درس تفسیر آیت الله جوادی

90/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿9﴾ أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿14﴾ ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ﴿15﴾ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴿16﴾

تبيين مسئله ي ايمان به اين نتيجه رسيديم كه يك علم و تصديق بين و ثبوت محمول براي موضوع است كه آن كارِ عقل نظري است و از سنخ علم است. بعد از تبيين علمي و تصديقِ علمي و ثبوت محمول براي موضوع, يك عملِ اختياري بر ما واجب شده است و آن ايمان است.

ايمان آن است كه عصاره ي اين علم را و تصديق را به جانمان گِره بزنيم كه آن عقد را عقيده كنيم كه اين اوّلي عقد بود كه قضيه را عقد مي‌گويند دومي عقيده است. اين دومي يك فعلِ اختياري است كه انسان مي‌تواند بپذيرد و مي‌تواند نپذيرد لذا مورد تكليف است و بر او واجب است قبول بكند (اين يك). دوم اينكه نفس, ميدانِ تير 150 تيرانداز مسلّح است طبق همين حديثي كه مرحوم كليني به وسيله ي سماعه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده است 75 نيروي مسلّح جزء سپاه عقل‌اند و 75 نيروي مسلّح جزء سپاه جهل. اين 150 نيروي مسلّح تيرانداز همواره در نبردند اين همان ميدان جهاد است كه اين جهاد واقعاً دشوارتر از جهاد بيرون است لذا جهاد بيرون از او به عنوان جهاد اصغر ياد شده است و جهاد درون به عنوان جهاد اكبر, البته اين اكبرِ نسبي است مسئله ي اخلاق, جهاد اوسط است مسئله ي عرفان, جهاد اكبر است.

مسئله ي اخلاق آن شخص سالك مي‌كوشد آدمِ باتقوا و عادل بشود از جهنّم بِرَهد و اهل بهشت بشود در جهاد اكبر اينها كه بهشتي‌اند مي‌كوشند بهشت را ببينند نه بهشتي بشوند اين بين عقل و قلب است بين حكمت و عرفان است بين معقول و مشهود است كه جهاد اكبر است و كم ممكن است سالكان به اين مقصد برسند غالباً در همان جهاد اوسط مي‌مانند مي‌شوند آدمِ خوب و اهل بهشت, اما كسي كه اينجا نشسته است بهشت را ببيند, جهنم را ببيند «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا» كه اين بيانات در سخنان حضرت امير هست اين خيلي كم است حالا فعلاً آن محلّ بحث نيست. در جهاد اوسط اين ميدان تير 150گانه كار آساني نيست گاهي ممكن است انسان مطلبي را يقين داشته باشد و هيچ ترديدي نداشته باشد كه اين حق است ولي بر خلاف او اقدام بكند, چرا؟ چون آنكه اقدام مي‌كند كه گوش به حرف اين عقل نمي‌دهد او يك نيروي ديگر است الآن مسئوليّت اداره ي درون را آن نيرو به نام شهوت يا غضب به عهده گرفته شما مي‌بينيد اينهايي كه ـ خداي ناكرده ـ گرفتار اعتياد مي‌شوند بيّن‌الغي بودن اين, زيانبار بودن آن را هر روز دارند مي‌بينند اين ديگر تاريخِ بيهقي و ناسخ‌التواريخ و وعده و وعيد و اينها نيست اينها مي‌بينند كه اعتياد نتيجه‌اش اين است كه اول سرقت از منزل خودش شروع مي‌شود بعد از جاي ديگر شروع مي‌شود بعد كارتن‌خوابي شروع مي‌شود بعد مي‌افتد در جدول شهرداري بعد لاشه‌اش را مأمورين شهرداري در فرقان جمع مي‌كنند اين ديگر كارِ روزانه است اين طور نيست كه مربوط به تاريخ باشد يا مربوط به آينده باشد تا كسي بگويد ممكن است خدا عفو بكند خدا ببخشد بعد توبه بكنيم اين طور نيست اين هر روز دارد از كنار كارتن‌خوابها رد مي‌شود اين لاشه‌ها را هم كه شهرداري جمع مي‌كند اين مي‌بيند. خب اين فهم و اين علم يك مرجعِ معزول است اين عقل فتوا مي‌دهد كه دست به اين كار نزن خب كسي گوش به اين فتوا نمي‌دهد مگر عقل, مدير داخلي اين شخصِ معتاد است اين جواني كه «غلبت شهوته عقله» عقلش يك حاكم معزول است يك علمِ صد درصد دارد اين مي‌گويد آقا علمت به درد خودت مي‌خورد من اين لذّت را مي‌خواهم. اين چرا و چون برنمي‌دارد چون برهاني نيست, اگر كسي خداي ناكرده در ميدان جهاد درون شكست خورد عالماً عامداً گناه مي‌كند اين كلمه ي ﴿مُسْتَيْقِنِ﴾ در قرآن كريم گاهي نفي شده گاهي اثبات. آنجا كه نفي شده سخنِ منكران معاد است فرمود اينها كه درباره ي معاد اِستبعاد دارند نه استحاله, مي‌گويند بعيد است دوباره مُرده زنده بشود چون نمونه‌اش را نديدند اينها كه منكران معادند ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ اينها بعيد ندارند ولي استبعاد مي‌كنند لذا مي‌گويند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾, ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾ اما در قسمت اثبات فرمود فرعون و فرعونيان صد درصد يقين پيدا كردند كه حق با موساي كليم است ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ اما ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ و وجود مبارك موساي كليم هم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ براي تو روشن شد صد درصد معلوم شد كه اين معجزه است بنابراين تا ما ببينيم زِمام كار به دست چه كسي است.

بيان نوراني ائمه(عليهم السلام) كه هيچ دشمني براي انسان بدتر از هواي او نيست همين است از وجود مبارك رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است از ائمه هم همين طور «أعدا عدوّك نفْسك الّتي بين جَنْبَيك» اين براي نفس است چرا أعدا عدوّ اين است؟ براي اينكه ماري كه به آدم حمله كرده يا سگي كه به آدم حمله كرده انسان اگر يك تكّه گوشت يا يك تكّه نان پيش اينها بيندازد همان چند لحظه‌اي كه اينها مشغول خوردن گوشت و نان و اينها هستند دست برمي‌دارند از آدم, ولي اگر انسان به خواسته ي نفس عمل كرد اين دو قدم جلوتر مي‌آيد اين طور نيست كه صبر بكند كه, مي‌گويد خيلي خب اين يك ساعت من كاري به شما ندارم تو مي‌خواهي توبه كني يا فرار كني, اگر سگي حمله كرد مي‌شود با يك تكّه گوشت او را سرگرم كرد و فرار كرد, اما اگر نفس گفت اين نامحرم را نگاه كن حالا اين نگاه كرد اين طور نيست كه اين شخص يك ساعت يا يك لحظه يا يك دقيقه از او نجات پيدا كند بتواند توبه كند كه, اين قدري جلوتر مي‌آيد لذا «أعدا عدوّك» اين است فرمود: «أعدا عدوّك نفْسك الّتي بين جَنْبَيك» و صريحاً دستور دادند فرمودند: «جاهدوا أهوائكم كما تجاهدون أعدائكم» با اين دشمن بجنگيد وگرنه علمتان هيچ‌كاره است هيچ‌كاره يعني هيچ‌كاره اين بيان نوراني حضرت امير اين بود كه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ» اينكه عالمِ نود و نه درصد را نمي‌گويد اين عالم صد درصد را مي‌گويد, اگر كسي احتمال خلاف مي‌دهد ولو نيم درصد اين ديگر عالِم نيست اين مظنّه دارد فرمود عالِم است اما علمش معزول است.

سرّش آن است كه زِمام كار به دست عقل نيست زمام كار را ديگري گرفته. حالا اين بيان نوراني وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) را ملاحظه بفرماييد. در كتاب شريف وسائل طبع مؤسسه آل‌البيت(عليهم السلام) جلد پانزده صفحه ي 209 در آنجا حديثي را مرحوم صدوق در كتاب علل ايشان «عن أبيه عن سعدبن عبدالله عن أحمدبن محمدبن عيسي عن علي‌بن الحَكَم عن عبدالله‌بن سِنان» نقل كرده كه عبدالله‌بن‌ سنان مي‌گويد «سألت أباعبدالله جعفربن محمدالصادق(عليهما الصلاة و عليهما السلام) فقلت الملائكة أفضل أم بنوآدم» فرشته‌ها بالاترند يا فرزندان آدم؟

وجود مبارك امام صادق بيان نوراني حضرت امير را در جواب ذكر كرد: «فقال, قال اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابي‌طالب(عليهما الصلاة و عليهما السلام) إنّ الله رَكَّب في الملائكة عقلاً بلا شهوةٍ و ركّب في البهائم شهوةً بلا عقلٍ و ركّب في بني‌آدم كلتيهما فمَن غَلَب عقله شهوته فهو خيرٌ مِن الملائكة و مَن غلبَ شهوته عقله فهو شرٌّ مِن البهائم» اين «غلبَ شهوته عقله» يعني اين, عقل صد درصد به طور جزم مي‌داند اين كار ضرر دارد بسيار خب, اما شهوت مي‌گويد من به حرف تو گوش نمي‌دهم من اين مادّه ي مخدّر چند لحظه مرا آرام بكن من مي‌خواهم گوش بدهم. هر چه بگويند اين آينده‌اش خسران است الآن هم ضرر دارد سمّ را شما به بدن مي‌ريزي اين خيال مي‌كني لذيذ است اين برهاني نيست مي‌گويد برو كنار, تو حاكم معزولي. بنابران اگر كسي عقلِ نظر را پيروز نكند و ميدان به شهوت و غضب بدهد و رهبريِ اين كارها را به عهده ي عقلِ عمل نگذارد مي‌شود ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ علم براي نيروي ادراكي است كار براي نيروي تحريكي است براي بخش اجراست اجرائيات نفس به دست ديگري است, بنابراين ايمان جزء محدوده ي عملي است علمي خود اين ايمان, عمل است (يك) عمل دو قسم است يك وقت عملِ بدني است مثل حركت كه خود اين عمل شاهد و مُدرِك و عاقل نيست (دو) يك وقت است براي برخي از شئون مجرّده نفس است خود اين عمل سنخش سنخ مجرّد است و شئون (سه) اراده اين طور است, عدالت اين طور است, تقوا اين طور است, شهامت اين طور است, عفّت اين طور است عفّت يك مَلكه ي عملي آگاهانه است زيرا اگر جزء شئون نفس است در بخشهاي والا با ادراك همراه است و همه ي اسفار اربعه براي همين عقلِ عملي است و الاّ عقل نظري كه سفري ندارد عقلِ نظري مي‌تواند به تعبير اينها از عقلِ هيولاني به عقلِ بالملكه بالفعل و بالمستفاد بشود, بشود شيخ‌الرئيس بشود فارابي اين ديگر اويس قَرن نمي‌شود اين ديگر حارثةبن زيد نمي‌شود اين در برهان قوي است بله, اما بهشت را ببيند و جهنم را ببيند و اينها يك راه ديگر است آن براي عقل عملي است عقل عملي كه «ما به عُبد الرحمن واكتسب به الجنان» وقتي راه افتاد اسفار اربعه را طي مي‌كند سفر «مِن الخلق إلي الحق» دارد و سفر «مِن الحقّ إلي الحق» دارد بعد سفر «مِن الحقّ إلي الخلق» دارد چهارمين سفر اين است كه سفر «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» دارد كه اگر كسي به اين سفر چهارم رسيد همه ي علوم را اسلامي مي‌داند زيرا هر چه در عالم هست علما, مفسّران آن‌اند (يك) و هر چه در عالَم است خلقت است و هيچ يعني هيچ اثري از طبيعت نيست (اين دو) تفسيرِ خلقت خدا عينِ علمِ الهي است خدا چنين كرد, خدا چنين كرد, خدا چنين كرد. از دريا و عمق درياشناسي تا اوج سپهر همه ي علوم مي‌شود اسلامي منتها مشكل اين دانشگاهيها يا كساني كه باور نكردند ما علمِ غير اسلامي نداريم اين است كه اينها خيال كردند علمي اسلامي است كه در يك آيه يا در يك روايه فرمولش ذكر بشود غافل از آنكه معلوم, خلقت است و علم به وسيله ي عقل, چراغِ خلقت‌شناسي است اينها آمدند معلوم را از خلقت به طبيعت منتقل كردند و چراغِ الهي را مصادره كردند و گفتند عقلِ بشري, عقل بشري يعني چه؟ بشر دارد اين را؟ اين بشر كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ اين بشري كه در دوران كهنسالي ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ﴾ به جايي مي‌رسد كه ﴿وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ پس هر چه بشر مي‌فهمد عطيه ي الهي است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ خب اينها آمدند چراغي كه خدا روشن كرد اين را مصادره كردند گفتند بشري است خلقت را ارباً اربا كردند گفتند طبيعي است بعد گفتند مگر ما فيزيكِ اسلامي داريم شيمي اسلامي داريم, خب شما آمديد همه چيز را غصب كرديد بله, وقتي كه چراغ الهي را براي خودت دانستي خلقت را هم به طبيعت تبديل كردي بله, چيزي به نام اسلام نمانده كه, اما در سفر چهارم «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» مثل اينكه آدم خودش را معطّل كرده در فضايي دارد حركت مي‌كند چراغي دستش است دارد حركت مي‌كند خب اين هر چيزي را سرِ جاي خودش مي‌بيند ديگر.

غرض آن است كه بيان نوراني امام صادق كه از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) نقل مي‌كند اين است كه در جهاد درون اگر كسي حرفِ اوّلش را عقل مي‌كند بله اين بالاتر از ملائكه است, اگر كسي حرف اوّلش را شهوت مي‌زند اين پايين‌تر از حيوان است آن كه حرف اوّلش را شهوت مي‌زند معنايش اين است كه علم دارد صد درصد كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است ولي «غلبَ شهوته عقله» نه معنايش اين است كه اين يك احتمال مي‌دهد آينده ي خوبي داشته باشد مانند آن, ما تمام كوشش و تلاش را در تهذيب نفس بايد بكنيم كه بخش فرهنگيمان كدام است, بخش اجراي كدام است, اگر جايي مشكل اجرايي داشتيم مكرّر به درس و بحث نچسبيم اين درس و بحث يك مقدارش براي ما كافي است مقداري به نماز شب بچسبيم, مقداري به زيارت عاشورا بچسبيم, مقداري به زيارت آل‌ياسين بچسبيم, مقداري به زيارت امين‌الله بچسبيم اين مشكل را حل مي‌كند وگرنه ما چه چيزي را نمي‌دانيم, آنهايي كه نمي‌دانيم از ما نمي‌خواهند اينكه مي‌دانيم عمل نمي‌كنيم مكرّر به درس و بحث مي‌چسبيم اين درس و بحث روزي براي ما كارآمد دارد كه بشود رأيِ مطاع اما اگر بشود يك مرجعِ معزول اثري ندارد كه اين است كه به ما گفتند كه, شما همان آيه‌اي كه چند روز قبل تلاوت شد در سوره ي مباركه ي «زمر» درست است كه فرمود عالِم و غير عالِم يكسان نيست اما در كنار نماز شب ذكر كرده فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ﴾ كسي در فضاي نمازِ شب عالِم باشد البته با ديگري فرق مي‌كند اما اگر كسي در آن فضا نباشد عالِم باشد خب بالأخره «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» شما اين عالم بي‌عمل را شما ملاحظه فرموديد كه جهنّميها مي‌گويند اين را كنار ببريد بويِ بدش ما را آزار مي‌كند ديگر اين روايات جهنم است ديگر اين براي چه كسي است؟! جهنّميها به مسئول جهنم چه مي‌گويند؟ مي‌گويند اين عالمِ بي‌عمل را قدري كنارتر ببريد بوي بدش ما را آزار مي‌كند همين را مي‌گويند ديگر چرا مي‌گويند خداي سبحان هفتاد گناه جاهل را مي‌آمرزد بدون اينكه يك گناه عالم آمرزيده بشود چرا مي‌گويند عالم در لبه ي جهنم است گناه همان و افتادن همان, ولي جاهل هفتاد قدم از جهنم فاصله دارد ممكن است افتان و خيزان, افتان و خيزان بيفتد و بلند بشود, بيفتد و بلند بشود سرّش همين است ديگر, غرض اين است كه علم, اگر ما در اين مثال خوب توجّه كنيم به ممثّل پي مي‌بريم ما با چشم گَرد و غبار را مي‌بينيم و مي‌دانيم كه اگر چشم را نبنديم اين غبار مي‌آيد چشم را كور مي‌كند, اما چشمي كه مي‌بيند كه نمي‌تواند خودش را حفظ بكند اين مُژه و پلك است روي هم مي‌آيد اين زيب را خدا آفريد كه آدم چشمش را حفظ بكند حالا اگر اين زيب مشكل داشت و بيمار بود خب چشم هر چه ببيند با تلسكوپ ببيند با ميكرسكوپ ببيند مشكل حل نمي‌شود عمل را برخي به عهده دارند علم را برخي ديگر به عهده دارند اگر نفس بتواند كلمه ي جامعه باشد همه ي اينها را سرِ جاي خود بنشاند «طوبي له و حُسن مآب» اين مي‌شود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ وگرنه «مَن غلبه شهوته عقله فهو شرٌّ مِن البهائم» كه فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «شرٌّ» براي اينكه در قرآن دارد كه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾. خب در جريان ارث البته كسي بخواهد با موتِ ارادي وارثِ انبيا بشود يا با بحثهاي ديگر وارث بهشت بشود اين متوقّف است بر اينكه مقداري از آيات الهي را بداند سنّت اهل بيت(عليهم السلام) را بداند اما آن ديگر علم‌الدراسه مي‌خواهد نه علم‌الوراثه, علم‌الدراسه بر علم‌الوراثه متوقّف نيست علم‌الوراثه بر علم‌الدراسه متوقّف است يعني كسي يك مقدار احكام را با درس و بحث مي‌داند بعد وقتي به آن عمل كرده از علم‌الوراثه سهمي مي‌برد و عملش هم با پيروي قرآن و عترت است وگرنه وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) به قُتاده نمي‌فرمود چگونه تو به قرآن فتوا مي‌دهي در حالي كه «و ما وَرَّثَك الله مِن القرآن حرفا» خب قتاده جزء مفسّران رسمي كوفه بود اقوالش را ببيند در بين اقوال مفسّران گذشته مطرح است طبري مسنداً نقل مي‌كند بعد شيخ طوسي مرسلاً بعد امين‌الاسلام(رضوان الله عليهم) مرسلاً نقل مي‌كند خب, فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ٭ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾:

مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان اين دو مطلب را نقل مي‌كند كه آيا فردوس رومي است يا عربي, همين كلمه در اشعار جَرير هم آمده است اما صِرف اينكه اين كلمه در ابيات جرير آمده دليل عربي بودن او نيست بايد مشاهده كرد كه اين مشتقّاتش, هم‌خانواده‌اش, اصل و فرعش عربي است يا يك كلمه ي دخيل است مرحوم شيخ طوسي هيچ كدام از اين دو قول را ترجيح نداد كه آيا اين رومي است يا عربي است ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ در جريان خلقت كه زمينه براي بحث معاد است مشابه اين در سوره ي مباركه ي «حج» گذشت منتها در سوره ي «حج» كه اين آيات را مي‌خوانديم وعده داده شد كه بخش مهمّ خلقت انسان در سوره ي مباركه ي «مؤمنون» است در سوره ي مباركه ي «حج» آيه ي پنج به اين سورت است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ﴾ اين يك, حالا يا انسان اوّلي از تراب است بعد نسلِ او از نطفه يا نه, همين انسانهاي معمولي از خاك‌اند زيرا اين خاك به وسيله ي امور كشاورزي تبديل مي‌شود به ميوه و گندم و برنج و امثال ذلك بعد آنها تبديل مي‌شوند به نطفه, شايد يكي از اين دو تفسير را انسان بتواند به قرينه ي سوره ي «سجده» ترجيح بدهد كه آيه ي سوره ي «مؤمنون» به قرينه ي آيه ي سوره ي «سجده» يكي براي اصل است يكي براي نسل حالا خواهيم گفت. در آيه ي پنج سوره ي «حج» اين‌چنين فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ﴾ خب مستحضريد كه بخشي از مضغه در آ‌نجا مشخص شد. يك تكّه گوشت را نمي‌گويند مضغه, اگر شبيه گوشتهاي جويده باشد كه مَضق شده باشد جويده شده باشد آن را مي‌گويند مضغه وگرنه صِرف يك تكّه گوشت را مضغه نمي‌گويند, مي‌گويند گوشتِ شبيه گوشتهاي جويده شده, اين مضغه دو قِسم است مُخلَّقه و غير مخلّقه كه فرقش اين است گاهي هدر مي‌رود گاهي در رَحِم مي‌ماند فرزند مي‌شود اين بحثش گذشت. فرمود اين كار را كرديم ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ بعد جريان معاد را از اينجا شروع كرد ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ٭ ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي وَأَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ ٭ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا﴾ كه مسئله ي خلقت دنيا را به مسئله ي قيامت مرتبط كرد. در آيات محلّ بحث سوره ي مباركه ي «مؤمنون» يك خصوصيّت برجسته‌اي است كه در آيات ديگر نيست در آيه ي دوازده به بعد سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ كه اين مي‌تواند ناظر به همان خلقت حضرت آدم باشد. نفرمود «فجعلناه نطفة» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ كه اين شايد مناسب با آيات سوره ي مباركه ي «سجده» باشد در آنجا آيه ي هفت به بعد به اين صورت است ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ اگر درباره ي خود انسان بود با «فاء» و با «خَلق» ياد مي‌كرد «خلقنا كذا, فخلقنا كذا, فخلقناه كذا» اين طور, اما از اينكه مي‌فرمايد انسان را از طين ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ اين معلوم مي‌شود كه آن براي انسان اوّلي است اين براي نسلِ اوست چه اينكه در سوره ي مباركه ي «سجده» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ خب, گرچه براي هر انساني بر هر انساني هم قابل تطبيق است ولي تناسب آيات سوره ي «مؤمنون» كه محلّ بحث است با آيات سوره ي «سجده» زياد است چه اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) به آن اشاره فرمودند. تعبير ﴿ثُمَّ﴾ نسبت به اين دو مورد يعني اول سلاله ي طين بود بعد نطفه شد اين دو را با «فاء» و «خلق» تعبير نكرد اما بقيه را با «فاء» و «خلق» تعبير كرد ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ﴾ هم تعبير به «فاء» است هم «خلق» ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ برخيها «عَظْم» قرائت كردند لكن آيات قرآن كريم «عِظام» را تثبيت مي‌كند. براي اينكه انسان يك تكّه استخوان نيست و يا يك استخوانِ شبيه هم نيست كه در همه ي اعضا باشد درجات استخوان, انحاي استخوان, خصوصيّتهاي استخوان يكسان نيست لذا در همه جا سخن از عِظام است نه عَظْم.

سوره ي مباركه ي «اسراء» كه قبلاً گذشت آنجا سخن از عِظام بود نه سخن از عَظْم تعبير قرآن كريم درباره ي خلقت انسان در سوره ي مباركه ي «اسراء» آيه ي 49 اين است ﴿وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً﴾ گرچه محتمل است كه آنجا ناظر به عمومِ مردم باشد كه قرآن دارد همه زنده مي‌شويد مستشكِل بگويد اينها كه عِظام رَميم‌اند, عِظام رُفات‌اند ولي شواهد ديگر هست كه هر جا سخن از انسان است و كسي بخواهد سخن بگويد از كيفيت معاد براي انسان از او به عِظامِ رَميم ياد مي‌كند در سوره ي مباركه ي «يس» بخش پاياني‌اش اين است آن شخصي كه ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ اين يك استخواني را از قبرستان در آورده براي سرِ يك انسان بود ديگر اينكه براي جامعه نبود براي امّت نبود براي جميع نبود, از يك انسان به عنوان عِظام ياد كرده است ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ چه اينكه در سوره ي مباركه ي «نازعات» هم سخن از عِظام است آيه ي يازده به بعد سوره ي مباركه ي «نازعات» اين است ﴿يَقُولُونَ ءَإِنَّا لَمَرْدُودوُنَ فِي الْحَافِرَةِ ٭ ءَإِذَا كُنَّا عِظَاماً نَخِرَةً﴾ پس در همه ي موارد وقتي اينها مي‌خواهند از معاد, دشواري معاد ياد كنند مي‌گويند ما يك سلسله استخوانها مي‌شويم چه استخوان مغز, استخوان دستگاه سينه, استخوان پا, استخوان دست اينها كاملاً فرق مي‌كند. خب به هر تقدير اينجا جمع ذكر كرد فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اينجا همه با «فاء» است بعد فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ما او را طور ديگر كرديم خب همان را, انشاء يعني ايجاد, همان را ايجاد كرديم اينكه تحصيلِ حاصل است چيز ديگر را به او داديم اينكه انشاء خلقِ آخر نيست اعطاي چيز جديد است. ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ او را ما به سبك ديگر در آورديم مستحضريد كه در تفسير لغات قرآن قسمت مهمّش مراجعه به خود آيات قرآني و روايات است آن ادبيات عرب اين قدرت را ندارد كه اين لطايف قرآني را تبديل كند حالا اگر كسي به المغني و امثال المغني مراجعه كرده يا به كتاب لغته, گفته كه أنشأ به معناي سيَّر نيست أنشأ به معناي بدَّل نيست خب جناي صاحب مغني و امثال مغني اين لغات را اين كلمات را حصرِ اين مطالب را از كجا گرفتند؟ عرب, قانون عربي صرف و نحو مدوَّن داشت كه ما قرآن را بر او تطبيق كنيم يا چند شعري در سبعه ي معلّقه و امثال معلّقه و امثال ذلك داشت در جاهليّت بعد از اسلام عرب علم پيدا كرد حرفي كه قبلاً از جناب, از خيلي از بزرگان مخصوصاً از فخررازي نقل شد اين بود كه چندجا فخررازي اين حرف را دارد يكي در ذيل آيه ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾ آنجا اين بحث گذشت كه فخررازي مي‌گويد «فان قلت» «تَهْلُكه» بر وزن «تَفعله» مصدر ثلاثي مجرّد نيست چون مصدر ثلاثي مجرّد سماعي است و هيچ شنيده نشده كه ما فعلمان ثلاثي مجرّد باشد مصدرمان «تَفعُله» ما نداريم اين اشكال. ايشان جواب مي‌دهد كه شما چه چيزي داريد كه حالا اين را ندارد قبلاً علم صرف داشتيد, قبلاً نحو داشتيد, قبلاً معاني و بيان و بديع داشتيد يا سلسله مطالب سيّار و گمشده‌اي در شعرهاي جاهلي بود سواددارهايتان چقدر بودند, كتابهايتان در حجاز چه بود شما يك قوانين مدوّن عربي داريد كه اين مطالب را به او عرضه كنيد حالا چهارتا را شنيديد چهارتا را نشنيديد مگر آنكه شما نشنيديد دليل است بر اينكه نبود, شما استيعاب كرديد, استقراء كرديد همه ي قبايل عرب را ارزيابي كرديد كجا ديديد چنين حرفي هست كه مي‌زنيد؟! ادبيات را كه اسلام آورد آن بيان نوراني حضرت امير مبدأ پيدايش تدوين علم صرف و نحو شد. شما وقتي برايتان روشن شد كه قرآن كلامِ خداست دنبال شعرِ جاهلي مي‌گرديد اين از آن لطايف تعبيرات مفسّران ماست كه خيلي از بزرگان گفتند جناب فخررازي هم آن را ذكر كرده. خب, اگر براي شما ثابت شد كه قرآن كلام حق است كما هو الحق, ديگر نگو ما «تَفعُله» نداريم ببين قرائت شده يا نشده, بله مي‌توانيد بگوييم كه عاصم قرائت كرده يا أبي‌فصل قرائت كرده يا فلان كس قرائت نكرده بله, چون اين قرائات مي‌رسد به اهل بيت ديگر. آنها اجازه دادند اين طور قرائت بشود معناي اختلاف قرائت اگر متواتر باشد به اهل بيت برسد اين نيست كه ـ معاذ الله ـ با تحريف قرآن سازگار است تا كسي بگويد بالأخره قرآن يك طورش نازل شد. تحريف قرآن ـ معاذ الله ـ معنايش اين است كه آن طوري كه نازل شده به ميلِ خود تغيير بدهند اما اگر ذات اقدس الهي به وسيله ي رسول خدا به اهل بيت(عليهم السلام) بفرمايد اين آيه را به آن طرز هم مي‌شود قرائت كرد اين ديگر تحريف نيست, اگر هفت طور باشد يا هفت قاري باشد هر كدام دو نحوه قرائت كنند تا كسي بگويد «قرآن ز بَر بخوانم با چهارده روايت» اينكه تحريف نيست اين ـ معاذ الله ـ به غير اهل بيت كه وصل نيست اين به كساني وصل است كه همه‌شان ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ حالا يا بالاصاله مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا به بركت پيغمبر مثل اهل بيت, پس بنابراين اگر روايت معتبري باشد, اگر معتبر نباشد خب حق با شماست اين حرفِ عادي و جدّي است اما اگر روايت معتبري رسيد كه اهل بيت اجازه دادند ما اين طور قرائت بكنيم اين معنايش اين است كه به اذن خداست خداي سبحان اين طور نازل كرده بعد فرمود آن طور هم مي‌شود قرائت كرد اين ديگر تحريف نيست. به هر تقدير اين مسئله ي ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ را نبايد بگوييم مغني اين طور گفته فلان كس اين طور گفته, ببينيم خود چه در مي‌آيد (يك) از آيات ديگر چه در مي‌آيد (دو), يك گوشه‌اش را البته از ادبياتي كه رسيده استفاده كنيم غالب فرمايشات اين اُدبا را شما مي‌بينيد آنها كه آگاهانه‌تر چيز نوشتند سندش قرآن است و روايات ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني همان را ما بالا آورديم حالا تبديل بكنيد به «سيّرنا» تبديل بكنيد به «بدّلنا» ولي بيگانه نيست كه چيز بيگانه‌اي را به و داده باشيم. اين چون خيلي شفاف است مسئله ي ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ با اين شفاف مي‌شود ظاهر ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ همان حرفي كه روح قبل از بدن بود و جداي از بدن بعد به بدن تعلّق گرفت با او هماهنگ است. ظاهر اين ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ با جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقا مي‌تواند هماهنگ باشد اگر ما شواهدي داشتيم كه ممكن است همين شيء به تدريج مجرّد بشود آن‌گاه آن مسئله ي جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقا ثابت مي‌شود, اگر شواهدي نداشتيم اين برابر ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ تفسير خواهد شد.

 «و الحمد لله ربّ العالمين»