90/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾ ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾
در اين سوره بخشي از معارف مربوط به مبدأ و معاد را به اين صورت ذكر ميكند چون قسمت مهمّ علومي كه انسان با آن روبهروست همان انسانشناسي و معرفت نفس است.
خداي سبحان نحوه ي خلقت انسان را بازگو كرد و گذشته ي انسان را در بخشهاي ديگر قرآن بيان كرد و در اين بخش فعليّت انسان و آينده ي انسان را مشخص كرد يعني انسان قبل از دنيا چه بوده است آن را در آيات ديگر ذكر كرد. اين دو بخش از مسافت را در اين سوره ذكر ميكند. انسان في الدنيا و انسان بعدالدنيا. درباره ي پيدايش و پرورش انسان در دنيا فرمود با اين «لام» قسم ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ نحوه ي آفرينش انسان را از نظر ساختار بدن و روح در اين قسمت ذكر ميكنند، از نظر مسائل آزموني و اجتماعي و امثال ذلك را در آيات ديگر ذكر ميكنند كه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ با «لام» قسم فرمود تحقيقاً من انسان را در كَبَد خلق كردم.
كَبَد يعني رنج و آزمون و تلاش و كوشش و خستگي غير از كَبِد است كه يكي از اعضاي گوارش است سوگند ياد كرد كه انسان هرگز راحت نيست انسان تا زنده است در تلاش و كوشش است حالا يا مشكل مالي دارد يا مشكل اجتماعي دارد يا مشكل سياسي دارد يا مشكل خانوادگي دارد يا مشكل اخلاقي دارد بالأخره در رنج دارد زندگي ميكند گنجش در جاي ديگر است كسي خيال كند كه در دنيا ميتواند راحت باشد مستحيل است چون آن كه عالَم و آدم را آفريد فرمود ساختار انسان در رنج است اينجا جاي امتحان است خب كسي هفتاد سال، هشتاد سال در كلاس امتحان بنشيند هميشه با دلهره همراه است ديگر اين ديگر خواب و آسايش ندارد كه مگر اينكه غفلت داشته باشد از اينكه دارد امتحان ميدهد و آيندهاي هست و اگر كسي غافل نباشد در زحمت است اگر كسي در آسايش است چون خيال ميكند كه ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ اين ﴿وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾ او ديگر انسان نيست اگر كسي خواست زندگي انساني داشته باشد در دلهره است هشتاد سال در دلهره. آسايش براي مسافري كه نميداند كجا ميرود ممكن نيست فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ البته همينها كه در كبدند به تبع اوّلي است اگر مقداري اين راه را رفتند به ياد خدا مأنوس شدند ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ بقيه سفر را با آرامش طي ميكنند. اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ طمأنينه است ديگر كبد نيست. خب، پس خلقتِ اوّلي با رنج همراه است و براي اينكه انسان اين رنج را كم بكند يا به حساب نياورد بايد با كسي كه طمأنينهآفرين است رابطه داشته باشد.
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه در جريان جنگ بدر اوّلين جنگي بود كه مسلمانها بايد آن را تحمّل ميكردند يك جنگ تحميلي بود و جنگ نابرابر هم تحميلي بود پيشبيني نشده بود و نابرابر هم بود زيرا مشركين چند برابر ما بودند آنها مسلّح بودند ما بيسلاح، آنها سواره بودند ما پياده، آنها موادّ غذايي فراواني داشتند ما سربازانمان با خرما و مَكيدن خرما خودشان را سير ميكردند و مانند آن، ولي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان شب بدر زير درختي تا صبح مشغول مناجات بود و اصلاً گويا فردا جنگي نيست اينقدر پيغمبر آرام بود اين را خود حضرت امير دارد آن علي(سلام الله عليه) خب اگر كسي به اين مراحل نزديك شد آمد و رفتِ دنيا براي او بياثر است و بيارزش وگرنه توده ي مردم در زحمتاند اين براي ساختار سياسي و اجتماعي و اقتصادي و امثال ذلك، اما ساختار خلقتش را در اين سوره بيان كرده سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه انسان چه تطوّراتي را پشتسر گذاشت. دو تطوّر از تطوّرات قبلي كه يكي به «ليس» تامّه يكي به «ليس» ناقصه برميگردد در آيات قبل مطرح شد يكي اينكه به وجود مبارك زكريا فرمود: ﴿كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ كه اين «ليس» تامّه است يكي هم در سوره ي «انسان» ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ كه اين «ليس» ناقصه است يعني بود مثل ﴿مَنيٍّ يُمْنَي﴾ ولي قابل ذكر نبود ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾:
بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) ذيل اين آيه اين است كه اصلاً قابل ذكر نبود، پس «كان شيئاً لكن غير قابلٍ للذّكر» اين دو مطلب. حالا اين مراحلي كه بالأخره از او ياد ميشود كه در رَحِم است و امثال ذلك بايد ذكر بكنند و اين مرحله را به مرحله ي برزخ و به مرحله ي معاد ميرسانند. فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ اصلِ انسان از عصاره ي خاك و گِل بود خاك بود بعد طين شد بعد عصاره ي طين به اين صورت در آمد سُلاله يعني سُلاله ميگويند سلاله ي ساداتاند سلالةالسادات سَليلِ فلاناند يعني عصاره. خب اين نطفه كه از پدر خارج ميشود در قرارِ مَكين قرار ميگيرد كه زِهْدان مادر است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾، ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ يعني «لقد خلقنا سلالة مِن طينٍ» مثلاً مادّةً غذائيّه و مانند آن كه اين ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا﴾ اگر بخواهد با آيات بعدي همسياق باشد معنايش آن است كه ما سلاله ي طين را به صورت نطفه در آورديم بعد نطفه را در قرارِ مَكين جا داديم كه در سوره ي مباركه ي «واقعه» دارد كارِ پدر، اِمناست اما جاسازي و رهنمود و هدايت اين نطفه به زهدان مادر اين ديگر كار مادر يا پدر نيست اين كارِ ماست ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾ كارِ پدران اِمناست نقلِ اين مادّه «مِن موضعٍ إلي موضعٍ آخر» اما جاسازي، مكان دادن، گرم نگهداري ديگر كار آنها نيست ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ مستحضريد كه همه ي اينها دو مفعولي است با اينكه «خَلْق» بيش از يك مفعول نميگيرد «خَلَقه» عنوان «خَلَق» جزء افعال دو مفعولي نيست اما اينجا چون به معناي «صيَّر» است دو مفعول ميگيرد ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ يعني «صيَّرناه علقةً» وقتي خداي سبحان نطفه را علقه كرد ميتوان گفت «فصارت النطفة علقةً»، «الله صيّر النطفة علقةً فصارت النطفة علقةً فكانت العلقة مسبوقةً بالنطفة» همه ي اين تعبيرها درست. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ يعني «صيّرنا العلقة مضغة» پس «فصارت العلقة مضغةً فكانت المضغةُ مسبوقة بالعلقة» همه ي اين تعبيرها درست است سه تعبير يعني سه تعبير، تصيير براي خدا، صيرورت براي اين نطفه، اتّصاف اين به سابقه ي علقه هم براي اين مضغه. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ فهاهنا امورٌ ثلاثه: «الأوّل التصيير و هو فعل الله» يعني «صيّرنا العلقة مضغة» دوم الصيروره «فصارت العلقة مضغة» سوم سابقه ي كينونت «فكانت المضغة علقة» خب. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ «أي صيّرنا المضغة عظاماً، فصارت المضغة عظاماً، فكانت العظام مسبوقة بالمضغه» اين هر سه مطلب درست است. از اين به بعد لونِ بحث عوض ميشود آيا اين تعبيرها كه نطفه، عَلقه شد عَلقه، مضغه شد و مضغه، عظام شد از باب كون و فساد است يعني خلع و لُبث است يا لُبث بعد لُبث. براي اينكه روشن بشود كه سياق لُبث بعد لبث است يعني چيزي كه داشت به مرحله ي بالاتر و كاملتر رسيد نه اينكه چيزي را از دست داد و چيز ديگر گرفت. يك وقت است ميگوييم آب، هوا شد يعني وقتي كه آب ديگ داغ شد و جوش آمد تبديل ميشود به هوا، صورت مائي را از دست ميدهد صورت هوايي را ميگيرد كه اين را به اصطلاح ميگويند كون و فساد يعني قبلي را از دست داد بعدي را گرفت. يك وقت لُبث بعد لبث است نه خلع لبث. چيزي را از دست نميدهد آنكه داشت دارد و كاملتر ميشود اگر يك وقت به صورت رقم و عدد باشد ديگر تكامل و حركت در آن نيست مثل اينكه اگر كسي پنجتا كتاب دارد يك كتابِ ديگري رويش بگذارد ميشود ششتا اما نه اينكه پنجتا شده ششتا آن پنجتا سرِ جايش محفوظ است اين هم در كنار اوست، گرچه ميگوييم پنجتا شده ششتا اما حركت نكرده كه آن پنجتا بشود ششتا بلكه آن پنجتا سرِ جاي خودش است اين ششمي هم كنار آنهاست اما يك وقت ميگوييم اين ساقه ي گندم يا برنج كه دو سانت بود الآن شد چهار سانت. اين معنايش اين نيست كه دو سانتي در كنار آن دو سانت ديگر آمده بلكه همان دو سانت قبلي بالا آمده جمعاً شده يك ساقه ي چهار سانتي اين ميشود حركت آن ديگر جمع و تفريق در آن حر كت نيست. اينجا كه فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ آيا از سنخ لبث بعد لبث است يا خلع لبث، اما وقتي كه فرمود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نشان ميدهد كه از سنخ لبث بعد لبث است يعني ما چيزي را كم نكرديم همان كه بود هست، منتها بالا آورديم و كاملتر كرديم نمونهاش اين است كه ما استخوان را حفظ كرديم روي اين استخوان درون و بيرون جامه ي گوشتي پوشانديم. خب ﴿فَكَسَوْنَا﴾ اينجا هم «كسا» فعلي نيست كه دوتا مفعول بگيرد اما اينجا هم دوتا مفعول گرفته يعني ما جامه ي گوشتي بر پيكر استخوان پوشانديم «فصيّرنا العِظام العارية عن اللحم عظاماً مكسوّةً باللحم، فصيّرناها كذا، فصارت العظام كذا، فالعظام المكسوّة باللحم مسبوقةٌ بالعظام العارية عن اللحم» تا اينجا بر اساس وحدت سياق، همين معنا به صورت ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ در ميآيد اما آن خَلقِ آخر چيست؟ بر اساس اينكه ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ ديگر آن را روشن نكرد فرمود ما او را چيز ديگر كرديم. اينكه فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ ما او را چيز ديگر كرديم خب، ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ ديگر نبايد گفت كه اين «أنشأ» يك مفعول ميگيرد مگر «خَلَق» دو مفعول ميگيرد مگر «كَسا» دو مفعول ميگيرد سياق يعني سياق.
سِباق يعني سباق اين دوتا عامل از ديرزمان ششصد هفتصد سال قبل گفتند تا رسيده به كفايه و امثال كفايه كه ما يك سباق داريم به نام تبادل، يك سياق هم داريم كه از نحوه ي جمله استفاده ميشود. خب سِباق الفاظ و سياق الفاظ نشان ميدهد كه دو مفعولي است وگرنه نه «خَلق» دو مفعولي بود نه «كَسا» دو مفعولي بود نه «أنشأ» دو مفعولي. اين را بايد به خود آيه مراجعه كرد و لغت را زنده كرد نه اينكه برويم به سراغ لغت ببينيم آيا «خلق» دوتا مفعول ميگيرد «أنشأ» دوتا مفعول ميگيرد «كسا» دوتا مفعول ميگيرد. ما ادبيات مدوّني قبل از قرآن نداشتيم تا بگوييم اين قرآن تابع آن ادبيات مدوّن است خب اگر گاهي گفته ميشود «خَلَق» به معناي «جَعَل» است از اينجا گرفتهاند، «خلق» به معناي «صيّر» است از اينجا گرفتهاند، «أنشأ» به معناي «صيّر» است از اينجا گرفتهاند. نه اينكه ما يك كتاب مدوّني داريم سيبويه و امثال سيبويه اينها بعد از قرآن، ادبيات نوشتند. خب پس سياق آيه مباركه همهاش دو مفعولي است با اينكه هيچ كس نگفته «خلق» دو مفعول ميگيرد، هيچ كس نگفته «كسا» دو مفعول ميگيرد، هيچ كس نگفته «أنشأ» دو مفعول ميگيرد همه ي اينجا به معناي «صيّر» است حالا كه «صيّر» شد ببينيم چگونه تصيير است آيا تصيير كون و فسادي است آن طوري كه آب بخار ميشود يا آن طوري كه ساقه ي دو سانتي، چهار سانتي ميشود آيا از سنخ خلع و لُبث است، كَندن چيزي و گرفتن چيزي است يعني كون و فساد يا از سنخ لُبث بعد لبث است آن طوري كه آب، هوا ميشود كه كون و فساد است يعني صورتِ آبي را خلع ميكند و صورت هوايي را در برميپوشد و ميگيرد از آن سنخ است يا نه، آن طوري كه ساقه ي گندم دو سانت است ميشود چهار سانت. همه ي اينها مخصوصاً از ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نشان ميدهد كه از سنخ لبث بعد لبث پس همه ي اينها از سنخ تصيير است وقتي تصيير شد سهتا فعل صادق است سهتا حرف صادق است يكي اينكه «صيّر الله العلقة مضغة» يكي اينكه «صارت العلقةُ مضغةً» يكي اينكه «كانت المضغةُ مسبوقة بالعلقة، فالمضغة علقية الحدوث و مضغية البقاء» درباره ي همه ي اينها همين طور است «فكسونا المضغة عظاماً» يعني «صيّرنا المضغة عظاماً، فصارت المضغة عظاماً، فكانت العظامُ مسبوقةً بالمضغه. فاعظام مضغيّة الحدوث و عِظامي البقاء» حالا ميرسيم به ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني همين را ما چيز ديگر كرديم. ما آن ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ بر اساس ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ نميدانيم چيست و خداي سبحان اين را درباره ي خصوص انسان انجام داده وگرنه همه ي حيوانات تا اين محدوده مساوي انساناند يعني حيوانات نطفهاند علقه ميشوند مضغه ميشوند عظام ميشوند ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ ميشوند يك روحِ حيواني هم به آنها داده ميشود، ميشوند گوسفند ديگر ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ در آن نيست اما همين معنا تا اينجا كه مرز مشترك است اين را نفرمود ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ﴾ بعد از اينكه فرمود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ ديگر نفرمود ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ﴾ اما وقتي مرز انسان و دام از هم جدا شد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ شد فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ چون «أحسن المخلوقين» به دنيا آمد كشف ميكنيم كه او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است. خب پس اين ﴿كَسَوْنَا﴾ يا ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ به معناي «صيّرنا» است وقتي «صيّرنا» شد سهتا قضيه صادق است يكي اينكه «صيّر الله العِظام المَكْسُوّة باللحم شيئاً آخر، خلقاً آخر» اين يك قضيه، «فصارت العظام المكسوّة باللحم خلقاً آخر، فكان الخلقُ الآخر مسبوقاً بالعظام المكسوّة باللحم» اين همان جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء در ميآيد ما توقّع داشته باشيم آيه صريح باشد بگويد «يا ايّها الذين آمنوا الروح جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» اين در احكام فقهي هم چنين چيزي نادر است، اما ظاهر آيه همين است پس اينكه ما به دنبال اين باشيم كه «أنشأ» دو مفعول ميگيرد يا نه سياق، سياق دو مفعولي است وقتي سياق دو مفعولي شد سهتا قضيه صادق است يكي «صيّر الله» دوم «صارت الكذا» سوم «اتّصف بأنّه مسبوقٌ بكذا» پس «صيّر الله العظام المكسوّة باللحم خلقاً آخر، فصارت العظام المكسوّة خلقاً آخر، فكان الخلق الآخر مسبوقاً بالعظام المكسوّة باللحم» تمام اين سه قضيه در تمام اين سه جمله صادق است اين هم ظاهرش همان است كه سيدناالاستاد در الميزان بيان كرده. حالا ميماند مسئله ي ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ چون ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ اگر مخصوص حضرت آدم بود خب انسان ميتوانست بگويد كه او يك راه ديگري دارد. درباره ي حضرت آدم آمده كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ اين دارد اما همين معنا در سوره ي مباركه ي «سجده» درباره ي خود انسان هم هست در سوره ي مباركه ي «سجده» آيه ي هفت به بعد اين است ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ﴾ معلوم ميشود كه اين نَفْخ روح همان طوري كه درباره ي حضرت آدم است درباره ي بنيآدم هم است حالا اين نَفْخ ميتواند از سنخ اعطاي شيئي از خارج باشد و هم ميتواند با تكميل و تصيير همين شيء از داخل باشد يعني اين را بالا آورديم همان طوري كه همه ي نباتات را، همه ي گياهان را، همه ي اين درختها را چه حبّه چه هسته او بالا ميآورد. اينكه حبّه و هسته بود همين را بالا آورده به نفسِ نباتي رسانده يك قدري بالاتر ميآورد به نفس حيواني، يك قدري بالاتر ميآورد به نفس انساني ميرساند مگر اين هسته و حبّه را او نميشكافد ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي﴾ فرمود هم حَبّ را هم نَوا يعني هسته را وقتي يك كشاورز يا يك باغبان به زمين گذاشت بعد از شيار به دل خاك گذاشت مأموران ما ميروند بعد در فرصت مناسب اين را ميشكافند اين حبّه ي گندم را اين هسته ي خرما را ميشكافند يك قسمتش را به طرف درون خاك ميبرند ميشود ريشه، يك قسمتش را از خاك بالا ميآورند ميشود خوشه و شاخه چه در حبّه چه در هسته ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي﴾ بعد كم كم بالا ميآوريم بالا ميآوريم بالا ميآوريم كه به حدّ نفس ِنباتي ميرسد. فرمود اين درختها را شما احيا كرديد ﴿تنبتوا شجرها أم الله﴾ ما ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ شما ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ كارِ يك كشاورز حَرثْ است يعني نقل اين حبّه از انبار به مزرعه همين، اينكه زَرْع نيست زرع آن است كه مُرده را زنده بكند زارع ماييم ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ حَرث براي شماست بله آن هم به اذن خدا كه اين گندمها را از انبار به دلِ خاك ميگذاريد اين كار مهمّي نيست باد هم بزند همين طور است خيلي از اين درختهاي گردوي خودرو در اثر اينكه كلاغها هنگام خوردن اين گردوها مقداري از دهنشان ميافتد به زمين بعد اين درخت ديگر سبز ميشود فرمود اين كارِ علمي نيست كه شما ميكنيد كارِ كشاورزي براي ماست اين است كه مستحب است كه يك كشاورز هنگام كشاورزي يك مُشت گندم را بگيرد رو به قبله بايستد اين آيه را بخواند همين است ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ اينكه عرض ميكنيم يك مفاتيحالجنان جلد دوم لازم است براي همين امور است خب اينها را هم بالأخره ائمه فرمودند اين دعاها را اين دستورها را هم آنها دادند. فرمود اين كارِ كشاورزِ حقيقي براي ماست ما زارعيم رزعِ ما هم اين است كه مُرده را زنده ميكنيم اين حبّه را ميشكافيم اين هسته را ميشكافيم يك مقدار خوشه يك مقدار ريشه اين را بالا ميآوريم بعد تازه وقتي كه اين بالا آمد منتظر است كه ما به او چه بدهيم شما ميبينيد يك هكتار زمين اين يك هكتار زمين انواع و اقسام ميوههاي رنگارنگ را ميدهد طعمهاي گوناگون را ميدهد شكلهاي گوناگون را ميدهد و خاصيتهاي گوناگون را ميدهد.
سوره ي مباركه ي «رعد» مشخص شد فرمود: ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ در زمين ميبينيد يك قطعه است مجاور هم و يك هكتار زمين مثلاً چندين گونه ميوه در آن پيدا ميشود آيه ي چهار به بعد سوره ي مباركه ي «رعد» اين بود ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾ باغهايي است ﴿مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ باغبانش يكي، زمينش يكي، هوايش يكي، فصل برداشتش هم يكي، فصل كاشتش هم يكي، آفتابش هم يكي، آبش هم يكي، خاكش هم يكي، اما انواع و اقسام ميوهها فرق ميكند فرمود: ﴿يُسْقَي بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ اما ﴿وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ﴾ دوتا ميوه شبيه هم نيست دوتا برگ شبيه هم نيست دوتا گُل شبيه هم نيست دوتا بو شبيه هم نيست فرمود اين كارها را ما ميكنيم اين ميشود نظمِ علمي خب، حالا درباره ي انسان هم فرمود ما اين را به يك وضع ديگر آورديم درباره ي هيچ كدام از آنها نفرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ تا اينجا كه مضغه كسون عَظم ميشود و عظمِ بيگوشت داراي گوشت ميشود اين مشترك بين انسان و دام است اما ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ «أي صيّرناه خلقاً آخر» اين ديگر آخر چيست معلوم نيست چون ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ خب ما توقّع داشته باشيم كه آيه بالصراحه بگويد «يا ايّها الذين آمنوا انّ النفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» اين يك توقّع نابهجايي است در فقه و اصول و ساير علوم نقليه ما چنين صراحتي كم داريم ظاهر آيه اين است اگر همه ي موارد اين سياق دو مفعولي است تَصيير است سهتا قضيه صادق است يكي فعلِ خدا، دوتا هم مخلوقِ او، اگر خداي سبحان فرمود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ يعني «صيّرنا العظام العارية عن اللحم، مَكْسُوّة باللحم» اين قضيه اُوليٰ، «فصارت العظام العارية عن اللحم مكسوّة باللحم، فكانت العظام المكسوة باللحم مسبوقةً بالحظام العارية عن اللحم» اين همان جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء در ميآيد چون مشابه اين را درباره ي ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ داريم.
يك مادّه ي مشتركي بين سوره ي مباركه ي «اسراء» و «لقمان» است ولي آن ذيل در سوره ي مباركه ي «اسراء» است. در سوره ي «لقمان» آيه ي هجده به اين صورت است ﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ اين ﴿وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ﴾ در سوره ي مباركه ي «اسراء» آيه ي 37 به اين صورت آمده است ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ مطلب بعدي آن است كه اگر خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است معلوم ميشود خالقيني در عالم هستند كه خدا اَحسن است اين فيالجمله درست است ولي با توجيه بعدي حل ميشود براي اينكه خداوند خلقت را به غير خود اسناد داد مثل جريان حضرت عيسي(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي﴾ اين يك مطلب، ولي مشكل اين است كه اگر غير خدا خالق هست چگونه خداي سبحان برهان توحيد را در اين ميداند خلاصه ميكند كه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ برهاني كه خداوند براي توحيد اقامه ميكند كه فقط خدا را بايد پرستيد آيه ي هفده سوره ي مباركه ي «نحل» اين است كه خدا را بايد پرستيد غير خدا را نبايد پرستيد چرا؟ براي اينكه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ خالق را بايد عبادت كرد خب اگر غير خدا خالق است نظير حضرت عيسي اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد عيسي خداست نبايد مشكل داشته باشد جوابش اين است كه غير خدا خالقِ بالذّات نيست به دليل اينكه خداوند در بسياري از موارد خيلي از افعال و اوصاف را به غير خدا اسناد ميدهد (يك) بعد در آيه ي بعد از همه ي آنها سلب ميكند (دو) در آيه ي ثالثه كلّ اينها را منحصراً براي خدا ميداند (چهار) معلوم ميشود غير خدا كارهاي نيستند مگر اينكه ابزار كار او باشند وسايل كار او باشند به اذن او انجام بدهند مجاري كار او باشند.
جريان رزق اين است كه فرمود خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است، فصل است است فرمود ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾ است، حكم اين است ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ است، حفظ اين است او «خيرالحافظين» است، خَلق اين است او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است، قوّه اين است او «اشدّ قوة لله» است ولي همه ي اينها را يكجا حصر ميكند ميگويد همهاش براي من است اگر ديگري دارد به اذن من دارد ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ ديگر جا براي كسي نميگذارد، اگر ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ پس ديگري هر كس هر خلقتي ميكند به اذن اوست ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ با «هو» كه ضمير فصل است با الف و لام خبر مفيد حصر است او ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اگر حكم منحصراً براي خداست اگر در جايي گفتيم ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ آنها حاكمِ بالعرضاند. فتحصّل برهاني كه در سوره ي «نحل» اقامه كرده كه خالق را بايد پرستيد و غير خالق معبود نيست همچنان به قوّت خود باقي است ديگر اگر خالقاند اگر عزيزند اگر رازقاند اگر حاكماند اگر فاصلاند اگر قويّاند همه ي اينها بالعرض است يك جا ميفرمايد: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ﴾ يك جا ﴿لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ يك جا فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾.