90/02/20
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾ ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾ ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ﴾ ﴿وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَي ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ﴾ ﴿فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾ ﴿وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ﴾
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» در مكه نازل شد و مطالب محوري سوَر مكّي اصول دين و خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق است بعد از بيان بخشي از اين خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق به خلقتِ انسان و جهان پرداختند كه از راه نظم پي به خالق ببريم (يك) و از خالقيّت پي به ربوبيّت ببريم (دو)، اگر ثابت شد يك نظمِ حكيمانه در عالَم هست وجود ناظمِ حكيم هم ثابت خواهد شد و اگر ثابت شد كه در جهان، خلقت است نه طبيعت، خالق ثابت ميشود و چون ربوبيّت بدون خلقت نيست هيچ ربّي نميتواند غير خالق باشد پس همان موجودِ حكيمِ عالِم ناظم كه خالق است همان بايد ربّ باشد و اگر او ربّ عالَم است (يك) ربّ انسان است (دو) ربّ پيوند انسان و عالَم است (سه) بايد او را پرستيد و از او اطاعت كرد (چهار). اين است كه بعد از گذشت اين ادوار نهگانه فرمود خدا احسنالخالقين است.
قرآن كريم خلقت را، عزّت را، شفاعت را، قدرت را، رزق را، حفظ را، فصل را، حكم را به غير خدا اسناد ميدهد ميفرمايد: ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ يا ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ يا خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است، ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾ است، ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ است و ﴿أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ﴾ است. اينها موهِن آن است كه خلقت براي غير خدا هم رواست در حالي كه قرآن برهان اقامه ميكند كه غير خالق نميتواند ربّ باشد فرمود: ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ خب، اگر برهان بر بطلان ربوبيّتِ بتها اين است كه آنها خالق نيستند اگر قرآن ميگويد غير خدا هم افرادي هستند كه خالق باشند پس اگر آن افرادي كه خالق بودند معبودِ كسي شدند دليلي بر بطلان آن عبادت نيست زيرا قرآن بنايش بر اين است كه غير خالق نميتواند مربوب باشد ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ در حالي كه قرآن خلقت را به غير خدا اسناد ميدهد. پاسخش اين بود كه گرچه در بخشي از آيات اين اوصاف به غير خدا اسناد داده شد اما در آيات ديگر كه حاكم بر اين آيات است ثابت ميشود كه اين خلقت بالاصاله و بالذّات براي خداست اگر غير خدا متّصف به خلقت شدند به اذن خداست به مظهريّت خداست و اعجاز خداست.
درباره ي عيسي(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي﴾ در كنارش ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ آمده ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾ آمده لذا در جمعبندي نهايي اين آيه ميشود حاكم كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ پس «لا خالق إلاّ الله» آنگاه آن برهان درست ميشود كه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ پس «لا خالق إلاّ الله» همان طوري كه «لا إله إلاّ الله، لا خالق إلاّ الله، لا عزيز إلاّ الله» چرا؟ براي اينكه درست است كه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما در آيه ي ديگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ و اگر انبيا و مؤمنين عزيزند به بركت و عنايت خدا عزيزند و اگر خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است در بخش پاياني سوره ي «ذاريات» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر مفيد حصر است يعني غير خدا رازقي نيست پس «لا رازق إلاّ الله، لا عزيز إلاّ الله، لا حافظ إلاّ الله، لا حكم الاّ لله» كه دارد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اگر انبيا و اوليا حكمي دارند بيانگر حكم الهياند و اگر عزّت و حفظي دارند مظهر عزيز و حَفيظ خداي سبحاناند پس اين سخن درست است كه «لا خالق إلاّ الله» اصل كلّي ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ حاكم است آن وقت ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معنايش خودش را پيدا ميكند. بعد فرمود اين بين راه است يعني دنيا پايان راه نيست مرگ آخر خط نيست بعد از مرگ برزخ است و بعد از برزخ هم جريان قيامت منتها جريان برزخ را در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» در آيات بعد دارد كه ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» دارد و در سوره ي مباركه ي «عبس» هم كه در بحث ديروز اشاره شد فرمود: ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ كه قبر همان عالَم برزخ است بعد فرمود اين براي خلقتِ انسان. نكته ي بعدي آن است كه ما نبايد بگوييم كه قرآن كتابِ هدايتِ كلامي است ما را ميخواهد به دين هدايت كند به عقيده هدايت كند كاري به علم ندارد.
محور اصلي و هدف مهمّ قرآن دعوت به دين است و هدايت به دين است اما دعوتِ به علم را هم در كنارش دارد ما هرگز نبايد بگوييم قرآن كاري به علم ندارد فقط دعوتِ ديني دارد خب چطور ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ را حوزه ي علمي ميگيرد فقها و اصوليين ميگيرند بحثهاي فراواني ميكنند ميخواهند برائت نقلي را از اين در بياورند عدّهاي نقد ميكنند كما هو الحق، عدّهاي استدلال ميكنند كما هو علي رأيهم خب همان يك جمله كه حوزه ي علميه ي نجف و قم بحث ميشود، ميشود علمي اما اين همه مراحل دقيقي كه در انسانشناسي ذكر كرده اينها هدف قرآن نيست پس اگر جامعهاي به سمت انسانشناسي برود كه چگونه نطفه ميشود علقه، چگونه علقه ميشود مضغه، چگونه مضغه ميشود عِظام، چگونه عظام جامه ي گوشتي در برميكند همه ي اينها ميشود علمِ اسلامي، منتها اينها بايد بدانند كه عقل چراغي است كه خدا داده عقل، حجّت شرعي است، حجّت شرعي است يعني حجّت شرعي است با گفته زراره و حُمران فرق نميكند عقل در مقابل وحي نيست ولي عقل در مقابل نقل است هيچ ممكن نيست كسي دانشمندي چه مربوط به شناخت عمقِ دريا باشد چه مربوط به شناخت اوجِ سپهر باشد يك مطلب عقلي را بفهمد نه فرضيه باشد فرضيه كه علم نيست اگر علم باشد ثابتشده باشد به دو دوتا چهارتا رسيده باشد به نظري و بيّني ختم شده باشد اين ميشود حجّت شرعي، هرگز نميتواند بگويد كه من خودم فهميدم ميخواهم برابر اين علم عمل كنم اين علم چراغي است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ حجّت شرعي است اگر حديث زراره بر مطلبي اقامه شده انسان نميتواند خلافش عمل بكند اگر علمِ دانشگاهي هم به جايي رسيده ميشود حجّت شرعي مگر ميشود بر خلاف علم عمل كرد اگر بر خلاف حديث زراره كسي عمل بكند جهنّم است، بر خلاف دانشِ دانشگاهي عمل بكند جهنّم است ديگر، پس ميشود حجّت شرعي. چه كسي عقل داد؟ خدا، چه كسي به عقل علم آموخت؟ خدا، معلوم را چه كسي خلق كرد؟ خدا، رهبري عقل و معلوم را چه كسي دستور داد؟ خدا، آن وقت ما علمِ غير اسلامي هم ممكن است داشته باشيم؟ فرض ندارد. خب پس انسانشناسي اين طور است درباره ي زمينشناسي هم همين طور است درباره ي باد و بارانشناسي و هواشناسي هم همين طور است. حالا بعد از اين جريان ميفرمايد شما جريان سپهر را هم كه ملاحظه كنيد او هم همين طور است ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ﴾ آسمانها هفتتاست نه ستارهها، نه ستارههاي ثابت هفتتاست يا سيّارات هفتتاست يا ستارههاي ثابت عدد و رقمي ندارند. آسمان هفتتاست و اينها طريقاند راهاند نه آن مدارِ بسته ي بطلميوسي. فرمود آسمانها هفتتاست نه ستارههاي سيّار هفتتا هستند كواكب سخنش نيست آنها ميگفتند كه تمام اين ستارهها ثابت و سيّار اينها جايشان مشخص است از قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل به حساب پيشينيان اين هفت ستاره هفت آسمان را اشغال كردند اين ثوابِت در آسمان هشتماند و فلكالأفلاك كه فلكِ اطلس نام دارد بيستاره است اما بيان قرآن اين است كه همه ي اينها در آسمان اولاند ﴿وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾ بعد فرمود خيلي از چيزهاست كه شما هنوز نميبينيد ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ﴾ ﴿وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ بنابراين آسمانشناسي مثل زمينشناسي علمي است اسلامي نه اينكه حالا چون در نجف بحث شده يا قم بحث شده ميشود اسلامي ولي اگر دانشگاه بحث بكند اسلامي نيست. اين جمله ي ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ را كه حوزه بحث ميكند ميشود اسلامي، ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را اگر جاي ديگر بحث بكنند اسلامي نميشود و نبايد گفت كه قرآن هدفِ او منحصراً دينِ مردم است.
مهمترين هدف، دينداري مردم است اما نظمي كه خود قرآن ما را دعوت ميكند به تدبّر در عالَم ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ اين معارف را هم پيش ما گذاشته. بارها به عرضتان رسيد كه جريان استحصاب يك سطر بيش نيست «لا تنقض اليقين بالشكّ» از ديرزمان تا الآن حداقل پنجاه شصت جلد كتاب درباره ي اين يك سطر نوشتند با حذف مكرّرات حالا چون اين يك سطر را نجف و قم بحث كردند ميشود اسلامي اگر دانشگاه مشابه اين بحث را داشته باشد اسلامي نيست؟!
خب، نظم را، نظم رياضي را هم او آفريد. فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ﴾ اين طور نيست كه ما تفويض كرده باشيم خلق كرده باشيم خلق را رها كرده باشيم ما قدم به قدم به فكر آسمان و زمين و بين الأرض و السمائيم قدم به قدم به فكر شما و دامداري شما و كشاورزي شماييم همه ي اينها را ما داريم روزانه تأمين ميكنيم ﴿وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ﴾ چرا غافل نيستيم؟ براي اينكه قطرات باران را حسابشده ميفرستيم اين زمين را هم دستور ميدهيم دهن باز كند اين ذخيرهها را در خود فرو ببرد در زير زمين يك ترافيك منظّم حسابشده قائليم كه كجا دو راه باشد كجا سه راه باشد كجا چهار راه باشد كجا ورود ممنوع باشد كجا آب بايستد كجا آب برود ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾:
سوره ي مباركه ي «زمر» فرمود ما اين آبها را كه فرستاديم با اندازه ميفرستيم به زمين دستور ميدهيم اينها را در جاي مشخص در سطح مشخص كه در دسترس مردم باشد با قنات و چاه بتوانند به او دسترسي پيدا كنند ببرد خيلي پايين نبرد و كجا سه راه باشد كجا چهار راه باشد كدام طرف برود كدام طرف نرود. در سوره ي مباركه ي «زمر» فرمود اين راهنمايي آبهاي زير زمين به دستور ماست كه ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾ آيه ي 21 سوره ي مباركه ي «زمر» اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾ «يَنْبُع» يعني چشمه، اينها را ذخيرهسازي كرده در چشمهها نگه داشته اما مَسلكهاي اينها را مشخص كرده در چه سطحي اينها بروند جاسازي بكنند بشوند چشمه مشخص كرده ﴿ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً﴾ به وسيله ي همين باراني كه ذخيره شده كشاورزيهايتان باغداريهايتان تأمين ميكند ﴿مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ﴾ ميوههاي رنگارنگ و بذرهاي رنگارنگ بعد هم پاييز ميرسد و حكم پاييز را خواهد داشت ولي فرمود اگر بيراهه برويد ممكن است ما به همين زمين دستور بدهيم قدري اين آبها را پايينتر ببرد. در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «مُلك» دارد ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ حالا اگر سه، چهار كيلومتر اين آبها را پايين ببرد يا اين نفت و گاز را يك سي چهل پنجاه كيلومتر پايينتر ببرد كه دسترس صنعت نباشد خب جز فقر و فلاكت چيز ديگر در مملكت نيست ديگر. نفت را جاي معيّن قرار ميدهد گاز را جاي معيّن قرار ميدهد آب را جاي معيّن قرار داده كه در دسترس قرار بگيرد يا سنّتي يا صنعتي. فرمود بيراهه رفتيد يا باران نميآيد يا اگر باران آمد به زمين دستور ميدهيم اين را قدري پايينتر ببرد اگر در آيه ي ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾ فرمود اگر اينها بهراه بودند مؤمن بودند معتدل بودند اهل تعدّي نبودند به فقرا رسيدند ما بارانِ مناسب ميفرستيم خب ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾ فرمود: ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾ باران ميفرستيم بستر زمين را آماده ميكند اگر به زمين دستور داديم كه يك مقدار اين را فرو ببرد اجازه نميدهيم كه زياد فرو ببرد بايد در دسترس قرار بگيرد كه ﴿يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً﴾ اما اگر بيراهه رفتيد ما دستور ميدهيم اين زمين يك سي چهل كيلومتر پايينتر ببرد خب كلّ اين منطقه ميشود لم يُزرع و فلاكتبار ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾:
«غائر» يعني فرو رفته، اگر دو سه كيلومتر اين آبها فروتر برود يا هشت ده كيلومتر اين گاز و نفت پايينتر برود كه در دسترس صنعت نباشد جز فقر و فلاكت چيز ديگر دامنگير مملكت نخواهد بود مگر كسي ـ معاذ الله ـ الهي نيانديشد همهاش را بر اساس اتفاق و مثلاً طبيعت تلقّي كند ولي اگر قرآن است بساط حرفش اين است خب اين به عنوان تمثيل است تعيين كه نيست شامل نفت هم ميشود شامل گاز هم ميشود شامل معادن ديگر هم ميشود فرمود ما اينها را در دسترس شما قرار داديم كه بهره ببريد منتها براي اينكه رشد علمي هم داشته باشيد گفتيم ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾ تدبّر كنيد، تحقيق كنيد، بررسي كنيد.
روايت مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده قبلاً به عرضتان رسيد كه كسي از شاگردان امام هفتم ظاهراً در محضر حضرت از بازار مِسگرها رد ميشدند به حضرت عرض كرد اين مِس چيست؟ فرمود اينها درست بررسي نكردند اگر به موقع ميرفتند اين نقره ميشد حالا مدّتي گذشت به صورت مس در آمده خب كدام خاك ميشود مس كدام خاك ميشود نقره را از اين روايت ميشود فهميد همان طوري كه از «لا تنقض» وحدت قضيتين و استصحاب در شكّ در مقتضي و اينها مگر در روايات هست همه ي اينها را عقل از روايت در آورده و ميشود حجّت خب اين گونه از روايات كه حضرت فرمود اگر اينها دير نجنبند مواظب باشند به جاي اينكه مس گيرشان بيايد نقره گيرشان ميآيد خب اينها هم همان روايات است ديگر ما نبايد بگوييم دين آمده كه ما را فقط به نماز و روزه دعوت كند دين آمده ما را به فهم و به فهم و به فهم دعوت بكند ملّت بفهم هميشه سرفراز است البته دينش را هم حفظ ميكند. خب بنابراين اصل اين كار براي پي بردن به ربوبيّت است ملّت عاقل نه ستم ميكند نه ميشود او را فريب داد. چرا وجود مبارك امام صادق فرمود ميخواهي بروي شهر يا دِه ببين يك عالِم محقّق بزرگواري آنجا هست يا نيست وگرنه نرو، اگر سرزميني محقّقان فكري نباشند جا براي فسون و فسانه فراوان است همه ي اين نِحَل در برابر ملل در آمده ديگر هر وقت ملّتي بود، ديني بود، نِحلهاي كه منحول است يعني مجعول. آمار نِحَل كمتر از ملل نيست اين ابنهزم دو جلد نوشته شهرستاني دو جلد نوشته هر وقت ملّت بود نِحلتي هم هست وقتي ميرزاي شيرازي(رضوان الله عليه) آمد و آن فتواي نوراني را داد و تحريم تنباكو را گفت و مرحوم آقا ميرزا حسن آشتياني شاگرد شيخ در تهران فتواي ميرزا را عمل كرد آن بزرگفقيه در تهران وقتي گفت، وقتي مرجعي مثل ميرزاي شيرازي فتوا بدهد به حرمت تنباكو همه بايد اطاعت بكنيم گرچه آن بزرگوار در نجف حكم صادر كرد ولي آشتياني در ايران اجرا كرد علماي ايران و مراجع ايران اجرا كردند در آن بحبوحه وقتي ديدند دين ميتواند ملّتي را اداره كند در همان زمان بود كه بهائيّت پيدا شده وگرنه بهائيّت كه قبلاً نبود كه هر وقت اصلي و اصيل فروغي پيدا كرد بدلي هم جعل ميشود. غرض اين است كه ما نبايد علم را از دين جدا كنيم دين آمده علم را تقويت كند و جامعه را عالِم كند جامعه عالِم قهراً به طرف ربوبيّت حركت ميكند فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ﴾ چرا غفلت نداريم؟ براي اينكه ﴿وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ اما تمام اين قطرات حسابشده است ﴿بِقَدَرٍ﴾ بياندازه نيست منتها حالا شما به جاي اينكه به دنبال علم برويد بيكاري، بيكاري، بيكاري يك وقت سيل ميآيد افغانستان و پاكستان چند هزار نفر را ميبرد شما آه ميكشيد خب در زمان عادي بايد به فكر سد باشيد الآن شما ميبينيد تقريباً شصت درصد بودجه ي روي زمين صرف آدمكُشي است الآن بودجه ي نظامي كشورها هم مشخص است ديگر كلّ اين خاورميانه هم كه در آتش است خب اين در اثر استكبار و ظلم و جور آمريكا و صهيونيست و امثال ذلك است ديگر، اگر اين نيرو صرف سدسازي بشود ديگر سيلي جايي نميآيد كه. فرمود ما تمام اين قطرات حسابشده است منتها شما بايد ذخيره كنيد شما به جاي اينكه بودجه را صرف سدسازي كنيد صرف آدمكُشي ميكنيد.
سوره ي مباركه ي «حجر» فرمود همه ي اينها اندازهشده است آيه ي سوره ي مباركه ي «حجر» اين است كه اينچنين نيست كه ما باران را جلويش را همين طور رها بكنيم آيه ي 21 سوره ي مباركه ي «حجر» اين بود ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ در بعضي از روايات كلمه ي «مهندِس» بر ذات اقدس الهي اطلاق شده كه قبلاً هم اين بحث گذشت هندسه عربي نيست اين معرّب اَندزه است اندزه مخفّف اندازه است اين اندازه شده اندزه، اندزه تعريب شده، شده هندسه از اين يك اسم فاعل جعل شده به نام مهندس بعد كم كم در عربي هم اين كلمه به كار رفته وگرنه ريشه ي عربي ندارد خدا مهندس است يعني بر اساس نظم و حسابِ رياضي دارد جهان را اداره ميكند ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ پس همه ي قطرات حسابشده است ذات اقدس الهي وقتي يك عدّه از سلاطين را مذمّت ميكند كه ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا﴾ خودش ـ معاذ الله ـ اين كار را ميكند كه قُراء و قَسوات را به ويراني بكشد يا اين فسادِ قُرا و قسوات براي اينكه اينها بيراهه رفتند و حقّ عدّهاي را رعايت نكردند. خب، پس بنابراين ﴿وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ اما ﴿بِقَدَرٍ﴾ به اندازه، قَدَرش هم در سوره ي مباركه ي «حجر» مشخص كرد. بعد فرمود ما اين را نگذاشتيم برود دريا اينها را ذخيره كرديم جاسازي كرديم ﴿فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ﴾ اما ﴿وَإِنَّا عَلَي ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ﴾ اگر خواستيم اين را از بين ببريم ميتوانيم اين همان است كه در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «ملك» آمده ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ آبِ مَعين آبي است كه «تناله الأيدي والدلاء» يكي از القاب وجود مبارك حضرت وليّ عصر(ارواحنا فداه) ماء مَعين است به تبع آن حضرت همين لقب را به عالمان ربّاني دادند آبي كه يك جا بايستد آبِ مَعين نيست آبي كه جريان دارد «تناله الأيدي والدلاء» هر رهگذري ميتواند او را ببيند از او بهره ببرد با دَلْو از او استفاده كند ميگويند آبِ مَعين ديگر حالا جاري نباشد در بركهاي باشد آبِ مَعين نيست فيضِ علم همين طور است فيض اصلي براي وجود مبارك وليّ عصر است همين طور است. فرمود ما اگر يك وقت بخواهيم ميتوانيم آبها را ببريم پايين اگر پايينتر بدهيم ديگر در دسترس شما نيست. خب حالا كه پايين نبرديم نزديك سطح زمين قرار داديم با اين آب چه كار بكنيم ﴿فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾ ﴿وَشَجَرَةً﴾ سه قسم از ميوهها را ذكر كرده براي اينكه اين سه قِسم ميوه ي رايج آن منطقه بود نه اينكه اختصاص داشته باشد به اين، البته صبغه ي غذايي اينها هم شايد بيش از ميوههاي ديگر باشد از خرما و انگور و زيتون نام برد براي اينكه در آن منطقهها ميوههاي ديگر نبود، اما اين معنايش اين نيست كه قرآن ـ معاذ الله ـ گفته ي رسول خدا (عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است خداي سبحان فرمود: ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ خيلي از چيزهاست كه شما نميدانيد حالا ما بگوييم گلابي يا سيب شما كه در اينجاها نميبينيد كه فرمود: ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اينها به عنوان نمونه است ميوههاي ديگر هم هست كه شما به آن دسترسي نداريد فعلاً. خب، فرمود با اين آب خرما، انگور كه ميوههاي فراواني در اين درختها هست براي شما ميرويانيم كه از آنها استفاده ميكنيد و درختي كه در طور سَينا رشد ميكند كه همان زيتون است كه ﴿تَنبُتُ بِالدُّهْنِ﴾ اگر اين «باء»، «باء» تأديه باشد يعني روغن خارج ميكند دُهْن نميروياند ولي از او روغن گرفته ميشود و صِبغ هم يعني خورشت كه آن را تِليت ميكنند با محصول او نظير آبگوشت از آن استفاده ميكنند بهره ي غذايي دارد مادّه ي غذايي دارد. خب اينها را همهاش فرمود ما داريم انجام ميدهيم براي شما. اگر كسي از اين نظم پي به ناظم ببرد ميگويد من هم مخلوق خدايم مرا هم خدا بايد بپروراند پرورش انسان به علم است و عمل صالح چه چيزي بياموزم با خودم چگونه رابطه داشته باشم با جهان چگونه رابطه داشته باشم براي آينده چه چيزي تهيّه كنم، اگر در مراحل هفتم و هشتم فرمود مرگ، آخر خط نيست مرگ يك امر وجودي است مرگ يك هجرت است مرگ يك مسافرت تازه است و سفرِ جديد از آنجا شروع ميشود و حياتِ ابد در آنجا تأمين ميشود خب من در حيات ابد چه بايد بكنم؟ اينها انسان را راهنمايي ميكند كه براي بعد از مرگ چيزي تهيه كند كه قبل از مرگ هم كارايي داشته باشد و از آن بهره ببرد لذا در بخشهايي از سوره ي مباركه ي «زمر» اين آيات را ذكر كرده.
سوره ي مباركه ي «طلاق» آن بخشهاي پاياني كه در اينجا فرمود: ﴿سَبْعَ طَرَائِقَ﴾ آن را تشريح كرده فرمود ما هفت آسمان كه راه است براي شما قرار داديم ما خيال ميكنيم راه فقط همين است كه انسان يا دام تردّد كند رفت و آمد فرشتهها را از اين راه نميدانيم. در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «طلاق» يعني آيه ي دوازده فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ گرچه در قرآن كريم ارضينِ سَبع نيامده اما در اين آيه ي دوازده سوره ي «طلاق» دارد كه زمين هم مثل آسمان است يعني طبقات هفتگانه دارد.
بيان نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در ذيل همين آيه است كه حضرت دستان مباركشان را روي هم گذاشتند فرمودند: «أرضٌ و سماءٌ، أرضٌ و سماءٌ» شايد هر محدودهاي هر منظومهاي براي خودش يك ارض خاص داشته باشد كه علم بايد به سراغ آن برود و آن را كشف كند. بعد فرمود: ﴿يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾ دستور الهي از اين وسطها ميآيد فرشتهها رفت و آمد ميكنند اينكه در ليله ي قدر فرشتهها ميآيند امر را تقديم وجود مبارك وليّ عصر ميكنند مقدّرات را و برميگردند اينكه فرشتههايي كه حافظ اعمال ما هستند شاهد اعمال ما هستند يك عدّه شاهد اعمال شباند يك عدّه شاهد اعمال روزند مرتّب ميآيند و ميروند پس اين آسمان ميشود طرائق، اما راه منحصر در راهِ مادّي نيست كه انسان با پا طي كند بالأخره فرشتهها موجودياند ولو ما درست تفصيلاً اينها را درك نكنيم همان طوري كه يك عدّه به اين فكرند كه چگونه يك بذر، يك حبّه يا يك نَوا، يك هسته يا يك حبّه ميشود درخت يا خوشه يك عدّه هم به اين فكرند كه با فرشتهها مأنوس باشند آنها چگونه ملائكه ميآيند چگونه ميروند چگونه حرف ميزنند.
مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد هشتم كافي آن روضه ي كافي كه از بهترين نوشتههاي مرحوم كليني است چون براي اينكه متفرّقات فراواني در اين جلد هشتم است آنجا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اصحاب خاصّي داشت كه آنها را تربيت ميكرد كه آنها هم در روز شاگرد حضرت بودند در بيداري و هم در شب در خواب شاگرد حضرت بودند. اينها اين چند ساعتي كه ميخوابيدند براي آنها كلاس درس بود حضرت روز كه ميشد از اينها سؤال ميكرد كه «هل مِن مُبشِّرات» ديشب چه ديديد؟ خب اينها نه آن قدر ميخوردند كه روي سنگيني بخوابند به موقع ميخوابيدند به موقع بيدار ميشدند سحرخيز بودند آن قدر غذا نميخوردند كه روي فشار و سنگيني بخوابند حضرت ميفرمود: «هل من مبشّرات» اين را مرحوم كليني در جلد هشت كافي نقل كرد بعضيها كه رؤياي خاصّي ديده بودند به عرض حضرت ميرساندند. ما الآن اگر سنّمان پنجاه سال باشد ما 25 سالهايم البته آن دوران كودكي و نوجواني كه كه بگذرد مثلاً ده سال كه بگذرد از اين پنجاه سال ميشود 25 سال ده سال كه بگذرد ميشود پانزده سال اين پانزده سال ما هفت سال و نيم هستيم براي اينكه شبهاي ما به هم ارتباط ندارد ما فقط روزها كارهايمان را به هم گِره ميزنيم بحث ديروز را با بحث امروز گِره ميزنيم اما آنكه اصحاب سَحر است هم بحثهاي روز را به هم گِره ميزند هم رؤياهاي شب را. ما همين طور صاف شب را هدر ميدهيم اين معناي اتلاف عمر است ديگر اتلاف عمر كه ديگر حقيقت شرعيه نميخواهد همين است ديگر كسي ده ساعت را هفت ساعت را صاف هدر بدهد، اگر كسي روزها را گِره زد و شبها را هم گِره زد ميشود عالمِ ربّاني اينكه فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾ اين است ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾ اينها هر دو مدرسه است منتها روز براي رفع حاجت، شب براي رسيدن به جاهاي بالاتر. اينها شبهايشان هم گِره خورده است كه ديشب چه ديدند آن شب چه ديدند فردا شب چه ميخواهند ببيند. خب حضرت ميفرمود: «هل من مبشّرات» چه ديديد؟ بعد هم ميفرمود اگر روشنتر باشيد حلالخورتر باشيد حلالگونهتر باشد حلالروتر باشيد «لصافحتكم الملائكة» فرشتگان با شما مصافحه ميكنند خب اينها ميتوانند ﴿سَبْعَ طَرَائِقَ﴾ را كه در آيه محلّ بحث است خوب ارزيابي كنند مفاد آيه ي دوازده سوره ي «طلاق» را كه دارد ﴿يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾ خب ارزيابي كنند. فرمود: «لصافحتكم الملائكة» اين را كه به امام و امامزاده نگفت تا شما بگوييد كه مخصوص حضرت امير و اهل بيت است آنها يك مقام برتري دارند اين را حضرت به همين اصحاب خاصّ خودش گفته ديگر، پس معلوم ميشود افراد عادي هم ميتوانند به اينجاها برسند حالا آن كه ميگويد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ» آن ديگر اوّلين و آخرين نتوانستند چنين حرفي بزنند كسي توقّع هم ندارد به آنجا برسند خب بنابراين اين ﴿سَبْعَ طَرَائِقَ﴾ را ميشود فهميد اين وجود مبارك حضرت كه فرمود اگر حلالخور باشيد حلالگو باشيد حلالرو باشيد پاك و طيّب و طاهر باشيد «لصافحتكم الملائكة» شبهايتان هم به هم گِره ميخورد آنگاه انسان وقتي به آيه ي سوره ي مباركه ي «مؤمنون» (يك) به آيه دوازده سوره ي مباركه ي «طلاق» (دو) اينها رسيد اين را خوب ميفهمد كه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ﴾ بعد فرمود طرائق چه كسي رفت و آمد ميكند چه كساني ميآيند چه كساني ميروند ﴿يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾ اينكه فرشتهها رفت و آمد ميكنند در ليله ي قدر يا حفظ اعمال ما، شهادت اعمال ما، كرام الكاتبين هر روز ميروند يك عدّه تازه ميآيند همين طرائق است ديگر، پس اين براي يك عدّه خاصّي مقدور است البته براي صاحبان علوم تجربي هم راه دارد كه آنها هم راههاي خودشان را طي كنند، بنابراين ﴿سَبْعَ طَرَائِقَ﴾ ميتواند هم طريقِ ظاهر باشد هم طريقتِ باطن. اينكه فرمود اين سه نوع درخت را اينها به عنوان تمثيل است نه به عنوان تعيين اين جريان طور سينا گاهي تعبير به سَيناست گاهي به ﴿طُورِ سِينِينَ﴾ است حالا اين بحثي كردند كه اين اضافه ي طور به سينين از چه قبيل است آن اسم منطقه است كه همان طوري كه وجود مبارك موساي كليم آنجا مناجات كرده است آن سوره ي مباركه ي «تين» به اين صورت است ﴿وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ﴾ ﴿وَطُورِ سِينِينَ﴾ اين طور سينين همان طور سَيناست كه ﴿تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ﴾.