درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 65 تا 69 سوره حج

 

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ﴾ ﴿وَهُوَ الَّذِي أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ﴾ ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَي رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَي هُديً مُّسْتَقِيمٍ﴾ ﴿وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ ﴿اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيَما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾

 

سوره ي مباركه ي «حج» در مدينه نازل شد و مسائل مهم در مدينه بعد از اصول دين، احكام فقهي و حقوقي و اخلاقي بود آيات اين سوره بخشي از آن مربوط به مسائل توحيد و مسائل دين است بخشي هم مربوط به فقه و اخلاق و حقوق.

در جريان توحيد فرمود مسائل توحيدي روشن است لكن شما غافليد نشانه ي روشن بودنِ معارف توحيدي آن است كه شما در نظم داريد زندگي مي‌كنيد زمين وضعش منظم است، دريا وضعش منظم است، گياهان و فصول وضعش منظم است همه ي اين علوم از اين معلومات گرفته شده ما به يك عدّه مي‌گوييم اين مهندس كشاورزي است، مهندس دامداري است، مهندس راه و ساختمان است اينها را علوم تجربي مي‌دانيم بالاترش علوم رياضي، بالاترش فلسفه و كلام، بالاترش عرفان، بالاترش قرآن. خب اينها چرا علم‌اند؟ براي اينكه از معلوماتِ خارجي خبر مي‌دهند گوشه‌اي از اسرار عالم را فهميدند وقتي اينها علم شدند يقيناً جهانِ خارج بر اساس نظمِ علمي ساختارش را پيدا كرده، پس نظمِ علمي در جهان، نظمِ عيني در جهان ضروري است و علوم كه داراي نظمِ خاصّ‌اند از نظمِ عيني گرفته شدند و هيچ نظمي بي‌ناظم نيست. اين همه اسراري كه در خلقتِ عالَم و آدم هست قطعاً خالقي دارد و ربّي دارد ضمن اينكه ذات اقدس الهي از نظمِ دريا و صحرا سخن مي‌گويد از تسخير دريا و صحرا هم سخن به ميان مي‌آورد. يك وقت است خدا برهان اقامه مي‌كند كه اين عالَم منظّم است ﴿أَفَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾ يا ﴿إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾ و مانند آن، اين نظم، فايده ي علمي دارد فايده ي معرفتي دارد انسان را موحد مي‌كند. يك وقت از همين نظم با زبان تسخير ياد مي‌كند يعني اين نظم را من براي شما قرار دادم شما از آن بهره بگيريد از اين زمين بهره بگيريد از اين دريا بهره بگيريد از اين كوه بهره بگيريد و روزيهاي شما هم در همين قسمتها تأمين است من همه را براي شما رام كردم. اين يك اثرِ تربيتي خاصّ خود را به همراه دارد اين تنها يك مسئله ي كلامي نيست آنجا كه در سوره ي «انبياء» آمده ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ يك برهان كلاميِ محض بود كه عالَم با يك خدا اداره مي‌شود نه دو خدا، اگر دو خدا بود معاذ الله دوتا ذات بود (يك)، صفات خدا عين ذات اوست (دو)، چون هر دو بايد عالِم باشند و علمشان هم عين ذات است و هر دو هم بسيط‌اند دوتا حقيقتِ علمي بود دوتا حقيقتِ قدرت بود (اين سه)، دوتا علم دو گونه جهان را اداره مي‌كند (چهار)، در حالي كه جهان يك طور اداره مي‌شود (پنج). پس بيش از يك ذات و يك علم نيست اين فقط بهره ي كلامي دارد و فلسفي و عقلي و اينها، اما يك وقت است مي‌فرمايند ما آسمان را براي شما مسخّر كرديم، زمين را براي شما مسخّر كرديم يعني شما اگر در زمين فقط بمانيد خودتان را هدر داديد برويد در آسمان هم از آن بهره‌هاي علمي آسمان استفاده كنيد، امكاناتتان را تأمين بكنيد اقتصادتان را تأمين بكنيد ما همه ي اين كُرات را براي شما مسخّر كرديم اين تسخير غير از نظم است بنابراين ملّتي در جايي زندگي بكند و بگويد من فقيرم معلوم مي‌شود «فأبعده الله» ديگر.

بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است حالا آن درباره ي گوشه‌اي از بيانات حضرت نقل شده كه مرحوم صاحب وسائل اين را در بحثهاي مكاسب نقل كرده «مَن وجَدَ تراباً ومائاً فافتقر فأبعده الله» ملّتي كه آب دارد، خاك دارد مع‌ذلك نيازمند به ديگران است خدا اين ملّت را از رحمت خود دور كند! اين نفرينِ علي است خب معلوم مي‌شود بيكار بودن عُرضه ي اداره نداشتن اينها بُعدِ از رحمت خداست اين تازه براي زمين است آيات كه مربوط به آسمان است فرمود برويد در آسمانها از آن كمك بگيريد بهره ببريد من براي شما مسخّر كردم من اين سفره را براي شما پهن كردم بنابراين ميدانِ عملياتي بشر از عمقِ درياها تا اوج سپهر است اين ملّت اگر در جهان اظهار فقر بكند معلوم مي‌شود به دنبال روزي نرفته.

معناي تسخير غير از معناي نظم است پس بنابراين آيات قرآن كريم يك بخش‌اش فقط منحصر براي اثبات توحيد است نظير آيات سوره ي «انبياء» كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ ﴿اللَّهُ الصَّمَدُ﴾ در سوره ي «اخلاص» و مانند آن. اينها صبغه ي سياسي يا اجتماعي يا اقتصادي ندارد اما آن طايفه ي ديگر كه مي‌فرمايد ما كلّ اين نظام را براي شما مسخّر كرديم يعني سفره‌اي پهن كرديم به اندازه ي نظام كيهاني در اين سفره زمين هست با همه نِعَمش، آسمان هست با همه ي نِعَمش هر غذايي كه خواستيد استفاده كنيد اين خداست، بنابراين مسئله ي تسخير غير از مسئله ي نظم است همان طوري كه حيوانات را براي ما مسخّر كرده فرمود: ﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‌ءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾ ﴿وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ﴾ ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ جاهايي كه خودتان بخواهيد پياده برويد به زحمت مي‌رويد چه رسد به اينكه بارهايتان را ببريد اين بارهاي شما را مي‌برد. خب بعد فرمود: ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ يك چيزهاي ديگر هم بعد خواهد آمد. اين سلسله آيات ما را وادار به بهره‌برداري مي‌كند نه تنها استنتاجِ فكري ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ﴾ ارض گاهي در مقابل سماء است گاهي خشكي در مقابل درياست اينجا به قرينه ي تقابل ارض و فُلك، ارض و بحر معلوم مي‌شود خشكي و دريا مراد است يا نه، خود ارض به جميع خصوصياته مِن البرّ و البحر مراد است براي اينكه سماء را در مقابل ذكر كرده آن وقت ذكر جريان دريا و كشتيراني دريا از باب ذكر خاص بعد از عام يا ذكر جزء بعد از كل است للاهتمام ﴿سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ﴾ يك «سخّر لكم الفلك» كشتيراني را، طرزي منظّم كرده حالا امروز به وسيله ي برق و امثال برق كشتي را هدايت مي‌كنند ولي قبلاً كه اين طور نبود به وسيله ي باد كشتي رهبري مي‌شد از شرق به غرب، الآن هم همين طور است درست است كه با نيروي برق اينها كار مي‌كنند ولي اگر آن طوفانهاي قوي حركت كند جلوي اينها را مي‌گيرد ديگر مسير بادها را هم مشخص كرده اين هواشناس علم است، علم است يعني علم است موضوع دارد محمول دارد روابط دارد عرضِ ذاتي دارد عرضِ مفارق دارد قابل پيش‌بيني است خب چرا هواشناس علم است؟ براي اينكه معلومش منظم است اگر معلومش منظم نباشد درهم باشد ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ باشد امرِ هرج و مرج باشد كه علم پيدا نمي‌شود كه با هواشناسي مي‌شود حركت كرد، كشتيراني كرد، جهت‌يابي كرد، اوضاع را مشخص كرد، اين طور است. فرمود جهان منظم است چون منظم است نظمِ او را شناختن مي‌شود علمِ هواشناسي با يان شما مي‌توانيد مسير بادها را تشخيص بدهيد درجه ي بادها را تشخيص بدهيد كيفيت حركت كشتيها را تشخيص بدهيد و دريا را مسخّر كنيد. عمق دريا برويد گوهر بگيريد از ماهيهاي دريا استفاده كنيد شيلات را اداره كنيد كشتيراني، شيلات، غواصي، همه ي اينها را فرمود من براي شما مشخص كردم كه لحمِ طريء بخواهيد بگيريد اين است، لؤلؤ و مرجان بخواهيد بگيريد اين است، كشتيراني بخواهيد بكنيد اين است دريا منظم است مثل صحرا ﴿سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ﴾ پس بنابراين آياتي كه درباره ي درياست دو طايفه است، آياتي كه درباره ي كشتيراني است دو طايفه است، آياتي كه درباره ي زمين است دو طايفه است چه اينكه آياتي كه مربوط به آسمان است دو طايفه است، آياتي كه مجموعه ي جهان را تبيين مي‌كند هم دو طايفه است:

طايفه اول فقط صبغه ي كلامي دارد كه چون نظم هست خدايي هست.

طايفه دوم گذشته از بهره ي كلامي، بهره‌هاي اجتماعي، اقتصادي و مانند آن دارد فرمود ما براي شما مسخّر كرديم شما نمي‌توانيد بگوييد من نمي‌توانم بروم مريخ اين شدني نيست نمي‌توانيد بگوييد من نمي‌توانم اين راه شيري را طي كنم اين شدني نيست براي اينكه من براي شما آماده كردم آن هوشش هم به شما دادم منتها شما بايد كار بگيريد اين هوش را بهره‌برداري كنيد در جاي ديگر مصرف نكنيد ﴿سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ﴾ حالا كم كم مي‌رسيم به جاهايي كه غير از مسائل اقتصادي و اجتماعي و بهره‌وريها و غير از مسائل فلسفي و كلامي يك مسائل ديگر هم هست فرمود: ﴿وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ ببينيد آنچه بشر عادي نگاه مي‌كند يك مطلب ساده مي‌فهمد همه ي ما مي‌دانيم وقتي كه اين سيب رسيده اين خوشه را رها مي‌كند و به زمين مي‌افتد يا اگر بادي زد اين سيب را از اين خوشه جدا كرد اين به زمين مي‌افتد اين ديگر چيزي كه همه ي ما مي‌دانيم اما حالا سيب كه به زمين مي‌افتد سنگيني خود سيب است كه او را به زمين مي‌كشاند كما ذهب إليه بعض، فشار هواست كه بيگانه را از حريم خود طرد مي‌كند كما ذهب إليه بعض، جاذبه ي زمين است كه به طرف خود مي‌كشد كما ذهب إليه آخرٌ. اقوال فراواني بود مدّتها بود قولِ آن ثِقل طبيعي و ميل طبيعي حاكم بود الآن قول به جاذبه حاكم است اينها را ديگر عرف نمي‌فهمد عرف مي‌بيند كه سيب كه شاخه را رها كرده به زمين مي‌افتد. جهان خالقي دارد اين را عرف مي‌فهمد كه بالأخره اين خودساخته نيست تصادف نيست كسي هست كه بالأخره اين را مي‌سازد اما حالا جهتِ نياز جهان به خالقِ جهان حدوثِ ذاتي است كما ذهب إليه بعض، حدوث زماني است كما ذهب إليه آخرٌ، امكان ماهوي است كما ذهب إليه بعض امكان فقري است كما ذهب إليه آخرٌ يا فوق آراء اربعه است كما ذهب إليه الأوليا اينها ديگر جزء خواص بايد بررسي كنند و اينها.

در جريان اِمساك سماء كه نمي‌گذارد اين سماء بيفتد در زمين و بساطش را به هم بزند مگر در قيامت كه ﴿جمعت الارض والسماء﴾، ﴿دكت السماء﴾، ﴿دكت الأرض﴾ بساطشان جمع مي‌شود آن وقت قيامت قيام مي‌كند الآن آسمان محفوظ است خب ما جاذبه‌اي را به ما گفتند و ما هم قبول كرديم درست هم هست اما واقعاً همين است يا راه ديگري هم هست.

در تفسير كنزالدقائق هست ابوحمزه ثمالي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند او از آباء كرامش نقل مي‌كند آن هم از وجود مبارك پيامبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل مي‌كند كه وجود مبارك آن حضرت نام دوازده معصوم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را شمرده فرمود خدا آسمانها را به وسيله ي اينها نگه مي‌دارد حديث ديگري از وجود مبارك امام سجاد هست كه فرمود: «بِنا يُمْسِكُ الله السماء أن تَقَعَ علي الأرض» در اين زيارت نوراني «جامعه كبيره» كه مي‌گوييم «بكم يُمسك» همين است. اينها آيا تعبّد است براي ماها تعبّد است براي اينكه معنايش را كه نمي‌فهميم معصوم فرمود، ما مي‌گوييم «آمنّا و صدّقنا» ولي يك عدّه كه رفتند جلو ديدند اين حرفها را آنها اصلاً مدّعي‌اند كه بله ما مي‌بينيم و مشاهده مي‌كنيم كه كلّ نظام به وسيله ي وجود مبارك وليّ عصر زنده است اين مي‌گويند عرفانِ ناب، اين را مي‌گويند راه اُويس قَرَن، اين را مي‌گويند راه حارثةبن‌ثابت اينها وقتي بهشت و اهل بهشت را مي‌بينند خب وضع دنيا كه آسان‌تر است كه. اينها دورتر را مي‌بينند نزديك را نبينند؟!

بيانات نوراني حضرت امير در خطبه ي همّام كه فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا... وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا» اين مقام «كأن» است بالاترش هم هست كه مقام «أنّ» آن كه در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت كه «أصبحتك كأنّي أنظر إلي عرش الرحمن بارزا» خب او بالاتر از آسمان و زمين است كه، عرش كجا آسمان و زمين كجا و حضرت هم تصديق كرد فرمود: «عبدٌ نوّر الله قلبك فأثْبِت» اينها مي‌گويند ما مي‌بينيم، مي‌بينيم يعني مي‌بينيم همان طوري كه انسان بدني دارد (يك)، روحي دارد (دو)، اين لاشه ي بدن را آن روح نگه مي‌دارد چرا اگر كسي سكته كرد فوراً مي‌افتد؟ براي اينكه اين شصت، هفتاد كيلو را نفس نگه مي‌دارد وقتي آن نگهبان رفت خب مي‌افتد ديگر جسم است ديگر اين طور نيست كه آدمَ مُرده بتواند بايستد كه. چه كسي اين بدنِ شصت هفتاد كيلو را سرِ پا نگه مي‌دارد؟ روحِ او، روح او وقتي اين بدن را رها كرده اين لاشه مي‌افتد ديگر. آن كه لاشه ي آسمان و زمين را نگه مي‌دارد اليوم وجود مبارك وليّ عصر است لذا اگر حضرت رحلت كرده است وارد آخرت شد «لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها» اين مي‌افتد اين لاشه مي‌افتد ما اين روايات را قبول داريم اما نفهميده قبول داريم چون ائمه فرمودند ما مي‌گوييم آمنّا و مي‌گيريم بالاي سرمان، اما يك عدّه مي‌بينند و راه هم هست كه ما برويم لااقل كمي پنجره باز كنيم ببينيم اما اين راهها را نمي‌رويم اين چنين نيست كه اينها معصوم‌اند اينها نه پيغمبر بودند نه امام اين حارثةبن‌زيد اين طور بود، اُويس قَرن اين طور بود اينها كه نه پيغمبر بودند نه امام نه امام‌زاده اين راه را رفتند و ديدند ما زيارت جامعه را با جان و دل قبول داريم مي‌فهميم اما نمي‌بينيم معنايش را مي‌فهميم يعني مفهوم را، قبول هم داريم اما نمي‌بينيم «بِكُم يُمسِك السماء، بِكُم يَختم، بكم يخلق» اين «بكم»هايي كه در زيارت جامعه است همين است ديگر. خب ما كلّ عالم را خيال مي‌كنيم يك آسماني است، يك زميني است لاشه‌اي بدون روح، اما ديگر «لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها» در عين حال كه همه ي ما گفتيم و مي‌گوييم و باور داريم نمي‌بينيم آنها مي‌بينند. و به ما گفتند اگر چند قدم راه برويد يك گوشه‌اش را به شما نشان مي‌دهند مي‌بينيد، بنابراين اين رواياتي كه در تفسير كنزالدقائق هست ضمن اين، اين در طول اين «و يمسك السماء أن تقع علي الأرض إلاّ بإذنه» است يعني طول جاذبه است جاذبه را يك وليّ خدا نگه مي‌دارد كلّ عالم يك انسان بزرگ است اين انسانِ كبير بدني دارد به اندازه ي آسمان و زمين و روحي دارد به نام وليّ.

خطبه ي اول نهج‌البلاغه مي‌بينيد وجود مبارك حضرت امير فرمود ملائكه‌اي هستند كه پاهايشان در عمق زمين است و سرشان از بالاي آسمانها گذشته اينكه نمي‌تواند جسم باشد كه اين ملائكه شاگردان وليّ عصرند براي اينكه ذات اقدس الهي انبيا را عموماً و وجود مبارك حضرت را خصوصاً و ائمه هم كه نور واحدند به منزله ي جان پيامبرند خصوصاً به اينها دوتا سِمت داد يكي اينكه نسبت به ملائكه معلّمِ اسماء هستند، نسبت به جن و اِنس ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ (يك)، ﴿وَالْحِكْمَةَ﴾ (دو)، ﴿وَيُزَكِّيهِمْ﴾ (سه)، نسبت به اينها اين سه كار را مي‌كنند ملائكه تذكيه نمي‌خواند چون معصوم‌اند اما علمشان محدود است يك تعليمِ برتري مي‌طلبند كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ بنابراين انسانِ كاملِ معصوم مثل وجود مبارك حضرت نسبت به ملائكه معلّم اسماء است، نسبت به ما و جن معلّم كتاب است (يك)، معلّم حكمت است (دو)، مزكّي نفوس است (سه)، لذا هم در ماها مؤمن هست هم در آنها، هم در آنها افرادي هستند كه به ولايت مي‌رسند هم در آنها كساني كه در محضر سليمانِ پيامبر و امثال ذلك بودند ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ توانستند كارهايي انجام بدهند. غرض اين است كه اين رواياتي كه در كنزالدقائق است همه ي اينها صحيح است و معتبر مثل زيارت جامعه هم برهان دارد و هم قرآن دارد منتها راهِ شهودش براي ماها دشوار است. فرمود: ﴿وَيُمْسِكُ السَّماءَ﴾.

در سوره ي مباركه ي «رعد» گذشت كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ﴾ يا ﴿رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾ آنجا دوتا احتمال بود كه اصلاً عَمَد ندارد يا عَمَد دارد و عَمَد مرئي است اول سوره ي مباركه ي «رعد» اين بود آيه ي دوم ﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾ اين جمله ي ﴿تَرَوْنَهَا﴾ در محلّ جرّ است تا صفت باشد براي «عَمَد» يعني «بغيرِ عَمَد مرئي» يا نه، ﴿بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾ مي‌بينيد ستون ندارد ديگر يعني ستون حسّي و امثال ذلك ندارد يا نه، ستون دارد منتها ستونِ غير مرئي است به نام جاذبه، ولي در حقيقت ستون دارد و ستونش غير مرئي است و آن ستونِ ولايت است كه به وسيله ي نورِ كاملِ انسانِ معصوم محفوظ است به هر دو تقدير قابل توجيه است.

خب، فرمود: ﴿وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ روزي كه بايد بساط ﴿دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً﴾، ﴿دَكّاً دَكّاً﴾ اين طور خواهد شد تناثُر نجوم هست ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾، ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾ است، ﴿وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ﴾ است، ﴿انفَطَرَتْ﴾ است و مانند آن، تناثر نجوم است، انفطار نجوم است و ذات اقدس الهي ﴿بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ﴾.

 

پرسش:؟

پاسخ: بله اين درست است چندين بار گذشت اينهايي كه سوار آپولو شدند رفتند قمر اين بيچاره‌ها احساس مي‌كردند هر دو طرف سربالايي مي‌روند از اين طرف كه مي‌روند خيال مي‌كنند قمر بالاي سرشان است، وقتي از قمر مي‌خواهند برگردند به زمين مي‌بينند زمين بالاي سرشان است آنجا كه هستند زمين را به عنوان يك ستاره مي‌بينند و كواكب بالاتر مي‌بينند اين مجموعه خداي سبحان كه با ما دارد سخن مي‌گويد مي‌فرمايد به زبان مردم بايد حرف بزنيد به عربيِ مُبين كه ما بفهميم وگرنه خودش مشخص كرده طبقات دارد آنجا كه رفتيم اينجا زمين مي‌شود بالا، زمين كه هستيم آنجا مي‌شود بالا. اين طور نيست كه بالا و پايين در مجموعه يك جاي مشخصي داشته باشد حالا اگر زمين‌محوري بيانديشند كه آنها دارند حركت مي‌كنند بله زمين مي‌شود پايين يعني مي‌شود مركز، ولي زمين‌محوري نيست الآن مشخص شد كه شمس محور است و زمين و ساير اقمار به دور او دارند مي‌گردند در بحثهاي قبض و بسط هم مشخص شد در آ‌نجا كه اينها كه مي‌گويند همه ي علوم با كشفيات جديد عوض مي‌شود و ممكن نيست كسي از كشفيات جديد بي‌خبر باشد و در فلسفه و كلام يا فقه و اصول همچنان راه خودش را ادامه بدهد. در پاسخ آنها گفته شد كه هر علمي براي خودش يك مبادي دارد، مباني دارد و راههاي مشخص دارد. بعضي از امور است كه لازمه ي مشتركِ خيلي از چيزهاست كه هر طور تغيير بكند اين عوض نمي‌شود بسياري از مسائل فلسفي و كلامي اين طور است، بسياري از مسائل اخلاقي و فقهي اين طور است.

 

اقدمين جهان را بر اساس شمس‌محوري اداره مي‌كردند پيشينيان البته اقدمين اين طوري كه نقل كردند مي‌گفتند زمين به دور شمس برمي‌گردد از عهدِ بطلميوس تا سالهاي اخير يعني در ظرف دو هزار سال بيست قرن زمين‌محوري، فكرِ نجوم را تأمين مي‌كرد يعني زمين ساكن است و شمس و ساير اقمار حالا كُرات حركت مي‌كنند بعد متأخّرين رسيدند به اين نتيجه كه نه خير، زمين حركت مي‌كند و شمس ساكن است كه به حرف اقدمين رسيدند. در طول اين فراز و نشيب با اينكه حركت از آسمان به زمين آمده يعني بر اساس هيئت بطلميوسي شمس و امثال شمس حركت مي‌كردند زمين ساكن بود حركت از آسمان به زمين آمده و سكون از زمين به آسمان رفته تفاوت، تفاوت آسمان و زمين است اما ذرّه‌اي در مسئله ي قوانين حركت فرقي پيدا نشده حركت شش چيز مي‌خواهد محرّك مي‌خواهد، متحرّك مي‌خواهد، مبدأ مي‌خواهد، منتها مي‌خواهد، مسافت مي‌خواهد، زمان مي‌خواهد خواه زمين بگردد خواه شمس. مي‌بينيد اين تفاوت كه مطلب آسماني شده زميني، زميني شده آسماني نه حلال خدا فرق كرده نه حرام خدا فرق كرده نه آنچه حرام بود فرق كرده نه اصالت وجود و اصالت ماهيّت فرق كرده نه تجرّد روح فرق كرده اينكه مي‌گويند اگر چيزي تحوّلي پيدا كرد نظير آن است كه در اتاقي چند نفر نشستند يك نفر تازه‌ وارد كه شده همه بايد جا را عوض خير اين‌چنين نيست جا فراوان است هر كه آمد جاي خودش مي‌نشيند. نعم، اگر كسي مربوط به يك گروه خاص است وقتي كه اينجا آمده بايد اينها جايشان را تنظيم بكنند، اما اگر مربوط به اين نباشد خيلي از چيزهاست كشفيات جديد است و ذرّه‌اي در بخشهايي كه بي‌ارتباط است اثر ندارد اين قانون حركت مخصوصاً حركتِ عميقِ جوهري اين هيچ فرقي نكرده يعني تفاوتِ عميقي در مسئله ي نجوم پيدا شده در مسئله ي هيئت پيدا شده اما ذرّه‌اي در مسائل فلسفي و كلامي و فقهي و اخلاقي و حقوقي تفاوت پيدا كرده اين قبض و بسط يك راه خاصّ خودش را دارد اينجا هم همين طور. چون اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه است ضامنِ مضمون خود آيه است اگر بحث در توحيد باشد پايان آيه اين است كه ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾، ﴿هُوَ الْوَاحِدُ﴾ و اگر بحث در نظم و علمي باشد ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ﴾، ﴿ان الله حكيم﴾ اما بحث در تسخير است يعني خداي سبحان اين سفره را براي شما پهن كرده در پايانش مي‌فرمايد به شما رئوف است به شما رحيم است اينجا جايِ عليم و حكيم نيست اينجا جاي رئوف و رحيم است، اگر بخواهد از راه نظم سخن بگويد كه از نظم به ناظم پي ببريم ﴿ان الله هو الحكيم﴾، ﴿ان الله هو العليم﴾، ﴿هو الله العليم﴾ اما بحث در اين است كه شما را بعد از پهن كرده سفره به عنوان مهمان دعوت كرده اول شما را خلق نكرده بعد عالَم را، شما را با عالَم يكجا خلق نكرده هيچ كدام از اين كارها را نكرده اول سفره را كاملاً پهن كرده همه ي غذاها را فراهم كرده بعد فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ اين خداست ﴿إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ﴾ ﴿وَهُوَ الَّذِي أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ﴾ الآن چندبار قبل هم اين گفته شد اگر كسي برود پشت‌بام كُره ي مريخ يا پشت‌بام همين نظامِ ارضي اين هفت ميليارد بشر را كه ببيند، ببيند اين هفت ميليارد بشر دو قرن قبل در اين بيابانها و خيابانها و در مزرعه‌ها و در مرتعها بودند، اگر ديدي هم داشته باشد در دو قرن بعد هم مي‌بيند همه ي اينها در قبرستانها هستند اين هفت ميليارد قبلاً خاك بود ديگر اين خاكها كنار مزرع و مرتع قرار گرفت زير درخت قرار گرفت جذب بوته و خوشه شد ميوه شد بعد آمده به بازار نسلِ قبلي از آن استفاده كرده شده نطفه آن نطفه شده اين هفت ميليارد بعد از يك مدّت هم دوباره اينها خاك مي‌شوند يك چهل پنجاه سال كه گذشته اين قبرستان مي‌شود پارك. اين طور نيست كه حالا ما اين‌چنين كه راه مي‌رويم روي خاكِ بِكر راه برويم اينكه آن بزرگوار گفته يا جُفون است يا عيون همين است ديگر ما بالأخره روي چشم و ابروي خيلي از انسانها داريم راه مي‌رويم. فرمود قبلاً خاك بوديد بعداً هم خاك مي‌شويد دوباره ما شما را از خاك برمي‌گردانيم ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾ مواظب خودتان باشيد. مرگ، آخر خط نيست اين حرف، حرف انبياست درست است كه حكما بزرگ‌اند، علما بزرگ‌اند، محدّثين بزرگ‌اند اما همه كوچك‌تر از آن هستند كه اين طور حرف بزنند. اين حرف كه انسان مرگ را مي‌ميراند حرفِ وحي است هيچ كس اين حرف را نه مي‌فهمد نه مي‌تواند بگويد كه انسان مرگ را مي‌ميراند نه مرگ انسان را بميراند. ماييم كه بر مرگ فائقيم و چُماله و مُچاله مي‌كنيم همين جا پَرتش مي‌كنيم خودمان به ابد مي‌رويم فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ﴾ يك مَسافي داريد يك درگيري داريد .. داريد با مرگ بالأخره بايد دست و پنجه نرم كنيد خب بعد چطور مي‌شود؟ شما پيروزيد با هم نمي‌رويد اين را اينجا دفن مي‌كنيد خودتان مي‌رويد ﴿تردان﴾ تثنيه نيست شما مي‌رويد اين شما را تعقيب نمي‌كند شما اين را زير پايتان لِه مي‌كنيد بعد مي‌رويد إلي لقاء الله و براي ابد مي‌مانيد و مي‌مانيد كه مي‌مانيد، پس شما مرگ را دفن مي‌كنيد نه مرگ شما را، اين حرف، حرفي نيست كه بشرِ عادي بتواند بگويد.

انسان مرگ را مي‌ميراند انسان ذائقِ موت است فرمود شما قبلاً خاك بوديد ما به شما حيات داديم فعلاً به عنوان مرگ بين روح و بدنتان فاصله مي‌شود دوباره شما را ما زنده مي‌كنيم ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ او كسي است كه ﴿أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ﴾ خب، ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ﴾ اين همه نعمتي كه ما داديم كفر مي‌ورزند. در جريان كنوني از سه ضلع خبر دارد در آيات ديگري كه نظير آيه ي 28 سوره ي مباركه ي «بقره» كه قبلاً گذشت از چهار امر خبر داد فرمود: ﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً﴾ چطور خداي سبحان زمينِ مُرده را در بهار زنده مي‌كند ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ همين كود و همين خاك، همين كودِ بدبوست كه آن را به صورت ياس در مي‌آورد ديگر همين دنياست. يك انسانِ متعفّن هم اگر توبه بكند مي‌شود ياس اين جا، جا براي تغيير است اين عالَم، عالَم تحوّل و تغيير است. خب، فرمود: ﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً﴾ (يك)، ﴿فَأَحْيَاكُمْ﴾ شديد زنده (دو)، ﴿ثُمَّ يُمِيتُكُمْ﴾ (سه)، ﴿ثُمَّ يُحْيِيكُمْ﴾ (چهار). خب حالا كه در صحنه ي قيامت زنده شديد نظير دنيايي است كه هر كسي به كار خودش بپردازد؟ نه، مرحله ي پنجم اين است ﴿ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ خب اگر اين است پس ما هميشه در صراط رجوع إلي الله هستيم اين حرف هم حرفِ بعضيهاست كه انسان از همان نقطه ي آغازينش تا لقاي رحمتِ خدا ان‌شاءالله يا خداي ناكرده لقاي عذاب خدا در راه است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ بعد تقسيم كرده يك عدّه نامه ي اعمالشان به دست راست يك عدّه نامه ي اعمالشان به دست چپ يا پشت سر خب، ظاهر اين آيه چيست؟ اين عربيِ مبين است ديگر، اگر گفتند اين شخص مسافر از اينجا حركت كرده عازم حرم خداست سرزمين وحي يعني چه؟ يعني بين اين متحرّك كه از اين بلد حركت كرده تا آنجا راه هست، زمان هست، طيّ مسافت هست، متحرّك هست، محرّك هست اين به مقصد مي‌رسد، اما اگر وسطها نابود بشود دوباره پيدا بشود كه نمي‌گويند اين شخص عازم مكه است و به مكه مي‌رسد كه. اين آيه كه مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ يعني همين‌جا كه شروع كردي وسطها از بين نمي‌روي مرتّب در راهي تا به لقاي خدا برسي حالا يا ثواب يا عِقاب، پس مرگ به معناي تخلّلِ عدم بين متحرّك و هدف نيست كه اين متحرّك يك مدّتي نابود مي‌شود از بين مي‌رود دوباره زنده مي‌شود نعم، بدن فرسوده مي‌شود اين بدني كه با فرسودگي و كهنسالي در بستر مرگ فرسوده شد و در قبر خاك شد انسان در برزخ روايات فراواني است كه با بدنِ برزخي محشور مي‌شود بعد وقتي قيامت شد دوباره با همين بدن اوّلي برمي‌گردد پس چيزي از بين نرفته. فرمود مرگ به اين معنا كه اين متحرّك يك مقدار راه برود بعد نابود بشود دوباره زنده بشود اين‌چنين نيست اين ﴿ثُمَّ﴾ يعني شما مهاجريد اين مُرده را كه خاك بود زنده كرد اين زنده روحش، بدنش را رها كرده موقّتاً جامع ديگر در بركرده بعد جامع اصلي را در معاد به او عطا مي‌كند مي‌شود زنده بعد هم بقيه راه را هم مي‌رود.

مرگ به معناي تخلّلِ عدم نيست مرگ، هجرت است (يك)، اين هجرت را هم انسان در اينجا دفن مي‌كند (دو)، نه نابودي است نه نابودكننده و پايان خط اين هجرت را اين تحوّل را اين دگرگوني را انسان دفن مي‌كند ديگر مرگي در كار نيست منتها در روايات از اين صحنه ياد شده است كه مرگ را به صورت كَبش املح در مي‌آورند و مرگ را سَر مي‌بُرند مرگ به صورت يك گوسفند املح در مي‌آيد كه چشمش مشكي رنگ است بعد اين را ذبح مي‌كنند اين در روايات ما به صورت تمثيل است يعني مي‌گويد مرگي نيست مرگ مُرده است چه كسي مرگ را مي‌ميراند؟ انساني كه ذائق موت است اين ذائق، مذوق را از پا در مي‌آورد خب.

 

پرسش:؟

پاسخ: آنجا هم همين طور است ديگر در مسئله ي رسول، عدم نيست خاموشي است در حقيقت، خاموشي است دوتا نفخ هست يكي نفخي كه خاموش مي‌كند مثل اينكه آدم كبريت را بعد از اينكه روشن كرد و آن كارهايي كه مي‌خواست فوت مي‌كند اين را خاموش مي‌كند يك وقت است كه نه، فوت مي‌كند كه اين شعله افروخته‌تر بشود و گُر بگيرد دوتا نفخ است يك نفخ است براي خاموش كردن، يك نفخ است براي اشتعالِ بيشتر. آن نفخ اول كه نفخ صور است ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ سخن از صَعق است نه سخن از موت، بعضيها هم از اين صعق مصون‌اند مثل اينكه وجود مبارك موساي كليم صعق داشت موت نداشت در نفخه ي اول صَعق است مدهوشي است نه بيهوشي و نه مرگ، مرگ نيست بيهوشي نيست مدهوشي است برخيها هم از اين مدهوشي مستثنا هستند ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ مثل اهل بيت(عليهم السلام). بعد نفخ ديگر اين است كه اين مدهوشها را به حالت عادي برمي‌گردانند در نفخ صور مرگ در كار نيست «ما زنده به ذكر دوست باشيم٭٭٭ ديگر حيوان به نفخ صور» و مانند آن خب.

 

پرسش:؟

پاسخ: خير، همين‌جاست در دنياست، جسمِ برزخي در برزخ است ديگر خب.

 

فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ﴾ انسان نسبت به همه ي اين نعمتها كفران مي‌ورزد معلوم مي‌شود كه بحث در بحث توحيد نيست يعني توحيدِ محض نيست ضمن بهره‌برداري توحيدي و كلامي، ترغيب به بهره‌برداري از نظام خلقت هم است كه انسان نه ادّعاي فقر كند نه به بيگانه محتاج باشد تلاش و كوشش كند خودش را تأمين كند، ديگران را تأمين كند از بركات الهي استفاده كند و شاكر باشد.