درس تفسیر آیت الله جوادی
89/12/04
بسم الله الرحمن الرحیم
(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (25) وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (26) وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَي مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ (28)
در ضمن بيان احكام حج فرمود اينها كه در مكّه به سر ميبرند هم از نظر مسائل اعتقادي كفر ورزيدند و هم مانع ساير افرادند از اسلام آوردن و هم مانع مسلمانها هستند از انجام فريضه ي حج عمره اين گروه و همچنين هر كسي كه درباره ي حرمِ الهي, مسجدالحرام اراده ي الحاد و ظلم بكند ما او را به عذابِ اليم گرفتار ميكنيم و عذابِ اليم را به او ميچشانيم. (كَفَرُوا) كه فعل ماضي است معطوفعليه (يَصُدُّونَ) است كه فعل مضارع است مشابه اين در سوره ي مباركه ي «رعد» گذشت كه فعل مضارع بر ماضي عطف شد و سرّش آنجا بازگو شد كه (الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم) يكي از آن نكات اين است كه اين:
سدّ عن سبيل الله كه به صورت فعل مضارع بيان شده مفيد استمرار است گرچه فعلِ مضارع مفيد استمرار است از حال و آينده نسبت به گذشته را شامل نميشود ولي به قرينه ي اينكه معطوفعليه اينها فعل ماضي است اين (يَصُدُّونَ) كشف از استمرار اينها ميكند در سدّ عن سبيل الله يعني بازداشتن از راه خدا هم «يصدّون أنفسهم عن سبيل الله بالإنصراف» هم «يصدّون غيرهم عن سبيل الله بالصرف» هم منصرفاند هم صارِف چون سيره ي سيئه ي اينها بر سدّ از سبيل خداست از ديرزمان اين را داشتند لذا چنين مضارعي بر آن ماضي عطف ميشود (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ) خب, كه اصلاً مانع «كان» تامّهاند نميگذارند اسلام محقّق بشود و چون مهمترين مظهر اسلام كعبه است و اقامه ي فريضه ي حجّ عمره است و مانند آن, اينها از مسجدالحرام مردم را منصرف ميكنند پس نه ميگذارند كسي اسلام بياورد و نه ميگذارند كساني كه مسلمان شدند وظيفهشان را درباره ي مسجدالحرام انجام بدهند.
مسجدالحرام چه خصيصهاي دارد؟ مسجدالحرام نظير قرآن كريم اين (هُدي لِلنَّاسِ) است همان طوري كه درباره ي قرآن آمده است كه (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ) درباره ي كعبه هم آمده است كه (جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ) براي قبله ٴمردم, مَطاف مردم, مَزار مردم قرار داديم و همه ي مردم در او سواياند. خب اين (سَوَاءً) اگر مفعول ثانيه «جَعل» باشد (جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً) ديگر (الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ) خبرش محذوف است به قرينه ي سواء يعني «العاكف والباد فيه سواء» اين (فِيهِ) متعلّق به مسجدالحرام است نه متعلّق به عاكِف نه عاكف در او باشند كه مقيمِ در او باشند كه گفته بشود كه اينها كه مقيم مسجدالحرام نيستند عاكف و بادي مثل اينكه ميگويند قابل و قادم, سالِف و عانف, شهري و روستايي, نزديك و دور در اين باره مساوياند.
دعاي نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) دارد كه سانِف و عانف يعني گذشته و آينده در تعبيرات ديگر هست قابِر و قادم, قابر يعني گذشته, قادم يعني آنكه قدم به ميدان ميگذارد و بعد ميآيد يا طارِف و طَريد كُهنه و نو, جديدي و قديمي اين تعبيري است هم در تازيها هم در فارسيها, اگر گفته شد عاكف و بادي مساوياند نه يعني عاكف در مسجدالحرام تا گفته بشود كسي كه در مسجدالحرام مرتّب عُكوف ندارد تا عدّهاي پاسخ بدهند كه يك عدّه معتكف بودند اين (فِيهِ) به سواء برميگردد سواء است در مسجدالحرام, چه كسي؟ شهري و روستايي, حاضر و مسافر, اگر گفتند در حرم حاضر و مسافر مساوياند معنايش روشن است ديگر يعني حاضرِ در اين شهر و مسافر اين شهر نسبت به حرم حقّ ورود زيارت دارند. خب پس (جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً) كه اين (سَوَاءً) ميشود مفعول دوم براي جعل «العاكف و الباد فيه سواء» اين «فيه» يعني درباره ي مسجدالحرام نه عاكف در او بلكه در او مساوياند, مساوي در او هستند. خب, خبر (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا) يك احتمال اين بود كه خود جمله ي (وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ) هست, دو احتمال ديگر را جناب فخررازي ذكر كردند:
يك اينكه (وَمَن يُرِدْ) عطف است بر (كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ) خبر همه, جمله ي (نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ) است (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا) يك, (وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ) دو, (وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ) سه, خبر همه جمله ي (نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ) است. احتمال ديگري كه ايشان همچنين در كتابهاي قبل از تفسير فخررازي آمده است اين است كه خبر (إِنَّ الَّذِينَ) محذوف است به قرينه ي (نُذِقْهُ), «إنّ الذين كفروا و يصدّون نُذقه من عذابٍ أليم» اين خبر چرا محذوف است؟ براي اينكه خبر (وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ) كه مذكور است شاهدِ آن محذوف است. به هر تقدير به هر يك از اين سه احتمال معنا روشن است كه كافران و صادّان عن سبيل الله و مريدانِ به الحاد گرفتار عذابِ اليماند.
مطلب ديگر اينكه در برخي از تفاسير اهل سنّت و مانند آن آمده است كه خداوند اگر كسي اراده ي الحاد و ظلم داشته باشد او را معذّب ميكند. اثبات اين معنا دشوار است براي اينكه مطلقات فراواني هست كه صِرف همّت به گناه, قصد گناه معصيت نيست مگر اينكه در خارج محقَّق بشود نعم, درباره ي خصوص مسجدالحرام, حرم الهي و مانند آن ممكن است خصيصهاي داشته باشد اگر آنها عموم دارند اين مخصِّص باشد, اگر اطلاق دارند اين مقيّد باشد اين ممكن هست ولي از خود اين آيه بخواهيم اطلاق در بياوريم با اينكه دارد (فِيهِ) ما اين (فِيهِ) را القاي خصوصيت بكنيم آسان نيست. خب, اين (بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ) هر دو حال است به تعبير برخيها حالِ مترادف است يعني كسي كه قصد كرده درباره ي مسجدالحرام گناهي را انجام بدهد در حالي كه ملحداً ظالماً است كه اينها بشود حال يا نه, ظلم بدلِ الحاد باشد كه اين الحاد يك نحوه ظلمي است يك ظلمِ خاصّي است, يك ظلم ويژهاي است اگر اين كار را بكند درباره ي مسجدالحرام (نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ).
پرسش:.؟پاسخ: آخر مجرور است ديگر, ما بايد بگوييم «باء» زائده است ديگر. خب اين معنايش اين است كه الحاد چرا, آن عصياناً را بگيريم «مَن يُرد فيه معصيةً» در حالي كه ملحد است در حالي كه ظلم است همه را شامل ميشود.
پرسش:؟پاسخ: همان ديگر, ميشود عاصياً, عصياناً ديگر «مَن يُرد فيه عصياناً» در حالي كه اين ارادهاش با الحاد و با ظلم همراه است خب.
در جريان مسجدالحرام و حرم احكام فراواني است كه يكي پس از ديگري ذكر ميكنند و اين «إذ» منصوب است به آن «اُذْكر» كه مقدّر است (وَإِذْ) يعني اُذكر آن لحظه را و آن ظرف را (بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ) مَباو يعني مرجع, پناهگاه. ما به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) گفتيم جايي را مرجع عمومي قرار بده كه همه به اينجا مراجعه كنند از دور و نزديك اين را از راه وحي گفتيم (بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ) يعني «أوحينا إلي إبراهيم(عليه السلام)» كه بيتِ ما را مرجعِ عمومي قرار بده مَباء يعني مرجع خب, (تَبَوَّءُوْا الدَّارَ) يعني خانه ي خود را مرجع قرار دادند (وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ) خب اين احتياج به تفسير دارد كه شما چگونه مكانِ بيت را مرجع قرار داديد به حضرت ابراهيم گفتيد اين مرجعِ عمومي باشد؟ اين (أَن) تفسير ميكند ديگر نيازي به حذف «قُلنا» و امثال ذلك ندارد اين «أن», «أن» مفصّله است. خب, عصاره ي آن وحي چيست؟ اين است (أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً) خودت بايد موحّد ناب باشي (يك) كه اين نكره در سياق نفي است به هيچ وجه چيزي را شريك خدا قرار ندهي (وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ) مكانِ بيت را كه معيّن كرديم پس خود بيت بايد در اين مكان مشخص ساخته بشود و اين بيت بشود بيتِ توحيد نه تو و نه احدي حقّ شرك نداريد و اين منطقه و اين بيت بايد طاهر باشد براي كساني كه قدص طواف دارند در حولِ او يا قصد نماز دارند به سوي او اين دو عنصر محوري را داراست يكي اينكه مطاف است يكي اينكه اين قبله است مطافِ طائفين است و قبله ي مُصلِّين از صلات به عنوان قيام و ركوع و سجود ياد شده است منتها سجود بر ركوع عطف نشده است براي اينكه اينها متلازماند هر جا ركوع هست سجود هست و مانند آن. فرمود: (لِلطَّائِفِينَ) مطاف است, (وَالْقَائِمِينَ) يعني «للقائمين» قبله است (وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ) چند روايت ذيل اين آيه ي شريفه هست كه اين اضافه, اضافه ي تشريفي است همان طوري كه درباره ي خلقت آدم آمده است كه خداوند «خَلَقَ الله» آدم را «علي صورته» آن دو طايفه نصوص درباره ي خلقت آدم بر صورت است يك طايفه اين است كه برخيها خيال كردند كه ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي صورتي دارد و آدم را بر صورت خود آفريد.
مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين روايت را نقل كرده كه اينها كه «خَلق الله الآدم علي صورته» كه مُستمسَك يك عدّه است اينها صدر حديث را رها كردند ذيلش را گرفتند داستان از اين قبيل است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند عبور ميكردند دو نفر با هم برخوردي داشتند يكي به ديگري گفت: «قَبَّح الله وجهَك» چقدر زشتصورتي, وجود مبارك حضرت فرمود اين طور نگو «إنّ الله خلق آدم علي صورته» يعني هر كسي را به صورت مناسبِ او آفريد كه اين ضمير «صورته» به آن شخص برميگردد به آدم برميگردد نه به الله.
حديث ديگر از مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل شده اين است كه ذات اقدس الهي براي انسان حرمتي قائل شد و همان طوري كه منزّه از بيت است ولي كعبه را به خود اسناد داد تشريفاً اضافه, اضافه ي تشريفي است فرمود: (طَهِّرْ بَيْتِيَ) خدا منزّه از صورت است ولي براي آدم كرامتي قائل شد لذا اضافه ي تشريفي به خدا پيدا كرد و خداوند «خَلق آدم علي صورته» خب اين دو طايفه نصوص هر دو هم حق است در ذيل اين آيه آن روايات هست بخشي از اين روايات در همين تفسير كنزالدقائق هست كه خداي سبحان منزّه از بيت است ولي تشريفاً بيت را به خود اسناد داد چه اينكه منزّه از صورت است ولي صورتِ آدم را به خودش اسناد داد (وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ) منتها (الْقَائِمِينَ) و (الرُّكَّعِ السُّجُودِ) دور و نزديكش يكسان است «طائفين» مخصوص كساني است كه از نزديك در مدار كعبه طواف ميكنند كساني كه از دور هم متوجه كعبهاند اينها قائماند, مُصلّياند اين اختصاصي به جريان مسجدالحرام ندارد در همه ي موارد در شرق و غرب عالَم قبله كعبه است و لاغير نه اينكه قبله ي كساني كه در مسجدالحراماند كعبه باشد و قبله ي كساني كه در حرماند مسجدالحرام باشد و قبله ي كساني كه در منطقههاي دورند حرم باشد هرگز يعني هرگز حرم قبله نيست مسجدالحرام قبله نيست كعبه قبله است براي همه منتها استقبالِ دور و نزديك فرق ميكند همه ي ما مُستقبِل كعبهايم و در تمام حالات هم ميگوييم «والكعبة قبلتي» كه در بحثهاي قبل هم داشتيم در دعاي عديله و غير عديله هم هست مرگ ما و زندگي ما فقط يعني فقط با كعبه است نه با مسجدالحرام نه با حرم منتها «استقبال كلّ شيء بحسبه» ما وقتي كه هزارها كيلومتر فاصله داريم استقبال ما به يك نحوه است آنها كه در جوار كعبهاند استقبال آنها به يك نحو است استقبال وسيله است نه قبله, قبله فقط يعني فقط كعبه است. خب, فرمود: (الْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ) اينها متوجّه كعبهاند.
وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود وقتي اين كعبه را ساختي (طَهِّرْ بَيْتِيَ) اين كار را كردي اعلانِ عمومي بكن كه مردم بيايند (وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ) اكثر مفسّرين بر ايناند كه اين خطاب متوجّه حضرت ابراهيم است كه ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود بعد از اينكه كعبه را ساختي اعلان عمومي بكن كه هر كه ميتواند بر او لازم است به مكّه بيايد و كعبه را زيارت كند و حجّ عمره انجام بدهد. در برخي از روايات ما آمده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هر دو حق است منتها آن بالاصاله بود در آن زمان بود در زمان ما يعني در عصر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن حضرت مأمور شده است كه (وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ) حضرت هم اعلان كرد و كساني هم كه در محضر آن حضرت بودند يا شنيدند از دور و نزديك بعضيها حتي از يمن به اين ندا لبيك گفتند و مكّه مشرّف شدند. (وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ) وقتي كه شما اين كار را كرديد مردم اطاعت ميكنند (يَأْتُوكَ) آن ناس (وَأَذِّن فِي النَّاسِ) در بين مردم (بِالْحَجِّ), (يَأْتُوكَ) چون اين جواب امر است نونش حذف شده مردم ميآيند يا رجالاً ميآيند كه جمع راجل است مثل قيام و قائم يعني پياده يا سواره ميآيند (يَأْتُوكَ) يا پياده و راجِل يا سواره, سواره هم كه باشد (وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ) ممكن است كه كسي از راه دور بخواهد بيايد سوار اسب يا شتر يا استر بشود از راه دور از اين لابهلاي كوهها و درّه ميآيد اين مركوبش ضامِر ميشود, لاغر ميشود اين مركوبِ ضامر را, ميانباريك را ميگويند ضامِر (وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ) كه ضامر چون مفرد است يا به صورت جنس ولي چون كلمه ي «كُلّ» دارد تعبير به جمع آورد فرمود: (يَأْتِينَ) اين (يَأْتِينَ) براي (ضَامِرٍ) است به لحاظ «كل» (وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ) كه (يَأْتِينَ) اين (كُلِّ ضَامِرٍ), (مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ):
«فَجّ» آن شكاف بين دو كوه است, درّه, از درّههاي دور منطقههاي صعبالعبور ميآيند و افراد نزديك هم ميآيند اين كار را بكن ميآيند.
مسئله ي مهمّ در مكّه هست اين است كه حالا از ديرزمان اين طور بود و در زمان خود ما هم همين طور است در زمان ما مستحضريد كه بر هر مستطيعي مكّه رفتن واجب است اين يك, مستطيعيهايي كه در منطقههاي نزديكاند يا منطقههاي دور و از بهترين دعاهاي ماه مبارك رمضان هم درخواست زيارت كعبه است «وارزقني حجّ بيتك الحرام في عامي هذا في كلّ عام» اين دو, پس زيارت خانه ي خدا چه به صورت حج چه به صورت عُمره چه اصلِ زيارت اين مطلوب شارع مقدس است بعضيها بالوجوب بعضيها بالندْو. به قدري مسئله ي حج مهم است كه در روايات ما هست كه اگر كسي مستطيع بود و مكّه نرفت در حال احتضار به او ميگويند «مُتْ يهودياً أو نصرانيا» حالا يا در صف يهوديها بايست يا در صف مسيحيها اين قدر مسئله ي حج مهم است و اگر كسي مستطيع بود و مكه نرفت در قيامت كور محشور ميشود و اگر كسي مستطيع بود و مكّه نرفت خداي سبحان در صحنه ي قيامت به او نظرِ تشريفيِ خاص ندارد اينها همه دليل اهميّت زيارت بيت الله است و واجب هم هست كه بروند.
مطلب اول را عرض ميكنم که شما درباره ي مناسك فكر بكنيد كه آيا اين ديدگاه, اين منظر, اين دين, كه همه را دعوت كرده است جايي را پيشبيني كرده يا پيشبيني نكرده خب, پس مطلب اول آن است كه چه آيه چه روايه مسئله ي زيارت مكّه را, حجّ عمره را در نهايت تأكيد قرار داد.
مطلب دوم آن است كه الآن حرمين در اسارت بيگانهها است در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در آن عهدنامه ي مالك دارد كه «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» شما ميبينيد اين دين ساليان متمادي در اسارت آلسعود بود, در اسارت حُسنيمباركها بود, در اسارت بنعليها بود, در اسارت قزّافيها بود, در اسارت بسياري از كشورهاي خليج فارس و دور بود «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» اين بيان نوراني حضرت است در آن عهدنامه ي مالك الآن هم همين طور است كه اين دين اسير است يعني حرمين اسيرند, مسجدالحرام اسيرِ دست آلسعود است خب, ما ببينيم كه اصلِ دين درباره ي حجّ عمره چه ميگويد پس دين اصراري دارد كه مردم سالانه مكّه بروند آن قدر مسئله ي مكّه و حجّ عمره مهم است كه اگر يك سالي مردم نتوانستند مكه بروند بر امام لازم است بر حكومت اسلامي لازم است يك عدّه را بَعْثْ كند بِعثه داشته باشد كه هزينهاش را تأمين كند كه بروند مكه تا حرم خدا و مسجدالحرام و كعبه از زائر خالي نماند اين اهميّت نشان ميدهد كه مطلوبِ شارع مقدس است جدّاً يا بالوجوب يا بالنَطو از ديرزمان همين طور بود آن وقتي كه جمعيّت كم بود با الآن كه جمعيّت زياد است گرچه نسبت فرق ميكند ولي اگر كفّار (يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ) نبود عدّه ي زيادي عازم مكّه بودند.
طبعِ قضيه اين است اساس كار اين است طبع اوّلي و ظهور اوّلي اين است الآن اگر هيچ مالي نباشد حدّاقل پنجاه ميليون مردم عازم مكّهاند به طور عادي يعني چه خود مردم حجاز چه كشورهاي نزديك چه كشورهاي دور حدّاقل, حالا پنجاه ميليون را بگوييم چهل ميليون, سي ميليون, بيست ميليون, ده ميليون, از اين كمتر كه نميشود كه قبلاً هم همين طور بود طبع قضيه اين است خب, شارع مقدس مهمانها را با اين ضرورت دعوت كرد كه اگر نيايي كور محشور ميشوي, اگر نيايي در صف يهودي يا مسيحي ميخواهي وارد بشوي حالا ده ميليون آمدند آن وقت در سابق يعني مثلاً زمان حضرت ده هزار نفر آمدند الآن ده ميليون آمدند شما مسجدالحرامِ آن وقت را اگر ميديديد «مفحص قتاد أو هو أضيَق» مَسعيٰ را اگر ميديديد اينچنين بود, حرم را ميديديد اينچنين بود حالا ده هزار نفر زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ده ميليون زمان ما كه اين حدّاقلّ اقلّ اقل است حالا اينها آمدند وقتي وارد سرزمين مكه ميشوند از همان اول تا آخر ميگويند ببخشيد, ببخشيد, ببخشيد, جا نيست, جا نيست, جا نيست, ميقات جا نيست, مسعيٰ جا نيست, مَطاف جا نيست, مرميٰ جا نيست, موقف جا نيست, مَبيت جا نيست اين ميشود دين؟! شما اين طور مهمان دعوت كردي همه جا ميگويي جا نيست يا نه, ميقات آن يك تكّه نيست.
مرحوم آقاي خويي را خدا غريق رحمت كند اين از لطايف فرمايش ايشان است كه ذوالحليفه اين مسجدالشجره مثل مسجد سليمان است آن منطقه را ميگويند ما آمديم گفتيم الاّ ولابد همين جا بايد اِحرام ببنديم در مَطاف گفتيم الاّ ولابد بين كعبه و موقف باشد كه تقريباً سيزده متر است يك قدم آن طرفتر بروي حجّات باطل است ما يك وقت يك استدلال فقهيِ فقيهانه داريم ميگوييم ماييم و اين روايت اين راهِ استدلال نيست ماييم و اين روايت ماييم و دهها روايت ديگر, ماييم و دهها آيه, ماييم و فضاي بازِ دين آن وقت ببينيم طرز فكر ابنادريس در ميآيد يا شيخ طوسي, اگر كسي در فضاي باز فكر بكند هرگز فتوا نميدهد كه الاّ ولابد طواف بايد بين كعبه و موقِف باشد همين 26 و خردهاي ذِراع يعني سيزده متر البته اين افضل است شما همه جا راه را بستيد ميگوييد عندالاضطرار يك وقت است كه طبع قضيه اضطرار نيست مثل اينكه آدم وضو ميگيرد خب وضو ميگيرد ديگر خيلي افرادند كه با آب سرد وضو ميگيرند زمستان و تابستان حالا كسي پيرمرد بود پيرزن بود مريض بود بله بگوييد عندالاضطرار تيمّم بكن اما طبع قضيه شما آمديد همه راهها را بستيد مكرّر جا نيست, جا نيست, جا نيست خب, تا ميروند مَسعيٰ را توسعه بدهند چهار نفر اشغال ميكنند, تا ميروند مِنيٰ را توسعه بدهند چهار نفر اشغال ميكنند خب شما كدام دين را ميخواهيد اجرا كنيد مگر اين دين نميگويد اگر مستطيع نيامده كور محشور ميشود حالا اين مستطيعها هستند دارند ميآيند شما كه همه جا راه را بستيد كه اين ده ميليون آن حدّاقل اقل است شما اين راه بدهيد ديگر خب اينكه بالضروره نيست اضطرارِ ثانوي نيست تا شما بگوييد حكم ثانوي اين است كه حالا چون جمعيّت زياد است بيرونِ خَلف مقام هم ميشود طواف كرد اين طبعِ اوّليه قضيه است يك وقت است كه خب هوا سرد شده بله, هميشه كه هوا سرد نيست يك وقت هوا سرد شده آدم نميتواند با آب سرد وضو بگيرد بله, گاهي چند سال يك بار ممكن است چنين اتفاقي بيفتد خب آدم تيمّم ميكند اما طبع قضيه اين است وقتي طبع قضيه اين است چرا فتوا ميدهيد ميگويد الاّ ولابد طواف بايد اينجا باشد خب بعد از نَفْر اول خيلي از شما آقايان مكه مشرّف شديد بعد از نَفْر وقتي كساني كه از مَبيت آمدند مسجدالحرام كلّ سطح مسجدالحرام پُر از طايفين است هيچ جا نيست خب اين طبع قضيه است طبقه دوم همين طور است, طبقه سوم همين طور است, در مسعيٰ همين طور است, در مرميٰ همين طور است يعني يك تكّه سنگ خاص را ده ميليون بايد رَمْي كنند يا مردم را ميخواهيد چند ماه آنجا نگه داريد چند ماه نگه داشتيد كه اَشهر حج از بين ميرود به نوبت باشد اينها تا چه موقع آنجا صبر بكنند, بنابراين يك وقت مرحوم ابنادريس در سراير استدلال دارد كه شما ميگوييد كه اين حديث درست است اين حديث, اما عدلِ اسلام را هم ببينيد البته مربوط به حج نيست فرمايش ايشان ميگويد اين با عدل اسلام سازگار نيست بنابراين:
فقيه بايد دوتا عينك داشته باشد با يك عينك فتوا ندهد يك عينك را ببيند اين روايت چه ميخواهد بگويد نِطاق اين روايت چيست, يك عينكِ وسيعتر به چشم بزند اين روايت با همه ي روايات, اين آيه با همه ي آيات, اين دليلِ عقلي با همه ي ادلّه ي عقلي بعد آن وقت فتوا بدهد اگر اين شد هرگز فتوا نميدهد كه اگر مسعيٰ را قدري توسعه دادند باطل است يا طبقه ي بالا رَمْي كرديد باطل است يا طبقه ي بالا سعي كرديد باطل است الآن چون جاي مردم را گرفتند با الحاد و ظلم ما خيال ميكنيم حاجي همين چند نفرند اينها با الحاد و ظلم جلوي مردم را گرفتند وگرنه مردم اگر بخواهند حج بيايند بدون الحاد و ظلم آن اقلّ اقلّش ده ميليون است قبلاً در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقلّ اقلّش ده هزار نفر بودند خب اين ده هزار نفر را شما در يك قفس ميخواستيد جا بدهيد نميدانم شما سال قبل از انقلاب مكّه مشرّف شديد مسجدالشجره را ديديد يا نه, يك مسجد مختصري بود نظير مسجدهاي محلّي خب اينكه نميشود شما همه را دعوت بكني اگر نيايي در صف يهودي هستي ولي از اول تا آخر, از آخر تا اول بگوييد جا نيست, بنابراين اين (يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ) نشان ميدهد كه آنجاها كه مشخص شده است افضلِ مناطق است بله افضلش آنجا هست و بر ديگران هم لازم است كه مِنيٰ را توسعه بدهند, مَسعيٰ را توسعه بدهند, مرميٰ را توسعه بدهند, مَبيت را توسعه بدهند, موقف را توسعه بدهند, حالا ده ميليون را شما در عرفات كجا ميخواهي جا بدهي بر همه واجب است يا نه, مهمان دعوت كردي از اول تا آخر نوشتي هم جا نيست خب پس بنابراين يك وقت است كه ضرورت هست ضرورت يك امر چهار پنج سال يك وقت چنين اتفاقي ميافتد بله, اما طبع اوّليه قضيه اين است. خب, فرمود: (وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ) اين (كُلِّ ضَامِرٍ), (مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ) الآن از دريا و صحرا و زمين همه مشتاق كعبهاند آن روزها در حدود پنجاه سال قبل بود يكي از معمّرين برايم نقل ميكرد كه ما وقتي از آمل حركت كرديم مكه رفتيم و برگشتيم يازده ماه فاصله شد يعني از اين شهر حركت كردند با اسب و امثال اسب رفتند خليج فارس آنجا سوار كشتي شدند رفتند جَدّه, آنجا سوار شتر شدند رفتند مدينه, آنجا سوار شتر شدند رفتند مكّه و همه مراسم را انجام دادند و دوباره با شتر آمدند جدّه و با كشتي از جدّه آمدند ايران شده يازده ماه, مردم مسلماناند مردم فهميدند بالأخره بعد از مرگ خبري هست و اساس بعدالموت است مردم فهميدند انسان مرگ را ميميراند نه مرگ انسان را اين حرفِ دين است باور كردند كه انسان مسافر است و مهاجر است با دست خالي نميشود سفر كرد خب شما همه ي راهها را بستيد بنابراين بِعثه بايد يك فكر بكند كاروان حج بايد يك فكر بكند شما روحانيون كاروان بايد يك فكر بكنيد كه آيا اين است اين اساس دين است يا اساس دين چيز ديگر است (وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ) وجود مبارك پيغمبر هم همين كار را كرد آنها يك عدّه تنها عُمرةالقضا نبود كه (يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ) كه امروز هم همين طور است ديگر امروز هم هستند (يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ) هستند ديگر خب خيلي از آقاياناند تلاش و كوشش ميكنند علاقهمندند بروند الآن كه جواناند ثبتنام ميكنند تا هفده هيجده سال بعد نوبتشان ميرسد كه تمام جوانيشان از دست ميدهند قدرتش را هم از دست ميدهد.
طبع اوّلي قضيه اين است كه اين حداقل بتواند ده ميليون را جا بدهد اين طبع اوّلي قضيه است و دين بايد براي ده ميليون جا فراهم بكند (وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ) يا (رِجَالاً) يعني راجلاً و پياده يا سواره و از راه دور هم ميآيند چون (مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ) ميآيند اين شترشان ميشود ضامِر و محضور و لاغر, آن اسب و استرشان ميشود ضامر و محضور و لاغر (مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ٭ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ) منافع دنيا و منافع آخرت را در آنجا ببينند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»