درس تفسیر آیت الله جوادی
90/02/04
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿9﴾
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» در مكّه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي، اصول اعتقادي و خطوط كلي اخلاق و حقوق است. فرمود تحقيقاً مؤمنان به فلاح رسيدند در جاهليّت سخن از ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ بود هر كس غارتگري او، ستم و ظلم و استكبار او بيشتر بود خود را رستگار ميدانست آن فكرِ منحوس با آمدن ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ و مانند آن عوض شد لذا فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ و آنچه باعث فلاح مؤمنان است در اين اوصاف سبعه مشخص شد. در ميان نماز در مكّه بود گرچه به آن وضعي كه در مدينه تكميل شد نبود ولي اصل نماز در مكّه بود لكن زكاتِ فقهي در مكّه نبود صوم و حج در مكّه نبود اينكه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾ اين بعيد است كه ناظر به زكاتِ فقهي باشد اين ناظر به تزكيه نفس است به دو جهت:
اول همين كه زكاتِ فقهي كه در قبال صلات است در كنار صلات است در مدينه واجب شد نه در مكّه.
دوم اينكه درباره ي زكات ميگويند ايتاء زكات، اَداي زكات نه فعلِ زكات. اين فعلِ زكات ناظر به آن تزكيه است گرچه ممكن است ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾ جامع بين تزكيه ي نفس و زكاتِ مال باشد منتها زكاتِ مستحبّي به معناي انفاقِ مطلق و كمك به نيازمندان نه زكاتِ فقهي كه در نُه چيز واجب است جامع ممكن است لكن فعل، فاعل بودن به امر حَدَثي تعلّق ميگيرد نه به ذات و عين. زكات مثل خمس مقدار مشخّصي از مال است اين مال را نميگويند فلان شخص فاعل است ميگويند اين مال را به صاحبش اَدا كرد پس فاعلِ زكات بودن به معناي فاعلِ آن معناي حَدَثي است كه تزكيه است مثل ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ و مانند آن. زكات مثل خمس بخشي از مال است چون بخشي از مال است و عين است نميگويند فلان شخص فاعلِ زكات است ميگويند مُعطي زكات است، مؤدّي زكات است، پرداختكننده زكات است .
جناب زمخشري در كشّاف گفت زكات هم به معناي مال است كه عين خارجي است و هم به معناي فعل است و ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾ ميتواند جامع هر دو قِسم باشد ولي به هر تقدير چون زكاتِ فقهي در مدينه واجب شد نه در مكّه اين زكات يا خصوص تزكيه ي نفس است يا اعمّ از تزكيه ي نفس و صدقات مستحبي است. و شاهد ديگر كه اين زكات، زكات فقهي مصطلح نيست آن است كه در قرآن كريم هر جا سخن از زكاتِ فعلي است در كنار صلات ذكر ميشود ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ﴾، ﴿وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ و مانند آن، اما اينجا جريان زكات در كنار نماز ذكر نشده در كنار ساير مسائل اخلاقي ذكر شده فرمود: ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ بعد وارد مسائل اخلاقي شد در رديف مسائل اخلاقي عنوان زكات مطرح شد ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ﴾ اينها نشان ميدهد كه منظور از اين زكات، زكات در كنار نماز نظير ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ﴾ و امثال ذلك نيست البته صدقات مستحبّي را ممكن است در بربگيرد.
مطلب دوم در جريان ايمان بود در تحليلات عقلي بايد حسابِ عقل و تحليلات عقلي از عرف جدا بشود وقتي گفته ميشود مرز عقل نظر از عقل عمل جداست مرز علم از مرز عمل جداست كاملاً جداست بايد دقيقانه تلقّي كرد نه عرفي، الآن يك پزشك معالج كه دارد قلب را ميشكافد و عمل ميكند اين دوتا رگهاي مويي كه كنار هماند و صدها ارتباط با هم دارند يكي كه وصل است و ديگري باز، ميگويد اينها مرزهايشان كاملاً از هم جدايند آنكه بسته است بايد آن را عمل كرد وقتي اين طبيب دقيق ميگويد مرز اين دوتا رگهايي مويي از هم جداست يعني بر اساس تحليل عميق علمي، يعني علمي آن وقت كسي بيايد عرفاً اشكال كند آقا اينها كنار هماند نزديك هماند خب بله، بحث در تحقيق علمي است اشكال شما امر عرفي است. وقتي گفته ميشود عالِم بيعمل چطور ميشود آدم چيزي را ميداند بعد عمل نميكند خب آن دستگاهي كه عمل ميكند ارتباط تنگاتنگ با علم دارد آن دستگاه علمي ارتباط تنگاتنگ با عمل دارد، اما وقتي روي كُرسي تحقيق نشستهايد ميگوييد مرز اينها كاملاً از هم جداست يك دستگاه خيلي ظريفِ دقيقِ اَريقي است كه عهدهدار دانش و انديشه است يك دستگاه دقيق اَريقي است عهدهدار انگيزه است اينها مرزهايشان با هم جداست ديگر نبايد گفت كه علم در عمل اثر ميكند و آدم كه عالم شد عمل ميكند بله صدها ارتباط دارد اما اين رگ بسته است اين الآن دوتا طلبهاند در مقدّمات هم بحث ميكنند دارد سيوطي ميخواند ولي فهميد حق با رفيق اوست اما حاضر نيست بپذيرد اين مشكل چيست؟ براي او ثابت شد كه ماتِن و شارح همهشان مَنتورشان از اين رفع و نصب فلان است و حق با رفيق همبحث اوست ولي حاضر نيست تمكين بكند بگويد حق با توست من اشتباه كردم. اينجا مشكل آن است كه اين رگِ مويي عقلِ عملي او بسته است فهميد ولي باور نميكند. ايمان آن گِره زدن مطلب به دل است كه انسان بگويد آري، اين كاري به علم ندارد مرزش كاملاً از هم جداست.
بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) و ساير ائمه(عليهم السلام) كه فرمودند مردم «لو عَلِموا محاسن كلامنا ناتّبعونا» اگر بفهمند تبعيّت ميكنند اين براي فيالجمله است نه بالجمله قبلش اين است كه «أحيوا أمرنا» حضرت فرمودند يعني وجود مبارك امام رضا فرمود امر ما را احيا كنيد نه يعني حرفهايمان را درس بگوييد چون درس گفتن نيمي از قضيه است فرمود امر ما را احيا كنيد چه كسي امر ولايت را احيا ميكند؟ آنكه مفسّر و مدرّس و فقيه است يا آن كسي كه وارسته است آن كه وارسته است با علمش مردم را حيات ميدهد اين ميشود «أحيوا أمرنا» وگرنه مدرّس زياد است، مفسّر زياد است، مبلّغ زياد است نفرمود درس بگوييد كه، فرمود امرِ ما را زنده كنيد و هر كسي آن عُرضه را ندارد كه امر ائمه را زنده كند فرمود: «أحيوا أمرنا فإنّ الناس لو عَلِموا محاسن كلامنا ناتّبعونا» اين يكي. چه در نماز چه در غير نماز گاهي ما را دعوت كردند كه از خدا بخواهيم گاهي دعوت كردند كه به خدا پناه ببريم آنكه گفتند بخواهيد، گفتند كه خدايا! «اللهمّ ارزقنا علماً نافعا» آنكه به خدا پناه ببريم «أعوذك مِن علمٍ لا يَنفع» خب آن علمي كه «لا ينفع» سِحر و شعبده و جادو كه نيست كه چون غالباً انسان به سراغ آن علوم كه نميرود همين علمي كه انسان را نميسازد با اينكه آيه است با اينكه قرآن است نور است، نور است «كلامكم نور» ولي براي بصير نه براي اعما. خب، «أعوذك مِن علمٍ لا يَنفع».
بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ» اين براي چه كسي است؟ فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا» اين براي چه كسي است! بنابراين در بحثهاي دقيق علمي مرز علم از مرز ايمان كاملاً جداست مثل اينكه مرز ديدن از مرز دويدن جداست دويدن براي پاست ديدن براي چشم است. آن كه عقرب را ميبيند مار را ميبيند پاي او بسته است نميتواند فرار كند خب مسموم ميشود اين عقلِ عملي كه جاي جذب و دفع، جاي اراده و كراهت، جاي ايمان و كفر، جاي عداوت و محبّت و جامع همه ي اينها جاي تولّي و تبرّي است گاهي بسته است گاهي باز است.
شيطان بخش مهمّ عمليات او با عقلِ عملي است كه «به ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان» شيطان در راه نشسته نه در حوزه و دانشگاه گفت ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ آنجا كه اينها ميخواهند بروند من سرِ راه كمين ميكنند درس خب خيليها ميخواهند بخوانند ولي همين كه ميخواهد اين علم به عمل برسد من آنجا كمين ميكنم.
پرسش: استاد ببخشيد آن علم در تحريك اراده مؤثر است؟
پاسخ: بله فيالجمله، اين فيالجمله است نه بالجمله. خب چه كار بكنيم كه اين علم بتواند اراده را احيا كند اين بايد بيدار باشد ديگر. اين محور تصميم بايد زنده باشد (يك)، بيدار باشد (دو)، گوش به زنگ باشد (سه)، تا ببيند علم چه ميگويد (چهار). خب اگر اين خوابيده است در دعاهاي ماه مبارك رمضان بگوييم خدايا! «نَبِّهني عن نومة الغافلين» خب يك آدم غافل يك آدم خوابيده خب حالا كه بخوابد آن وقت علمش چه كسي را بيدار كند بنابراين در تحليل عقلي مرز ايمان كاملاً از مرز علم جداست البته هر دو جزء شئون نفساند و با هم مرتبطاند و به ما دستور دادند كه امرِ اهل بيت را احيا كنيم نه تنها درس و بحث، فرمود: «أحيا أمرنا» آنگاه فرمود: «فإنّ الناس لو عَلِموا محاسن كلامنا ناتّبعونا» «رَحِم الله امريء أحيا أمرنا، رَحِم الله امريء حبّبنا إلي الناس» همهاش مربوط به ايمان است يعني رحمت كند خدا كسي را كه ما را محبوب جامعه قرار بدهد خب محبّت براي عقل عملي است براي آن محور تصميم و اراده است نه اينكه بفهمد حق با ماست بله خيليها فهميدند حق با غدير است نه سقيفه، اما طرف ديگر رفتند. بنابراين ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ سيدناالاستاد خيلي تلاش كرده و خيلي هم تلاش ميكند كه ايمان را به علمِ صد درصد برگردانند به علم نافع برگردانند درست است كمك ميكند اما مرز ايمان كاملاً جداست متولّي ايمان، مسئول ايمان كاملاً جداست عملِ صالح براي اين محورِ تصميمگيري است يعني «العقل ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» اين گاهي قفل است گاهي باز است فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ گناه، درِ اين قلب را ميبندد ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ معمولاً قلب كه ميگويند همين عقلِ عملي است كه «عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» اين وقتي چركين شد بسته ميشود قفل ميشود گناه، قفلِ قلب است ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ وقتي شرح صدر شد اين قلب باز شد در تصميمگيري آسان است عمل صالح انجام ميدهد حالا ممكن است كه درسخوانده باشد يا درسنخوانده فرق نميكند اگر درسخوانده باشد بهتر و بيشتر پيشرفت ميكند و اگر درسنخوانده باشد كمتر، ولي خود اين عقل عملي شأني از شئون نفس است (يك) و مجرّد است نه مادّي (دو) و همه ي سفرهاي چهارگانه براي همين عقل عملي است (سه) اين عقل عملي براي اينكه مسافر باشد اين اسفار چهارگانه را طي كند قبلاً بايد تَجريه بشود (يك) تخليه بشود (دو) تحليه بشود (سه) به فنا برسد (چهار).
مرحوم حكيم سبزواري بخشهاي فنا را كه شهودِ خدا و اسما در بخشهاي انكاري يعني فصل سوم، شهود اسماي حسناي الهي و همه ي اينها را در بخش عقلِ عملي كه فعلِ نفس است ذكر ميكند براي همين جهت است. اول فرمود اين قوّه ي عملي نفس به تعبير ايشان قوّه ي اَمّاله ي نفس نه قوّه ي علاّمه ي نفس، آن جهتي كه مربوط به ادراك و انديشه است بگويند قوّه ي علامه ي نفس كه كارهاي علمي را انجام ميدهد اما اينكه مربوط به ايمان و عمل صالح است ميگويند قوّه ي امّاله ي نفس اين قوّه ي امّاله ي نفس اوّلين وظيفه ي او تَجليه است يعني خود را به احكام شريعت جلوه بدهد، وقتي واجبها را انجام ميدهد حرامها را ترك ميكند كم كم به تخليه ميرسد كه رذايل را از خود دور كند، وقتي تخليه شد رذايل را از خود دور كرد به فصل سوم ميرسد تَحليه است كه خود را مزيّن ميكند به حِليه ي اخلاق الهي، وقتي حِليه شد زينت پيدا كرد زيور پيدا كرد به مقام فنا ميرسد حالا فناي آثاري بعد فناي افعالي بعد فناي اوصافي و صفاتي «تجليةٌ تخلية تحليه ثمّ فنا مراتب مرتقية» اين فنا، مقام شهود است همه ي آن علمِ حضوريها به بركت عقلِ عملي است عقل نظري كارش تصوّر و تصديق و علم حصولي است عقلِ نظري چيزي را نميبيند فقط ميفهمد آنكه ميبيند عقلِ عملي است كه از راه عمل به آنجا رسيده است نه از راه درس و بحث مدرسه، اگر از راه عمل به اينجا رسيده است اين ايمان است كه انسان را به مقام فنا ميرساند حالا گاهي اهل مدرسهاند گاهي مدرسه نرفته فرقي نميكند البته اگر مدرسه رفته باشند هم بهتر ترقّي ميكنند (يك) هم پيام را ميتوانند به جامعه منتقل كنند مثل مرحوم آقاي قاضي ميشود، ابنطاووس ميشود، ابنفحل حلّي ميشود، بحرالعلوم ميشود كه آنچه را ديد ميتواند به جامعه منتقل كند اما خيليها ميبينند چون درسخوانده نيستند نميتوانند كتاب بنويسند نميتوانند شاگرد تربيت بكنند فقط آدمِ خوبياند قبر آنها براي زيارت خوب است اما او بتواند آنچه را كه ديد به جامعه منتقل كند چون درسخوانده نيست سخت است براي او، آن هنر را ندارد ولي اگر درسخوانده باشد اين هنر را دارد كه مشهود خود را، معقول كند خيليها تلاش و كوشششان اين است كه جامعِ معقول و منقول باشند اينها كوشششان اين است كه جامع بين مشهود و معقول و منقول باشند مثل آقاي قاضي ميشود مثل طباطبايي ميشود مثل ديگران ميشود. آنچه را كه يافتند ميتوانند عقلي كنند آنچه را عقلي كردند در خدمت نقل بياورند تفسير كنند نقل را، شرح كنند حديث را و خدمت كنند به حوزه اين كار آنهاست، بنابراين مرزها جداست ايمان براي عقلِ عملي است اين عقل عملي همان است كه در كتابهاي اهل معرفت از او به قلب ياد ميشود قلب كارش شهود است تصميم است اخلاص است اراده است كه نيّت است و محبّت است و به تعبير وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) آن طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم كافي نقل كرده است عشق است كه فرمود: «أفضل الناس مَن عَشِق العبادة و آنقها و باشرها» اينها جزء غرر روايات ماست كه مرحوم كليني در جلد دوم كافي نقل كرده كه بارها البته اين را شنيديد اينها همهشان براي عقل عملي است و عقل نظري كارش تصوّر و تصديق و باور كردنهاي علمي و امثال ذلك است، اگر كسي مؤمن بود يعني يافت، ديد و از آن راه پذيرفت يا شنيد و از آن راه پذيرفت گاهي انسان مختار است بالأخره، در ايمان مختار است در علم مختار نيست هيچ كس نميتواند بگويد كه حالا كه مقدّمات فراهم شده من نميخواهم بفهمم، وقتي انسان در برابر ضروري قرار گرفت فهميده است حالا چه لفظاً بگويد چه نگويد بين نفس و بين فهم، اراده فاصله نيست اگر صغرا حاصل شد كبرا حاصل شد جمعبندي شد تفريق شد تقسيم شد نتيجه براي ما يقينيالحصول است ما ميشويم مضطرّ چون در برابر امر ضروري قرار گرفتيم، اگر كسي حساب كرده جمعبندي كرده مسئلهاي را حل كرده هيچ كس نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم اين فهميده، ولي ميتواند بگويد من باور نميكنم. خب اگر ببيند شهود داشته باشد باور كردنش آسانتر است ولي ضروري نيست ميتواند بگويد من باور نميكنم، اگر بفهمد باز ميتواند بگويد من باور نميكنم بين نفس و بين ايمان، اراده فاصله است خواه ببيند خواه بفهمد خب خيليها بودند كه معجزات را ديدند و مشاهده كردند با چشمِ باطن ولي قبول نكردند ايمان نياوردند گفتند سِحر است خيليها برهان انبيا را درك كردند نپذيرفتند بين نفس و بين علم، اراده فاصله نيست انسان وقتي مقدّمات حاصل شد ميفهمد ديگر نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم، ولي بين نفس و بين ايمان، اراده فاصله است اين همان كمالِ انسان است كه جبر را نفي ميكند كمال را ثابت ميكند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾، ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ هر كسي بخواهد ايمان بياورد هر كسي بخواهد كافر بشود بين نفس و بين ايمان، اراده فاصله است لذا كوشش الميزان به اينكه ايمان را به علمِ صد درصد برسانند اين به جايي نميرسد مقوله ي علم كاملاً جداست بين نفس و علم، اراده فاصله نيست خواه علم حصولي باشد خواه علم شهودي باشد، اما بين نفس و بين ايمان، اراده فاصله است البته اين بيان هم از لطايف سخنان خود اين بزرگوار است كه مكرّر ميفرمود بين نفس و ايمان، اراده فاصله است منتها در تبيين اراده مشكلي هست، بنابراين اراده كارِ عقل عملي است و اگر اين اراده رهبري بشود و هدايت بشود از تَجليه شروع ميكند به تخليه ميرسد به تحليه ميرسد به فنا ميرسد به مراحل عاليه شهود ميرسد.
پرسش:؟پاسخ: نه ديگر، اراده، اراده نميخواهد اراده، خود اراده به نفس وابسته است انسان طرفين را ميبيند حق و باطل را ميبيند گرايشها را ميبيند بعد انتخاب ميكند ما در انجام كار، مُريد و مختاريم نه در اراده. ما آزاد خلق شديم يعني اگر كسي بخواهد كاري را بدون اراده و اختيار انجام بدهد محال است همان طوري كه دو دوتا پنجتا محال است كارِ بياراده هم محال است خداي سبحان ما را مُختال خلق كرد مريد خلق كرد به طوري كه محال است ما بتوانيم كاري را بياراده انجام بدهيم بخواهيم مسخره كنيم بخواهيم طنز بگوييم بخواهيم شوخي كنيم خب ارادي است بين ما و بين كار، اراده فاصله است اما بين ما و اراده، ديگر ارادهاي نيست چون ما در اراده مجبوريم نه در كار ما مريداً خلق شديم ما آزاد خلق شديم بين ما و كار، آزادي است اما بين ما و آزادي، آزادي ديگر نيست ما كه در آزادي، آزاد نيستيم ما در آزادي بردهايم ما آزاد خلق شديم يعني بخواهيم كاري را بدون آزادي انجام بدهيم محال است يك وقت است دست ما را ميگيرند از جايي به جايي بيرون ميبرند اين ما مورد فعليم نه مصدر فعل اينكه فعل ما نيست حرف مولوي اين است كه «مات زيدٌ زيد اگر فاعل بودي كِي ز مرگ خويشتن غافل بودي» ميگويد وقتي كه ميگويند فاعل، حرفِ نحوي را گوش نده او به دنبال رفع و نصب است او وقتي «مات زيدٌ» را به او بگويي ميگويد «مات» فعل «زيدٌ» فاعل، اين زيد مفعول است در اينجا نه فاعل «مات زيدٌ» زيد اگر فاعل بودي خب اينكه فاعل نيست فاعل به اصطلاح اديب را بايد گذاشت كنار ما هيچ كاري را بدون اراده نميتوانيم انجام بدهيم همان طوري كه دو دوتا سهتا محال است دو دوتا پنجتا محال است ما بخواهيم كاري را بياراده انجام بدهيم اين مستحيل است وقتي دست ما را گرفتند از جايي پَرت كردند خب همان طور كه لباس ما رفته ما هم رفته ما مورد فعليم نه فاعلِ فعل اينكه فعل نيست بين ما و كارِ ما، اراده فاصله است اما بين ما و اراده ي ما، اراده فاصله نيست ما بندهايم ما مريد خلق شديم ما نميتوانيم بدون اراده كار بكنيم اراده ي ما مثل هستي ما در اختيار ديگري است اما اراده ذو شعبتين است به طرف اطاعت و به طرف معصيت، اختيار ذو شعبتين است ما سرِ هسته ي مركزي دو راه ايستادهايم هيچ وقت نميتوانيم كارِ يكجانبه انجام بدهيم كارِ بياراده انجام بدهيم بنابراين بين ما و كار ما، اراده و اختيار فاصله است لذا ما مكلّفيم. بين ما و اراده ي ما اراده ي ديگر نيست براي اينكه ما بردهايم ما مريد خلق شديم ما را با اراده آفريدند اراده ي ما در اختيار ما نيست خب، بنابراين بايد مرزها را از هم جدا كرد اخلاق از علم كمك ميگيرد ولي محور اساسي فنّ اخلاق و موعظه اين عقل عملي است آنجا كه اراده را، آنجا كه جذب و دفع را، آنجا كه اراده و كراهت را، آنجا كه قبض و بسط را، آنجا كه عداوت و محبّت را و جامع همه ي اينها آنجا كه تولّي و تبرّي را رهبري ميكنند آنجا جاي اخلاق است تمام كوششهاي ما بايد در اينجا خلاصه بشود كه اين بخش را احيا كنيم لذا گفتند: «هل الدين الاّ الحُلم» وگرنه بيان حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «رُبّ عالِمٍ قد قَتَله جَهْلُه» ناظر به اين بود ديگر.
جهل در مقابل علم نيست خدا غريق رحمت كند كليني را شما ميبينيد مرحوم كليني وقتي كافي را نوشت كتاب اوّلش و بخش اوّلش «كتاب العقل والجهل» است كتاب دومش «كتاب العلم» است علم مقابل ندارد علم، علم است ديگر آنكه مقابل دارد و خطر با اوست جهل به معني جهالت است انسان يا عاقل است يا جاهل، اگر عاقل بود اهل بهشت است اگر جاهل يعني جهالت در برابر عقل، اگر جاهل بود اهل جهنّم است اين جهنّمي يا درسخوانده است يا درسنخوانده. كليني كه نيامده جهل را در برابر علم قرار بده كه آمده جهل را در برابر عقل قرار داده كار كليني كار عميق علمي است اما كار، كار او نيست كار وجود مبارك امام كاظم و امام صادق(سلام الله عليهما) است آن جنود العقل و الجهل را حضرت فرمود، كليني هم ياد گرفت چندتا سپاه براي عقل است چندتا نيرو براي جهل است اينها را وجود مبارك ابيابراهيم فرمود بعد هم كليني ياد گرفت «جنود العقل و الجهل» نه «جنود العلم والجهل» اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ» جهل با علم جمع ميشود ولي با عقل جمع نميشود عقل «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» است. جهل، معصيتِ جاهلانه است هر انساني بر اساس جهالت معصيت ميكند.
پرسش:؟پاسخ: خب نه، آن براي آن است كه حجّت مقداري، عاقل است كه به حجيّت ميرسد بعد در همان بحثهاي علم دارد كه همان طوري كه ذات اقدس الهي، در رواياتي است كه مرحوم كليني در باب علم نقل كرده اگر خداي سبحان بر ديگران طلب علم را واجب كرده است قبل از آن بر علما تعليم را واجب كرده است و خداي سبحان از هيچ كسي تعهّد نگرفته كه عالِم بشوند مگر اينكه قبلاً از علما تعهّد گرفته است كه ديگران را تعليم بدهند «لأنّ العلم قبل الجهل» خب اين علم به قرينه ي آن در مقابل جهل است. به هر تقدير مرحوم كليني نيامده بگويد كه «كتاب العلم والجهل» كتاب العلم مقابل ندارد اين علم يا جهنّم ميبرد يا بهشت با هر دو ميسازد، اما عقل الاّ ولابد به بهشت ميبرد جهل الاّ ولابد به جهنّم ميبرد. خب پس مرز ايمان كاملاً از مرز علم جداست اين در تحليلات عقلي است.
پرسش:؟پاسخ: خب بله، انسان باز مثل همان حرف ديروز است ديگر. ارتباط با هم دارند پنج درصد هم كه فهميد عمل ميكند آنجا كه يكي با اينكه ميداند عمل نميكند آن رگ مويي كه بسته است ما داريم علاج ميكنيم آن وقت شما ميگوييد اين دوتا رگ هر دو باز است خب بله انسانِ سالم هر دو باز است ديگر آنكه فهميد عمل ميكند اما آنجا كه يك متخصّص قلب ميگويد اين رگِ مويي بسته است من بايد اين را معالجه كنم يعني مرز اين رگ از آن رگي كه يك صدم ميليمتر با هم فاصله دارند مرزها فاصله است صدها فرسخ فاصله است خب راست ميگويد آن رگ باز است اين رگ بسته است كه نفسگير شده آنجا كه هر دو بازند كه همكاري ميكنند كه آنجا كه يكي بسته است و باعث سكته است آنجا را بايد معالجه كرد چطور ميشود يك آدم عالِم است معصيت ميكند؟ گيرش چيست؟ گيرش اين است كه آن رگي كه بايد تصميم بگيرد او بسته است همين، آنجا كه عالِم است و عمل ميكند هر دو رگ باز است آنجا را بايد كنار گذاشت، كنار گذاشت يعني كنار گذاشت آنجايي كه عالم است و معصيت ميكند معلوم ميشود اين رگِ اراده بسته است معلوم ميشود علم مرزي دارد اراده مرزي دارد عالماً عامداً نامحرم نگاه ميكند دروغ ميگويد خب چه كسي است كه نداند دروغ حرام است چرا با اينكه ميداند دروغ ميگويد اينكه حضرت فرمود: «لا تَجْعَلُ يَقينكُم شكّا»، «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» يعني اين رگ مويي بسته است آن رگ باز است اين خوب فهميده سخنراني هم كرده اما اينجايي كه بايد اراده كند تصميم بگيرد اين رگ بسته است اين را بايد معاجله كرد فرمود ﴿قَدْ أَفْلَحَ﴾ كسي كه اين رگش را باز كرده ايمان آورده نه «قد أفلح العلماء» ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ يعني آنهايي كه فهميدند به جان خود گِره زدند.
مرز ايمان از مرز علم جداست (يك) ايمان، فعل نفس است (دو) بين نفس و ايمان، اراده فاصله است (سه) ممكن است انسان صد درصد مطلبي را بفهمد و ايمان نياورد (چهار) وجود مبارك موساي كليم به فرعون گفت آخر براي تو صد درصد روشن شد چرا ايمان نميآوري؟! اين ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ اين است يعني فرمود اينها مشكل علمي ندارند صد درصد برايشان روشن شد كه كار موساي كليم معجزه است سِحر نيست اما انكار كردند با اينكه يقين داشتند حق با موساي كليم است.
مناظره وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون ملعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ براي تو صد درصد روشن شد كه اين سِحر نيست و معجزه است اما خب ايمان نياورد. سرّش آن است كه بين نفس و بين ايمان، اراده فاصله است كه خداي سبحان انسان را به احسن تقويم آفريد انسان را آزاد آفريد آن وقت چنين ايماني ارزش دارد و چنان كفري باعث سقوط در جهنم است. انساني كه ايمان ميآورد با اينكه صد درصد مطلب براي او روشن شد و ميتواند با اين علمِ صد درصد ايمان نياورد مع ذلك ايمان ميآورد اين ايمان عزيز است.
جناب فخررازي ميگويد كه اين اوصاف سبعهاي كه ذكر كردند اينها وصف كمالاند مسئله ي كلامي است نه مسئله ي فقهي. معنايش اين نيست كه اگر كسي در نماز خشوع نداشت نماز او باطل باشد و مانند آن. البته نماز يك صحّت دارد كه حكم فقهي است يك قبول دارد كه حكم كلامي است درجات نماز هم فرق ميكند مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم در كتاب شريف من لا يحضره الفقيه دارد «المصلّي يناجي ربّه» نمازگزار با خدا دارد مناجات ميكند اين جزء غرر روايات ماست و نماز آن خاصيّت را دارد كه آتش را خاموش كند اين گونه از روايات را ايشان هم نقل كردند كه وقتي هنگام نماز فرا ميرسد فرشتگان ميگويند كه «قوموا إلي نيرانكم الذي أوقدتموها علي ظهورهم فادفعوها بصلواتكم» فرمود بلند شويد اين آتشهايي كه روشن كرديد با نمازهايتان خاموش كنيد نماز نه تنها ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ آتشنشاني هم است آتشها را خاموش ميكند خب اين مراتبي براي درجات نماز است بنابراين اين حكم فقهياش محفوظ است كه اگر كسي واجد اركان باشد و مبطلات نماز در او نباشد اين نماز فقهاً صحيح است اعاده در وقت يا قضا در خارج وقت نيست لكن درجات برتر و كمالش مربوط به آن اوصاف ديگري است كه ذات اقدس الهي در كمال اينجا ذكر كردند.
روايات در تفسير شريف كنزالدقائق هست كه محافظ بر صلواتاند ناظر به فريضه است ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ كه در سوره ي مباركه ي «معارج» هست آن ناظر به نمازهاي مستحبّي است در سوره ي مباركه ي «معارج» دارد كه آيه ي نوزده به بعد ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً ٭ إِلَّا الْمُصَلِّينَ﴾ احكام فراواني را براي نمازگزاران ذكر ميكند كه ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آن را بر صلات مستحبّي حمل كردند. در ذيل اين گونه از آيات، رواياتي را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) نقل كرده كه اگر كسي دائماً به ياد خدا باشد مشمول همين حديث است كه ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آن وقت آن شخصي كه گفت «خوشا آنان كه دائم در نمازند» معنايش همين رواياتي است كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده نه يعني دائماً دارند نماز ميخوانند كسي كه دائماً به ياد خدا باشد دائمالصلاة است و معناي ياد خدا بودن هم همين است كه در جريان «لا إله إلاّ الله» ذكر شده كه «مَن قال لا إله إلاّ الله مُخلِصاً دَخل الجَنّة» از امام(سلام الله عليه) سؤال كردند يا خود حضرت اخلاصِ اين كلمه را معنا كرده فرمود: «و إخلاصه أن تَحجزه لا إله الاّ الله أمّا حَرَّم الله عليه» اخلاص ِاين كلمه اين است كه اين كلمه نگذارد او گناه بكند خب پس اين ميشود اخلاص، اين ميشود ذكر. رواياتي كه در ذيل ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آمده است كه اگر كسي دائمالذكر باشد دائمالصلاة است اين باعث شده كه آن سراينده بگويد «خوشا آنان كه دائم در نمازند».
«و الحمد لله ربّ العالمين»