90/02/14
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾ ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾
در آستانه ي شهادت صديقه ي كبرا(صلوات الله و سلامه عليها) هستيم قبل از ورود بحث چند كلمه درباره ي مقام نوراني آن ذات مقدس عرض كنيم. در بحثهاي قبل كه درباره ي آن حضرت(سلام الله عليها) سخن به ميان ميآمد از ارتباط آن حضرت با فرشتهها مخصوصاً جبرئيل(سلام الله عليه) شواهدي بود بعضي از دستورهايي كه از جبرئيل(سلام الله عليه) به آن حضرت رسيده بود آن در نوبت صبح در مدرسه ي فيضيه بحث شد كه ارتباط انسان كامل ولو پيغمبر هم نباشد امام هم نباشد ولي داراي عصمت كليّه باشد با فرشتهها ممكن است و خداوند وعده داده است.
صحيفه ي فاطميه(سلام الله عليها) آمده است كه از وجود مبارك اميرمؤمنان(سلام الله عليه) رسيد كه «فلمّا كانت الليلة الّتي أراد الله أن يُكْرِمها و يَقبضها إليه» شبي كه رحلت آن حضرت فرا رسيد «أقْبَلَتْ تقول» يعني وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد من ديدم صديقه ي كبرا(سلام الله عليها) رو كرد دارد سلام ميدهد «أقْبَلَتْ تقول» شنيدم اين جملهها را ميگويد «و عليكم السلام و هي تقول لي يابن عم قد أتاني جبرئيل مُسَلِّماً» من ديدم صديقه ي كبرا(سلام الله عليها) دارد جوابِ سلام ميدهد نه سلام ميكند. فرمود: «وعليكم السلام» بعد رو كرد به من وجود مبارك اميرالمؤمنين ميفرمايد رو كرد به من فرمود پسر عمّ جبرئيل آمد سلام كرد من جواب سلام جبرئيل را دادم «إلي أن قال» وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد: «فسمعناه تقول و عليك السلام يا قابض الأرواح» بعد معلوم شد عزرائيل(سلام الله عليه) آمد و سلام عرض كرد و فاطمه(سلام الله عليها) جواب داد فرمود: «وعليكم السلام يا قابض الأرواح عجِّل لي» شتاب كن «و لا تُعذِّبني» دشوار نگير بر من «ثمّ سمعناها تقول» وجود مبارك حضرت امير فرمود ما شنيديم كه او ميگويد: «إليك ربّي لا إلي النّار» پروردگارا! به طرف تو ميآيم به طرف نه، «ثمَّ غَمَضت عينيها و مدّت يديها و رِجْليها كأنّها مَن تكن حيّةً قطّوا» بعد كم كم دستهاي مبارك را دراز كرد، پاهاي مبارك را دراز كرد و گويا اصلاً زنده نبود روحش را تقديم كرد.
وجود مبارك اميرمؤمنان نقل شده است «رُوِي عن عبداللهبنالحسن عن أبيه عن جدّه(عليه السلام) أنّ فاطمة بنت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لمّا احتضرت نظرة نظراً حادّاً ثمّ قالت السلامُ علي جبرئيل السلامُ علي رسول الله» معلوم ميشود كه گذشته از جبرئيل و عزرائيل(سلام الله عليهما) وجود مبارك پيامبر هم حضور پيدا كرد. بعد حضرت فرمود يعني حضرت صديقه ي كبرا «اللهمّ مع رسولك اللهمّ في رضوانك و جرارك و دارك دار السّلام» اين حرفها را گفت حالا بعيد است كه همه ي كساني كه نظير مثلاً اسماء بنت اُميس يا اگر كسان ديگري در كنار بدن مطهّر آن حضرت بودند اين حرفها را شنيده باشند خب وجود مبارك حضرت امير بله، ميتواند بشنود. از آنها نقل نشده است و اگر آنها ميشنيدند آنها هم نقل ميكردند چون اين سخن و اين مقام را هر كس نميتواند درك كند. باز در همان صحيفه ي فاطميه(سلام الله عليها) آمده است كه وقتي وجود مبارك صديقه ي كبرا وارد بهشت ميشود «رُوي عنّها(عليها الصلاة و عليها السلام) لمّا دخلت الجنّة و نظَرَتْ إلي ما أعدّ الله لها مِن الكرامة قرأت» اين آيه را قرائت ميكند ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ ﴿وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ﴾ ﴿الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ﴾ بعد ميفرمايد: «فيوحي الله عزّ وجلّ إليها» بعد از اينكه اين آيه را قرائت كرد، ذات اقدس الهي به حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) وحي ميفرستد «يا فاطمة سَميني اُعْطِكَ» هر چه خواستي به تو عطا ميكنم سؤال كن تا عطا كنم «و تَمنّي عليّ اُلقِكِ» بخواه، خواستههايت را مطرح كن تا من تو را به مقام رضا برسانم آنگاه «فقالت» صديقه ي كبرا(سلام الله عليها) عرض ميكند «إلهي! أنت الْمُنيٰ» آرزوي من لقاي توست، تمنّي من اين است كه تو را ببينم. حالا آن مراحل بعدي چندين دعاست براي شيعيان خود، براي شيعيان و پيروان اهل بيتش، براي گريهكنندگان سيّدالشهداء بالخصوص دعا ميكند حضرت، براي ساير شيعيان عموم، ولي براي گريهكنندگان سيّدالشهداء بالخصوص گريه ميكند اما اوّلين آرزوي حضرت لقاءالله است «فقالت إلهي! أنت المنيٰ و فوق المنيٰ» ما بهترين آرزويمان لقاي شماست. آنگاه «أسئلك أن لا تُعذّب محبّي و محبّ عترتي بالنّار» اين آرزوي ماست كه دوستان ما را به آتش عذاب نكني «إلهي و سيّدي سمّيتني فاطمه» خدايا! تو اسمم را فاطمه گذاشتي من اگر به فاطمه مسمّايم به تثنيه ي تو مسمّايم «إلهي و سيّدي سمّيتني فاطمة و فَطَمْتَ بي مَن تولاّني و تولاّ ذريّتي مِن النّار وعدك الحقّ و أنت لا تُخلف الميعاد» تو به من وعده دادي و هرگز خلف وعده نخواهي كرد. درباره ي شيعيان حضرت و گريهكنندگان بر سيّدالشهداء مستقيماً بالاصاله دعا ميكند چه اينكه براي ظالمان خود، غاصبان فدك و فتنهانگيزان اموي عليه سيّدالشّهداء جداگانه مَظلمه ميخواهد يعني درخواست حمايت از مظلوم و تعذيب ظالم را مسئلت ميكند كه اميدواريم دعاي آن حضرت درباره ي همه ي مسلمانها بالأخص شيعيان و به ويژه شيعههاي بحرين و حجاز و ساير مناطق ـ انشاءالله ـ مستجاب بشود.
سوره ي مباركه ي «حج» آيه ي پنج فرمود اگر شما درباره ي معاد شك داريد درباره ي مبدأ كه نميتوانيد شك داشته باشيد براي اينكه شما خدا را به عنوان خالق قبول داريد و براي شما روشن است كه انسان را خدا از تراب، از نطفه، از علقه، از مضغه و مانند آن آفريد آيه ي پنج به بعد سوره ي مباركه ي «حج» اين بود ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ﴾ مضغه آنجا مشخص شد كه گوشتِ جَويده را ميگويند مضغه، مَضغ يعني جويدن، گوشت يك وقت حالت صاف دارد يك وقت حالت شبيه جويده دارد ﴿ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ بعد فرمود ما قدرت داريم به دليل اينكه شما كه خاك بوديد شما را به اين صورت در آورديم زنده كرديم چه اينكه ما بسياري از خاكها را هم زنده ميكنيم مُردهها را هم حيات ميبخشيم ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ﴾ ما خاكِ مُرده را زنده ميكنيم كه در ذيل همان آيه ي پنج سوره ي مباركه ي «حج» گذشت كه خداي سبحان وقتي فروردين فرا ميرسد مثلاً، هم خوابيدهها را بيدار ميكند هم مُردهها را زنده ميكند اين درختها زندهاند منتها خواباند اينها را در بهار بيدار ميكند وقتي بيدار شدند احتياج به تغذيه دارند آب را جذب ميكنند هوا را جذب ميكنند خاك را جذب ميكنند آن موادّ ديگر را جذب ميكنند كم كم اين خاكي كه كنار ريشه ي اين درخت است و الآن مُرده است در اثر جذبِ ريشه ي درخت زنده ميشود، ميشود داراي حياتِ نباتي خوشه و شاخه و برگ و ميوه خواهد شد. همين خاك است كه مُرده است و به صورت خوشه و شاخه در ميآيد، پس خداي سبحان در فصل رَبيع با نازل كردن باران چندين كار ميكند كه دو كارش اين است يكي خوابيده را بيدار ميكند يكي اينكه مُرده را زنده ميكند كه ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ نه «يوقظ الأشجار بعد نومها» آن تنها بيدار كردن است.
لطايفي در سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه محلّ بحث است وجود داد در آيه ي سوره ي مباركه ي «حج» نيست در آن موقع هم اشاره شد كه در آيه ي پنج سوره ي «حج» سخن از تبديل نيست سخن از تسيير نيست و نميشود از او جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن روح را استنباط كرد براي اينكه در آنجا دارد كه ما شما را از خاك خلق كرديم بعد از نطفه بعد از علقه بعد از مضغه، نفرمود ما نطفه را علقه كرديم، علقه را مضغه كرديم اما در سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه محلّ بحث است اين تبديل و صير و صيرورت و حركت را هم تفهيم كرد فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ كه انسانِ اوّلي است كه در سوره ي مباركه ي «سجده» آنجا گذشت كه خداي سبحان انسان را از طين خلق كرد و نسلش را از آب، آيه ي هفت و هشت سوره ي مباركه ي «سجده» اين بود ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾ كه ميشود حضرت آدم(سلام الله عليه) ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ كه ميشود فرزندان آدم، اينجا هم كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ اين ميتواند مطابق با آيه ي هفت و هشت سوره ي «سجده» باشد كه آن سلالهاي كه از طين است آن براي حضرت آدم است و نسلش از نطفه است گرچه خود انسانِ عادي هم اين طور است ديگر همه ي انسانها كه الآن هستند اينها اصلشان تراب و طين و امثال ذلك بودند بعد به صورت ميوه و موادّ غذايي در آمدند بعد نسل قبل از آنها استفاده كردند بعد شده نطفه ديگر خب.
عمده آن است كه در اينجا تعبيرات گوناگون است گاهي به «ثمّ» عطف كرده، گاهي به «فاء» عطف كرده گاهي عطف را تنها به «ثمّ» و «فاء» تغيير نداده بلكه جمله را متحوّل كرده اين تحوّلات چندگانه نكات فراواني را به همراه دارد فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ يعني انسان را كه از طين خلق كرديم يعني انسان همين كه فعلاً از طين خلق شده و آينده به صورت انسان خواهد بود مثل اينكه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ در بحثهاي قبل داشتيم كه ما الآن سه مرحله را بايد پشتسر بگذاريم مرحله ي اول و دوم خيلي مهم نيست مرحله ي سوم مهم است.
مرحله ي اول همان «ليس» تامّه است كه وقتي زكريا(سلام الله عليه) استفهام كرد كه چگونه من در سنّ پيري همسرم در سنّ پيري، آن وقتي هم كه جوان بود عقيم و نازا بود الآن كه پير است چگونه پدر و مادر ميشويم. خداي سبحان فرمود: ﴿كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين يك «ليس» تامّه است فرمود قدرت خدا بيكران است تو اصلاً چيزي نبودي لا شيء را ما شيء كرديم اين «ليس» تامّه. در مرحله ي بعد مربوط به آيه ديگر است كه فرمود: ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ آنجا روايت نوراني از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) است كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ يعني قابل ذكر نبود. انسان به صورت منيّ يُمني بود ولي چون قابل ذكر نبود تعبير فرمود كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ يعني «كان شيئاً غير قابلٍ بالذّكر» پس مرحله ي اول ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ است كه «ليس» تامّه است .
مرحله ي دوم «ليس» ناقصه است كه قابل ذكر نيست حالا انساني كه قابل ذكر نبود كم كم او را قابل ذكر ميكند چگونه قابل ذكر ميكند؟ فرمود اصلش از تراب يا طين بود بعد او را به صورت نطفه در آورديم بعد نطفه را در رَحِم و زهدان مادر قرار داديم اينجا تعبير به «ثمّ» فرمود با «جَعل» براي اينكه طين با نطفه از يك سنخ نيستند و اگر اوّلي مربوط به حضرت آدم باشد و دومي مربوط به نسلش باشد هم تعبير به «جَعل» بهجاست هم با «ثمّ» عطف كردن براي اينكه انسان اوّلي را از طين، نسل او را از نطفه لذا با «ثمّ» عطف كردن تناسب محفوظ است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ از اين به بعد چند عطف با «فاء» است ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ به صورت يك تكّه گوشت در آورديم يا به صورت يك كِرم. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ تبديل نطفه به علقه، تبديل علقه به مضغه با «فاء» ذكر شد (يك) خَلق مستحضريد كه يك مفعول ميگيرد اما در اينجا به قرينه ي سياق «خَلَق» به معناي «صيَّر»، «خلق» به معناي «بدَّل» دو مفعولي شد كه فرمود: ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ ما نطفه را علقه كرديم خب «خَلق» كه جزء دو مفعولي نيست فعلِ يك مفعولي است اما اينجا به قرينه ي سياق «خلق» به معناي «صيّر»، «خَلق» به معناي «بدّل» خواهد بود. پس عطف اين دو به يكديگر با «فاء» براي هماهنگي اينهاست يعني نطفه، علقه، مضغه اينها در يك رديفاند بعضها فوق بعض، بعضها دون بعض همه ي اينها در دستگاه زهدان مادر سامان ميپذيرند و احكام طبّي اينها شبيه هم است منتها بعضي ضعيف بعضي متوسّط بعضي قول. ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ يعني «بدّلناه و صيّرناه و حرّكناه بمقام علقه» ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ يعني «صيّرناه و بدّلناه مضغة» كه اين «خلق» به معناي تبديل و تسيير است. اگر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ را با تبديل هماهنگ ميكند به قرينه ي سياق است در بحث روز قبل اشاره شد كه اوّلين و محكمترين و متقنترين مرجع براي فهميدن قرآن و كلمات اهل بيت(عليهم السلام) خود قرآن و رواياتاند ما يك قوانين ادبيِ مدوّنِ از پيش تعيينشده ي عرب نداشتيم در جاهليّت اينچنين نبود كه يك قوانين نحو و صرف و معاني بيان و بديع حاكم باشد اينها بر اساس ذوق حرفهايي داشتند بعد اسلام آمد آنها را سامان بخشيد نحو درست كرد، صرف درست كرد، معاني و بيان و بديع درست كرد بسياري از اين لطايف ادبي را شما در مغني و امثال مغني ميبينيد شواهد آيه و قرآني است، بنابراين ما اگر به كتاب لغت مراجعه كرديم و نيافتيم كه «أنشأ» يا «خَلق» دو مفعول دارد نبايد بگوييم الاّ ولابد آنكه دو مفعول دارد يكي «صَيَّر» است و يكي كذا و كذا. اينجا به قرينه ي مقام حالا يا تضمين شده است يا خودش گاهي به اين معنا به كار ميرود «خَلَق» يعني «بدّل»، «خلقَ» يعني «صيّر» نه «خلق» يعني قبلي را اعدام كرد يك چيز جديدي را به كار آورد بلكه همان قبلي را به اين صورت بعدي در آورد، اگر قبلي را به صورت بعدي در آورد اين صيرورت است اين تبديل است به نحو تكامل نه تبديل است به نحو تساوي يا به نحو تناقض. خب، ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ همه ي اينها با «فاء» است با دو مفعولي با اينكه هيچ اديبي نيامده هيچ لغوي نيامده بگويد «خلق» دو مفعول ميگيرد. خب اينجا يا تضمين صيرورت است يا تضمين تبديل است به قرينه ي سياق دو مفعولي شد.
مطلب بعدي آن است كه اينجا باز لحن آيه عوض شد فرمود ما اين مضغه را كه گوشتِ جَويده است به منزله ي جَويده است اين را به صوتر استخوان در آورديم. خب ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نفرمود «فخلقنا العِظام لحماً» كه ما استخوان را به گوشت تبديل كرديم اين را نفرمود، بلكه يك تعبيري كه عرف بتواند بفهمد با كنايه آميخته باشد ذكر كرد فرمود ما اين استخوان را گوشت پوشانديم يك جامه ي گوشتي در برِ اين استخوان كرديم اينكه درست نيست براي اينكه اينها كه ميبينيد در تنديسها و در مجسّمهها و امثال ذلك مجسّمهاي درست ميكنند بعد لباسي به بدن او ميپوشانند اين يك چيز عاريهاي است. در اينجا گوشت را خداي سبحان به منزله ي جامه ي استخوان قرار داد و اين يك تشبيه و يك تفهيم عرفي را به همراه دارد وگرنه از درونِ همين استخوانها و از بيرون اين استخوانها گوشتي روئيده شد كه با او منسجم و هماهنگ است لباسِ او نيست كه خارج از ذات او باشد در درون او و در بيرون او، درون و بيرون او را اين گوشت با ريشه ي خود و با بدنه ي خود تأمين كرده است ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ خب.
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايند اين معنا با جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء هماهنگتر است بر اساس اين نكات است، البته آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ با اين آيه هماهنگ نيست بايد درباره ي او جداگانه بحث كرد اين با حرف كساني كه ميگويند روح قبل از بدن موجود بود نظير اينكه آن روايات «خَلَق الله الأرواح» با او هماهنگتر است منتها اين بزرگاني كه ميگويند روح، جسمانيةالحدوث است و روحانيةالبقاء ميگويند آن «خَلَق الله الأرواح» وجودِ عقلي دارد او پايين نيامده مرحله ي نازله ي او پايين آمده آن روايت را قبول دارند آن روايت هم معنا ميكنند اين آيه هم معنا ميكنند.