درس تفسیر آیت الله جوادی
89/11/25
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ ﴿15﴾ وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ ﴿16﴾ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﴿17﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ﴿18﴾
سوره ي مباركه ي «حج» بعد از بيان عناصر محوري اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت, افراد را به چند گروه تقسيم كرده است فرمود: «مِن الناس كذا, مِن الناس كذا, مِن الناس كذا» بعضيها تابعاند ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ بعضيها مَتبوعاند ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ﴾ بعضيها پيرو هوا و هوساند فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ اين گروهي كه در آيه ي پانزده ذكر فرمود: ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ﴾ برخيها احتمال دادند كه اين دنباله ي همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ باشد لذا با «واو» عطف نشده يك, و نفرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾ دو, اين دنباله ي همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ است اين يك احتمال است. در آيه ي يازده يعني ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ﴾ چند روايت در تفسير شريف كنزالدقائق هست اما هيچ كدام از آنها دليل نيست كه اين ضعيفالإيمان را ميگيرد اينها كسانياند كه يا در توحيد شك كردند يا در نبوّت شك كردند يا آنچه به منزله ي نبوّت است شك كردند بنابراين ايماني در حقيقت ندارند نه اينكه مؤمناند واقعاً و ايمانشان ضعيف است به دليل اينكه در ذيل فرمود: ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ﴾ آنكه ايمان دارد و ضعيفالايمان است هرگز خسرانِ دنيا و آخرت دامنگير او نخواهد بود.
مطلب ديگر اينكه چندين وجه گفته شد كه سه وجهش را مرحوم شيخ طوسي نقل كرد بعضيها به نقل وجوه اكتفا كردند بعضيها ضمن نقلِ وجوه يكي از اين وجوهات را ترجيح دادند مثل سيدناالاستاد كه فرمود ضمير به رسول خدا برميگردد ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ﴾ پيامبر را خدا چنين كاري بكند, برخيها بعد از نقل وجوه, ضمير را به «مَن» ارجاع دادند به تعبير جناب فخررازي جامع همه ي اين وجوه اين است كه خداي سبحان عالَم را آفريد براهيني هم اقامه كرد و اگر كسي در برابر نظام بخواهد بايستد هيچ راهي ندارد اگر حلقآويز هم بكند راه همين است براي اينكه خداي سبحان جهان را به احسن وجه آفريد, انسان را هم به أحسن تقويم آفريد, مجموعه ي عالَم و آدم و پيوند عالَم و آدم يعني اضلاع سهگانه ي مثلث را به احسن وجه آفريد بعد فرمود تبديلي در نظام خلقت نيست به نحو نفي جنس ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ﴾ هيچ كسي عوض نميكند نه خدا نه غير خدا, اما خدا عوض نميكند براي اينكه به احسن وجه اين مثلّث را خلق كرد غير خدا تبديل نميكنند چون قدرت ندارند لذا با نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾, ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ﴾, ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ﴾ حالا اگر كسي در برابر تكوين و تشريع سرِ ناسازگاري دارد برهان هم نميپذيرد حكمت و موعظه و جدال احسن هم درباره ي او كارآيي ندارد چنين كسي اگر حلقآويز هم بكند نتيجه نميگيرد اين آن معناي جامع بين اين وجوه ياد شده است اگر برهان ميخواهيد ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ اين هم براهين چه درباره ي عالَم, چه درباره ي آدم, چه درباره ي پيوند عالَم و آدم اين اضلاع مثلّث به احسن وجه خلق شده و كسي هم قدرت تبديل ندارد و خداي سبحان هم كه قدرت دارد هم اين كار را نميكند چون به احسن وجه آفريده, اگر خدا به احسن وجه آفريده پس تبديل نميكند ديگران هم كه قدرت تبديل ندارند, اگر كسي خيال بكند كه ذات اقدس الهي پيامبر خود را ياري نميكند يا خيال بكند كه خداي سبحان نيازِ او را برطرف نميكند مشكلات او را برطرف نميكند اين ضمير ﴿لَّن يَنصُرَهُ﴾ چه به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردد چه به ﴿مَن﴾ برگردد, جوابش اين است, پايانش اين است كه اين شخصي كه چنين گمانِ فاسدي دارد كه نه برهانپذير است نه برهان اقامه ميكند اين اگر آسمان برود زمين برود حكم همين است اين جامعِ بين اين وجوه است ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ اگر اين تتمّه ي ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ﴾ باشد و آن شخص قيامت را قبول نداشته باشد نفيِ نصرت در دنيا به لحاظ «ليس» ناقصه است يعني شخص در دنيا هست, نصرت در دنيا ممكن است ولي خدا او را ياري نميكند اين (يك) نفي نصرت به لحاظ آخرت از باب «ليس» تامّه است چون او به آخرت معتقد نيست سالبه به انتفاع موضوع است نه اينكه آخرت را قبول دارد و خدا او را در آخرت ياري نميكند ولي اگر ضمير به حضرت رسول برگردد خب آخرت هست, حضرت را هم خدا همان طوري كه در دنيا ياري كرد در آخرت هم ياري ميكند ولي آنها كه آخرتپذير نيستند ميگويند خدا او را در آخرت ياري نميكند ـ معاذ الله ـ براي اينكه آخرتي نيست پس به زعم آنها سالبه به انتفاع موضوع است به گمان ديگران سالبه به انتفاع محمول, به هر حال بعضيها گفتند كه اين شخص ﴿فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ﴾ منظور از:
«سماء» سقفِ بيت نيست همين آسمانِ مرئي ظاهري است يعني سپهر به اصطلاح. ﴿ثُمَّ لْيَقْطَعْ﴾ نه يعني اين طناب را قطع بكند از همان بالا بيفتد بلكه ﴿ثُمَّ لْيَقْطَعْ﴾ يعني به وسيله ي اين طناب مسافتِ بين الأرض و السماء را طي كند قطع مسافت كند برود حالا آسمان, آسمان هم برود حكم همين است بر فرض آسمان هم برود نميتواند خشمش را فرو بنشاند اين خشم از درون اوست اين ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ است بايد با فهم اين خشم را نشاند, با اعتقاد نشاند, با وسايل بيروني اين خشم فرو نشانده نميشود پس چه قطع معناي بريدن و از همان بالا افتادن باشد, چه قطع به معناي قطع مسافت و پيمودن باشد, چه منظور اين باشد كه اين بين الأرض و السماء نظير ﴿تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾ باشد چه معناي نظير آنچه فرعون گفته بود كه براي من صَرْحي و يك قصر بلندي بسازيد ﴿لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَي إِلهِ مُوسَي﴾ من بروم به آسمان ببينم كه آيا در آسمان براي موساي كليم خدايي هست يا نه, اين شبيه رصدخانه شايد فكر ميكرد كه من آنجا را بررسي كنم ببينم در آسمان خدايي هست غير از من چون اين گفت كه ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ اگر كسي داعيه ي ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾ دارد يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ دارد اين ميگويد رصدخانهاي بسازيد من در زمين كه خدايي غير از خود نميبينم از آسمان خبر بگيرم ببينم كه در آسمان براي موساي كليم خدايي هست يا نه؟ چنين فكر مشئومي هم اگر باشد اين بايد قطع مسافت بكند برود آنجا ببيند كه ميتواند مشكل خودش را حل كند يا نه, پس چه ضمير به حضرت برگردد چه به «مَن» قطع چه به معناي بريدن و انقطاع آن حبل باشد چه به معني قطع مسافت علي جميع تقادير معنايش اين است كه هيچ كاري از چنين شخصِ بدخشمي ساخته نيست كه خشم خودش را فرو بنشاند براي اينكه اين آتش از درون است حالا شما مكرّر از بيرون سطل سطل آب ميريزيد خب وقتي از درون شخص مشتعل است ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ شما بر فرض بيرون آب بريزيد مشكل درونش را حل نميكند كه. خب, ﴿فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ﴾ شبيه چنين آيهاي در سوره ي مباركه ي «انعام» آيه ي 35 به اين صورت آمده كه ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ﴾ اگر روبرگرداندن آنها براي شما دشوار است و تحمّلناپذير تو اگر بتواني به عمقِ زمين اينها را ببري مشكل اينها حل نميشود, به اوج آسمان برساني مشكل اينها حل نميشود ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الأرْضِ﴾ سوراخ بكني زمين را به عمق زمين بروي, پايين بروي ببيني آنجا مشكل اينها حل بشود حلشدني نيست ﴿أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاءِ﴾ نردباني درست كني كه اينها با نردبان بروند آسمان مشكلشان حل نميشود آسمان بروند زمين بروند مشكلِ اينها جهلِ اينهاست تنها چيزي كه اين مشكل را حل ميكند علم و فرهنگ است نه نردباني كه بالا ببرد نه آن عمقي كه, حَفري كه شما در درون زمين بِكَنيد. اگر آنجا بروي, بروي از عمق زمين معجزهاي بياوري يا در اوج آسمانها معجزهاي داشته باشي ﴿فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ﴾ اثر ندارد ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾ بنابراين تنها مشكل اينها خودِ اينها هستند هر معجزهاي كه بياوري اينها ميگويند سِحر است ديگر. خب, پس بنابراين اين آيه گرچه بدون غُموض نبود ولي جامعي هم دارد چه اينكه جناب فخررازي و برخي ديگر ذكر كردند. فرمود ما آيات الهي را به صورت بيّن و شفاف روشن ميكنيم حالا اگر كسي نابينا بود تقصير خودش است ﴿وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ ٭ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه مؤمناناند و مسلمين ﴿وَالَّذِينَ هَادُوا﴾ كه پيروان موساي كليم(عليه السلام) هستند ﴿وَالصَّابِئِينَ﴾ گروهي اين:
صابئين را بين يهود و تَرسا دانستند يعني يك دين تلفيقي از يهوديّت و مسيحيّت است گرچه برخيها مثل جامع قرطبي و امثال ذلك صابئين را جزء ستارهپرستان تلقّي كردند ولي اگر ستارهپرست باشند كه ديگر مشركاند در برابر مشرك قرار نميگيرند كسي كه غير خدا را ميپرستد چه موجودات ارضي چه موجودات سمايي اين مشرك است بنابراين صابئين چون در قبال مشركيناند و تفصيل قاطع شركت است منظور از صابئين نميتواند مشركين باشد ستارهپرست و امثال ذلك خود اين صابئين هنگام تدوين قانون اساسي كه آمده بودند مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي ميگفتند ما گروهي از مسيحيّت هستيم حالا يا حرف فخررازي درست است كه تلفيقي از يهوديّت و مسيحيّت است يا ادّعاي صابئين ايران درست است كه ميگويند ما گروهي از ترسائيانيم و مانند آن, ولي اينچنين نيست كه اينها ستارهپرست باشند وگرنه در برابر مشركين قرار نميگرفتند ﴿وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ﴾ را متأسفانه فخررازي ميگويد كه مَجوس پيروان مُتَنبيّياند در حالي كه در روايات ما دارد كه اينها پيروان نبيّاند نه مُتنبّي لذا مرحوم علامه در تذكره فقهاي ديگر اينها فتوا دادند كه از مجوس ميشود جِزيه گرفت مثل ساير اهل كتاباند.
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «سَلوني قبل أن تَفْقِدوني» اشعث پرسيد كه چرا از مجوس جزيه گرفته ميشود معلوم ميشود اين كار قبلاً شده بعد از فتح ايران بسياري از اينها كه خب عاقل بودند خردمدار بودند دين را پذيرفتند چون مستحضريد جزيرةالعرب حياتخلوتي بود براي امپراطوري ايران و روم كسي براي عرب حسابي باز نميكرد اين امپراطوري ايران به قدري قوي بود كه ميگفتند شاهنشاهي ديگر نه كشور سلطنتي, كشوري كه از اقمار و اَذناب ديگري كه مجاور او هستند باج بگيرد آنها بايد ماليات بدهند باج بدهند اين كشور شاهنشاهي بود شاهِ شاهان بود نه تنها سلطنتي آن روز در خاورميانه يك امپراطوري قَدَري بود به نام ايران, يك امپراطوري مقتدري هم بود به نام روم اين جزيرةالعرب مثل همزه ي وصل بود بين اينها كسي اصلاً براي جزيرةالعرب حساب باز نميكرد اما وقتي فكر اسلام و قرآن و وحي و نبوّت, فكر و نبوغ عدل و توحيد آمد خب اينها ديدند حرفِ خوبي است و پذيرفتند نه با جنگ, بسياري از اينها هوشمندانه پذيرفتند برخي البته لجوجانه ايمان نياوردند حرفِ اشعث اين بود به حضرت امير عرض كرد كه چرا از مجوس جزيه گرفته ميشود معلوم ميشود امر رايجي بود ديگر وجود مبارك حضرت امير هم فرمود خب اينها اهل كتاباند پيغمبر داشتند منتها پيغمبرشان را شهيد كردند مثل اينكه خيلي از انبيا را يهوديها ﴿قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾, ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ اگر علامه و امثال علامه فتوا دادند كه از مجوس ميشود جزيه گرفت معلوم ميشود اهل كتاب است منتها متأسفانه وضعِ تاريخ در حوزههاي علمي آنقدر قوي نيست اگر باشد ديگر جناب فخررازي اين حرف را نميزند كه اين مجوس پيروان مُتنبّياند نه نبيّ اين سخن, سخن درستي نيست.
پرسش: در احتجاج روايتي نقل شده كه در آن زرتشت؟
پاسخ: بله خب حالا ميدانيد اين گاهي اين زعم هم به معني يقين است حالا ممكن است شخصِ او اين طور نباشد ولي زرتشتيها داراي نبيّ بودند و اينها پيروان نبيّاند و موحّدند و اين جريان نور و ظلمت هم اين طور نيست كه اينها قائل باشند به اينكه نور اصل است .. اينها هم قائلاند كه اهرمن را يزدان آفريد نظير اينكه ما بگوييم شيطان را ذات اقدس الهي آفريد از آنها سؤال بكني كه اهرمن را چه كسي آفريد ميگويند يزدان, اينچنين نيست كه اهرمني باشد يزداني باشد دو مبدأ باشد تا بشود ثَنوي, اگر آن بزرگوار گفت «كَم قضّلّ من قال و يزدان ثمّ أهرمن» اين بر اساس همان شهرتي است كه تحقيق نشده خب.
حرفِ حكيم سبزواري(رضوان الله عليه) در منظومه است ديگر «و الشرّ أعدان فكم قد ضلّ منَ٭٭٭ قال بيزدان ثمّ أهرمن» البته اين در مسئله در توحيد ندارد در مسئله ي اينكه شرّ عدمي است يا نه, اينهايي كه معتقدند شرّ امر وجودي است منشأش اهرمن است اين «قد ضلّ» به هر تقدير مجوس نميتواند مشرك باشد براي اينكه در برابر مشركين است چه اينكه صابئين هم نميتوانند مشرك باشند چون در برابر مشركيناند آن پنج گروه بالأخره به خدا معتقدند, به توحيد معتقدند, به وحي و نبوّت معتقدند, اين گروه ششماند كه به اصل وجود خدا اعتقاد دارند اما مشركاند وحي و نبوّت را هم نميپذيرند معاد را هم نميپذيرند ﴿وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ اگر ﴿شَهِيدٌ﴾ به معناي.
پرسش:.؟پاسخ: ديگر بالأخره بشر به اوّلين باري كه بود موحّداً خلق شد شرك عاريت است خداي سبحان بشر را موحّد آفريد اوّلين بشري هم كه روي زمين هست در اين عصر پيامبر است به نام حضرت آدم توحيد را منتشر كرده شرك يك امرِ عاريتي است اينچنين نيست كه شرك در درازمدت بوده و بعد توحيد آمده يا شرك و توحيد با هم بودند بلكه شرك يك امرِ عارضي است اول خَلط در مصداق بود كم كم, كم كم گرفتار شبهات شدند بعد اين شبهه به صورت يك ويروس براي اينها حل نشد مثلاً اعتقاد باطل پيدا كردند.
پرسش: اين طور نيست كه اول ايمان را آوردند بعد به اصطلاح؟
پاسخ: خب از نظر درجه و رتبه معلوم است كه مؤمنين حقّاند ديگر, مؤمنين حقّاند بعد آنها كه حل كتاباند بعد ديگر اين گروه ششم كسانياند كه نه موحّدند, نه به وحي و نبوّت معتقدند نه به قيامت, اينها فقط به اصل وجود خدا معتقدند خدا را به عنوان واجبالوجود قبول دارند, به عنوان خالق قبول دارند, به عنوان إله الآلهه و ربّالأرباب قبول دارند اما ارباب متفرّقه قائلاند كه براي هر كاري ـ معاذ الله ـ يك ربّ جدايي است وحي و نبوّت را قبول ندارند, برزخ و معاد را قبول ندارند, بهشت و جهنم را قبول ندارند اين كار مشركين است البته.
بخشهايي از قرآن كريم آمده است كه خداي سبحان هيچ ملّتي را و هيچ مملكتي را شهر و روستا بدون رهبريِ الهي رها نكرده است براي اينكه طبق آن آيه ي بخش پاياني سوره ي مباركه ي «نساء» اگر ملّتي در سرزميني بدون رهبري الهي خلق شده باشند احتجاج اينها در قيامت هست خدا در سوره ي مباركه ي «نساء» در بخش پاياني فرمود ما انبيا فرستاديم, مرسلين فرستاديم براي تَبشير و انذار ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ براي اينكه اگر ما انبيا نميفرستاديم در قيامت اين مردم عليه خدا احتجاج ميكردند ميگفتند خدايا! ما كه نميدانستيم بعد از مرگ چه خبر است كه, تو كه ميدانستي بعد از مرگ ما را اينجا ميآورند چرا راهنما نفرستادي, ما براي اينكه مردم در قيامت احتجاج نكنند انبيا فرستاديم خب اين حجّت بالغه ي الهي است چه شرق عالَم چه غرب عالم, چه ديروز, چه امروز, چه فردا, پس هيچ ملّتي نيست مگر اينكه وحيِ انبياي الهي به اينها رسيده يا خود پيامبر بودند يا امام بودند يا مبلّغان و علما و روحانيون بودند اينكه دمِ در جهنّم به اين شخص ميگويند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ معنايش اين نيست كه مگر پيغمبر نيامده يا يكي از اهل بيت نيامده خب همين علما كه ميروند, همين طرح هجرت كه ميروند, همين سُفرا كه ميروند اينها حرفهاي علما را دارند ميگويند ديگر, در قيامت اينها كه وارد جهنم ميشوند مالكان جهنم, خازنان جهنم به اينها ميگويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ مگر روحاني نداشتيد, مگر نيامدند به شما بگويند؟ ميگويد چرا آمدند گفتند ﴿فَكَذَّبْنَا﴾ براي اينكه درِ خانه ي هر كسي كه پيغمبر نميرود كه, درِ خانه ي هر كسي كه امام معصوم(سلام الله عليه) نميرود كه, درِ خانه ي هر كسي كه مرجع تقليد نميرود همين علما و مبلّغين و اهل قلم كه ميروند اينها نذيرند ديگر خب اينها حرفهاي انبيا را ميرسانند ديگر حرفهاي خودشان را كه نميرسانند ـ معاذ الله ـ پس بنابراين اين حجّت بالغه است.
اوّلين توبيخي كه جهنّميان ميشنوند اين است كه مالك جهنم(سلام الله عليه) ميگويد آقا مگر مسجد نداشتي, مگر حسينيه نداشتي, مگر اين علما نيامدند به تو بگويند؟ ﴿قَالُوا بَلَي﴾ ميگويد بله آمدند ما نپذيرفتيم غرض اين است كه هيچ كسي جهنم نميرود مگر بعد از اتمام حجّت ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ اين اصل كلّي قرآن. اصل ديگر اين است كه فرمود ما قصّه ي بعضيها را گفتيم قصّه ي بعضيها را نگفتيم ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ اصل سوم اين است كه چرا قصّهها را نگفته؟ اين وجوهي دارد كه بارزترين وجه اين است كه اگر مثلاً ميفرمود آن طرف دريا يا اين طرف آب, آن خاوردور يا اين باختردور قومي بودند پيامبري آمد اينها چنين كردند چنان كردند اينها باور نميكردند جايي را بايد پيامبر نقل بكند كه بعد به دنبالش بفرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ﴾ كذا, عاقبة كذا, عاقبة كذا. اين سه اصل قبلاً گذشت اما درباره ي گفتن يك سلسله مطالبي كه بشرِ آن روز نميفهميد بشر امروز ميفهمد اينها قواعد كلّي است ما نميتوانيم بگوييم كه بشرِ امروز يك چيز ميفهمد و بشر ديروز نميفهميد خيلي از چيزهاست كه بشرهاي ديروز كشف كرده بودند و براي بشر امروز حل نشده هنوز و همان طوري كه از نظر زميني اگر بشر به جايي دسترسي نداشته باشد قرآن قصّه ي او را نقل نميكند از نظر زمينه هم بشرح ايضاً, اگر مطلبي باشد كه بشر به او دسترسي ندارد او را قرآن فقط به وسيله ي باطنِ قرآن, تأويل قرآن به خاندان عصمت و طهارت بيان ميكند مثل حقيقتِ روح, وقتي كه گفته شد ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾ فرمود: ﴿مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً﴾ شما چه كار داريد كه حقيقت روح را بفهميد با چه چيزي ميخواهيد بفهميد شما الآن شرق عالَم, غرب عالَم همه را جمع بكنيد ببينيد آقا اين حقيقتِ خواب شما هر شب ميخوابيد اين چيست؟ ميگويد ما نميدانيم. از خواب واضحتر شما چه ميخواهيد اين روح در عالَم خواب كجا ميرود؟ اين در عين حال كه خواب ميبيند در مشهد رفته, در حرم رفته, در كربلا رفته, نجف رفته يا غرب رفته يا شرق رفته, در عين حال كه آنجا هم ميرود گاهي خوابِ صادق دارد گاهي اين شخص خواب ميبيند كه حرمِ رضوي(سلام الله عليه) مشرّف شده يا كربلا مشرّف شده يا عتبات مشرّف شده يا غرب عالم رفته شرق عالم رفته يا اگر ناخداست خواب ميبيند كه در اقيانوس كبير دارد كشتيراني ميكند و خوابش هم حق است گاهي رؤياي صادقه نصيبش ميشود اما همين كه زنگ ساعت براي صبح زد يك تَك كرد اين بيدار ميشود خب اول ميشنود بعد بيدار ميشود يا بيدار ميشود بعد ميشنود اين روح بالاي سرِ او هست در دريا, در اقيانوس كبير هم هست آنجا هم دارد ميبيند اينجا هم بالاي سرِ اوست او را دارد تأمين ميكند همين روحي كه بالاي سرِ او هست ميشنود بعد از شنيدن او را بيدار ميكند نه اينكه او بيدار بشود بعد بشنود اصلاً حقيقتِ روح چه ميشود در عالَم خواب با اينكه هر شب ما ميخوابيم لذا خيلي از مطالب است فرمود آخر شما چه چيزي را ميخواهيد بفهميد آن راهي را كه بايد بفهميد كه راه حارثةبنزيد و آن راه را كه نرفتيد راه حوزه و دانشگاه هم كه يك باريكراه بيشتر نيست شما با يك سلسله مفاهيم كار داريد بله, او كه مفهوم نيست آن راهِ اُويس قَرَن را كه نرفتيد, راه حارثةبنزيد را كه نرفتيد, راه رُشيد حَجَري را كه نرفتيد راه درس و بحث را رفتيد همين مقدار گيرتان ميآيد ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً﴾ اما وقتي شما ميبينيد.
وجود مبارك حضرت امير دارد حرف ميزند ميفرمايد: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» به حضرت امير كه ديگر نفرمود ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً﴾ كه اين فرمود مشرق عالم برويد مغرب عالم برويد چيزي نيست الاّ اينكه ما ميدانيم, اگر آن سِعه ي صدر باشد بله خب خداي سبحان عطا ميكند اما وقتي اين ظرف تنگ باشد به همين اندازه مرحمت ميكند ديگر. خب اينها مربوط به آن بحثها حالا برويم به سراغ ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ كه آيه ي هيجده سوره ي مباركه ي «حج» است فرمود همه دارند سجده ميكنند همه دارند نماز جماعت ميخوانند تو كه داري ميبيني هيچ موجودي نيست كه سجده نكند چه آسماني چه زميني, به انسان كه رسيديم انسان ميشود دو قِسم آسمان و آسماني, زمين و زميني, تحتالأرض, فوقالأرض, جماد و گياه و نبات و حيوان كلاً به نحو موجبه ي كليه ساجد و خاضع و خاشعاند به انسان كه رسيديم ميشود دو قِسم ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ چون اينها كارِ عاقلانه ميكند از اينها تعبير به «مَن» شده است يعني تمام گياهان, تمام جمادات, تمام حيوانات, تمام نباتات ﴿وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ﴾ منتها اينها گاهي نماز فُرادا ميخوانند گاهي نماز جماعت به سلسله ي كوه فرمود وقتي كه امام جماعتتان داود(سلام الله عليه) يا سليمان(سلام الله عليه) مشغول نماز است ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ﴾, ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ با او نماز جماعت بخوانيد اين بارها اين عرض شد هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل كرد هم جناب زمخشري در كشّاف نقل كرد در ذيل آيه ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾.
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود سنگي است كه قبل از اينكه من به مقام نبوّت برسم هر وقت مرا ميديد سلام ميكرد «و إنّي لأعرفه الآن» الآن هم آن سنگ را من ميشناسم خب اين قبل از اينكه من پيغمبر بشوم هر وقت مرا ميديد سلام ميكرد سنگها هم فرق ميكنند درختها هم فرق ميكنند, بنابراين فرمود تو كه ميبيني ما به سلسله ي جبال دستور داديم كه نماز جماعتشان را با داود بخوانند ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ بعد ﴿مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ اين طور, ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ﴾ اينها به نحو موجبه ي كليه است اما به انسان كه رسيده فرمود: ﴿وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ﴾ خيلي از مردماند كه آنها هم تشريحشان با تكوين هماهنگ است خيليها هم هستند كه اين كار را نميكنند تكويناً تابعاند اما تشريعاً ﴿حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ﴾ اينها كسانياند كه اگر خداي سبحان در سوره ي «بنياسرائيل» فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ در بحثهاي قبل هم داشتيم در ذيل همان آيه ي سوره ي مباركه ي «اسراء» كه كرامتِ او حرفِ آخر نيست ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ يك سؤال و جوابي دارد خب چرا انسان مُكرَّم است؟ كرامتِ او به استناد خلافت اوست كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ وقتي به خلافت رسيديم باز هم حرفِ آخر نيست چرا خليفه ي خدا مُكرَّم است؟ براي اينكه خليفه ي خدا حرف مُستخلَفعنه را ميزند و مستخلفعنه كريم است خب خليفه ي او ميشود كريم حالا اگر كسي ـ معاذ الله ـ به جاي خليفه نشسته و حرفِ خودش را زده اين خلافت را مصادره كرده, غارت كرده ميشود ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ پس معلوم ميشود ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ براي همه نيست براي خليفةالله است خلافت هم براي اينكه خب كسي كه خليفه است اگر كسي قائممقام يك مديركل بود امضاي او خريدار داشت محترم بود بايد حرف مديركل را بزند نه حرف خودش را, اگر كسي به جاي زيد نشسته و احترام زيد را ميبرد بايد حرفِ زيد را بزند نه حرفِ خودش را اين دعا شايد دهها بار گفته شد از قويترين و غنيترين دعاهاي ماست كه در عصر غيبت باشد بخوانيم:
وجود مبارك امام صادق به زراره فرمود وظيفه ي شما در عصر غيبت اين است عرض كرد ما چه بكنيم؟ فرمود بگوييد: «اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني» خب اين ذيلش مشخص است كه اگر كسي حجّت خدا را نشناخت «ماتَ ميتةً جاهليّة» اين مشخص است اما چرا اگر رسول را نشناخت حجّت را نميشناسد و چرا اگر خدا را نشناخت رسول را نميشناسد؟ براي اينكه بين سقيفه و غدير فرق است حجّت آن نيست كه ساخته ي سقيفه باشد حجّت آن است كه نصبشده ي غدير باشد حجّت, خليفه ي رسول است اصلاً تا مستخلفعنه را نشناسد خليفه را نميشناسد آن وقت سر از سقيفه در ميآورد رسول خدا هم خليفةالله هست تا كسي الله را نشناسد رسول الله را نميشناسد تا كسي موحّد نباشد خداشناس نباشد پيغمبرشناس نيست چون آخر پيغمبر را او فرستاده تا مُرسِل را نشناسد رسول را نميشناسد, تا مستخلفعنه را نشناسد خليفه را نميشناسد خب, بنابراين اين شخص بهترين دعا در زمان غيبت همين دستور وجود مبارك امام صادق به زراره است كه زراره عرض كرد در عصر غيبت چه بگوييم؟ اين كار را بكنيم, اگر اين كار را كرد باور بود آن وقت ميشود موحّدِ خوب به عنايت الهي, ميشود پيغمبرشناس خوب, ميشود امامشناس خوب آمد در اين مسير, بنابراين همه دارند سجده ميكنند فرمود اگر كسي اين كرامتِ ما را حفظ نكرده است كرامتِ او ميشود دروغ, اگر خود گفت من انسانم هر انساني كريم است اين كرامت ميشود كاذب, كرامتِ كاذب يك اهانتِ صادق را به دنبال دارد چون ممكن نيست كه هم كرامت كاذب باشد هم اهانت كاذب باشد كه, اگر عزّت كسي كاذب بود ذلّت او صادق است لذا فرمود اينها كه كريمِ بيجهتاند عزيزِ بيجهتاند, موهونِ باجهتاند اينها كه عزيزِ به عزّتِ باطلاند ذليلِ به ذلّت حق و صادقاند ﴿وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ﴾ شما ميخواهيد كرامت را از كجا در بياوريد خود انسان كه نطفهاي بود اين كريم است اينكه نيست, اگر خدا فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ سببش هم ذكر كرد ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ و اگر خليفه بما انّه خليفه كريم است بايد كار مستخلفعنه را بكند نه كار خودش را اگر كسي ﴿أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اينچنين شد اين خلافت را غصب كرد اگر خلافت را غصب كرد جا براي ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ﴾ است ديگر, پس اگر كرامت دروغ بود اهانت ميشود حق اگر اهانت حق بود ديگر در برابر اهانت الهي هيچ كرامتي مطرح نيست ﴿وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمين»