90/02/19
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾ ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» بعد از اينكه بخش اول آن جريان عبادت را و پرهيز از لغو را و حفظ عفّت را و حفظ امانت و عهد را و حفظ نمازها را بيان فرمود، چند برهان اقامه ميكند بر ضرورت عبادت و حتمي بودنِ بندگي در برابر خدا. اول درباره ي انسان است بعد درباره ي نظام كيهاني قهراً ربطي هم بين نظام انساني و نظام كيهاني برقرار است يعني با تبيين اين مثلث، ضرورت عبادت را تشريح ميكند يك ضلع اين مثلّث انسان است يك ضلعش جهان است ضلع سوم رابطه ي بين انسان و جهان كه اين اضلاع سهگانه را ذات اقدس الهي دارد مديريت ميكند. در اين بخش نُه مرحله از مراحل سيرِ انساني را بازگو فرمود از سُلاله ي طين تا جريان معاد اين نُه مرحله را ذكر فرمود بعضي از مراحل را كه مرحله ي دهم است در اين اثنا مَطوي قرار داد بالصراحه ذكر نكرد و آن مسئله ي برزخ است آن را در آيات ديگر روشن كرد كه به ضميمه اين آيات اين نُه مرحله هم به كمالش ميرسد. از اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ اين بايد روشن بشود كه انسان سابقهاي دارد از نظر بدن از همين طين و حمأ مسنون و لجن و امثال ذلك و صبغهاي در انسان هست كه روح الهي است ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ اگر انسان به آن سَمتِ ملكوت توجّه كند صاحب ارزش ميشود و اگر به قسمت طبيعت و مادّه گرايش داشته باشد موجودات فراواني از او قدرتمندترند و او در حدّ حيوانات قرار ميگيرد يا فرومايهتر از حيوانات كه ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اينكه فرمود انسان از سلاله ي طين است تا مرحله ي ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اين ناظر به نشئه بدن اوست و عالَم طبيعت و از اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ناظر به مرحله ي ملكوت او و روح اوست و از اينكه فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ناظر به آن مرحله ي افاضه ي روح است.
وسائل وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود فرشتگان عقلاند بدون شهوت و حيوانات شهوتاند بدون عقل و انسان معجوني است از عقل و شهوت، اگر انسان عقلش را بر شهوت پيروز كند از حدّ فرشته ممكن است بگذرد و اگر شهوتش را بر عقل پيروز كند از حدّ حيوان ممكن است سقوط كند. طبق آن روايات، آيات قرآني كه منبع و مصدر اصلي آن روايات است هم دو طايفه است: يك طايفه از آيات دارد كه انسان اگر بدني فكر بكند و برنامههاي خود را بر محور مادّه و طبيعت و بدن و وهم و خيال در انديشه و شهوت و غضب در انگيزه مديريت كند همه ي موجوداتي كه او ميبيند از او قويترند در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت كه ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ اين زمين از شما سنگينتر است كوهها از شما سنگينترند. در بخشي از سوَر بعدي خواهد آمد كه ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ (يك)، ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ (دو)، پس طبق آن آياتي كه در پيش داريم آسمان از انسان بزرگتر و مهمتر است طبق آياتي كه قبلاً خوانده شد كوه و زمين از انسان سنگينتر و استوارترند اگر انسان بدني فكر ميكند همين است و اگر الهي فكر بكند و روح خودش را تقويت بكند بخش پاياني سوره ي مباركه ي «احزاب» گوياست كه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ﴾ كاري كه از انسان ساخته است از آسمان و زمين ساخته نيست تا او كدام يك از آن دو راه را انتخاب بكند. پس اگر انسان اين مراحل ﴿سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ تا ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ و مانند آن كه مشترك بين انسان و دام است در اين حد ماند هم طبق آياتي كه خواهد آمد ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ هم ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ هم طبق آيات گذشته ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ ولي اگر صبغه ي ملكوت را بر مُلك يعني روح را بر بدن يعني فراگيري معارف و ايمانِ به آنها و عملِ طبق آنها را اصل قرار داد بخش پاياني سوره ي مباركه ي «احزاب» شامل حالش ميشود كه امانتِ معروضه را ديگران نميتوانند تحمل كنند و انسان ميتواند.
انسان مخيّل بين اين دو راه است اينچنين نيست كه اين دو راه در عرض هم باشند يكي صعود است و يكي سقوط و اين در وسط قرار دارد بعد از اينكه اين مراحل را ذكر فرمود به مرحله ي ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ كه رسيديم معلوم شد كه در تمام اين مراحل اين فعلها دو مفعول ميگيرد و به معني «صيَّر» است وقتي «صيّر» شد سهتا قضيه صادق است اگر فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ يعني «صيّرنا العلقة مضغة» اگر «صيّرنا العلقة مضغة» دوتا قضيه ديگر هم صادق است «فصارت العلقة مضغة» قضيه سوم هم اين است كه «فكانت المضغة مسبوقة بالعلقه» همين معنا و قضاياي سهگانه در ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ هست چون تمام اين ضميرها به انسان برميگردد فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ﴾ يعني همين انسان را ﴿نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ بعد ديگر اسم ظاهر است سخن از ضمير نيست ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ باز اين ضمير به انسان برميگردد اول اسم ظاهر است بعد دو بار ضمير ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ ضمير اول ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ ضمير بعدي ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ انسان از همان اول اين نام انسان را دارد منتها اين بالقوّه است بعد كم كم به فعل نزديكتر ميشود بعد به فعليّت ميرسد ميبينيد اگر كسي عازم مكّه است ميگويند حاجيها حركت كردند خب اين حاجيِ بالقوّه است هر چه اين راه را طي ميكند به فعليّت نزديك ميشود وقتي به سرزمين وحي رسيد كاملاً به فعليّت نزديك شده است وقتي طواف كرد و نماز طواف را انجام داد و سعي كرد و تقصير كرد و امثال ذلك ميشود حاجيِ بالفعل، ولي وقتي كه از اينجا حركت كرد كه ما ميگوييم حاجيها حركت كردند اينكه ميگوييم حاجيها حركت كردند يك تعبير عرفي است عرف مساعد هست يعني اين كسي كه قصدش حج است و حاجيِ بالقوّه است اين حركت كرده خدايي كه ميفرمايد: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ اين يعني اين دارد به سَمت انسانيّت ميرود اين عصاره ي طين بعد ميشود نطفه بعد ميشود علقه بعد ميشود مضغه بعد ميشود عظام بعد جامه ي گوشتي در برميپوشد بعد روح پيدا ميكند همه ي اين موارد انسان است خب اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني اين انسان را ما بالا آورديم خب وقتي كه انسان را بالا آورديم سهتا قضيه صادق است يكي براي خداي سبحان است كه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني «صيّرناه خلقاً آخر» دوتا قضيه هم براي خود انسان است «فصار الإنسان خلقاً آخر، فكان الخلق الآخر مسبوقاً بالعِظام مسكوة باللحم» اين همان جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء در ميآيد و اگر در طليعه ي پيدايشش مجرّد باشد با آنچه در سوره ي مباركه ي «نحل» گذشت هماهنگ نيست.
سوره ي مباركه ي «نحل»آيه ي 78 اين بود كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ اين نكره در سياق نفي است وقتي طفل هيچ چيز را نفهمد وقتي در رَحِم مادر است و روحِ الهي را دريافت كرد يقيناً چيزي نميفهمد خب اگر روح در آغاز حدوثش موجود مجرّد باشد چگونه ميشود موجود مجرّد چيز نفهمد معلوم ميشود اين انسان در آغازش امري است جسماني بعد كم كم به مرحله ي خيال و وهم ميرسد بعد به مرحله ي عقلِ نظر ميرسد از آن طرف شهوت و غضب را تعديل ميكند به مرحله ي عقلِ عمل ميرسد و مانند آن.
خب، از اينكه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ نشان ميدهد كه انسان در بدو پيدايشش هيچ نميفهمد ديگر نميشود گفت در ابتداي پيدايشش يك موجود مجرّد است ولي چيزنفهم.
مطلب بعدي رواياتي كه در ذيل اين گونه از آيات است بخشي از آن روايات به ادعيه ائمه(عليهم السلام) برميگردد وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي 32 صحيفه نوراني سجاديه آن دعا حضرت بعد از اينكه نماز شب را ميخواندند اين دعا را زمزمه ميكردند بعد از نماز شب «اللَّهُمَّ يَا ذَا الْمُلْكِ الْمُتَأَبِّدِ بِالْخُلُودِ وَ السُّلْطَانِ الْمُمْتَنِعِ بِغَيْرِ جُنُودٍ وَ لَا أَعْوَانٍ وَ الْعِزِّ الْبَاقِي عَلَي مَرِّ الدُّهُورِ وَ خَوَالِي الْأَعْوَامِ وَ مَوَاضِي الْأَزمَانِ وَ الْأَيَّامِ عَزَّ سُلْطَانُكَ عِزّاً لَا حَدَّ لَهُ بِأَوَّلِيَّةٍ وَ لَا مُنْتَهَي لَهُ بِآخِرِيَّةٍ» تا كم كم ميرسد به اين بخش از دعاي نوراني عرض ميكند كه خدايا! تو در پيدايش من مرا رحم كن «وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِي مَاءً مَهِيناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَايِقِ الْعِظَامِ حَرِجِ الْمَسَالِكِ إِلَي رَحِمٍ ضَيِّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ تُصَرِّفُنِي حَالًا عَنْ حَالٍ حَتَّي انْتَهَيْتَ بِي إِلَي تَمَامِ الصُّورَةِ وَ أَثْبَتَّ فِيَّ الْجَوَارِحَ كَمَا نَعَتَّ فِي كِتَابِكَ نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ كَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْتَنِي خَلْقاً آخَرَ» مرا به صورت ديگر در آوردي. خب همين كه مرا به صورت عِظام در آوردي بعد گوشت پوشاندي همين من كه به صورت استخوانِ پوشيده از گوشت در آمدم مرا به صورت ديگر در آوردي خب پس آنچه را كه به صورت ديگر در آوردي مسبوق به همين حالت است من شدم او، نه اينكه او را به من عطا كردي يك وقت سخن از ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است يا ﴿أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾ است چيزي به او دادم است اين ميسازد به اينكه روح، روحانيةالحدوث والبقاء باشد و افاضه شده باشد اما وقتي گفته ميشود همين را به صورت ديگر در آوردي يعني مسبوق است به مادّه ديگر، پس بنابراين فرق است بين اين تعبير كه بفرمايد «أعطيتني روحاً» يا بفرمايد «أنشأتني خلقاً آخر» مرا بالا آوردي نه روح را تنزّل دادي.
جريان حضرت آدم و حضرت عيسي(سلام الله عليهما) كه آيا آنها هم از همين قبيلاند يا نه، اگر برهان خاص داشتيم بر امتناع اينكه آنها از همين باشند خب بله برابر آن برهان عمل ميشود وگرنه ممكن است آنها هم همين حالت را داشته باشند منتها سريعاً اين راه پيشرفت كرده يعني طفره در كار نيست اينچنين نيست كه خداي سبحان در جريان حضرت آدم يك سراميك دستي درست كرده باشد ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ﴾ بعد ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ﴾ اينچنين نيست بلكه اين مراحل را سريعاً طي كرده يعني از مرحله ي جماد به مرحله ي نبات به مرحله ي حيات حيواني به مرحله ي حيات انساني اينها را سريعاً طي كرده گاه در بيرون، گاهي در درون هويّت زني مثل حضرت مريم(سلام الله عليها) پس بين حضرت عيسي و حضرت آدم تشابهي هست كه فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ﴾ بدون أب ﴿مِن تُرَابٍ﴾ در جريان حضرت آدم نقل كرد كه بعد فرمود امرش ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ است بنابراين اگر ثابت بشود كه روح، جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء است ميماند آن دو بزرگوار، اگر دليلي بر امتناع خلقت آنها نداشتيم دليل خاص نداشتيم كه آنها سبكِ ديگر خلق شدند خب آنها هم همين راه را طي ميكنند منتها سريعاً، ولي اگر دليل خاص داشتيم كه خلقت آنها به سبك ديگر بود خب برابر آن دليل عمل ميشود.
جريان حضرت آدم و جريان حضرت مسيح(سلام الله عليهما) مشخص ميشود از اين آيه مخالف هيچ كدام در نميآيد اگر آنها دليل داشتيم كه به همين سبك بود كه مطابق است، اگر دليل داشتيم كه الاّ ولابد آنها راه خاصّ است چون يكي از راههاي الهي اين طور است اينها هيچ كدام حصر نيست كه قدرت خدا را محدود كند بگويد كه همين راه است و لاغير اين حصر نيست اگر ما از ظاهر آيه استفاده كرديم كه جسمانيةالحدوث است و روحانيةالبقاء همين معنا با سبك ديگر سريعاً در جريان حضرت آدم ممكن است اتفاق افتاده باشد در جريان حضرت مسيح اتفاق افتاده باشد چون هر دوي آنها معجزه است هيچ كدام بر اساس جريان عادي و طبيعي نيست در سوره ي «آلعمران» فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ اين هر دوي آن معجزه است خب.
بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه همان بياني كه ابنابيالحديد ميگويد من از پنجاه سال قبل تا الآن بيش از هزار بار اين را خواندم و هر بار خواندم براي من تازگي داشت و قبلاً هم اين بحث گذشت كه درك اين خطبه مقدور ابنابيالحديدها هم نيست گرچه او ميگويد من هزار بار، اين ده هزار بار هم بخواند اين مبنا ميخواهد تا آن را بفهمد ولي بالأخره او در ادبيات و در بخشهاي تاريخي و در بخشهاي لغت و اينها فَحل است اما در مسائل ماوراي طبيعي بيش از يك متكلّم عاديِ معتزلي نيست آن خطبه، خطبهاي نيست كه او بفهمد در آن خطبه دارد كه «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً» انسان شب بميرد سرمدي ميشود روز بميرد سرمدي ميشود اين ابنابيالحديد بفهم نيست انسان از زمان ميگذرد از زمين ميگذرد ميشود ثابت نه ساكن، اگر ثابت شد ديگر زماني نيست متزمّن نيست متمكّن نيست تاريخبردار نيست اگر گفته شد كه اين قبل از اَبدان بود قبليّتش زماني نيست قبليّت رُتبي است الآن هم قبل از زمان است اگر گفته شد از اينها تعهّد گرفته از آنها تعهّد گرفتند، اگر گفتند اينها هميشه قبل بودند درست است براي اينكه اينجا جاي هميشگي است درست است پايين آمده ولي وقتي آمده اين بالا اينجا جاي زمان و زمين نيست اينجا جاي ابديّت است.
ارواح قبل از ابدان بودند الآن هم هستند تعهّد گرفته شده الآن هم هستند اينها ارواح مجرّده بودند الآن هم هستند ما وقتي كه از اين نشئه رخت بربستيم ميشويم ثابت و نه ساكن اين براي اين. حالا ميماند اين مرحله ي هشتم و نُهم پس مراحل هفتگانه ي قبلي را ذكر كرده فرمود انسان سلاله ي طين بود بعد نطفه شد بعد علقه شد بعد مضغه شد بعد عِظام شد بعد عظامِ مَكسوّ باللحم شد بعد ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ شد اين مراحل هفتگانه. فرمود هنوز در راهيد شما ﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾ موت يك مرحلهاي از تطوّرات همين انسان است به معناي عدمي نيست چون ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾ يك امر وجودي است در بحثهاي قبل هم داشتيم كه انسان در مَصاف با مرگ، مرگ را ميميراند نه بميرد اين حرف گرچه در كلمات بزرگانِ ما هست در نثر و نظم از او سخن گفتند اما اين حرف خيلي بزرگتر از همه ي اين بزرگان است اين حرف فقط حرف وحي است در زير اين آسمان كسي نيست اين مطلب را بگويد غير از اهل بيت و وحي كه انسان مرگ را ميميراند نه مرگ انسان را، ماييم كه در مصاف مرگ، مرگ را خفه ميكنيم چُماله ميكنيم مُچاله ميكنيم همينجا مياندازيم و ميرويم ديگر مرگي نيست. در سوره ي مباركه ي «جمعه» دارد كه مرگ با شما برخورد ميكند خب بسيار خب، در اين مصاف چه ميشود هر دوي شما ميميريد هر دوي شما ميرويد يا نه، يكي اينجا ميماند ديگري ميرود. فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ﴾ خب در اين مصاف در اين نبرد در جنگ با مرگ چه ميشويد؟ هر دو ميرويد ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ يا نه، شما اين را اينجا لِه ميكنيد اينجا ميگذاريد ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ شما ميرويد فرمود مرگ كه به همراه شما نميآيد شما مرگ را ميچشيد هضم ميكنيد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ نه «كلّ نفس يذوقه الموت» مرگ ما را نميچشد ما مرگ را ميچشيم و هضم ميكنيم و لِه ميكنيم و زير پا خُرد ميكنيم خودمان ميرويم ديگر مرگي نيست ﴿ثم لا يموتون الموت الاولي﴾ هيچ مرگي نيست اگر ـ انشاءالله ـ بهشتي شديم كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ ـ معاذ الله ـ دوزخي شديم كه حكم خاصّ خودش را دارد كسي نميميرد كه، پس ما مرگ را از پا در ميآوريم فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾ ميّت غير از مائِت است ميّت صفت مشبهه است اين درباره ي ساختار خلقت انسان است كه انسان اين طوري است اين هم نسبت به رهايي بدن است كه اين بدن را رها ميكنيد با بدن ديگر در برزخ به سر ميبريد. بعد ميفرمايد: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾ خب مرحله ي هشتم مرحله ي موت است مرحله ي نهم مرحله ي معاد است مشكلي كه آنها ايجاد كردند گفتند پس برزخ چه شد؟ غافل از اينكه در سوره ي مباركه ي «حج» كه بحثش گذشت بخشي از تطوّرات خلقت انسان ذكر شده نه همه ي آن تطوّرات در سوره ي مباركه ي «حج» اوايل سوره ي مباركه ي «حج» كه فرمود اگر شما در بَعْث شك داريد خلقت شما را تشريح ميكنيم آيه ي پنج سوره ي مباركه ي «حج» اين بود ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ بعد مسئله ي معاد را از اينجا شروع ميكند ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا﴾ آنجا مسئله ي ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ و امثال ذلك را اصلاً مطرح نكرده آيات را بايد كنار هم گذاشت و از جمعبندي آنها استفاده كرد.
جريان برزخ هم در بخشي از آياتي كه به خواست خدا خواهد آمد آنجا مسئله ي برزخ را بازگو فرمود در سوره ي مباركه ي «عبس» آيه ي هجده به بعد اين است ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ﴾ ﴿مِنْ أَيِّ شَيءٍ خَلَقَهُ﴾ ﴿مِن نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ﴾ ﴿ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ﴾ ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ ﴿ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾ خب وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال بكنند كه برزخ چه موقع است؟ فرمودند: «مُنذ القبر» ما ديگر چهارتا عالَم كه نداريم عالم دنيا، عالم قبر، عالم برزخ، عالم معاد سه عالم داريم دنيا هست و برزخ است و قيامت، قبر همان برزخ است اين شخص را كه مُرد وارد عالم برزخ ميكنند اگر در زمين بميرد كه در خاك قبرش ميكنند اگر نظير طوفان نوح باشد در دريا بميرد همانجا دفنش ميكنند در آب دفنش ميكنند قبرش همانجاست اگر مؤمن بود كه «روضةٌ مِن رياض الجنّة» است و اگر مؤمن نبود «حُفرة مِن حُفَرِ النيران» است در جريان طوفان نوح كه كافر بودند فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ نه «ثمّ ادخلوا» با «فاء» تفريع بلافاصله فرمود طوفان كه آمد اينها رفتند در آب مستقيماً در آب رفتند در آتش، آن آتش در آب هم هست ديگر اين طور نيست كه آتشي باشد كه فقط با آب مخالف باشد نظير آتش دنيا كه، ديگر با «ثمّ» ذكر نكرد كه صبر شد كه آبها ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ﴾، ﴿يَا سَماءُ أَقْلِعِي﴾ ﴿وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِي الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلي الْجُودِيِّ﴾ اين طور نبود كه بعد ﴿فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ كه، اينها كه رفتند در آب مستقيماً رفتند در آتش، پس آتشي است كه در آب هم هست اين كفّاري كه در دريا غرق ميشوند همان لحظه در آتشاند آتشي است كه در آب هم هست اين القبر «إمّا روضةٌ مِن رياض الجَنّة أو حُفرة مِن حُفَرِ النيران» اين است اينكه در سوره ي مباركه ي «عبس» فرمود: ﴿ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾ اين را بعد از اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ بعد از مرگ با مرگ وارد عالم قبر يعني برزخ ميشوند بعد هم وارد صحنه ي معاد ميشوند چه اينكه در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» بعد از چند آيه مسئله ي برزخ را مطرح ميفرمايند آيه ي صد سوره ي مباركه ي «مؤمنون» همين سورهاي كه محلّ بحث است در آنجا آمد كه ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ﴾ جوابش اين است كه ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ از جاهايي كه لقب، مفهوم دارد آنجاست كه در مقام تحديد باشد اينجا مفهوم دارد چون در مقام تحديد است يعني اين حرفي است كه او ميگفت، فاعلش نيست اگر بگوييم اين حرفي است كه زيد قائلِ اوست معنايش اين نيست كه فاعلش نيست اما در اين مقام وقتي گفته ميشود ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ يعني هميشه از اين حرفها ميزد اين گويندهاش است فاعلش نيست فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ خب، پس اگر مقطع هشتم و نهم را فرمود، بين مقطع هشتم و نهم همين مقطع برزخ است كه در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» آمده پس هم در سوره ي «عبس» سخن از برزخ است هم در همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» سخن از برزخ است ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه گاهي آيهاي كه مطرح ميشود اگر كسي در رسانه ي گروهي يا امثال ذلك يك آيه را مطرح ميكند حداقل يك هفته بايد درباره ي او فكر بكند براي اينكه گاهي يك آيه يك هفته بحثش طول ميكشد در جريان فصول چهارگانه گاهي يك روز سخن از شمسمحوري است كه زمين دارد حركت ميكند فصول چهارگانه با آن زاويههاي گوناگون حل ميشود گاهي زمينمحوري بحث ميشد كه شمس بالا حركت ميكند بنا بر مكتب كساني كه ميگفتند شمس حركت ميكند و زمين محور است فصول چهارگانه با اوج و حضيض حل ميشد، اگر كسي خواست معناي يك آيه را از رسانههاي گروه خوب بفهمد حداقل يك هفته باشد سه چهار جلسه قبل، سه چهار جلسه بعد را گوش بدهد خب در اينجا فرمود بعداً شما وارد صحنه ي قيامت ميشويد. ﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾ موت هم هجرت است ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾ چون در بحثهاي قبل داشتيم كه انسان از آن نقطه ي آغازين كه حركت كرده تا لقاء الله چيزي جلوي او را نميگيرد ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ نه اينكه اين وسطها نابود ميشوي دوباره ما شما را زنده ميكنيم مرگ به معناي تخلّلِ عدم بين متحرّك و هدف نيست كه اين متحرّك كه سالك و كادح إلي الله است اين وسطها نابود بشود دوباره انسان زنده بشود وگرنه آن كادحِ اول نخواهد بود. فرمود شما مستقيماً از همينجا كه حركت كرديد تا لقاءالله ميرويد حالا يا لقايِ جلال الهي يا لقايِ جمال الهي بالأخره خدا را ميبينيد با اسماي حسنايش يعني در فصل سوم نه فصل اول و منطقه ي اول كه ممنوعه است نه منطقه ي دوم كه منطقه ي ممنوعه است وجه الله را، انتقام خدا را يا ثواب خدا را بالأخره ميگوييد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ يك عدّه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ يك عدّه هم ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ كه ﴿وَجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ﴾ كسي نيست به لقاي اسماي الهي نرود يا به لقاي رحمت الهي يا به لقاي غضب الهي. وسطها بيفتد و معدوم بشود نيست «لا يزال تنتقلون من دارٍ إلي دار» اين در روايات ما هست فرمود مرتّب از عالَمي به عالم ديگر منتقل ميشويد هرگز نابودي در كار نيست انتقال است و هجرت است و از جايي به جاي ديگر منتها بايد مواظب باشيد مسافر زادراه ميخواهد زادراهتان را همراه داشته باشيد «تزوّدوا فانّ خير الزّاد التّقويٰ».
جريان خلقت هم كه فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ما يك حُسن داريم و يك أحسن، حَسَن داريم و يكي أحسن. خداي سبحان هر موجودي را زيبا آفريد و منظور از اين زيبايي در حكمت نظري كه از بود و نبود بحث ميكند نه از بايد و نبايد به آن جهتِ وجودي برميگردد نه به زيبايي يعني قشنگي يك اصل كلي اين است كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ كه اين «كان» تامّه است، اصل ديگر اين است كه ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ كه «كان» ناقصه است هر چه آفريد زيبا آفريد كه از او زيباتر ممكن نيست اصل سوم اين است كه اين حُسن و زيبايي، زيبايي بود و نبود است نه بايد و نبايد. در ساختار خلقت هم سرطان يعني خرچنگ اين بيماري سرطان را ميگويند سرطان براي اينكه مثل خرچنگ از هر طرف ريشه ميدَواند هم سرطان يعني خرچنگ زيبا آفريده شده هم طاووس چون سخن از قشنگي نيست سخن از نظمِ علّي است لوازمش، ملزوماتش، ملازماتش، ازدواجش، مادر شدنش، فرزنددار شدنش، زندگي تهيّه كردنش عالِمانه و محقّقانه است كسي بخواهد طاووس را بشناسد درس ميخواهد كسي بخواهد خرچنگ را هم بشناسد درس ميخواهد خرچنگ هم بيمار ميشود راهِ دقيقِ علمي دامپزشكي دارد طاووس هم بشرح ايضاً اينكه فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ نه يعني قشنگ آفريد كه مربوط به حكمتِ عملي باشد يعني او هر چيزي را منظّم و دقيق و عميقِ علمي آفريد خرچنگ چيزي را كم ندارد كه در زاد و ولد مشكلي داشته باشد طاووس چيزي را اضافه ندارد. خب بر اساس اين جهت ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ ميماند درباره ي انسان، انسان فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ همه حَسَناند اما اينكه بتواند بارِ امانت بكِشد و خليفه ي من بشود و جانشين من بشود و حرفِ مرا بشنود و با من سخن بگويد با من مناجات كند بعد من با او مناجات كنم اين انسان است اين مناجات شعبانيه همين است ديگر انسان ميرود اول منادات بعد وقتي نزديك شد ميشود مناجات وقتي مناجاتش تمام شده حالا نوبت خداست عرض ميكند خدايا! مرا قرار بده «نادَيْتَهُ فَاَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ» من حرفم تمام شد حالا نوبت شماست خب اين چه كسي است؟! اينكه اين طور تنگاتنگ با خدا گفتگو دارد ميگويد من عرضم تمام شد حالا شما فرمايشتان را بگوييد من گوش ميدهم تو مناجات بكن من بشوم مستمِع «نادَيْتَهُ فَاَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ» اين ميشود ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ آن كه اين بار را نكشيد كه ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است آن كه هيچ اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ قبل از ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ﴾ اين همان است كه ميتواند با خدا گفتگو كند با خدا در منطقه ي سوم نه در منطقه ي اول و منطقه ي دوم كه منطقه ي ممنوعه است با او مناجات ميكند «إنّ المصلّي يناجي ربّه» كه مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه از امام(عليه السلام) نقل كرده است بعد ميرسد به جايي كه انسان ميشود مستمِع خب چنين موجودي ميشود ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ خالق چنين موجودي ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ پس ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ اگر انسان شد، همين دعاي سي و دوم صحيفه ي سجاديه كه برگرفته از همين آيات سوره ي مباركه ي «مؤمنون» است حضرت هم در اين دعاي 32 عرض كرد خدايا! اين را در قرآنت گفتي من هم دارم برابر قرآنت دعا ميكنم «ثمّ أنشأتَنِي خلقاً آخر» با من اين طور رفتار كردي خب اين طور مناجات كردن با اوست ديگر. خب، پس يك حَسَن داريم كه سراسر عالَم حَسَن است اما سراسر عالم كسي خليفه نيست جز انسانِ شايسته منتها خلافت مَقول به تشكيك است آن مرحله ي عاليهاش براي معصومين است مراحل وُسطا و نازلهاش براي ساير مؤمنين.