درس تفسیر آیت الله جوادی

89/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ﴿92﴾ وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ ﴿93﴾ فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ ﴿94﴾
 بعد از اينكه جريان انبيا(عليهم السلام) را به نحو متن در آيه ي 25 همين سور‌ه بيان فرمود و نام مبارك هفده پيامبر(عليهم السلام) را تقريباً ذكر كردند و بخش قابل توجّهي از جريان بسياري از اين انبيا(عليهم السلام) را مطرح فرمودند.
  پايان جمع‌بندي مطالب مي‌فرمايند: ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ يعني اين شريعتي كه خداي سبحان به انبيا عطا كرده است عامل وحدت انسانهاي عالَم است هر ديني امّت خود را به وحدت محلّي دعوت مي‌كند اولاً, به اتّحاد منطقه‌اي فرا مي‌خواند ثانياً, و به وحدت جهان‌شمول بين‌المللي دعوت مي‌كند ثالثاً, بالأخره انسانها با هم بايد زندگي كنند اگر يك اصول مشتركي در جوامع بشري حاكم نباشد زندگي جامعه ي بشري مُختل است لذا هيچ پيامبري به وحدت درون‌گروهي اكتفا نكرده وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) فقط درصدد اين نبود كه امّت خود را متّحد كند براي اينكه امّت آن حضرت با بيرون از خود رابطه داشتند اگر امّتي با بيرون از خود رابطه دارد بايد اين در سايهي اصولِ پذيرفته‌شده زندگي كند وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) همين طور بود.
 مطلب اول وجود مبارك حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) بازتر و شفاف‌تر و روشن‌تر از همه انبيا است كه هم وحدت محلّي دارد, هم وحدت منطقه‌اي دارد, هم وحدت بين‌المللي.
  وحدت محلّي‌اش اين است كه مسلمانها را كاملاً به اتحاد دعوت كردند و اين اتحاد را بهترين نعمت دانستند فرمودند خداي سبحان ﴿أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾ و شما قبلاً دشمن بوديد و اعداي يكديگر بوديد ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً﴾ اين از بهترين نعمتهاست كه در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» و امثال آل‌عمران گذشت كه بين مسلمانها وجود مبارك حضرت اتّحاد برقرار كرد اين اتّحادِ محلّي است كه آيات فراواني در اين زمينه هست.
 بيان نوراني وجود مبارك حضرت امير اين است كه در بين امّت اسلامي هيچ كس به اندازه ي من حريص به وحدت نيست نامه‌اي كه براي ابوموسي اشعري مرقوم فرمودند در آن نامه آمده است كه بدان «ليس في امّته» در امّت رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) «رجلٌ أحرص علي وحدتها و اُلفتها مِنّي» من نظير ندارم در دعوت به وحدت خب اين وحدت محلّي كه مسلمانها با هم متّحد بشوند.
  يك وحدت منطقه‌اي است كه موحّدان بايد با هم متّحد باشند اين همان جريان مباهله و امثال مباهله است كه در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» و «نساء» گذشت كه وجود مبارك حضرت به مسيحيهاي نجران و امثال نجران مي‌فرمايد: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً﴾ اين يك وحدت منطقه‌اي است كه موحّدان عالَم با هم متّحد باشند.
  يك وحدت بين‌المللي است كه در آيه ي هفت و هشت سوره ي مباركه ي «ممتحنه» حل است در آن سوره ي مباركه ي «ممتحنه» آنجا مي‌فرمايد كفّاري كه با شما زندگي مسالمت‌آميز داشتند و كاري نكردند عليه شما توطئه نكردند, تَفريق نكردند, تبعيد نكردند, تحريم نكردند شما با آنها دوستانه رفتار كنيد و عادلانه رفتار كنيد با قِسط و عدل رفتار كنيد نهي نمي‌كند خدا كه شما نسبت به اينها نيكي كنيد براي اينكه ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ اگر با قِسط و عدل رفتار كرديد محبوب خداييد. خب, اين دين مي‌تواند ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ باشد اين ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ باشد چه آنها كه اهل قبول‌اند چه آنها كه اهل نكول‌اند بالأخره از اين دين استفاده مي‌كنند اين يك مطلب, پس دعوت همه ي انبيا به اين سه مرحله ي از وحدت است براي اينكه جامعه ي بشري مي‌خواهد با هم زندگي كند و آنچه مشكل جامعه ي كنوني است همين نظام سلطه است كه بالأخره نمونه ي نزديكش اين آتش خاورميانه است كه به وسيله اين نظام سلطه هر روز افروخته است. مطلب ديگر دليل اين اتّحاد سه‌ جانبه است.
 مطلب دوم آن است كه حالا اين وحدت از كجا پيدا مي‌شود منشأ اين وحدت هم قرارداد نيست تا ديگري بيايد اين قرارداد را فسخ كند يا با تهديد و تطميع عوض بشود منشأ اين وحدت هم اين است كه انسان از يك مبدأ واحد آمده است يك, به يك مرجع واحد برمي‌گردد دو, از يك راه واحدي عبور مي‌كند سه, اگر مبدأ ـ معاذ الله ـ متعدّد بود يا مقصد متعدّد بود يا راه عبور متعدّد بود اين وحدت, تحميلي بود بر جامعه ي بشري اما وقتي همه از يك جا آمديم به يك جا برمي‌گرديم و در يك راهيم به نام صراط مستقيم جا براي اختلاف نيست هر كسي اختلاف كرد خودش عمداً اين راه را كج كرده است برهان قرآن كريم اين است كه خداي سبحان واحد است درباره ي دعوت به توحيد, او ربّ همه است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ او نه تنها آفريدگار همه است بلكه پروردگار همه هم هست او ربّ كلّ شيء است پروردگار هم هست و او مرجع كلّ شيء هم هست ﴿إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾, ﴿إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ﴾, «و هو المرجع», «و هو المآب» و مانند آن, راه هم كه ﴿فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ ديگر دوتا راه نيست نزديك‌ترين راهي كه آغاز و انجام را به هم مرتبط مي‌كند همين صراط مستقيم است در نظام تكويني بيش از يك صراط نيست كه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ و همه ي موجودات را در صراط مستقيم دارد اداره مي‌كند در نظام تشريع يعني شريعت هم بيش از يك راه نيست راهِ انبيا(عليهم السلام) از آدم تا خاتم(عليهم السلام) يك اصول ثابت مشتركي دارند يك فروع متغيّر, در بخش اصول كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ بيش از يك دين نيست در آن محدوده كه اصول است و ثابت است سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ﴾ است و مانند آن سابق, مبشِّر لاحق است لاحق, مصدِّق صادق هيچ كدام اختلافي با هم ندارند اگر سخن از نسخ است در حوزه ي شريعت و منهاج است كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً نه در اصول دين, در فروع دين كه حالا امّتهاي قبلي نمازشان چند ركعت بود ما نمازمان چند ركعت است روزه ي آنها چند روز بود روزه ي ما چند روز است اينها يك فروعات جزئي است كه در اثر اختلاف زمان و زمين فرق مي‌كند اينجاست كه جاي نسخ است نسخ در شريعت و منهاج است و تصديق در مسئله ي اصول دين و معناي نسخ هم در شريعت بازگشتش به تخصيص اَزماني است حتي در مسئلهي نسخ هم انبيا مصدِّق يكديگرند يعني اين پيامبرِ لاحق مي‌فرمايد من هم اگر در آن زمان بودم همان شريعت آن حضرت را مي‌آوردم اين شريعت و منهاجي كه وجود مبارك موساي كليم آورد عيساي مسيح(سلام الله عليه) همان را در آن زمان تصديق مي‌كند مي‌فرمايد اين‌چنين نيست كه شريعت و منهاج او در آ‌ن عصر ناصواب بود براي اينكه در آن عصر آن شريعت و منهاج صواب بود در اين عصر اين شريعت و منهاج كه روحِ نسخ در شريعت و منهاج به تخصيص ازماني برمي‌گردد نه به بطلان حرفِ قبلي.
 پس بنابراين چون مبدأ واحد است, مرجع و معاد واحد است و راه واحد است بشر بايد متّحد زندگي كند اگر انسان است. بياييم به سراغ مبدأ قابلي.خب, اگر مبدأ فاعلي مشخّص شد, غايي هم مشخص شد, صوري هم مشخص شد مي‌ماند مبدأ مادّي و قابلي يعني فاعل خداي سبحان است واحد, هدف خداي سبحان است واحد, صورتِ مسئله كه صراط مستقيم است واحد, اين رَونده كه متحرّك است و قابلِ اين تعليم است اين هم واحد است براي اينكه فرمود ما انسان را چند نوع خلق نكرديم همه ي اينها داراي فطرت مشترك‌اند, همه ي اينها داراي عقل‌اند, داراي نفس مُلهمه هستند و خداي سبحان همه ي اينها را با نفوس مُلهمه و با فطرت و با عقل آفريد هيچ اختلافي نيست ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ فرمود اين به نحو لاي نفي جنس است سرشت انسان را كسي عوض نمي‌كند نه خدا, نه غير خدا كه نفي جنس است اما خدا عوض نمي‌كند چون به احسن وجه آفريد ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ اگر ذات اقدس الهي انسان را با احسن تقويم و بهترين وجه آفريد چراغ فطرت به او داد, چراغ عقل به او داد, دستگاه بدني او را منظّم كرد, دستگاه روح و ملكوتي او را منظّم كرد به بهترين وجه آفريد ديگر وجهي ندارد تغيير بدهد غير خدا تبديل نمي‌كند چون قدرت ندارد بنابراين اين ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به عنوان نفيِ جنس مطرح است و اگر ابليس تهديد كرد كه ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ آن به اخلاقيّات و به اوصاف و اينها برمي‌گردد نه به ساختار اصلي خلقت. خب, پس خلقت انسان با فطرت و با نفس مُلهمه و اينها آفريده شده كه به بهترين وجه است و تبديل‌پذير هم نيست اگر انسان چه در مشرق عالَم چه در مغرب عالَم با همين خصوصيّت آفريده شده و خصوصيّتهاي اقليمي و رنگ و صورت و مانند آن سهمي ندارد پس رَونده هم واحد است اگر قابل واحد, صورت واحد, فاعل واحد, غايت واحد, هيچ راهي براي اختلاف نيست.
 مطلب بعدي در تثبيت اين امور آن است كه در سورهي مباركهي «نساء» خوانده شد كه قرآن كريم هيچ اختلافي در آن نيست نه آيات يك سور‌ه با هم اختلاف دارند نه سوَر 114گانه قرآن با هم اختلاف دارند هيچ آيه‌اي با آيه‌اي, هيچ سور‌ه‌اي با سور‌ه‌اي اختلاف ندارند چرا, براي اينكه متكلّم اين كتاب الهي و كلام الهي خداست خداوند ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ﴾ است يك, ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ دو, اگر مبدأ صدور اين كتاب و كلام خدايي است كه ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ﴾ است نسيان‌پذير نيست, جهل ندارد, غفلت ندارد, ذهول ندارد يك‌دست سخن مي‌گويد لذا «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً» است كه در بيانات نوراني حضرت امير است ناظر به همين است «يَنطِق بعضه بعضا» همين است كه منشأ پيدايش تفسير قرآن با قرآن شد. خب, پس اين كتاب چون گوينده‌اش ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ﴾ است و نسيان‌پذير نيست, جهل‌پذير نيست, غفلت‌پذير نيست و عجزپذير نيست يكسان سخن مي‌گويد اين برهان سوره ي مباركه ي «نساء» كه مربوط به انسجام صدر و ساقه ي قرآن است دليل انسجام صدر و ساقه ي جميع صُحف و كتابهاي آسماني است يعني الآن مي‌توان ادّعا كرد كه تمام كتابهاي آسماني يك‌دست است هيچ اختلافي در كتابهاي آسماني نيست چه به صورت كتابِ به اصطلاح قرآن كه خداي سبحان به اين پنج پيامبر اولواالعزم عطا كرده است يعني وجود مبارك نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و حضرت رسول(عليهم الصلاة و عليهم السلام) چه به صورت زَبور و صحيفه‌ها و صُحف ديگر كه به انبياي ديگر داده است هيچ كدام از اين كتابها نه مبتلا به اختلافِ درون‌گروهي‌اند نه مبتلا به اختلاف برون‌گروهي هيچ كتابي در درون او اختلاف نيست هيچ كتابي هم با كتاب ديگر اختلاف ندارد اگر اين قياس استثنايي سوره ي مباركه ي «نساء» تام باشد چه اينكه يقيناً تام است همان طوري كه دليلِ انسجام قرآن است دليل انسجام جميع صُحف و كتب آسماني است پس همه ي كتابها يك‌دست‌اند, همه ي انبيا يك‌دست‌اند, همه ي انسانها يك‌دست‌اند, جا براي اختلاف نيست بيگانه آمده چيزي را به نام كلام خدا نسبت داده اين تحريف در كلام بشر هست كلام بشر مصون از اختلاف نيست يك غارتگري اينها همان طوري كه انبيا را شهيد كردند ﴿وَقَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾, ﴿وَيَقْتُلُونَ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ گاهي به صورت فعلِ ماضي, گاهي به صورت فعل مضارع كتاب آسماني را هم ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ بنابراين اين نوشته‌هاي آنهاست كه تحريف‌پذير است يعني خلاف است اما خود كتابي كه خداي سبحان بر انبيا نازل كرده است اينكه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ گرچه درباره ي قرآن است ولي درباره ي همه ي كتابهاي آسماني حق است خدا حق گفته است, فرشته ي وحي هم امينِ وحي است حق آورده است آن پيامبرِ معصوم هم حق تلقّي كرده است بنابراين در كتابهاي آسماني هيچ اختلافي نيست بين انبيا هيچ اختلافي نيست در صراط مستقيمي كه مسيرِ اين قافله است هيچ اختلافي نيست خود اعضاي قافله كه جامعه ي انسانيّت‌اند با هم يكسان‌اند, هم‌فطرت‌اند, هم‌عقل‌اند, هم‌نفس ملهمه‌اند هيچ اختلافي نيست از اين به بعد هر حادثه‌اي كه پيش آمد ﴿فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ است اين خود بشر است كه از اينجا فاصله مي‌گيرد و هم با خودش اختلاف دارد مي‌شود منافق درون و بيرونش دوتاست هم با ديگران اختلاف مي‌كند.
 الآن سخن در اين نيست كه كتايهاي ديگر تحريف نشده آنجا بحثش در همان سوره مباركه حجر گذشت كه كتابهاي ديگر چرا تحريف شدند و قرآن مصون از تحريف بود يك برهان عقلي اقامه شده چون آنها كتاب خاتَم و خاتِم نبودند اگر آ‌نها تحريف شدند يك كتاب مصون از تحريف آمده و برهان عقلي بر صيانت قرآن از تحريف اين است كه اگر ـ معاذ الله ـ اين كتاب تحريف بشود معنايش اين است كه ديگر بشر دين نمي‌خواهد چرا؟
  براي اينكه خدا اين كتاب را رها كرده ـ معاذ الله ـ اين كتاب مَلعبه شد و تحريف شد يك.
  بعد هم كه پيامبر نمي‌آيد الي يوم القيامه اين دو.
  معلوم مي‌شود بشر را به حال خود رها كرده سه. «والكل مستحيل والتالي بأثره مستحيل» اين برهان عقلي بود كه در سوره مباركه حجر و غير حجر اقامه شده كه قرآن بالضرورة العقليه مصون از تحريف است ادله ي نقلي كه در سوره مباركه حجر است و روايات فراوان اهل بيت اما و اگرِ اين برهان عقلي‌اند كه قرآن مصون از تحريف است اما چنين دليلي ما درباره ي كتابهاي آسماني نداريم اين بحث نزاهت قرآن از تحريف در سوره ي مباركه ي «حجر» گذشت الآن بحث در اين است كه آن‌كه كارِ خداست مصون از اختلاف است انبيا مصون از اختلاف‌اند انسانها هم مصون از اختلاف‌اند اين وسطهاست كه در اثر نفسِ مسوّله يا نفس امّاره با دسيسه ي شيطان، دسيسه ي اينها و وسوسهي شيطان اين اختلاف پديد مي‌آيد .
 بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه «مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ» تنها چيزي كه منشأ اختلاف است غرور و خودخواهي است اين در بيانات نوراني حضرت امير هست كه قبلاً در فرصتهاي ديگر آن روايت هم خوانده شد به صورت حصر هم حضرت مي‌فرمايد «انّما» يعني تنها چيزي كه باعث اختلاف است غرور و خودخواهي است خطر غرور و خودخواهي و اختلاف را هم حضرت بيان كرده فرمود: «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» كسي كه از جامعه و امّت اسلامي فاصله مي‌گيرد شُذوذ‌انديش است اين طعمه ي شيطان است مثل اينكه در رَمه ي گوسفندهاي يك دامدار اگر يك دسته علفِ سبزي در كنار يك پرتگاهي باشد يك گوسفند به طمع آن دسته علفِ سبز از رَمه جدا بشود همين كه مشغول چريدن است چون از تحت صيانت و سرپرستي شَبان و مسئولين رَمه جدا شده طعمه ي گرگ مي‌شود «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» اين بيان نوراني هم در نهج‌البلاغه بود كه در يك فرصت ديگري خوانده شد بنابراين هر جا اختلاف هست آدم بايد به خودش مراجعه بكند كه مشكل جدّي دارد مشكل خودش را كه حل بكند به امّت اسلامي وصل مي‌شود. خب، ذات اقدس الهي اين بيان را تحليل كرده فرمود راهي براي اختلاف نيست هم در سورهي مباركهي «مؤمنون» هم در اين سوره يعني سورهي«انبياء» منتها در سورهي «مؤمنون» شفاف‌تر و روشن‌تر بيان كرده آنجا دو نظر نيست در اين سور‌ه چون به آن شفافي بيان نشده دو نظر هست اين دو نظر را مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذكر كرده راه اول را قبول كرده كه با سورهي مباركهي «مؤمنون» سازگارتر است اين اقرب به ذهن مي‌آيد ولي سيدناالاستاد از منظر ديگر نگاه كرده راه دوم را پذيرفته اين گرچه عميق‌تر است و جهان‌شمول‌تر است ولي خيلي با ظاهر آيه سازگار نيست بيان سيدناالاستاد اين است كه «و أنّ هذه امّتكم امّةً واحدة» يعني خداي سبحان نام انبيا را برد در آيه ي 25 خطاب به انبيا كرد يك، در فاصله ي بين آيه ي 25 تا اين آيه بخشي از انبيا را به تفصيل ذكر كرده دو، در جمع‌بندي مي‌فرمايد جوامع بشري يك امّت‌اند براي اينكه از يك جا آمدند به يك جا مي‌روند يك مسير دارند يك هدف دارند يك فطرت دارند يك عقل دارند جا براي اختلاف نيست، اگر جامعه ي بشري يك حقيقت است در يك سو حركت مي‌كند نبايد اين را ارباً اربا كرد اگر اين‌چنين باشد اين مطلب حق است ولي با آيه سورهي مباركهي «مؤمنون» هماهنگ نيست در اينجا اصل اين مطلب في‌الجمله درست است مرحوم شيخ طوسي همين مطلب را به عنوان وجه دوم ذكر كرد ولي وجه اوّلي كه خود ايشان پذيرفتند و عدّهي ديگر از مفسّران پذيرفتند با آيهي سورهي مباركهي«مؤمنون» سازگارتر است حالا اين دو آيه را ملاحظه بفرماييد يكي همين آيه محلّ بحث سورهي مباركهي «انبياء» است كه فرمود: ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ كه آيا ﴿هذِهِ﴾ به فطرت و خلقت برمي‌گردد يا به شريعت و دين برمي‌گردد. نظير شيخ طوسي و ساير بزرگان اين است كه به شريعت و دين برمي‌گردد نظر سيدناالاستاد اين است كه به خلقت و فطرت برمي‌گردد ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ﴾ يكي بت‌پرست باشد يكي غير بت‌پرست باشد، يكي مشرك باشد يكي غير مشرك باشد، يكي موحّد باشد يكي ملحد باشد اين ارباً اربا كردنِ جامعه ي انساني است و از حق جدا شدن است خالقِ همه يكي، پروردگار همه يكي، رازق همه يكي، مرجع و مآب همه يكي، يوم‌الحساب هم همه به طرف يكي مي‌روند ديگر يكي مشرك يكي موحّد معنا ندارد. در سورهي مباركهي «مؤمنون» اول به طور كلي نام انبيا را مي‌برد وقتي كه نام انبيا را به طور كلي ذكر فرمود مي‌فرمايد ما بعد از مثلاً نوح قرون فراواني را تأمين كرديم و انبيايي براي آنها فرستاديم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا﴾ سورهي مباركهي «مؤمنون» بعد از قصّهي حضرت نوح مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ ٭ فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ﴾ اينها را فرمود بعد از اين جريان آمده مسئلهي حضرت موسي(سلام الله عليه) را ذكر فرمود آيهي 44 ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾، ﴿تَتْرَا﴾ همان مثل تقوا كه اصلش وَترا بود وَتْر يعني تَك اين تك تك، تك تك وقتي كنار هم جمع بشوند مي‌شود متواتر، متواتر هم از همين تك تكِ پياپي آمده است تَتْرا نظير تقوا اصلش وَترا بود يعني متواتر «ثمّ أرسلنا رسلنا متواتراً» پياپي آورديم حالا چقدر هستند اين را در روايات مشخص فرمودند كه عدد انبيا مثلاً هزارهاست بعد از اين قسمت فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ﴾ بعد از گذشت اين جريان آن‌گاه به جريان حضرت مريم در آيه ي 51 مي‌فرمايد اين انبيايي كه يكي پس از ديگري قرن بعد از قرن آمدند ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ٭ فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ٭ فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّي حِينٍ﴾ اينها را رها كن تا روز حساب ما به محاسبات اينها رسيدگي كنيم اين نشان مي‌دهد كه منظور از اين امّت همان شريعت است اين‌چنين نيست كه سخن سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ناصواب باشد آن مطلب حق است، عميق است و شامل‌تر از مطلبي است كه ديگران گفتند اما ظاهر آيه ي محلّ بحث با در نظر گرفتن آيه سوره ي مباركه ي «مؤمنون» ناظر به مسئله ي شريعت است.
 مطلب بعدي آن است كه حالا كه قرآن كريم اين راهِ علمي را ارائه كرده است راهِ تدوين حقوق بشر را هم مشخص كرده است الآن شما مستحضريد بعد از جنگهاي جهاني بشر به اين فكر افتاده كه يك حقوق بشري داشته باشد گرچه الآن اين حقوق بشر در اسارت اين نظام سلطه است همان طوري كه وجود مبارك حضرت امير در عهدنامهي مالك آن طوري كه در نهج‌البلاغه آمده فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» فرمود مالك! اين دين قبل از من در اسارت اشرار بود قرآن بود, نماز بود, روزه بود, حج عمره بود ولي دينِ اسير من اوّلين كاري كه كردم اين دين را آزاد كردم وقتي دين آزاد شد ديگر هر كسي به ميل خود اين دين را تفسير نمي‌كند و اجرا نمي‌كند مهم‌ترين كار حضرت امير در آن پنج سال آزادسازي قرآن بود كه دين را آزاد كرد بعد مردم فهميدند اين دين آن نبود كه ديگران داشتند «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» ولي در جريان حقوق بشر دوتا مشكل جدّي است يكي اينكه تدوين حقوق بشر راهِ علمي, راه علمي يعني علمي, راه علمي ندارد به هيچ وجه, دوم اينكه همين ناقصي كه راه علمي ندارد در اسارت نظام سلطه است اما چرا راه علمي ندارد؟ براي اينكه قوانين حقوقي, قوانين فقهي, قوانين اخلاقي اينها سه مرحله را بايد پشت سر بگذارند تا به دست مردم بيفتد فقه را شما نگاه كنيد نه تنها در فقهِ ما, فقه‌هاي ديگر هم همين طور است قانون ممكلت ما نه, قانون هر مملكتي هم همين طور است. يك سلسله موادّ قانوني است كه مجلس قانون‌گزار كه در حقيقت قانون‌شناس است نه قانون‌گزار اين وضع مي‌كند بعد به صورت آئين‌نامه‌هاي اجرايي به زيرمجموعه ي خودشان مي‌دهند. اين موادّ حقوقي به وسيله ي قانون‌شناسان وضع مي‌شود اين يك, اين موادّ حقوقي از يك مباني گرفته مي‌شود كه شما به چه دليل اين مواد را تصويب كرديد به استناد اين مباني, مثلاً مبناي ما عدالت است, تساوي هست, آزادي هست, استقلال هست, وفاي به عهد است اينها مباني, به استناد اين مباني اين موادّ حقوقي تدوين مي‌شود فقه هم همين طور است الآن اين رساله‌هاي عمليه موادّ فقهي است اين موادّ فقهي را فقها(حفظهم الله) از يك مباني مي‌گيرند اين مباني در اصول دارد يكي مي‌گويد خبر واحد حجّت است, يكي مي‌گويد استصحاب با شكّ در مقتضي حجّت است, يكي مي‌گويد در اقلّ و اكثر برائت است اينها مباني است به استناد اين مباني اين مواد را استخراج مي‌كنند تا اينجا حقوق بشر سامان دارد يعني موادّ حقوقي حالا يا سي ماده يا كمتر و بيشتر را اينها وضع كردند قانون‌شناسان بين‌الملل اين درست است از يك مباني گرفتند به عنوان عدالت, آزادي, تساوي درست است, اما اين مباني را بايد از منابع, منابع يعني منابع كاري به مباني ندارد از يك منابع بايد ما بگيريم كه عدالت ما هي؟ استقلال ما هو؟ حريّت ما هي؟ وفاي به عهد ما هو؟ مفهوم عدالت كه منبع نيست مفهوم عدالت را همه ما مي‌دانيم عدالت يعني «وضع كلّ شيء بحسبه» اما اشياء جايشان كجاست, اشخاص جايشان كجاست اين اول دعواست زن و مرد جايشان كجاست اگر كسي بگويد ما طبق عدالت كه مبناي ماست حقوق وضع مي‌كنيم اين سخن حق است اما اين عدالت از كجا مي‌گيريد منبع استنباط عدالت چيست, مفهوم عدالت كه مشكل را حل نمي‌كند مفهوم عدالت يعني «وضع كلّ شيء بحسبه» اين هم درست است همهي ما هم قبول داريم اما اشياء جايش كجاست, اشخاص جايش كجاست, شما كه قبول نداريد كسي اشياء و اشخاص را آفريده شما مي‌گوييد اين اشياء و اشخاص مثل علف هرز مثل قارچها خودشان در آمدند اگر اشياء و اشخاص مثل قارچ‌اند خودشان در آمدند مثل بيان نوراني حضرت امير كه فرمود مگر بشر مثل علفِ خودروست كه خود در بيايد يا باغباني است «أنبتكم من الأرض نباتا» خب آن‌كه زن را آفريد بايد بگويد جايش كجاست, آن‌كه مرد را آفريد بايد بگويد جايش كجاست, آن‌كه مال را آفريد بايد بگويد جايش كجاست, آن‌كه جمال را آفريد بايد بگويد جايش كجاست شما آن را نداريد كه, پس هيچ يعني هيچ مبناي علمي براي حقوق بشر نيست. نعم, هر كدام از اينها برابر فرهنگ و عادات و آداب و رسوبات و رسومات محلّي عدالت را معنا مي‌كنند اين تازه اول اختلاف است بنابراين حقوق بشري كه منهاي وحي باشد هيچ مبناي علمي ندارد مكرّر مرتّب شما مي‌بينيد در كنوانسيون زن و مرد مكرّر داعي عدالت دارند مي‌گويند عدالت آيا عدالت است كه شما بين زن و مرد فرق بگذاريد خب مي‌بينيد اين از حق سخن مي‌گويد ولي باطلانه مي‌انديشد جاي زن كجاست؟
  اعلام صريح خداي سبحان که شما دست به سهام ارث نزنيد نگوييد كه فلان بچه را بيشتر بدهم فلان بچه را كمتر بدهم, نگوييد چرا زن سهمش كمتر است مرد سهمش بيشتر است گاهي زن و مرد يكسان ارث مي‌برند مثل پدر و مادر, گاهي زن و مرد يكسان ارث مي‌برند مثل برادر و خواهر در بخشي از كَلاله, گاهي زنها كمتر مردها بيشتر مثل خواهر و برادر اين‌چنين نيست كه هميشه زنها كمتر ارث ببرند كه, گاهي هم زنها حاجب‌اند و مرد را نمي‌گذارند ارث ببرد فرمود اين بحثهايي كه ما كرديم كه بعضي از جاها زنها مساوي مرد مي‌برند, بعضي جاها كمتر مي‌برند دست به آن نزنيد ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾ شما كه از آينده خبر نداريد شما چه مي‌دانيد اين پسر يا اين دختر چه نوه‌اي مي‌آورد, چطوري زندگي شما را تأمين مي‌كند بگذاريد هر چه كه خدا گفت تقسيم بشود كسي را محروم نكنيد, اعتراض نكنيد, نقد نكنيد خب كسي كه نه از اول خبر دارد, نه از آخر خبر دارد جاي اشياء را نمي‌داند مكرّر داد مي‌زند كه آيا تفاوت زن و مرد مطابق با عدالت است, آيا عدل است كه زن با مرد فرق داشته باشد خب عدل مبناست نه منبع, منبع را از كجا مي‌گيريد پس هيچ راهي براي حقوق بشر نيست الاّ الوحي كه بايد بپذيرند.
  مطلب دوم همان است كه همين مقداري هم كه جزء مشتركات است اين در اسارت نظام سلطه است شما مي‌بينيد آن طرف دنيا براي ايران دارند تصميم مي‌گيرند اين ايرانِ يك تكّه نور, يك تكّه پارچه كه انقلاب كرد به لطف الهي سي سال دارد مي‌كند هر روز دارند زحمت ايجاد مي‌كنند. بر همهي ما لازم است كه براي حفظ نظام و وحدت و انسجام هم از خدا بخواهيم هم از خدا بخواهيم هم حرفي نزنيم كه خداي ناكرده نظام آسيب ببيند, وحدت آسيب ببيند اين نعمت به آساني به دست نيامده آن‌قدر خونهاي پاك ريخته شده تا اين بشر اين نظام را فهميد و منسجم شد. به هر تقدير اين نظامي كه الآن در جهان هست و هر روز آثار شومش را شما در خاورميانه داريد مشاهده مي‌كنيد اين پايگاه علمي ندارد و قرآن عالمانه سخن مي‌گويد, مي‌گويد كه موادّ حقوقي داريم الآن فقه ما همين طور است ديگر اين رساله موادّ حقوقي است آن بحثهاي اصولي و امثال اصولي مباني اينها را اصلاح مي‌كند كتاب و سنّت منبع است بالأخره وقتي كه ما نه از قبل خبر داريم, نه از بعد خبر داريم يك جهلِ انباشته‌اي درباره ي چه چيزي تصميم بگيريم ما از خودمان خبر نداريم چه رسد به وضع ديگري. فرمود اين اوضاع كه شما نمي‌دانيد ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ كه اين بارها اين آيه گذشت كه فرمود انبيا آمدند چيزهايي به شما ياد بدهند كه نه تنها نمي‌دانيد, نمي‌توانيد ياد بگيريد اين را به بشر مي‌گويد اگر همه ي اين هفت ميليارد جمع بشوند هم همان طوري كه نمي‌توانند مثل قرآن بياورند, نمي‌توانند مثل آدمي مثل علي‌بن‌ابي‌طالب بياورند اين فرق نمي‌كند قرآن و عترت كه الآن هفت ميليارد بشر است اين تحدّي هم هست كه ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ﴾, «لو اجتمعت الجنّ والإنس علي يأتوا مِثل علي» اين هم نمي‌توانند انساني كه اينجا نشسته مي‌گويد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» از طرف خدا حكم مي‌گيرد او بايد بيان كند كه اول چيست آخر چيست, اين مي‌شود منبع, اگر كسي منبع نداشته باشد مي‌شود ﴿بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ﴾ مي‌شود, ﴿أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ مي‌شود, آن‌وقت از رسوبات خودش دارد مدد مي‌گيرد.
 خود عقل مي‌گويد من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم مهم‌ترين و مُتقن‌ترين براهين ضرورت وحي را همين فلاسفه اقامه كردند و وجود پربركت فلاسفه وحي را در اين كشور حفظ كرده يك بيان لطيفي جناب ابوريحان بيروني دارد در تحقيق ماللهند فرمود:
  انبيا اين حرف را آوردند دين آوردند, توحيد آوردند, معاد آوردند, وحي و نبوّت آوردند اين در اين بخشها به وسيله ي حكما و بزرگان محفوظ ماند ايران محفوظ ماند در يونان هم محفوظ بود چون سقراط در آن بود, افلاطون در آن بود, ارسطو در آن بود, اما همين حرفها وقتي كه رفت هند شده اديان غير ابراهيمي تازه دين شده آئين, توحيد شده شركِ برهما و برهمن, معاد شده تناسخ چيزي براي دين نمانده اگر آنجا هم يك مردان بزرگي مثل سقراط و افلاطون و ارسطوي يونان بودند يا فارابي و بوعلي و ابوريحان بودند هند هم مانند ايران و يونان موحّد بود الآن شما مي‌بينيد اثري از توحيد در برهما و برهمن و بودا نيست لذا ناچار شدند بگويند اديان غير ابراهيمي, مگر ما ديني داريم كه غير ابراهيمي باشد بر اساس ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ اگر دين است دينِ ابراهيمي است حالا نام آ‌ن پيامبر را ما ندانيم چه كسي است او توحيد مي‌آورد, دين مي‌آورد نه آيين, توحيد مي‌آورد نه الحاد, معاد مي‌آورد نه تناسخ چيزي نمانده كه, وقتي شما اين معارف را رها كني به دست آدم عادي بسپاري اين معاد را به صورت تناسخ در مي‌آورد, آن دين را به صورت آيين در مي‌آورد, آن توحيد را به صورت شرك در مي‌آورد.
  وجود مبارك امام صادق فرمود شما مي‌خواهي شهر زندگي كني يا مي‌خواهي روستا زندگي كني تحقيق كن ببين يك روحاني يك عالِم در آن هست يا نيست, اينها حافظان دين‌اند, حافظان شريعت‌اند. به هر تقدير در اين قسمت فرمود: ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ شما اين طناب را محكم بگيريد متأسفانه« افتقطعه أمرهم» اينها آمدند به جاي اينكه به اين طناب اعتصام كنند همه‌شان به اين طناب توحيد معتصِم بشوند اين طناب را تكّه تكّه و ارباً اربا كردند ﴿وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ﴾ در سورهي مباركهي «مؤمنون» دارد كه ﴿كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ دعا كنيد كه ـ ان‌شاءالله ـ اين نظام تا ظهور آ‌ن حضرت از هرگزندي محفوظ بماند ـ ان‌شاءالله ـ .
 «و الحمد لله ربّ العالمين»