90/03/03
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّ مَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ ﴿أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾ ﴿وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾
پيام مشترك انبيا(عليهم السلام) را بعد از اينكه بيان فرمود و همگان را به وحدت ديني دعوت كرده است فرمود يك عدّه از اين فضيلت فاصله گرفتند و دعواي خاص داشتند آنگاه فرمود نگاهِ اينها درباره ي مسائل اخلاقي، حقوقي و مانند آن فرق ميكند سرّش آن است كه ارزشهاي اخلاقي و حقوقي را آن دانشهاي حكمتِ نظري تأمين ميكند گرچه مسئله ي جهانبيني يعني اينكه از بود و نبود عالَم بحث ميكند با مسائل اخلاقي و حقوقي كه از بايد و نبايد بحث ميكند جداست لكن يكي فرع است و ديگري اصل.
حكمتِ عملي تابع حكمت نظري است اگر كسي نگاهش به جهان اين بود كه در جهان مبدأيي هست معادي هست انسان داراي روحِ مجرّد است و مرگ به معناي هجرتِ از يك عالَم به عالم ديگر است و انسان هرگز از بين نميرود و همه ي عقايد و اخلاق او زنده است بر اساس اين جهانبيني يك سلسله مسائل ارزشيِ اخلاق و حقوق و مانند آن مطرح است و اگر جهانبيني كسي اين بود كه ـ معاذ الله ـ در جهان مبدأ و منتها، آغاز و انجامي نيست توحيد و معادي نيست قهراً وحي و نبوّتي هم نخواهد بود و نشئه عالَم همين نشئه طبيعت است و انسان از گهواره است تا گور نه قبل از گهواره عالمي بود و نه از گور عالَم ديگر، اگر نگاهش به جهان و انسان به اين صورت بود آن مسائل اخلاقي و حقوقي را به طرز ديگر ميبيند.
مطلب ديگر آن است كه مفاهيم كلّيِ عدل، حق، صِدق، خير، حُسن و حَسَن و مانند آن اينها مورد قبول همه ي جوامع بشري است حق، خير است و عدل، خير است صِدق، خير است حَسَن، خير است اينها، اما در تعريف اينها و تطبيق اين مفاهيم بر مصاديق اختلاف فراواني است در اين بخش از قرآن دو جهانبيني را اول مطرح فرمود آنگاه دو حكمتِ عملي را دو سلسله اخلاق و حقوق را جداگانه طرح كرد. آنها كه موحّدانه جهان را ميبينند براي انسان جاودانگي قائلاند روحِ مجرّد قائلاند آنها خير را در چيز ديگر ميبينند سرعتِ در خير را در چيز ديگر ميبينند و سبقتِ به سوي خير را هم در چيز ديگر ميبينند آنها كه جهان را در محدوده ي طبيعت خلاصه ميكنند و انسان را بين همين دو حدّ گهواره و گور ميبينند و مراحل بعدي را انكار ميكنند آنها خير را، عدل را، صِدق را، حق را و مانند آن را طرز ديگر تفسير ميكنند. اينكه فرمود: ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ آنگاه كساني كه موحّدند كساني كه از شرك منزّهاند نظر آنها را جداگانه بيان كرد معلوم ميشود كه ملحدان و مشركان نظر ديگري دارند اينچنين نيست كه حكمتِ عملي يعني اخلاق و حقوق و سياست و مسائل اجتماعي جداي از جهانبيني باشد البته قبلاً هم چندين بار گذشت كه حكمتِ نظري اگر قياسي تشكيل بدهد كه هر دو مقدمه ي او از بود و نبود سخن ميگويد هرگز نتيجه ي بايد نميدهد چه اينكه اگر حكمتِ عملي قياسي تشكيل بدهد كه هر دو مقدمه ي او از بايد و نبايد سخن ميگويد هرگز نتيجه ي بود و نبود نميدهد ولي اگر قياسي داشتيم كه يك مقدمهاش بود و نبود بود مقدمه ي ديگرش بايد و نبايد يقيناً نتيجه ي بايد ميدهد و چنين قياسي هم حتماً بايد داشته و داريم.
انسان موجودي است مجرّد اين مربوط به بود و نبود برميگردد و بايد براي موجود مجرّد كمالِ جاودانه تهيّه كرد پس براي انسان بايد كمالِ جاودانه تهيّه كرد. اين بايد را از اين قياسِ مؤلّف از بود و نبود و بايد و نبايد گرفته شده بعد گفته ميشود دنيا نشئه فناست آنچه ميماند نشئه آخرت است بايد رهتوشه آخرت را هم تهيه كرد و مانند آن. طبق رهنمود قرآن كريم هم ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ بنابراين بايد معارفِ اعتقاديِ صحيح، اخلاق صالح كه انبيا آوردند احكامي كه كتاب و سنّت مشخص كرده است حقوقي را كه عقل و نقل تبيين كردند فراهم كرد. در اين بخش هم جهانبينيِ هر دو گروه را ذكر فرمود كه به حكمتِ نظري برميگردد هم مسئله ي اخلاق و حقوقِ آنها را ذكر كرد كه حكمتِ عملي برميگردد آنها كه ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّ مَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ كسانياند كه قبلاً جهانبيني آنها را در آيه ي 37 همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» بيان كرد كه گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾ اينها آغاز و انجام عالم را منكرند جهان را در محدوده ي طبيعت خلاصه ميدانند و انسان را همين ميپندارند كه در تالار تشريح ارباً اربا ميشود و حياتِ انسان را هم بين گهواره و گور ميداند و ديگر هيچ آنگاه خيرِ چنين موجودي هم در مال و فرزند و جاه و ثروت است ديگر، اين ديگر كوثر نميشناسد اين فقط تكاثر ميداند.. اگر كسي جهانبيني او اين بود ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾ اين حكمتِ نظري آن حكمت عملي را به دنبال دارد، اما اگر مردان الهي از رهنمود عقل و نقل كمك گرفتند و گفتند كه انسان يك مسافر ابدي است و گهواره و گور يك منزل از منزلِ طولاني انساني است كه ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ اين براي هر نشئه يك برنامه ي خاصّي خواهد داشت قهراً در قرآن كريم راهي كه براي اين گروه دوم مشخص فرمود با جهانبيني اينها هماهنگ است لذا فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ كه به هيچ وجه شرك نميورزند نه شركِ اعتقادي نه شركِ عملي مثل ريا و سُمعه و امثال ذلك اين گروه ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ٭ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ﴾ اينها اهل خيرند.
آيه ي سوره ي مباركه ي «تغابن» در بحث ديروز به اين صورت اشاره شد كه آيه ي 14 سوره ي مباركه ي «تغابن» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾ نه «أموالكم» سخن از ازواج و اولاد است ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾ اين به نحو موجبه ي جزئيه است آنكه به نحو موجبه ي كليه است آيه ي 15 سوره ي «تغابن» است كه ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ خب يك موجبه ي كليه است كه آنچه شما داريد آزمون است نه نشانه ي خير، يك موجبه جزئيه اين است كه بعضي از همسرها و بعضي از اولاد دشمنِ پدرند دشمن همسرند و مانند آن، خب پس اينها يا آزموناند يا دشمن هيچ كدام خير نيستند خير آن است كه انسان با آنها با عدل و مِهر رفتار بكند، بنابراين آن كه تكاثر را خير ميداند بر اساس آن حكمت نظري است كه جهان را در محدوده ي ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ خلاصه ميكند آن كه كوثر را خير ميداند بر اساس اينكه ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ يك موجود ابدي يك كالاي ابدي ميخواهد او ميگويد: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ من كه يك موجود باقي و جاودانه هستم بايد يك چيز جاودانه داشته باشم وگرنه بين راه خاليام خب يك عدّه هستند كه در قيامت عاري محشور ميشوند گرسنه محشور ميشوند در بحثهاي قبل هم مكرّر اين آيات گذشت كه بشر در هر مرحلهاي باشد بالأخره بدن دارد و حاجتمند است غذا ميخواهد، مسكن ميخواهد، پوشاك ميخواهد همه چيز نياز دارد در دنيا اين موارد نياز خود را با ضوابط يا با روابط حل ميكند اگر بزرگسال است با خريد و فروش و با اجاره و با عقود اسلامي حل ميكند اگر خردسال يا كهنسال است با روابط حل ميكند پدري دارد مادري دارد فرزندي دارد برادري دارد دوستي دارد مشكل او را حل ميكند گاهي هم با هر دو اصل مشكلاتش را حل ميكند اين بحث دنياست، اما همين كه دنيا سپري شد نه ضوابطي در كار است نه روابطي، نه با عقود اسلامي انسان ميتواند چيزي را بخرد چيزي را بفروشد اجاره كند و مانند آن نه كسي به داد كسي ميرسد فرمود: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ اين بيع عنوان جامع عقود اسلامي است يعني هيچ عقدي از عقود تجاري بعد از مرگ نيست كه انسان چيزي را بخرد يا بفروشد يا اجاره كند يا مضارعه كند مساقات كند كشاورزي كند دامداري كند اينها نيست كسي هم كه به داد كسي نميرسد با روابط و خُلّه و خليل و دوستبازي هم كه نميشود كسي پسرِ كسي باشد برادر كسي باشد فرمود: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ﴾ ﴿وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾ خب اگر نياز است چه اينكه است، اگر ضوابط نيست چه اينكه نيست، اگر روابط نيست چه اينكه نيست انسان كه با دست خالي نميتواند برود كه، لذا انسان چاره جز اين ندارد كه بر اساس ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾ حركت كند هر كسي ميرود بايد همراه خودش ببرد اينچنين نيست كه كسي به داد كسي برسد كه خب بالأخره ما هستيم و بدن هست و نياز هست اين ميشود عقل. اين حرف را عقل نظري ميزند بر اساس آن جهانبيني عقل عملي كه اصطلاح بر اين شد كه نيروي اجرايي باشد براي اينكه با اين رواياتي كه دارد «العقل ما عُبد به الرّحمن واكتسب به الجنان» هماهنگتر است.
عقل، طبق اين روايات نيروي اجرايي است عقل چيزي است كه با او انسان عبادت ميكند بهشت كسب ميكند خب وقتي بهشت كسب كرد محصولِ كسب او را به او ميدهند ديگر حالا اين بهشت كه اختصاصي به جنّت آخرت ندارد اين جنّت برزخي كه «القبر روضة مِن رياض الجنّة» اين را شامل ميشود ديگر خب انسان يك جاي خوب فراهم كرده قرآن هم دارد كسي كه مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد اينها ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ اينها خانه دارند فرشكرده آماده ميروند به سراغ او ديگر لازم نيست بخرند يا لازم نيست از كسي بگيرند تا بگوييم ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ اينها ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ براي خودشان آماده ميكنند چون «العقل ما عُبد به الرّحمن واكتسب به الجنان» نيروي اجرايي است لذا عقل عملي عبارت از نيروي كار است و در تعبير سوره ي مباركه ي «بقره» و مانند آن دارد كه ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ آن سفاهت را هم در برابر اين عقل ميداند يعني كسي كه از روش ابراهيم خليل فاصله گرفته اين سفيه است البته آن اگرچه ميتواند آن شامل عقل نظري هم بشود، بنابراين عقل آن است كه بتوان با او بهشت كسب كرد اگر در صحنه ي درون در اين جنگِ دائميِ نومِ و يَقظه كه 75 تيرانداز از يك طرف 75 تيرانداز از طرف ديگر دائماً در جنگاند اگر در اين جنگِ فراگير عقلِ عملي پيروز شد فتواي خود را از عقل نظري و براهين نقلي ميگيرد و اگر ـ خداي ناكرده ـ شهوت و غضب پيروز شدند فتواي خودشان را از وهم و خيال ميگيرند نه از عقل، دهن عقل را ميبندند ميگويند هر چه ما گفتيم تو بايد فتوا بدهي، اگر كسي ـ معاذ الله ـ در جبهه ي جهاد دروني شكست خورد و عقلش اسير شد و آن شهوت و غضب امير شدند از عقلِ عملي كه كاري ساخته نيست هيچ، از عقلِ نظري بهرههاي سوء فراواني برده ميشود اگر ـ معاذ الله ـ اين تحصيل كرده ي حوزوي بود از او ميخواهند كه دينتراشي كند نِحلهتراشي كند تنبّي در برابر انبيا را بازي در بياورد همه ي اين نحلههاي مجعول از همين عقلِ نظري به اسارت گرفته شده در آمده ديگر، قبلاً هم گذشت اگر آمار انبيا زياد است آمار متنبّيان اگر بيشتر نباشد كمتر نيست متنبّيان همين تحصيل كردههاي حوزوي و امثال حوزوياند ديگر وگرنه آدم عادي كه نميتواند داعي نبوّت داشته باشد يا دينِ جعلي بتراشد كسي دين جعلي ميتراشد، كسي نبوّت جعلي ميتراشد يا كسي مذهب و مكتب جعلي ميتراشد كه اين اطلاعات را داشته باشد اين عقلِ نظري تحصيل كرده ي در ديار علوم اين وقتي در جبهه ي جهاد اكبر به اسارت در آمد حرف شهوت و غضب دستور داد او مينويسد لذا آن جلد دوم ملل و نحل را كه ابن هضم شهرستاني نوشتند محصول كار همينهاست ديگر و اگر اين شكست خورده حوزوي نبود و دانشگاهي بود او را هم ميگويند تمام علومي را كه درباره ي نيروي هستهاي و اتمي و اينها ساختي اين را بايد در ساختن بمب براي انفجار و بمبافكنها و كيفيت كشتار مردم ژاپن و امثال ژاپن به كار بگيري اين هم ميگويد چشم، خب اين تحصيلاتش را دو دستي در اختيار شهوت و غضب قرار ميدهد چون به اسارت آمده، در جبهه ي درون تلاش و كوشش شهوت و غضب اين نيست كه آن نيروي علمي را بكُشند مثل بيرون، ميخواهند اسير بگيرند و از او استفاده كنند.
بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «كم مِن عقلٍ اسيرٍ تحت هويً امير» همين است خب اگر آن شده امّاره ي بالسّوء اينكه تنها به وهم و خيال دستور نميدهد كه شما چنين مذهبي را بتراش يا چنين كاري را انجام بده به عقل نظري هم ميگويد كه تو هر چه خواسته شهوت است بايد فراهم بكني او هم همين كار را ميكند، بنابراين قرآن كريم مسائل حقوقي را مسائل اخلاقي را و مانند آن را ميفرمايد اينها تابع آن جهانبينياند اگر كسي جهانبينياش ـ معاذ الله ـ اين بود ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ اين تكاثر را خير ميپندارد و اگر جهانبينياش اين بود كه ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ اين كوثر را خير ميداند سرعتش هم به طرف اين امور ياد شده است سبقتش هم به طرف اين امور ياد شده است. بعد از اينكه اين صحنهها را ترسيم كرد فرمود اينها براي شما آسان است ما اين را كه گفتيم بيش از اندازه ي توانِ شما قانون وضع نكرديم ﴿لاَ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا﴾ اين اصلِ بعدي كه فرمود ما هيچ كسي را بيش از اندازه ي او مكلّف نميكنيم ناظر به همين است آيه ي 62 همين سوره اين است كه ﴿لاَ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا﴾ نه در طبقهبندي ما بيش از اندازه حكم ميكنيم نه در مسائل فردي. در طبقهبندي كه ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ تمام احكام برابر با قِسط و عدل و آسان بودن است كه براي همه است. از نظر طبقهبندي كه بعضيها كه در راهاند جزء ابرارند براي آنها يك سلسله وظايف ميسور قرار داديم آنها كه بالاتر از ابرارند جزء مقرّبيناند براي آنها هم يك سلسله وسايل مناسب حال آنها قرار داديم اين از نظر درجهبندي از نظر حالات خاصّي كه براي افراد پيش ميآيد از مسافر و حاضر، بيمار و سالم آنجا فرمود خب اگر نماز براي شما ايستاده دشوار است نشسته، اينكه ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِمْ﴾ گرچه مربوط به نماز نيست به حسب ظاهر ولي رواياتي اين را تطبيق كرده بر حالات گوناگون نمازگزار بعضيها هستند كه نماز ايستاده برايشان آسان است بعضيها هستند ايستاده برايشان دشوار است بايد نشسته نماز بخوانند بعضيها هستند در حال پهلو بايد نماز بخوانند فرمود حالات يكسان است پس در هيچ حالتي در هيچ مقطعي نه در نماز نه در مقدمات نماز، نه در روزه نه در مقات روزه خارج از وُسع تكليفي نكرده است ﴿لاَ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا﴾ بنابراين آسان است و دشوار هم نيست به هيچ وجه.
مطلب بعدي آن است كه در اين جمله كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در تفسير نوراني الميزان اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) را نقل كرده است كه براي خدا هيچ شريكي نيست اين يك سخن لطيفي است كه در نامههاي حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه است كه حضرت به فرزندش(سلام الله عليهما) ميفرمايد.
معرفتشناسي درجاتي دارد حس و تجربه ي حسّي يك مرحله است بالاتر از آنها نيمهتجربي مثل رياضي است بالاتر از آنها تجريدي، تجريدي يعني تجريدي كه در فلسفه و كلام مطرح است يك مرحله است بالاتر از آن عرفان نظري است كه تجربيِ ناب است و بالاتر از او شهود است كه مربوط به عرفان عملي است اينها به معرفتشناسي برميگردد اما آن معروف و آن رشته ي فنّي كه انسان درباره ي آنها ميانديشد يا مربوط به بود و نبود است يا مربوط به بايد و نبايد. آنچه حكمت نظري است جهانبيني است يعني در عالَم چه چيزي هست چه چيزي نيست كاري به ما ندارد كه ما چه بايد بكنيم اين ميشود حكمت نظري، اما حكمت عملي كه از او گاهي به ايدئولوژي هم ياد ميشود اين است كه ما بايد چه بكنيم چه چيزي بايد چه چيزي نبايد اين ايدئولوژي به اصطلاح به اين معنا يعني حكمت عملي اين فرعِ حكمت نظري است اگر در جهان خدايي باشد چه اينكه هست قيامتي باشد چه اينكه هست وحي و نبوّتي باشد چه اينكه هست بنابراين بايد و نبايد ما مشخص است كه چه بايد بكنيم، اگر ـ معاذ الله ـ نباشد بايد و نبايدِ ما همين است كه ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّ مَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ خب.
معرفتشناسي چيز ديگر است جهانبيني چيز ديگر است ايدئولوژي چيز ديگر معرفتشناسي مراحل پنجگانهاي دارد كه گفته شد، معلوم يا جهانبيني است يعني آن رشتههاي علمي يكي هم حكمت ايدئولوژي است جهانبيني اين است كه در عالَم چه چيزي هست چه چيزي نيست ايدئولوژي اين است كه چه بايد كرد چه نبايد كرد معرفتشناسي اين است كه ما جهان را چطور بشناسيم يا بايد و نبايد را چطور بشناسيم اين يك چيز ديگر است آنها يك چيز ديگر است خب.
﴿أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾ بنابراين اگر كسي جهانبيني او الهي بود اين امور يادشده را خير ميداند و اگر جهانبيني او بر اساس ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ بود آن امور را خير ميداند پس تكاثر خير است نزد كسي كه ميگويد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ كوثر خير است نزد كسي كه ميگويد كه ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ بعد از اينكه اين قصّه ي دوم را فرمود، فرمود اين كار سختي نيست ما براي هر كسي يك كار آساني را در نظر گرفتيم. در آن بيان نوراني حضرت امير اين بود كه اگر خداي سبحان شريكي ميداشت ـ معاذ الله ـ آن شريك براي هدايت و تربيتِ شما پيامبري ميفرستاد چون همه ي پيامبران آمدند گفتند كه بيش از يك خدا نيست معلوم ميشود خداي ديگري نيست چرا؟ زيرا اگر ـ معاذ الله ـ خداي ديگري بود خدا بايد به فكر مخلوق خود باشد و او را بپروراند اين مقدم و تالي، «لكن التّالي باطل فالمقدم مثله» چون هيچ كسي از غير خداي واحد احد نيامده معلوم ميشود غير از خداي واحد احد، احدي نيست.
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن نامه براي نفي شرك و اثبات توحيد ذكر فرمودند. خب پس هر كسي وسعي دارد اگر وسع دارد به ما گفتند كه ﴿سَارِعُوا﴾ يا ﴿سَابِقُوا﴾ اين هم وسع ماست منتها در بحث ديروز به اين نتيجه رسيديم كه اين مراحل پنجگانه راهش براي همه باز است يعني اول معرفت است بعد هجرت است بعد سرعت است بعد سبقت است بعد امامت، اينكه گفته ميشود ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين بهره براي همه است اختصاصي به اوحديّ از انسانها ندارد ممكن است كسي اعضاي خانواده ي او كه اهل تقوا هستند او امام متّقين باشد در محدوده ي خانواده، اگر يك مقدار وسيعتر بود امام متّقين باشد در محدوده ي محل و اهل مسجد و اگر وسيعتر بود كه مرحله ي برتر ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ نيازي نيست كه ما بگوييم يك قرائت ديگر درست است و آن اين است كه «واجعل لنا من المتّقين اماما» اينچنين نيست كه هميشه ما مأمور باشيم كه دنبالهرو باشيم به ما گفتند تا ميتوانيد جلو برويد نه دنبالهرو امام باشيد نه مأموم، مأموم شدن كه هنر نيست امام شدن هنر است بخواهيد و ميشويد ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ ما يك امامِ عصر داريم كه امام همه است و آن وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) است در هر زماني يكي از اين دوازده امام(سلام الله عليهم) امام بودند آنها حسابشان جداست آن بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ «نبوّته، ولايته، امامته» آن ديگر به نصّ است و به نثر است و از حوزه ي ما خارج است اما اين امامت و رهبريِ علمي و رهبري عملي براي همه ي ما مقدور است به ما گفتند ﴿سَارِعُوا﴾، اما نه تنها به سرعت اكتفا كرده باشند به ما گفتند ﴿سَابِقُوا﴾ سعي كنيد جلو بزنيد حالا كه جلو زديد پيشرو شديد زودتر رفتيد آنجا ننشينيد به فكر باشيد كه ديگران را هم دريابيد ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ خدايا! آن توفيق را بده كه من رهبري يك عدّه را به عهده بگيرم خب اگر كسي در مسجدي، در حسينيهاي، در محلّهاي رهبري فكري و رهبري عملي عدّهاي را به عهده گرفت كه پرهيزكاران آن محل به او اقتدا كردند اين دعايش مستجاب شد براي اينكه گفت ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اما اگر گفت من كه به اينجا رسيدم بايد به خودم بپردازم اين در حقيقت به آخرين مرحله و به قلّه ي اين دستورها راه نيافت اين فقط سبقت گرفته جلو افتاد و جلو افتادنِ بيخاصيّتي خب حالا جلو افتادي بيش از ديگران چيز ياد گرفتي بيش از ديگران عمل كردي خب به فكر ديگران باش اينكه قرآن كريم از شهدا به اين نام ياد ميبرد اين تقريباً مصداقِ عملي ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ است:
درباره ي شهدا اين دو آيه سوره ي مباركه ي «آلعمران» و «بقره» كه مكرّر گذشت اين است كه اينها هميشه به فكر راهيانِ راه خودشاناند ديگر نميگويند ما كه حالا آمديم اينجا به روح و ريحان رسيديم به «روضة مِن رياض الجنّة» رسيديم ديگر كاري به آيندگان نداريم براي اينكه اينها دائماً به صورت فعل مضارع ياد شده است ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ استبشار يعني درخواست بشارت و مژده، از چه كسي بشارت و مژده طلب ميكنند؟ از خدا، چه عرض ميكنند؟ عرض ميكنند خدايا مژده ما را بده اينها كه راهيان راه ما هستند ما جلو رفتيم و رهبريِ اينها را به عهده گرفتيم كه اينها به دنبال ما راه بيفتند الآن كجا هستند چند كيلومتر مانده به ما برسند ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ كه اين ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ عدمِ مَلكه است آنهايي كه ـ خداي ناكرده ـ راهيِ راه شهدا نبودند اينها در خانههايشان ايستادهاند يا در منزلهايشان آرميدهاند اينها كه حركت نكردند كسي كه حركت نكند كه نميگويند هنوز نرسيد كه اين ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ عدم ملكه است اگر كسي در منزلش خوابيده يا دارد استراحت ميكند به او نميگويند هنوز نرسيد كسي كه راه افتاده در بين راه است ميگويند هنوز نرسيد. شهدا با آنهايي كه راكد و جامدند كه كاري ندارند آنهايي كه راهيان راه شهدا هستند شهدا، امامتِ اين متّقيان را به عهده دارند به خدا عرض ميكنند خدايا! اينها كجا هستند در چه مرحله هستند؟ خب اين يك سؤالِ استفهاميِ محض نيست استعانت را هم به همراه دارد يعني خدايا! كمكشان كن كه زودتر به ما برسند، امامتِ آنها را به عهده دارند براي اينها امامِ حيّ و ميّت ندارد.
در زيارت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه را ميخوانيم كه ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ﴾ اين مضمون را ميخوانيم ﴿فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ الآن در زيارتنامه ي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه هست ديگر يعني خدا فرمود اگر اينها گناه كردند توبه كردند از خدا درخواست مغفرت كردند به حضور تو آمدند تو هم براي آنها استغفار كردي خدا ميبخشد خب اين شفاعت است اين توسّل است در زيارت پيغمبر هم همه ي ما ميخوانيم چه ما چه برادران اهل سنّت، خب اينكه امامت را دارد استغفار ميكند حيّ و ميّت كه ندارد كه شهدا هم همين طورند اين شهدا كه مرتّب از خداي سبحان به صورت فعلِ مضارعِ مفيد استمرار بشارت طلب ميكنند با درخواستِ اعانت و كمك همراه است به خدا عرض ميكنند كه اينها كجا هستند؟ اينها كه گزارشگر و خبرنگار محض نيستند كه ببينند الآن اينها چند كيلومترياند كه اينها بشارت ميخواهند بشارت يعني بشارت خب اگر اينها در راه بمانند كه بشارت نيست بشارت وقتي است كه اين مسافر به مقصد برسد خب رسيدنِ مسافر در راهِ دشوار و صعبالعبور با عَقبه ي كعود به كمك الهي نيازمند است درست است كه اين تكليف بيش از اندازه نيست ولي براي انسانهاي عادي اين عَقبه ي كعود است اين فرمود: ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ﴾ اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه هنگامي كه سفره ي غذا پهن ميشد يك كاسه ي خالي طلب ميكرد بعد اين آيه را قرائت ميفرمود و از بهترين غذاهاي آن سفره در اين كاسه ي خالي ميريخت و براي مستمندان ميداد همين بود ديگر، ظرف خالي طلب ميكرد ميفرمود: ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ﴾ ﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ﴾ ﴿فَكُّ رَقَبَةٍ﴾ ﴿أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ﴾ فرمود عَقبه يعني گردنه، يعني كُتَل، يعني پيچ و خم يعني بالأخره راهي كه خيلي صاف نيست فرمود حالا غذايي كه شما خورديد سير شديد تَهمانده بود سُور را به ديگران بدهيد كه آن كارِ ساده است از همين اول اگر چيزي بدهيد اين عَقبه ي كعود است اين آيه را قبلاً قرائت ميفرمودند بعد شروع ميكردند به انفاق بالأخره راه، عَقبه ي كعود است تا كمك الهي نباشد بسيار سخت است اينها اين كار را ميكنند. فتحصّل كه شهيد تنها براي راهاندازي ديگران خون نداد براي رهبريِ ديگران هم از ذات اقدس الهي مدد طلب ميكند اين ميشود امامت كه ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ البته اختصاصي به شهدا ندارد علمايي كه مداد آنها افضل و ارجح از دِماء شهداست آنها هم ميتوانند در اين كار سهيم باشند.