درس تفسیر آیت الله جوادی
89/11/30
بسم الله الرحمن الرحیم
(هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ (20) وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (21) كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (22) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ (23) وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ (24)
بعد از بيان عناصر محوري سوره حج يعني اصول كلي دين و خطوط جامع فقه و حقوق و اخلاق مشخص شد فرمود مردم در برابر وحي از نظر قبول و نكول شش طايفهاند اين طوايف ششگانه را در آيه ي هفده بيان كرد (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا) بعد از اينكه اسامي اين شش طايفه را مشخص كرد فرمود: (إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ) يوم الفصل كه بين حق و باطل، صِدق و كذب، خير و شرّ، حَسَن و قبيح و بالأخره ايمان و كفر جدايي انداخته ميشود آن روز بين اين فرقههاي ششگانه فاصله و امتياز برقرار ميشود اين پيام آيه ي هفده. بعد از اينكه اين اقسام و فِرَق ششگانه را بيان فرمود اينها را جمعبندي كرد به دو فرقه در آورد در آيه ي هيجده به اين صورت ذكر كرد فرمود در نظام تكوين همه در پيشگاه خداي سبحان ساجد و خاضع و طائعآند چه موجودات آسماني چه موجودات زميني، ولي درباره ي نظام تشريع انسانها دو گروهاند (وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ) اينها اهل اطاعت و سجدهاند (وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ) اينها اهل كفرند. خب، پس اول فِرَق ششگانه بعد اينها را جمعبندي كرد فرمود بعضيها حقاند بعضي باطل بيش از دو فرقه ما نداريم يك عدّه حقاند يك عدّه باطل. بعد از اينكه فرمود اينها گرچه از نظر طوايف كلامي شش گروهاند از نظر حق و باطل بيش از دو گروه نيستند بعد از اينكه فرمود اينها دو گروهاند آنگاه به صورت تثنيه ذكر كرد در آيه ي نوزده (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا) پس اينجا دو مطلب است:
اوّل به لحاظ تفصيل فرمود اينها شش گروهاند، دوّم به لحاظ جمعبندي و اجمال فرمود اينها دو گروهاند گاهي به لحاظ اين جمعبندي فعل يا ضمير يا اشاره را تثنيه ميآورد ميفرمايد: (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا) گاهي به لحاظ آن تفصيلِ ششگانه فعل را جمع ميآورد يا ضمير را جمع ميآورد ميفرمايد: (اخْتَصَمُوا) لذا در اول تثنيه است بعد جمع (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا) به لحاظ آن فِرَق ششگانه جمع، به لحاظ اينكه جمعبندي شده بيش از اين دو فرقه نيستند تثنيه (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا) مشابه اين هم در تعبيرات ديگر هست كه دارد (وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّي إِذَا) كذا كه گاهي ضمير مفرد است و گاهي ضمير جمع، اينها كه حقاند گرچه جمعيّتشان زياد است به لحاظ حق بودن فعل يا ضمير مفرد است به لحاظ كثرت جمع درباره ي باطل هم بشرح ايضاً آن (وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ) از اين قبيل است (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ) درباره ي پروردگارشان در اصل وجود و عدم ـ معاذ الله ـ اختلاف كردند در وحدت و كثرت اختلاف كردند در جسميّت و غير جسميّت اختلاف كردند در توحيد و تَثليث اختلاف كردند در توحيد و تثنيه اختلاف كردند، آنكه گفت عُزير ابنالله است گرفتار تثنيه شد آنكه گفت مسيح ابنالله است گرفتار تثليث شد.
اختلاف درباره ي ذات اقدس الهي كردند و جمعبندياش اين است كه بعضي حقاند بعضي باطل خب حالا خداي سبحان كه فصلِ خصومت ميكند بين اين فِرَق ششگانه نحوه ي داورياش چيست؟ به چه كسي پاداش ميدهد به چه كسي كيفر؟ پاداش چگونه است كيفر چگونه است؟ اينها را مشخص ميكند. فرمود: (فَالَّذِينَ كَفَرُوا) در اينجا با فعل مجهول ذكر ميكند نميفرمايد ما اينها را به جهنم ميبريم، ما براي اينها جامه ي عذاب ميدوزيم، ما براي اينها (مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ) فراهم ميكنيم همه ي فعلها را به صورت مجهول ذكر ميكند ميفرمايد: (فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ) جامهاي از آتش براي اينها ساخته ميشود بُرِش ميشود يك خياط بُرش ميكند بعد ميدوزد ما براي اينها يعني براي اينها پيراهني از آتش تقطيع ميشود قطعه قطعه ميشود آستينش جدا، سينهاش جدا، پشت سرش جدا، دامنش جدا و مانند آن (قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ) خب، اين براي بدنِ آنها (يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ) آن آبِ داغِ گداخته را بالاي سر اينها ميريزد خب، آثار آن پيراهنِ آتش و اين نار و حميم و آبِ گداخته اين است كه (يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ) آنقدر اين گداختگي آن آبي كه بالاي سرِ اينها ريخته ميشود و آنقدر حرارت اين پيراهني كه اينها در بَر كردهاند زياد است كه هم ظاهر اينها را ميسوزاند هم باطن اينها را، (يُصْهَرُ) يعني گداخته ميشود، گداخته ميشود از شدّت حرارت آن پيراهنِ ناري و اين حميم، آنچه در بطنِ اينهاست و آنچه به نام پوست است يعني ظاهر و باطن گداخته ميشود (يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ) يعني «يُصهرُ الجلود» خب، اين براي پيرهن آن هم براي آبِ داغ اين هم براي درجه ي حرارت بعد كوبهاي از آهن بالاي سر اينها مرتب اينها را ميكوبد (وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ):
مَقْمَعه همان كوبه است كوبه ي آهني بر بالاي سرِ اينها پُتْكگونه اينها سرشان را ميكوبد خب پس پيراهن ناري دارند، حميمي از بالاي سرِ اينها ريخته ميشود آنچه در درون اينهاست دستگاه گوارشي اينها گداخته ميشود پوستِ بيرون اينها هم گداخته ميشود و كوبه ي آهني هم بالاي سرشان است خب، اينها هر وقت ميخواهند از عذاب بيرون بيايند نميتوانند (كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ) از اين جهنّم بخواهند خودشان را بيرون بكِشند در اثر شدّت اندوه و غم و عذاب (أُعِيدُوا فِيهَا) اينها دوباره برگردانده ميشوند.
تفسير كنزالدقائق و امثال اين تفسير روايات فراواني است كه اين دو فريق چه كساني هستند البته مصداق بارزشان در نظام اسلامي اهل بيت(عليهم السلام) از يك طرف، اموي و مرواني و عباسي از طرف ديگر، بر اينها تطبيق شده است در روايات ما كم هم نيست اين روايات اين مصداق بارزشان. اما تعبيري كه در كنزالدقائق و امثال آن هست اين است كه (كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا) هر وقت اينها از جهنم بيرون آمدند اينها را دوباره برميگردانند به جهنم، برگردانده ميشوند. استدلال ايشان اين است كه اعاده بعد از خروج است وقتي ميگويند برگرداندند يعني اينها از جهنم به در آمدند بعد اينها را دوباره برميگردانند اين استدلال ناصواب است براي اينكه آيه دارد هر وقت خواستند بيايند بيرون نه هر وقت بيرون آمدند (كُلَّمَا أَرَادُوا) اما اينكه ايشان از كلمه ي اعاده استفاده كردند كه بايد بيرون آمده باشند اين هم ناتمام است براي اينكه در ذيل آيه ي «آيةالكرسي» آنجا مشخص شد كه اين گونه از الفاظ هم براي رفع است هم براي دفع، در آنجا مرحوم امينالاسلام و ساير مفسّرين(رضوان الله عليهم) هم فرمودند كه (اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ) معنايش اين نيست كه هر مؤمني اول در ظلمتِ كفر و عصيان و امثال اينها بود بعد خداوند اينها را از ظلمت بيرون آورد (اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ) اين است كه آن مؤمناني كه به فطرتِ اصليشان باقي بودند انبيا، اوليا، مؤمنينِ خالص، اينجا اخراج به معناي دفع است نه به معناي رفع يعني نميگذارد كه اينها به طرف ظلمت بروند ساير مؤمنين اگر احياناً لغزيدند اشتباهي كردند توفيق توبه و مانند آن را نصيبشان ميكند اينها را از ظلمت بيرون ميآورد كه به معني رفع است. بعد استشهاد ميكند ميفرمايد شما در فضاي عُرف هم ميبينيد اگر يك همايش خاصّي يك گردهمايي مخصوصي باشد براي يك نسل خاصّي گروه دانشمند مخصوصي، افراد عادي اگر بخواهند بروند آنجا راه نميدهند و اين افراد عادي اگر تجربه كردند به يكديگر ميگويند كه نرويد كه بيرون ميكنند، بيرون ميكنند يك تعبير عرفي است معنايش اين نيست كه به شما اجازه ميدهند اول وارد اين سالن بشويد بعد بيرونتان ميكنند كه، وقتي ميگويند بيرون ميكنند يعني راه نميدهند.
استدلال جناب امينالاسلام و ساير مفسّرين اين است كه تعبير عرفي است وقتي خدا ميفرمايد مؤمنان را خدا از ظلمت خارج ميكند اين اعم از دفع و رفع است پس بنابراين دفع را هم شامل ميشود اينجا خصوصاً قرينه است كسي از جهنم بيرون نميآيد اولاً اين جهنّميها در جهنم هم كه هستند در فضاي بسته هستند اين طور نيست كه يك فضاي بازي به اينها بدهند بگويند اينجا بسوز اينها همان طوري كه خودشان در دنيا بستند (يك) دست و بال ديگران را هم بستند آنها را گرفتار كردند (دو) در جهنم هم كه هستند اينها (وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ) اينها، جهنّميها در صَفَد و در زنجير و غُل بستهاند با دست و بال و پاي بسته ميسوزند نه اينكه پايشان باز باشد كه جايشان هم تنگ است (أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً) همان طوري كه اينها جاي ديگران را تنگ كردند جاي اينها هم در جهنم تنگ است همان طوري كه اينها مانع آزادي مردم بودند دست و پاي مردم را بستند خدا هم دست و پاي اينها را ميبندد بنابراين قدرت فرار ندارد كه، اين قدرت بيرون آمدن ندارد كه (كُلَّمَا أَرَادُوا) يعني هر وقت بر اساس اينكه فطرتشان ميخواهد از اين آتش نجات پيدا كند همين كه اراده كردند كه بيرون بيايند ماندنشان تحكيم ميشود نه اينكه اينها بيرون ميآيند دوباره برميگردند (كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا) خب، اين درباره ي كيفيت عذاب اينها، جامه ي اينها (مِن نَارٍ) است، آنچه بر بالاي سرِ اينها ريخته ميشود حَميم است، آنچه بر سرِ اينها كوبيده ميشود (مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ) است.
آثار گرانبار و تلخِ اين امور گداخته آن است كه (يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ) اما حرفهاي تلخي را هم از مسئولان جهنم ميشنوند (ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ) به آنها ميگويند اين را بچشيد در بخشهاي ديگر هم هست كه (ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ) تو در دنيا يك عزيزِ بيجهتي بودي، يك كرامت بيجهتي داشتي حالا اهانتِ باجهت داشته باش، ذلّت باجهت داشته باش (ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ) اين عناوين وقتي درباره ي كفار ملاحظه شد قرينه ي تقابل اقتضا ميكند كه درباره ي مؤمنان مشابه اين را هم ما داشته باشيم.
پرسش:.؟پاسخ: چون آخر با «واو» عطف كرده اين، اينچنين نيست كه اگر نار از درون برخيزد (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) خب اول از درون ميسوزد بعد از بيرون، اگر نار از بيرون باشد اول پوست ميسوزد بعد جلود، ولي چون «واو» هست نشانه ي ترتيب «فاء» و «ثمّ» را ندارد البته اگر (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) بود خب معلوم است اين (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) اول درون را ميسوزاند از درون به بيرون سرايت ميكند ديگر خب.
فرمود اين فريقانِ خصمان گروه اول اين طورند اما گروه دوم كه حقاند خداي سبحان عهدهدار پاداش اينهاست اوّلين تفاوت آن است، در آنجا به صورت فعل مجهول ذكر كرده فرمود: (قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ) اما اينجا كه گروه حقاند، فريق حقاند اول به نام ذات اقدس الهي شروع شده كه خداي سبحان عهدهدار پاداش اينهاست (إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ) حالا اين جنّات را وصف ميكند (إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ) كه (تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ) كه اين جمله در آيات و سُوَر فراوان گذشت. اين مؤمنان كه در چنين فضايي به سر ميبرند (يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً) اينها اگر جامهاي دارند، اگر زيوري دارند، اگر زينتي دارند از اين قبيل است تَحليه ميشوند، مُحلاّ ميشوند، حِلْيه و زينتداده ميشوند به اين امور (يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ) دستوارههايي از طلا حالا از سنخ انگشتر هست، دستبند هست، چگونه هست اينها را در بهشت مشخص ميشود (وَلُؤْلُؤاً) اين (لُؤْلُؤاً) كه منصوب است عطف است بر محلّ (أَسَاوِرَ) نه بر (ذَهَبٍ) چون دستواره ي لؤلؤيي نيست دستواره ي طلايي هست اما دستوارههاي لؤلؤيي نيست ممكن است آن دستواره را با لؤلؤ مُرصّع كنند ولي دستواره ي لؤلؤيي نيست لذا اين (لُؤْلُؤاً) را گفتند منصوب است عطف است بر محلّ (أَسَاوِرَ) كه منصوب است نه اينكه بر (ذَهَبٍ) باشد كه اَساوِر از ذَهب باشد و از لؤلؤ، دستواره از طلا هست ولي از لؤلؤ نيست. خب، جامه ي اينها چيست؟ جامه ي اينها حرير است البته حرير به عنوان بهترين پارچه كه بشر ميشناسد فرشِ ابريشم، پرده ي ابريشم، پيراهن و جامه ي ابريشم بهترين پارچهاي است كه بشر در روي زمين ميشناسد.
سوره ي مباركه ي «الرحمن» فرمود: (مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ)، (إِسْتَبْرَقٍ) همين پَرنيان و ابريشم و حرير است فرمود بهشتيها روي فرشهايي تكيه ميكنند كه آستر اينها پرنيان است، اَبره ي اينها چيست خدا ميداند «بَطائِن» جمع «بِطانه» است به آن آستر پارچه ميگويند بطانه «از ظهاره اَبره دان و البطانه آستر» به تعبير نصاب بطائنِ اين فُرُش پرنيان است يعني آسترش ابريشم است يقيناً ابرهاش بالاتر از آستر و بهتر از آستر است اما ابرهاش چيست خدا ميداند اينكه فرمود: (فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ) يا (فِيهَا) چيزي است كه (مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ) هست، (فيها ما لا أعين تري واُذن سمعت) از همين قبيل است لذا فرمود: (وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ) البته اين وقتي فرش آنچنان باشد كه بطائنش استبرق باشد ابرهاش يقيناً بالاتر از استبرق است. در قبال كفّار كه حرفهاي تلخِ گدازندهاي هم ميشنيدند كه به آنها گفته ميشد (ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ) اينها حرفهاي شيوا و شيرين ميشنوند (وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) به اين هدايت ميشوند به اين سَمت و سو حرفهاي خوب فرشتهها به اينها ميزنند نظير آنچه در حال احتضار و در حال قبض روح فرشتهها با سلام و درود از اينها روح را قبض ميكردند (الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ) ميگويند (سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ) در بخشهاي ديگر دارد (طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ) در اينجا هم حرفهاي طيّب، كرامتها، اجلالهايي را از فرشتگان دريافت ميكنند (وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) (اين يك) (وَهُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ) دو، اين صراطِ حميد ديگر از آن چيزهايي است كه (فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم) است در اين ذيل اين دو مطلب بايد بيان بشود هم با آنها حرفهاي خوب ميزنند (يك)، هم اين (هُدُوا) كه فعل مجهول است يعني اينها راهنمايي ميشوند كه خود اينها هم خوب حرف بزنند و حرفِ خوب بزنند (دو)، آنچه به اينها گفته ميشود همان (سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ) مانند آن است، اما آنچه اينها ياد ميگيرند و به يكديگر ميگويند در سوره ي مباركه ي «يونس» آيه ي ده به بعد اين است كه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ٭ دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) در سوره ي مباركه ي «يونس» كه قبلاً بحث شد به اين نتيجه رسيديم كه آنها اگر چيزي را بخواهند ميوهاي را بخواهند آبي را بخواهند ميگويند (سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ) و اگر از آن استفاده كردند (دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ) برخوردي كه با يكديگر دارند سلام است (وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) وقتي از نعمتهاي بهشت بهره بردند ميگويند حمد براي خداست، چه اينكه وقتي وارد صحنه ي بهشت ميشوند ميگويند (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ) (يك)، (وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ) (دو)، اينها با حمد، با تسبيح، با تكبير، با تسليم اينها همراهاند اينها (هُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) هم با اينها حرفهاي خوب گفته ميشود يعني فرشتهها با ادب با اينها سخن ميگويند با تكريم، هم خود اينها هدايتشدهاند كه چگونه با يكديگر حرف بزنند، چگونه با خدا سخن بگويند، چگونه با نِعَم بهشت حرف بزنند، چگونه بعد از تنعّم از نِعم بهشت حرف بزنند اينها عصاره ي كلام درباره ي مطلب اول كه (هُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) است.
پرسش:.؟پاسخ: نه ديگر، براي اينكه فضا آن است در دنيا هم اينچنين هست اما در فضاي آخرت است در آنجا دارد كه نسبت به كفّار گفته شد (ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ) در قبال (ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ) كه براي كفّار است اينجا (هُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) هست اينجا (هُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ) كه مقام ثاني است خب (هُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) براي بخش اول اما (هُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ) ديگر چيست؟ چون در بخشهايي از قرآن كريم آمده است كه (وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ) البته بهشت، جنّت خب متعدّد است (وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ) دوتا بهشت است كنار اين دوتا بهشت يا غير از اين دوتا بهشت، دوتا بهشت ديگر است كه جمعش ميشود (جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ) اين يك معناست كه اينها دوتا جنّت دارند بعد (وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ) كه جمعاً جنّات متعدّد خواهد بود. اما معناي ديگري براي (وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ) هست اين است كه اينها هم جنّتِ جسماني دارند هم جنّت روحاني.
جنّت جسماني روحشان آنجا حضور و اشراف دارد ولي در جنّت روحاني در عين حال كه جسم دارند جسم حضور ندارد بيان ذلك اين است كه اينها اين مراحل را گذراندند بعد ميفرمايد: (وَهُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ) به طرف خدايي كه حميد است راهنمايي ميشوند كه آنجا بروند آنجا ديگر سخن از جسم نيست، سخن از درخت و حَجَر و شجر نيست در سوره ي مباركه ي «قمر» به اين صورت آمده كه (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) مردان باتقوا يك بهشت دارند كه بدنشان هست جسم هست درخت هست و ميوهها هست و مانند آن، يك مرحله ي بهشت است كه نزد خداي سبحاناند نه اين است كه وقتي ميخواهند نزد خدا بروند بدن ندارند هيچ وقت مؤمن بيبدن نخواهد بود بيجسم نخواهد بود در همه ي موارد جسم دارد در همه ي موارد بدن دارد ولي آنجا جاي بدن نيست الآن ما در مسجد اعظم نشستهايم حرف ميزنيم حرف ميشنويم از آن جهت كه اينجا نشستهايم با بدن نشستهايم حرف ميزنيم حرف ميشنويم اينها جسماني است اما اين معارف و اين مطالب كه در مسجد اعظم نيست ما در عين حال كه جسم داريم مرحلهاي داريم كه آنجا ديگر جسماني نيست نه معنايش اين است كه ما جسم نداريم ما جسم داريم ولي جسم ما آنجا حضور ندارد (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ) جسم حضور دارد چه اينكه جان حضور دارد اما (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) فقط جان حضور دارد نه جسم زيرا ذات اقدس الهي جا ندارد تا جسم آنجا بيايد مثل اينكه اين مطالبي كه الآن طرح ميشود در اين مطالب چشم و گوش كار نميكند فقط عقل كار ميكند كه منزّه از جسم است. خب، اگر بهشتيها اين دو مرحله را دارند و يكي از محتملات آيه ي (وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ) همان معناي آيه ي پاياني سوره ي «قمر» باشد كه (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) اين بزرگواراني كه اين نعمتها را ادراك كردند راهنمايي ميشوند (إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ) به پيشگاه ذات اقدس الهي راهنمايي ميشوند كه آنجا بروند معلوم ميشود هنوز فاصله هست هنوز اينها عند الحميد نيستند، (عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) نيستند بخش پاياني سوره ي مباركه ي «فجر» نشان ميدهد كه رسيدن به مقام قُرب الهي نه كار همه است نه به آساني نصيب كسي ميشود اگر كسي واجد اين سه عنصر بود:
يعني داراي نفس مطمئنّه بود (يك)، داراي نفسي بود كه راضيِ به قضاي الهي است (دو)، داراي نفسي بود كه ذات اقدس الهي از عقايد و اخلاق و اعمال او راضي هست (سه)، از اين سه عنصر مدد ميگيرد و مخاطب ميشود كه (يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ) در حالي كه (رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً) يعني «مطمئنّةً راضيةً مرضيةً» وقتي اين سه صفت را داشتي حالا بيا بالا (ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ) آن وقت آن مقام برتر نصيبش ميشود در عين حال كه جسم دارد جسم بالا نميرود مثل اينكه الآن ما اينجا حرف ميزنيم جسم نميفهمد تا بيايد بالا عقل ميفهمد از اين به بعد فرمود: (وَهُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ).
«و الحمد لله ربّ العالمين»