قسمت مهمّ در معرفت درباره ي رهبري اين نيست كه حالا شناسنامه ي او چه چيزي نوشته است مادر او كيست پدر او كيست آدم ببيند اين شخص عاقل است عالِم است امين است باتقواست با كياست است با مديريت است با تدبير است و مانند آن اينكه فرمود آيا پيامبرشان را نشناختند قسمت مهمّ اين آيه ناظر به آن شخصيتهاي حقوقي و اخلاقيِ اوست نه ناظر به اينكه شما كه مي‌دانيد پدر او كيست مادر او كيست جدّ او كيست جدّه او كيست آنها را هم مي‌دانند ولي عمده آن است كه شما به شخصيت حقوقي او به اوصاف او كاملاً پي برديد در بحثهاي فقهي ملاحظه فرموديد وقتي گفتند: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾ حرمت وقتي به يك ذات اسناد داده شد آن وصفِ معتبر آن فعلِ معتبر معيار است يا ﴿حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾ كذا و كذا اين است نه خود ذات. اينجا هم كه مي‌فرمايد پيامبر را نشناختند يعني او را به اوصاف نشناختند وگرنه از نظر شخصيّت حقيقي كه پدر او كيست مادر او كيست اينها را كه خب نه مهم است نه اينكه اينها غافل بودند. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خودش را معرّفي كرده يعني در آيه ي شانزده سوره ي مباركه ي «يونس» هم اسلام را قبلاً معرفي كرده بود هم جمهوريّت را.

جمهوريّت معنايش آن است كه توده ي مردم اسلام را، رهبران اسلامي را، اصول كلّي اسلام را، اخلاق را، فقه را پذيرفتند خود مكتب مي‌شود اسلام، جمهوريّت اين است كه اين مردم اين را شناختند حجّت الهي بر مردم تمام شد كه اين دين خداست اين حق است و قبول كردند اگر حقّانيّت يك مكتب و واقعيّت يك مكتب براي ملّتي روشن شد آن ملّت با طوع و رغبت خودش اين را پذيرفت مي‌شود جمهوري اسلامي.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آيه ي شانزده سوره ي مباركه ي «يونس» آن بخش جمهوريّت را اشاره مي‌كنند كه در سوره ي مباركه ي «يونس» اين بحث مفصّل گذشت فرمود: ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ﴾ كه اين يك بحث پيچيده داشت گذشت بعد فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ من عُمري امتحان دادم ديگر اگر «انظر الي مَن قال» است خب همه‌تان مرا شناختيد امين بودن هم كه شما به من داديد من به اين لقب پرافتخار. آن امين الله بودن كه امينِ وحي است آن بالاتر از آن است كه مردم چنين وصفي را بشناسند تا به حضرت عطا كنند اين جزء القاب الهي است اما امينِ مالي بودن، امينِ سياسي بودن، امينِ اجتماعي بودن، امينِ عاطفي بودن، امينِ اقتصادي بودن، امينِ اخلاقي بودن را شما داديد ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً﴾ من عمري امتحان دادم اين مي‌شود جمهوريّت آن ﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا﴾ هم مي‌شود اسلام پس هم اسلام را شما خوب شناختيد هم آورنده ي اسلام كه رهبر مسلمين است خوب شناختيد عذرتان ديگر چيست در آيه ي محلّ بحث فرمود: ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ﴾ مگر شما نشناختيد پيامبر را خب عمري با شما زندگي كرد. توده ي مردم چون دعوت، دعوت جهاني است هم بايد دعوت را بشناسند هم دعوا را هم «ما قال» را هم «مَن قال» را در بخش «ما قال» چون جهاني است كتاب جهاني است همه قدرت تفكّر را دارند درباره ي «مَن قال» آنها كه اهل حجاز نيستند به حجازيها مراجعه مي‌كنند و تاريخ مدوّن آن حضرت را مطالعه مي‌كنند براي آنها شفاف و روشن مي‌شود كه «مِن البدأ إلي الختم» اين با طهارت روح زندگي كرد بنابراين آنهايي كه نزديك بودند حضرت فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ آنها كه اهل حجاز نبودند دور بودند خب اين ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ با اطلاقش شامل اينها خواهد شد فرمود: ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ﴾ اين براي شما ناشناس است ناشناخته است كه نشناختيد او را كه در دعواي او شك كنيد يا معاذ الله مي‌گوييد كه ما اين را شناختيم ولي حرفهاي آنها حرفهاي عاقلانه نيست بر اساس «انظر إلي ما قال» ما «ما قال» او را نگاه كرديم ديديم اين ـ معاذ الله ـ حرفهاي معقولي نيست اين جن‌زده است خب مستحضريد در يكي از اين مكاسب محرّمه اين شغل تحريم شده است و جُرم است بسياري از اينها را احكام كسبِ كساني كه با جن‌گيري و امثال ذلك زندگي مي‌كنند مستحضريد كه فتوا به حرمت دادند و جُرم هم هست خب كه در سوره ي مباركه ي «حجر» مبسوطاً گذشت. ﴿أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ﴾ اينها بر اساس سَبر و تقسيم است كه اين هم باطل است خب بلكه او حق آورد بر اساس «ما قال» و شما با حق مخالفيد ﴿بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ﴾ يك عدّه محروم و مستضعف و فقرا و پابرهنه هستند كه شما نمي‌گذاريد حرف به آنها برسد به استثناي اين گروه محروم اكثري مردمِ حجاز با حق مخالف‌اند خب ﴿وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ﴾ چه در بخش دعوا چه در بخش دعوت. پس اينها مخالف حقّ‌اند و حق سرِ جايش محفوظ است حالا بياييد مصالحه كنيد اگر حق بخواهد تابع مدار اينها باشد مِيل آنها باشد كلّ آسمان و زمين به هم مي‌خورد اين قياس استثنايي يك مقدمه ي شرطي دارد يك بطلان تالي دارد يك بطلان مقدم. فرمود: ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ لكنّ التالي باطل فالمقدم مِثله چرا براي اينكه اينها مي‌گويند خالقي به آن معنا كه نظام را اداره بكند نيست كار به دست بتهاست خب از بت كه تدبير آسمان و زمين ساخته نيست از معبودهاي دروغينِ اينها كه نمي‌توانند خودشان را داره كنند ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ ساخته نيست كه كُره ي زمين را با صدها مطالب عميقِ علمي اداره كند كه اگر كُره ي زمين را نظام كيهاني را به اين بتها بدهيد كلّ اين نظام مي‌پاشد «ولكنّ التالي باطل فالمقدّم مِثله» پس حق تابع هواي اينها نيست اين براي نظام تكويني.

نظام اعتباري، اگر جامعه را بخواهند به قانون ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ بسپارند نظير همين خاورميانه‌اي مي‌شود كه هر روز آتش است نظير همين استكبار و صهيونيست اسرائيلي مي‌شود كه هر روز آتش است با ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ نمي‌شود جامعه ي بشري را اداره كرد با «اُنصر أخاك ظالماّ أو مظلوماً» نمي‌شود جامعه ي بشري را اداره كرد پس هم جامعه ي بشري فرو مي‌پاشد بر اساس قوانين اخلاقي و حقوقي كه اينها تدوين كردند هم نظام كيهاني متلاشي مي‌شود بر اساس شرك پس ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ﴾ اين مقدم ﴿لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ اين تالي «و لكنّ التالي باطل فالمقدّم مِثله» خدا فرمود من عالَم را با مصالح حق آفريدم الآن اگر از يك مهندسي كه اين مسجد را ساخت بپرسند كه با چه چيزي ساختي مي‌گويد مثلاً با سيمان با گچ با آهن خداي سبحان مي‌فرمايد ما عالَم را با آهن و گچ و سيمان و آجر نساختيم اين نظام صدر و ساقه‌اش با حق ساخته شد ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ (يك) ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ (دو) اين مضمون يعني اين مضمون با الفاظ گوناگون در چند جاي قرآن كريم آمده يعني مصالح ساختماني آسمان و زمين و بينهما حق است اگر كسي با حق در افتد زمين عليه او، زمان عليه او، آسمان عليه او، او جايي براي فرار ندارد اين اگر بشود حُسني مبارك مي‌گويند «أين تذهب» اگر علي عبدالله صالح به او مي‌گويند «أين تذهب» اگر بشود آل‌سعود مي‌گويند «أين تذهبون» اگر بشود آل‌خليفه مي‌گويند «أين تذهبون» همه ي اين قدرتها را داشتند و الآن در اين درگيري فشار مي‌بينند حالا جريان صدام و پهلوي و امثال ذلك كه روشن است. كلّ اين نظام مي‌گويند كجا داري مي‌روي؟! اگر خداي سبحان بخواهد كسي را بگيرد بر اساس ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾ همه ي عالَم او را مي‌گيرد چون همه در تحت او دارند انجام مي‌دهند فرمود ما اين نظام را به حق آفريديم يك چند روزي مهلت مي‌دهيم بعد مي‌گيريم آن وقت ناله ي اينها بلند است ما به اينها مي‌گوييم «لا تجأرون» ناله نكنيد مي‌بينيد وقتي كه گرگي گرفتار تَله شده است ناله ي او بلند است اين ناله‌هايي كه الآن شما مي‌بينيد از اين سران استكبار همين است ﴿إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ﴾، ﴿يَجْأَرُونَ﴾ يعني جُئار دارند يعني ناله دارند كمك مي‌طلبند كسي كمكشان نيست بنابراين عالم حسابي دارد با مصالح ساختماني گچ و اينها ساخته نشده چون گچ و سيمان و اينها خودشان جزء عالَم‌اند فرمود ما گچ را با حق ساختيم سيمان را با حق ساختيم آهن را با حق ساختيم همينها يك روز شما را مي‌گيرند ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اينكه مي‌گويند حقّ مخلوقٌ‌به اين است اينكه در كتابهاي عرفاني مي‌گويند حق عين الخلق است مِن وجهٍ و غير الخلق است مِن وجهٍ ـ معاذ الله ـ آن حقّ الهي را نمي‌گويند اين حقّي كه عالم با حق خلق شده است اين آسمان عين الحق است مِن وجهٍ و غير الحق است مِن وجهٍ چون يكي مطلق است ديگري مقيّد يكي بي لون است ديگري با لون اين آثار الهي است فرمود سراسر عالم اين طور است پس ﴿لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ﴾ هواي آنها چيست شرك است و بت‌پرستي ﴿لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ انسان يك موجود حقيقي است موجود حقيقي را نمي‌شود با اخلاق و قرارداد سازمان ملل اداره كرد موجود حقيقي را بايد با وحي اداره كرد كه از حق گرفته شده ﴿بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ﴾