90/03/02
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّ مَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ ﴿أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» بعد از اينكه معارف توحيدي در اين سوره مشخص شد و معارف وحي و نبوّت تبيين شد آن وقت اين نكته هم يادآوري شد كه همه ي انبيا در اصول مشترك يكساناند ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اختلافي كه هست در شريعت و منهاج چون آن يك اختلاف محمود و ممدوح است ولي گروهي آمدند اين حقيقت را ارباً اربا كردند بعضيها نپذيرفتند بعضيها ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ گفتند و مانند آن، فرمود منشأ همه ي اين بيراهه رفتن و كج رفتنها، دركِ صحيح نداشتن است و تبيين ميكنند. ميفرمايد انسان نظمي در عالَم ميبيند (يك) در درون خود علاقه ي به جاودانگي را هم احساس ميكند (دو) براي تبيين اينكه نظمِ بيرون به عهده ي چه كسي است و تأمين آن جاودانگي به چيست، بيراهه ميرود آن نظم بيرون را به جاي اينكه به خدايِ واحدِ عليمِ حكيمِ حيّ ازلي استناد بدهد و جهان را خلقت بداند به طبيعت اسناد ميدهد و عالم را عالم طبيعي ميداند به جاي اينكه جستجو كند جايِ جاودانگي و ابديّت مسئله ي برزخ و معاد است بيراهه ميرود خيال ميكند كه دنيا دار بقاست و چيزهايي كه از سهم بيشتري از يك بقا دارند آنها را به عنوان مِلكِ نَمير ميداند (دو) در جاهليّت اين طور بود آنها هم كه فكر جاهلي داشته يا دارند هم به همين وضع مبتلايند.
سوره ي مباركه ي «كهف» كه آن باغدار وقتي وارد باغش شد گفت: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ باده يعني هَلَك، يَبيد يعني يهلك او وقتي وارد باغ شد گفت اين باغِ سرسبز ماندني است براي هميشه آنهايي هم كه گرفتار فكر جاهلي بودند ميگفتند ما چيزهايي را به ورثهمان بدهيم كه مِلكِ نمير باشد سابقاً اين ظرفهاي مِسي كه يك دوام بيشتري داشت آن را ميگفتند مِلك نمير در نظام ارباب و رعيتي آن دهات و روستاها را كه به بچهها ارث ميدادند ميگفتند ملك نمير يعني ماندني اين همان تفكّر جاهلي سوره ي مباركه ي «كهف» است ميگفتند: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ و جامع اين تفكّرهاي جاهلي همان است كه ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ او ميخواهد خالد باشد ولي فكر ميكند كه ثروت و تكاثر سبب خلود است او نميداند كوثر سبب خلود است نه تكاثر اين اشتباهات آنها چه در مبدأشناسي چه در معادشناسي باعث ميشود كه در نظام ارزشي هم اشتباه بكنند پس در دو مقام اينها بيراهه ميروند: هم در مقام معرفتِ بود و نبود يعني جهانبيني، هم در مقام معرفتِ بايد و نبايد يعني ارزشي يعني هم در علوم بيراهه ميروند هم در مسائل اخلاق و ارزش بيراهه ميروند. آنها كه ميگفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ كه در آيه ي 37 همين سوره ي مباركه گذشت ناظر به اشتباه آنها در بود و نبود بود كه در عالَم چه چيزي هست چه چيزي نيست كه اين مربوط به حكمتِ نظري است آنها ميگفتند كه ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾ همين حسگراها و طبيعتگراها و امثال ذلك، اما در مسائل حكمتِ عملي و نظام ارزشي اينها فكر ميكنند كه مال منشأ سعادت است فرزند منشأ سعادت است داشتن قدرت و جاه منشأ سعادت است در آن بخشي كه اينها اشتباه كردند در حكمت نظري در جهانبيني طبيعت را به جاي خلقت گذاشتند آياتي اشتباه اينها را برطرف كرد در اين قسمت اينها كه ارزش را به چيز ديگر ميدانند آيات الهي جلوي اينها را ميگيرد ميفرمايد: ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ قبلاً در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» آيه ي 44 گذشت كه آنجا بايد متّصل نوشته ميشد ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّمَا﴾ نه «كُلّما» اين «كلّ ما» سور است ﴿كُلَّمَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ﴾ يعني «كلّما طلعت الشمس فالنهار موجود» اما وقتي گفتيم «كلّ ما» اين «كل» اسم است و مضاف است و مبتدا ديگر سور نيست بايد منفصل نوشته ميشود اما اين ﴿كُلَّمَا جَاءَ كُلَّ﴾ كه به منزله ي سور است و بايد متّصل نوشته ميشد منفصل ثبت شد. در اينجا اين «أنّ» حرف مشبهه بالفعل است آن «ما» اسم اوست بايد منفصل نوشته ميشد ولي متصل نوشته شده قبلاً هم به عرض رسيد كه تا ايران اسلامي كه حامي حقيقي قرآن است بخواهد يك رسمالخط اديبانه داشته باشد صداي واقرآنا از همين عربستانِ قرآنسوز به دست ميآيد همينها كه الآن خادم حرميناند عالماً عامداً مسجدي كه جاي قرآن است تخريب ميكنند و ميسوزانند اگر شما بخواهيد بگوييد اينجا جاي وصل نيست جاي فصل است ميگويند واقرآنا. خب ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنّ َمَا﴾ منتها حالا «انّما» نوشته شد ﴿أَنّ َمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ اينها از چند جهت اشتباه ميكنند اولاً مال و فرزند يك قضيه ي موجبه كليه دارند (يك) و يك قضيه موجبه جزئيه دارند (دو) و اين به دست آنها نيست به دست ذات اقدس الهي است (سه) و خير نيست (چهار) اينها در يك ديكته ي يك سطري چهار غلط دارند حالا بررسي كنيم. فرمود اينها خيال كردند ﴿أَنّ َمَا﴾ كه حالا «انّما» نوشته شده ﴿نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ كلمه ي:
«امداد» معمولاً درباره ي خير به كار ميرود كه ﴿مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ﴾ و مانند آن، «مَدّ» درباره ي مفروق و شرح به كار ميرود غالباً البته، اينجا امداد به معناي خير نيست جامع است يا به معناي مفروق است. فرمود ما با مال اينها را امداد ميكنيم (يك) با فرزند اينها را امداد ميكنيم (دو) مال و فرزند يك قضيه موجبه كليه دارند و يك قضيه موجبه ي جزئيه آن قضيه موجبه ي كليه اين است كه تمام اموال و تمام فرزندها آزمون الهياند ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ اينها امتحان است به نحو موجبه ي كليه اين طور نيست كه مال رايگان به كسي داده شود يا فرزند رايگان به كسي داده شود جميع اموال و جميع اولاد آزمون الهياند اين يك. دوم قضيه به نحو موجبه ي جزئيه است نه به نحو موجبه ي كليه كه فرمود: ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً﴾ همه ي اموال دشمن نيستند همه ي اولاد دشمن نيستند اولاد صالح كه دشمن نيست، مال حلال كه دشمن نيست ولي امتحان است به نحو موجبه ي جزئيه فرمود بعضي از اموال و بعضي از اولاد دشمن شما هستند خب، چون همين مال به صورت طوق لعنت در ميآيد ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ در سوره ي مباركه ي «توبه» گذشت كه آنها كه ﴿يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ اينها ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ همين سكّههايي كه اينها يا از راه حرام به دست آوردند يا اگر از راه حلال به دست آوردند وجوهش را ندادند همينها را داغ ميكنند بر سه عضو از اعضاي بدن اينها گداخته را قرار ميدهند فرمود همين سكّهها را همين طلا و نقرهها را داغ ميكنند ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا﴾ بعد ﴿فَتُكْوَي﴾ يعني داغ ميشود با همين سكّهها ﴿جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ اول پيشاني اينها را داغ ميكنند بعد پهلوي اينها را داغ ميكنند بعد پشت اينها را داغ ميكنند خب اين مال دشمن است ديگر، بنابراين يك قضيه موجبه كليه است كه جميع اموال و جميع اولاد آزمون الهي است تا ببينيم انسان در چه راهي صرف ميكند. يك قضيه موجبه جزئيه است كه بعضي از اموال و بعضي از فرزندها دشمناند خب اگر اينها يا آزموناند يا دشمن ديگر خير نيستند كه، اگر كسي دشمن را خير بداند و يا اگر فتنه را خير بداند معلوم ميشود يك گمان فاسدي است ديگر. فرمود: ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنّ َمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ كه دوتا قضيه دارند يكي موجبه كليه يكي موجبه جزئيه ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ پس اين نيست اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه خيليها ميروند به دنبال كسب نصيبشان نميشود خيليها نكاح ميكنند فرزنددار نميشوند ﴿وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً﴾ آنجايي هم كه پيدا كردند ما داديم، پس يك اشتباه درباره ي قضيه موجبه كليه اول است (يك)، يك اشتباه درباره ي قضيه موجبه جزئيه است (دو) اشتباه در اين است كه آنچه ما داديم به حساب خودشان ميآورند (سه) اشتباه چهارم آن است كه اين را خير ميدانند ميگويند ما كسب كرديم خب خيليها به دنبال كسب ميروند به زحمت خودشان را اداره ميكنند عدّهاي هم نكاح ميكنند ﴿وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً﴾ پس كارِ شما نيست ما داديم مبادا بگوييد اين خيراتي است كه به ما دادند خب، ميبينيد در يك سطر اينها سه، چهارتا اشتباه دارند ما براي همه ما همين طور است حالا يك وقت است سخن از مال است يك وقت سخن از جاه و مقام و پيشرفت و امثال ذلك است هر كسي در هر محيطي بالأخره اين حرفها را دارد ديگر. در حوزه پيشرفتش يك طور است در دانشگاه پيشرفتش يك طور است در مراكز خدماتي پيشرفتش يك طور است در هر جا اين حرفها هست ولي همه امتحان است و همه آزمون و بعضي از اينها هم دشمناند. خب، چه كسي ميتواند فرق بگذارد بين اينكه چه چيزي خير است و چه چيزي فتنه (يك) چه چيزي خير است و چه چيزي شرّ (دو) آنكه در سوره ي مباركه ي «انفال» گذشت فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ اگر باتقوا و پرهيزكار بوديد ميفهميد كه اين امتحان است تكاثر است يا كوثر، خب اگر كوثر بود انسان دائماً شكرگزار حق است ولي اگر تكاثر بود هر لحظه لرزان است كه مبادا باعث وسيله ي سقوط او بشود فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ فرق بين فتنه و خير، فرق بين عدوّ و خير كه ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾ خب بايد آن از آن راه است.
مطلب سوم آن است كه فرمود اينها اهل درك نيستند راه اساسي درك همين است كه ما به آنها اشاره كرديم، پس اينها خير نيست و عدّهاي خيال ميكردند كه اگر آخرت هم باشد مثل دنيا محبوب خدا هستند و خدا به آنها خواهد داد. پس خير چيست؟ ميفرمايد خير در اين است. در جريان جهانبيني در شناخت بود و نبود آيه ي 37 اشتباه آنها را اشاره كرد كه آنها گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾ الآن دارد آن اشتباه را برطرف ميكند كه در جهانبيني چه چيزي حق است چه چيزي باطل.
نظام ارزشي هم بيان ميكند كه چه چيزي بايد و چه چيزي نبايد، چه چيزي خير است و چه چيزي خير نيست. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ الله را ميپذيرند (يك) به او دل بستهاند (دو) و هراسناكاند (سه) اِشفاق دو قسم است مثلاً ميگوييم پدر نسبت به فرزند مُشفِق است يعني عنايت دارد، علاقهمند است يك وقت است ميگوييم هراسناك است اگر خوفِ محض باشد ديگر با اشفاق همراه نيست اگر اشفاقِ صِرف باشد با خوف همراه نيست مؤمنان كسانياند كه بين خوف و رجا هستند در عين حال كه دلبسته ي حقاند ميترسند اعمالشان مقبول نباشد درست است قبول دارند به خدا علاقهمندند اما ميترسند آلودگي در عقايدشان، اخلاقشان، اعمالشان باشد اين است كه قرآن كريم وقتي ميخواهد بگويد كه عملِ صالح انجام بدهيد اول ميفرمايد غذاي حلال بخوريد بعد ميگويد عمل صالح انجام بدهيد. اين در همين آيه ي 51 سوره ي مباركه ي «مؤمنون» همين بود ديگر، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً﴾ حالا آنها كه انبيايند كه اينها اُسوه ي ما هستند. عمل صالح وقتي انسان غذاي طيّب و طاهر داشته باشد ما توقّع داشته باشيم غذاي مُشتبه بخوريم و عمل طيّب و طاهر تحويل بدهيم يك توقّع نابهجايي است. در سوره ي مباركه ي «بقره» هم اين بحث گذشت آيه ي 168 سوره ي مباركه ي «بقره» و همچنين آيه ي 172 همان سوره ي مباركه ي «بقره» در همين زمينه بود آيه ي 168 سوره ي مباركه ي «بقره» اين بود ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ تا بحثهاي بعدي. فرمود اگر بخواهيد بالأخره راه صحيح طي كنيد بايد مواظب غذاي طيّب و طاهر باشيد آيه ي 172 سوره ي مباركه ي «بقره» اين بود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلّهِ إِن كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ﴾ خب بالأخره ميخواهيد او را عبادت كنيد يا نه، با غذاي حرام كه نميشود او را عبادت كرد كه. هميشه ولو انسان خيلي دائمالذّكر نباشد اما غذاي طيّب و طاهر سهم تعيينكنندهاي دارد براي اينكه همين غذاست كه به صورت فكر و انديشه در ميآيد ديگر. خب در آن قسمتها هم فرمود اين قسمتها هم چه به انبيا چه به امم خطاب ميفرمايد كه مواظب غذايتان باشيد در اين قسمتي كه محلّ بحث است فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ لذا بين اِشفاق و بين خشيت جمع فرمود، اشفاق شَفيقاند رفيقِ شفيقاند دوستاند علاقهمندند اما ميترسند ذات اقدس الهي بفرمايد اين آلوده بود با اين آلودگي چه كردي. ﴿وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ به تمام معجزات الهي مؤمناند (اين يك) به آيات تكويني مؤمناند (دو) به آيات تشريعي مؤمناند (سه) اين آيات تدويني كه آيات الهي است به اينها ايمان دارند به احكام و حِكم اينها مؤمناند عمل ميكنند (چهار) ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ به هيچ وجه شرك نميورزند آنهايي كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ همين است حالا يا شرك اعتقادي است يا شركِ عملي است اينها به هيچ وجه شرك نميورزند نه شرك اعتقادي نه شرك عملي، نه به عنوان ريا و صُمعه نه بر اساس عناوين ديگر، اينها مسائل اعتقاديشان. ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ خب ميبينيد شما همه در مراسم امتحان شركت كرديد كسي در كلاس امتحان است هر چه مينويسد بين خوف و رجاست كم اتفاق ميافتد كه انسان يقين داشته باشد اين مطلب صد درصد صحيح است چون خود حالت امتحان حالت لرزش است فرمود اينها هر كاري كه انجام ميدهند با خوف و رجاست (يك) هر مالي كه در راه خدا انجام ميدهند با خوف و رجاست (دو) اين ايتاست هم ميتواند از سنخ ﴿إِيتَاءِ الزَّكَاةِ﴾ باشد كه ﴿آتُوا الزَّكَاةَ﴾ يا ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ هم ميتواند ايتاء عمل صالح باشد هر كاري كه انجام ميدهند چه مالي و چه غير مالي هراسناكاند ميگويند خب بالأخره خداي سبحان در آن روز «إن الناقد بصير» اگر از ما سؤال كند از كجا فراهم كردي چطور فراهم كردي به چه نيّت دادي اگر از تو تعريف نميكردند باز هم حاضر بودي عطا بكني من چه بگويم. خب، ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ البته اوحديّ از اهل معرفت كه مالشان طيّب و طاهر است خب اين شامل آنها هم ميشود ديگر نظير حضرت امير(سلام الله عليه) آنكه انفاق كرده در حدّ ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِير﴾ او ديگر بيّنالرشد بود ديگر هم مال طيّب و طاهر بود هم دهندهها گفتند ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ اين آيه شامل آنها هم ميشود خب آنها وَجِل بودند و هراسناك بودن آنها چيست آنها از اين سنخ نيست كه خدا بفرمايد مثلاً مال شما شايد حلال نبود قصد شما شايد مشوب بود اينها هراسناكاند كه اين «ما» موصله يك وقت بشود «ما» نافيه اين ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا﴾ ميترسند كه يك وقت به آنها بگويند همان طوري كه ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ اگر يك روز به ما هم بگويند كه «وما آتيت اذ آتيت و لكن الله آتا» آن وقت ديگر دستمان خالي است بايد براي آن صحنه هم آماده باشيم و خودمان را هم آماده كنيم براي او كه بله البته اينچنين است.
﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ ديگر مغرور نيستند بگويند ما چنين كاري كرديم. خب اينها، اينها خير است (يك) پس ما يك فتنه داريم (يك) يك عدوّ داريم (دو) يك خير داريم (سه).
مطلب چهارم آن است كه در جريان اموال و بَنين دست شما نبود خدا به شما داد منتها شمال خيال كرديد خير به شما ميدهد نه دارد شما را امتحان ميكند حالا اگر شما را بردند در يك سالن بسيار خوبي در صندلي خوبي نشاندن خب اينجا كلاس امتحان است اينكه براي شما نيست وضع دنيا همين طور است در اين قسمت فرمود متنِ كار اينهاست كه خير است و اين خيرها را خود اين افراد با بهرهبرداري از توفيقات الهي دارند انجام ميدهند و در چهار بخش پا پنج بخش دارند انجام ميدهند كه آن چهار پنج وجه هم جداگانه مبسوطاً مطرح شد حالا عناوينش را ما اينجا ذكر ميكنيم پس اينها خير است آنها خير نيست «الفتنة ما هي، العدوّ ما هو» اينها مشخص شد «الخير ما هو» هم مشخص شد (يك) حالا مبدأ فاعلي آن فتنه و امدادها عدوّ چيست؟ فرمود ما به اينها داديم اينها خيال كردند آنچه ما ميدهيم اين خير است و داريم به آنها خير ميدهيم ما مرتب اينها را به كلاس امتحان ميبريم اينها خيال ميكنند ما مرتب داريم به اينها خير ميدهيم. در اين موارد چندگانه كه علماً و عملاً خير است مؤمنين دارند اين كار را انجام ميدهند لذا در آنجا فرمود به متكلّم معالغير اسناد داد فرمود: ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنّ َمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ ما به اينها مرتب داريم خير ميدهيم اين طور نيست در مقابل مؤمنان كه اين كارها را انجام ميدهند اينها ﴿يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ آنجا سرعت را به خودش اسناد داد به زعم آنها، اينجا سرعت را به خود مؤمنين اسناد داد و اين اسناد، اسناد إلي مَن هو له است ديگر ﴿يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ آنها بين استدراج و خير فرق نگذاشتند در سوره ي مباركه ي «اعراف» فرمودند ما اينها را كم كم ميخواهيم بگيريم اين كم كم كسي را كه ميخواهند از بالا پرت كنند اين را كم كم ميآورند به لبه ي ديوار تا يك دست بزنند از بالا بيندازند فرمود اين استدراج است درجه درجه كم كم ما اينها را ميخواهيم پرتشان كنيم اينها نميفهمند اين استدراج است خيال ميكنند اين خير است در سوره ي «اعراف» آيه ي 182 اين بود ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ﴾ ما اينها را ميبريم بالا تا از همانجا پرت كنيم چيزي از اينها نماند يا خيال ميكنند كه ما اينها را بالا برديم به مقام رسيدند در حالي كه نميدانند ما اينها را داريم بالا ميبريم كه از همانجا پرت كنيم از آنجا پرت شدن چيزي برايشان نميماند كه.
بيان نوراني مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد دوم كافي از حضرت(سلام الله عليه) نقل ميكند فرمود آن بالا رفتني كه پايين رفتن سخت است نرويد «اتّقوا المرسل السّهل إذا كان منهدره وعرا» فرمود آن بالا رفتني كه پايين آمدن سخت است نرويد معلوم ميشود آن ديگري شما را برده بالا كه شما كه خودتان نميتوانيد پايين بياييد همانجا ميافتيد و تمام اعضايتان ميشِكند «مرتقي السّهل اذا كان منهدره وعرا» اگر سخت بود نرويد بالا. فرمود ما اينها را ميبريم يك جاي بالا اينها نميفهمند كه ما براي چه برديم اينها را بالا فرمود همانجا رها كنيم كه چيزي از آنها نماند. اينكه در سوره ي مباركه ي «اعراف» از او به عنوان استدراج ياد كرده است در سورههاي ديگر هم از همين كلمه به عنوان استدراج مطرح شده است كه فرمود ما اينها را استدراج ميكنيم اينها كم كم نميفهمند كه اصلاً وسيله ي سقوطشان را ما داريم مطرح ميكنيم آيه ي 44 سوره ي مباركه ي «قلم» اين است ﴿وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴾ خب اگر كسي بخواهد فرق بگذارد بين الاستدراج و بين مسارعة الخير راهش تقواست كه ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ اينها خيلي روشن نيست اينها با درس و بحث حاصل نميشود ﴿يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ خب، در اين قسمت فرمود اينها مسارعت دارند در خير پس معلوم شد «الخير ما هو» (يك) و چه كسي به طرف خير ميرود (دو) چطور به طرف خير ميروند (سه) نسبت به ساير همصنفانشان چه ميكنند (چهار) بعد از اينكه به مقصد رسيدهاند چه رسالتي را به عهده ميگيرند (پنج) آن پنجمي ديگر در سوره ي مباركه ي «فرقان» و اينهاست. در بحثهاي قبل داشتيم كه اين مراحل پنجگانه را قرآن تبيين كرده اول معرفت است كه آدم بفهمد جهان چيست، انسان چيست، رابطه ي انسان و جهان چيست اين مثلث را بفهمد، وقتي فهميد موجود ابدي است راه ميافتد نميايستد راكد نيست جامد نيست ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ نيست در لهو و لعب نيست راه ميافتد وقتي راه را ميبيند جلويش باز است بخواهد عالِم بشود راه باز است بخواهد عادل بشود راه باز است در علم و عدل و تواضع و جنود عقل هيچ تزاحمي نيست اگر كسي خواست اَعدلِ از همه بشود اَتقاي از همه بشود متواضعتر از همه بشود پرهيزكارتر از همه بشود مهربانتر از همه بشود راه باز است اگر در اتاقي كه جاي هزار نفر هست اينها همهشان متواضع باشند كاملاً جا باز است اما اگر دو نفر ـ خداي ناكرده ـ خودبين باشند اول دعواست بالأخره براي اينكه آنجا يك جا براي كُرسي است يك جا جاي بالاست ديگر، در رذالت درگيري هست ولي در فضيلت درگيري نيست لذا ميفرمايد اگر شما خواستيد مسابقه بدهيد در علم و تقوا و معارف اين ميدانِ مسابقه به اندازه ي آسمان و زمين باز است خب حالا اگر كسي خواست خياباني كه به اندازه ي آسمان و زمين است برود هر چه تندتر برود جا براي تصادف نيست ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ﴾ كه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ حالا اگر مسابقهاي به اندازه ي نظام كيهاني باشد خب هر كسي هر چه تند بخواهد برود راه آزاد است ديگر اين ديگر جا براي برخورد نيست كه تزاحم و تصادف و امثال ذلك نيست كسي مزاحم كسي نيست اعلم بودن، اتقا بودن، اعدل بودن راه را وسيع ميكند اما اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ خودبين بود با دومي دعوايش ميشود ديگر.
راهِ فضيلت باز است انسان بايد هجرت كند چون راه خيلي وسيع است دستور سرعت دادند هيچ نگفتند كُند كنيد درجه بيست برويد 120 برويد 1200 برويد 2200 برويد اين طور نيست ﴿سَارِعُوا﴾ اين طور نيست كه حدّ مشخصي داشته باشد منتها بايد در مسير باشد البته، اگر كسي تشخيص داد صراط مستقيم كجاست آن وقت هر چه تندتر بهتر. عمده آن است كه بسياري از ماها در تشخيص صراط مستقيم دچار غفلتيم گاهي يمين گاهي شمال «اليمين والشمال مضلّة والوسطي هو الجادة» ما توده ي ماها براي ماها گفته شد «خير الامور اوسطها» اما وقتي كسي نظير اهل بيت(عليهم السلام) در متن صراط مستقيم است آنجا ديگر سخن از «خير الامور اوسطها» نيست «خير الامور أكثرها و أشدّها و أوفرها و أعلاها» و كذا و كذا و كذا اينكه در دعاي كميل ميگوييم خدايا! «أحسنهم منزلة منك و أخصتهم زلفة لديك وأقربهم» كذا و كذا اينجاست كه ميگويند «تا سر رود به سر برو تا پا به پا بپو» هر چه تندتر بهتر اگر كسي مثل حسنبنعلي(سلام الله عليه) شد چون در متن صراط مستقيم است اگر چندين بار اموالش را تقسيم بكند بين خود و فقرا اين عدل است نه اسراف، اگر چندين بار كلّ مالش را به ديگري بدهد عدل است نه اسراف اين در صراط است صراط كه ديگر چپ و راست ندارد كه، اسراف و تبذير ندارد كه. ماها چون نميدانيم و نميتوانيم و در صراط نيستيم براي ما «خير الامور اوسطها» است اما آنها كه در متن صراطاند در زيارت جامعه كبير در اين روايت قدسي عرض ميكنيم «أنتم الصراط الأقوم» خب خود صراط مستقيم را كه نميشود گفت آقا تندتر كندتر نرو كه، چپ و راست نرو كه، اصلاً چپ و راست ندارد اينكه او «كلتي يديه يمين» است بنابراين اگر كلّ اموال را هم عطا كند صراط مستقيم است.
عدالت، تقوا، ادب، تواضع اينكه عيب ندارد كه، اما اگر بگوييم من ميخواهم بهتر از او باشم اين هوس است ولي من ميخواهم مؤدّبتر از او باشم ميخواهم باتقواتر از او باشم اينكه ادبِ الهي است اينكه بد نيست ما يك ﴿سَابِقُوا﴾ داريم يك ﴿سَارِعُوا﴾ داريم ﴿سَارِعُوا﴾ يعني تا ميتواني بدو، ﴿سَابِقُوا﴾ يعني تا ميتواني جلو بزن اينكه بد نيست كه خيليها عالماند شما ميخواهيد أعلم بشويد خب اين خيلي خوب است خيليها متّقياند شما ميخواهيد أتقيٰ بشويم أعدل بشويد چيز بسيار خوبي است اينكه بد نيست چون شما ميخواهيم مؤدّبتر باشي متواضعتر باشي اينكه بد نيست حالا كه سبقت گرفتي نگو كه به من چه! اين ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ آن مرحله ي پنجم است پس «المعرفة ثمّ الهجرة ثمّ السرعة ثمّ السبقة ثمّ الامامه» كه اين يك جلد از بحثهاي تفسير موضوعي بود. امامت يعني حالا كه جلو افتادي به فكر مردم باش نيكان را جذب بكن ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين چيز خوبي است خدايا! آن توفيق را بده كه بفهمهاي جامعه به من اقتدا كنند اينكه بد نيست خدايا! آن توفيق را به من بده كه من الگو باشم براي خوبان جامعه اينكه چيز بد نيست من الگو بشوم براي مؤدّبان جامعه اينكه چيز بد نيست به ما گفتند بخواهيد، مردان الهي چند چيز را از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنند يكياش اين است ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ من امامِ پرهيزكاران باشم امامالعلماء باشم، امامالمتّقين باشم، امامالعادلين باشم اين چيز خوبي است كه، فرمود اين گروهاند كه نه تنها اهل مسارعتاند بلكه اهل سبقتاند ميخواهند جلو بزنند خب جلو بزنند ديگر اينكه چيز بدي نيست كه، اگر كسي خواست جلو بزند در ادب، در تقوا اين نه تنها مزاحم كسي نيست ديگران را هم كمك ميكند كه اميدواريم ـ انشاءالله ـ نصيب همه بشود.