درس تفسیر آیت الله جوادی
90/02/31
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّمَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ ﴿44﴾ ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ ﴿45﴾ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ ﴿46﴾ فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ ﴿47﴾ فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ ﴿48﴾ وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿49﴾
بعد از جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) و جريان هود و صالح و مانند آن كه از آنها به عنوان رُسل متواتر ياد كرده است, جريان موسي و هارون(عليهما السلام) را مطرح فرمود. اين كلمه ي «تَتْرا» كه اصلش «وَتْرا» بود يعني وَتْر وَتْر يك نفر يك نفر نظير مَثنيٰ كه دو نفر دو نفر هستند ثلاث سه نفر سه نفرند وقتي فرمودند مَثنيٰ يعني دو به دو, ثُلاث يعني سه سه, تَتْرا يعني يك يك. هر كدام از اين انبيا پشت سر هم آمدند كه اين سلسله ي متوارِد را تشكيل دادند. اين انبيا آمدند و قوم آنها اينها را تكذيب كردند. بعضي از اينها را ما به دنبال بعضي از اينها كيفر كرديم و اينها را اُحدوثه قرار داديم كه از اينها فقط در تاريخ نامي مانده است جهت عبرتگيري نظير اعجوبه, احدوثه از اين قبيل كه اينها را به عنوان عبرت مطرح ميكنند. بعد فرمود: ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ يعني اين سنّت الهي است و اصل كلّي است كه اگر كسي كفر ورزيد و ايمان نياورد از رحمت الهي دور است اختصاصي به گذشته و حال ندارد در آينده هم همين طور است تعبير ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ يا تعبير ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ كه در آيه ي 48 همين سوره است اينها از سنّت الهي خبر ميدهند كه اگر كسي در مقابل وحي و نبوّت مقاومت كرد و راه توبه را عمداً به روي خود بست جزء مُهلَكين ميشود جزء مُبعدين ميشود ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾, ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ اين يك اصل كلي است اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه چه كسي در نظام هستي ميماند و چه كسي ماندني نيست اگر در بيانات نوراني حضرت امير هست كه «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» منظور از علما تنها عالمان حوزوي و مانند آن نيستند كساني هم كه به مقدار خودشان علمِ توحيدي دارند و عمل ميكنند آنها هم سهمي از بقاء دارند منتهاي بقاي بيشتر براي عالمان دين است كه «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) متّخذ از آيه ي 116 سوره ي مباركه ي «هود» است كه ذات اقدس الهي از عالمان ملّتها و امّتهاي گذشته به ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ياد ميكند اين كلمه ي «بقية الله» بالاصاله وصف امام است كه الآن درباره ي وجود مبارك وليّ عصر عرض ميكنيم «بقيّة الله» به همين مناسبت است. عالمان بالاصاله و امامان معصوم آنها ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ هستند ممكن است كسي ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ باشد, ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾ باشد و مانند آن, اما ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ بودن نصيب هر كسي نيست. آيه ي 116 سوره ي مباركه ي «هود» اين است ﴿فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ﴾ چطور در گذشته عالمان دين كه چهرههاي ماندگارند به اصطلاح, صاحبان بقاياند جلوي فساد را نگرفتند چرا در بين اينها چنين افرادي نبودند كه ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ باشند و نهي از منكر بكنند پس عالمان دين ميشوند ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ امام معصوم(سلام الله عليه) بالاصاله از طرف ذات اقدس الهي ميشود بقيّة الله آن كه با بقيّة الله مرتبط است ميشود جزء «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» سرّ اينكه اينها باقياند اين است كه به وجه الله مرتبطاند و لوجه الله كار ميكنند و غير وجه الله هر چه باشد در معرض هلاكت است و ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ يك, ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ دو, پس اگر كسي لوجه الله عالِم شد و لوجه الله به علمش عمل كرد و لوجه الله علمِ عملشده را به جامعه منتقل كرد اين ميشود جزء چهرههاي ماندگار يعني جزء «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» و جزء شاگردان بقيّة الله خواهد بود لذا فرمود اينها ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾اند پس ممكن است كسي ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ باشد, ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾ باشد ولي مقدمه ي ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ را فراهم نكرده باشد و اگر مقدمه ي آن را فراهم كرد ميشود ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ميشود «العلماء باقون ما بَقي الدّهر». در قبال كساني كه باقياند افرادياند كه فانياند كساني كه محكوم به فنا و زوالاند از آنها به عنوان احاديث ياد ميشود احاديث يعني اُحدوثه يعني چيزي كه فقط نامي از آنها مانده تاريخي از آنها مانده اثري از آنها در روي زمين نيست.
پرسش: در بعضي از تفاسير اُحدوثه به معناي جمعِ خبر هم آمده است؟
پاسخ: بله ديگر همين خبر همين است ديگر.
پرسش: ببخشيد جمع حديث؟
پاسخ: جمع حديث يعني از اين خبر ميكنند ديگر وگرنه احاديثِ به معناي مصطلح كه نيست آنها اشخاص, حديث نيستند اشخاصي كه از آنها تاريخ به عنوان عبرت نقل ميشود احدوثهاند وگرنه احاديثِ به معناي حديث بر اشخاص حمل نميشود كه ما بگوييم فلان سلطان جابر حديث است اما احدوثه است يعني از او سخن به ميان ميآيد. خب اينها احاديثاند يعني احدوثهاند يعني از اينها سخن به ميان ميآيد كه ميگويند روزي در اين مملكت قجر بود, روزي پهلوي بود, روزي كذا و كذا بود. فرمود اثري از اينها نيست فقط تاريخشان مانده آن هم براي عبرت.
بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» برهان ذكر كرد فرمود گرچه «أعيانهم مفقوده» است اما «آثارهم في القلوب موجودة» اين همه بركاتِ علمي اينها در دلهاي مردم به وديعت گذاشتند در افكار مردم اثر كردند آثار اينها در دلها موجود است گرچه اعيانشان مفقود است, بنابراين همه ميميرند لكن يك عدّه به عنوان احدوثهاند يك عدّه به عنوان بقيّة الله ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ بعد فرمود اين اصل شامل آنها شده شامل ديگران هم ميشود ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ يعني اينها چون غير مؤمن بودند از رحمت الهي دور شدند واختصاصي به اينها هم ندارد گذشته اين طور بود الآن اين طور است آينده هم همين طور است. بعد از جريان آن رُسل يعني عاد و ثمود, صالح و هود و مانند آن, جريان حضرت موساي كليم را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا﴾ در آغاز امر كه وجود مبارك موساي كليم مأموريت يافت ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾ به ذات اقدس الهي عرض كرد يك مأموريت بسيار سنگيني است برادرم از بعضي از جهات صبغه ي تبليغي خوبي دارد او را به همراه من اعزام بكنيد و چندتا خواستهاي داشت كه خداي سبحان فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ براي اينكه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) در اين تبليغ و در دعوت فرعون موفق بشوند اين هر دو بزرگوار را به آيات و معجزات مسلّح و مجهّز كرد لذا فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا﴾.
معجزات يعني جريان عصا, جريان دَم و امثال ذلك, طوفان و آن هشت نُه معجزه اين ظاهرش اين است كه به هر دو نسبت داده ميشود اختصاصي به وجود مبارك موساي كليم ندارد ﴿وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ يعني حالا آن معجزه, عطف خاص بر عام است براي اهميّتش حالا يا عصاست يا معجزه ي ديگر است آن حجّت بالغه آن سلطنت آشكار كه يكي از آن معجزات است بر اين معجزات و بر اين آيات عطف شده است از باب عطف خاص بر عام ولي همه ي اين معجزات و آيات شامل هر دو نفر است ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ ٭ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ﴾ اما آيا تورات هم براي هر دو است يا نه, آنها برخيها بر آناند كه تورات كه بعد از جريان فرعون نازل شده است يعني بعد از اينكه فرعون و ملأ فرعون به كام دريا رفتند و غرق شدند وجود مبارك موساي كليم كه به كوه طور رفت و در آن اربعين مناجات فرمود, تورات نصيبش شده آيات ما دليل داريم كه تورات هم مثل ساير معجزات به هر دو نفر نازل شده يا ظاهر آيات اين است كه تورات مخصوص موساي كليم است.
پرسش: اساساً آيا تورات معجزه است يا نه؟
پاسخ: خب بله, كتاب الهي است ديگر وحي است لفظاً مثل قرآن نيست ولي مفهوماً و معناً معجزه است براي اينكه از اخبار غيبي خبر دارد ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾ لفظش معجزه نيست لذا تحدّي نشده ولي معارفش كه اِخبار غيب است معجزه است چه كسي از جريان حضرت آدم, فرزندان حضرت آدم و جريان نوح خبر دارد اينها كه تاريخ مدوّني نبود كه انبياي قبل از نوح بودند آن قصّههايي كه وجود مبارك موساي كليم از راه وحي باخبر شد آن را كسي با اطلاع نيست كه, درباره ي خيلي از انبيا اين تعبير است كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾ بنابراين آن معجزهاي كه در قرآن كريم است كه لفظاً و معناً معجزه است و تحدّي شده باشد نه خير, هيچ كتاب آسماني اين طور نيست اما آن معارف غيبي كه از راه وحي وجود مبارك موساي كليم باخبر شد خب يقيناً معجزه است ديگران خبري ندارند.
فرمود ما اين معجزات را به اين دو بزرگوار داديم و اينها را به طرف فرعون و ملأ فرعون فرستاديم. حرفي فرعون دارد حرفي ملأ فرعون دارند يك وصف مشتركي هم دارند. وصف مشترك آنها استكبار است و عُلوّ اين خوي تكبّر و خوي فرعونيّت كه از او به تَفرعون مشتق كردند اين براي همه بود و طبقه ي برتر جامعه هم بودند اين اختصاصي به فرعون ندارد, پس استكبار و آن عُلوّ براي فرعون و ملأ فرعون براي همهشان بود ﴿فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ﴾ اين «فاء» استكبار كه عطفش با «فاء» است نشان ميدهد كه همين كه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) پيشنهاد دعوتِ توحيدي دادند بلافاصله آنها مستكبرانه برخورد كردند آن خوي برتريطلبي و مَنيّتشان را ظاهر كردند ديگر «ثم استكبروا» و امثال ذلك نبود, پس بلافاصله اين دو رذيلت كه مشترك بود بين فرعون و قوم فرعون اِعمال كردند يكي استكبار, يكي هم برتر بودن حكومت و سلطنت و امثال ذلك.
درقبال دعوتِ وجود مبارك موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) ملأ فرعون يك حرفي داشتند خود فرعون هم يك حرف ديگر داشت. خود فرعون ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ اين يك, ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ دو. اين حرف را و اين سخنِ مستكبرانه را ملأ او نداشتند ملأ او سه, چهارتا مشكل داشتند كه بعضي از اينها در اين آيه آمده. خب پس يك مانع مشترك داشتند كه همان استكبار بود و برتري داشتنِ قومي و نژادي و حكومتي و رياستي و سلطنتي و اينها, يك سلسله مشكلات كلامي داشتند يك سلسله مشكلات سياسي و اجتماعي داشتند. مشكلات كلاميشان اين بود كه ﴿أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ﴾ اينها دوتا بشرند معمولاً از اينها به انسان ياد نميشد سابق هم همين طور بود ميگفتند كه اين موجود يا بشر است يا مَلك در برابر مَلك كلمه ي بشر را به كار ميبردند نه كلمه ي انسان را, خصيصهاي ندارد كه حالا چرا بشر گفتند انسان نگفتند, معمولاً آنچه رايج بود ميگفتند اين بشر است و مَلك نيست يا آن ملك است و بشر نيست:
مشكل اوّل بشريّت بود كه ميگفتند با رسالت سازگار نيست.
مشكل دوّم تماثل بود چون «حُكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اين پذيرفتهشده بود كه اگر دو چيزي مثل هم بودند معنا ندارد كه يكي عالي باشد يكي داني, يكي عابد باشد ديگر معبود, يكي امام باشد ديگري مأموم, يكي پيغمبر باشد ديگري امّت, اگر واقعاً تماثل هست خب «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» قرآن كريم اين را هم امضا كرده كه بله حُكم الأمثال را ما قبول داريم كه «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اما اگر در بعضي از جهات مِثل بودند در بعضي از جهات تماثل نبود چه ميگوييد؟ ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ اما ﴿يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ در آن جهت كه مثل هم نيستيم كه, پس بنابراين اصل قانون تماثل كه «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اين عقل و نقل او را امضا ميكند خود قرآن كريم هم به همين برهان و همين مقدمه استدلال كرده است در سوره ي مباركه ي «اعراف» به مشركان فرمود آخر اينهايي كه ميپرستيد اينها مثل شما هستند هر دو مخلوقيد ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ٭ وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ آن بتهاي تراشيدهشده, بتتراش و بتهاي تراشيدهشده همه مخلوق خدايند در سوره ي مباركه ي «اعراف» آيه ي 194 فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ﴾ آنها هم بندگاناند مثل شما آخر چرا ميپرستيد خب يك مِثلي, مِثل ديگر را نبايد بپرستد كه. اين استدلال پذيرفتهشده است كه اگر دو موجودي مثل هم بودند نميشود يكي عابد باشد ديگري معبود, يكي امام باشد ديگري مأموم, يكي پيغمبر باشد ديگري امّت و مانند آن.
انبيا ميفرمودند بله ما قانون تماثل را قبول داريم اما ما مثل هم نيستيم ما فقط ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ را قبول داريم اما ﴿يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ را كه تماثل نيست بنابراين اصلِ اين قانون كه تماثل اقتضا ميكند كه حُكم الأمثال واحد باشد اين مقبول است عقلاً و نقلاً و خود قرآن كريم هم به آن استدلال كرده, لكن نزاع در صغراست كه ما مثل هم نيستيم آنها ميگفتند كه بشر نميتواند پيامبر باشد اولاً و ثانياً اينها مِثل ما هستند و «حُكم الأمثال» هم «فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» لذا نميتوانند اينها پيامبر باشند. بعد فرمود اينچنين نيست كه تماثل باشد ﴿فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ﴾ (يك) ﴿مِثْلِنَا﴾ (دو) اين اشكالهاي كلامي, ﴿وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾ مشكلات نژادي و قومي و برتريطلبي و ارزشيابي بود اينها ميگفتند ارزش به مال است و آن مال در دست ماست و ما ارزشمنديم. در جريان ﴿لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ﴾ اين يك آيه, ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾ دو آيه, اين نشان ميدهد از ديرزمان اينها معيار ارزش را مال ميدانستند ميگفتند اگر نبوّتي هست بايد براي سرمايهدار باشد به سرمايهداري وحي بشود (اين سه) خب اينها چون خودشان را متمكّن ميپنداشتند و معيار ارزش هم ثروت و تكاثر بود نه كوثر به زعم اينها, ميگفتند كه قومِ اينها كه كارگر ما هستند اينها كه زيردست ما هستند ما بايد به اين سِمت برسيم اگر نبوّت باشد ما بايد بشويم ديگر هرگز ما نميتوانيم از موسي و هارون تبعيّت كنيم.
دو اشكالِ كلامي و يك اشكالِ اجتماعي سياسي داشتند و مانند آن, لذا فرمود: ﴿فَكَذَّبُوهُمَا﴾ بر اساس اين سه اشكال متفرّع فرمود, فرمود اين قوم وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) را تكذيب كردند ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ اين ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ آيه ي 48 و نظير ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ آيه ي 44 از سنّت الهي خبر ميدهد كه اگر كسي بيراهه رفت چه در گذشته چه در حال چه در آينده مشمول ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ است از يك سو, ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ است از سوي ديگر. بعد ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾ آيا ما در قرآن آيهاي داريم كه به نحوي حالا يا دلالت التزامي يا مطابق دلالت كند كه اين تورات به وجود مبارك هارون هم نازل شده است يا نه ظاهراً نباشد, پس اصلِ دعوتِ تبليغي وجود مبارك هارون سهيم بود معجزاتي كه كمككار اينها بود وجود مبارك هارون سهيم بود اما بعد از جريان غرق شدنِ فرعون و امثال ذلك كه ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ و ﴿فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ﴾ و امثال ذلك بعد عبور وجود مبارك موسي و همراهانشان به اين منطقه ي وسيع و رفتن بالاي كوه طور و اربعين گرفتن و تورات دريافت كردن اينها ظاهراً مخصوص خود موساي كليم است.
پرسش: ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾ است؟
پاسخ: بله, ﴿وَآتَيْنَاهُمَا﴾ اما اين به عنوان يكي به آنها داده شد بالاصاله و ديگري بالتبع يا اينكه نه, هر دو بالاصاله دارند اين بايد ثابت بشود اگر ظاهر آن ﴿وَآتَيْنَاهُمَا﴾ بالاصاله باشد آن وقت نظير همين معجزات ميشود در جريان معجزات كه فرمود: ﴿آتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا﴾ اين به خوبي دلالت ميكند كه اين آيات, معجزاتاند براي هر دو, اما آيا وجود مبارك هارون در همه ي امور شريكِ موساي كليم بود يا نه, در ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾ خواسته ي وجود مبارك موساي كليم اين بود كه چون فرعون اهل طغيان است و حرف ما را گوش نميدهد برادر ما ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ است و من هم سابقه ي قتل در بين اينها دارم ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ بعد خدا فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ آيا بيش از اين هم خواسته ي موسي بود بيش از اين هم خداي سبحان هارون را در جريان تورات سهيم دانست چون در جريان تورات دارد كه وقتي در اربعينگيري بالاي كوه طور چهل شبانهروز مهمان خدا بود تورات نصيب او شد آيا مثل اينكه دارد ما به اين مردم كتاب داديم خب كتاب كه براي همه ي مردم نازل نميشود كتاب براي پيغمبر او نازل ميشود ببينيم چنين آيه ي شفاف يا روشني داريم حالا يا به دلالت التزام يا به دلالت مطابقه كه ثابت كند همان طوري كه آن آيات و معجزات براي هر دو نفر بود تورات هم براي هر دو نفر بود خب آن هم ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾ هم بايد مورد مطالعه قرار بگيرد.
پرسش:؟پاسخ: نه, آن يكجا داده شد كه ما به او الواحي داديم كه ﴿وَفِي نُسْخَتِهَا هُديً﴾ آن الواحي داديم كه در آن الواح نوشته بود آيه آيه به تدريج نازل بشود ظاهراً اين طور نبود لذا خيليها ميگفتند كه شما چرا مثل موساي كليم براي ما كتاب نميآوري تدريجاً آيه به آيه نازل ميشود, اگر پيامبري مثل موساي كليم بايد كتاب بياوري كه خداي سبحان فرمود ما تدريجاً آيات نازل ميكنيم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ براي اينكه شما حكومت تشكيل دادي لحظه به لحظه نيازمند به قانون جديدي ما هم لحظه به لحظه تأييد ميكنيم تا رابطه قطع نشود. آنها كتابِ دفعي داشتند بعد در سوره ي مباركه ي «انعام» هم گذشت كه خدا فرمود اگر ما كتابي هم دفعتاً به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدهيم اين ﴿فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كذا و كذا, اگر ما در يك كاغذ, نوشتهاي مجموعه ي كتاب را يكجا هم نازل بكنيم باز بهانه ي اينها تمام نميشود. خب اين وصف آنها بود اين هم صِنف آنها بود و آن شبهات كلامي داشتند و مانند آن.
مطلب ديگر اين است كه در جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) اين قسمت اشاره شد كه گرچه در آيه ي 28 همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» خطاب به خود حضرت نوح هست كه ﴿فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَي الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ﴾ لكن چون دستور به خود حضرت نوح است به عنوان امام امت, همه ي اعضاي اين كاروان موظف شدند كه بگويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا﴾ خطاب به آن حضرت است ولي وظيفه براي همه است.
مطلب بعدي آن است كه اين گروه منكر معاد بودند در حدّ استبعاد يعني دليل قطعي نداشتند بر اينكه معاد باطل است بلكه وقتي برهان اقامه ميشد كه خداي سبحان شما را آفريد در حالي كه شما چيزي نبوديد الآن كه هستيد و اعضا متفرّق ميشود احياي مجدّد شما آسان است اينها سر خم ميكنند تسليم ميشوند و مانند آن, لذا خود آنها ميگويند: ﴿إِن نَظُنُّ إِلَّا ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ ما يقين نداريم كه معاد باطل است لذا در حدّ استبعاد ذكر ميكنند نه استهاله, فرمود اينها كه برهان ندارند خودشان هم بالصراحه ميگويند: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ ما يقين نداريم كه معاد نيست همين استبعاد باعث شد كه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾ و مانند آن, اين مشكل آنها.
پرسش:؟پاسخ: چه كسي مورد عِتاب قرار گرفت؟
پرسش:؟پاسخ: آن وجود مبارك موساي كليم بالأخره رياست اصلي را بايد يك نفر داشته باشد وجود مبارك موساي كليم به هارون گفته بود كه چرا جلوي اينها را نگرفتي اين هم برهان اقامه كرد گفت كه من ميترسيديم كه ﴿فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ من معذور بودم اينها كه گوش نميدادند اين سامري است كه حرف شما را گوش نميدهد حرف مرا چگونه گوش بدهد! بعد از اينكه حضرت از كوه طور برگشتند ﴿أَلْقَي الْأَلْوَاحَ﴾ و در حالي كه غضبان بودند ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا﴾ كذا و كذا با جريان هارون كه در سوره ي مباركه ي «اسراء» و «كهف» امثال «كهف» شرحش گذشت فرمود چرا جلوي اينها را نگرفتي؟ فرمود اين تفرقه ميشد برادركُشي شروع ميشد و خونريزي منطقه را ميگرفت من ناچار ساكت شدم كه حضرت هم پذيرفت خب رسالت بود.
مطلب بعدي آن است كه در جريان علمِ خدا, علمِ ازلي خدا البته متبوع است اما فعليِ خدا تابع است هر طوري كه بشر انجام ميدهد يا ميخواهد انجام بدهد خدا عالِم است لكن علمش به آن معلوم با حفظ مبادي تعلّق ميگيرد نه بيمبادي اگر خدا ميداند كه فلان رشته ي خاك بعد از چند قرن حالا لعل گردد بر بدخشان يا يقين اندر يمن اين را ميداند يا فلان خاك بعد از چند سال ميشود نخلِ باصق اين را ميداند يا فلان خاك بعد از چند سال ميشود فلان مرغ يا فلان حيوان اين را ميداند و فلان خاك بعد از چند سال ميشود انسان مؤمن يا انسان كافر ميداند اما همه ي اينها را با حفظ مبادي ميداند اگر گفته شد علم, تابع معلوم است نه آن توهّمي كه چون مِي خوردن من حق ز ازل ميدانست و اگر من اين مِيگساري نكنم علمِ خدا جهل بُوَد, اگر ذات اقدس الهي ميداند كه زيد در فلان ساعت اطاعت ميكند و عمرو معصيت ميكند اطاعت و معصيت اينها را با مبادي اختياريه ميداند يعني ميداند كه زيد حركت كرده دوتا راه در پيش راه او هست راه مستقيم, كجراهه عالماً عامداً ميتواند يكي را بر ديگري ترجيح بدهد هر دو راه براي او مقدور است چه اينكه ديگري هم هر دو راه را داشت ولي راهِ خوب را طي كرد اين عالماً عامداً با اينكه ميتواند راهِ خوب را برود راه بد ميرود ديگري به عكس, پس اينچنين نيست كه خداي سبحان بداند كه زيد معصيت ميكند و عمرو اطاعت ميكند ولي مبادياش را نداند ميداند زيد با مبادي و اراده و اختيار كه ميتواند راه صحيح را طي كند بيراهه ميرود و عمرو به عكس, بنابراين اگر علم, تابع معلوم است مستلزم جبر و امثال ذلك نيست.
جريان حديث طينت آن جزء احاديثي است كه واقعاً «إنّ حديثنا صعب مستصعب» در روايات فراوان هست در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هم هست كه حديث ما صعبِ مستصعب است از احاديث بسيار دشوار همين جريان طينت است كه طينت مؤمن از چيست طينت كافر از چيست آيا مستلزم جبر است يا مستلزم جبر نيست كه بحث احاديث طينت بحثش خاصّ خودش را دارد. ميماند مطلبي كه واقعاً مربوط به مسائلي است كه اگر ما واقعاً اين صحنه ي جهاد اصغر را درست ارزيابي كنيم در جهاد اكبر براي ما خيلي كمك است ما در صحنه ي نفس يك مسائل موعظهاي داريم يا سخنراني, سخنراني ميكند روي منبر يا چيزي مينويسد موعظه واقعاً غير از مسئله ي اخلاق است موعظه چيز نافعي است به دردخور است تذكره است و مانند آن, اما فنّ اخلاق جزء علومِ دقيقِ عميقِ اريقي است زيرمجموعه ي فلسفه حالا كاري به آن عمل نداريم كه كسي متخلّق به اخلاق الهي هست يا نه, ولي اين علم غير از منبر رفتن و نصيحت كردن و موعظه دادن است اخلاق اساسش اين است كه انسان روح را بشناسد (يك) از تجرّد نفس باخبر باشد (دو) شئون علميِ او كه انديشه را رهبري ميكند بشناسد (سه) شئون عملي او كه انگيزه را هدايت ميكند (چهار) اينكه شئون انديشهاي به امامت عقل نظري كار ميكند تنظيم بكند (پنج) شئون عملي او به امامت عقل عملي او كار ميكند (شش).
وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در آن حديث سماعه بيان كرد اين 150 تيراندازِ سنگرگرفته را شناسايي بكند (هفت) فرمود 75 لشكر براي عقل است 75 لشكر براي جهل است جهود عقل و جهل همه تيرانداز ماهر است سنگرگرفتهاند تا صحنه ي نفس را تصاحب كنند, اگر كسي خواست در صحنه ي نفس خودش بفهمد چه آفت و اُفتي است بيرون را نگاه كند اين بيرون را نگاه كردن دوتا راه دارد يكي راهي است كه اهل معرفت گفتند يكي هم راهي است كه محدّثين و امثال ذلك گفتند آنكه مفسّرين و محدّثين و امثال ذلك گفتند و گفتند شما بيرون را نگاه كنيد انبيايي هستند فراعنهاي هستند با هم جنگ ميكنند درگيرند اين فراعنه به انبيا ميگويند شما در گمراهي هستيد شما سفيهايد شما ديوانهايد شما جنزدهايد شما مسحوريد شما كاهنايد شما شاعريد اين حرفها را ميزنند صريحاً به نوح ميگفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ﴾, ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ اين بالصراحه فرمود: ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾, ﴿لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ﴾ من در گمراهي نيستم من سفيه نيستم خب اينكه به نوحِ پيامبر ميگويد: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ﴾ يا ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ يا به بعضي از انبيا ميگويند كه ﴿إِن نَظُنُّ إِلَّا ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ يا ذوالجنّه هستي يا ساحري همين در صحنه در جريان نفس هست يعني وهم و خيال به عقلِ نظريِ مُبرهن ميگويد: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ﴾, ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ تو مگر ديوانه شدي, عقبافتادهاي و اينها. اين حرفِ صريح وهم و خيال است نسبت به برهاني كه عقل اقامه ميكند. در بخش انگيزه, شهوت و غضب به عقلِ عملي كه «ما عُبد به الرّحمن واكتسب به الجنان» ميگويند: ﴿إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾, ﴿انك ذو جنّة﴾, ﴿انك ساحر﴾, ﴿انك كاهن﴾, ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ﴾, ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ اين است. اين 150 تيراندازِ ماهر هر كدام صحنه ي نفس را گرفتند در ملأ مُلك مال آنهاست مبادا كسي خيال كند كه حالا كه برهان قطعي داريم كه قيامت حق است چطور اين شخص گناه ميكند اينكه الآن فرمانرواي درون شد به اين عقلِ نظري كه دهها سال تحصيل كرده ميگويد: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾, ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ﴾ خب با اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾ اين براي صحنه ي مفسّران و محدّثان, اگر كسي جنگ جهاد اصغر را خوب تشريح كند در جنگ جهاد اكبر همين حرفها در صحنه ي نفس است آنكه اهل معرفت ميگويند, ميگويند قدري جلوتر برويد در باغوحش برويد گرگ ميبينيد, گراز ميبينيد, مار ميبينيد, عقرب ميبينيد اينها نمونه يعني نمونه ي همان چيزي است كه در درون ماست در درون ما واقعاً مار هست, واقعاً عقرب هست, واقعاً هم فرشته هست و به صورتهايي هم در ميآيند در صحنه ي قيامت. آنها كه اهل تمثّلاند اين طور ميبينند آنها كه اهل تفسير و حديثاند اينچنين تفسير ميكنند ما حالا دسترسي به حرف اهل معرفت نداريم كه بگوييم آنچه در باغوحش است در درون انسان هم هست حالا آن نگاه نصيب هر كسي نيست ولي اين معنا را كه ميشود فهميد ما يك جهاد اكبري داريم يك جهاد اصغري داريم در صحنه ي جهاد اصغر وقتي اين تيراندازها ماهر شدند شهوت به عقل ميگويد: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾, ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بعد وقتي شهوت و غضب حاكم شدند فتوا را از وهم و خيال ميگيرند نه از عقلِ نظر. نعم, اگر عقل عملي حاكم شد كه «ما عُبد به الرّحمن واكتسب به الجنان» فتوا را از عقل نظر ميگيرد از برهان ميگيرد از طريق نقل ميگيرد اما آن كه ميگويد دين ـ معاذ الله ـ فسون است و فسانه, وقتي او پيروز شده است صريحاً با برهانِ عقلي ميگويد: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾, ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ گر وضعِ جهاد اصغر براي ما روشن شد در جهاد اكبر هم براي ما روشن ميشود اين است كه اين خطر بدترين خطري است كه ما را تهديد ميكند «أعديٰ عدوّك نفسك الّتي بين جَنْبَيْك» از همين قبيل است كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»
«و الحمد لله ربّ العالمين»