درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 21 تا 25 سوره مؤمنون

 

﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾ ﴿وَعَلَيْهَا وَعَلَي الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ﴾ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ﴾

 

سوره ي مباركه ي «مؤمنون» در مكه نازل شد و مطالب سوَر مكّي اصول دين از توحيد و وحي و نبوّت و معاد است البته خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق را هم در بردارد در اين سوره بعد از جريان توحيد، مسئله ي نبوّت را مطرح فرمود. در جريان توحيد از خلقتِ آسمان و زمين و از خلقت انسان و از خلقت برخي از موجودات دامي نامي به ميان آمده. در جريان خلقت انسان چون مراحل فراواني براي تحقّق انسان هست و اين مراحل بعضيها همسان‌اند بعضيها با فاصله ي وجودي و رتبي محقّق مي‌شوند لذا گاهي با «ثمّ» عطف مي‌شود گاهي با «فاء» در كتابهاي ادبي مستحضريد كه گفتند «فاء» و «ثمّ» با يك تفاوتي براي ترتيب و تراخي‌اند اين مطلب اول.

تراخي گاهي به لحاظ زمان است گاهي به لحاظ رتبه ي وجودي اين مطلب دوم.

گاهي ممكن است مطلبِ معطوف را با «فاء» عطف كنند براي اينكه فاصله ي زماني كم است گاهي ممكن است همان را با «ثمّ» عطف كنند براي اينكه فاصله ي وجودي زياد است آن مطلبي را كه به نام معطوف است بر معطوف‌عليه بخواهند عطف بكنند درجه ي وجودي آن خيلي بالاتر از درجه ي وجودي قبلي است. جريان علقه و مضغه و عظام اينها شبيه هم‌اند تقريباً، اما پيدايش روح ولو فاصله ي زماني‌اش مثل فاصله‌هاي قبلي است ولي چون درجه ي وجودي‌اش برتر است با «ثمّ» عطف مي‌كنند، گاهي اين نكته رعايت مي‌شود با «ثمّ» عطف مي‌كنند، گاهي اصل ترتيب ملحوظ است با «فاء» عطف مي‌كنند اين هم در كتابهاي ادبي آمده هم در كتابهاي تفسيري.

مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم ما را با تطوّر، تفكّر، تعقّل دعوت كرده است خطوط كلي بعضي از مسائل را ذكر كرد بعد به ما فرمود شما تدبّر كنيد بهره ي صحيح ببريد ما چندتا كار را بايد بكنيم اول اينكه خود مطالب قرآن را خوب بفهميم دوم اينكه از رهنمود قرآن كمك بگيريم به سراغ پي بردن اسرار خلقت برويم سوم اينكه هر چه فهميديم اين را ظرف قرار بدهيم نه مظروف و معارف قرآن را در ظرفِ علوم بريزيم نه علومِ خود را در قرآن بريزيم و بر قرآن تحميل كنيم و از زبان قرآن حرفِ خودمان را در بياوريم.

سيدناالاستاد و ساير بزرگان فرمودند مبادا علومتان را بر قرآن تحميل كنيد ناظر به همين بخش سوم است ما هر چه ياد گرفتيم بايد اين را در ظرف استماع و ظرفيّت مخاطب قرار بدهيم يعني اين بيان نوراني كه فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ براي همه در همه ي سطوح است هر كسي هر علمي دارد بايد با اِنصات و با استماع به حضور قرآن برود نه با تكلّم كه حرفِ خودش را از زبان قرآن بزند علم خودش را بر قرآن تحميل بكند اين‌چنين نيست هر كس هر چيزي بلد است بايد بداند كه ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ منتها وقتي قرآن قرائت شد آن كه عالِم‌تر است بهره ي بيشتري مي‌برد آنكه متوسّط است بهره ي مياني مي‌برد آن كه كمتر است بهره ي كمتري مي‌برد. دانشمندي كه فضاشناس است ساليان متمادي در جريان كيهاني كار كرده او وقتي آيه ي سوره ي مباركه ي «مُلك» را مي‌خواند خب يقيناً از ما بهتر استفاده مي‌كند آيه ي سوره ي «ملك» اين است كه آيه ي سوم سوره ي «ملك» ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾ مي‌فرمايد اين طبقات هفت‌گانه ي آسمان را ما خلق كرديم هيچ شكاف و بي‌نظمي در صدر و ساقه ي سپهر نيست شما دو بار، سه بار، چهار بار، صدها بار هم كه مراجعه كنيد بي‌نظمي نمي‌بينيد ما كه درس‌خوانده ي علم سماوات نيستيم از اين آيه بهره ي ضعيف مي‌بريم آن كه رصدخانه دارد وقتي اين آيه را مي‌بيند صدها بهره ي علمي از اين آيه استفاده مي‌كند مي‌گويد بله فاصله ي فلان ستاره تا فلان ستاره چند سال نوري است هميشه همين طور است فاصله ي فلان ستاره تا زمين چند سال نوري است هميشه همين طور است هيچ بي‌نظمي نه بين خود كواكب هست نه بين كواكب و زمين و مانند آن، بهره‌اي كه او از اين آيه مي‌برد خيلي بيشتر از آن است كه ما مي‌بريم. بنابراين هر چه بشر ياد گرفت اين را بايد در حوزه ي ظرفيّت خود قرار بدهد و مستمِع باشد نه متكلّم كه حرفِ خودش را از زبان قرآن در بياورد كه يك وقت حرفِ او عوض شد مثلاً بگوييم قرآن عوض شد اين طور نيست، پس بنابراين اين دو مطلب بايد از هم جدا بشود به ما گفتند تا زنده‌اي بايد بفهمي فراغت و فارغ‌التحصيلي و خارج شدن و دوران تعطيلي نيست آنها كه به جايي رسيدند گفتند اوّلين روزِ جهلِ يك حوزوي يا دانشگاهي آن وقتي است كه بگويد من فارغ‌التحصيل شدم همين كه گفت فارغ‌التحصيل شدم جهلِ او شروع مي‌شود براي اينكه آنچه را كه قبلاً خوانده آنها هم از يادش مي‌رود بعدي هم كه چيزي افزوده نمي‌كند، اما تا نفس مي‌كِشد به سراغ علم برود اين معلوم مي‌شود به جايي مي‌رسد اين يك وظيفه ي اول كه گفتند تدبّر، تفكّر، تعقّل. مطلب دوم اين است كه هر چه فهميديم ساكت‌تر باشيم براي اينكه بيشتر استفاده مي‌كنيم ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ تنها براي مجلس تجويد كه نيست براي علما، حكما، براي همه است كه در برابر قرآن حرف نزنيد هر چه او گفت شما بهره بگيريد منتها شما كه كيهان‌شناسيد صد مطلب از آيه ي سوره ي «ملك» استفاده كنيد ديگران كه كيهان‌شناس نيستند يكي دو مطلب استفاده مي‌كنند شما چون ظرفيتتان زياد است بيشتر استفاده مي‌كنيد ديگران كه ظرفيتشان كمتر است كمتر.

مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم فرمود آنچه را كه شمايِ سپهرشناس مي‌دانيد تازه اوايل راه است آن قدر توسعه و توليد در نظام سپهري هست كه به ذهنتان نمي‌آيد فرمود اين آسمانهايي كه ما خلق كرديم اين كواكبي كه ما خلق كرديم اين ثواب و سيّاراتي كه ما خلق كرديم ﴿وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ اين «موسعون» هم اسم فاعل نيست صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل باب افعال است و ثبات و دوام را مي‌رساند فرمود ما دائماً داريم در نظام سپهري توسعه مي‌دهيم حالا يا ستاره‌اي از ستاره توليد مي‌شود يا كهكشاني از كهكشان توليد مي‌شود كه همه ي علوم شما «كالحقةٍ في فلات» است بنابراين ﴿يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ﴾ ﴿وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ فرمود خيلي از چيزهاست كه اصلاً نمي‌بينيد ولو با چشم مسلّح، بنابراين نبايد گفت كه همين مقداري كه ما كشف كرديم همين مقدار است هر روز ذات اقدس الهي همان طوري كه در سازمان كشاورزي زاد و ولد هست در سازمان حيوانات و دامداري زاد و ولد هست در سازمان بشري زاد و ولد هست در ستاره‌ها هم همين طور است در آسمانها همين طور است در كهكشانها همين طور است فرمود: ﴿وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ خب بنابراين نه علم مي‌تواند متوقّف باشد نه عالِم مي‌تواند مغرور باشد و نه هيچ كسي مجاز است كه مظروف را به جاي ظرف و ظرف را به جاي مظروف قرار بدهد حرفِ خود را بر قرآن تحميل نكند هر چه بفهم‌تر شد ساكت‌تر است مي‌بينيد طلبه‌اي كه جدّي‌تر است او سعي مي‌كند ساكت‌تر باشد چون او از درس استاد بيشتر استفاده مي‌كند اين‌چنين نيست كه با ديگري يكي باشد يك استاد است يك درس مي‌گويد كسي صد مطلب مي‌فهمد يكي پنجاه مطلب. آن كه ﴿فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ او كامل‌تر است دقيق‌تر گوش مي‌دهد بيشتر استفاده مي‌كند. همه ي ما در برابر قرآن اين طوريم خب، بنابراين خواسته ي خودمان را نمي‌توانيم.

مطلب بعدي آن است كه اگر قرآن كريم فرمود ستاره‌ها طارق‌اند برابر سوره ي «طارق» فرمود: ﴿وَالسَّماءِ وَالطَّارِقِ﴾ ﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ﴾ ﴿النَّجْمُ الثَّاقِبُ﴾ اين نجمِ ثاقِب، طارق شد معلوم مي‌شود طرائق و طريقها و راهها براي اين ستاره‌هاست آن وقت با ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ هماهنگ در مي‌آيد اگر طرائق به معناي طبقات باشد كه با آيه سوره ي «ملك» هماهنگ است كه ﴿خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً﴾ و اگر طرائق همان طريقها و راهها و مسيرها باشد با ﴿وَالسَّماءِ وَالطَّارِقِ﴾ ﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ﴾ ﴿النَّجْمُ الثَّاقِبُ﴾ هماهنگ در مي‌آيد، بنابراين ما حرفِ خودمان را در هر رشته‌اي بر قرآن تحميل بكنيم اين نارواست حرفِ قرآن را بهتر بفهميم رواست اين ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ براي همه ي طبقات در همه ي عصر و مصر است.

شريعت يعني دين يك منبع معرفت‌شناسي دارد يك منبع هستي‌شناسي. منبع هستي‌شناسي‌اي فقط خداست يعني عقيده را، اصول دين را، فروع دين را، اخلاق را، حقوق را تنها مبدأيي كه قرارداد مي‌كند و وضع مي‌كند و قانون‌گزاري مي‌كند خداست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ احدي نه مي‌داند نه مي‌تواند قانون‌گزار باشد اين منبع هستي‌شناسي. منبع معرفت‌شناسي كه حالا خدا چه قانوني وضع كرد تنها كسي كه مي‌فهمد بدون رقيب پيغمبر است حالا انبياي گذشته هر كدام در جاي خودشان، وحي مقابل ندارد يعني پيغمبر مقابل ندارد وحي مقابل ندارد نمي‌شود گفت كه حكما و فقها و محدّثين ـ معاذ الله ـ در رديف انبيايند يا نمي‌شود گفت فلسفه و عرفان و حكمت و برهان در رديف وحي است او مقابل‌پذير نيست او شهودي است نه حصولي، معصوم است در سه بخش تلقّي و حفظ و القاء ديگران اين‌چنين نيستند لذا وحي مقابل ندارد اوّلين منبع معرفتي، وحي است بعد وقتي كه از وحي گذشتيم نوبت به بشر عادي شد دوتا راه دارد براي كشف كه بشر كشف بكند ذات اقدس الهي به انبيا چه فرمود آن راه عقل است و راه نقل اينكه مي‌بينيد در كتابهاي فقهي يا اصولي مي‌گويند «يدلّ عليه العقل والنقل» همين است عقل شارع نيست (يك) تشريع در شرع او، حقّ او، وظيفه ي او نيست (دو) چراغ بودن سِمت اوست (سه) عقل كشف مي‌كند همان طوري كه نقلِ زراره كشف مي‌كند اين طور نيست كه هيچ كدام قانون‌گزار باشند براي اينكه نه موضوع را عقل آفريد نه محمول را عقل آفريد نه ترتّب محمول بر موضوع را عقل آفريد عقل كه مي‌گويد بايد از سمّ پرهيز كرد نه براي آن است كه سمّ را او خلق كرده يا تأثير سمّ كه اهلاك باشد او به سمّ داده رابطه ي موضوع و محمول را او خلق كرده او بيكاره است يعني بيكاره است مثل اينكه چراغ بيكاره است چراغ كه چاه نساخت چراغ كه راه نساخت چراغ فقط نشان مي‌دهد كجا چاه است كجا راه است.

عقل يك چراغ خوبي است مي‌گويد چه چيزي بد است چه چيزي خوب است حالا انسان براي درون خودش يك سرپرستي دارد مي‌گويد وقتي خب اينجا چاه است من نبايد بروم ديگر اينجا راه است بايد بروم ديگر. عقل هيچ يعني هيچ به نحو سالبه ي كليّه ذرّه‌اي قانون‌گزار نيست قانون‌شناس خوبي است البته اگر عقل برهاني باشد خب مثل نقل هم همين طور است بايد رجالش درست باشد درايتش درست باشد مطلق و مقيّدش درست باشد عام و خاصّش مشخص باشد مفهوم و منطوقش مشخص بشود وجود و معيّنش مشخص بشود تا نقل زراره چراغي باشد كه چه كاري را بايد كرد چه كاري را نبايد كرد. اين دوتا چراغ كه شما مي‌بينيد در اصول كاربرد دارد مي‌گويند اين برائت عقلي است يا برائت نقلي است در فقه كاربرد دارد مي‌گويند يدلّ عليه العقل والنقل از همين قبيل است ما بايد بدانيم اينكه مي‌گويند «كلّما حَكَم العقل، حَكَم العقل» يعني «فَهِم العقل» اين حكم است يعني ثبوت محمول براي موضوع كه قضيه و تصديق است اشتباه با قانون نشود قانون فقط براي خداست چراغ اگر بخواهد حرف بزند حكم مي‌كند اما حكم مي‌كند كه اين موضوعي كه من نساختم آن محمولي كه من نساختم اينها دوتا با هم ارتباط دارند كه اين ارتباط را هم من نساختم اين چاه را من خلق نكردم افتادنِ در چاه را هم من خلق نكردم هر كه در چاه بيفتد پايش مي‌شكند را هم من خلق نكردم ولي من مي‌بينم اين است چاه را مي‌بينم افتادن را مي‌بينم شكستن پا را مي‌بيند. حرفِ چراغ كشف است نه اثبات، حرف عقل كشف است نه اثبات، اثبات فقط براي شرع است و لاغير، منتها ذات اقدس الهي براي اينكه اين چراغ را شفاف‌تر بكند راههاي فراوني نشان داده در همان جريان انسان همين طور است در جريان انسان فرمود اين وضع را كه آفريد شايد چند سال قبل هم به مناسبتهايي حرفهاي مرحوم بوعلي نقل شده ايشان در نمط هشتم به بعد اشارات اين حرف را دارد داستان سلامان و ابسال را نقل مي‌كند مرحوم خواجه طوسي(رضوان الله عليه) مي‌گويد من وقتي اين كتاب را شرح مي‌كردم قصّه ي سلامان و ابسالي كه ابن‌سينا اشاره كرده متوجّه نشده بودم چيست بعد از بيست سال رساله‌اي به دست من رسيد كه داستان سلامان و ابسال را در آنجا شرح داد آن داستان سلامان و ابسال اين بود كه كسي به ديگري دل بسته و علاقه‌مند بود كه مثل او را بپروراند منتها نه از آن زن، نطفه ي پدر را گرفتند نطفه ي مادر را گرفتند در يك جاي مناسبي نطفه ي زن را گرفتند نطفه ي مرد را گرفتند در يك جاي مناسبي گذاشتند و بعد از مدّتي پسري بالغ تربيت شده است اين براي قبل از هزار سال است كه مرحوم بوعلي مي‌گويد حالا آن قصّه چه موقع است روشن نيست خب حالا چندين قرن هست كه بشر به فكر شبيه‌سازي بود اگر دو هزار سال قبل بشر اين كار را كرده نطفه را گرفته در جايي كه شرايط رَحِم را دارد آنجا گذاشته ساخته و زيد توليد شده اين علم است ديگر اينكه محذوري ندارد كه اينكه خدا نشان داد اين كار را بكني بچه متولّد مي‌شود. چه كسي مي‌كند اين كار را چه در درون چه در بيرون چه كسي ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ مي‌كند؟ خدا، چه كسي تبديل مي‌كند؟ خدا، منتها نطفه را كسي اِمنا مي‌كند از جايي به جايي قرار مي‌دهد منتها آن يا به صورت طبيعي است كه در نكاح حاصل است فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾ يا اين به صورت صنعتي و علمي است كه اين نطفتين را در جاي ديگر قرار مي‌دهند شرايط قرار مي‌دهند بعد اين را مضغه مي‌كند و علقه را مضغه مي‌كند و عظام مي‌كند و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ مي‌كند و ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ اين مي‌شود علمِ پزشكي اين مي‌شود شبيه‌سازي.

جريان كشاورزي هم بشرح ايضاً كه خوانده شد فرمود اينها شير مي‌دهند شما ببينيد در فصول گوناگون زمان و زمينِ مختلف شيرهاي مختلف مي‌دهند شير پرچرب، شير كم‌چرب، شير فراوان، شير كم شما خب اينها را ياد بگيريد كه چطور مي‌شود كه گوسفندان فلان رَمه شير فراوان مي‌دهند و چرب، گوسفندان رمه ي ديگر شير كمتر مي‌دهند و كم‌چرب خب شما برويد ياد بگيريد آن علفها را شناسايي كنيد كيفيت تغذيه را شناسايي كنيد شيرِ فراوان بگيريد پرچرب هم بگيريد خب حالا اگر كسي اينها را از قرآن ياد گرفته دامداري خوبي تربيت كرده اين كشاورزي، كشاورزي اسلامي نيست يعني كشاورزي اسلامي آن است كه طرز دوشيدن بايد فرق بكند تا آن طنز.. روشن بشود اين مي‌شود علمِ اسلامي همه ي علوم اين طور است دامداري اين طور است كشاورزي اين طور است فرمود شما مي‌بينيد بالأخره من بين فرث و دم اين لبنِ شفاف در مي‌آورم مي‌بينيد كه اگر علف مختلف شد شير كم‌چرب مي‌شود يا شير كم مي‌شود و اگر علف خصوصيّت ديگر را داشت شير پرچرب مي‌شود و بيشتر مي‌شود خب همين كار را بكنيد ديگر مفت‌خور نباشيد بالأخره.

علمِ اسلامي يعني مثل صحيحه حمّاد باشد كه نماز را ياد مي‌دهد مي‌گويد نماز از اول اذان و اقامه شروع مي‌شود بعد تكبيرةالإحرام است و بعد قرائت است و كه به آن مي‌گويند صحيحه حمّاد، حمّاد چون روايتش طولاني است لقب طولاني هم دارد يعني علوم اسلامي بايد مثل صحيحه حمّاد باشد آن طوري كه نماز صبح را ياد مي‌دهد آن طور كشاورزي را ياد بدهد خب آن طور در صحيحه «لا تنقض» هم نيست صحيحه ي «لا تنقض» صدها بار گفته شد كه بيش از يك سطر نيست الآن پنجاه شصت جلد كتاب عميقِ علمي از همين يك سطر در آمده ديگر با حذف مكرّرات تقريرات اساتيد امام(رضوان الله عليه) شاگردان زيادي داشت ما يك تقرير حساب مي‌كنيم مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) شاگردان زيادي داشت يك تقرير حساب مي‌كنيم اينها هر كدام مباني خاص دارند همه ي اين پنجاه شصت جلد كتاب از اين يك سطر در آمده ديگر حالا اگر پنجاه شصت جلد كتاب ما در كشاورزي از همين يك سطر آيه در بياوريم اين علم، علم اسلامي نيست؟! فرمود اين فرث هست اين دَم هست بين اينها لبنِ خالص در مي‌آيد برويد بررسي كنيد ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ شما تماشا مي‌كنيد ولي بايد عبرت بگيريد.

معناي عبرت آن است كه اگر جامعه‌اي از فقر عبور كرده به قنا رسيده مي‌شود عبرت، از جهل عبور كرده به علم رسيده مي‌شود عبرت، از غفلت عبور كرده به تذكّر رسيده مي‌شود عبرت، اگر يك دامدار سنّتي بود و شير دوشيد و خورد مي‌شود تماشا نه عبرت فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ بايد عبور بكنيد ولي شما تماشا مي‌كنيد همان سنّتي كه چندين سال قبل بود الآن هم همان طور است ديگر. خب ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ فواكه هم همين طور است درختان زيتون و امثال ذلك هم همين طور است دامداري و كشاورزي هم همين طور است فرمود بهره‌هايي شما مي‌بريد از اين دامها چه خودتان سوار مي‌شويد روي اسب و امثال ذلك يا بارهايتان را جابه‌جا مي‌كنند كشتيهايتان هم همين طور است انحاي ساختن كشتي هم همين طور است باد چه موقع مي‌وزد اين هواشناسي خب آن روز كه ديگر برق نبود آن روز كه موتور نبود كه به وسيله ي رهبري باد اين كشتيها تنظيم مي‌شد ديگر چه موقع نسيم مي‌ورزد از كجا نسيم مي‌وزد چه موقع به صورت متوسّط در مي‌آيد چه موقع تندباد مي‌شود چه موقع توفنده مي‌شود در چه فصلي اين‌چنين است كشتيها را برابر او تنظيم مي‌كردند ديگر، خب اين كشتي‌شناسي و كشتي‌سازي و كشتيراني اين بر اساس باد بود ديگر اين ديگر موتوري كه نداشت كه فرمود اينها را خب ياد بگيريد ببينيد اين بادها كجا وزيده مي‌شود چه موقع وزيده مي‌شود درجاتش چقدر است كشتيها را هم برابر او تنظيم بكنيد ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ﴾ كذا، اين ﴿تَجْرِي فِي الْبَحْرِ﴾ كذا خب اگر بي‌نظمي باشد كه قرآن ما را ارشاد نمي‌كند به او كه هر وقتي باد بوزد بعد بگويد شما كشتيراني كنيد خب اينكه نظم نشد كه. شما ما را تشويق مي‌كنيد به كشتيراني بادها را هم منظم نمي‌كني خب اين مي‌شود هلاكت، پس باد يك سلسله نظم رياضي دارد حركتِ كشتي به تبع باد يك سلسله نظم رياضي دارد شما هم ما را به كشتيراني دعوت كردي بله اين درست است اينها همه‌اش مي‌شود آن كشتيراني و كشتي‌سازي مي‌شود اسلامي، هواشناسي مي‌شود اسلامي، تنظيم حركات اين كشتيها در درياها برابر بادهاي پيش‌بيني شده مي‌شود اسلامي براي اينكه لحظه به لحظه فعلِ خداست ديگر الآن ما كه داريم قرآن تفسير مي‌كنيم چرا تفسيرِ ما اسلامي است؟ براي اينكه مي‌گوييم خدا چنين گفت، خدا چنين گفت، خدا چنين گفت خب آن كه رشته ي كشاورزي دارد يا دامداري دارد يا كشتي‌سازي دارد يا هواشناسي دارد مي‌گويد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد اگر خدا چنين گفت اسلامي است خدا چنين كرد هم اسلامي است حالا مگر مي‌شود در ماه مبارك رمضان اگر كسي بر او ثابت شد كه نظم رياضي اين است عالماً عامداً دروغ گفته خب معصيت كرده روزه‌اش باطل است كفّاره هم بايد بدهد اين كذبِ بر خداست ديگر، او اگر گفته كه جريان توليد ستاره‌ها برابر آيه ي سوره ي «انبياء» كه فرمود: ﴿أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ نام اين آيه را نبرد براي او مسلّم شده كه توليد ستاره از فلان راه است نه از اين راه اين عالماً عامداً براي اينكه فريب بدهد دروغ بگويد، بگويد خداي سبحان اين ستاره‌ها را از اين راه توليد كرده خب اين معصيت كبيره كرده روزه‌اش هم باطل است كفّاره هم بايد بدهد. دروغ بر خدا فرقي ندارد چه در قول او چه در فعل او، بنابراين ما نبايد توقع داشته باشيم كه اگر يك علم اسلامي شد نظير صحيحه ي حمّاد باشد كه از اول اذان و اقامه شروع كرده تا آخر «والسلام عليكم» را نقل به ما بگويد اين هم همين طور است. آن وقت يك تفسير موضوعي مي‌خواهد كه طراق يعني چه، سَبع به معني طراق است يا سبع به معني سبع طريق است يا سبع طراق است آن ديگر تفسير ترتيبي نيست مي‌شود تفسير موضوعي.

مسئله ي توحيد را وقتي كه به اين حد گذراندند در جريان اسماي الهي كه در نوبت قبل مطرح شد كه بين مُلك و ملكوت فرق است ذات اقدس الهي هر مطلبي را كه فرمودند ضامنِ مضمون آن آيه، اسماي حسنايي است كه در پايان آيه است اگر آيه، آيه ي رحمت و عنايت الهي باشد در ذيلش دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ اگر آيه انتقام و كيفر باشد دارد ﴿عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ و مانند آن، اگر قَهر باشد عليه ظالمان دارد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ اسماي حسنايي كه خداي سبحان در پايان آيه يا در آغاز آيه دارد مناسب با مضمون همان آيه است اين مطلب تفصيلي. در قرآن كريم فرمود هر چيزي مُلكي دارد كه به دست خداست هر چيزي يعني هر چيزي ملكوتي دارد كه آن هم به دست خداست يك وقت است كه مُلك و ملكوت، ملكوت شدّت ملك است نظير قدرت و اقتدار اينها هر دو صفت خالق‌اند خدا هم قادر است و هم مقتدر كه مي‌گويند اينجا زياديِ مبنا دلالت بر زيادي معنا دارد اقتدار بالاتر از قدرت است و هر دو صفت خالق‌اند، اما در سوره ي «ملك» و در پايان سوره ي «يس» مي‌گويد هر چيزي ملكوت دارد مثل اينكه مي‌گوييم هر انساني يك بدن دارد يك روح اين ملكوت ديگر صفت خدا نيست به دست خداست خب آنجايي كه مي‌گويد مُلك به دست خداست مي‌گويد «تبارك» آنجا كه مي‌گويد ملكوت به دست خداست مي‌گويد «سبحان» كه «سبحان» مي‌شود از اسماي تنزيهي حق، تبارك مي‌شود از اسماي تشبيهي حق ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ (يك) ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ (دو) «لكلّ شيء ملكوت» مثل اينكه بگوييم «لكلّ انسان روح، لكلّ ظاهرٍ باطن» آن چهره ي ارتباطي هر چيزي به خدا آن مي‌شود ملكوتِ او، اگر كسي او را ببيند يقيناً خدا را مشاهده مي‌كند در حدّ خودش در فصل سوم چرا؟ براي اينكه درباره ي حضرت ابراهيم فرمود ما ملكوتِ اشيا را نشان او داديم ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اما درباره ي افراد ديگر نگفت ما ارائه كرديم ملكوت را، گفت آياتمان را نشان مي‌دهيم ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾ خب سراسر عالم آيات الهي است اما ملكوت را نشان كسي نمي‌دهد ولي به ماها فرمود شما نگاه كنيد شايد ببينيد بله، در بين انسانهاي عادي كساني هستند كه نگاه مي‌كنند نظر غير از رؤيت است در فارسي نگاه غير از ديدن است فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نگاه كنيد شايد ببينيد در بين نگاه‌كننده‌ها يك حارثةبن‌زيدي پيدا مي‌شود يك اُويس قَرني پيدا مي‌شود يك گوشه را مي‌بيند پس تسبيحي كه ذكر شده با تباركي كه ذكر شده ضامنِ مضمون همان آيه است و اين تناسبي است در همه جاي آيات قرآن و هر چيزي ملكوت دارد و ملكوت هر چيز عبارت از باطن هر چيز است آن جهت ارتباط كلّ شيء به الله را مي‌گويند ملكوتِ او. بعد از جريان توحيد مسئله ي وحي را ذكر فرمود منتها چون در سوره ي مباركه ي «هود» تقريباً بيش از سه صفحه درباره ي حضرت نوح سخن به ميان آمده كه بحثش مبسوطاً در سوره ي مباركه ي «هود» گذشت در سوره ي مباركه ي «هود» از آيه ي 25 كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ از آيه ي 25 تا آيه ي 49 بيش از سه صفحه مربوط به قصّه ي حضرت نوح است حضرت نوح و كشتي نوح و سوار شدن مؤمنان و هلاك شدن كافران و جريان فرزند ناصالح نوح و همه ي اينها از 25 تا 49 مربوط به حضرت نوح است كه مبسوطاً اين قصّه‌اش آنجا ذكر شده.

جريان حضرت نوح را ذكر مي‌كنند بعد از جريان حضرت نوح بعد از چند آيه مي‌فرمايند: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ﴾ اين هم يك، بعد از تقريباً يك صفحه مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ﴾ تا مي‌رسد به حضرت موسي و عيسي(سلام الله عليهما) كه در آيه ي 49 مي‌فرمايد: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾ بين حضرت نوح تا حضرت موسي و عيسي(سلام الله عليهما) انبياي فراواني بودند كه فقط در دو مقطع مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ﴾ يا ﴿قُرُوناً آخَرِينَ﴾ نسلهايي، امّتهايي، انبيايي آمدند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ اين «تَترا» يعني متواتر اين نظير تقوا كه «تاء» آن اول كلمه نيست اصلش «وَقَي» است اين «تَترا» هم اصلش «وَتَر» است كه كم كم مي‌شود متواتر فرمود انبياي ما متواتر بودند كتب ما متواتر بود رهبري ما متواتر بود هرگز نگذاشتيم كه اين چراغ در ملّتي خاموش بشود بعد كم كم نام مبارك حضرت موسي و عيسي را مي‌برند اين چند آيه مربوط به آن است چون قصّه ي تفصيلي جريان حضرت نوح در سوره ي «هود» گذشت اينجا ما به طور مبسوط بحث نخواهيم داشت ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ فقط الله را بپرستيد، چرا؟ براي اينكه ﴿مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ معبودي غير از او نيست چرا تقوا را رعايت نمي‌كنيد.

مطلب مهم آن است كه اينها ملحد نبودند مشرك بودند يعني معتقد بودند خدايي هست واجب‌الوجود هست خالق سماوات والأرض هست مدير كلّ ربّ الأرباب اوست اينها را قبول داشتند مي‌گفتند ما چون به او دسترسي نداريم حس‌گرا بودند بتها را مي‌پرستيدند، بتها را مي‌پرستيدند مشرك بودند معنايش اين نيست كه قدري خدا را مي‌پرستيدند قدري اينها را (يك) در عبادت هم خدا را مي‌پرستيدند هم بتها را (دو) هيچ كدام از اينها نبود اينها فقط بتها را مي‌پرستيدند مي‌گفتند ما دسترسي به خدا نداريم معناي شرك اين نيست كه گاهي خدا را گاهي غير خدا را، معناي شرك اين نيست كه هم خدا هم غير خدا آنكه هم خدا و هم غير خداست آن مي‌شود ريا نه شرك، شرك مصطلح اين است كه فقط غير خدا را مي‌پرستند معنايش اين است كه اين عبادت كه مخصوص خداست آن را براي ديگري قرار مي‌دهند ديگري را شريك الله قرار مي‌دهند در استحقاق عبادت. خدا مستحقّ عبادت است و لاغير اين سِمت را براي غير خدا قرار مي‌دهند مي‌شوند مشرك نه اينكه هم خدا را و هم غير خدا را با هم مي‌پرستيدند فرمود: ﴿مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ در بين اينها افرادي كه متمكّن بودند چشم پُركن بودند سرمايه‌دار بودند اهل زرق و برق بودند اينها به مبارزه برخاستند سخن از سياست نبود سخن از تكاثر و ثروت بود يك وقت است وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) قيام مي‌كند اين هم با ملأ درگير مي‌شود هم با دستگاه حكومت، اما در جريان حضرت نوح نيامد كه مثلاً حكومتي بود و سلطنتي داشت و دستگاه حكومت با او درگير بودند آنچه بود ملأ بود حالا يا طايفه‌سالاري بود مردم‌سالاري بود و قدرت‌سالاري بود هر چه بود بالأخره كار دست اينها بود ﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾ اينها چون حس‌گرا بودند معناي وحي و نبوّت و اينها را درك نمي‌كردند چيزي كه محسوس بود درك مي‌كردند چيزي كه معقول بود به سراغش نمي‌رفتند و درك كنند. آنها آن جداره ي عقل و قلب را قفل كرده بودند فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ يك عدّه واقعاً قلبشان قفل است يعني حرف در قلبشان نفوذ نمي‌كند اين را عمداً بستند اول با معصيت بعد كم كم با تكذيب ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اين رِين متراكم باعث بسته شدن دل شد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ خب، در اينجا فرمود ملأ گفتند كه اين بشر است مثل شما و وجود مبارك نوح را همانند خود مي‌پنداشتند گفتند ﴿يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ﴾ مي‌خواهد بر شما رياست كند حاكم بشود، بشود مطاع شما بشويد مطيعِ او و وحي و نبوّتي نيست ـ معاذ الله ـ اگر پيامبري بود وحي و نبوّتي بود بايد فرشته مي‌آمد چون انسان اين لياقت را ندارد ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً﴾ خدا فرشته نازل مي‌كرد مگر بشر مي‌تواند به مقام نبوّت برسد.

يكي از مهم‌ترين كارهاي انبيا همين بشرشناسي است و بشرشناساندن كه انسان را به خود انسان معرفي كنند. بسياري از افراد واقعاً خودشان را گُم كردند در سوره ي مباركه ي «حشر» دارد كه اينها خودشان را فراموش كردند در سوره ي مباركه ي «نساء» و «آل‌عمران» و آن محدوده اين است كه اينها فقط به فكر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ خب آنكه در آنجا فرمود اينها فقط به فكر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ اينكه مي‌فرمايد: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ براي آن است كه يك خودِ انساني داريم كه آن را فراموش كردند يك خود حيواني داريم كه ﴿ذرع يأكل ويتمتع و يلهمهم العمر﴾ به فكر اين هستند اينها خيال مي‌كنند انسان همين است كه در تالار تشريح خلاصه مي‌شود از تالار تشريح به سردخانه از سردخانه هم زير خاك تمام شد، ديگر نمي‌دانند اين ابزاري است كه اين محدوده را طي مي‌كند بعد به مسير ابد حركت مي‌كند بعد مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ اين سابقه ندارد ما تا حال چنين چيزي نشنيديم خب تا حال شما انبياي ديگر كه آمدند رُسل ديگر كه آمدند آنها را خانه‌نشين كرديد نگذاشتيد حرف آنها به جامعه برسد ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ﴾ اينها چون عقل را در همان حس مي‌دانستند كسي كه بر خلاف آنها مي‌انديشيد اين را ديوانه مي‌پنداشتند ديوانه يعني ديوزده، جن، ديو خب موجودي است و آنها هم مسلمان دارند كافر دارند مزاحم دارند غير مزاحم دارند ارتباط با آنها، تسخير آنها مي‌دانيد جزء كارهاي محرَّم است همه ي اينها در مكاسب محرّمه خوانديد كه اين كار ارتباط با آنها و اين را كسب قرار دادن ـ معاذ الله ـ با اين كار بتوانند ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ كار سَحره است كار ساحر را انجام بدهند ايجاد اختلاف كنند اينها جزء كارهاي محرّم است در اسلام. فرمود اينها ـ معاذ الله ـ ديوانه‌اند ديوانه يعني ديوزده اين كلمه مركّب است كلمه ي بسيط نيست ﴿فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ﴾ صبر كنيد تا كم كم بساطش برچيده مي‌شود بعد وجود مبارك نوح استنصار كرد و خداي سبحان پاسخ استنصار را با نصرت داد.