درس تفسیر آیت الله جوادی
89/10/29
بسم الله الرحمن الرحیم
(كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ (4) يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (5) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي وَأَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (6) وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ (7)
بعد از بيان اصل قيامت و اينكه مردم بايد در فضاي علم زندگي كنند طبق آن پنج طايفه از آيات قرآن كريم جريان گروهي كه بيتحقيق تابع هر مكتبياند بازگو كرد بعد فرمود اين افرادي كه بيتحقيق پيروي ميكنند در تحت ولايت شيطاناند و هر كس شيطان را وليّ خود قرار بدهد شيطان او را گمراه ميكند و به عذاب افروخته هدايت ميكند كلمهي هدايت معمولاً دربارهي صراط مستقيم، بهشت، حق، خير و سعادت و امثال اينهاست لكن گاهي دربارهي دوزخ به كار ميرود نظير (فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ) همان طوري كه بشارت غالباً در مورد خير است ولي گاهي در مورد شرّ و هلاكت كلمهي بشارت بر اساس تَهَكُّم به كار ميرود اينجا هم مسئلهي هدايت بر اساس تهكّم به كار رفته است البته در جريان بشارت قبلاً گذشت.
بشارت عبارت از خبري است كه در بَشَره اثر بگذارد خواه مسرّتبخش باشد خواه حزنآور ولي معمولاً بشارت را در خبرهاي نشاطآور به كار ميبرند در قرآن كريم مسئلهي (فَاهْدُوهُمْ إِلَي صِرَاطِ الْجَحِيمِ) آمده يك، (يَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ) آمده دو، هم آن آيه هم اين آيه ميتواند از باب تهكّم باشد.
مطلب دوم آن است كه تمام انديشههاي باطل بر اساس القائات شيطان است، تمام انگيزههاي باطل بر اساس وسوسههاي شيطان است منتها نفس انسان در صحنهي درون اگر در بخش علمي و فكري در جهاد درون بين وهم و خيال از يك سو، و عقلِ نظري از سوي ديگر شكست خورد عقلِ نظري به اسارتِ خيال و وهم در ميآيد شيطان با خيال و وهم انسان را گرفتار شبهات علمي ميكند به دام مغالطه مياندازد كه تمام اين مغالطههاي سيزدهگانه و امثال آن در اثر القائات شيطان است كه (إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ) تمام اين دسيسههاي انديشهاي در اثر القائات شيطان است منتها نفسِ شكستخورده كه وهّام و خيّال شد به جاي آنكه جزء اولواالالباب باشد و عاقل باشد وهم و خيال بر او مسلّط شد اين القائات شيطان را در بخش انديشه ميپذيرد.
در جريان انگيزه اگر بين عقلِ عملي كه «بِه عُبد الرحمن و اكتسب الجنان» با شهوت و غضب در صحنه ي جهاد نفس مَصافي برقرار شد و شهوت و غضب پيروز شدند و عقلِ عملي شكست خورد و طبق بيان نوراني اميرمؤمنان(سلام الله عليه) كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ اسيرٍ تحت هويً امير» اين عقلِ عملي به اسارت شهوت و غضب در ميآيد آنگاه وسوسه ي ابليس درباره ي انجام معاصي كارگر ميشود، بنابراين ابليس مستقيماً نه در انديشه، نه در انگيزه اثر نميگذارد بلكه دسيسههاي شيطان در بخش انديشه در اثر شكستخوردن عقل نظري در مصاف با وهم و خيال است اثرگذاري شيطان در وسوسه در اثر شكست خوردن عقلِ عملي در بخش انگيزه از شهوت و غضب است ولي بالأخره شيطان اگر مسلّط شد همان بيان نوراني اميرمؤمنان(سلام الله عليه) كه در خطبه ي چهار يا شش نهجالبلاغه قبلاً خوانده شد همان خطر دامنگير شخص ميشود كه فرمود: «نَظَرَ باعينهم و نَطَق بالسنتهم» اين تاثير شيطان است.
دربارهي چگونگی سَكْرتِ مردمِ قيامتزده است كه اينها مَستاند اشاره شد كه (وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي وَمَاهُم بِسُكَارَي) سَكرت گاهي در اثر مستي و ميگساري است گاهي در اثر حضرت مرگ و امثال اينهاست كه (وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ) سَكرات مرگ، سكرات مرگ در اثر اين است كه انساني كه در حال احتضار است هوشيار نيست نه اينكه نظير مِيخورده مَست به آن صورت باشد. سكرات گاهي به آن صورت است گاهي در اثر مستي است و مانند آن، لذا همين كه انسان هوشيار نبود كارهاي مضطرب انجام داد همين است و آنگاه غفلت از ارضاع و رَضيع هر دو و نهادن بارِ رَحِم اين سومي ميتواند در اثر آن اضطراب باشد. خب، در جريان معاد چند مسئلهي محوري را مطرح فرمودند يكي اصل جريان ساعت است كه آن يك بحث جدايي دارد يك فصل جدايي دارد كه ظرفِ احياي موتاست كه در قرآن كريم معمولاً سخن از اين است كه (أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا) يا (تَأْتِيَهُم بَغْتَةً)، (يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ) از اين تعبيرات است تعبير شفّافي در قرآن كريم نيست كه دلالت كند خداوند ساعت را ميآورد يا ساعت را ميآفريند كه اين بايد جستجو بشود آيا آيهاي در قرآن كريم هست كه خداوند ساعت را ميآورد يا نه، غالباً تعبير قرآن اين است كه ساعت ميآيد، ساعت دفعتاً دامنگيرشان ميشود به صورت فعلِ لازم مطرح است (أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا) يا (تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ)، ساعت ميآيد، ساعت آينده است اما ساعت را چه كسي ميآورد اين بالصراحه بيان نشد لكن جريان احياي موتا اين در چند فصل مطرح است كه بالصراحه ذات اقدس الهي اين را به خودش اسناد داد فصل اول اين است كه آيا احياي موتا ممكن است يا نه، ذاتاً ممكن است يا ممتنع. فصل دوم اين است كه آيا خدا ميتواند اين كار را انجام بدهد يا نه، اگر عملي ذاتاً ممكن بود آيا مقدور فلان فاعل هست يا نه، ممكن است عملي ذاتاً ممكنالوجود باشد ولي فلان فاعل نتواند انجام بدهد. آيا ذات اقدس الهي توان آن را دارد كه مردم را دوباره زنده كند يا نه؟ فصل سوم آن است كه حالا كه ثابت شد احياي موتا ممكن است و ثابت شد خدا ميتواند آيا ضرورتي هم دارد كه خدا مُردهها را زنده كند كه يقيني باشد كه قيامت مردم زنده خواهند شد يا نه صِرف امكان است هر سه فصل را ذات اقدس الهي در قرآن كريم به صورت شفاف بيان كرده كه هم احياي موتا ممكن است و هم اينكه خداي سبحان تواناست و هم اينكه بالضروره خدا مردم را دوباره زنده ميكند اما فصل اول كه احياي موتا ممكن است براي اينكه اگر (هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً)، اگر انسان چيزي نبود و ذات اقدس الهي روح را آفريد، بدن را آفريد، روح را به بدن متعلّق كرد وقتي كه انسان مُرد كه همه ي اينها موجود است يعني روح موجود است بدن متفرّق شده است خدا ميتواند دوباره اين بدن را جمع بكند و روح را به او متعلّق بكند اگر كسي بگويد (مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ٭ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ) پس اين امكان دارد. خدا ميتواند به دو دليل يكي اينكه همان خدايي كه در بدو پيدايش انسان را آفريد خب يقيناً ميتواند در ختم هم او را دوباره زنده كند. دليل دوم اين است كه قدرت خدا نامتناهي است (إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) اگر يك مبدا فاعلي قديرِ بالذّات بود قدرت او نامتناهي بود فرض ندارد چيزي ممكنالوجود باشد و مقدور خدا نباشد. عمده فصل سوم است كه نه تنها احياي موتا ممكن است، نه تنها خداي تعالي قادر بر احياي موتاست بلكه احياي موتا و (بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ) ضروري است الاّ ولابد و آن را از دو ناحيه ذات اقدس الهي ثابت ميكند يكي از ناحيه ي فعل يكي از ناحيه ي فاعل، گاهي برهان اقامه ميكند كه حدّ وسطش فعل خداست، گاهي برهاني اقامه ميكند كه حدّ وسط حقّانيّت ذات اقدس الهي است اما برهاني كه حدّ وسط فعل خداست.
سورهي مباركهي «ص» و«دخان» هست كه بعضي از آياتش قبلاً خوانده شد و آن اين است كه فعلِ خدا حكيمانه است هرگز خدا كارِ لغو نميكند (أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي)، (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً) اگر دنيا به قيامت ختم نشود براي انسان معادي نباشد اين نشئه خلقت ميشود لغو و باطل براي اينكه مكاتب گوناگوني هست بالأخره معلوم نشد حق با چه كسي است، ظلمهاي فراواني شده بالأخره از ظالمين انتقام گرفته نشده، افراد بيگناه فراواني كُشته شدند از قاتلين انتقال گرفته نشده اگر هر كسي هر چه كرد بر اساس (قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي) عالَم بگردد ميشود لغو و خدا كارِ لغو نميكند كارِ خدا حكيمانه است چون كار خدا حكيمانه است يك، اگر دنيا به (يَوْمِ الْحِسَابِ) ختم نشود ميشود لغو دو، پس دنيا الاّ ولابد به (يَوْمِ الْحِسَابِ) ختم ميشود كه هر كسي بالأخره در برابر كارش مسئول باشد ديگر، امروز كتمان كرده روزي بايد باشد كه كتمانش برطرف بشود هيچ كس باور نميكند كه عالم لغو است هر كه هر چه كرد، كرد اين برهان حدّ وسطش حكمت خداست يعني فعلِ او حكيمانه است.
آيهي محلّ بحث اين است كه چون خدا حق است از حقّ محض جز حق نيايد (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ) اين برهان مسئله است چرا معاد حق است؟ براي اينكه خدا حق است خب خدا حق است چه دليل است بر اينكه معاد حق است؟ دليلش اين است كه چون خدا حق است از حق كارِ باطل صادر نميشود برهان اول اين است كهم فعلِ خدا حكيمانه است فعل حكيمانه آن است كه به نتيجه برسد.
برهان محلّ بحث اين است كه خدا حق است خب از خيّرِ محض جز نكويي نايد، از حقّ محض جز حق نايد، از حكيمِ محض جز حكمت نايد، چطور ميشود حقّ محض كارِ باطل بكند بنابراين بين برهان محلّ بحث با برهان سوره ي مباركه ي «دخان» و «ص» خيلي فرق است با اين براهين ثابت ميشود كه معاد حق است (لاَّ رَيْبَ فُيهَا) همان طوري كه دو دوتا چهارتاست بالضروره، معاد آينده است بالضروره حالا اين برهان را ملاحظه بفرماييد با برهان سوره ي مباركه ي «ص» و سوره ي مباركه ي «دخان» فرقش روشن ميشود. فرمود: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ) اگر شك داريد شكّتان بالأخره به يكي از اين فصول سهگانه برميگردد ديگر، اگر درباره ي امكان برگرديد ما هر روز داريم نمونه نشان ميدهيم اين (لِّنُبَيِّنَ) كه در وسط قرار گرفت در بحثهاي روزهاي قبل اشاره شد براي همين است ما هر روز داريم مُرده را زنده ميكنيم شما درباره ي چه چيزي شك داريد. (فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ) حالا مُخلَّقه يا غير مخلَّقه يعني هنوز به خلقت رسيده يا هنوز نرسيده نه ناقص يا غير ناقص هنوز به خلقت رسيده يا به خلقت نرسيده به هر وسيله است اين مراحل را ما داريم هر روز ميگذرانيم (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) تا به شما نشان بدهيم كه ما هر روز داريم مرده را زنده ميكنيم آن وقت شما درباره ي چه چيزي اشكال ميكنيد (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) البته اين (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) هم مسئله ي فيزيك و شيمي و ساير علوم را اسلامي ميكند هم مسئله ي معاد را، اگر كسي سفرِ «مِن الخَلق الي الخلق بالحق» داشته باشد اينهايي كه در دانشگاهها اين علوم شريف را ميخوانند اين (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) برايشان روشن است كه خاك به صورت نطفه در آمده، نطفه خاك را به صورت نطفه در آورده نطفه را به صورت عَلقه در آورده نه نطفه علقه شد عَلقه را به صورت مضغه در آورده، مضغه را به صورت مثلاً عِظام در آورده، عظام را با گوشت پوشانده، گوشتِ پوشانده را كه جنين شد آماده ي پذيرش روح كرده، روح را در آن دَمانده شده انسان، ميبينيد.
منوچهري دامغاني در وصف انار خب او هم يك اديب است ديگر او انار را چطور وصف كرد ميگويد
مدبّرِ لعلساز لعل تراشيده باز٭٭٭ لعلِ تراشيده را به نقره پيچيده باز
به نقره پيچيده را به حقّه پوشيده باز٭٭٭ به حقّه پوشيده را به نام ناميده نار
گفت ميدانيد انار چيست؟ خدايي كه لعلتراش است اين لعلها را يكي پس از ديگري تراشيد براي اينكه بيخود به هم نچسبد برگهاي لطيف نقرهاي را در لابهلاي اين برگ گذاشت، براي اينكه آسيب نبيند يك پوشش حُقّهاي قرمزگونهاي بالاي آن گذاشته اسمش را گذاشته انار اين هندوانه هم همين را دارد اين ادباي ما اينچنين بودند اينها «سفر مِن الخلق إلي الخلق بالحق» داشتند هندوانه را همين طور تعريف ميكنند، ميوههاي ديگر هم همين طور تعريف ميكنند ولي كسي كه الهي نميانديشد ميگويد قدري آب داديم بذرافشاني كرديم اينچنين بوده است آنچنان شده است اما خب چه كسي كرد؟ اگر بگوييم چه كسي كرد اين علم ميشود علم اسلامي، بگوييم چه شد ديگر علم الهي نيست اين علم ميشود علم سكولار اين آيه هم علم را اسلامي ميكند هم مسئله ي كلامي را حل ميكند جهان، قيامت دارد مسئله ي كلامي است اما چه كسي خاك را نطفه كرد، چه كسي نطفه را علقه كرد، چه كسي علقه را مضغه كرد، چه كسي به صورت استخوان در آورد، چه كسي استخوان را جامه ي گوشت پوشاند اين ميشود فيزيك اسلامي، بدنشناسي اسلامي، طبّ اسلامي، اين ميشود اسلامي. فرمود ما اين كار را كرديم (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) تا بيان كنيم كه بالأخره مدبّري دارد اينها را اداره ميكند شما كه هنوز و هنوز است ساليان متمادي دانشمندان فكر كردند گوشهاي از اين نظم را پي بردند كه چگونه يك قطره آب به اين صورت در ميآيد خيلي از مسائل هنوز حل نشده خب اين نظمِ عميقِ علمي آفريننده ي عالِم نميخواهد ما چرا به افراد ميگوييم عالِم، براي اينكه چهارتا گوشه از گوشههاي بيكران اين عالَم را بلدند الآن فلان شخص را چرا ميگوييم دانشمند براي اينكه يك گوشه ي اين مخلوق را بلد است خب منشأ علمِ اين دانشمند پي بردن به نظمِ معلوم است آن كه معلوم را آفريد عالِم نيست، قادر نيست، حكيم نيست، خودبهخود اين نظمِ عميقِ علمي به بار آمده.
بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء در دعاي عرفه نفرين نيست اينكه حضرت ميگويد: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً» اين جمله ي خبريه است كه به داعي خبر القا شده نه به داعي انشاء، حضرت نميخواهد نفرين كند بگويد كور باد كسي كه خدا را نميبيند حضرت ميخواهد خبر بدهد ميگويد آنكه خدا را نميبيند كور است ديگر كور مگر چيست «عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً» آن دلي كه محبّت تو را ندارد سرمايه را باخته است آن كسي كه آثار تو را نميبيند كور است نه كور باد واقعش اين است بنابراين فرمود: (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) ما ميخواهيم براي شما بيان كنيم، اگر شما بخواهيد دورپرواز باشيد مبدأ را با اين كار بشناسيد ميشود علمِ كلام و فلسفه، معاد را بشناسيد ميشود كلام و فلسفه ميخواهيد نه، همين نظمِ داخلي را با صُنع الهي بشناسيد ميشود طبّ اسلامي، گياهشناسي اسلامي، جامعهشناسي اسلامي، سياستِ اسلامي، كياست اسلامي و مانند آن اسلام يعني همان دينِ جامعِ الهي است. خب، (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) بعد فرمود: (وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي) تا اينكه گروهي در نوجواني يا جواني ميميرند، گروهي در ميانسالي و گروهي در سالمندي كه بحثش گذشت بعد فرمود: (فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ) در كشاورزي هم همين طور است دامداري هم همين طور است اگر «إذا رأيتموا الربيع فاذكروا النشور» ميشود مسئلهي فلسفي و كلامي كه معاد حق است و آفرينندهاي در بهار مُردهها را زنده ميكند و اگر سخن از پي بردن به مبدأ و معاد نيست مشاهده ي آثار خداست در اين بذر و حبّه و هسته ميشود كشاورزي اسلامي، ميشود دامداري اسلامي، ميشود باغداري اسلامي و مانند آن. خب، فرمود: (وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً) بنابراين منظور از علم اسلامي اين نيست كه ما از اينها پي به خالق ببريم اين ميشود كلام اسلامي، منظور از علم اسلامي اين است كه بگوييم چه كسي اين كارها را دارد ميكند اگر فهميديم اين كارها، كارهاي خداست عينِ اسلام است ديگر كشاورزي اسلامي يعني اين كسي كه اين بيجان را جان ميدهد، دهن ميدهد، ريشه ميدهد، خوشه ميدهد خداست اين تفسيرش را يك مفسّر از قرآن ميگيرد تبيينش را يك استاد دانشگاه در كلاس درس ميگويد حتماً و حتماً آن علم اسلامي خواهد بود. خب، (فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) خب چرا اين طوري است؟ چرا معاد حق است؟ (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ) اگر خدا حق است چه اينكه هست از حقّ محض جز حق نايد اگر عالَم به مقصد نرسد ميشود پوچ و خداي سبحان منزّه از كارِ پوچ است.
دو حصر را قرآن كريم ذكر كرده منشأ دو حصر هم حق بودنِ مطلق خداست يكي اينكه هر چه حق است از خداست (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ) اين سياق، سياق حصر است حق را از غير خدا نميشود توقّع داشت (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ) از غير خدا حق ساخته نيست اين يك، حالا مطلب ديگر هر چه حق است از خداست اما خدا هر چه ميكند حق است يا نه، از اين آيه استفاده نميشود آن را از آيات ديگري كه فرمود باطل در حرمِ امنِ كار خدا نيست فرمود: (مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ)، (مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ)، (مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً) ما باطلكننده نيست كارِ باطل نميكنيم پس هيچ باطلي در حريم كار خدا نيست اين يك حصر، هر چه حق است از كارِ خداي سبحان است اين دو اصل، جامع اصلين اين است كه (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ) اگر او حقّ محض است هر چه حق است بالتبع از اوست و باطل در حريم كبرياي او اصلاً راه ندارد.
سورهي مباركهي «لقمان» در برابر حق چيزي نيست مگر عدمِ محض و اگر يك وقت گفته شد (ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ) چيزي در قبال حق باشد باطل به معناي عدمِ مَلكه نيست باطل به معناي عدمِ محض است نعم، به ربوبيّت خدا كه برسيم كه مقام فعل است كه خدا مربوب است ديگران بايد او را عبادت بكنند يعني ديگران مربوباند و خدا ربّ آنهاست در اينجا سخن از حق و باطل مطرح است كه خدا رب است حقّاً، بتها ربوبيّت آنها باطل است اين است كه بين سورهي مباركهي «لقمان» و «عنكبوت» و آيات ديگر فرق است در اينجا آيه ي شش سوره ي «حج» فرمود: (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ) پس او حقّ محض است چون حقّ محض است كار باطل نميكند وقتي كار باطل نكرد اين مُردهها را يقيناً دوباره زنده ميكند (وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي) چرا (وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي) براي اينكه (وَأَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) خب چون حق است الاّ ولابد معاد هست چون خدا قادر مطلق است ميتواند قدرت مطلقه ي او عجزپذير نيست اينها هر كدام دليلِ ديگرياند پس آنچه در سوره ي مباركهي «القيامه» آمده ناظر به مبدأ غايي است آيه ي 36 سوره ي مباركه ي «القيامه» اين بود (أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي) خيال ميكنند كه مرگ پايان راه است اينها كه دست به خودكشي ميزنند چون مرگ را نشناختند و اگر بدانند اوّلين لحظه ي عذاب آنها بعدالموت است هرگز دست به چنين كاري نميزنند اينها خيال ميكنند وقتي مُردند راحت ميشوند در حالي كه عذاب آنجا به مراتب بدتر از عذاب دنياست اين در سوره ي مباركه ي «القيامه» بود در موارد ديگر هم كه تعبير شده به اينكه خداي سبحان كارِ حق انجام ميدهد و از انجام كار باطل منزّه است در سورهي «دخان» و امثال «دخان» هم آمده آيه ي 31 سورهي مباركهي «دخان» اين است (وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ) ما بازيگر نيستيم در سورهي مباركهي «حديد» دارد كه دنيا بازيچه است خب اگر (أَ نَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ) اگر دنيا بازيچه است و شما خالق دنيا هستيد چگونه فرموديد ما بازيگر نيستيم اين در بحثهاي قبل گذشت كه دنيا بازيچه است يك، خدا دنيا را آفريد دو، خدا بازيگر نيست سه، كودكان را به بازي گرفتن حكمت است چهار، كساني كه در دنيا هستند اينها دائماً بخواهند مشغول تحصيل علم و عبادت و زهد و امثال اينها باشند كه فرسوده ميشوند مقداري بايد خستگيشان رفع بشود.آن درباره ي زمين است و هوا است و امثال ذلك كه مضجر اولياست اما اين بازيهاي دنيا اين من و ما، اين مقامها، اين منصبها اين عناوين اعتباري كه اينها در همين نشئه قرار ميگيرد اينها بازيچه است بنابراين اين كودكان را به بازي گرفتن حكمت است فرمود ما بازيگر نيستيم شما را بازي ميگيريم و كودك را بازي گرفتن حكمت است ميبينيد اين هيأت مديره و يا هيأت اُمناي مدارس كه پنج ساعت برنامه براي اين بچههاي مدرسه تدوين ميكنند ميگويند چهار ساعت اينها درس بخوانند يك ساعت بازي هيأت مديره بازيگر نيست اما بچهها را به بازي گرفتن حكمت است.
چون دنيا بازيچه است اما كسي ميتواند از اين بازيچه تجارت كند و به مقامات والي برسد و اگر خداي ناكرده خودش را از دست داد اوّلين چيزي كه از او سؤال ميكنند ميگويند «عُمرك في ما أفنيك» خب، بنابراين فرمود ما بازيگر نيستيم اگر خدا بازيگر نيست فعلِ او ميشود حكيمانه آيه ي 38 و 39 سورهي مباركهي «دخان» اين است (وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ ٭ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ) كه دوتا حصر تقريباً در آن در ميآيد با تفاوت در ظهور يكي اينكه كارِ ما باطل نيست يكي اينكه ما جز حق كار ديگر نميكنيم پس هر چه حق است از خداست و هر چه باطل است از حريم كار الهي دور است اين در سوره ي مباركه ي «دخان» بود در سوَر ديگر هم كه برخي از آياتش در بحث ديروز گذشت در سورهي مباركهي «ص» آنجا هم به مناسبتي همين آيه مطرح است كه خداي سبحان چيزي را باطل خلق نكرده آيه ي 27 سورهي مباركهي «ص» اين است (وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ). فتحصّل «أنّ الله سبحانه و تعاليٰ حقّ لا ريب فيه» اين يك، اين در مقام ذات است «و أنّ كلّ حقٍّ يَصدُر مِن الله سبحانه و تعالي» هر چه حق است از خداست كه طبق آيه ي سورهي «آلعمران» و مانند آن كه (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ). سوم «لا بطلان لفعل الله، لا باطل لفعل الحكيم» هيچ باطلي در حريم كار خدا راه ندارد طبق اين اصول اگر دنيا به مقصد نرسد باطل است و ياوه براي اينكه اين همه جنايتهايي كه ميشود، اين همه فسادهايي كه راه پيدا ميكند حساب و كتابي ندارد اين همه مكاتب گوناگوني كه هست هر كسي ادّعا ميكند من بر حقّم بالأخره روزي بايد باشد به اين اختلافات خاتمه بدهد يا نه، هر كس كه آمده گفته من بر حقّم بعضيها بر اساس عناد، بعضيها بر اساس اشتباه بالأخره خودشان را مدّعي حق ميدانند لذا در اين بخشها فرمود الاّ ولابد جهان بايد به عالَم معاد برسد (وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا) و اينكه خداي سبحان حتماً مُردهها را زنده ميكند كه شبهه ي تكرار هم برطرف ميشود اما اينكه جريان عقل كارشناسي بكند چراغ است و قانونگزار نيست نقل هم همين طور است اين طور نيست كه نقل قانونگزار باشد، نقل مُقنِّن باشد، نقل علّت باشد بلكه نقل مثل عقل دليل است زيرا در ادله ي نقلي چه قرآن چه روايات همه اين است كه خدا چنين گفت خدا چنين كرد، دليل نقلي علّت نيست علّت خداست و لاغير، قانونگزار اوست و لاغير، آيات قرآني و روايات اهل بيت(عليهم السلام) همه اينها پيامشان اين است كه خدا چنين فرمود خدا چنين كرد، خدا چنين فرمود خدا چنين كرد، علّت خداست دليل غير از علّت است دليل كاشف است اين دليل يا عقل است يا نقل از چراغ هيچ كاري ساخته نيست دليلِ نقل هم چراغ است اين قرآن نور است نور چه چيزي را نشان ميدهد؟ خدا را نشان ميدهد و كار خدا و قول خدا را خدا هست، خدا چنين فرمود، خدا چنين فرمود، خدا چنين كرد. دليل نقلي مثل دليل عقلي اينها كاشفاند اينها دليلاند نه علّت جزء منابع استدلال ما هستند منبع معرفتي هستند نه منبع هستيشناسي، منبع هستيشناسي خداست و لاغير كلّ جهان را خدا آفريد و لاغير، دين را خدا آفريد و لاغير، قيامت را خدا ميآفريند و لاغير منبع هستيشناسي خداست و لا شريك له، منبع معرفتشناسي كه حالا خدا چه چيزي فرمود دستور خدا چيست اين بالأصاله وحي است كه هيچ مقابل ندارد در مقابل وحي چيزي نيست بعد از وحي زيرمجموعهي آن خبر واحد است و دليل عقل است و دليل نقل است كه اينها ادلّهاند كشف ميكنند كه خداي سبحان به پيامبر چه فرمود كه گاهي اشتباه ميكنند اين ادلهي نقلي و عقلي، گاهي هم اشتباه نميكنند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»