90/02/26
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ﴾ ﴿قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ﴾ ﴿فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ﴾ ﴿فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَي الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ ﴿وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴾ ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ﴾
بعد از بحث مسئله ي توحيد و اثبات مبدأ يگانه ي واحد و احد به جريان نبوّت پرداختند.
جريان نبوّت با يك سلسله اشكالات و شبهات روبهروست. برخي از اينها شبهه ي علمي بود شبهه ي كلامي بود كه قرآن كريم پاسخ داد برخي از اينها شبهه ي علمي نبود مشكلات عملي بود كه آن را دارند پاسخ ميدهند. در اينجا چهار پنج شبهه نقل شده و به هيچ كدام از آن شبهات در اين قسمت پاسخ نداده شد زيرا در سوره ي مباركه ي «اعراف» در سوره ي مباركه ي «هود» به همه ي اين شبهات پاسخ داده شده. اشكال اوّلشان اين بود كه نوح بشر است و بشر نميتواند پيامبر باشد در سوره ي مباركه ي «انعام» كه سوره ي مكّي است مبسوطاً گذشت كه غير از بشر كسي نميتواند پيامبر باشد زيرا اگر ملائكه پيامبر باشند البته ملائكه رسالت دارند ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ اما ملائكه را افراد عادي نميبينند مردم بايد سؤالاتشان را با رهبرشان در ميان بگذارند با پيامبر گفتگو كنند احتجاج كنند امور را به او ارجاع بدهند خب ملائكه كه ديده نميشوند ملائكه كه با مردم حشر و نشر ندارند ملائكه كه نميتوانند اُسوه و الگو باشند چگونه پيامبر باشند، اگر ذات اقدس الهي درباره ي رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ چون پيامبر بشر است ميتواند اُسوه باشد اما ملائكه كه اهل شهوت نيستند اهل غضب نيستند آنها اگر معصوم بودند چگونه ميتوانند اُسوه باشند.
سوره ي مباركه ي «انعام» آيه ي هشت و نُه برهان آنها را نقل كرد و رد كرد در آيه ي هشت سوره ي مباركه ي «انعام» اين بود كه ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾ چرا مَلك نيامد؟ فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ ما ملائكه را در يك فرصت ضروري ميفرستيم يعني آنجا كه محاجّه بين امّت و پيغمبر به حدّ ضرورت رسيد لازم بود مَلك بفرستيم معجزهاي به وسيله ي پيامبر عمل بشود اگر از آن به بعد ايمان نياورد ديگر عذاب قطعي است مَلك در آن فرصت نازل ميشود.
مطلب دوم آن است كه اگر ما مَلكي را بخواهيم پيامبر قرار بدهيم حتماً بايد به صورت بشر در بيايد براي اينكه اگر آنها مَلك را نبينند چگونه حرف او را ميشنوند چگونه با او احتجاج ميكنند ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾ باز هم همين لَبس و اشتباه و امثال ذلك هست. خب خدا غريق رحمت كند مرحوم آقا سيّد نورالدين را در اين كتاب تفسير القرآن و العقل كه به وسيله ي مرحوم آيت الله اراكي(رضوان الله عليه) اين كتاب رواج پيدا كرده در آنجا ذيل همين چون تا جزء هجدهم را كه جمعاً سه جلد ميشود تفسير كردند مرحوم آقا سيّد نورالدين اراكي را مرحوم آقاي اراكي(رضوان الله عليه) به خوبي ميشناختند هم به علم او، هم به تقواي او، هم به حفظ او گواهي دادند. اين بزرگان در جريان جنگي كه با انگليس و اينها داشتند در حوزه ي علميه نجف خب اينها فرمودند من با اين افراد با ساير رزمندهها رفته بودند جبهه بعد در تفسير القرآن و العقل هست كه تنها كتابي كه نزد من بود همين سيوطي بود كه براي پسرم درس ميگفتم. رفته بود جبهه و با انگليسيها ميجنگيد و پسرش هم برده بود جبهه و براي او هم همين سيوطي درس ميگفت و غير از قرآن هيچ كتابي نداشت گفت همه ي اين مطالب را من مطابق با عقل تفسير ميكنم نه يعني قياس ميكنم يعني ميخواهم بگويم اين مطالبي كه در قرآن كريم آمده مخالف عقل نيست اما خطوط جزئي، احكام فقهي، احكام اخلاقي اينها را البته بايد از روايات كمك گرفت ولي آنكه دارم مينويسم به عنوان القرآن والعقل يعني اين مطالبي كه در قرآن هست مخالف با عقل نيست عقل هم اينها را تأييد ميكند. خب اين بزرگوار در ذيل اين آيه ي سوره ي «انعام» ظاهراً فرمود اگر فرشته بخواهد پيامبر بشود بايد شما او را ببينيد ديگر يعني به صورت بشر در بيايد و همين هم كه ميبينيد باطنش فرشته است و ظاهرش بشر خب البته هر كسي جرأت ندارد اين حرف را بزند ولي مرحوم آقاسيّد نورالدين اين فرمايش را دارند كه وجود مبارك پيامبر باطنش فرشته است و ظاهرش بشر، اما باطنش فرشته است نه يعني اينكه فرشتهاي است به اين صورت در آمده يعني خواصّ فرشتهها را دارد، ملكوت فرشتهها را دارد، عصمت فرشتهها را دارد، علمِ فرشتهها را دارد و مانند آن. به تقدير فرمود اگر هم ما فرشته را بخواهيم نازل بكنيم بايد به صورت بشر در بيايد باز هم همان اشكال شما هست شما كه باطن را نميبينيد ظاهر را ميبينيد، ميبينيد انسان است، پس بنابراين اگر ما فرشته را نازل كنيم به صورت بشر در نيايد كه شما نميبينيد حرفش را نميشنويد، اگر به صورت بشر در بيايد همان اشكال شما هست شما كه نميدانيد اين باطنش فرشته است و به صورت بشر در آمده كه ﴿وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾ بعد به حضرت فرمود: ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ اينها حرفي براي گفتن ندارند فقط مسخره ميكنند و استهزاي اينها و مسخرههاي اينها دامنگير اينها شد اينها را به هلاكت رساند، بنابراين اين شبهه كه اينها بشرند (يك) و «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز» (دو)، اگر بشر بتواند پيامبر بشود پس ما هم بايد پيامبر بشويم بر ما هم فرشته نازل بشود (سه)، هر دو را قرآن كريم جواب داده.
شبهه ي اول در سوره ي «انعام» و مانند آن جواب داده اما بشر ديگر فرمود اين از سنخي است ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ مگر هر كسي آن صلاحيّت را دارد كه با فرشتهها ارتباط برقرار كند تا شما بگوييد ﴿لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا﴾ يا چرا بر ما نازل نشده است خب اين ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ است يك طهارت روح ميخواهد يك عصمت ميطلبد و مانند آن، پس اين شبهه ايشان يعني اين دوتا شبهه رفعهشده است ﴿مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ﴾ (يك) ﴿مِّثْلُكُمْ﴾ (دو) ﴿يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ﴾ هم در سيره ي اخلاقي اينها برطرف شده است كه حبّ دنيا در اينها نبود اينها مثل افراد ساده زندگي ميكردند در اوج قدرت هم بودند مثل افراد ساده زندگي ميكردند در ضعف هم بودند مثل اينها، بعد آنها ميگفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً﴾ خب پس اين سهتا شبهه گذشت عمده اين مشكلي است كه در جامعه ي غير محقِّق و غير علمي رواج دارد و آن اين است كه ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ ميگويند اين حرف در بين پدران ما نبود. اينكه ميگويند نه براي آن است كه وجود مبارك نوح اوّلين پيامبر است و سابقه نداشت بلكه چون اين سخن از زمان حضرت آدم بود كه رهبران الهي خود حضرت آدم و بعد انبياي ديگر تا زمان نوح(سلام الله عليهم) مأموريت داشتند مردم را به خدا دعوت كنند اين برهان نقلي. عقل هم كه فطرت است در درون همه تعبيه شده است كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ در هر زمان و زميني بالأخره يا پيغمبر بود يا امام بود يا علمايي بودند كه از طرف انبيا مأموريت داشتند. آن وقتي كه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه در تمام مناطق دوردست پيغمبر نرفته بود كه يا امام نرفته بود كه اينها علما را ميفرستادند شاگردان را ميفرستادند خب مگر در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وجود مبارك حضرت همه مناطق حجاز را ميرفت همه روستاها را ميرفت يا عالمان و اصحاب و صحابه و شاگردان آن حضرت ميرفتند پيام را ميبردند ديگر، اينها حرف پيامبران را ميرساندند اين حرف، حجّت خداست وقتي حجّت خدا حرفِ رسول خدا را برسانند در حقيقت حجّت خدا را به مردم ابلاغ كردند. پس در هيچ زمان و زميني نيست كه حجّت بر مردم تام نشده باشد چون ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ سلسله ي انبيا محفوظاند طبق اين چند آيهاي كه در بحثهاي قبل خوانده ميشد كه فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ يعني مرسلين متواترند. تك تك اينها كنار هم صف بستند شدند متواتر ﴿تَتْرَا﴾ اصلش «وَتْرا» بود.
«وترا» هم يعني متواتر وِتْر وتر وتر. ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ فرمود اين حرفهاي آسماني را ما پشت سر هم متّصلاً به سمع مردم رسانديم هيچ وقت جهان از صداي توحيد خالي نبود، اگر پيامبر نبود امام بود و اگر به امام دسترسي نداشتند شاگردان امام بودند. برهان عامّي كه در سوره ي مباركه ي «نساء» اقامه كرده است آن اجازه ي فَطْرت نميدهد در سوره ي مباركه ي «نساء» كه آياتش هم قبلاً خوانده شد فرمود ما انبيا فرستاديم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ تا اينها در قيامت اعتراض نكنند ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.
مصيبت در اين است كه مردمِ تقليدمدار مردمِ غير محقّق اگر چيزي را پدرانشان انجام داده بودند اينها ميگويند برهان دست ماست اگر چيزي را پدرانشان انجام نداده بودند ميگويند برهان درست ماست منتها يكي برهان بر حقّانيّت، يكي برهان بر بطلان، مصيبت اين دو قسمت است.
بيان ذلك اين است كه انبيا وقتي حق را ميآوردند وحي و نبوت را ميآوردند آنها براي اثبات حقبودنِ بتپرستي ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ پدران ما اين كار را ميكردند (يك) هر چه پدران ما ميكردند حق است (دو) پس بتپرستي حق است (سه). اگر حرفي را درباره ي بطلان انبيا بخواهند ذكر بكنند ميگويند آنچه را كه شما آورديد اين چيزهايي كه شما ميگوييد ﴿سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ پدران ما اين كار را نكردند (يك) هر چه پدران ما نكرده بودند دليل بطلان است (اين دو) پس روش شما، مَنش شما، منطق شما باطل است (اين سه). اين دو مصيبت در قرآن كريم هست. اين ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ معنايش اين است كه اين باطل است ديگر براي اينكه اگر حق بود پدران ما ميكردند. بتپرستي حق است چرا؟ چون پدران ما كردند، توحيد باطل است چرا؟ چون پدران ما نكردند.
حالا ملاحظه ميفرماييد كه اين مخصوص به جريان حضرت نوح نيست بعد قرنهاي متمادي گذشت و گذشت و گذشت تا به حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) رسيد به اينها هم همين را گفتند. قرنها گذشت و گذشت تا به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد به او هم همين حرف را زدند.
سه طايفه از آيات را الآن شما بررسي ميكنيد يكي براي عصر نوح(سلام الله عليه) است يكي براي عصر مياني زمان موسي و هارون(سلام الله عليهما) است يكي براي عصر اخير زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها ميگويند چون پدران ما ميكردند پس حق است، چون توحيد را پدران ما نپذيرفتند پس باطل است اين ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ يعني اين باطل است آن ﴿إِنَّا وَجَدْنَا﴾ كه با جمله ي اسميه و ﴿إِنَّا﴾ شروع ميشود يعني آن حق است حالا شما اين براهين را ملاحظه بفرماييد، پس جريان حضرت نوح اين طور بود. برسيم به جريان حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) در آن مقطع ذات اقدس الهي حرفِ آن قول را نقل ميكند يعني سوره ي مباركه ي «قصص» آيه ي 35 به بعد اين است ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَري﴾ چرا باطل است؟ براي اينكه ﴿وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ و هر چه را نياكان ما نكرده بودند باطل بود چون اينها نكردند چنين توحيدي را نداشتند باطل است. اينكه گفتند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ نه معنايش اين است كه اين حرفها نبود اينها حرفها خب از زمان حضرت آدم بود بعد حضرت نوح بود بعد حضرت ابراهيم بالأخره خاورميانه اين حرف را پُر كرده ديگر، بعد از جريان حضرت ابراهيم كه خداي سبحان ميفرمايد اين پدر ملل اسلامي است ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾ كلّ خاورميانه را وجود مبارك حضرت ابراهيم پُر كرد كه بارها به عرضتان رسيد همه ي موحّدان عالَم فلاسفه، حكما، متكلّمين اينها هر چه در مسائل توحيدي دارند به بركت ابراهيم خليل است اين آمده برهان اقامه كرده از يك طرف، تبر دست گرفته بتكده را ويران كرده از طرف ديگر، آن صحنه ي عميقِ آتش را پشت سر گذاشته گلستان كرده از طرف سوم، خاورميانه را گرفت. درست است كه آن روز روابط اين طور نبود كه صبح قضيهاي واقع بشود عصر جاي ديگر باخبر باشند اما مسئله ي ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ اين طولي نكشيد كه كلّ خاورميانه را گرفته و توحيد فراگير شده و او شده پدر موحّدان عالَم. خب اين حرفها همه جا بود اين مردم مصر كه گفتند اين حرفها را ما نشنيديم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ يعني نياكان ما اين را نداشتند (يك) هر چه اينها نداشتند باطل است (دو) پس توحيد ـ معاذ الله ـ باطل است اين نتيجه، گاهي براي بتپرستي اقامه ميكردند كه بتپرستي حق است چون نياكان ما داشتند (يك) پس هر چه نياكان ما داشتند حق است (دو) پس بتپرستي حق است نتيجه.
براي بطلان توحيد همين برهان را اقامه ميكردند ميگفتند چون نياكان ما نداشتند (يك) هر چه آنها نداشتند باطل است (دو) پس توحيد باطل است (سه) اين درد از زمان حضرت نوحي تا زمان موسي و هارون(سلام الله عليهما) و از آنجا تا زمان پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود شما در سوره ي مباركه ي «ص» ملاحظه بفرماييد خب اين «ص» فرستاد براي وجود مبارك پيغمبر اسلام تا قصّه ي آن حضرت را نقل بكند ديگر ﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾ ﴿بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ﴾ ﴿كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَّلاَتَ حِينَ مَنَاصٍ﴾ ﴿وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ﴾ ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ﴾ ﴿وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَي آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ﴾ ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾ گفتند برويد امري كه همه بايد روي آن تصميم بگيريم مراد همه ي ماست اين بتپرستي اينكه پيامبر اسلام گفته اين را نياكان ما نداشتند بنابراين آن گروه تقليدمدار دوتا حرف دارد در نفي و اثبات چيزي را حق ميداند كه نياكانشان كرده باشند آثار باستانيشان باشد چيزي را باطل ميدانند كه نياكانشان نكرده باشند اينكه ميگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ يك برهاني است به دليل اينكه اين اختصاصي به مسئله ي تاريخي و امثال ذلك ندارد خب اينها شنيده بودند مگر جريان پيغمبر اسلام يك جريان تازهاي بود اين همه يهوديها بودند اين همه مسيحيها در عالَم بودند با همه ي اينها زندگي ميكردند چگونه مسئله ي وحي و نبوّت و دعوت به توحيد را اينها نشنيدند نه اينكه ما نشنيديم، پدران ما نشنيدند چون پدران ما نشنيدند نشنيده گرفتند معلوم ميشود باطل است ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾ يا ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ نه اينكه ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا﴾ اين يك چيز تازه پيدا شده است خير، پدران ما اين را نداشتند. اين ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا﴾ اگر ﴿فِي آبَائِنَا﴾ نبود يا مانند آن، نشان ميداد كه اين يك امر تازهاي است حالا يا بدعت است يا نه. ميگويند در بين نياكان ما اين نبود چون در بين نياكان ما نبود باطل است و قرآن روي همين جهت تكيه كرد فرمود خب اگر نياكانتان آدمهاي نفهمي بودند شما بايد همين كار را بكنيد ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ خب حالا پدرانتان نكردند، نفرمود اين بيسابقه بود يا باسابقه بود يا نو نيست فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ شما بايد دنبال آنها برويد اين چه حرفي است ميزنيد ميگوييد پدران ما نداشتند خب نداشتند، نداشتند. بنابراين اينكه فرمود اينها ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ اين ناظر به اين قسمت است كه ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ ناظر به آن است. در بخشهايي هم از سوره ي مباركه ي «هود» و مانند آن همين برهان را ذكر ميكند كه ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ باز هم شما همين حرف را ميزنيد ميگوييد كه چون نياكان ما اين حرف را نداشتند. در سوره ي مباركه ي «ص» كه مربوط به همين قسمت است در سوره ي مباركه ي «ص» فرمود: ﴿ءَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِن ذِكْرِي بَل لَّمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ﴾ آن وقت تهديد ميكند تا به آن بحثهايي كه ولو آبائشان چيزفهم نباشند باز هم اينها دنبال حرفهاي آبائشان هستند. آيه ي 22 به بعد سوره ي مباركه ي «زخرف» اين است ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ ٭ وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ٭ قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾ اين «أهديٰ» أفعل تعيين است نه تفضيل فرمود شما كه ميگوييد ما پدرانمان يك روشي داشتند ما حرفهاي بهتر آورديم يا ما حق آورديم، اگر پدرانتان آدمهاي بيحق بودند غيرمهتدي بودند در ضلالت و كجراهه بودند باز شما همان راه را ميرويد؟! خب پس اينكه فرمود: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ را اينها گفتند ﴿وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ پيامبر به آنها فرمود: ﴿أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم﴾ شما باز چه ميگوييد؟ ﴿قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾ اين عصاره ي آنچه در سوره ي مباركه ي «زخرف» بيان شده. اما اينكه چگونه ميشود بعضيها برايشان البته اينها مشركين آنها كه تقليدمدار بودند اينها به خودشان حق ميدادند كه برابر حرف آبائشان ذكر بكنند آنهايي كه شبهه داشتند كه بين تشريع و تكوين خلط كردند كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾ اينها يك مشكل ديگر داشتند يك عدّه هم كه گردانندههاي اين امور بودند اينها حبّ جاه داشتند.
مسئله ي ايمان اينكه از چه سنخ است حالا باز بحثهاي آيات ديگري ممكن است به خواست خدا در پيش داشته باشيم كه بحثهاي مربوط به اينكه ايمان از چه سنخ است مطرح بشود ولي اين را بايد بدانيم كه نه در بحثهاي عقلي شكاف است (يك) نه بحثهاي نقلي شكاف دارند (دو) نه عقلي و نقلي با هم شكاف دارند (سه) تمام مشكل اين است كه ما نفس را بايد بشناسيم ما نبايد بگوييم ترجيحِ راجح بر مرجوح و مانند آن اين مخصوص عقلِ نظر است ترجيح دو قسم است: ترجيحِ علمي اين براي عقلِ نظر است ترجيحِ عملي اين براي عقلِ عملي است گاهي ميبينيد عقلِ نظري فتوا ميدهد كه اينها همه شبيه هماند افرادي كه در يك كارخانه نسّاجي يا غير نسّاجي چند نفرند پارچه توليد ميكنند اينها همه مهندسان نسّاجياند از نظر عقلِ نظري براي همه ي اينها روشن است كه اين رنگها اين بافتها اين نَسجها اين تارها اين پودها از نظر دوام و استحكام شبيه هم است هيچ مزيّتي يكي بر اينها ندارد، اما همينها وقتي كه ميخواهند براي خودشان كُت و شلوار يا قَبا انتخاب بكنند همين مهندسين با اينكه از نظر عقل نظري ميدانند هيچ تفاوتي بين اينها نيست يكي فلان رنگ را قبول ميكند يكي فلان رنگ را قبول ميكند يكي فلان پارچه را قبول ميكند ترجيح دو، يعني دو دستگاه جداي از هم فاصلهدار دارند اينكه ميگوييم جدا، دهها بار هم گفتيم و بايد دقيق بود اين است كه اگر يك متخصّص قلبشناسي يكي از اين رگهاي مويي گرفته دارد آن را باز ميكند اين بايد بيرحمانه بگويد هيچ ارتباطي بين اين رگ و رگهاي ديگر نيست در حالي كه اينها تلازم حياتي دارند صدها پيوند و رابطه دارند، اما وقتي نوبت به دقّتِ عقلي رسيد بايد بيرحمانه گفت هيچ يعني هيچ ارتباطي بين اين و آن نيست.
ترجيحِ علمي براي عقلِ نظري است كه او درگير با وهم و خيال و برهان است ترجيحِ عملي با شهوت و غضب و عقلِ عملي است خب از نظر عقل نظري هيچ فرقي بين اين رنگها نيست آن دهتا مهندسي كه ظرفها را توليد كردند از نظر استحكام ميدانند اين ظروف شبيه هم است از نظر رنگ ميدانند از نظر دوام شبيه هم است اما وقتي خواستند بشقاب و پارچه و نعلبكي تهيّه كنند همين ده نفري كه در اين كارخانه مهندسي كردند ميبينيم در انتخاب، اختلاف دارند يكي فلان رنگ را قبول ميكند يكي فلان رنگ را قبول ميكند. عمل يك دستگاه اجراييِ كاملاً جدا از علم دارد او هم ترجيح دارد، راجح دارد، مرجوح دارد، امير دارد، مأمور دارد، دستگاه جدا دارد اين نفس «في وحدتها كلّ القويٰ» هميشه درگير سه جبهه است در جبهه ي نظر، شهوت و غضب سنگر گرفتند، در جبهه ي نظر، وهم و خيال سنگر گرفتند تا با مغالطات جلوي عقلِ نظري را بگيرند و نگذارند او به برهان برسد با برهاننما جلوي برهان را ميگيرند يعني با مغالطه ي صوري و معنوي و لفظي جلوي برهان را ميگيرند تا او را خفه كنند و او اگر بخواهد از خطاي علمي بِرَهد بايد جهاد فرهنگي داشته باشد. اين مرز كاملاً، كاملاً يعني جدا. ميماند بخش عمل در تصميمگيري شهوت به يك سَمت ميكِشد غضب به يك سَمت ميكِشد عقلِ عملي كه «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» جدا ميشوند، چون نفس مجرّد است اينها كارهايي است در فضاي نفس همه ي اينها مجرّد هم هستند همه ي اينها با شهود همراه است. خب اين دو جبهه.
نفس كه «في وحدتها كلّ القويٰ» است در جبهه ي سوم بايد اينها را هماهنگ كند اين يك مكافاتي است گاهي ميبينيد در اين جبهه ي جهاد و در جنگ درون شهوت يا غضب پيروز شدند بر عقلِ نظر، عقلِ نظر فتواي خودش را ميدهد ميگويد صد درصد اين خوب است اما اين ميگويد اين به دردت ميخورد من مجريام اين امّاره ي بالسّوء ميدان ميگيرد اگر كسي بحثهاي نقلي را دنبال بكند آيات و روايات يك دست، بحثهاي عقلي را دنبال بكند ادلّه و شواهد فلسفه و كلامي يك دست اين دو گروه را بخواهد هماهنگ كند ميشوند يك دست، ولي اگر كسي سوپرماركتي فكر كند اهل هيچ كدام از اين قشر نباشد هميشه خيال ميكند اين ادلّه گُنگ است. ادلّه ناطقِ بالحق است منتها درس خواندن لازم است، بنابراين در بخشهاي قرآني پشت سر هم فرمود اينها در ميدان جبهه ي جنگ اين امّاره ي بالسّوء اين فتوادهنده را خفه كرده اين «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هويً أمير» در سوره ي مباركه ي «احقاف» آيه ي 23 فرمود اينها عالماً عامداً به ضلالت افتادند ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾ اين صد درصد ميداند حق با پيغمبر است ولي ميخواهد مِيگساري كند خب چه كسي تصميم ميگيرد؟ آنكه حرف اول را ميزند چه كسي حرف اول را ميزند؟ آنكه در جنگ پيروز شده چه كسي در جنگ پيروز شده؟ هوس. فرمود الهِ او هواي اوست اين تقديم «اله» بر «هواه» ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اين الهِ خود را يعني آن كسي كه بايد حرف او را بشنود هوا قرار داده اين يقين دارد پيامبر حق ميگويد اين ترديد ندارد اما آنكه تصميم ميگيرد اين عقلِ نظري بيچاره نيست اين دهنش بسته است اين دهنش را بست يك مُشت خاك ريخت رويش روي اين خاك حالا دارد فرمانروايي ميكند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ فرمود اين يقين دارد صد درصد كه توحيد حق است ولي ميخواهد مِيگساري كند و هرزهگي ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾ خب خدا چه گروهي را اِضلال ميكند؟ برابر آيه سوره ي مباركه ي «بقره» فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ﴾ كه اضلالِ كيفري است نه اضلالِ ابتدايي، فِسق هم كجراهه رفتن است اين شخص اول بيراهه رفت، بيراهه رفت، بيراهه رفت تا شده فاسق.
فاسق هم قد تَقدّم مراراً كه اسم فاعل نيست صفت مشبهه است اين فِسق بر او مَلكه شد چون فسق براي او ملكه شد عالماً عامداً دروغ ميگويد بنابراين ترجيحِ بلا مرجّح سه دستگاه دارد يك دستگاه مربوط به عقلِ نظر است كه درگير با وهم و خيال است يك دستگاه مربوط به شهوت و غضب است كه كار عقلِ عملي است يك دستگاه مربوط به نظم «في وحدتها كلّ القويٰ» است كه بايد اين دو وزنه را با هم هماهنگ كند به هر تقدير حالا ممكن است در نوبتهاي ديگر مطرح بشود غرض اين است كه اين ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ دوتا حرف است دوتا برهان است چرا دعوت توحيد باطل است ـ معاذ الله ـ چون پدران ما نگفتند، چرا شرك حق است ـ معاذ الله ـ چون پدران ما گفتند اين ميشود يك ملتِ كورِ تقليدمحور.