89/10/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 3 تا 5 سوره حج
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴾
سوره ی مباركه ی «حج» همان طوري كه ملاحظه فرموديد با جريان معاد شروع شد و اهميّت معاد اين است كه هر كسي كار خيري را انجام بدهد براي رعايت معاد است و از كار شرّ دوري ميجويد براي رعايت معاد است و مانند آن، متأسفانه برخيها بدون تحقيق به دنبال هر كسي راه ميافتند چه اينكه برخيها بدون تحقيق عدّهاي را به دنبال خود ميكشاند كه هر دو گروه را در اين بخش از سورهی مباركهی «حج» بيان فرمود طبق آن طوايف پنجگانهاي كه در بحثهاي روز قبل مشخص شد معلوم شد كه فضاي دين، فضاي فرهنگ و علم است برابر آيه ی سورهی مباركهی «اسراء» كه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ زيرمجموعهی اين بخش اول چهار طايفه از آيات است كه يك طايفه ميگويد هر كسي بخواهد چيزي را باور كند تصديق كند، اثبات كند بايد برهاني باشد هر كسي بخواهد چيزي را نفي كند، تكذيب كند بايد برهاني باشد هر كسي بخواهد از كسي پيروي كند بايد برهاني باشد هر كسي بخواهد ديگري را به دنبال خود دعوت كند بايد برهاني باشد قهراً فضاي دين فضاي تحقيق و پژوهش و علم خواهد بود. در اين آيه ی سوم فرمود برخيها بدون تحقيق به دنبال افراد ميروند اينها به دنبال شيطنت حركت كردند اينكه فرمود: ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ براي اينكه شيطان از هر طرف دام گسترده است يك گفت ﴿لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾ او در هر طرف دام پهن كرده است لذا شده سُبُل غَيّ و اين شخص هم كه اهل تحقيق نيست لذا هر جا هر صدايي بلند شد به دنبال آن راه ميافتد.
سوره ی مباركه ی «اعراف» به اين دو قسمت اشاره كرده كه فرمود اينها راههاي گوناگوني دارند و شما از آن راههاي گوناگونشان پرهيز كنيد از سُبل غيّ پرهيز كنيد در سورهی «انعام» آيه ی 153 فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ اينكه جمع آورد با همين ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ هماهنگ است چون شيطان از هر طرف دام پهن كرده است گفت ﴿لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾ در آيهی 153 سورهی مباركهی «انعام» هم كه جمع ياد كرد فرمود: ﴿وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ در آيه ی محلّ بحث هم فرمود: ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ درست است كه تحقيقِ علمي مقدور همه نيست ولي آن حدّ لازمِ تحقيق، نصاب تحقيق مقدور همه هست كه انسان در تقليد، در پيروي محقّق باشد اين مربوط به آيهاي كه در طليعه ی اين بحث مطرح است. اين ضمير ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ﴾ به ابليس برميگردد به آن شيطانِ كل نه به ﴿اللَّهِ﴾ برميگردد نه به ﴿مَن يُجَادِلُ﴾ آن ابليس خودش و پيروانش را به دوزخ فرا ميخواند.آن چون سُبل فرعي است كه به صراط منتهي ميشود ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ آن سُبل راههاي فرعي است كه به اين بزرگراه منتهي ميشود مثل راههاي فرعي جنبي كه در اين بزرگراه تهران و قم مطرح است بالأخره اين راه انسان را به مقصد ميرساند براي اينكه راههاي فرعيِ منشعبشده ی از همين بزرگراه است و به همين بزرگراه ختم ميشود اما جاده خاكيهاي فراوان كه به اين بزرگراه رابطه ندارند آنها سبيلِ غيّ است ديگر.
خب ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ كه در سورهی مباركهی «حجر» به اين قسمت اشاره شده در سورهی «حجر» آيه ی 41 به بعد اين است ﴿قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾ خدا فرمود من بايد راهِ راستي را نشان بدهم دادم ﴿عَلَيَّ﴾ يعني بر من هست بر اساس ﴿كَتَبَ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ كه راه مستقيم را احداث كند و ارائه كند هر دو كار را كرده است به شما هم چراغي دادم كه اين راه را ببينيد و آن عقل و فطرت است انسان صراط ندارد سراج دارد، چراغ دارد راه را فقط دين مشخص ميكند قانونگزار فقط خداست و بس، انسان در اثر عقلِ خود و فطرت خود قانونشناس است نه قانونگزار فرمود: ﴿هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ يعني بر من هست كه راه بيان كنم و كردم اين صراط مستقيم است و به شما هم چراغ دادم كه اين راه را ببينيد گفتم ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ و هيچ سلطهاي شيطان بر بندگان من ندارد مگر اينكه آنهايي كه به سوء اختيار خودشان به دام شيطنتِ شيطان بيفتند ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾ اين گروه كسانياند كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ پس آنچه در آيه محلّ بحث سوره حج مطرح شد با همان آيه 41 و 42 و 43 سورهی مباركهی «حجر» هماهنگ است ﴿كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ هم همان است.
جريان معاد مهمترين مسئلهی تربيتي است براي ما و هر كسي هر لحظه غفلت ميكند دستش به گناه آلوده ميشود در اثر فراموشي معاد است ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ خداي سبحان در عين حال كه سفره ی خلقت را پهن كرده است اين سفره ی خلقت او يك كلاس درس است ما خيال ميكنيم خداي سبحان عالَم را خلق كرد و كاري به ما ندارد اينچنين نيست او هر روز دارد ميآفريند فيضِ خلقت دارد و هر روز دارد چيزي به ما ياد ميدهد اينكه ميگويند مثلاً در فلان مدرسه يا فلان دانشگاه كارآموزي دارند، كارآمدي دارند يعني تعليمشان با كار همراه است چيزهايي را عملاً ياد شاگرد ميدهد خداي سبحان ميفرمايد من دوتا كار ميكنم يكي اينكه فيضم را ادامه ميدهم خلقت ميكنم يكي اينكه هر روز دارم كلاس درس باز ميكنم شما را به عنوان شاگرد ميپرورانم به شما چيز ياد ميدهم من ادّعايم اين است كه معاد حق است خب، يك بحث در اين است كه معاد ممكن است يا نه، آن را براي شما برهاني كردم يك بحث در اين است كه چرا معاد هست آن هم طبق آياتي كه لغو در عالَم نيست، سُدا و ياوه و بيهوده در كار خدا نيست خلقت اگر به هدف نرسد معنايش آن است كه هر كس هر كاري كرد، كرد يعني حسابي، كتابي، نظمي، عدل و ظلمي، محكمهاي، هيچ چيزي نيست اين ميشود هرج و مرج ديگر و اين از ذات اقدس الهي صادر نميشود. ميماند وسط كه چطور خدا مُرده را زنده ميكند ميفرمايد من هر روز دارم كلاس درس باز كردم اين از آن لطايف قرآن كريم است فرمود من اينكه شما ميبينيد زمينِ مُرده را زنده ميكنم، يك قطره آب را به صورت انسان در ميآورم، در بحبوحه ی اين مطلب فرمود من غرضم اين است كه به شما بفهمانم اين ﴿لِّنُبَيِّنَ﴾ يك حرفِ كليدي است كه در وسط قرار گرفته جايش اينجا نيست، جايش اينجا نيست يعني جايش اينجا نيست چطور در وسط اين خلقت ميفرمايد: ﴿لِّنُبَيِّنَ﴾ ميفرمايد براي اينكه من درست است ميخواهم، خدا ميخواهد خلقت كند بچه خلق كند نطفه را به صورت انسان در بياورد اما ميخواهد به شما ياد بدهد كه معاد چطور است اين از آن لطايف و كارهاي كليدي قرآن كريم است ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ اين خطاب تنها به مسلمين و مؤمنين و موحّدين عالم مثل يهوديها و مسيحيها و مجوسيها و اينها نيست ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ خدا به كلّ مردم، اگر شما شك داريد كه معادي هست ـ معاذ الله ـ يا نه، از نظر امكان الآن داريم براي شما ثابت ميكنيم از نظر ضرورت خب حالا معاد ممكن است اما «المعاد ضروريٌّ» اين قبلاً هم به عرضتان رسيد كه اصطلاح ضرورت در قرآن نيست اين يك اصطلاح منطقي است ولي قرآن كريم اگر بخواهد از يك مطلب ضروري و قطعي ياد كند ميفرمايد: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ قرآن همان بالضروره است اگر گفتند دو دوتا چهارتا اين قضيه را شما موجّه كنيد به اين قضيه جهت بدهيد ميگوييم دو دوتا چهارتا بالضروره نه بالامكان، نه بالاطلاق، نه دائماً ميگوييم بالضروره اين قضيه جهت ندارد اگر گفتند بگوييد «زيدٌ انسانٌ» ميگوييم بالضروره، اگر گفتند قضيه «زيدٌ قائمٌ» را جهت بدهيد ميگوييم «زيدٌ قائمٌ بالامكان» اما اگر گفتند كه «المعاد حقٌّ» ميگوييم بالضروره اين بالضروره همان است كه در قرآن كريم از آن به ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ياد كرده است ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ خب آن را با مسئله ی حكمت خدا و عنايت خدا حل ميشود كه آيات ديگر است كه به آن اشاره ميشود اما الآن خدا ميفرمايد اينكه ميبينيد يك قطره آب را من انسان درست ميكنم يا يك چند قطره آب را به صورت باغ در ميآورم چون آبِ صافي را ميگويند نطفه حالا كم كم، كم كم درباره ی اين ﴿يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾ به كار رفته وگرنه نطفه به معناي اين نيست.
نطفه يعني آبِ صاف، آبِ خالص يك قطره آب خالص را ميگويند نطفه اين نطفهاي كه از مثل باران ميآيد اين زمين را باغ و مزرعه ميكند آن نطفهاي كه در رَحِم قرار گرفته اين شخص را مادر ميكند ميفرمايد اين كار را ما ميدانيم براي چه ميكنيم؟ براي اينكه به شما بفهمانيم معاد حق است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم﴾ اين يك ماضي است كه حال و آينده را هم در برميگيرد ﴿خَلَقْنَاكُم﴾ «خالقكم»، «نَخلقكم» هميشه همين طور است ديگر ﴿خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ﴾ اليوم هم همين طور است ﴿ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ﴾ اليوم هم همين طور است ﴿ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ﴾ اين يك قطره آب را چطور خداي سبحان به اين صورت در آورد كه الآن مستحضريد صدها دانشكده ميخواهند تازه بدن انسان را بفهمند، بيماريهايش را بفهمند نميدانند بسياري از اين پزشكان متاسفانه به جاي اينكه طبيب باشند بيتارند اينها انسان را حيوان ناطق ميدانند همين، لذا خيلي از بيماريها را مشترك بين انسان و دام ميدانند براي اينها فرق نميكند كه از راه الكل كسي را معالجه كنند يا غير الكل ديگر «لا شفاء في الحرام» و امثال ذلك كه براي اينها مطرح نيست اينها بدن را درمان ميكنند نه انسان را مشترك بين انسان و دام همين بدن است اين در حقيقت خودش را طبيب مينامد، خودش را تنزّل داده وقتي طبيب است كه انسان را معالجه كند نه حيوانِ ناطق را.
مطلب اينست که فرمود: ﴿فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ﴾ بعد ﴿ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ﴾ اين تراب شده نطفه بعد اين نطفه شده عَلَقه يعني خونِ بسته بعد اين شده مُضغه يعني گوشتِ ممزوق شده، مَزْق يعني جويدن به منزله ی گوشتِ جويده شده بعد بعضيها مستويالخِلْقهاند، بعضي ناقصالخلقهاند ﴿مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ اين واقع آدم را مبهوت ميكند آخر اين ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ اينجا جايش نبود كه شما داريد خلقت را شرح ميدهيد اين بايد ميفرمود: «و نُقرّ في الارحام ما نشاء» بعد ما اين مضغه را جنين ميكنيم همان طوري كه در سورهی مباركهی «مؤمنون» فرمود: ﴿كَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ بعد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ اما اين ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ يك حكمِ كليدي است كه راز اساسي در آن هست فرمود من هر روز دارم به شما ياد ميدهم كه چگونه مُرده را زنده ميكنم آن وقت شما درباره ی معاد ترديد داريد خب اين ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ براي اثبات مبدا است خب مشركان حجاز كه كاملاً باورشان شده بود ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ آنها ترديد نداشتند كه خالق ذات اقدس الهي است مشكلشان چه بود؟ مشكلشان هم مشكل فضاي حجاز هم مشكل فضاي نزول آيه، فضاي حجاز هم باور نكردن.
خب اينكه آدم تحقيق ميكند آدم ديگر اين را ميفرمايد شما هر روز داريد ميبينيد ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ هم فضاي حجاز انكار معاد بود هم صدر اين آيه دارد ﴿إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ﴾ پس عنصر محوري اين آيه جريان معاد است فرمود من ميخواهم براي شما بيان كنم كه چگونه من مُرده را زنده ميكنم من دو قطره آب را كه مُرده است زنده ميكنم يكي را در رَحِم يكي را در باغ و راغ هر دو هم در يك آيه ذكر شده آن آبِ خالص و صافي را هم ميگويند نطفه حالا ما عادت نكرديم كه آبِ باران را بگوييم نطفه وگرنه نطفه به اين معنايي كه ﴿يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾ نيست حالا بعدها يك نقل خاصّي است فرمود ما اين كار را كرديم به شما بگوييم چطوري مُرده را زنده ميكنيم شما غافليد ما كلاس كارآموزي داريم ما هر روز داريم به شما چيز ياد ميدهيم.
جريان كلاغ كه ذات اقدس الهي كلاغ را مامور كرده كه به قابيل بفهماند چگونه جسد برادرش را دفن كند اين يك كلاس كارآموزي بود فرمود: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾ اين مانده بود كه اين جسد را چه كار كند ما يك كلاغ را معلّم او كرديم در حضور او اين خاكها را كنار زد چيزي كه در دهن داشت در لب داشت اين را در درون آن خاكها پنهان كرد بعد يك مُشت خاك ريخت رويش تا به قابيل بفهماند جسد را بايد اين طور دفن كرد آن بشر اوّلي كه تجربه نكرده بود مُرده را چطوري دفن كند اوّلين مرده است خب، بنابراين اين كلاسِ كارآموزي خداي سبحان است فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ آن وقت شما مشكلتان چيست؟
مشكل ما اين است كه ما اين كار را ميبينيم نه بحثهاي كلامي از آن استفاده ميكنيم نه بحثهاي علمي، بحثهاي كلامي براي موحّدان تا حدودي جا افتاده است يعني از اين فعل پي به فاعل ببريم يا از امكان پي به واجب ببريم يا از حدوث پي به قديم ببريم يا از نظم پي به ناظم ببريم اين بحثهاي كلامي است بحثهاي علمي اين است كه اين را چه كسي ميكند؟ اين اسلامي شدن علوم دانشگاه هم همين است اگر كسي سفرِ «مِن الخلق الي الخلق بالحق» داشت آن وقت همهی علوم ميشود اسلامي يعني در كلّ جهان دارد سيرِ عالمانه ميكند اما با چراغ حق اين سفر چهارم كه پايان اسفار اربعه هست نصيب هر كس شد او با چراغ دارد حركت ميكند وقتي با چراغ دارد حركت ميكند ميبيند چه كسي دارد اين كار را ميكند ديگر.
يك مهندس كشاورزي لحظه به لحظه، قدم به قدم ميگويد خدا اين كار را كرد، خدا اين كار را كرد، خدا اين كار را كرد، آن وقت فرض دارد كه ما كشاورزي غير اسلامي داشته باشيم زمينشناس، زمانشناس، درياشناس، صحراشناس همهشان همين طورند ديگر اين اگر چراغ را خداي ناكرده كسي از دست بدهد در تاريكي حركت كند اين نميداند چه كسي اين كارها را ميكند ميگويد اين طور بود، الآن اين طور هست، بعد آن طور ميشود اما چه كسي كرد براي چه كرد نيست.
غرض اين است كه اسلامي شدن علوم به اين نيست كه ما مسئله ی فلسفي و كلامي داشته باشيم از اين مخلوق پي به خالق ببريم آن يك گوشه بهره است اسلامي شدن علم اين است كه اين چراغِ توحيد دست ماست ما با اين چراغ حركت ميكنيم چه كسي كرد، چه كسي كرد، چه كسي كرد، خدا كرد، خدا كرد، خدا كرد آن وقت فرض ندارد كه ما علمي در جهان داشته باشيم و اسلامي نباشد اينها خيال ميكنند وقتي كه فيزيك اسلامي شد مثل اينكه نماز اسلامي است و وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در آن صحيحه ی طولاني حمّاد به حمّاد ياد ميدهد اين طور اذان بگو، اين طور اقامه بگو، اين طور تكبير بگو، اينجا قرائت داشته باش، اينجا ركوع برو، اينجا سجود برو اين طور زمينشناسي و زمانشناسي ياد بدهد تا بشود علم اسلامي. معناي اسلامي بودن تنها صحيحه ی حمّاد نيست حديث «لا تنقض» هم هست كه يك خط است و شده پنجاه شصت جلد كتاب همين مطالب هم هست فرمود ما اينها را گفتيم ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ ما ميخواهيم يادتان بدهيم چه چيزي يادتان بدهيم؟ هم مبدا را، هم معاد را الآن عنصر محوري اين است كه يادتان بدهيم كه چگونه مُرده را زنده ميكنند خب اين مرده است ديگر اين از آن لطايف عميق قرآني است همين يك كلمه وگرنه اينجا جايش نبود كه. خب، فرمود ما اين كار را كرديم ﴿مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ برايتان بيان كنيم كه چطوري ما مُرده را زنده ميكنيم درست است كه نه پدر خبر دارد نه مادر خبر دارد ولي اينجا يك كلاس درس است نه كودك خبر دارد، نه پدر خبر دارد، نه مادر خبر دارد، ولي ما ميخواهيم به شما بفهمانيم كه چطور ما مُرده را زنده ميكنيم هر كسي در خانهاش اين مكتب را دارد ديگر، هر كسي در خانوادهاش بالأخره كودكي به دنيا ميآيد ديگر ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ پس جا براي رِيْب نيست.
اينها در حقيقت نسبت بسنجيم ميشود .. ولي در حقيقت متقابلاناند چون موت از آن جهت كه رها كردنِ دنياست اين ميشود عدم مَلكه و اما از آن جهت كه انتقال به آخرت است يك حقيقت وجودي است كه فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾ خب، ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ بعد حالا اين ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ كه يك عنصر اساسي بود و در وسط قرار گرفت بعد فرمود: ﴿وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ﴾ خب مُخلّقه و غير مخلّقه بعضي سِقط ميشوند بعضي سقط نميشوند، بعضي مستويالخِلقهاند بعضي غير مستويالخلقهاند بر اساس شرايط بهداشتي كه پدر و مادر گاهي رعايت ميكنند گاهي رعايت نميكنند ﴿وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي﴾ بعضيها شش ماهه به دنيا ميآيند بعضي هفت ماهه بعضي هشت ماهه برخي هم كه كاملاً نُه ماهه به دنيا ميآيند در ارحام اينها را قرار ميدهيم در رَحِمها قرار ميدهيم تا آن مدت مشخص. بعد اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً﴾ اين واژه طفل در قرآن سه بار ذكر شده است دو بارش مفرد است يك بارش جمع كه سورهی مباركهی «نساء» گذشت ﴿وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ﴾ يا در سورهی «نور» هست طفل هم براي مفرد هست هم براي جمع مثل اينكه بگويند «رجالٌ عدل»، «رَجلٌ عدل» هم براي مفرد گفته ميشود طفل هم براي جمع لذا آن ضمير جمع كه فرمود: ﴿نُخْرِجُكُمْ﴾ به جاي اينكه بفرمايد «نخرجكم اطفالاً» فرمود: ﴿نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ﴾ از دوران خردسالي به دوران نوجواني و جواني و اينها ميرسيد حالا اشُد جواني هست يا ميانسالي هست كه بحثش در مشابهات قبل گذشت ﴿وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي﴾ برخي از شماها همين نوزادها در مدت كوتاهي رحلت ميكنند ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ برخيها هم به آن دوران فرتوتي و كهنسالي ميرسند اين ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ از رذلترين عمرهاست براي اينكه در دوران كودكي كودك ضعيف است اما با اميد زندگي ميكند و اگر خودش نميتواند خودش را حفظ بكند علاقه ی او را خداي سبحان به پدر و مادر مرحمت كرده است كه او را حافظ باشند اين پدر و مادر هم نميدانند خيال ميكنند كه اين بچه عزيز است بله شما نميدانيد كه اين بچه عزيز است يعني چه؟
محبّت او را اگر در دل پدر و مادر قرار ندهد كه كسي اين كودك را سرپرستي نميكند كه اين يك دستمايه است ما كاري كه مُزد ماست خيال ميكنيم هدف است اين بزرگاني كه بالأخره انسان و خُرد و خوراك انسان و زندگي انسان را ارزيابي كردند اينها طبق رهنمود وحي گفتند چيزي براي انسان هدف نيست انسان براي اينكه خب بماند بايد غذا بخورد اگر غذا خوردن لذيذ نبود براي او غذاي او كه در دامن طبيعت مثل حيوانها آماده نبود اين بايد تهيه كند غذا را اين رنج غذا را براي چه تحمّل كند و ميمرد اين لذّت را ذات اقدس الهي در فضاي كام او قرار داد كه اين مُزدِ عَمَلگي اوست در حقيقت او خيال ميكند ميخورد براي اينكه لذّت ببرد خير، ميخورد براي اينكه بماند اين براي اين. حالا چون نميداند هر جا تا هر اندازه كه اين فَكّين او و فضاي كام او لذّت ميبرد ميخورد اكثر اين بيماريهايي كه هست براي دستگاه گوارش است يعني هفتاد هشتاد درصد بيماري براي بدخوري و پرخوري است ديگر اين ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا﴾
جامعهاي مواظب دهنش باشد كمتر مريض ميشود ديگر اكثر بيماريها حالا شما تصادفها و اينها حرف ديگر است وگرنه اكثر بيماريها براي دلدرد است براي گوارش است بالأخره بدخوري و پرخوري فرمودند مقداري مانده سير بشوي از كنار سفره بلندشو، تا اشتها به غذا نداري شروع به غذا نكن مواظب دهنت باش. خب، اين مزد كارگري است براي اينكه نسل بماند بايد نكاح كند خب نسل بماند تلاش و كوشش دارد ديگر لذّتي در انسان قرار داده كه اين مزد كارگري است اين خيال ميكند كه اين نكاح براي اين خلق شده در حالي كه او كه فرمود: «النكاح سنّتي» فرمود: «مَن تزوَّج فقد احرز نصف دينه» پس انسان دو گونه ميتواند نگاه بكند يك نگاهِ حيواني و بيتاري، اين نكاح را به عنوان غريزه ميداند يك وقت نگاه، نگاه ملكوتي است كه حضرت فرمود درست است كه «النكاح سنّتي» اما «مَن تزوّج فقد احرض نصف دينه» اين نگاه كجا آن نگاه كجا، اين يك نگاه انساني است آن يك نگاه حيواني است آن كار را همه ی حيوانات هم دارند. خب، اين مُزد عملگي است كه انسان براي اينكه اين نسل بماند بايد اين نكاح را بكند و اين كار زحمتي دارد. خب، اينها خيال ميكنند كه اينها هدف است در حالي كه نه اين هدف است نه آن هدف اينها مزد كارگري است و براي اينكه بچه بماند علاقه ی بچه را به دلهاي پدر و مادر سپرده آنها خيال ميكنند بچه عزيز است خير، اين مُزد عملگي پدر و مادر است اين كارگري كه ميكنند چيزي بايد بهره ببرند ديگر به او ميدهند.
خداي سبحان اين نظام را با اين وضع آفريده نظير آنچه دربارهی حضرت موسي فرمود : ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي﴾ براي همه هست منتها همه نسبت به پدر و مادر نسبت به فرزندان، اما دربارهی حضرت موسي علاقه ی او را در دل دشمنانش قرار داده كه نسبت به او علاقه داشته باشند و حفظش بكنند. خب، حالا انسان شده پير، نه فرزندان به او علاقه دارند كه او را حفظش بكنند ميسپارند به خانه سالمندان البته در شهري، در فضايي كه متاسفانه مهدكودك رايج باشد اين پدر هم كه پير شده تحويل خانه ی سالمندان ميدهند اما آنجا كه مهدكودك نيست درست است مهدكودك يك چيز خوبي است اما هفتهاي يك ساعت نه اينكه آدم بچهاش را بگذارد مهدكودك اگر بچه مهدكودكي شد همين كه انسان به دوران سالمندي رسيد همين كودك او را تحويل خانه ی سالمندان ميدهد شهرهايي كه عاطفياند و با قبيله و خاندان زندگي ميكنند يكي از علما به من گفت كه من در فلان شهر خيلي تلاش كردم مسجد ساختم، حسينيه ساختم، هر چه كردم يك خانه ی سالمندان بسازم خيّرين حاضر نشدند گفتم بارك الله مردم اين شهر، خوشا به سعادت مردم اين شهر آخر چرا به تو پول بدهند مسجد و حسينيه را دين تشريح كرده آن خانه ی سالمندان را ترغيب نكرده هر كسي بايد پدر و مادر خودش را خودش حفظ بكند ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ بله آنهايي كه عاطفي نيستند زندگيشان طور ديگر است تا پدر و مادر پير شدند خانه ی سالمندان، اگر ما بخواهيم به خانه ی سالمندان نرويم بچهها را در اين هفت سال يعني هفت سال كه بهترين دانشكده و دانشگاه است بايد او را عطوف بار بياوريم وقتي عطوف بار آورديم اين در دوران سالمندي به ياد ماست.
جريان پيش آمد دو سال قبل است که من ديدم در تابستان كسي از يكي از شهرهاي دور آمده يك مقدار ظرف آب دستش است كه حاج آقا شما اين را دهن بگذاريد مادرم مريض است خودش را نگاه كردم ديدم در حدود شصت سالش است خب مادرش لابد نود سالش است ديگر اين از يك شهر دوري راه افتاده اين قدري آب آورده آب زمزم كه شما دهن بزنيم مادرم خوب بشود خب اين است اين ديگر مادرش را خانه ی سالمندان نميدهد كه، اگر ما عادت كرديم به زندگي ديني با ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا﴾ به سر ميبريم اين را هرگز به خانه ی سالمندان نميبرند بله مسجد ساختند، مدرسه ساختند، بيمارستان ساختند، درمانگاه ساختند اينها كارهاي خيري است اما خانه ی سالمندان را همه ی ما موظّفيم خانه ی پدر و مادر خانه ی سالمندان است اين را حفظش بكنيم اين با عاطفه زندگي ميكند براي اينكه به ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ كه رسيد هيچ چيزي ندارد.
سرّ ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ بودن براي اين است كه سرمايهی يك انسانِ كهنسال مهمترين سرمايه ی او از او گرفته ميشود مهمترين سرمايه ی ما جان ما نيست، فرزندان ما نيستند، مال ما نيستند، مهمترين سرمايه ی ما هوش ماست چون هوش ما، ما را حفظ ميكند، هوش ما بچههايمان را حفظ ميكند، هوش ما مالمان را حفظ ميكند اين هوش كه گرفته شد انسان ميشود يك چوبِ خشك درست است كه جان ما عزيز است اما چه كسي اين جان را حفظ ميكند اين كسي اگر مواظبش نباشند تصادف بكند ميرود زير ماشين اين خودش را نميتواند حفظ بكند چه رسد به مال و فرزند فرمود اينها اين طور ميشوند در آخر عمر ﴿لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ اين هم نكره در سياق نفي است ديگر. خب، اين ميشود ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ وگرنه همين ضعف را آن كودك خردسال هم دارد ولي ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ نيست محبوب است و عزيز است و يك عدّه هم از او پرستاري ميكنند مبادا ما خيال بكنيم كه جان ما از همه مهمتر است بله، جان ما را چه كسي حفظ ميكند هوش ما حفظ ميكند خب هوش اگر گرفته شد اين جان در معرض تصادف است ديگر فرمود شما به اين روز ميرسيد ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ پس ما اين نطفه را كه مرده است به اين صورت در آورديم شما چه ترديدي درباره ی معاد داريد اين يك، اين نطفههاي ديگري كه روي زمين ميريزد اينها را هم ما باغ و راغ درست ميكنيم اين دو، هر دو نطفهاند شما وقتي به لغت مراجعه ميكنيد ميبينيد «النطفه، الماء الصافي» خب اين باران كه ميآيد فرمود ما اين دوتا نطفه را به صورت باغ و راغ در ميآوريم حيات گياهي ميدهيم، حيات حيواني ميدهيم، حيات نباتي ميدهيم، حيات انساني ميدهيم آنكه نطفه را حيوانات هم دارند، اين نطفهاي كه به صورت باران در ميآيد اين را گياهان دارند باغ و راغ دارند ملاحظه ميفرماييد به دنبالش فرمود: ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ﴾ در همين آيه است نه آيه ی ديگر ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً﴾ يعني هالِكَةً يك زمينِ مُرده است ﴿فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ﴾:
انزال ماء يعني نطفه، «النطفه هي الماء الصافي» اين نُطَف ميريزد وقتي ريخت اين اهتزاز دارد ميجُنبد همين زمينِ مُرده ميجنبد اينكه راكد بود، جامد بود الآن ميجنبد (وَرَبَتْ):
رَبْوه يعني برجستگي اين شجرِ ربت يعني آن قسمت برجستگي بالا آمدن خب، ﴿وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴾ حالا يا باغ است يا مزرعه است از هر زوجي كه با بهجت و نشاط همراه است براي اينكه اينها نَر و ماده دارند تلقيح ميشوند بارور ميشوند و مانند آن، پس ما هر روز داريم مسئله ی معاد را يادتان ميدهيم اين ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ نقش كليدي دارد تا كسي اهل ترديد و رِيْب نباشد.