درس تفسیر آیت الله جوادی
89/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
(مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ (15) وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ (16) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (17)
سوره ي مباركه ي «حج» آياتي درباره ي توحيد, آياتي درباره ي نبوّت و آياتي درباره ي معاد گذشت. طبق برخي از روايات وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود ذات اقدس الهي او را ياري ميكند در دنيا و در آخرت, گاهي آن ناصر هم در روايات مشخص شده است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است كه بخشي از اين روايات در كنزالدقائق هم آمده و اين باعث خشم و غضب عدّهاي شد و غِيظ كردند به اصطلاح, آيه نازل شد كه اگر كسي فكر ميكند, گمان ميكند كه خداوند پيامبرش را در دنيا و آخرت ياري نميدهد و عصباني است اين غضب و خشم خود را ميتواند با انتحار, با حلقآويز كردن, اينها حل كند ببيند مشكلش با اينها حل ميشود يا نه, بالأخره شما از دست چه كسي به ستوه آمدي اين اراده ي ذات اقدس الهي است كه دين خود و پيامبر خود و ائمه ي جانشينِ پيامبر را حفظ كند شما اگر غيظ كرديد عصباني شديد چه كار از دستتان برميآيد شما اگر دست به خودكشي هم بزنيد سودي ندارد اين يك وجه رايجي است كه بسياري از مفسّران اين راه را پذيرفتند. اين گروه معتقدند كه ضمير (يَنصُرَهُ) ضمير مفعول به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برميگردد كسي كه فكر ميكرد, گمان ميكرد خدا پيامبرش را ياري نميكند حالا به وسيله ي فرشتهها يا به وسيله ي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين اگر خيلي غضبناك و عصباني شد دست به خودكشي بزند بالأخره هر كاري دلش ميخواهد بكند ببيند مشكلش حل ميشود يا نه نظير آنچه در سوره ي مباركه ي «آلعمران» گذشت كه آيه ي 119 (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ) شما با آن غِيظ و خشمتان بميريد كاري از پيش نميبريد آيه ي 119 سوره ي مباركه ي «آلعمران» اين بود كه (هَا أَنْتُمْ أُوْلاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ يُحِبُّونَكُمْ) شما كفار را دوست داريد ولي آنها دوست شما نيستند (وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الغَيْظِ) اين منافقان وقتي شما را ببينند چهره به چهره بشوند ميگويند ما مؤمنيم ولي تنها بشوند انگشتِ خشم به دندان ميگذارند انگشت ميگزند بر اساس شدّت غيظ (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) بر اساس اين معنا ضمير (يَنصُرَهُ) به حضرت برميگردد و منظور آيه اين است كه شما هر كاري از دستتان برميآيد بكنيد (إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ) برخيها معتقدند كه چون نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين قسمت ذكر نشده اين ضمير مفعول (يَنصُرَهُ) به همان (مَن) برميگردد (مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ) هر كس خيال كند كه بالأخره بايد به سراغ بتها برود خدا نميتواند مشكل او را حل كند يا خدا حلّ مشكل او را به بتها واگذار كرده است خدا ناصر نيست بتها ضارّ و نافعاند و ناصرند اگر كسي چنين گماني را دارد دست به انتحار بزند كه ميتواند آيا اين غيظ و خشم خود را در برابر مكتبِ توحيدي فرو بنشاند يا نه, اين گروه كه ضمير (يَنصُرَهُ) را به (مَن) برميگردانند وجهشان اين است, توجيهشان اين است كه چون نام مبارك پيامبر ذكر نشده ضمير نميتواند بدون مرجع در آيهاي مطرح باشد مرجع ميخواهد مرجع ضمير (يَنصُرَهُ) همان (مَن) است منتها اينها به دو گروه تقسيم شدند يك گروه منظور از اين نصرت را مطلقِ ياري دانستند, گروه سوم كسانياند كه, كه دومِ اين گروهاند و سومِ در اصل مسئله منظور از اين نَصر را رزق دانستند زمينِ بارانديدهاي كه آماده براي تأمين رزق است ميگويند:
ارضِ مَنصوره يعني ارضي كه نصرتِ رزق به او داده شده است خب پس اين سه وجه شد وجه اول اين است كه ضمير به حضرت برميگردد وجه دوم و سوم آن است كه ضمير به «مَن» برميگردد فرق وجه دوم و سوم اين است كه نَصر در وجه دوم مطلق است در وجه سوم خصوصِ رزق. برخي از مفسّران فقط به ذكر وجوه سهگانه پرداختند برخيها به ترجيح همان وجه اول عنايت كردند مثل سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) وجه دوم و سوم را رد كردند برخيها وجه دوم و سوم را پذيرفتند و وجه اول را رد كردند آنها كه وجه اول را رد كردند گفتند كه ضمير مرجع ميخواهد (مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ) اگر ضمير مفعولِ (يَنصُرَهُ) به حضرت برگردد ضمير مرجع ندارد.
نكته قابل توجه اينكه البته ضمير بايد داراي مرجع باشد لكن در فضاي قرآن اگر ضميري بخواهد به الله برگردد يا ضميري بخواهد به رسولِ الله(رضوان الله عليه) برگردد نيازي به تصريح نيست چون فضا, فضاي خدا و پيامبر است چه اينكه اگر فضاي سورهاي درباره ي يك مطلب بود و معلوم است كه درباره ي آن مطلب هست نيازي به ذكر آن مرجع نيست الآن در سوره ي مباركه ي «شمس» كه گفته ميشود (وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا) خب ضمير (وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا) به شمس برميگردد مشخص است (وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا) اين هم ضمير به شمس برميگردد مشخص است (وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا) اين ضمير (جَلاَّهَا) به چه چيزي برميگردد؟ روز, آفتاب را روشن ميكند؟ اينكه نيست آفتاب روز را روشن ميكند, روز ماه را روشن ميكند اينكه نيست بر فرض هم باشد ضمير مؤنث نيست ضمير (جَلاَّهَا) به امور برميگردد به اشياء برميگردد, اگر ضمير به اشياء برميگردد و در اين فضا معلوم است كه روز چه چيزي را روشن ميكند لازم نيست كه ما قبلاً الأشياء يا الاُمور داشته باشيم لذا هيچ كسي اشكال نكرده كه (وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا) شما كه مرجع نداريد به چه چيزي برميگردد وقتي گفتيد روز روشن ميكند معلوم است چه چيزي را روشن ميكند ديگر اشياء را اشخاص را امور را, روز روش ميكند بنابراين چون در فضاي وحي نام مبارك الله, نام مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشخص است نيازي به تصريح نيست اين يك مطلب, پس اين اشكال نميشود و زمينه را براي قول دوم و سوم فراهم نميكند گذشته از اين, رواياتي كه در ذيل اين آيه هست همان معنا را تأييد ميكند كه بسياري از مفسّران گفتند و سيدناالاستاد هم همان را پذيرفته كه ضمير به رسول خدا برميگردد و عدّهاي از اين بيان نوراني آن حضرت خشمگين شدند كه چطور وجود مبارك حضرت امير يا فرشتهها و مانند آن ناصر پيامبرند و به خشم افتادند و از آن جهت كه اين سوره ي مباركه ي «حج» در مدينه نازل شد و قبل از جريان فتح مكه بود هنوز مشركين سرِ پا بودند هنوز درصدد توطئه و جنگ بودند هنوز آن خشمشان فرو ننشست و به حسب ظاهر تسليم نشدند اينها ديدند كه وجود مبارك حضرت كه از مكه به مدينه مهاجرت كرده حكومت تشكيل داده عدّهاي به او ايمان آوردند و سازمان نظامي پيدا كرده نيروي نظامي پيدا كرده آماده ي تجهيزات جنگي است و در بعضي از اين صحنهها هم پيروز شد اين باعث خشم آنها شد چون شنيدند كه خداي سبحان وعده ي نصرت داد كه پيامبر را ياري ميكند و اينها به خشم افتادند.
ذكر مسئله ي آخرت در اينجا تَطفّلي خواهد بود براي اينكه مشركان اصلاً معتقد به آخرت نبودند تا بگويند كه خدا كه پيامبرش را در آخرت ياري ميكند باعث خشم ماست آنها ميگويند انسان كه مُرد تمام شد و مرگ پوسيدن است و انسان با حيوان هيچ فرقي ندارد همان طوري كه يك گرگ را بعد از مرگ محاكمه نميكنند كسي كه صدّامي فكر ميكند يا مثل اوست, او را بعد از مرگ محاكمه نميكنند (إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا) اينها به آخرت به آن معنايي كه مسئله ي برزخ و قيامت است و حساب و كتاب و تطاير كتب و انطاق جوارح و اينها معتقد نيستند بنابراين چون در خود روايت از وجود مبارك حضرت رسيده است كه خدا به من وعده داد كه در دنيا و آخرت مرا ياري كند در برخي از اين نصوص نام مبارك حضرت امير هست كه وجود مبارك حضرت امير در دنيا و آخرت ناصرِ من هست كلمه ي آخرت چون در اين روايات آمده و واقعيّت هم اينچنين است همين را خدا نقل كرد و باعث خشم آنها شد نه براي اينكه اينها درباره ي آخرت هم چنين عقيدهاي دارند آنها از نصرت حضرت در دنيا خشمگيناند. و اگر ضمير به (مَن) برگردد درست است كه مرجع ضمير نزديك است ولي با فضاي سوره, با سياق سوره, با سِواق سوره هماهنگ نيست آيه در اين نيست يا سوره در اين نيست كه كسي گمان بكند خدا او را ياري ميكند يا ياري نميكند سوره در بخش توحيد است و نفي شرك است و امثال ذلك, بنابراين ظاهر هم همين است كه ما به نقل سه وجه اكتفا نكنيم و ضمير به وجود مبارك پيغمبر برميگردد و در فضاي قرآن اگر ضميري بخواهد به الله يا رسول الله برگردد نيازي به تصريح نام مبارك آنها نيست چون فضا, فضاي خدا و پيامبر است چه اينكه اگر در جايي فضا روشن بود كه مرجع ضمير چيست نيازي به ذكر مرجع نيست نظير (وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا) بنابراين ضمير به وجود مبارك رسول خدا برميگردد گذشته از اينكه اين (مَن كَانَ) به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نشان ميدهد كه بعضي سنّت و سيره ي سيّئه آنها اين بود كه اصلاً فكرشان فكر توحيدي نبود يك وقت است كه ميفرمايد: (مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ) خب اين ميتواند ضمير به (مَن) برگردد اما (مَن كَانَ يَظُنُّ) اين (كَانَ) نشانه ي آن استمرار است كسي كه در درازمدّت فكر ميكرد كه وجود مبارك پيامبر منصورِ الهي نيست, اگر ضمير به حضرت برنگردد ضمير به (مَن) برگردد بايد ميفرمود «مَن يَظُنّ أن لن ينصره الله» ديگر «كان» نميخواهد كه, اينها تأييد ميكند كه ضمير به وجود مبارك حضرت برميگردد (مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ) اين حلقآويز بكند خودش را بكُشد (فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ) سبب را بر مصاديقي حمل كردند كه يكي از مصاديق آن جريان طناب است كه طناب را ميگويند سبب, حبل سبب است و مانند آن به وسيله ي سببي حالا به سماء منظور سقفِ بيت است يا نه درختِ بلند است يا صحنههاي وسيعتر و سقفهاي وسيعتر است كه (إِلَي السَّماءِ) يعني به طرف بالا, به وسيله ي طنابي كه جاي بلندي آويزان ميكنند اين را امتداد بدهند (ثُمَّ لْيَقْطَعْ) خودكشي كنند, قطع كنند نَفَس خود را يا نه, از همان بالا خود را پَرت كند كه از همانجا (تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ) نظير (مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ)
صَهيق يعني دور, كسي كه مشرك است مثل اينكه در همان فضا پرتاب شده, رها شده يا كركسها و شاهين او را در همان فضا اختتاف ميكنند ميربايند يا تندباد او را به تَه درّه پرت ميكنند اين را (تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ), (فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ) كِيد او و حيله ي او دست به انتحار بزند ميبيند خشمش فرو مينشاند چه كار ميخواهد بكند هر كاري از دست شما برميآيد بكن شما كه فكر ميكني خدا او را ياري نميكند در حالي كه اينچنين هست در برابر اراده ي خداي سبحان هر كاري كه مقدور شماست انجام بدهيد آيه ي قبل هم اين است كه (إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ) شما بخواهيد عصباني بشويد سودي ندارد و هر كاري از دستتان بربيايد بخواهيد آن غضبتان را فرو بنشانيد هم مقدورتان نيست پس (إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ) (اولاً) غيظ شما سودي ندارد (ثانياً) براي حلّ اين غيظ هر كِيدي بخواهيد اِعمال كنيد بياثر است (ثالثاً).
پرسش:.؟پاسخ: (كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ) يعني خشم شما را از بين ببرد شما الآن عصباني هستيد بسيار خب, هر كاري از دستتان برميآيد بكنيد و ببينيد ميتوانيد جلوي اين خشمتان را بگيريد يا نه, شما بايد راضي باشيد به قضاي الهي, خداي سبحان پيامبرش را ياري ميكند تمام شد و رفت (إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ) اين همان (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ) آيه ي 119 سوره ي مباركه ي «آلعمران» است ديگر شما كه الآن غضب كرديد, غيظ كرديد, خشمگين شديد, عصباني شديد, چه كار ميخواهيد بكنيد قطع كنيد يعني وقتي كه خودتان را با طناب بستيد حلقآويز كنيد كه ميشود قطعِ نَفس يا طناب را قطع كنيد از همان بالا ميافتيد نظير (تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ) همانجا سقوط ميكنيد خلاصه انتحار كنيد كاري از دست شما ساخته نيست.
برهان مسئله اين است اگر برهاني است كه جهان را كسي اداره ميكند كه آفريد از اين بتها كه نه ضارّند نه نافع كاري ساخته نيست (إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ) خب, در صحنه ي معاد كه آيات الهي را ذكر كرد در اين قسمت فرمود: (وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ) ما آيات توحيد را ذكر كرديم, آيات وحي و نبوّت را ذكر كرديم, آيات معاد را ذكر كرديم از اين طرفِ اثباتي, آيات نفي شرك را ذكر كرديم, ضرر داشتن بتپرستي را ذكر كرديم كاري از بتها و بتپرستي ساخته نيست آن را هم ذكر كرديم اينها آيات الهي است كه به صورت شفاف خدا بيان ميكند منتها قرآن كه (هُديً لِلنَّاسِ) است اين ادلّه و اين استدلال و اين بيانها هدايتِ عمومي است كه (هُديً لِلنَّاسِ) است اگر كسي گوشِ شنوا داشت پذيرفت چند قدم به همراه اولياي الهي حركت كرد از آن به بعد هدايتِ پاداشي نصيبش ميشود از آن به بعد گرايش پيدا ميكند, علاقه پيدا ميكند به انجام دادن فرايض و انجام دادن نوافل كه «إنّ للقلوب إقبالاً و ادبارا» اين گرايشها, اين علاقهها, اين مَنشها فيضِ خداست اين را خدا به همه نميدهد آن اصلِ فطرت را به همه عليالسوا داده است كه نِصاب لازم براي تكليف است لذا برابر او فرمود: (هُديً لِلنَّاسِ) اما اگر كسي بياعتنايي كرد يك بار, دو بار, ده بار, صد بار به او مهلت ميدهد راه توبه را هم باز ميكند از آن به بعد او را به حال خود رها ميكند ميگويد تو و راه خودت كه وجود مبارك حضرت بارها عرض كرد «إلهي لا تَكِلْني إلي نَفسي طَرفَةَ عينٍ أبدا» اين واگذاري انسان به حال خودش بدترين كيفر است براي اينكه انساني كه فقيرِ محض است وقتي به حال خود واگذار شد خب قهراً سقوط ميكند ديگر, اما تصدّي هدايت او كه هدايت پاداشي است او مقلّبالقلوب است قلبش را نَرم ميكند گرايش ميدهد ميبينيد خيليها هستند كه به زحمت به طرف مسجد و زيارت ميروند بعضيها اصلاً مشتاقانه ميروند مثل اينكه خانه ي دوستشان ميخواهند بروند حرم رفتن براي آنها يك چيز لذيذي است بعضيها نه, با تكلّف ميروند. اينكه گرايش دارند, لذّت ميبرند, اُنس دارند اينها فيض خداست اين را خدا به همه نميدهد فرمود: (أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي) هر كساني كه بخواهد.
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» و «نور» اينها هم هست كه (إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا), (مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ) خب اينها كه هدايت تشريعي نيست كه هدايت ابتدايي كه نيست فرمود اگر كسي به خدا ايمان بياورد خدا دلش را رهبري ميكند خب اين هدايتِ تشريعي, هدايت ابتدايي اگر نباشد اين ايمان نميآورد كه يعني آن (هُديً لِلنَّاسِ) اول است اين شخص ايمان آورد (اولاً) (هُديً لِلنَّاسِ) ثانياً, اين (مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ) اين (يَهْدِ) مرحله ي پاداشي است (ثالثاً). آن هدايت عمومي است كه (هُديً لِلنَّاسِ) عدّهاي قبول عدّهاي نكول آنها كه قبول كردند ميشود (يُؤْمِنَّ بِاللّهِ) مرحله ي ثاني, آنهايي كه مرحله ي ثاني را گذراندند (مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ) اينجا هم همين طور است (أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ). خب, صحنه ي معاد كه ترسيم شد كيفيت معاد را مشخص فرمود كه چگونه در آن واسطةالعِقد در آن بيتالغزل در وسط سيرِ خلقت انسان فرمود: (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) اين جمله كه در آيه قبل خوانده شد آيه ي پنج سوره ي مباركه ي «حج» خوانده شد اين را كاملاً در نظر شريف داشته باشيد كه وسط قصّه فرمود: (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) اين نه به قبل مرتبط است نه به بعد مرتبط است اما آن هدف است انسان اوّلش خاك بود بعد نطفه بود بعد عَلقه بود بعد مضغه بود بعد كم كم حالا عِظام شد بعد حالا طفل ميشود بعد از رَحِم به دامن ميآيد بعد نوجوان ميشود بعد جوان ميشود بعد ميانسال ميشود بعد فرتوت و كهنسال ميشود بعد ميميرد اين سير را كه ذكر كرده وسط يك بيتالغزلي هست يك واسطةالعِقدي هست فرمود: (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) اين خيلي قيمتي است خيلي يعني خيلي قيمتي است كه چرا اينجا آمده نه به گذشته رابطه دارد نه به آينده رابطه دارد ميخواهد بفرمايد ما الآن نميخواهيم كيفيت بشرسازي را براي شما بگوييم كه ما ميخواهيم مسئله ي معاد را طرح كنيم كه شما درباره ي معاد چه مشكل داريد شما كه ميبينيد ديگر اين دليل را هر روز داريد ميبينيد اين هر روز ما داريم مُرده را زنده ميكنيم اين خاكِ مُرده را ما هر روز داريم زنده ميكنيم آن وقت شما ميگوييد چگونه خدا مُرده را زنده ميكند اين يك تكّه خاك است بعد ميآيد در مزرعه بعد ميشود ميوه بعد ميآيد بازار بعد ميآيد نطفه بعد ميشود علقه بعد ميشود انسان الآن اگر كسي برود پشتبام اين نظام ميبينيد همين هفت ميليارد دويست سال قبل در اين باغها بودند بعد هم اگر اهل بصر باشد ميبيند همين هفت ميليارد دويست سال بعد در باغها هستند اين طور نيست كه از جاي ديگر آمده باشند كه اما آن (نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي) حساب خاصّ خودش را دارد تا دوباره در قيامت همينها را برگرداند سرِ جاي اوّليش فرمود ما هر روز داريم مُرده را زنده ميكنيم شما مشكلتان چيست؟ خيلي اين جمله ي (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) گيراست كه در وسط قرار گرفته. خب, الآن ميفرمايد حالا كه مسئله ي معاد شد و همه زنده شدند.
بشر شش گروه است ديگر گروه هفتمي هم هستند منتها حالا آنها را اينجا ذكر نكردند. فرمود: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا) آنهايي كه مؤمناند, مسلماناند كه تابع قرآن و عترتاند (وَالَّذِينَ هَادُوا) آنهايي كه تابع حضرت موساي كليماند (وَالصَّابِئِينَ) كه حالا يا ستارهپرستاناند يا برخيها ميگويند اينها شعبهاي از مسيحيها هستند ترسائياناند (وَالنَّصَاري) آن شعبه ي اصلي مسيحيّت (وَالْمَجُوسَ) زرتشتها (وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا) گروه هفتم هم ملحديناند ملحدين آنهايي كه ميگويند (مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ) كمونيستاند و الحادياند مبدأ و معاد را نميپذيرند خب آنها چون كم بودند در حجاز آياتي كه مربوط به الحاد باشد كم است (مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ) و مانند آن هست در قرآن اما خيلي نيست ارتباط تنگاتنگ وجود مبارك حضرت با مشركان بود و يهوديها بود و مسيحيها بود و اهل كتاب بالأخره, فرمود ما اين شش گروه را در صحنه ي قيامت همه حاضر ميكنيم (إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ) او چون خيرالفاصلين است قولش فصلالخِطاب است, خير الحاكمين است قضاي او هم خيرالقضاست بين همه ي اينها داوري ميكند يهوديها را با كتابشان, مسيحيها را با كتابشان, مجوس را با كتابشان و هكذا و هكذا و هكذا, هم اينها را از هم جدا ميكند يك, اين جدايي برونمرزي هم در داخله ي اينها, اينها را با حساب و كتاب خودشان از يكديگر جدا ميكند اين فصلالخِطاب درونمرزي اينها را هم از هم جدا ميكنند برابر كتابشان, اعمال خودشان اعمال آنها را ميسنجند (إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ) چرا؟ چون (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ).
پرسش:.؟پاسخ: (إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ) جمله در محلّ خبر است ديگر. خب, خداي سبحان چون قولش فصل است خيرالفاصلين است, خيرالحاكمين است بين اين شش گروه جدايي مياندازد از بيرون و حق و باطل اينها را هم از درون اينها جدا ميكند خب.
چند مطلب يكي اينكه اين ارتباطي با آيه ي سوره ي مباركه ي «بقره» ندارد آيه ي 62 سوره ي «بقره» اين بود (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَاري وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ) آن ناظر به آن است كه اينها چه در دنيا چه در آخرت هر كدام برابر اين اصول سهگانه از سعادت برخوردارند چه مسلمانها, چه يهوديها, چه مسيحيها, چه صابئين هر كسي اين سه اصل را داشته باشد اهل نجات است ايمانِ به خدا, ايمان به قيامت و عملِ صالح برخيها خيال ميكردند كه اين پلوراليزم مذهبي و ديني را تأييد ميكند يعني يهوديها هم اهل نجاتاند نصارا هم اهل نجاتاند صابئين هم اهل نجاتاند آن طوري كه مسلمين اهل نجاتاند در حالي كه اينچنين نيست در آن بحثهاي سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت اين نميخواهد كثرتگرايي ديني را در اصلِ واحد امضا بكند كثرتگرايي سياسي را, اجتماعي را كه با هم زندگي مسالمتآميز داشته باشيد امضا ميكند اما كثرتگرايي ديني و مذهبي و كلامي و حق بودن را هرگز امضا نميكند براي اينكه در فرهنگ قرآن اين سه اصل معتبر است توحيد كه آن هم قبول كردند, عقيده ي به معاد آن هم قبول كردند و عمل صالح, عمل صالح در فرهنگ قرآن عملي است كه مطابق با حجّتِ عصر باشد حجّت عصر در زمان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) دينِ آن حضرت بود, در زمان حضرت موسي همچنين, در زمان حضرت عيسي همچنين, اليوم عمل صالح مطابق با قرآن و عترت است ديگر الآن اگر كسي به طرف بيتالمقدس نماز بخواند دائماً هم نماز بخواند عمل صالح نيست عملي را قرآن صالح ميداند كه مطابق با حجّت عصر باشد لذا در بخشهاي ديگر از قرآن فرمود: (فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا) پس اگر در عصر خودشان باشد بله, هر كسي در عصر خودش اين سه اصل را داشته باشد اهل نجات است يهوديهاي عصر خودشان, مسيحيهاي عصر خودشان, صابئان عصر خودشان اين اين طور است اما در عصري كه حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند و ديگر انقطع الوحي و ختم نبوّت اعلام شده است تنها عملي صالح است كه مطابق قرآن و عترت باشد اگر مطابق نباشد كه اين ديگر عمل, عمل صالح نيست كه حالا آن كاري كه رهبانيّت ميكردند, كليسا ميكردند اليوم كه اين عمل, عمل صالح نيست كه بنابراين عملي صالح است در فرهنگ قرآن كه مطابق با حجّت عصر باشد اين هرگز پلوراليزم مذهبي را امضا نكرده و نميكند البته با هم زندگي كردن, زندگي مسالمتآميز داشتن, (لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ) بودن مطلب ديگر است خب.
پرسش:؟پاسخ: بله, اين ميگويند گروهي از مسيحيها هستند اين صابئين. خب بله آن چون احتمالي است كه مفسّران ذكر كردند.
آيه ي محلّ بحث سوره ي مباركه ي «حج» ميفرمايد در قيامت بين همه ي اينها داوري هست و خدا هم خيرالحاكمين است و فصلالقضا و فصلالخِطاب به عهده ي خداي سبحان است در جريان مجوس مستحضريد علامه در تذكره بالصراحه ميگويد كه مجوسيها بايد جِزيه بدهند و مانند آن, خيلي از فقها فرمودند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «سَلوني قبل أن تَفقدوني» در ذيل همين آيه اين روايات آمده بعد اشعث قيام كرد عرض كرد كه يا اميرالمؤمنين چون حضرت فرمود: «سَلوني قبل أن تَفقدوني» به حضرت عرض كرد كه چرا از مجوس جِزيه گرفته ميشود معلوم ميشود كه قرارداد جزيه با زرتشتيها امري بود عملي او سؤال نكرد كه آيا از مجوس جزيه گرفته ميشود يا نه, سؤال كرد كه چرا از مجوس جزيه گرفته ميشود؟ معلوم ميشود اين امرِ پذيرفتهشده بود ديگر, اگر سؤال اين بود كه آيا از مجوس از زرتشت جزيه گرفته ميشود يا نه؟ خب اين معلوم ميشود كه سابقهاش روشن نبود اما سؤال اشعث در آن جمع اين بود كه چرا از مجوس جزيه گرفته ميشود وجود مبارك حضرت هم فرمود آنها پيامبري داشتند, كتابي داشتند منتها پيامبرشان را شهيد كردند خيلي از همين يهوديها بودند كه (قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ) يك, (يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ) دو, خب اينها هم همين طور بودند اينها پيامبرشان را شهيد كردند كتاب داشتند خب, اگر تاريخ, اين تاريخ خيلي رواج ندارد تاريخِ اسلام در حوزهها, اگر تاريخ انبيا البته كه زرتشت در چه عصري بود با كدام يك از اين سلاطين ايران روبهرو بود نامههايي از او بود حرفهايي از او بود برخورد اين زرتشت با حكومتها چگونه بود برخورد زرتشت با مردم چگونه بود, خيلي ميتوانست به ما كمك بكند.
جريان حضرت موسي و حضرت عيسي و اينها آيات فراواني هست ولي اگر در اين قسمت چون اگر قرآن كريم به همان دليلي كه جريان انبياي آن طرف آب و اين طرف آب يعني خاوردور و باختردور را ذكر نكرده براي اينكه اگر ذكر ميكرد اينها ميگفتند كه ـ معاذ الله ـ اينها افسانه است براي اينكه مگر آن طرف آب خبري هست يا نه, نه اقيانوسپيمايي در كار بود نه هواپيمايي اينها خبر نداشتند كه اگر حضرت ميفرمود در خاوردور يا باختردور پيامبري بود, مردم اينچنين بودند باور نميشد فقط لذا انبياي خاورميانه را ذكر كرده كه بعد بفرمايد: (فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ) كذا, عاقبة كذا, جريان زرتشت را هم اگر كتابي مانده بود نظير جريان تورات و انجيل حتماً ذكر ميكرد و نبودِ اين كتاب متأسفانه باعث شد كه آياتي در اين زمينه نيست ولي خب بالأخره فقهاي ما مثل علامه در تذكره و مانند آن فتوا دادند كه از زرتشتيها جزيه گرفته ميشود در زمان وجود مبارك حضرت كه ظهور ميكند اين طور است. خب, اين براي مجوس كه حضرت طبق اين روايت به اشعث جواب فرمود. مشركين در برابر اينها هستند پس معلوم ميشود كه اين (وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا) كه گروه ششماند غير از مجوساند مجوس مشرك نيست, نصارا مشرك نيست, صابئين مشرك نيستند, يهوديها مشرك نيستند, (الَّذِينَ آمَنُوا) مشرك نيستند, حالا برخي از اينها كه گرفتار تَثليث يا تثنيه شدند حسابشان جداست (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ) يا كساني كه (وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ) حسابشان جداست. بعد فرمود: (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) اين (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) غير از «ان الله بكل شيء شهيد» است اين شهيد نميتواند به معني شاهد باشد به معني مشهود است در آيه ي (أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) هم آنجا همين مطرح است يك وقت ميگوييم (إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) اين «حقٌّ لا ريب فيه» (بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ), «بكلّ شيء سميع», «بكلّ شيء شهيد» اين درست است اما اگر گفتيم (عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) اين شهيد اگر به معني عَليم باشد, اگر به معني شاهد باشد كه با «علي» استعمال نميشود ما بخواهيم بگوييم خدا همه چيز را ميبيند همه چيز را مشاهده ميكند بايد بگوييم «بكلّ شيء شهيد» ديگر نه (عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) اما اگر «عليٰ» گفتيم اين شهيد را الاّ ولابد به معني مشهود بايد بگيريم خداي سبحان بالاي هر چيزي مشهود است يعني شما هر چيزي را بخواهي ببيني اول خدا را ميبيني منتها حالا نابينايي حرف ديگر است مشكل خود شماست او بالاي هر چيزي است حالا اگر كسي چشمش فقط اين زير را ديد خب بله اين ديگر بالايي را نميبيند اين اگر نابينا بود آن رو را نديد حالا فرض كنيد كسي دستش را گذاشته روي كتابي اين شخص نزديكبين است و باريكبين است و ضعيفبين است و ريزبين است و زيربين اين دستي كه روي كتاب است نميبيند خب كوري خودش است ولي دست فقط دست روي كتاب است ديگر «إنّ الله علي كلّ شيء مشهود» اگر گفته شد «ما رأيت شيئاً إلاّ ورأيت الله قبله» بر اساس همين جهت است مگر ميشود بر اساس «داخل في الأشياء لا بالممازجة» خدا جايي حضور نداشته باشد ظهور نداشته باشد.
بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء طبق آن جمله ي ذيل نفرين نيست كور باد! خير كور است آنكه تو را نميبيند كور است «عَمِيت عينٌ لا تراك عليها رقيبا» خدايا! آنكه تو را رقيب و حاضر و ناظر نميبيند كور است نه كور باد اين, اينچنين است پس (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) اگر مشهودِ بالاي هر چيز هست كسي نميتواند در اين فِرَق ششگانه جزء آن پنج فرقه باشد باشد جزء فرقه ي اُوليٰ باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»