درس تفسیر آیت الله جوادی

89/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿41﴾ وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ﴿42﴾ وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ ﴿43﴾ وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَي فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ﴿44﴾ فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ ﴿45﴾ أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور ﴿46﴾ وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ ﴿47﴾ وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿48﴾

جريان دفاع كه غير از جهاد است نيازي به اذن حكومت اسلامي ندارد همان دستورهاي رسمي كه فرمودند: «مَن قُتِل دون ماله فهو شهيد», «مَن قُتِل دون عِرضه فهو شهيد», «مَن قاتل دون نفسه فهو شهيد» اجازه ي دفاع از جان و مال و عِرض را داده است ولو دسترسي به حكومت باشد استيذان ممكن باشد چون واجب نيست و منظور از شهادت هم فيض و ثواب شهادت است نه شهادتِ فقهي كه اگر كسي براي دفاع از خود كُشته شد نياز به غسل و كفن نداشته باشد او را با همان لباس بعد از نماز دفن كنند اين‌چنين نيست ثواب شهيد را دارد ولي حكم فقهي شهادت را ندارد. مسئله ي آيه ي 41 جزء جوامع‌الكلمِ اجتماعي است زيرا هم حقّ الله در او رعايت شده هم حقّ الناس رعايت شده هم اِحقاق حقّ الله هم اِحقاق حقّ الناس يعني چهار مطلب در اين آيه ي 41 جمع شده.

حقّ الله رعايت شده يعني آنچه واجبهاي الهي است شخص انجام مي‌دهد نمونه‌اش نماز و زكات است وگرنه حج و صوم و امثال ذلك هم يقيناً مراد است چه اينكه آيات قبلي هم درباره ي حج بود اينكه فرمود مردان الهي اگر به قدرت برسند نماز را اقامه مي‌كنند, زكات را مي‌دهند اين به عنوان نمونه ي حقّ الله است يعني همه ي عبادات را احيا مي‌كنند حج و صوم هم اين‌چنين است اين حقّ الله, نسبت به حقّ الناس هم كه مسئله ي امر به معروف و نهي از منكر را رعايت مي‌كنند كه مبادا حديثةً بشود حقّ كسي گرفته بشود هم خودشان رعايت حقّ الناس مي‌كنند, هم امر مي‌كنند به رعايت حقّ الناس يعني اِحقاق حقّ الناس است هم خودشان حقّ الله را رعايت مي‌كنند, هم امر مي‌كنند به رعايت صوم و صلات و زكات كه اِحقاق حقّ الله است يعني هم نماز و روزه و زكات به جا مي‌آورند هم امر مي‌كنند هم حقّ الناس را رعايت مي‌كنند هم ديگران را امر مي‌كنند, چون اين آيه اين عناصر چهارگانه را در بردارد مي‌تواند جزء جوامع‌الكلم باشد و پايان همه ي امور هم به طرف خداست نظير ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾, نظير ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾, نظير ﴿وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ كه در آيه ي 48 خواهد آمد همه ي اينها به اين است كه پايان كار به طرف خداي سبحان است كه در محكمه ي عدل و داد الهي محاكمه مي‌شوند.

 پرسش: متضمّن اجراي حقّانيّت دين يهودي و مسيحيّت با بودن؟

 پاسخ: نه ديگر, براي اينكه اينها دوتا معنا شد اينها هر كدام از اينها در عصر خودشان بايد دفاع بكنند تا مركز ديني‌شان محفوظ باشد وقتي اسلام آمد بايد تابع اسلام باشند زيرا در بخشهاي قبلي گذشت كه خدا فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ اين يك وجه, وجه دوم آن است كه اگر اينها جزيه پذيرفتند يعني حكومت اسلامي را به رسميّت شناختند و وجود مبارك پيغمبر را هم به رسميّت شناختند و دستور خدا را كه جزيه است از زبان مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنيدند و پذيرفتند آن وقت به اذن خدا شرايط جزيه را رعايت مي‌كنند آن محرّمات را مرتكب نمي‌شوند چيزهايي كه در اسلام حرام است علني مرتكب نمي‌شوند صومعه و بيعه و كَنيسه و كليساي اينها مجاز است دو وجه بود ديگر.﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾ اين را به عنوان تسليت ذكر مي‌كند كه قبلاً گذشت.

سنّتهاي الهي اين است كه اگر ملّتي در برابر وحي ايستاد و حجّت خدا بالغ شد ذات اقدس الهي به اندازه ي كافي به او مهلت مي‌دهد از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ نمونه‌اش همين اقوام است. مشابه اين را در سوره ي مباركه ي «انعام» هم گذشت كه فرمود انبيايي بودند اُممي بودند اين اُمم انبيا را تكذيب كردند و به عذاب الهي گرفتار شدند.

جريان حضرت ابراهيم در سوره ي مباركه ي «انبياء» قبلاً گذشت كه فرمود اينها نسبت به وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بدرفتاري كردند آيه ي هفتاد سوره ي «انبياء» اين بود كه ﴿وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ﴾ پس درباره ي همه ي اينها ما عذاب را اِعمال كرديم فرمود: ﴿أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ كه اين كسره علامت حذف ياء است در تبيين انكار الهي و اخذِ مقتدرانه ي الهي آيه ي 45 به بعد نازل شده كه چگونه من اينها را عذاب كردم به اين صورت ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ﴾ كه ﴿أَهْلَكْنَاهَا﴾ قريه‌ها خب گاهي به طور عادي از بين مي‌روند هر بنايي يك تاريخ مصرفي دارد هر كسي يك عمر محدودي دارد آنها جزء اِهلاك نيست اين جزء هلاكتهاي عادي است يعني مرگ طبيعي و عادي است اما آنها كه در برابر وحي و نبوّت ايستاده‌اند گرفتار عذاب اِهلاك شدند ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ﴾ كه ﴿أَهْلَكْنَاهَا﴾ ما آنها را هلاك كرديم اينها بخشي در بيابانها بودند كه ملوك بَوادي بودند بخشيها در شهرها بودند كه ملوك حضارَت و تمدّن و بلاد مَعمور بودند ما هم آنها را هلاك كرديم هم اينها را هلاك كرديم ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ آن وقت اين قريه‌ها, اين خانه‌هايشان به اين صورت شد كه اول سقف فرو ريختن (يك), بعد ديوارها روي سقف فرو ريختن (دو), به اين صورت در آمد ﴿فَهِيَ﴾ اين قريه‌ها يعني اَبنيه ي اين قُراء ﴿خَاوِيَةٌ﴾ يعني ساقطةٌ ﴿عَلَي عُرُوشِهَا﴾ «عروش» جمع «عرش» است يعني سقف اينكه مي‌گويند «ثَبِّت العرش ثمّ انْقُش» يعني اول سقف خانه را محكم بكن بعد رويش نقاشي كن نه «ثبّت الأرض», «ثبّت العرش» يعني سقف را محكم بكن بعد نقاشي بكن اصل بايد باشد بعد فروع. اين عروش اين سقفها اول مي‌ريزد بعد ديوارها روي سقف مي‌ريزد فرمود: ﴿فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ اين براي خود بِناها, آن چاههايي كه منبع درآمدهاي كشاورزي و دامداري آنها بود آنها به چه صورت در آمد؟ فرمود: ﴿وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ﴾ چاه بود آب فراوان داشت اما معطّل بود ديگر كسي از آن استفاده نمي‌كرد اين يك, برخي از قصرها كه محكم ساخته بودند آنها ماند ﴿وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ﴾:

شِيد يعني گچ, مَشيد يعني گچ‌كاري. قصري كه گچ‌كاري و گچ‌بُري هنري داشت و جزء ميراث فرهنگي بود اين را ما نگه‌داشتيم خب اين قصرِ مَشيد ماند آن بِئر هم معطّل ماند ان بناهاي عادي هم ويران شد آ‌ن مردم هم به هلاكت رسيدند چه در شهر چه در روستا اين كيفيت ﴿نَكِيرِ﴾ يعني «أخذي المقتدر» همين است. فرمود: ﴿ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ يعني انكاري و اخذي و تعذيبي و زجري اگر بخواهيد ببينيد زجر من چيست برويد تخت جمشيد را ببينيد. يك وقت است كسي مي‌رود آنجا اين سنگ را مي‌بيند بدون تنبّه اين همان است كه در آيه ي بعد مي‌آيد كه اينها نه چشمي دارند نه گوش, يك وقت كسي مي‌رود بئر معطّله را مي‌بيند, قصر مَشيد را مي‌بيند متنبّه مي‌شود اينها ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾اند.

مردم در فرهنگ قرآن كريم بعضيها كَرند و كور بعضي سميع و بصير, حالا چطور درباره ي حضرت ابراهيم و اسحاق و فرزندان ابراهيم(سلام الله عليهم) تعبير كرد فرمود: ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ اينها داراي دست‌اند اينها داراي چشم‌اند آن كه تبر مي‌گيرد و بت را مي‌شكند او داراي دست است آن كه تيشه مي‌گيرد و بت مي‌تراشد اين بي‌دست است آن كه مي‌بيند و مي‌پرستد كور است آن كه مي‌بيند و درهم مي‌كوبد بصير است فرمود ابراهيم و اسحاق و امثال ذلك بندگان ويژه ي ما هستند ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ﴾ و آل‌ابراهيم مثل اسحاق و اينها ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ اينها داراي دست‌اند اينها داراي چشم‌اند, اما در برابر اين گروه فرمود ما آثار باستاني فراواني را گذاشتيم هم آن ويرانه مدرسه است هم اين بِئر معطّله و قصر مَشيد.

 پرسش:؟پاسخ: نه, بر بئر. قصر مَشيد بر بئر عطف مي‌شود.

 پرسش:؟پاسخ: ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا﴾ يك, ﴿وَبِئْرٍ﴾ دو, بئر بر قريه عطف مي‌شود كه ويران شده و خود بئر ويران نشده قصر مَشيد ويران نشده اينها ماندند براي عبرت.

 خب, فرمود شما برويد اينها مدرسه است ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ فرمود چرا شما گردشگري نداريد, چرا ميراث فرهنگي را نمي‌بينيد, چرا به در و ديوار عالَم سري نمي‌زنيد, چرا به روستا و شهر نمي‌رويد كه عاقل شويد نه بازيگر, متنبّه بشويد ببينيد حسابي در عالَم هست كتابي در عالَم هست خيليها از شما مقتدرتر بودند خدا اينها را به خاك كرد در سوره ي مباركه ي «سبأ» يا «فاطر» آنجا آمده است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين مردم بگو ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ اينها قدرتهايشان هرگز مِعشار يعني يك عُشر, يك دهم توان آنهايي كه ما خاك كرديم نيست اينها به چه چيزي مي‌نازند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ خب حالا اگر ديگران ده برابر اينها قدرت داشتند و خدا اينها را به ديار هلاكت فرستاد اينها بروند آن سرزمين را ببينند و متنبّه بشوند ولي آنها مي‌روند مي‌گردند نه چشم دارند نه گوش دارند نه دل دارند, انسان مثل همين سرزمين است گاهي موات است گاهي بائر است گاهي دائر, زمين سه قسم است ديگر آن زميني كه آب دارد منزّه از سنگلاخ بودن و امثال ذلك است آماده ي كشاورزي است يك مالكِ قيّمِ دلسوزِ مهرباني دارد از اين زمين ميوه مي‌گيرد ثمر مي‌گيرد شجر مي‌گيرد و مانند آن, اين زمين مي‌شود دائر, زميني كه دسترسي‌اش به آب دشوار است يا مالكي ندارد كه دلسوز باشد اين بائر است بخشي از زمينها اصلاً نه آب دارند نه مالك دارند موات‌اند مُرده‌اند زمينه ي زندگي جامعه هم بشرح ايضاً سه قسمت است: بعضيها زنده‌اند كه در سوره ي مباركه ي «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ اينها زنده‌اند, بعضيها بائرند كه در بخشهايي از قرآن كريم فرمود: ﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾:

بور جمع بائر است زمينه ي زندگي اينها بائر است كسي نيست اينها را آباد كند يا اينها عمداً حرفِ آن معمار و آباد كننده را گوش ندادند يا فعلاً در دسترس نيست ولي بالأخره يك ملّت بائري‌اند يك عدّه هم هستند كه مُرده‌اند, موات‌اند. يك عدّه احيا هستند يك عدّه اصلاً امواتٌ بلا حيات اصلاً مُرده‌اند به هيچ وجه حرف در آ‌نها اثر نمي‌كند فرمود اينها نه چشم دارند نه گوش دارند نه دل دارند كه بروند بررسي كنند. زمين اگر بخواهد دائر بشود يا از درونِ خود او چشمه بايد بجوشد يا از جاي ديگر آب بياورند به وسيله ي لوله‌كشي نهر, بَحر كه به اين آب برسد اگر نه از خود چشمه داشت نه از بحر و نهر كمك گرفت خب مي‌خشكد انسان يا بايد از درون او معرفتِ فطري بجوشد بشود عاقل و خردمدار و خردورز يا گوشِ شنوا داشته باشد كه از جدول ديگري كمك بگيرد از كتاب ديگري, از سخن ديگري, از رفتار و گفتار ديگري مدد بگيرد, اگر توانست جمع بكند كه «طوبيٰ له و حُسن مآب» نشد احدي‌الْحُسْنَيين را بايد داشته باشد و اگر احدي‌الحسنيين را نداشت مي‌خشكد. فرمود اينها نه چشمه دارند صاحب‌دل باشند كه از درون جان اينها معرفت بجوشد, نه گوش به حرف علما مي‌دهند پس بنابراين اينها فاقد مجراي بيروني‌اند و فاقد جوشش دروني, نه قلب و عقلي دارند كه از آن معرفت بجوشد نه گوش به حرف علما مي‌دهند لذا اينها كورند بخواهند كتاب مطالعه كنند كه نيست, حرف گوش بدهند كه نيست, خودشان متفكّرانه به سر ببرند كه نيست, خب چرا نمي‌روند خيليها مي‌روند تخت جمشيد مُرده مي‌روند و مُرده برمي‌گردند خيليها مي‌روند آثار باستاني را مي‌بينند مُرده مي‌روند و مُرده برمي‌گردند فرمود چرا نمي‌روند اينها را ببينند كه قلب پيدا كنند عقل پيدا كنند گوش پيدا كنند چشم پيدا كنند ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ با قلب انسان چيز مي‌فهمد اين تأكيد است و الاّ عقل و تعقّل بدون قلب كه نيست اين ﴿قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ تأكيد است آن طوري كه درباره ي پرنده گفته مي‌شود كه ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾ خب بالأخره طَيَران پرنده با بال اوست به غير جناح كه طَيَران ندارد اما براي تثبيت و تأكيد مطلب چنين فرمود كه ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾ گفتن هم به دهان است ديگر به غير دهان كه قول نيست ولي فرمود: ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم﴾ براي تثبيت مطلب, تأكيد مطلب. اينجا هم فرمود: ﴿قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ با قلب انسان چيز مي‌فهمد ديگر, ديگر با غير قلب چيز نمي‌فهمد كه.

 پرسش:؟پاسخ: خب ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ هم هست ديگر, فرمود در قيامت اينها مي‌گويند اگر ما عقل مي‌داشتيم يا گوش مي‌داديم اين منفصله ي مانعةالخلو است كه اجتماع را شايد, اينها هم وقتي مي‌خواهند به جهنم ريخته بشوند آن روز به هوش مي‌آيند مي‌گويند اگر ما خودمان تعقّل مي‌كرديم يا گوش به حرف علما مي‌داديم به اين روزِ سياه مبتلا نمي‌شديم.

فرشته‌هاي مسئول جهنم(سلام الله عليهم) آنها مي‌گويند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ اينها مي‌گويند ﴿بَلَي قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا﴾ بعد در بخش ديگر مي‌گويند ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ اگر ما اهل عقل بوديم يا اهل سمع بوديم كه عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع, اگر ما خودمان تعقّل مي‌كرديم يا حرفِ علما و محقّقانمان را گوش مي‌داديم به اين روزِ سياه نمي‌افتاديم. در اينجا هم فرمود: ﴿فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾ گوشِ شنوا, گوش دارند ولي شنوا نيست, دل دارند ولي بسته است چرا بسته است؟ براي اينكه اينها نرفتند شستشو كنند اين وضو نمي‌گذارد آن دل رِيْن بپذيرد اين غبارِ غفلت, اين گناه, اين معاصي رِيْن است, چرك است جلوي قلب را مي‌گيرد ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اين غفلتها و غيبتها و مال حرام‌خوري و گناهها هر كدام رِيْن است اين رُيونِ متراكمه دور اين قلب را مي‌گيرد ديگر قلب كه آينه ي شفاف است وقتي دورش را گرد و غبار گرفت جايي را نشان نمي‌دهد كه. اينها نتوانستند با وضو تطهير كنند, شستشو كنند, با گريه تطهير كنند, با ناله تطهير كنند, لذا قلبشان قفل شده ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ ما كسي را بي‌قلب نيافريديم همه را با قلب آفريديم ولي اينها درِ قلبشان را قفل كردند ﴿أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِنَّهَا﴾ كه ضمير به قصّه برمي‌گردد, چشم كور نيست به حسب ظاهر مي‌بينند ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ قلوب در سينه است مثل اينكه طَيَران با بال است, گفتن با دهن است و مانند آن, نه اينكه صدر چيزي باشد و قلب چيزي باشد اين ظرف باشد براي او, اين ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ يعني «ربّ اشرح لي قلبي, ربّ اشرح لي عقلي» و مانند آن. فرمود شما برويد اين براي آثار زميني است, اگر ـ ان‌شاءالله ـ از اين مكتب بهره برديد آن‌گاه مُلك را لله مي‌بينيد مي‌گوييد ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ بعداً قدم دوم را مي‌توانيد برداريد كه در سوره ي «اعراف» گذشت فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يك وقت خدا مي‌فرمايد: ﴿أَفَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾ اين مُلك است يك وقت مي‌فرمايد: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ شما ببينيد جبرئيل چيست, ميكائيل چيست, اسرافيل چيست, عزرائيل(سلام الله عليهم) چيست؟

عزرائيل(سلام الله عليه) مي‌آيد قبض روح مي‌كند يعني چه, چطور مي‌آيد قبض روح مي‌كند ما چطوري با او ارتباط داريم, بعضي از حكماي بزرگ روزانه دو ركعت نماز مي‌خواندند به پيشگاه حضرت ابراهيم تقديم مي‌كردند كه در هنگام برخورد با او با ملاطفت برخورد كنند اينها براي ما افسانه و فسانه است عدّه‌اي هم هستند كه روز حداقل صد «لا إله الاّ الله» به پيشگاه عزرائيل(سلام الله عليه) تقديم مي‌كنند كه در هنگام برخورد با آنها نيك برخورد كند اينها براي ما فسون است و فسانه براي اينكه ما در دنيايمان اين طور هستيم در ملك اين طور هستيم چه رسد به ملكوت.

سوره ي مباركه ي «اعراف» فرمود اينها چرا در ملكوت نگاه نمي‌كنند همان جايي كه ابراهيم رفت و ديد ﴿كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ رؤيت يعني رؤيت, رؤيت براي اوست نظر براي شما, نظر كنيد بلكه ببينيد ما در فارسي بين نگاه و ديدن فرق مي‌گذاريم در عربي هم بين نظر و رؤيت فرق است فرمود ما وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را نشان داديم ﴿كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ شما برويد نگاه كنيد شايد ببينيد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ حالا ما هنوز به آنجا نرسيديم در عالَم مُلك گيريم فرمود هر چه را كه مي‌بينيد اين عامل پند و نصيحت و اندرز است براي كسي كه داراي قلب باشد از خودش آب بجوشد به نام چشمه يا گوشِ شنوا داشته باشد چشمِ بينا داشته باشد كتاب را مطالعه كند حرفِ محقّقان را گوش بدهد ﴿وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ بعد عدّه‌اي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض مي‌كردند كه اين صناديد قريش و امثال ذلك كه جنگ را بر ما تحميل كردند ما را تبعيد كردند محاصره ي اقتصادي كردند چند سال در شِعب ابي‌طالب و مانند آن, هنوز هم كه هنوز است به عذاب الهي گرفتار نشدند خب تا چه موقع؟! يا آنها مي‌گويند اگر عذاب الهي حق است چرا عذاب الهي به حيات ما خاتمه نمي‌دهد ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾.

ذات اقدس الهي چند مطلب را اينجا ذكر مي‌كند اول: فرمود: ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ گاهي خداي سبحان وعده مي‌دهد (يك), گاهي وعيد دارد (دو). گرچه ثلاثي مجرّد هم براي وَعْد است هم براي وعيد لكن غالباً براي وعيد كلمه ي ايعاد و اوعَدَ و امثال ذلك كه ثلاثي مزيد است به كار مي‌رود در اينجا وَعْد هم به معناي وعيد است يعني تهديدِ عذاب. فرمود اصلاً بدانيد كه وعده ي خدا يعني آنچه را كه خدا نويد داد اين اصلاً تخلّف‌پذير نيست و اينجا اين آيه ناظر به آن نيست چون خُلف وعده مخالف حكمت است و از ذات اقدس الهي صادر نمي‌شود.

دوم: وعويد تهديد الهي, خُلف وعيد مخالف حكمت نيست بلكه مموافق با منّت و رحمت است گاهي ممكن است ذات اقدس الهي تهديد بكند ولي عفو و رحمت داشته باشد كه فرمود: ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾.

سوم: گاهي وعيدي است كه به صورت خبر است نه وعيدِ انشايي اگر وعيد به صورت خبر بود يا گاهي به صورت قسم ياد كرد آن ديگر قطعي‌الوقوع است كه در اينجا فرمود: ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ يعني «وعيده» نسبت به اينها كه در برابر وحي ايستاده‌اند يقيناً وعيدِ الهي انجاز خواهد شد.

 پرسش:؟پاسخ: خب بله ديگر, خود آنها مي‌دانند به ما هم طبق شواهد روايي به ما فهماندند در بعضي از موارد آدم مي‌تواند با كمك روايات حل كند.

مطلب بعدي آن است كه فرمود شما براي چه عجله مي‌كنيد؟ خداي سبحان اگر بخواهد هزار سال صبر كند صبرِ هزار ساله ي خدا نزد خدا به منزله ي صبرِ يك روزه است چون «ليس عند ربك صَباحٌ ولا مَساء» زيادي و كمي, دوري و نزديكي, دوري و ديري و نزديكي همه براي او يكسان است پس صبرِ هزار ساله به منزله ي صبرِ يك روزه است كه در اين گونه موارد مناسب است گفته بشود كه هزار سال مثل يك روز است (اين يك), گاهي مي‌فرمايد عذابِ يك روزه ي خدا مثل عذابِ هزار ساله است كه اين با او هماهنگ است اين تقديم و تأخير با او هماهنگ است عذابِ يك روزه ي خدا مثل عذابِ هزار ساله است كه در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «فجر» دارد كه ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾ هيچ كس مثل خداي سبحان نمي‌تواند تعذيب بكند چون تعذيبِ دنيا بالأخره يا خانه آدم را مي‌سوزانند آدم بيرون مي‌رود نجات پيدا مي‌كند يا لباس آدم را مي‌سوزانند لباس را آدم در آورد راحت مي‌شود يا بدن آدم را مي‌سوزانند وقتي مُرد راحت مي‌شود ديگر نمي‌توانند بيش از اين در منطقه ي چهارم نفوذ بكنند كه روح را بسوزانند كه, ولي عذابِ الهي كه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ از درون شروع مي‌شود نه از بيرون, از درون شروع مي‌شود بيرون را مي‌سوزاند خب اين قابل درمان نيست اين كجا مي‌خواهد فرار كند ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ حالا اگر قلب آتش گرفته بدن آتش گرفته نه قلبِ ظاهري آن را كجا انسان مي‌تواند فرار كند اين قلبِ ظاهري نيست اين بدنِ ظاهري نيست كه آتش بگيرد انسان بميرد و راحت بشود مثل اصحابِ اُخدود, اما آن ديگر ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ﴾ پس عذابِ يك روزه ي او به منزله ي عذاب هزار ساله است (اين دو). وجه سوم كه برخيها احتمال دادند و آن اين است كه يك روز نزد خدا به اندازه ي هزار سال است اين بعيد است براي اينكه مناسب با سياق نيست در آن آيه‌اي كه خداي سبحان فرمود صحنه ي قيامت ﴿فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خمسين أَلْفَ سَنَةٍ﴾ آن ناظر به همين است كه روز قيامت اگر بخواهد به حسب نجومي دنيا بررسي بشود يك روز معادل پنجاه هزار سال است آن آيه ناظر به اين قسمت است اما اين آيه بعيد است كه ناظر به اين باشد كه يك روز به اندازه ي هزار سال است. مناسب‌ترين وجه يكي از همان وجوه ياد شده است. فرمود: ﴿وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾ بعد دوباره فرمود: ﴿وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا﴾ من يك مدت مهلت دادم ﴿وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ اين قريه ظالم است به لحاظ اهلش نظير ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾ يعني «وسأل أهلها» ﴿وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا﴾ «أخذتُ» اين قريه را يعني «أخذت أهلها» ﴿وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ اين ﴿إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ نظير ﴿ولله عاقبة الامور﴾ است كه در آيه ي 41 آمده و نظير آيات ديگري است كه ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾ مطرح شد, بنابراين اگر كسي بخواهد حيات پيدا كند به نحو منفصله ي مانعةالخلو كه اجتماع را شايد يا بايد چشمه ي فطرت و عقلي و علمي از درونِ او بجوشد يا بايد گوشِ شنوا داشته باشد هر دو ممكن است, اگر مقداري انسان آن درون را شكوفا كرد دست اهل بيت(عليهم السلام) بقيه را كَند و كاو مي‌كند كه «و يُثيروا لهم دفائن العقول».

 «و الحمد لله ربّ العالمين»