درس تفسیر آیت الله جوادی
90/02/03
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿9﴾
سوره ي مباركه ي «حج» با دستور به نماز و زكات و اعتصام به حبل خدا پايان پذيرفت. بخش پاياني سوره ي مباركه ي «حج» اين بود ﴿فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾ كه البته فرق بين ولايت و نصرت در بحثهاي قبل بيان شد. گرچه سوره ي مباركه ي «حج» در مدينه نازل شد؛
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» در مكه و سوره ي «مؤمنون» قبل از سوره ي «حج» نازل شد لكن تنظيم سوَر قرآني به اين سبك, نشانه ي نظم خاصّي است كه بين اين سوَر برقرار است. آنچه در پايان سوره ي مباركه ي «حج» بيان شده كه دستور به اقامه ي نماز و ايتاء زكات است در آغاز سوره ي مباركه ي «مؤمنون» مطرح شده كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾.
مطلب بعدی آن است كه «فلاح» لغتاً يعني شكافتن. به كشاورزان فلاّح ميگويند براي اينكه زمين را شيار ميكنند, ميشكافند و زمينه ي شكافِ حبّه و هسته را هم فراهم ميكنند, اگر كسي بتواند موانع را بشكافد و به مقصد برسد چنين كسي فالح است, فلاح دارد. ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ به صورت فعل ماضي ذكر كرده با «قد» تحقيق, يعني كساني كه اهل ايماناند يقيناً به مقصد ميرسند. اوصافي را براي مؤمنان ذكر كرده است كه سبب فلاح آنهاست. صِرف ايمان يعني اعتقاد به معارف دين, به تنهايي كافي براي فلاح و سعادت نيست لازم است ولي كافي نيست, چون براي سعادت دو عامل لازم است يكي ايمان و ديگري عمل صالح, ولي براي كيفر و عذاب فقط يك عامل لازم است و آن عصيان است لذا در قرآن كريم هر جا سخن از بهشت است دو عامل ذكر ميشود يكي ايمان و يكي عمل صالح, مگر آنجايي كه قرينه همراهي كند كه عمل صالح را در درون عنوان ايمان ذكر بكند و آن هم كم است غالباً سبب ورود بهشت را ايمان و عمل صالح ميدانند, اما براي عذاب فقط يك عامل كافي است وآن معصيت است خواه آن معصيتكننده مؤمن باشد خواه كافر, البته فرق ايمان و كفر در مسئله ي خلود مشخص ميشود.
﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾
بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) به عنوان فرق علم و ايمان ذكر ميكنند بحثي را ذيل اين آيه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ به عنوان تأثير ايمان ذكر ميكنند. ميفرمايند صِرف علمِ به بايد و نبايد كافي نيست كه انسان علم داشته باشد چه چيزي حق است چه چيزي باطل است, چه چيزي صدق است چه چيزي كذب, چه چيزي خير است چه چيزي شرّ, چه چيزي حَسَن است چه چيزي قبيح صِرف اين علم كافي نيست اين يك, بلكه علمِ به اينكه من بايد اين كار را بكنم لازم است، پس يك وقت است آدم علم دارد كه فلان شيء خوب است فلان شيء حق است فلان شيء خير است فلان شيء حَسن است يك وقت گذشته از آن علمِ مطلق و عام، علم خاص هم دارد كه اين شيء بر من لازم است در سعادت من سهيم است من بايد اين كار را بكنم. ايمان به اين علمِ دوم برميگردد با يك تلاش و كوششي سعي ميفرمايند كه اين مطلب را تثبيت كنند. لكن در بحثهاي قبل داشتيم كه سنخِ ايمان اصلاً از سنخ علم نيست سنخ ايمان، اراده، اخلاص، محبّت، رضا، سَخط، غضب، جذب، دفع، اراده، كراهت، عداوت و سرانجام همه ي اينها تولّي و تبرّي اينها يك فهرست مفصّلي است كه متولّي اينها عقلِ عملي است اما همه ي تصوّرات و انديشهها و تصديقها و تكذيبها چه در علوم تجربي چه در نيمهتجربي، چه در تجريدي چه در تجريديِ ناب يعني چه در علومي كه به اصطلاح ميگويند علومِ طبيعي، چه در علوم رياضي، چه در فلسفه و كلام، چه در عرفان نظري، همه ي اين علمها كه به دانش برميگردد متولّياش عقل نظري است ما بايد مرز بين اين دو را مشخص بكنيم تا روشن بشود كه چطور با اينكه بعضيها علم دارند كه فلان شيء صد درصد نفع دارد ولي انجام نميدهند فلان كار صد درصد ضرر دارد ولي انجام ميدهند اين آدم معتادي كه كارتنخوابها را در جدولها ميبيند اين هيچ ترديدي ندارد كه اعتياد ضرر دارد اما دستبردار نيست يا آن كسي كه عالِم است و احكام شرع را ميداند آيات را ميداند روايات را ميداند، اگر خودش مجتهد است فتوا دارد اگر نه كه فتواي مرجعش را ميداند عالماً عامداً گناه ميكند اين مشكلش چيست؟ شايد دهها بار گفته شد كه مرزها كاملاً از هم جداست هيچ يعني هيچ ارتباطي بين ايمان و علم نيست هيچ ارتباطي بين نيروي عمل و دانش نيست هيچ پيوندي بين انگيزه و انديشه نيست بايد بيرحمانه اينها را جدا كرد تا مرزها مشخص بشود نعم، براي اولياي الهي علم همان و عمل همان. يك عدّه كاملاً همين كه فهميدند عمل ميكنند يك عدّه با اينكه صد درصد علم دارند عمل نميكنند. اين مطلب باعث شد كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك بحث خاصّي تحت عنوان تأثير ايمان ذيل همين آيه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مطرح بفرمايند كه چطور گاهي انسان با اينكه ميداند حكم شرعي چيست معذلك معصيت ميكند.
در بحثهاي قبل داشتيم كه ما در محدوده ي حواسّ ظاهريمان، مجاري ادراكي و تحريكيمان را كه خوب ارزيابي كنيم اين كمك ميكند به فرق بين انديشه و انگيزه و فهميدن راز اينكه چرا بعضي عالِم بيعملاند. ما در دستگاه بيرونيمان يك سلسله مجاري ادراكي داريم مثل چشم، گوش و مانند آن كه اينها ميفهمند چشم ميبيند، گوش ميشنود. يك سلسله مجاري تحريكي داريم مثل دست، پا اينها چيز نميفهمند ولي كار ميكنند. لامسه غير از دست است لامسه غير از پاست نيروي لامسه در تمام جِرم بدن مفروش است دست و پا سرد و گرم و مانند آن را درك ميكنند اما حركت براي نيروي لامسه نيستاين پا بايد بدوَد اين كار است خب پس ما يك سلسله نيروهايي داريم كه متولّيان ادراكاند يك سلسله نيروهايي داريم كه متولّيان تحريكاند اين اصل اول.
اصل دوم آن است كه افراد از نظر سلامت و مَعيب بودن اين نيروها چهار گروهاند:
گروه اول كسانياند كه هم نيروهاي ادراكي اينها سالم است هم نيروهاي تحريكي اينها، اينها هم چشم و گوشِ بينا دارند هم دست و پاي دونده، اگر يك مار و عقربي هست اينها كاملاً ميبينند و كاملاً هم فرار ميكنند فرار كردن براي پاست ديدن براي چشم است اينها هم از نظر ادراك سالماند هم از نظر تحريك.
گروه دوم كسانياند كه ادراك اينها قوي است ولي تحريك اينها ضعيف است يعني چشمشان سالم است مار را ميبينند، عقرب را ميبينند، خطر را ميبينند اما پايشان فلج است خب اين چطور فرار بكند پايش بسته است حالا چه كسي بست مطلب ديگر است. اين كسي كه چشمش باز است و پايِ او بسته اين ميفهمد هيچ ترديدي ندارد كه اين مار است و دارد ميآيد و مسموم ميكند و ميكُشد اما نميتواند فرار كند.
گروه سوم كسانياند كه مجاري ادراكي اينها ضعيف است و مجاري تحريكي اينها قوي مثل نابيناياني كه اعضا و جوارح دست و پاي آنها سالم است ميتوانند بدوَند اما مار را نميبينند، عقرب را نميبينند، اتومبيلي كه دارد ميآيد را نميبينند اينها از نظر ادراك محروماند و از نظر تحريك سالماند چون تحريكشان بايد با ادراك رهبري بشود لذا خطر ميبينند.
گروه چهارم كسانياند كه از هر دو جهت آسيب ميبينند هم معلولانِ اعضا و جوارحِ ادراكياند هم معلولان اعضا و جوارح تحريكي، هم نابينا و ناشنواست هم دست و پاي او فلج است اينها چهار گروهاند. كاملاً بين نيروي ادراكي و نيروي تحريكي فرق است در درون ما هم بشرح ايضاً ما يك سلسله دستگاههايي داريم كه متولّيان انديشهاند تصوّرات دقيق و غير دقيق به عهده ي آنهاست، تصديقات بيّن و مُبيَّن به عهده ي اينهاست، بررسي علوم تجربي، علوم نيمهتجربي رياضي، علوم تجريدي فلسفه و كلام، علوم تجريدي ناب در عرفان نظري همه ي اينها را دقيقاند ممكن است در اينجا تدريس بكنند كتاب هم بنويسند، اما همه ي اينها متولّيان فهماند متولّيان ديدناند و ادراكاند آنجا كه جاي اراده و تصميم و عزم و اخلاص و محبّت و تولّي و تبرّي است يك نيروي ديگر است آن به نام عقلِ عملي است كه «العقل ما عُبِد به الرّحمن واكتسب به الجِنان» از نظر درون هم انسان همين چهار گروه را دارد بعضيها خيلي خوب ميفهمند و خيلي خوب تصميم ميگيرند اينها عالِم عادلاند همين كه فهميدند عمل ميكنند هيچ ترديدي ندارند چيزي كه براي آنها ثابت شد بدون ترديد عمل ميكنند هم عقل نظري اينها كه متولّي انديشه است سالم است هم عقل عملي اينها كه مسئول اراده و تصميم است سالم است كه «عُبِد به الرّحمن واكتسب به الجِنان» خيليها عقل عملي را به همان ادراكِ حكمتِ عملي معنا ميكنند معروفِ بين حكما اين است كه مطالب نظري را عقلِ نظري ادراك ميكند حكمتِ عملي را مثل اخلاق را، فقه را، تهذيب نفس را، سياست و امثال ذلك را عقل عملي ادراك ميكند. آن اصطلاح غير مشهور حق است حكمت را چه نظري و چه عملي آنجا كه سخن از علم و دانش است همه را عقل نظري ادراك ميكند آنجا كه جاي اراده و تصميم و باور و پذيرش است عقلِ عملي به عهده ميگيرد و آن حديث نوراني «العقلُ ما عُبِد به الرّحمن واكتسب به الجِنان» مؤيّد اين اصطلاح دوم است. خب، گروه اول كسانياند كه هم نيروي ادراكي آنها قوي است خوب ميفهمند هم نيروي تحريكي اينها سالم است خوب تصميم ميگيرند. گروه دوم كسانياند كه نيروي ادراكي اينها قوي است خوب ميفهمند تدريس هم ميكنند، تأليف هم ميكنند، صاحب كُرسي هم هستند اما آنكه بايد تصميم بگيرد اراده كند اين بسته است اين در جبهه ي جهاد دروني در مَصاف با شيطان شكست خورد شيطان اين را به گِرو گرفت بست، اگر كسي عالِم بيعمل بود ما اگر به او اعتراض كرديم مگر نميدانيد! اين اعتراضِ ما بيجاست براي اينكه علم كه مشكل را حل نميكند آنكه مشكل را حل ميكند نه ما ميدانيم نه از او ميپرسيم آنكه مشكل را حل ميكند ميگوييم چرا در جنگ با هوس با شيطان شكست خوردي كه او آن نيروي تصميمگيرندهات را به گِرو بگيرد و ببندد.
پرسش: پس چرا فرمود: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾؟
پاسخ: چون در ذيلش همان سوره ي مباركه ي «زمر» فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ چنين آيه است اينكه نميخواهد بگويد كه عالِم و غير عالِم فرق ميكند كه عالِم نماز شبخوان، عالم نماز شبخوان يعني عالم نماز شبخوان اين عالم نماز شبخوان با ديگري فرق ميكند ديگر، كنارش نماز شب را ذكر كرده وگرنه شما ببينيد عالِم با غير عالِم خيليها در خيلي از موارد يكساناند ديگر در گناه مشتركاند اينكه تنها يك آيه نيست كه ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ﴾ با اين مجموعاً يك آيه است ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ بنابراين درس خواندن نيمي از سعادت است مشكل را درس حل نميكند مشكل را چيز ديگر حل ميكند. خب، اينكه دين گفته اينها باور نكردند كه جنگي هست و آن جنگجو شيطان است.
شيطان از هر آل خليفهاي از هر آل سعودي پليدتر است براي اينكه اينها ميخواهند بكُشند شيطان نميخواهد بكشد شيطان ميخواهد اسير بگيرد شيطان اگر ميكُشت كه آدم راحت بود او برده ميخواهد او نظام بردهداري است ميگويد تو بايد باشي هر چه من ميگويم عمل بكني. اسير ميگيرد.
بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هويً أمير» همين است در آن سند قباله ي مِلكي كه حضرت تنظيم فرمود براي خانه ي عثمانبنعفّان فرمود خانهات شرقاً اين، غرباً اين، شمالاً آن، جنوباً آن حدودش را ذكر ميكند فرمود اين قبالهاي است كه من تنظيم كردم قباله، شاهد ميخواهد شاهد اين قباله عقل است «إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي» اگر عقل اسير نباشد زير اين قباله را امضا ميكند و اگر عقل اسير باشد اين قباله را فقط من نوشتم شاهد ندارم. از منِ علي بپرسي شاهدت چه كسي است ميگويم شاهد ندارم، شاهدم عقل است كه آن عقل به بند كشيده شده «شَهِدَ عَلَي ذلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي» اگر از اسارت هوس در بيايد. خب، قرآن كريم فرمود بعضيها به بند كشيدهاند ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾ (يك)، ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾ (دو)، اين دو آيه گرچه در قيامت ظهورِ كامل دارد اما در دنيا براي خيليها شفاف، روشن است كه يك عدّه در گِرواند خب اين كسي كه همه چيز را ميداند بعد معصيت ميكند براي اينكه آنكه بايد تصميم بگيرد كه درس حوزه و دانشگاه نيست تصميمگيرنده چيز ديگر است او در گِرو است او را به گرو گرفتند خب اگر انسان بدهكار باشد بايد گِرو بدهد در مسائل مالي گاهي خانه را گرو ميدهد گاهي زمين را گرو ميدهد اما در مسائل ديني خود آدم را گرو ميگيرند نه علمِ آدم را علم كه «حجّة الله علي الخَلق» است آن حجّت و به نفع خداست او را گرو نميگيرند اين تصميمگيري را گرو ميگيرند اين عالماً عامداً دروغ ميگويد عالماً عامداً نامحرم نگاه ميكند براي اينكه اين شهوت دلش ميخواهد آنكه بايد تصميم بگيرد بسته است مثل كسي كه پايش را بستند خب بالأخره مار و عقرب ميآيد نيش ميزند ديگر.
بيان نوراني ائمه(عليهم السلام) كه فرمودند: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِن سِهام ابليس» كه تمثيل است و نه تعيين، يعني در بين همه ي گناهان نگاه به نامحرم تير است گناهان ديگر تير نيست؟! اين به عنوان مثال و نمونه است اين را كه حضرت حصر نكرده نفرمود كه الاّ ولابد گناه تير است نه خير، گناه تير است اصولاً، منتها حالا اين گناه را روشنتر ذكر فرمود «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِن سِهام ابليس» حالا يا سهمِ مسموم يا غير مسموم. بنابراين در درون، گاهي هر دو سالماند گاهي دستگاه علم سالم است و دستگاه تحريك و اراده آسيبديده است. گروه سوم كسانياند كه دستگاه اراده ي آنها خيلي قوي است اما دستگاه انديشه ي آنها ضعيف است اينها مثل مقدّسهاي بيادراكاند هر چه به اينها بگويي باور ميكنند دستگاه عمليِ اينها خوب است اما نميفهمند كه اين سيدي ظهور، جعل و كِذب و فِريه است اين را نميفهمد اما آنكه بايد دعا بكني بايد منتظر باشي آن را خوب عمل ميكند. دستگاه عمليِ او دونده ي خوبي است اما دركش ضعيف است. گروه چهارم كسانياند كه هر دو ضعيف است آن جاهلِ متهتّك است نه ميفهمد نه عمل ميكند. تمام تلاش و كوشش بايد اين صرف بشود هم در روانشناسي هم در روانكاوي هم كَند و كاو درون ما.
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) حشرش با اولياي الهي خيلي تلاش و كوشش كردند كه بالأخره بگويند مشكل چيست و ما راهحل پيدا نكرديم در الميزان الآن هم اينجا ميفرمايند تنها علم كافي نيست كه فلان چيز خوب است علمِ به اينكه حتماً ما بايد انجام بدهم لازم است ميگوييم اين هم لازم است ولي اين كافي نيست علم ولو اينكه ناظر به اين باشد كه اين كار براي من صد درصد خوب است و اگر نكنم صد درصد ضرر دارد اين هم كافي نيست اين نيمي از قضيه است دستگاه انديشه متولّي اراده نيست اراده يك دستگاه جدايي دارد محبّت و اخلاص و عشق. الآن شما ميبينيد خيلي از شماها خب همين طوريد ديگر. روايتي كه مربوط به مقتل است اعاظم و اساتيد محدّثين مرحوم صدوق، مرحوم كليني(رضوان الله عليهم) با سند معتبر جريان سيّدالشهداء يا جريان صديقه ي كبرا(سلام الله عليهما) را نقل كردند خب آدم وقتي مطالعه ميكند سند معتبر، گوينده معتبر، كتاب معتبر متأثّر ميشود يا ممكن است نَمي از چشمش در موقع مطالعه بيايد اما وقتي يك مدّاح با آهنگ خوب اين را ميخواند آدم نميتواند خودش را كنترل كند.
علم كه نميگرياند كه آن آهنگ است كه ميگرياند آن آهنگ با اراده كار دارد با عقل عملي كار دارد آنكه با دانش كار ندارد كه آنكه چيز جديدي نيست خيلي ضعيفترش را خوانده اما آنكه اساس كار بود كه نزد ماست ميگوييم كليني گفته، صدوق گفته، وجود مبارك امام صادق در مجلس اين كار را كرده خب شايد ما ده برابر آنكه مدّاح محترم ميخواند در مقتل ديديم اما آنكه آدم را ميلرزاند آن دستگاه آهنگ است آن اراده را او تحريك ميكند آنكه علم نميآورد كه او با اراده كار دارد اراده هم به آهنگ وابسته است بنابراين خنده هم همين طور است گريه هم همين طور است آن دستگاه اراده را يك سلسله امور هنري اداره ميكند آن مسئله ي دانش نيست آن مسئله ي سند نيست آن مسئله ي رجال و درايه و متن نيست خب ما با اين زندهايم يعني ما دستگاهي داريم كه مستقيماً با اراده ي ما، تصميم ما، شوق ما، عشق ما، سرانجام جامع همه ي اينها تولّي و تبرّي ما كار دارد آن اوايلش جذب و دفع است بعد شهوت و غضب است بعد اراده و كراهت است بعد عداوت و محبّت است بعد وقتي خيلي لطيف و رقيق شد ميشود تولّي و تبرّي او با او كار دارد اين تولّي و تبرّي كارِ عقل عملي است بايد مواظب باشيم كه در مصاف با دشمن اين آسيب نبيند. جهاد اوسط همين است شب و روز مواظب باشيم همين است آن بحثهاي تصديق نيمي از كار است بله، طلب علم فريضه است واجب است اما اخلاص چطور؟ اخلاص براي حوزه و دانشگاه است يا اخلاص براي نماز شب است؟
اخلاص فراهم كردن، اراده فراهم كردن، جهاد نفس كردن اين با علم نيست بنابراين ما دوتا كار بايد بكنيم يكي پنجاه درصد به عهده ي حوزه و دانشگاه است كه بفهميم چه چيزي است چه چيزي باطل است (اين يك) كه قضيه را به آن ميگويند «عَقد» «و تُسمّي القضية عقداً» چون بين موضوع و محمول گِره خورده است كه «الف»، «باء» است اين ميشود قضيه، قضيه را اصطلاحاً مستحضريد كه ميگويند عقد. پنجاه درصد ديگر مانده است و آن اين است كه عصاره ي اين قضيه را به جانمان گِره ببنديم كه به آن ميگويند عقيده اين ميشود عقلِ عملي اين كار است درك نيست منتها كاري است مجرّد. عصاره ي اين علم را به جانمان گِره ببنديم كه بشويم معتقد وقتي معتقد شديم عمل راهاندازي ميشود اين را ميگويند مؤمن، ايمان كاملاً مرزش از علم جداست حتي از علم به بايد، علم راهش انديشه است ايمان راهش انگيزه است دو دستگاه كاملاً از هم جدا هستند و جدايي اينها هنگام بيماري يكي و سلامت ديگري مشخص ميشود ولي در مقام براي اولياي الهي علم همان و ايمان همان مثل اينكه انساني كه اعضا و جارحه او سالم است مار را ديده ديدن همان و فرار همان او ديگر معطّل نيست كه، وقتي ميبيند اتومبيل به سرعت دارد ميآيد ديدن همان و فرار همان او ديگر معطّل نيست كه تأمّل بكند كه براي اينكه او فهميده و باور كرده كه از خطر بايد حفظ بشود.
پرسش:.؟پاسخ: چرا، علوم كه تفاوت دارند. اراده ملاحظه فرموديد از مسئله ي جذب و دفع به شهوت و غضب به اراده و كراهه به عداوت و محبّت وقتي خيلي رقيق شد و شفاف شد و بلورين شد ميشود تولّي و تبرّي آنجا هم خيلي فرق دارد علوم درجاتي دارد مراتبي دارد ولي مرز علم از مرز اراده كاملاً جداست مثل اينكه مرز ديدن از مرز رفتن كاملاً جداست. ما بايد دوتا كار بكنيم يكي اينكه چشم و گوشمان را باز كنيم خوب بفهميم يكي اينكه دست و پاي درونمان را باز كنيم خوب بدويم ديگر نايستيم اينكه خطر را ديديم تيراندازي شيطان را ديديم «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِن سِهام ابليس» بايستيم و نگاه كنيم همين است خب اگر كسي باور كرده كه اينجا تيراندازي است خب بايد برود ديگر. اين روايت را خوانده درسش هم خوانده تقريرش هم نوشته معذلك نامحرم نگاه ميكند اين معلوم ميشود آنكه بايد فرار كند بسته است ديگر.
پرسش:؟پاسخ: بله آنها نميفهمند كه علم آن مسائل ديني، علمي است. آنها يك چيز ديگر ميخواهند بگويند، ميگويند مسئله ي قيامت، مسئله ي خدا، مسئله ي ترس اينها ايماني است علمي نيست اينها نميفهمند كه علميِ محض است اينها ميگويند ترس از جهنم مثل ترس از سوسك است شما از سوسك ميترسي ديگري نميترسد اينها نميفهمند كه جهنم، برهاني است مثل دو دوتا چهارتا از همه چيز بيخبرند آنها خيال ميكنند كه خدا و قيامت و بهشت و جهنم اينها از سنخ اينكه شما از فلان پرنده خوشتان ميآيد ما نميآيد شما از سوسك ميترسيد ما نميترسيم ميگويند اين علمي نيست هيچ كس نميتواند ثابت كند كه به چه دليل من از سوسك ميترسم، ميگويم اشتباه ميكنيد مسئله ي جهنم مسئله ي سوسك نيست مسئله ي سمّ است منتها تو نميفهمي.
بيان نوراني حضرت امير در جريان عقيل كه اين قسمت را در نهجالبلاغه در ذيل داستان عقيل ذكر كرده خوب شفاف و روشن كرده فرمود آنچه زير عبا آوردي به عنوان حلوا و در حقيقت رشوه است و صدقه و صِله ي رَحِم و امثال ذلك نيست «أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ» مگر مُخبّتي اينكه تو به عنوان حلواي شيرين آوردي واقعيّتش اين است كه اگر غذايي را، چيزي را مارِ بزرگ، افعي بخورد (يك)، بالا بياورد غِي بكند (دو)، غيكرده ي افعي را كسي خمير بكند (سه)، هيچ عاقلي به او دست نميزند (چهار). اين بيان معصومي است كه ميگويد: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» يعني باطنِ رشوه سمّ است اين سهتا راه دارد يا نظير اُويس قَرَن باش بو كن ميبيني بوي سمّ ميدهد يا حرف معصوم را گوش بده يا دو روز صبر بكن ببين چه چيزي گيرت ميآيد سهتا راه دارد ديگر، اينكه قرآن كريم يك عدّه را فرمود: ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾ يا ﴿لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾ اين تحقيق است و نه تحقير، قرآن نميخواهد كسي را تحقير كند بر خلاف ادب حرف بزند ميگويد يا چشم باز كن ميبيني باطن اينها حيوان است. وجود مبارك امام باقر اين كار را كرد وجود مبارك امام سجاد اين كار را كرد در صحنه ي عرفات خب نشان داد هر دو به اصحاب خاص نشان دادند اينها گفتند «كَثُرُ الحَجيج و قَلّ الحجيج» حضرت فرمود نه، «كَثُر الضّجيج و قلّ الحجيج» صحنه ي عرفات را حيوانات پُر كردند كسي در برابر امام زمان خود بايستد به دنبال سقيفه حركت كند طور ديگر است اين ميگويد نه، ببين. خب هر دو ديدند ديگر هم شاگرد امام سجاد ديد هم شاگرد امام باقر ديد كه صحنه ي عرفات پر از حيوانات است اين است. يا اين طور يا آدم حرف معصوم را گوش ميدهد يا دو روز صبر ميكند بعد از مرگ ميبيند كه خيليها ﴿إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾ همين هستند هم مرحوم شيخ طوسي از ما هم جناب زمخشري در آنها در ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ نقل كردند ديگر كه عدّه ي زيادي به صورت حيوانات محشور ميشوند اين تحقيقِ قرآني است نه تحقير، بيان نوراني حضرت امير اين است كه زيرميزي، روميزي سمّ است سهتا راه دارد كه امپراطوري غرب و امثال غرب نگذاشتند بفهمند. اينها ميگويند چيزي را كه ما نبينيم باور نميكنيم همان حرفِ اسرائيليها را ميزنند كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ معرفتشناسي اينها در همين دوران كودكي خلاصه است يعني حس و تجربه اينها به نيمهتجربي نرسيدند چه برسد به تجريدي، چه رسد به تجريديِ ناب خب اينها خيال ميكنند كه ترس از جهنم مثل ترس از سوسك است.
پرسش:؟پاسخ: براي اينكه تصميمگيري انسان كاري به علم ندارد لذا با دروغ ميشود تصميمگيري را عوض كرد ديگر.
پرسش:؟پاسخ: براي اينكه آنها دنبال منافع خودشاناند ديگر.
پرسش:؟پاسخ: تأثيري دارد در اراده، دروغ ميگويند اين دروغ، گزارش، باور ميآورد وقتي باور آورد اثر ميكنند آنها از اين راه، لذا وقتي همين حرفي كه ميخواهند بزنند خيلي رنگين و آهنگين و سنگين ادا ميكنند تا باور كند همين تبليغ را با يك صداي خوب بيان ميكنند با چهارتا علامت بيان ميكنند با چهارتا دروغ بيان ميكنند تا باور بكنند، البته اين باعث باور كردن است پنجاه درصد اين كار در صورتي كه اين سالم باشد باور ميكنند اگر سالم نباشد باور نميكنند.
غرض آن است كه باور كردن كارِ سامي است علم، پنجاه درصد مطلب را تأمين ميكند كه رابطه بين موضوع و محمول را مشخص بكند به آن ميگويند عقل آن اراده، عصاره ي اين قضيه را به جان خود گِره ميزند اين ميشود عقيده اين گاهي از راه صحيح است گاهي از راه باطل، شيطان هم از همين راه ميباوراند ديگر شيطان وقتي اين شخص را گفت به فلان مطلب معتقد باش او مريدِ چيزي است كه شيطان ميطلبد گفت ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ﴾ بنابراين مرز ايمان كاملاً از مرز علم جداست مثل اينكه مرز دويدن كاملاً از مرز ديدن جداست اگر كسي دستگاه دوندگيِ او آسيب ببيند علم، مشكل را حل نميكند غالب كساني كه عالماً عامداً معصيت ميكنند همين است.
مطالب علمي صد درصد علمي است يعني اصول دين، اعتقادات كاملاً قابل برهان است حالا اگر كسي معرفتشناسي او در حدّ حس و تجربه بود او ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ كه در سوره ي مباركه ي «حج» بود خودش را كور كرد اين ميگويد بله، ترس از جهنم مثل ترس از سوسك است برهاني نيست اما مثل كسي كه شاگرد حضرت امير(سلام الله عليه) باشد نه، ميگوشد رشوه سمّ است بدبوست دو، سهتا راه دارد. بنابراين ايمان به آن برميگردد ﴿قَدْ أَفْلَحَ﴾ كسي كه مؤمن است يعني معارف ديني را فهميد (يك)، بعد از فهم به جان خود گِره زد (دو)، حالا كه گِره ميزند گاهي يك گِره است گاهي دو گِره است گاهي سه، چهار گِره است گاهي شُل است گاهي ضعيف است اين ايمان درجاتي دارد فرمود بايد گره محكم باشد كه كنارش اقامه ي نماز است، كنارش فعلِ زكات است، كنارش حفظ عفاف و عصمت است، كنارش پرهيز از ساير خلافهاست، كنارش حفظ امانتهاي فردي و جمعي است اينها را ذكر ميكند باز دوباره جمعبندي ميكند كه نه تنها در نماز خشوع هستند مواظب نمازها هستند نه اهل نمازند مواظب نماز جماعتاند مواظب نماز جمعهاند مواظب نماز شباند مواظب نماز واجباند مواظب نماز مستحبّاند ﴿عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ﴾ تنها يك نماز بخواند برود نيست، اين اگر بخواهد ارثش فردوس باشد فردوسي الارث باشد بايد همه ي نمازهايش را حفظ بكند دوتا را بخواند دوتا را نخواند، واجب را بخواند مستحب را نخواند اهل اينها نباشد اين نيست ﴿هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ﴾ لذا مسئله ي صلات را به صورت جنس يا مفرد ذكر كرده مسئله ي صلوات را كه تكرار كرده به صورت جمع آورده كسي كه مواظب همه ي نمازهايش است به من چه و به تو چه نميگويد در همه ي نمازها حضور دارد هم نمازهاي واجب هم نمازهاي مستحب. خب ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ نماز، واقع ستون دين است و اينها كه در نماز خاشعاند در بسياري از موارد چون با خداي خود سخن ميگويند خدا هم با اينها حرف ميزند اين طور نيست كه خداي سبحان فقط مستمع باشد گاهي هم با او سخن ميگويد همانهايي هستند كه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه است كه «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ» در درونِ درون اينها خدا با آنها مناجات ميكند غير از آن بيان نوراني حضرت در «مناجات شعبانيه» است.
خشوع همان انقياد دروني است كه با ترس همراه است يك وقت عزيزانه است يك وقت ذليلانه، عزيزانه باشد هر جا كلام خدا و اثر خدا ظهور كرد خشوعِ عزيزانه است فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾ و مردان الهي هم عزيزانه خاشعاند در خيلي از موارد سخن از ﴿الْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ﴾ زنان خاشع، مردان خاشع اينها را ذكر ميكند گاهي خشوع بر اساس قهر و ذلّت است كه در سوره ي مباركه ي «طه» نمونه ي اين گذشت آيه ي 108 سوره ي مباركه ي «طه» اين بود كه ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً﴾ اينها از ترس، مقهورانه و ذليلانه آرام سخن ميگويند چه اينكه در سوره ي مباركه ي «شوريٰ» هم آيه ي 45 به اين صورت آمده است ﴿تَرَاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِيٍّ﴾ آرام و آهسته از كنار يك گوش نگاه ميكنند از ترس، كسي كه خشوعِ عزيزانه را رها كرد مبتلا به خشوع ذليلانه ميشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»