90/03/01
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾ ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَي رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾ ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ ﴿فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّي حِينٍ﴾ ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ ﴿أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه در مكه نازل شد بعد از مسائل توحيد، معارف وحي و نبوّت را مطرح فرمودند. در جريان وحي و نبوّت يك سلسله براهين عقلي هست كه آن را اشاره كردند يك سلسله هم قصّه ي آموزنده است كه آن را مطرح ميفرمايند. قصّه براي كساني است كه در مدار علمِ تجربي و حسّي و امثال ذلك به سر ميبرند و صبغه ي آموزندگي هم دارد، اما آن برهان فقط اثر تجريدي و عقلي است. فرمود ما به موساي كليم كتاب داديم تا اينها هدايت بشوند منظور از اين مرجعه ضمير ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ قوم موساي كليماند نه فرعون و ملأ او زيرا تورات بعد از غرق فرعون و ملأ فرعون نازل شده است آن خطوط كلي و دستورهاي اوّلي اين قبل از غرق فرعون هم بود كه فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ و مانند آن، اما اين تفصيل شريعت كه به صورت تورات درآمده است اين بعد از غرق فرعون و ملأ فرعون بود بعد در جريان كوه طور بود و اربعينگيري وجود مبارك موساي كليم بود و دريافت الواح هدايت يعني تورات پس ضمير ﴿لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾ به فرعون و ملأ فرعون برنميگردد به قوم وجود مبارك موسي برميگردد.
مطلب ديگر آن است كه گرچه در اين گونه از موارد اسم مفرد ميآورند ميفرمايد ما به موساي كليم كتاب داديم در بخشهاي ديگر هم نام مبارك موساي كليم را ميبرد ولي در خطوط كلي ضمير را تثنيه ميآورد و يا اسم دو نفر را ميبرد ميفرمايد ما همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» آيه ي 45 به اين صورت بود ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا﴾ يعني همه ي اين معجزات را ما به اين دو بزرگوار داديم اين سلطانِ مبين يا اعليالمعجزات است نظير عصا، يد بيضا و مانند آن، يا نه منظور برهاني است كه وجود مبارك موساي كليم در سايه تعليم الهي دريافت كرد گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ آن برهان را سلطان ميفرمايد و در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ يعني دليلي را كه خداي سبحان نازل كرده باشد و مسلّط بر وهم و خيال باشد در دست نداريد. به هر تقدير اين سلطان يا معجزه ي برتر و شفافتر است نظير عصا و يد بيضا يا برهان است و به هر حال آيات وجود مبارك موساي كليم به عنوان آيات شفاف و روشن معرّفي شدند فرمودند ما به موساي كليم ﴿تِسْعَ آيَاتٍ﴾ بَيّن داديم نظير آنچه درباره ي سرزمين وحي فرمود: ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾ يعني آيات شفاف و روشن خب.بنابراين در اين گونه از موارد نام هر دو را ميبرد بعد ميفرمايد ما به اينها آيات داديم.
كتاب ، نوبت به كتاب كه ميرسد ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾ در جريان دريافت كتاب هم قصّه ي طور است و اربعينگيري است و ﴿وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسي أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ است و ﴿ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ است و ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ است و امثال ذلك. در سوره ي مباركه ي «صافات» هم دارد كه ما به هر دو بزرگوار كتاب داديم در سوره ي مباركه ي «صافات» به اين صورت ذكر شده است آيه ي 114 به بعد سوره ي مباركه ي «صافات» اين است ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾ ﴿وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ﴾ ﴿وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ﴾ يعني موسي و هارون و قومش ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾ يعني به وجود مبارك موسي و هارون كتاب مُستبين و شفاف داديم ﴿وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ ﴿وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الْآخِرِينَ﴾ ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾ ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ اين ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ نظير داستان وجود مبارك يونس كه فرمود: ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ﴾ آنجا دارد ﴿وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ حالا اين اختصاصي به ذكر يونسي ندارد روش موساي كليم هم همين طور است روش هارون(سلام الله عليهما) هم همين طور است براي اينكه در پايان آنها دارد كه ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ كسي كه راه موساي كليم را برود كسي كه راه هارون(سلام الله عليهما) را برود مثل اينكه راه يونس را برود ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ است.
راه همه ي انبيا يكي است آن شريعتِ خاص و منهاج مخصوص براي قوم آنهاست وگرنه خطوط كلي انبيا يكي است كه الآن روشن ميشود. خب، از اين آيه مباركه ي 117 سوره ي «صافات» كه فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾ معلوم ميشود كه تورات را به وجود مبارك موسي و هارون به هر دوي آنها داد چه اينكه آيات را هم فرمود: ﴿آتيناهما آياتنا﴾ جمع بين اين دو طايفه از آيات اين خواهد بود جمع دو طايفه براي اينكه يك طايفه دارد كه ما اين كتاب را به هر دو گروه داديم آيات را به هر دو داديم و مانند آن، بخشي از آيات دارد كه ما كتاب را به موساي كليم داديم اين معجزات را به موساي كليم داديم سرّش اين است كه وجود مبارك هارون گرچه پيامبر بود و وحي به او ميرسيد ولي نسبت به وجود مبارك موسي در حدّ وزير بود كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً﴾ پس اينها همتاي هم نيستند و وجود مبارك موسي از انبياي اولواالعزم است و جزء پنج نفر صاحب شريعت و صاحبنام جهاني است يعني وجود مبارك نوح است و ابراهيم است و موسي است و عيسي است و وجود مبارك حضرت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين پنج پيامبر اولواالعزماند صاحب ناماند صاحب كتاباند و شريعت كامل دارند.
وجود مبارك هارون در حدّ وزير براي موسي(سلام الله عليهما) است پس آن طوري كه اين آيات بر موسي نازل شده است بر هارون نازل نشد آن طوري كه اين معجزات به موسي(سلام الله عليه) داده شد به هارون(عليه السلام) داده نشده فقط در حدّ وزارت است پس آنجا كه ضمير تثنيه است معنايش اصل اشتراك است نه يكسان بودن به دليل اينكه فرمود: ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ خدا هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ اصل شركت است نه تساوي در سهم به دليل اينكه وجود مبارك موساي كليم هارون را جانشين خود قرار داد در هنگام مناجات طور﴿هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ بنابراين آنجا كه تثنيه است درست است آنجا كه ضمير مفرد است درست است زيرا درست است كه وجود مبارك هارون شريك امر موساي كليم بود فرمود: ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ خداي سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ اما در حدّ وجود مبارك موساي كليم نبود به دليل اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً﴾ خب اگر در حدّ وزارت بود نه در حدّ نبوّت خاص گرچه نبيّ بود وحي هم به او نازل شده معلوم ميشود كه به تبع وجود مبارك موساي كليم اينها را دريافت ميكرد.
سوره ي مباركه ي «فرقان» آنجا هست كه ما وجود مبارك هارون را وزير قرار داديم براي حضرت موساي كليم خب اگر وزير است ميتوان هم ضمير را مفرد آورد هم ضمير را جمع آورد آنجا كه ضمير تثنيه است نظير آيه ي 48 سوره ي مباركه ي «انبياء» به اين صورت ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين فرقان و ضياء همان كتاب آسماني است كه در اوايل سوره ي مباركه ي «آلعمران» هم فرمود ما به وجود مبارك موساي كليم فرقان داديم «فيه تفصيل كل شيء» بنابراين دادن و گرفتن براي هر دو هست لكن شريك هم هستند كه ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ اما سهمشان يكي نيست يكي بالاصاله است يكي بالتبع است و مانند آن. خب پس اگر فرمود ما ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾ ناظر به همين تفاوتي است كه بين وجود مبارك موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) است.
مطلب ديگر، در همين بخش فرمود بعد از جريان حضرت موسي فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾ قصّه ي حضرت مريم و عيسي(سلام الله عليهما) چه در سوره ي مباركه ي «آلعمران» چه در سوره ي مباركه ي «مريم» مبسوطاً گذشت فرمود اين دو بزرگوار يك معجزهاند معجزه ي جهانياند گرچه خود مريم(سلام الله عليها) معجزه است و آيت الهي است و وجود مبارك عيسي به تنهايي معجزه ي الهي است اما دوتايي معجزه ي جهانياند اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾ در بخشي از تعبيرات هم دارد آيه ي جهاني است نظير اينكه قصّه ي نوح(سلام الله عليه) را فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾ يعني طوفاني كه به اين وضع باشد آيت جهاني است.
جناب زمخشري در كشّاف احتمال ميدهد كه اين از قبيل تثنيهاي باشد كه احدالضلعين حذف شده است يعني ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ آيةً وَأُمَّهُ آيَةً﴾ حذف آن آيه ي اول به قرينه ي آيه دوم است پس كلّ واحد آيه است اگر اينچنين باشد مطلب حق است نه اينكه دوتايي مجموعاً يك معجزهاند خب وجود مبارك عيساي مسيح همين كه به دنيا ميآيد آن سخن را دارد آن سخني كه در دوران ميانسالي بايد داشته باشد همان سخن را در زادروزش دارد كه ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾ كه ﴿يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾ يعني در زادروزش همان طور حرف ميزند كه در دوران ميانسالي حرف ميزند در سنّ چهل سالگي حرف ميزند ﴿يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ﴾ (يك) ﴿وَكَهْلاً﴾ (دو) «علي وزانٍ واحد» حرف ميزند خب اگر اين است خودش معجزه است ديگر و اين راهش هم كه معجزه است اما وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) كه بدون همسر، مادر شده است اين هم معجزه است پس اگر بگوييم دوتايي يك معجزهاند يعني يك معجزه ي جهانياند اما اگر گفتيم به تعبير جناب زمخشري كه اين از باب حصر ميتواند باشد آن هم ميتواند درست باشد يعني ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ آيةً وَأُمَّهُ آيَةً﴾ و حذف ما يُعلم منه جائز چون به قرينه ي ﴿وَأُمَّهُ آيَةً﴾ آن جمله ي قبلي ميتواند حذف بشود خب، ﴿وَآوَيْنَاهُمَا إِلَي رَبْوَةٍ﴾ در جريان ميلاد وجود مبارك عيسي خب ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ اين بنا شد از مسجد فاصله بگيرد از مركز عبادت فاصله بگيرد ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ از آن به بعد فرمود وقتي كه اين مادر شد ما اين را در زميني كه برجسته بود سرزميني كه يك مقدار برجسته است گود نيست اين را ميگويند رَبْوه كه اين بيشتر آفتاب ميگيرد اوّلين باران را اين ميگيرد اولين آفتاب را اين ميگيرد و قرآن كريم وقتي ميخواهد درباره ي آن شجر يا آن خوشهاي كه خيلي رشد دارد و ثمربخش است مثال ذكر كند ميفرمايد: ﴿جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾ و اين ربا را هم كه ربا ميگويند براي اينكه آن يك امر زايد است ديگر اين برجستگي را ميگويند رَبا، رَبْوه خب اين برجستگي بالتبع باران كه بيايد اول سهم اوست آفتاب كه بيايد اول سهم اوست اگر درختي در آنجا كه سرزمين بلندتر است غَرس بشود غالب اين بركات را او ميگيرد اين ميشود رَبْوه، پس از نظر برجستگي ديگر گود نيست يا همسطح ساير زمينها نيست يك مقدار اشراف دارد و برجسته است اين ميشود «ذات ربوة» هواي مناسب دارد (يك) مسطّح هم است صِرف برجستگي او نيست مسطّح هم هست (اين دو) آب مناسب و فراوان هم دارد (اين سه) چنين جايي ذاتِ قَرار است يعني ميشود آدم در آنجا به خوبي آن را مقرّ خود قرار بدهد قرارگاه خوبي است براي اينكه اگر آفتاب مناسب بخواهيد آنجا هست آب فراوان بخواهيد آنجا هست هواي لطيفتر بخواهيد آنجا هست منظرهاي بيشتري بخواهيد آنجا هست اين را ميگويند «ذات قرار» سرزمينها بعضيها مفرّند بعضيها معبرند بعضيها مقرّ، بعضيها چون جاي ماندن نيست انسان همين كه آنجا رسيد بايد فرار كند اين ميشود مَفرّ بعضي جاهاست كه سرزمين عادي است لازم نيست فرار بكند آنجا ميگذرد اين ميشود معبر، بعضي جاها دلپذير است جاي ماندن است به آن ميگويند مقرّ، پس يا مفرّ است يا معبر است يا مقرّ، آن مقرّ را كه خيلي قرارگاهش دلپذير است ميگويند «ذات قرار» آنجا جاي ماندن است فرمود ما اين مادر و كودكش را به ذات قرار برديم كه آبِ جاري آبي كه «تراه العيون والدلاء» در آنجا هست ﴿ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ﴾ آبِ مَعين قبلاً هم شرحش گذشت آبي كه در دسترس باشد «تراه العيون و تناله الدلاء» نه در عمق زمين باشد چاه باشد كه دسترس نباشد نه دور باشد كه چشم نبيند آبي كه «تراه العيون و تناله الدلاء» به آن ميگويند آبِ معين. فرمود ما اينها را به جايي كه برجسته است اشراف دارد ذاتِ قرار است يعني نه مفرّ است نه معبر بلكه مقرّ است و آبِ مناسب هم دارد خب. شرح مبسوط اينها در سوره ي مباركه ي «آلعمران» در سوره ي مباركه ي «مريم» گذشت.
يك خطاب جهاني داريم اين خطاب جهانشمول قرآن كريم همين است حقوق بشر را بايد وحي بنويسد و احكامِ جهانشمول را بايد وحي تنظيم بكند الآن مستحضريد اين حقوقي كه براي بشر مينويسند يك مبناي علمي ندارد چرا مبناي علمي ندارد؟ براي اينكه اين هفت ميليارد بشري كه دارند زندگي ميكنند عاداتي دارند آدابي دارند سنني دارند فرهنگي دارند مباني دارند مبادي دارند بالأخره با مختلفات به سر ميبرند (يك) شما اگر بخواهيد براي اينها حقوق تنظيم بكنيد موادّ حقوقي تنظيم بكنيد سه مرحله داريد كه دو مرحلهاش ممكن است ولي يك مرحلهاش دستتان خالي است هر كتاب حقوقي هر مبحث حقوقي بايد اين سه مرحله را داشته باشد كما تقدّم مراراً يكي آن مادّه ي حقوقي است الآن فقه هم همين طور است مجلس هم همين طور است در حوزه كارهاي فقهي كه انجام ميدهند اين سه مرحله است در مجلس هم كارهاي قانوني وضع ميكنند سه مرحله است يك موادّ حقوقي است كه فقها استنباط ميكنند در رسالههاي عملي ميآيد يا مجلسيها تصويب ميكنند به صورت قانون در ميآيد اين موادّ حقوقي، اين موادّ حقوقي را بايد از مباني بگيرند يك فقيه مبناي خاص او در برائت نقلي اين است در برائت عقلي آن است در اطراف علم اجمالي موافقت يا مخالفتش اين است در استصحاب با شكّ در مقتضي حكمش اين است با شكّ در رافع حكمش اين است اين يك مباني دارد به استناد اين مباني آن احكام و موادّ فقهي را استنباط ميكنند در رسالهها مينويسند.
موادّ فقهي به استناد مباني فقهي است حالا آن مباني اين است عبارت از قواعد فقهي است عبارت از قواعد اصولي است اين است تا اينجا درست است مجلس هم همين كار را ميكند يك موادّ حقوقي دارد كه مصوّبهاش آن است و آن است و آن است. اين مصوّبه را از يك مباني ميگيرد كه مبانيِ قانون مجلس، قانون اساسي است تا اينجا درست است اما اين مباني را بايد از كجا گرفت؟ مباني را بايد از منابع، منابع يعني منابع آن ديگر امر علمي نيست آن ديگر مباني نيست دست ما باشد آن را از منبع بايد گرفت. در حوزهها موادّ فقهي را از مباني ميگيرند اين مباني يا قواعد فقهي است يا قواعد اصولي اين مباني را از منابع ميگيرند منبع، كتاب است و سنّت اهل بيت(عليهم السلام) پس بنابراين يك فقيه دستش باز است و پُر است مجلس هم كه موادّ حقوقي را تصويب ميكند از قانون اساسي ميگيرد قانون اساسي ما هم متّخذ از قرآن و سنّت است كه عدّهاي از فقها تلاش و كوشش كردند سعي همه ي آنها مشكور آنها كه رحلت كردند حشرشان با انبياي الهي به استناد كتاب و سنّت اين را نوشتند، پس ما يك منبع داريم يك مبنا داريم يك مادّه، كارِ حوزه همين طور است كار دانشگاه هم همين طور است كار مجلس هم همين طور است همه جا همين طور است، اما حالا شما براي هفت ميليارد بشر ميخواهيد حقوق بشر تنظيم بكنيد يك چند مادهاي به عنوان موادّ حقوق بشر تصويب شده است بسيار خب، اين موادّ حقوقي از يك مباني گرفته شده به نام چه؟ به نام عدالت، به نام آزادي، به نام استقلال، به نام امانت، به نام حريّت اينها همهاش درست است اما عدالت را از كجا ميگيريد؟ عدالت را ناچاريد با فرهنگتان با آدابتان با سُننتان با درك خودتان بگيريد معناي عدالت را همه ميفهمند كه عدل يعني «وضع كلّ شيء في موضعه» هر چيزي را سرِ جايش قرار دادن، اما جاي اشياء كجاست؟ جاي اشخاص كجاست؟ جاي اموال كجاست؟ جاي بدن كجاست؟ جاي جان كجاست؟ اين را جانآفرين بايد بگويد اين را اشياءآفرين بايد بگويد او را اشخاصآفرين بگويد يعني منبع، وحي و كتاب و سنّت است شما كاري نداريد، اگر پيشرفت ايران اسلامي هم هست چاره جز مراجعه ي به متنِ دقيق دين نيست براي اينكه عدل «وضع كلّ شيء في موضعه» است معناي عدل چيز روشني است اما «كُنهه في غاية الخفايي» اشياء جايشان كجاست؟ زن جايش كجاست مرد جايش كجاست؟ حاكم جايش كجاست محكوم جايش كجاست؟ عالِم جايش كجاست غير عالِم جايش كجاست؟ تا منبع نباشد مبنا نيست تا مبنا نباشد موادّ حقوقي صبغه ي علمي ندارد لذا قانون بشري كه براي هفت ميليارد تصويب كردند صبغه ي علمي ندارد عدل را، آزادي را، استقلال را، امثال ذلك را از فرهنگ مردم از سنّتهاي مردم از آداب و سنن و رسوم مردم ميآورند كه اين مختلف است. در قرآن كريم ذات اقدس الهي يك برنامه ي جهانشمولي دارد همه ي انبيا را به خط ميكشد همه ي اُمم را به خط ميكشد همه ي صحف آسماني را به خط ميكشد ميگويد: «يا ايها الرسل» ما اين «يا ايها الرسل» كه خطّ جهاني نباشد كه نداريم هر كدام از انبيا در زمان خاصّ خودشان بودند خداي سبحان هم با آنها گفت ﴿يَا نُوحُ﴾، ﴿يَا دَاوُدُ﴾، ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ﴾، ﴿يَا مُوسَي﴾، ﴿يَا عِيسَي﴾ اينها را ميگفت ما كجا داريم كه خدا بفرمايد «يا ايّها الرسل» در هيچ عصر و مصري انبيا صف نبستند كه خدا به اينها بفرمايد «يا ايّها الرسل» يا «يا ايّها الاُمم» اين بعد از بيان آن مطلب سامي در سوره ي مباركه ي «آلعمران» است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ ذات اقدس الهي يك حكم جهانشمول را به همه ي انبيا ميگويد ميفرمايد بشر گذشته و حال و آينده يك واقعيّت است با فطرتِ توحيدي هم خلق شد هيچ كسي هم بشر را عوض نميكند نه من نه ديگري ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به نحو نفي جنس چرا ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ براي اينكه غير خدا كه قدرت ندارد خود خدا هم كه به احسن وجه آفريد ديگر دليل ندارد كه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ اين را عوض بكند لذا فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾، ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين به نحو نفي جنس است انسان از اين زيباتر، بهتر و ظريفتر و جميلتر و جليلتر فرض ندارد كه با اين سرمايه خلق شده با سرمايه ي فطرت خلق شده با توحيد خلق شده با جهانبيني خلق شده با گرايش به ابد خلق شده اين مسافرِ ابد است از اين بهتر ديگر فرض ندارد خب، اگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ اگر قرون گذشته و حال و آينده يكي است، اگر انبيا دينشان هم يكي است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اگر شريعت و منهاج فرق ميكند يعني مثلاً ما چند ركعت نماز ميخوانيم آنها چند ركعت، ما به كدام سَمت رو بياوريم در نماز آنها به كدام سَمت، اينها شريعت و منهاج است ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ اينها مهم نيست اصلِ عقايد، اصل فقه، اصل حقوق، اصل احكام اينها يكي است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ خب اگر بشر كه پذيراي دين است گذشته و حال و آيندهاش يكي است، اگر مربّي كه ذات اقدس الهي است تغييري در سنّت و سيرت نيست «لا تبديل لسنة الله»، ﴿وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾، ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾ بنابراين ميشود خطّي را رسم كرد كه انبيا در آن خطّاند خطّي را رسم كرد كه دين اسلام در آن خط است خطّي را هم رسم كرد كه جوامع بشري هستند به عنوان حُكم جهانشمول بفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ اين حكم همين است با هم زندگي مسالمتآميز داشته باشيد براي اينكه همه ي شما يك چيز ميخواهيد همه ي شما را يك نفر آفريد همه ي شما به يك جا برميگرديد همه ي شما با يك ترازو سنجيده ميشويد، همه ي شما با يك فطرت ساخته شديد با هم نجنگيد. اين حرف ميتواند حرفِ جهاني باشد.
عقل هيچ يعني هيچ كاري جز نشان دادن ساخته نيست قانون را كسي وضع ميكند كه جهان را آفريد، انسان را آفريد، پيوند انسان و جهان را آفريد. ما يك صراط داريم كه كارِ خداست يك سراج داريم كه آن چراغ را هم خدا روشن كرد منتها آن چراغ يكي عقل است در نهاد ما يكي نقل است به وسيله ي رجال نقلي حمل ميشود از چراغ كاري ساخته نيست مگر اينكه نشان بدهد كجا چاه است كجا راه. موضوعات را خدا آفريد محمولات را خدا آفريد رابطه ي موضوع و محمول را خدا آفريد، سمّ را خدا آفريد دستگاه گوارش را خدا آفريد، سمّ اگر به دستگاه گوارش بيايد مرگ را به همراه دارد اين هم است. طبّ يك چراغ است ميگويد اگر بيمار اين غذا را بخورد ميميرد نه اينكه حكم بكند قانونگزار باشد نه فقيه قانونگزار است نه عقل فقيه قانونگزار است نه طبع فقيه قانونگزار است همه قانونشناساند قانون را ذات اقدس الهي وضع كرد كه به نام صراط است ما تشخيص اين صراط را با دو چراغ به همراه داريم اين دوتا چراغ هم بايد با هم هماهنگ باشند يكي چراغ عقل است يكي چراغ نقل، اگر گفته ميشود عقل حكم ميكند يعني مثل اينكه شما اين فتيله ي چراغ را بالا برديد اين چراغ خيلي شفاف به شما نشان ميدهد، ديگر چراغ حكم نميكند اين چاه است چاه را ديگري آفريد اينجا راه است راه را ديگري آفريد، اگر در چاه بروي ميميري اگر به راه بروي به مقصد ميرسي اين كارِ چراغ نيست چراغ فقط كشف ميكند ميگويد اين اين طوري است نه اين طوري بايد باشد منتها ما در تدبير امور داخلي خودمان يك بايد داريم كه حالا كه اين است من پس بايد در راه بروم ديگر. اينچنين نيست كه عقل حاكم باشد به اين معنا قانونگزار باشد مثل اينكه چراغ حرفي براي گفتن ندارد عقل چراغي است قانونشناس نه قانونگزار، قانون را ديگري وضع كرد.
خداي سبحان در آيه ي سوره ي مباركه ي «مؤمنون» چه اينكه مشابهش قبلاً گذشت همه ي انبيا را به خط ميكِشد ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ يعني حرفي است ما به همه گفتيم، غذاي طيّب و طاهر بخوريد اين اَكل نظير ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ است كه مطلق تصرّف مراد است اگر كسي زمين مردم را غصب كرد ميگوييم مال مردم خورد چه در ادبيات فارسي چه در ادبيات عرب مطلق تصرّف را ميگويند اَكل، ﴿كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ يعني تصرّفات طيّب و طاهر داشته باشيد اين براي اين ﴿وَاعْمَلُوا صَالِحاً﴾ كار صالح انجام بدهيد اين حرف همه ي انبيا. خب و من ناظرم ﴿إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ اين حرفي است كه ما به همه ي انبيا گفتيم عملِ صالح چيست؟ برابر همان كه در سوره ي مباركه ي «آلعمران» مشخص شد كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ لذا بشر همه ي اينها اين 72 ملّت ميتوانند بدون جنگ زندگي بكنند نشانهاش آن است كه وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) كه ظهور كرد «البيعة لله» حاكم است حالا ممكن است بعضي روي اقليّتهاي ديني بمانند ولي جزيه ميدهند نه مظلوم ميشوند نه ظالم. فرمود اين حرفي است كه ما به همه گفتيم. بعد گفتيم: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ خب مستحضريد كه ما چنين خطابي نداشتيم و نخواهيم داشت براي اينكه در هيچ عصري اين طور نبود كه همه ي انبيا يكجا جمع بشوند خداي سبحان درباره ي همه ي اين ميلياردهاي بشرِ گذشته و حال و آينده بفرمايد اينها امّت شمايند بلكه بر اساس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ فرمود حرفِ ما به همه ي انبيا يكي است به همه ي اُمم يكي است كه بدترين دشمنِ شما خودِ شماييد مواظب باشيد بيگانه دشمن شما نيست شما چون دشمن خودتانيد اين هوسخواهي اين زيادهخواهي اين استكبار اين اعتلاطلبي شما را به جان هم انداخت همين. شما خيال ميكنيد كه معيار ارزش، داشتن تكاثر است ما به شما ميفهمانيم معيارِ ارزش، داشتن كوثر است. شما جاه و مقام ميخواهيد هميشه به جان هم ميافتيد ما شما را به كوثر دعوت ميكنيم كه عترتش است. شما بخواهيد با تكاثر متّحد بشويد اين شدني نيست با خودخواهي تفاهم بكنيد و مجلس داشته باشيد و جلسه بگيريد كه تفاهم بكنيد همهتان دلتان پيش يك ميز و مقام بتپد اين شدني نيست تا تكاثر هست همين درگيري و زدوخورد هست تا كوثر هست وحدت است فرمود اين حرفي است كه ما به همه ي انبيا گفتيم الآن هم به وجود مبارك پيامبر و اهل بيت همين حرف را داريم. اين بحثش چون در سوره ي مباركه ي «انبياء» قبلاً گذشت همين مضمون كه به «رُسل» خطاب شده ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾ خداي شما هم كه يكي است قابل يكي، فاعل يكي، راه هم يكي اين اختلاف براي چيست؟ بشرها با هم مختلفاند؟ نه، ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ ربّ كه مبدأ فاعلي و مربّي است مختلف است؟ نه، ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ دين مختلف است؟ نه، ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ چه چيزي مختلف است؟ هوس و هوا مختلفاند. عقل مختلف است؟ نه، علم مختلف است؟ نه، هوا مختلف است؟ آري همين. ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً﴾ ما يك كتاب فرستاديم اينها زُبُر كردند هر كسي براي خودش يك كتابي دارد دين را هر كسي براي خودش تفسير كرده است ﴿وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ٭ فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ نظير اينكه «كل له شِربٌ معلوم» در جريان ناقه ي صالح فرمود: ﴿لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾ حالا بعضي از بزرگان ميگويند: «كلٌّ له شِربٌ معلوم» هر كسي آبخور مشخّصي دارد. خب منشأ اين جهل چيست؟
منشأ جهل اين است كه اولاً ميفرمايد اينها مقداري در غفلتشان باشند تا يك وقت بالأخره بيدار ميشوند ديگر. اين مرگ، پايان راه كه نيست اين آغاز راه است چون مرگ، پوسيدن نيست از پوست به در آمدن است هجرت است بيدار ميشوند «الناس نيامٌ إذا ماتوا انتبهوا» فعلاً خواباند دارند خواب ميبينند. منشأ همه ي اختلافات اين است ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ ما مال ميدهيم، فرزند ميدهيم همه را هم داد در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ ما به كفار ميدهيم به مؤمنين ميدهيم به فاسق ميدهيم به عادل ميدهيم به همه ميدهيم براي اينكه اگر ندهيم كه امتحان نيست ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ هم به اصحاب يمين ميدهيم هم به اصحاب شمال اين طور نيست كه به اصحاب شمال ندهيم وگرنه امتحان نميشود كه، ما به همه اين امكانات را ميدهيم ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ اينجا هم فرمود حالا ما به شما به عنوان آزمون مال داديم فرزند داديم خيال كرديد ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ اينها كوثر است اينها همهاش تكاثر است اينها امتحان است بالأخره با دست خودتان آبرويتان را نبريد اين طور نيست كه كسي به شما مهلت بدهد تا انسان را مسلوبالحيثيّه نكنند رها نميكنند براي اينكه اين همه نعمت را خداي سبحان فراهم كرده و داده براي آزمون آن وقت كسي بگيرد همين را بيراهه برود اينكه نميشود كه فرمود اينها شعور ندارند دارند چه كار ميكنند ﴿بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾ پس معيار ارزش چيست؟ معيار ارزش اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ اينها هميشه در اِشفاقاند هراسناكاند چه خواهد شد آيا اين كار من مقبول است يا كار من مقبول نيست، اگر خلاف بكنم چه ميشود اگر وفاق بكنم چه ميشود هميشه هراسناك است لذا «خوفاً من الله» مواظب خودش است ﴿وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ به همه ي احكام و حِكم خدا ايمان دارند ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ ديگر نميگويند خدا هست ما هم هستيم، قرآن هست ما هم هستيم نه، برابر هوا كار نميكنند ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ اينها هراسناك كارِ خير انجام ميدهند ميگويند شايد ريا باشد شايد خدا قبول نكند بالأخره كارشان را انجام ميدهند .
بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه فرمود: «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلِ» مردان الهي كساني هستند كه تَنشان در كار است دلشان در بهشت است. بخش ديگري از فرمايشاتي كه در نهجالبلاغه نيست ولي از نهجالبلاغه استفاده ميشود از ساير فرمايشات اهل بيت استفاده ميشود اين است كه حالا اينها كه رفتند در بهشت چطور؟ فرمودند: «أبدانهم في الجِنان و قلوبهم في حَضرت الرّحمٰن» در دنيا كه هستند بدنشان در خدمت به مردم است جانشان در بهشت است وقتي بهشت رفتند بدنشان در بهشت است جانشان عند الله است اين را از سوره ي مباركه ي «قمر» گرفتند كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ ديگر «واو» در آن نيست «واو» نيست يعني «واو» نيست ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ كه ديگر جا براي بدن نيست جا براي شجر و حجر نيست، پس بنابراين «أبدانهم في الجنان و قلوبهم في حضرت الرحمن».