درس تفسیر آیت الله جوادی

90/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿75﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿76﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿77﴾ وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ ﴿78﴾

سوره ي مباركه ي «حج» در ميدنه نازل شد و عناصر محور سوَر مدني گذشته از اصولِ دين, فروع فقهي, اخلاقي و حقوقي هم هست لذا در اين سور‌ه هم مسئله ي توحيد و وحي و نبوّت و معاد مطرح شد, هم بخشي از احكام فقهي و حقوقي. فرمود رسالت اين كارها را فرشتگان به عهده دارند كه وحي را از ذات اقدس الهي تلقّي مي‌كنند و به قلوب انبيا مي‌رسانند و انبيا(عليهم السلام) در تلقّي وحي (اولاً) و حفظ وحي (ثانياً) و انشاء و ابلاغ و املاء وحي (ثالثاً) معصوم‌اند اين را به سطح امّتهاي خود منتقل مي‌كنند و بين بيانات انبيا(عليهم السلام) تا سطح جامعه هم ذات اقدس الهي مراقب است كه احكام و حِكَم الهي صحيحاً به دست مردم برسد. از آن به بعد مردم ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾. در جريان آيه ي 76 كه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ در بخش سوره ي مباركه ي «طلاق» هم بود كه فرشتگان مي‌گويند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ آن آيه از اين آيه قوي‌تر است در آن آيه آمده است كه گذشته‌هاي ما براي خداست, آينده‌هاي ما براي خداست, بين گذشته و آينده هم براي خداست. بين گذشته و آينده, هويّت خود انسان است قهراً چيزي از علم و احاطه ي فعلي خداي سبحان بيرون نيست و چون بحث در فصل ثالث است يعني در وجه الله است در فيض الله است نه در فصل اول كه منطقه ي ممنوعه است كه ذات خداست نه در فصل دوم كه اكتناه صفات ذاتي است چون آن هم عين ذات خداست و منطقه ي ممنوعه است در مقام ثالث است يعني وجه الله است كه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾, ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾, ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ و مانند آن, چون سخن در فصل ثالث است يعني وجه الله است كلّ جهان را وجه الله اداره مي‌كند بقيه به عنوان مقاطع, آيات الهي‌اند. گاهي گفته مي‌شود اگر حقيقتِ هستي مخصوص ذات خداي سبحان است پس اشياء ديگر معدوم‌اند اگر معدوم‌اند سر از سفسطه و امثال ذلك در مي‌آيد. مستحضريد وقتي كه سخن از بحثهاي عرفاني شد نبايد فكرِ فلسفي يا فكرِ كلامي به عنوان اشكال مطرح بشود در بحثهاي عرفاني سؤال و جوابش عرفاني است در بحثهاي فلسفي سؤال و جوابش فلسفي است در بحثهاي كلامي سؤال و جوابش كلامي است. در عرفان وجود, مساوق با وجوب است اگر گفته شد ما سوي الله معدوم‌اند يعني واجب نيستند بنابراين وجوب در عرفان مساوق با ضرورت و وجوب است و غير واجب كسي موجود نيست يعني كسي واجب نيست آن وقت وقتي از عرفان تنزّل كرديم به:

فلسفه و كلام رسيديم آنجا اصطلاحشان اين است مي‌گويند «الوجود إمّا واجبٌ و إمّا ممكن» اگر واجب شد مي‌شود خالق و اگر ممكن شد مي‌شود مخلوق, ولي مادامي كه سخن از آن دو حديثي است كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده يا سخن از بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه ما سواي حق به منزله ي سوَر مرآتيه‌اند اينجا نبايد گفت پس ما سوي الله معدوم‌اند اگر گفته شد ما سوي الله معدوم‌اند يعني ما سوي الله وجود ندارند وجود ندارند يعني وجوب ندارند وجود در اين فن مساوق با وجوب است و اگر چيزي وجود نداشت يعني وجوب ندارد.

ريشه بحثها بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه حضرت طبق نقل مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف توحيد صفحه ي 433 و 434 و 435 اين فرمايش را به عنوان «باب ذكر مجلس الرضا» داشتند. در آنجا يك سلسله مطالب كلّي را حضرت ذكر مي‌فرمايند بعد مي‌فرمايند: «فأعقل ذلك وابن عليه ما عَلِمْتَ صوابا» يعني اين هم نظير فقه و اصول و امثال ذلك است مبنايي است كه آن را اصل قرار مي‌دهيم بسياري از فروع را از اين اصل استنباط مي‌كنيم در جهان‌بيني‌ها هم اين‌چنين است فرمود اين را خوب بفهم اين را اصل قرار بده و بر اساس اين اصل, فروعي را استنباط بكن. در صفحه ي 434 و 435 آنجا حضرت به عمران كه استدلال مي‌كند عمران به حضرت عرض مي‌كند «ألا تُخبروني يا سيّدي أ هو في الخلق أم الخلق فيه» شما كه مي‌خواهيد خدا را ثابت كنيد خدا در خَلق است يا خلق در خداست؟ آيا خلق در خداست كه ما در خدا خلق را ببينيم يا خدا در خلق است كه در خلق, خدا را ببينيم كه اين سخن از هلول و اتحاد و امثال ذلك است. «قال الرضا(عليه السلام) جَلّ يا عمران عن ذلك» ذات اقدس الهي اَجلّ از آن است كه در خلق باشد يا خلق در او باشد «ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه» خدا از خلق جداست خلق از خالق جداست. «تعاليٰ عن ذلك» بعد او عرض مي‌كند در خلال كه بالأخره ما چطور خدا را بشناسيم حضرت به سؤال قبلي فرمود: «و اُعلّمُك ما تعرفه به» من چيزي يادت مي‌دهم تعليم مي‌كنم كه تو بفهمي با اينكه خدا در خلق نيست و خلق در خدا نيست مي‌شود خدا را شناخت «و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله» اول حضرت اين ذكر شريف را مي‌فرمايند بعد مثال را ذكر مي‌كنند. مي‌فرمايند: «عمران! أخبرني عن المرآة» شما آينه را كه مي‌بيني, صورت خودت را هم در آينه مي‌بيني, صورت اشياء را هم در آينه مي‌بيني خب خودت را كه در آينه مي‌بيني و شكل و قيافه‌ات را در آينه مي‌بيني و از اين ديدن به خودت مي‌پردازي «أنت فيها أم هي فيك؟» شما در آينه هستيد يا آينه در شماست؟ شما بالأخره خودتان را در آينه مي‌بينيد و صورتِ مرآتيه آيت و علامت و نشانه ي شماست شما در آينه هستيد يا آينه در شماست؟ و يقيناً هيچ كدام نيست مع‌ذلك استدلال هست, آيت هست, علامت هست, نشانه هست با اينكه نه شما در آينه‌ايد و نه آينه در شما «فإن كان ليس واحدٌ منكما في صاحبه» اگر نه شما در آينه هستيد نه آينه در شماست «فبأيّ شيء استدللت بها علي نفسك» شما با ديدنِ آينه به خودت پي مي‌بري و صورتت را مي‌بيني و مثلاً بخواهي اصلاح كني و مانند آن, خب اگر شما در آينه نيستيد آينه هم در شما نيست كما هو الحق, پس از چه راه با ديدنِ آينه استدلال مي‌كني نسبت به خودت و نسبت به اشياء و اشخاص ديگر؟ «قال عمران! بضوء بيني و بينها» عمران به حضرت عرض كرد نوري بين من و بين آينه است كه با اين نور استدلال مي‌كنم «فقال الرضا(عليه السلام) هل تريٰ مِن ذلك الضوء في المرآة أكثر ممّا تراه في عينك» اين نور در آينه هم هست در جاي ديگر هم هست در چشم شما هست چطور فقط در آينه صورتت را مي‌بيني؟ اگر با نور ديده مي‌شود خب نور در خيلي از جاها هست. «فقال الرضا(عليه السلام) هل تري مِن ذلك الضوء في المرآة أكثر ممّا تراه في عينك قال نعم» حضرت فرمود مگر نور خاصّي در آينه هست كه در چشم نيست؟ گفت بله, فرمود كجاست آن نور چيست؟ چيزي كه در آينه باشد آن نوري كه در آينه باشد در چشمت نباشد. «قال الرضا(عليه السلام) فأرِناه» به ما نشان بده آن نوري كه در آينه هست و در جاي ديگر نيست «فلم يُهِر جواباً» او نتوانست جوابي بدهد. خب «قال الرضا(عليه السلام) فلا أري النور إلاّ و قد دَلَّك و دلّ المرآة علي أنفسكما مِن غير أن يكون في واحدٍ منكما» نور باعث شفاف شدن تو و چشم تو شد, نور باعث شفاف شدن آينه شد, نور باعث شفاف شدن فضا شد اين طور نيست كه نوري در آينه باشد كه در چشم تو نباشد در جاي ديگر نباشد. «فلا أري النور إلاّ و قد دَلَّك و دلّ المرآة علي أنفسكما مِن غير أن يكون في واحدٍ منكما» بعد فرمود: «و لهذا أمثالٌ كثيرةٌ غير هذا لا يَجِدُ الجاهل فيها مَقالاً و لله المَثَل الأعليٰ» اين از همان آيه قرآن گرفته شده كه اگر يك وقت مَثلي درباره ي ذات اقدس الهي ذكر مي‌شود براي تنبيه و تفهيم مردم است وگرنه ذات اقدس الهي هم منزّه از مِثل است هم مُبرّاي از مَثل چيزي كه بتواند خدا را آن طوري كه هست تمثيل كند شدني نيست. منظور آن است كه چيزهايي در خارج موجود است مثل شجر و حَجر, چيزهايي هم در خارج وجودِ نمايي دارد مثل صورتِ مرآتيه, صورت مرآتيه حق است, صواب است, صِدق است بر خلاف سراب, اما نحوه‌اي از خاصّ وجود براي اوست در عرفان, صدر و ساقه ي عالَم را مثل صورت مرآتيه مي‌بينند نه مثل سراب, نه مثل در و ديوار و شجر و حجر, بنابراين اگر در بعضي از علوم گفتند غير خدا معدوم است آنجا عدم در مقابل وجود است (يك), وجود مساوق وجوب است (دو), معدوم است يعني واجب نيست (سه). اينكه مي‌گويند مجازِ عرفاني يعني آنكه در فلسفه, حقيقت است آنچه در كلام, حقيقت است نزد عارف مجاز است. آيتي است, علامت است, نشان است, اگر چيزي مستقل باشد كه نشاني نيست. به هر تقدير علمِ حصولي و حضوريِ آيات به اندازه ي خود آنها حق است حقّانيّتِ آيه بودن نه حقانيّتِ مستقل بودن. حالا اين مطالبي است كه بايد در مسئله ي شرح توحيد صدوق و اينها حل بشود اگر اين راه حل شد آن وقت آن آيه كه مي‌گويد: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ روشن مي‌شود نظير همان آبِ رواني كه از استخر مي‌گذرد قبل از استخر اين آبِ روان است بعد از استخر, آبِ روان است در متنِ استخر, آبِ روان است چيزي براي استخر نمي‌ماند مگر همين كوثرِ جاري.

دو مطلب را ما بايد از ياد نبريم: يكي اينكه تمام اين بحثها در فصل سوم است كه منطقه ي مجاز است نه در فصل اول كه منطقه ي ممنوعه است و نه در فصل دوم. هيچ يعني هيچ مسئله‌اي در عرفان درباره ي فصل اول ما نداريم كه ذات اقدس الهي موضوع قرار بگيرد محمولي براي خداي سبحان باشد مي‌گويند او اصلاً به كسي اجازه نمي‌دهد شما بخواهي چيزي را موضوع قرار بدهي بايد خودت را كنار بكشي, موضوع را كنار بكشي, محمول را كنار بكشي, ربط بين موضوع و محمول را كنار بكشي بعد دهن باز كني بگويي «الف», «باء» است او اصلاً به تو اجازه نمي‌دهد, او اگر نامتناهي است موضوع را فرا گرفته, محمول را فرا گرفته, بين موضوع و محمول را فرا گرفته, حاكمِ بينهما را او فرو برده اصلاً جا نمي‌گذارد براي شما, لذا همه گفتند كه هيچ مسئله‌اي در عرفان نيست كه هويّت ذات اقدس الهي موضوعِ بحث قرار بگيرد گفتند: «حارة الأنبياء و الأولياء فيها» گفتند و گفتند و گفتند تا نوبت به سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) رسيد كه مي‌گويد كه بالصراحه آن عبارتش را خوانديم كه ذات اقدس الهي نه معبودِ هيچ پيغمبر است نه مشهود هيچ پيغمبر است و نه مقصود هيچ پيغمبر براي اينكه او ازليّت نامتناهي است و بسيطِ محض است تجزيه‌پذير نيست تا كسي بگويد هر كسي من خدا را به اندازه ي خودم مي‌شناسم اين مثل اقيانوس نيست كه كسي يك قطره آب از او بردارد يك اقيانوس نامتناهي است كه اوّلش عين آخر اوست سطحش عين عمق اوست اگر مثل اقيانوس بود ـ معاذ الله ـ كه تجزيه‌پذير بود ممكن بود كسي بگويد من به اندازه ي خودم او را مي‌شناسم لذا آنجا بالكل منطقه ي ممنوعه است يعني نه حرام است بلكه محال است, نه ممنوع است بلكه ممتنع است. در مسئله ي صفات ذاتي هم بشرح ايضاً تمام اين مسائل مي‌ماند براي فصل سوم كه وجه الله است لذا شما مي‌بينيد در هيچ جاي قرآن كريم خدا را استثنا نكرده كه همه چيز فاني‌اند مگر خدا, هر جا سخن از استثناست سخن از وجه الله است ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾, ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾ اصلاً به ذهن نمي‌آيد كه بگويد «إلاّ الله» آن اصلاً فرض ندارد, بحث ندارد. به هر تقدير آن اگر وجه الله را كسي خوب تلقّي كند آن آيه كه از غرر آيات قرآن كريم است كه مي‌گويد گذشته در اختيار او, آينده در اختيار او, بين گذشته و آينده در اختيار او. براي همه ي ما هم هست منتها ما نمي‌دانيم مَلك مي‌داند اينكه مي‌گويد ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ او مشاهده مي‌كند ما مشاهده نمي‌كنيم. خب پس اينكه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾ آن ناظر به آن است.

مطلب بعدي در بخشي از آيات سوره ي مباركه ي «حج» فرمود ما به شما اذن دفاع داديم ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ الآن مي‌فرمايد بالاتر از اذن, امر مي‌كنيم ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ اين بالصراحه دارد امر مي‌كند.

مطلب بعد آن است كه همان طوري كه در قصّه ي تبوك همه ي ما شنيديم وجود مبارك حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمديد بايد وارد جهاد اكبر بشويد خب اين سه بخش, سه جهاد يعني جهاد اصغر و اوسط و اكبر در هر سه بخش ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ در جهاد اصغر جهاد در راه خدا حقّ جهاد همين ﴿كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ خب اين در جهاد اصغر است كه نام خدا, ياد خدا, دين خدا در جهان حاكم باشد اين جهاد اصغر. در بحثهاي اخلاقي هم همين است كه جهاد اوسط است كه جهاد اوسط معنايش اين است كه آدم بشود آدمِ خوب مثل شيخ انصاري بشود, مثل بحرالعلوم بشود, مثل ابن‌طاووس بشود, مثل فحل بشود آدمِ خوب باشد گناه نكند عادل باشد, اما بالاتر از او جهاد اكبر است, جهاد اكبر بين عقل و قلب است بين فلسفه و عرفان است جهاد اكبر اين نيست كه مي‌خواهد آدم خوب بشود اين آدم خوب است اهل تقواست اهل بهشت است ولي مي‌خواهد بهشت را ببيند نه بهشتي بشود آن كه بهشتي است مؤمني است عالِم, عادل, باتقوا, اما اين مي‌كوشد كه ببيند نه اينكه برود خب يقيناً بهشتي است اين نظير حارثةبن‌زيد است اين نظير اُويس قَرَن است اين جهاد اكبر است كه بين عقل و قلب است بين فلسفه و عرفان است بين فهميدن و ديدن است بين نظر و بصر است اين جهاد, جهاد آساني نيست كه جهاد اكبر اين است آن دوّمي جهاد اوسط است اوّلي جهاد اصغر. در هر سه بخش ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾.

 پرسش: در جهاد اكبر چه چيزي حَضّ مي‌برد؟

 پاسخ: جهاد اكبر از نديدنِ خود حضّ مي‌‌برد, از ديدن محبوب حضّ مي‌برد.

در بحثهاي اخلاقي غير اخلاقي هم داشتيم كه مشكل ما همين خود ماييم وگرنه مشكلي در عالَم نيست براي اينكه در فضايل اخلاقي ما كه مي‌خواهيم كار را انجام بدهيم قربة الي الله به خدا نزديك بشويم هم ما به او نزديكيم هم او به ما نزديك مشكل ما چيست؟ او به ما نزديك است عقلاً و نقلاً چون ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ از خدا به ما نزديك‌تر چه كسي است؟! گاهي فرمود: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾, گاهي فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ در بخش سوم فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ در بخش چهارم فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ چهارم يعني چهارم, اين كاري به آن سه بخش ندارد فرمود بين شما و شما خدا فاصله است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ اين را وقتي به دست مفسّرين عادي بدهيد يعني مي‌تواند بين شما جدايي بيندازد بين ما و ما قدرت خدا فاصله است كه درك اين بخش چهارم كار آساني است خب پس او به ما نزديك است از اين طرف هم طبق :

بيان نوراني امام سجاد در دعاي «ابوحمزه ثمالي» «إنّ الرّاحل إليك قَريب المسافة» طبق بيان نوراني ابي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) در 27 رجب كه حضرت را به زندان مي‌بردند اين دعا را خوانده و سال بعد در 25 رجب حضرت را شهيدانه از زندان بيرون آوردند عرض كرد خدايا! من مي‌دانم «إنّ الرّاحل إليك قَريب المسافة» خب بنده اگر بخواهد برود راه نزديك است خدا هم كه دائماً حضور دارد نزديك است مشكل چيست پس, چرا يك عدّه ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ چرا ما پشت‌ِ سر هم نماز مي‌خوانيم مي‌گوييم «قربة الي الله» ما كه رسيده‌ايم, ما مشكلمان اين است كه بين خود و خداي خود كه قُرب مي‌بينيم ما قرآني حرف مي‌زنيم ولي عربي و عادي فكر مي‌كنيم ما خيال مي‌كنيم اين اضافه, اضافه ي مَقوليه است يعني خدا هست, ما هستيم, فاصله ي ما نزديك است اين مي‌شود اضافه ي مقولي, ما اگر اضافه اشراقي شد مضاف حق ندارد خود را ببيند وقتي خود را نديد مي‌ماند اضافه و مضاف‌إليه همين ابي‌ابراهيم(عليه السلام) .

مرحوم صدوق روايتی نقل كرده در توحيد فرمود: «فقد احْتَجَبَ بغير حجابٍ محجوبٍ واسْتَتَر بغير سَتْرٍ مستورٍ ليس بينه سبحانه و تعاليٰ و بين خَلقه حجابٌ غير خَلقه» يعني بين زيد و خداي زيد, خود زيد فاصله است اين خودبيني است تمام كوشش در بخش سوم اين است كه آدم خود را نبيند آن وقت هر چه مي‌بيند آثار الهي است ديگر اين ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ فرمود شما مي‌خواهيد بين خود و خداي خود حجاب را برداري حجابي نيست كه او كه به شما از همه ي شما نزديك‌تر است تو خودت را نبين او را مي‌بيني, اگر آدم خودش را نديد مي‌بينيد با همه, شما ميليونها نفر را حساب بكنيد شايد چند نفري از آن صاف در بيايد صافي‌اش كم است همه ي ما پسوندي داريم مسجدِ ما, حسينيه ما, رساله ي ما, درسِ ما, مقلّد ما همين بازيهاست ديگر اين رهاكن نيست كه مگر اين رها مي‌كند كسي را, اگر براي ما هيچ فرق نكند بگوييم فلان كار را ما مي‌خواستيم بكنيم ديگري كرده «لله الحمد» معلوم مي‌شود خود را نمي‌خواهيم ببينيم و كم كم راحتيم, اما شما در اين ميليونها نفر حساب بكنيد پسوندي دارد شهرِ ما, مكان ما, بچه ي ما, درس ما, شهريه ي ما, وجوه ما, همين, خب اين نمي‌گذارد انسان آن طرف را ببيند ما خيال مي‌كنيم اضافه ي ما و خدا قُرب و بُعدي كه داريم ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ اين قُرب و بُعد طرفيني است ما به خدا نزديك او به ما نزديك است اين قُرب و بُعد مَقولي است نه اشراقي, در قُرب و بُعد اشراقي مضاف حق ندارد خود را ببيند فقط اضافه است و مضاف‌اليه خود را مَبين كه رَستي. اين حقّ جهاد براي او اوحدي است اين يك علي و اولاد علي مي‌خواهد كه «ما كُشِف الغطاء ما ازددت يقينا» اين است كه فرمود: «ما كنتُ أعبد ربّاً لَم أره» اين است كه مي‌شود «قَسيم الجَنّة و النّار» ديگران به مقام «كأنّ» رسيدند اينكه وجود مبارك حضرت در آن خطبه ي همّام متّقيان را معرفي مي‌كند نمي‌گويد اينها اهل بهشت‌اند كه فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ» اينها مثل اينكه الآ‌ن خودشان را در بهشت مي‌بينند اين مقام «كأنّ» است اين مي‌شود جهاد اكبر چون اين در دسترس نيست اين وسطي را كه جهاد اوسط است جهاد اكبر ناميدند وگرنه آنكه در راه است كه جهاد اكبر نمي‌كند اين آيه به اطلاق هر سه بخش را شامل مي‌شود ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ مستحضريد اين ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ خطاب به جامعه ي اسلامي است اما «منهم فاسق, منهم مؤمن» معلوم مي‌شود كه در شما اين طوري هست نه تك تك شما به نحو مجموع است نه جميع يعني در شما مجتبا هست در شما مصطفا هست در شما شهدا هست شهداي معركه نه, شهداي اعمال در شما الگو هست بله خب هستند در ماها اوليا هستند مؤمنين هستند صدّيقين هستند شهدا هستند جانبازان هستند امثال ذلك, اينها كساني‌اند كه باور كردند اين مطالب را خيلي از شهداي گمنام هم همين طورند ديگر آ‌ن شبهاي عمليات همه چيز را از دست دادند فقط خدا را مي‌خواستند اينكه اين پلاك را مي‌اندازد دور يعني من نمي‌خواهم ديگر, پس در ماها هم هستند منتها همه ي ما نيست فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ اين ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ به نحوه ي عامّ استقراقي نيست جميع نيست كه تك تك شما مجتباييد, تك تك شما مصطفاييد نه, در بين شما هست درباره ي بني‌اسرائيل چه فرمود, فرمود: ﴿وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾ خب اين براي همه ي بني‌اسرائيل كه نبود كه, اگر در سوره ي مباركه ي «مائده» در سوره ي مباركه ي «جاثيه» در فضايل بني‌اسرائيل گفت: ﴿وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾ يا ﴿آتاهم مالا يو من عالمين﴾ براي تك تك اين اسرائيليها نبود كه يعني در اين مجموعه بود در ما اهل بيت هستند گروه فراوني هم هستند كه حالا اختصاصي به سلمان ندارد شما اين كساني كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «منّا أهل البيت» بعضي از رجال قم را هم مي‌بيني, بعضي از زنها را هم مي‌بيني چون ائمه(عليهم السلام) فرمودند فلان امرئه از ماست, فلان محدّث قمي از ماست حالا درباره ي سلمان(رضوان الله عليه) شهرت پيدا كرده «منّا أهل البيت» همين ائمه(عليهم السلام) كه درباره ي برخي از محدّثين قم فرمودند: «منّا أهل البيت» به دو آيه استدلال كردند هم به آيه ﴿مَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ كه ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود, هم به آيه ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ استدلال كردند. فرمودند طبق اين دو آيه فلان محدّث قمي از ماست فلان زن هم از ماست پس «منّا أهل البيت» اختصاصي به سلمان(رضوان الله عليه) ندارد الآن هم ممكن است وجود مبارك وليّ عصر يك عدّه را «منّا أهل البيت» بداند.

 پرسش:؟پاسخ: خب بسيار خب, مثل او كم‌اند قبول, اما معنايش اين نيست كه ديگران به هشت و نُه نمي‌رسند كه اينها هم كه فرمودند: «منّا أهل البيت» معنايش اين نيست كه هر كه به رتبه ي ده رسيد «منّا» مي‌شود كه, به رتبه ي هشت هم رسيد «منّا أهل البيت» منتها رتبه ي اول و دوم ديگر «منّا» نيست ولي رتبه ي هشتم و هفتم و اينها ممكن است «منّا» باشد ديگر, خب پس ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ خب خود خداي سبحان شما را جِبايه قرار داد, مجتبا قرار داد, برچين قرار داد ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا﴾ خدا شما را مسلمان ناميد مگر اينكه مي‌گويند «الأسماء تنزل مِن السّماء» يعني اسمايي كه با مسمّا باشد «تنزل مِن السّماء» وگرنه هر اسمي را براي هر كسي وضع مي‌كنند. بعضي اسماست كه زيرش خالي است فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ خيلي از اسماء هستند كه بي‌مسمّا هستند فرمود آن اسمي كه با مسمّاست «تنزل من السماء» فرمود: ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾ نه شما را «المسلمين» ناميد كه عربي باشد نه خير, اسلام به معناي تسليم و انقيادي كه شما داريد چه در زبان عِبري چه در زبان سِرياني چه در زبانهاي ديگر و چه در زبان عربيِ مُبين خدا شما را مسلمان مي‌داند يعني اسلامِ شما را پذيرفته ديگر, براي اينكه شما ملّت پدرتان را گرفتيد و وجود مبارك ابراهيم پرچم‌دار اسلام بود.

سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت كه اسماعيل گفت ﴿اسلمت لله رب العاليمن﴾ و خداي سبحان اسلامِ او را پذيرفته و او را به عنوان مُسلم معرفي كرده ابراهيم عرض كرد كه ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ﴾ من و اسماعيل را مُنقاد قرار بده, ذريّه من را اسلام قرار بده, فرمود او باعث اسلام آوردن شما شد شما ملّت پدرتان را بگيريد. پس اين ضميرها به الله برمي‌گردد حضور روايات در تفسير الميزان در اين گونه از موارد مشخص است شما مستحضريد كه عدّه‌اي از ضمير «هو» را به ابراهيم برگرداندند.

سيّدناالاستاد مي‌فرمايد اين ضمير به الله برمي‌گردد يعني خدا شما را مسلم قرار داد. مرحوم علامه در نوشتن اين تفسير, روايات را كنار چشم داشتند آيات را كنار چشم داشتند بعد از اينكه معيار كلّي آيات مشخص مي‌شد نگاهي به روايات مي‌انداختند برابر روايات, آيات را معنا مي‌كردند وقتي كه به استناد روايات, آيات را معنا كردند در بحث روايي مي‌فرمايند: «هذا كما تقدّم في ذيل الآيه» در همين بحث هم برخيها اين «هو» را به ابراهيم برگرداندند ولي ايشان مي‌فرمايد اين «هو» به الله برمي‌گردد به كمك رواياتي كه در اين زمينه هست كه «هو» را به الله برمي‌گرداند در بحث روايي مي‌فرمايد آنچه را كه در اين روايات آمده است همان است كه ما در ذيل آيه گفتيم. اين معناي حضور روايات است در تفسير الميزان خب پس «هو» يعني ذات اقدس الهي در كتابهاي آسماني شما را مسلمان ناميد يعني اسلامِ شما را پذيرفت اينجا هم مسلمان ناميد اسلام را پذيرفت چرا؟ براي اينكه آن كه رهبر مسلمانهاست يعني وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) شهداي براي شما باشد شما هم شهداي براي ديگران باشيد اين شهدا, شهداي در معركه نيست (يك), شهدا به معناي الگو و امثال ذلك نيست (دو), شما طوري باشيد كه اعمالِ ديگران را ببينيد يعني جزء مقرّبين باشيد يعني در بين شما كساني هستند كه اين طور هستند و مي‌توانيد هم اين طوري باشيد دارد كه ﴿إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ مقرّبون شاهد اعمال ديگران‌اند مي‌بينند ديگران چه كردند خب, اگر كسي جزء مقرّبين شد مي‌بيند كه ديگران چه كردند شما مي‌توانيد جزء مقرّبين باشيد و شاهد اعمال ديگران باشيد امروز ببينيد فردا شهادت بدهيد اين كارِ شماست در سوره ي مباركه ي «بقره» اين معنا گذشت كه ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾ يعني سه درجه است بالا هست و وسط است و پايين, پيامبر بالاست شما در وسط, ديگران در پايين, پيامبر از بالا شما و ديگران را مي‌بيند شما در ميانه ديگران را مي‌بينيد ديگران مشهودٌله يا مشهودٌعليه‌اند نه يعني الگو, بلكه شاهدِ اعمال يعني جزء مقرّبين باشيد كه مي‌بينيد كه ديگران دارند چه مي‌كنند برخيها با حدس مي‌بينند, برخيها با شهود مي‌بينند كه كتابِ ابرار در علّيين است ﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ اين معناي شهادت است خب اين جهاد اكبر مي‌خواهد ديگر, آدم وقتي مي‌خواهد به جايي برسد كه ببيند زيد نيّتش چيست اين ديگر با فلسفه و كلام حل نمي‌شود اين فقط با عرفانِ عملي حل مي‌شود اين با راه حارثةبن‌زيد حل مي‌شود نه با عرفان نظري نه با بحثهاي روز و مفهومي و اصولي اين با راه اُويس‌ قَرَن حل مي‌شود آدم مي‌بيند فلان آقا چه دارد مي‌گويد.

مرحوم حاج آقا رحيم ارباب(رضوان الله عليه) از بزرگان علماي اصفهان بود من يك ساعتي خدمتشان نشسته بودم در ديداري, ايشان همين مسائل را مطرح مي‌كرد اين از شاگردان به‌نام مرحوم جهانگيرخان قشقايي بود اين جهانگيرخان قشقايي يا حاج آقا آخوند كاشي(رضوان الله عليهما) در حوزه ي اصفهان شاگردان فراواني تربيت كردند صد نفر از شاگردانشان را شمردند همه جزء فحول شدند يكي مرحوم آقاي بروجردي بود, يكي مرحوم آقاي فاضل توني بود اينها جزء فحولِ به ‌نام بودند كه آن دوتا بزرگوار در حوزه ي اصفهان اينها را تربيت كرد. خب, مرحوم حاج آقا رحيم ارباب مي‌گفت كه عصرِ روزي در ماه مبارك رمضان بود اسمِ آن عالِم اصفهاني را هم بُرد كه فلان بزرگوار امام جماعت مسجد امامِ فعلي بود كه آن روزها مسجد شاه مي‌گفتند. شما در مسجد امام تشريف برديد يك هَشتي دارد نظير همين مسجد تهران و مساجد ديگر يك هَشتي بزرگ دارد از درِ بزرگ كه وارد مي‌شدند هشتيهاي دست راست و هشتيهاي دست چپ, نظير مدرسه ي فيضيه كه وارد مي‌شوي اين وروديها را مي‌‌گفتند هشتي, در اين هشتي اين پيش‌نماز محترم نزديك مغرب روز ماه مبارك رمضان بود و داشت مي‌رفت به طرف مسجد كه نماز مغرب را بخواند. آن سابق يعني صد سال قبل غالب شهرها, شهر و روستا بود يعني دامدار بودند دامدارها هم در شهر بود ديگر لبنيات بيروني و آن دامهاي بيروني حسابشان جدا بود اما دامهايي كه براي رفع نياز مردم باشد در شهر بود ديگر خيليها در خانه‌هايشان گاو داشتند, اسب داشتند آن روز اتومبيل هم كه نبود وسايل لبنياتي صنعتي هم كه نبود گاوها در شهر بود ديگر. مرحوم آقاي ارباب(رضوان الله عليه) نقل كردند كه اين عالِم بزرگوار امام جماعت مسجد امام اصفهان وقتي وارد هشتي شدند ديدند گاوي در همين هشتي دارد مي‌آيد مكرّر به طرف اين دارد حمله مي‌كند اين مكرّر عبايش را جمع مي‌كرد خودش را كنار مي‌كشيد كنار ديوار بالأخره نگذاشت آن گاو بيايد. فردا ديد درِ خانه‌اش در مي‌زنند كسي رفته ديگر حالا يكي از متموّلان و سرمايه‌داران مثلاً آن منطقه بود رفته حضور ايشان گِله كرد كه آقا ما خواستيم بياييم آنجا دست شما را ببوسيم هر چه به طرف شما نزديك مي‌شديم شما فاصله مي‌گرفتيد چرا از ما فاصله گرفتيد؟ گفت من جناب‌عالي را نديدم كه, اين است. خب باطنِ اين همان حيوان بود كه اين ديد ديگر اينها هم شيعه‌اند ديگر اينها ديگر سلمان نيستند كه, پس معلوم مي‌شود اين راه هست منتها حالا ما نرفتيم ما نمي‌بينيم چيز ديگر است بعضي در خواب مي‌بينند بعضي در بيداري مي‌بينند اين را حاج آقا رحيم ارباب مي‌گفت. حضرِ همه ي اينها با اولياي الهي. فرمود ما ديني آورديم كه شما باطنِ ديگران را ببينيد يعني چشم باز كنيد ﴿لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾ اينجا هم كه مي‌فرمايد شاهد باشيد نظير همان آيه‌اي كه در سوره ي مباركه ي «بقره» مسئله ي شهادتِ اعمال گذشت همان را مي‌خواهد بفرمايد در سوره ي مباركه ي «بقره» آيه ي 143 اين است ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾ اين در عرض هم نيستند در بالا رسول خدا, در وسط شما, در ذيل ديگران كه شما ببينيد. در همان سوره ي مباركه ي «بقره» جريان اسلامِ ابراهيم را مطرح مي‌كند از آيه ي 127 و 128 به بعد ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ﴾ در خيلي از موارد مي‌فرمايد اين پدرِ شماست. بخش ديگر اين است كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود تابع ابراهيم باش فرمود: ﴿وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ يعني دينِ ابراهيم, دين ابراهيم همان دين خداست ديگر در سوره ي مباركه ي «انعام» بعد از اينكه نام بخشي از انبيا(عليهم السلام) را ذكر كرد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده» نفرمود به انبيا اقتدا بكن فرمود به هدايت اينها اقتدا بكن هدايت اينها همان دين الله است كه كلام الله است, پس پيامبر تابع هيچ كس نيست تابع ابراهيم نيست تابع دينِ ابراهيم است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ در اين بخش هم فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ به حضرت هم خطاب مي‌كند خداي سبحان در همه ي كتابها شما را به عنوان مسلمان ناميد ﴿لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ﴾ پس صحبت در اين نيست كه ما آدمِ خوب بشويم بهشتي بشويم صحبت در اين است كه بهشت را ببينيم البته در ماها عدّه‌اي هستند راهش همين است ﴿فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾.

 «و الحمد لله ربّ العالمين»