درس تفسیر آیت الله جوادی
89/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم
(فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَي وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ (90) وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ (91) إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ (93)
جريان انبيا(عليهم السلام) كه از عناصر محوري سوَر مكّي است در همين سوره ي «انبياء» آيه ي 25 نام اينها را به نحو اجمال گفت بعد نام مبارك هفده پيامبر(عليهم السلام) را ذكر فرمود. شرح كوتاهي از شانزده پيامبر مثلاً مطرح كرد بعد جريان مريم و عيسي(سلام الله عليهما) را هم ذكر كرد به عنوان اينكه اينها يك واقعيّتاند و يك آيتاند.
جريان مبارك يونس كه به ذوالنّون معروف است براي اينكه نون يعني ماهي و چون حضرت به جريان بطنِ ماهي مبتلا شد به ذوالنّون معروف شد. كلماتي كه براي انبيا هست دعاهايي كه براي انبيا هست صحنههايي كه براي آنها پيش ميآيد بر اساس آن است كه خداي سبحان اين امور را ميخواهد در جريان خارج پياده كند تا بشر از اسرار كار خدا به مقدار فهمِ خود پي ببرد گاهي اينها بيمار ميشوند گاهي به زندان ميافتند گاهي اينها شكست ميخورند گاهي پيروز ميشوند اين حالات نشان آن نيست كه اينها ـ معاذ الله ـ مشكلي داشتند خدا تنبيهشان كرد اينچنين نيست مرحلهي وسطاي مقام اوليا همان است كه در سوره ي مباركه ي «انبياء» آمده كه براي فرشتگان هم هست (لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) كه اين بحثش گذشت.
مرحلهي عاليه مقام اولياي الهي اين است كه نه اينكه اينها حرفي دارند و خدا حرفي دارد اول خدا اجازه ميدهد بعد اينها سخن ميگويند كه اين براي مقام فرشتههاست اين اولياي الهي مخصوصاً اهل بيت كه بالاتر از ملائكهاند گرچه در زيارت جامعه ي كبيره اين آمده است كه «لا يَسبقون» اين مقام عالي اوليا و اهل بيت نيست اين مقام متوسّط آنهاست يعني آن مرحلهاي كه اينها به عنوان بندگان صالح خدا هستند بدون اذن خداي سبحان نه حرفي ميزنند نه كاري ميكنند اما برتر از اين مقام, مقام قُرب نوافل اينهاست اين حديث هم به طريق صحيح نقل شده هم به طريق حَسَن نقل شده هم به طريق موثّق نقل شده هم ما شيعهها نقل كرديم هم سنّيها نقل كردند حديث قرب نوافل را كه ذات اقدس الهي طبق آن حديث ميفرمايد «لا زال» بندگان خاصّ من به من به وسيله ي نوافل نزديك ميشوند تا «حتّي اُحِبَّهُ» من بشود مُحبّ آنها بشوند محبوب «فإذا أحْبَبْتُه كُنتُ سَمعه, كنتُ بصره, كنتُ لسانه الّذي يَنطق به» كنت كذا, كنت كذا چندين قسمت است خب اگر كسي به قرب نوافل بار يافت كه تازه دون قرب فرايض است اگر كسي به قرب نوافل راه يافت و در فصل سوم قرار گرفت نه در فصل اول كه منطقه ي ممنوعه است يعني هويّت ذات, نه در فصل دوم كه صفات ذات است كه عين ذات است كه آن فصل دوم هم مثل فصل اول جزء منطقه ي ممنوعه است احدي به آنجا راه ندارد نه نبيّ, نه وصيّ, مقام سومِ فصل سوم كه فيض خداست, ظهور خداست و وجه خداست, كار خداست, خلقت خداست اينها مقام فعل خداست خارج از ذات است و مقام امكان است در اين مقام هم قرب فرايض راه دارد هم قرب نوافل, در قرب نوافل ذات اقدس الهي در مقام سوم يعني فعل خدا ميفرمايد: «كنتُ لسانه الذي يَتكلَّم به» اگر خداي سبحان در فصل سوم كه مقام فعل است و مقام امكان است و خارج از ذات است زبان وليّ خداست اين سخن از سابق و لاحق نيست اينچنين نيست كه (لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) اول امر باشد طبق اذن خدا اينها سخن بگويند اين كار, كار خداست فعل, فعل خداست چون فعل, فعل خداست ديگر دوتا فعل نيست يكي سابق و لاحق ديگر دوتا قول نيست يكي لاحق و سابق چون اين مرزها مشخص نيست و معلوم نبود كه اين بحثهاي اساسي در فصل سوم, فصل سوم يعني فصل سوم آن فصل اول منطقهي ممنوعه است, فصل دوم منطقهي ممنوعه است در فصل سوم, چون در فصل سوم كه فعلِ خداست اين فعلِ خدا از زبان مطهّر اهل بيت ظهور ميكند چون اين راه روشن نشد آن وقت به زحمت ميافتند كه چگونه گاهي خدا اسمِ خودش را و پيغمبر را ميبرد ولي ضمير را مفرد ميآورد ميفرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ) نه «دَعواكم» يا ميفرمايد: (وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ) نه «يرضوهما» به زحمت افتادند كه چرا مرجع مثنّاست ولي ضمير تثنيه نيست ديگر نميدانند بر اساس قرب نوافل فعلِ خدا از زبان رسول خدا شنيده ميشود اين دوتا حرف نيست دوتا دعوت نيست چون دوتا دعوت نيست و يك دعوت است خب ضمير حتماً بايد مفرد باشد ديگر (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ) يعني «دَعَ الله بلسان رسوله» خب ميشود مفرد ديگر يا (وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ) نه «يرضوهما» براي اينكه يك واقعيت است اگر اين راه روشن شد ديگر زحمتهايي نظير زمخشري و فخررازي و امثال ذلك در بين نيست به زحمت افتادند كه چرا مرجع متعدّد است راجع مفرد. خب, اگر بر اساس قرب نوافلي كه اهل بيت(عليهم السلام) آموختند و يك واقعيّت است ضمير هم اين يك كمك ميكند ما را در مسئله ي اينكه مريم و فرزندش يك واقعيّتاند اصلِ اين مسئله ما را كمك ميكند. خب, انبيا(عليهم السلام) كه خصوصيّاتشان ذكر شده اگر كاري هم انجام بدهند بر اساس (لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) است اين عرض شد براي اينكه اگر ما در زيارت جامعه به اين جمله رسيديم خيال نكنيم اهل بيت در همين مرحله هستند اين مقام متوسّط علي و اولاد علي است بالاتر از اين هم دارند اينها, اگر اينچنين شد دعاهاي حضرت ايّوب, خواستههاي وجود مبارك ابراهيم و موسي و عيسي اين انبيا كه ذكر شده است اينها در حدّ متوسط بر اساس (لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) عمل ميشود در حدّ عالي بر اساس قرب نوافل «كنتُ لسانه, كنتُ سَمعه, كُنت عينه, كنتُ بصره و كنت يده الذي يَبطش بها» آن وقت آن (مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي) هم روشنتر ميشود ديگر نميشود گفت ـ معاذ الله ـ اينها وجود مبارك يونس كاري كرده دارد تنبيه ميشود اين صحنه را خداي سبحان انجام داده است تا انسان بفهمد نظمِ عالم چيست, چه كسي دارد اداره ميكند, اسرار كار يونس با همين جريان ماهي مشخص شد معلوم ميشود دريا تسخيرِ الهي است, ماهي تسخير الهي است خود ماهي هم دارد تسبيح ميكند ماهي هم دارد امر خدا را اطاعت ميكند اينها نشان ميدهد عملاً نشان ميدهد كه ماهي بنده ي خداست, دريا بنده ي خداست, مسبِّح خدايند, ساجد خدايند, مُسلِم و مطيع و منقادند و مانند آن, اينچنين نيست كه در بر توبيخ و تنبيه و امثال ذلك حمل بشود.
سورهي مباركهي «تحريم» رسيديم مشخص ميشود كه اين هم باز به عنايت الهي است كه خدا ميخواهد روشن كند اين گاهي انسان ميتواند به وسيله ي نذر, حلالي را حرام بكند همين كه مصلحتي باشد كافي است خب.
آن درست نيست, اين درست نيست مگر همه ي اينها ولايت علي و اولاد علي را قبول كردند مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه در آن صحنه ي (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ) اول كسي كه گفت (بَلَي) وجود مبارك پيغمبر بود و همه ي انبيا صف كشيدند همه ي اوليا صف كشيدند اول كسي كه گفت (بَلَي) وجود مبارك پيغمبر بود بعد از او بلافاصله وجود مبارك حضرت امير ديگر انبيا آن وجود مقدّس را آنجا ديدند آن نورانيّت را ديدند پذيرفتند ممكن نيست نبيّاي از انبياي الهي ـ معاذ الله ـ درباره ي ولايت اينها ترديد داشته باشد. خب, اگر اينچنين است پس سخن از تنبيه و توبيخ و اينها مطرح نيست حالا كه اين طور شد «يا مَن لا تُبدّل الحكمته الوسائل» كه وجود مبارك امام سجاد در صحيفهي سجاديه دارد ادبِ دعا را به ما ياد ميدهد كه ما از خدا چه چيزي بخواهيم ما از خدا چيزي بخواهيم كه مطابق با حكمت او باشد مصلحت ما هر چه هست از اوست چون او به ما نه تنها رحيم است از ما به ما رحيمتر است او ارحمالراحمين بالقول المطلق است ديگر مبادا كسي خيال كند مثلاً زيد به خودش از خدا به زيد مهربانتر است اين مستحيل است او ارحمالراحمينِ بالقول المطلق است بنابراين مصلحت ما را بهتر از ما ميداند مصلحت ما را بهتر از ما ميتواند جود و بخشش او به ما بيحد است از سوابق باخبر است, از عواقب باخبر است گاهي در جراين ارث ميفرمايد اين سهامي كه ما تقسيم كرديم دست به آن نزنيد شما كه از آينده بيخبريد (لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً) مبادا هيچ ورثهاي را از ارث محروم بكنيد شما چه ميدانيد آينده ي اين دختر يا پسر يا نوههاي اين چطور در ميآيد دست به اين سهما نزنيد خب ما كه واقعاً از آينده بيخبريم از گذشته بياطلاعيم پس مصلحت خودمان را آن طوري كه خدا ميداند و ميخواهد نداريم او ارحمالراحمين است بالقول المطلق ما براي اينكه دعايمان مستجاب بشود خير ميخواهيم حالا اگر مال خواستيم, فرزند خواستيم بد نيست ولي نگران نباشيم كه اگر به ما نداد بگوييم دعاي ما مستجاب نشد ممكن نيست كسي دعا بكند با دست خالي برگردد يا اگر همان مصلحت بود همان را ميدهد نبود مشابهش را ميدهد اگر آن هم نبود سيّئهاي از سيّئات را ميآمرزد, اگر نبود حَسنهاي بر حسنات ميافزايد لذا گفتند مستحب است دستي كه به طرف خدا دراز شد به صورت بماليم و برگردانيم ممكن نيست اين دست خالي برگردد اين ممكن نيست «يا مَن لا يَخيب سائله» بنابراين او حكيمانه دعاها را مستجاب ميكند براي اينكه ما بتوانيم دعاي ما قطعاً مستجاب است خير و رحمت و بركت و سعادت بخواهيم مصداق تعيين نكنيم و اگر مصداق تعيين كرديم گِله نكنيم نگوييم دعاي ما مستجاب نشده براي اينكه «يا مَن لا تُبدّل الحكمته الوسائل» و هيچ وسيلهاي حكمت خدا را تغيير نميدهد.
جريان حضرت مريم(سلام الله عليها) در سورهي مباركهي «مريم» بحثش مبسوطاً گذشت از آيه ي شانزده به بعد آنجا تا حدودي روشن شد اما اين نكته در سورهي مباركهي «مريم» نبود در سورهي مباركهي «مريم» آيه ي شانزده به بعد اين است (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً) تا به آيه ي بيست كه عرض كرد (قَالَتْ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً) در اينجا فرمود يعني در اين سوره ي مباركه ي «انبياء» آيه ي 91 اينچنين فرمود, فرمود: (وَالَّتِي) يعني مريم يعني «اُذكر» مريم را چون نام مبارك مريم هم در رديف انبيا(عليهم السلام) آمده است با اينكه او نه نبي بود نه رسول, از ولايت بهرهاي داشت و فيضي كه نصيب او شد يادآوري آن فيض انسان را مطمئن ميكند گذشته از اينكه او مادر نبيّ خدا و رسول خدا بود آن حضرت عيسي بود. اين كسي كه رَحِمش را حفظ كرده است اين كلمهاي كه در اينجا آمده (وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا) از مقدّسترين و پاكترين واژههاي 1400 سال قبل بود مستحضريد كه معاني قبيح الفاظ فراوان دارد معمولاً از مطالب قبيح, مطالب و معاني قبيح به لفظِ صريح تعبير نميشود به لفظ كنايي تعبير ميشود اين يك, اين لفظ كنايي وقتي چند بار تكرار شد ميشود مجازِ مشهور طبعاً تعيّن پيدا ميكند در اين دو مرحله, وقتي تعيّن پيدا كرد ديگر نام او را نميبرند يك لفظ ديگر انتخاب ميكنند اين سه, آن لفظ كه مجازِ مشهور است يا مجاز غير مشهور كم كم شهرت پيدا ميشود و بعد تعيّن پيدا ميكند آن لفظ هم ميگذارند كنار ميشود چهار و هكذا, لذا يكي از مطالبي كه الفاظ فراوان دارد همين معاني قبيحه است اين معاني قبيحه از پرلفظترين مطالبي است كه براي او لغت وضع شده غائط همين طور است, فَرج همين طور است آن روز كه به اين معنا نبود كه لذا الآن شما ميبينيد دستشويي, بعد از مدّتي هم كلمه ي دستشويي به كار برده نميشود يك وقت ميگفتند مستراح, خب مستراح يعني جاي راحتي و اينها به اين معنا نبود كه بعد كم كم اين كلمه چون ديگر حالا شهرت پيدا كرد آن مَوال همين طور بود كم كم اين فاصله گرفتند الفاظ ديگر الآن ميگويند دستشويي بعد از مدّتي هم اين كلمه چون به معناي صريح ميشود اين را رها ميكنند يك لغت ديگري به كار ميبرند اگر قرآن كريم اين كلمه را به كار برد چون آن روز از دورترين و كناييترين تعبيرات بود لذا به كار برد نظير (أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ) است چون غائط كه به معني مدفوع نيست همان طور كه در كتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد اين هم همين طور است.
مسئلهي احسان يعني اين را در قلعه نگه داشتن در حِصن نگه داشتن, دژبان چنين چيزي بودن و مُحصِن چنين حِصني بودن اين معنايش اين است كه اينجا محفوظ است غالب مفسّران به اين معنا گرفتند كه اين ردّ تهمت يهوديهاست كه آنها ـ معاذ الله ـ به حضرت مريم(سلام الله عليها) گفتند كه (مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً) اين آيه درصدد تطهير دامن حضرت مريم است كه آن ردّ يهوديها درست است كه (لَمْ أَكُ بَغِيّاً) هست يك, (وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً) هست دو, اينها هم ناظر به ردّ تهمت يهوديهاست اما اين مُحصِن بودن يعني صاحب حِصن بودن, صاحب دژ بودن و دژبان بودن و اين قلعه را حفظ كردن در اين بخش از آيات كه سخن از معجزه ي الهي است اعمّ از حلال و حرام است نه يعني او با نامحرم تماس نگرفت محرَم هم نداشت اينجا محفوظ است يعني او بيهمسر است اين عَذراست .
مرحوم كاشفالغطاء(رضوان الله عليه) دارد قرآن كريم مسيحيّت را زنده كرده, يهوديّت را زنده كرده فرمايش مرحوم كاشفالغطاء يك وقت هم خوانده بوديم اين بود كه فرمود اگر قرآن نبود نه مسيحيّتي ميماند نه يهوديّتي چون ديني كه انبيا را متّهم ميكنند, مادر پيامبر را متّهم ميكنند اين دين ماندني نيست وجود مبارك مريم را قرآن عَذرا معرفي كرد, مطهّره معرفي كرد, صَفْوِه الهي, سَفيّه الهي معرفي كرد و عيسي را روحالله معرفي كرد, انبيا را با قداست معرفي كرد, موسي را با قدّيس بودن معرفي كرد اين دين را زنده نگهداشت واقع اگر قرآن نبود با پيشرفت علم نه مسيحيّتي ميماند نه يهوديّتي اين عَهْدينِ تحريف شده, اين تورات و انجيل تحريفشده كتابي نيستند كه علما و دانشمندان آن را بپذيرند خب اين عَذرا بودن يعني باكره بودن مُستفاد از اين (وَالَّتِي أَحْصَنَتْ) يعني با هيچ كس تماس نگرفت اين با (وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً) يا (وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً) هماهنگ نيست با (لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ) هماهنگ است يعني من با احدي تماس نداشتم نه حلال, نه حرام اين ميشود معجزه (وَالَّتِي أَحْصَنَتْ) يعني «لم يمسسها بشرً أبدا» نه حلال نه حرام.
اينجا اعم است ولي آنجا چون قرينه داريم ميگويند زناي مُحصِنه خب, يعني اين نسبت به همسر خودش خب مجاز بود نسبت به بيگانه بايد مُحصِن باشد بيگانه راه ندهد در بحثهاي قبل هم داشتيم كه غيرت معنايش همين است غيرت يك كلمه ي پربركت و عميقي است كه سه عنصر محوري در ذيل اوست يكي هويّتشناسي كه آدم هويّت خودش را بشناسد وقتي هويّت خودش را شناخت دور خودش خط ميكشد اين اصل اول, چون هويّت خودش را شناخت در دايرهي هويّت خود به سر برد و دور خودش را خط كشيد نه از اين حد بيرون ميرود كه بشود متجاوز, بشود زاني, نه بيگانه را به حريم خود راه ميدهد كه بشود دَيّوس, دِياست همين است ديگر نه دياست با غيرت سازگار است نه زنا.
بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه كه فرمود: «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ» همين است فرمود هيچ انسان باغيرتي زنا نكرده براي اينكه غيرت يعني غيرزدايي ديگر كسي كه از مرز خودش تجاوز ميكند خب بيغيرت است ديگر فرق نميكند غير را به حريم خودش راه بدهد ميشود دِياست, خودش به حريم غير تعدّي بكند ميشود زنا, غيرت از آن اوصاف پربركت اسلامي است كه زيرمجموعه ي او اين سه عنصر مطرح است هويّتشناسي اولاً, وقتي كسي هويّت خودش را شناخت دور خودش را خط ميكشد مرز خودش را حفظ ميكند آن وقت دوتا كار براي او ممنوع است نه از مرز خود بيرون ميرود «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ» نه بيگانه را به حريم خود راه ميدهد كه ميشود دياست, اگر كسي محصنه بود نسبت به همسر خودش خب اين معلوم ميشود كه مرزدار بود اگر زنا كرد اين محصِنه بودن با غيور بودن او سازگار نيست لذا حدّ خاصّ خودش را دارد وگرنه ديگران هم محصنه هستند به اين معنا, نسبي است اما با قرينهاي كه داريم دربارهي حضرت مريم(سلام الله عليها) برابر آنچه در آيهي بيست سورهي مباركهي «مريم» آيه ي بيست اين بود كه (وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ) چه حلال چه حرام خب, از آن طرف (وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً) را هم براي تأكيد ذكر كرده حلال كه ندارم حرام هم كه من اهلش نبودم. حلال نيست چون (لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ) حرام نيست كه اصلاً من اينكاره نبودم و نيست (وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً) اين (وَالَّتِي أَحْصَنَتْ) ناظر به اين است.
(وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً) هم كه قرآن تصديق كرده و قرآن جامع هر دو را در اين آيه مشخص فرمود (وَالَّتِي أَحْصَنَتْ).
خب, پس بنابراين اين حَرَم محفوظ است اين رَحِم محفوظ است اينجا جاي حِصن و اين قلعه است محفوظ است حالا كه اين شد موجودي كه فرشته را هم كه ميبيند ميگويد نيا نه تنها انسان, وقتي (فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً) به او هم ميگويد نه, اين كسي كه (أَحْصَنَتْ) فرشته را هم كه متمثّلاً ببيند ميگويد نيا (أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً) چنين موجودي است حالا مشكل بعدي از اينجا شروع ميشود اينكه خدا فرمود: (وَالَّتِي أَحْصَنَتْ) بعد (فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا) زحمتي كه مفسّران به آن مبتلا شدند اين است نَفخِ روح براي آن است كه مُرده را زنده كند بيجان را جاندار كند فرمود: (إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ) اين خاك است و گِل است اگر صلصال شد, اگر حمأ مسنون شد اگر مراحل را گذراند نه اينكه مجسّمهسازي كردم اين مراحل را گذراند تا به جايي كه به مرحله ي روحيابي رسيد (وَنَفَخْتُ فِيهِ) اين ميشود انسانِ زنده ميگويند نَفخ روح براي آن است كه بيجان را جاندار كند, بيروحي را روحدار كند و زنده كند درباهرٴ مريم(سلام الله عليها) اين به چه معناست (فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا) مريم كه انسان كامل بود و زنده بود و داراي روح بود عيسي را به او داد يعني چه؟ نطفه در او گذاشت اينكه نبود, فرزند را به او داد روحالله را به او داد اين چطور هِبه است نه نَفخِ روح اين چگونه است اينها خيلي به زحمت افتادند گاهي مضاف تقدير گرفتند, گاهي در كلمه اثر گذاشتند, گاهي در اسناد فعل به فاعل تعريف كردند اين توجيهاتي است كه لابد در كتابهاي تفسير ملاحظه فرموديد يا ملاحظه ميكنيد غافل از اينكه در جملهي بعد فرمود: (جَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ) وحدتي بين اين مادر و فرزند هست اينها همه چيز را با ديدِ دنيايي و مادّي ميخواهند نگاه كنند آن وقت به زحمت ميافتند كه چگونه خداي سبحان از بخشش عيسي به نَفخِ روح ياد كرده است.
لطايف مربوط به حضرت عيسي و مريم(سلام الله عليهما) است كه در جاهاي ديگر دربارهي آدم و غير آدم(سلام الله عليه) آنجا (نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي) همهاش ضمير مفرد است فعل متكلّم وحده است اما اينجا فعل متكلّم معالغير است (فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا) آنجاها (مِن رُوحِي), (نَفَخْتُ) اينها البته جا دارد كه براي تجليل باشد اهتمام باشد تأكيد باشد تَعظيم باشد اينها راه دارد اما يا با اسما و صفات من نفي كردم يا با حضور فرشتهها نفي كردم كه (فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا) همه ي اينها درست است آنجا هم روح خدا حالا يا جبرئيل يا فرشتهي ديگر بود خداي سبحان ارسال كرده نَفخ روح هم به صورت ارسال است اما اين بخشيدنِ يك فرزند يا فرستادن يك فرشته به صورت نفخِ روح در مريم باشد يعني چه؟ اگر ما گفتيم مريم(سلام الله عليها) يك حياتِ وسطايي داشت الآن ميخواهد يك حيات عُليا پيدا كند به يك مقام برتر برسد اين نيازمند است به يك روح ديگري شما در ذيل آيه ي (كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ) كه در پايان سورهي مباركهي «مجادله» است آنجا اين حديث نوراني هست كه مؤمن داراي پنج روح است اين روحي كه (كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ) اين نصيب همه نميشود خب, اگر اولياي خاصّه الهي داراي روح خامساند پنجمين روح نصيب آنهاست الآن وجود مبارك مريم ميخواهد ترقّي كند, ترقّي كند نه تنها مادر بشود بلكه مادرِ پيغمبر بشود چطور مادر پيغمبر بشود يعني زايماني بكند انساني تحويل بدهد كه بعدها ميشود پيغمبر يا هماكنون اگر او به دنيا آمده ميگويد (إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً) اگر چنين حقيقتي را الآن به مريم(سلام الله عليها) داده شد اين پذيراي يك روح برتر است مريم ميخواهد زنده از زندهتر بشود لذا اين دوتايي در حقيقت يك واقعيّتاند (وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ) ما اگر در جريان اهل بيت ميبينيم حضرت فرمود: «أنا مِن حسين و حسينٌ مِنّي» لطيفتر از آن يا مشابه اين را دربارهي حضرت امير هم فرمود كه من از علي هستم علي از من است خب, اگر «أنا مِن علي و عليٌّ منّي» و الطف از اين دو تعبير اين است كه «كلُّهم مِن نورٍ واحد» معلوم ميشود يك وحدت نوراني براي اولياي الهي هست اوّلشان كذا, وسطشان كذا, آخرشان كذا «كلّهم من نور واحد» يك نورانيّت واحد براي اينها هست ما اگر گفتيم «خويش را تأويل كن نِي اين ذكر را» خود ما بايد بالا بياييم نه قرآن را پايين بكشيم براي ما روشن ميشود كه اينها واقعاً نه عدد, يك سرشماري بكنيم بگوييم اينها يك نفرند نه خير اينچنين نيست در مسائل فلسفي و كلامي بخواهيم اينها را حل بكنيم ميبينيم گنجايش ندارد كه بگوييم اين دو نفر يك آيتاند, يك آيتاند يعني يك آيتاند اين چه وحدتي است همان وحدتي است كه درباره ي اهل بيت گفته ميشود «كلّهم نورٌ واحد» همان وحدتي است كه حضرت فرمود: «أنا مِن حسين و حسينٌ مِنّي», «أنا مِن حسين» درباره ي حضرت امير هم فرمود: «أنا من علي» اين لطايف را مرحوم علامه اميني(رضوان الله عليه) در الغدير نقل كرد خيلي از بزرگان نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر درباره ي حضرت امير(سلام الله عليهما) هم همين تعبير را دارد خب پس معلوم ميشود يك واقعيّت است, يك نور است, يك نوري است كه نورانيتر ميشود اين نفخ روح باعث ميشود كه مريمي كه كامله است كاملهتر ميشود اگر اين شد ديگر ظاهر آيه محفوظ است (فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا) هم مريمِ كامل را كاملتر كرديم هم روحي به او عطا كرديم كه وقتي به دنيا آمده بگويد (إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً) اين با اينكه فرمود در سورهي مباركهي «آلعمران» گذشت كه به مريم(سلام الله عليها) خطاب ميكند (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) اين (وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) بالقول المطلق محفوظ است آن اصطفاي اوّلي است كه در روايات ما دارد كه اين سيّدهي نساء عالميان است نسبت به عصر خودش و وجود مبارك فاطمه زهرا(سلام الله عليها) سيّدهي نساء عالمين است مِن الأوّلين و الآخرين اما اين (وَاصْطَفَاكِ) اطلاقش محفوظ است يعني از آن جهت كه صفوةالله است به مقام صفوةالله رسيد سيّدهي نساء عالمين است البته وجود مبارك صديقه ي كبرا از او افضل است اما از اين جهت كه بيهمسر مادرِ پيغمبر شد اين تنها فضيلت اوست اين (عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) بالاطلاق العام است آن رواياتي كه دارد صديقه ي كبرا(سلام الله عليها) از مريم افضل است كما هو الحق آن نسبت به مقامات است بله مقامات وجود مبارك حضرت فاطمه از او بالاتر است اما اين خصيصه كه بدون همسر مادر پيغمبر ميشود مخصوص اوست ديگر لذا (عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) كه در اين بخش سوم است اين مفعولواسطه براي هر سه نيست (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ) تمام شد, (وَطَهَّرَكِ) تمام شد, (وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) يك مفعولواسطه است براي سومي يك وقت است كه ما قرينه داريم كه فعل مفعولواسطه است براي همه مثل همين دعاهاي هر روز ماه مبارك رمضان كه اين ماهي است كه «فضَّلته و شرّفته و كرّمته علي الشّهور» اين «علي الشّهور» بخورد به همه «علي التنازع» مفعول واسطه است براي هر چهار فعلي كه ياد شده اما اينجا مفعولواسطه است براي اصطفاي اخير اين خصيصه براي وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) است مِن الأوّلين و الآخرين خب پس اگر اينچنين شد اين روحِ كامل, كاملتر شد به آن چيزي داديم كه با او هم با نفخِ ما مُرده زنده ميكند.
دربارهي حضرت عيسي آمده است كه در بحث سورهي مباركهي «آلعمران» گذشت (إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي) خب ما با نفخ با افاضه مُرده زنده ميكنيم تو هم كه مظهر مايي و به قُرب نوافل راه يافتي «وكنتُ لسانه الذي يتكلّم و يَنفخ» و كذا و كذا تو هم نفخ ميكني و مُرده زنده ميكني (فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي) مبادا خيال بكني تو ميدَمي و مُرده زنده ميشود ما به زبان تو ميدَميم چون (بِإِذْنِي) اين است ديگر اذن تكويني است ديگر تشريعي كه نيست. خب, پس بنابراين چنين مقامي را وجود مبارك مريمِ كبرا پيدا كرده است جمعاً شده يك آيه يك وقت سخن از شب و روز است با اينكه متّصلاند اما قرآن تفكيك كرده (وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ), (آيَتَيْنِ) يعني (آيَتَيْنِ) تثنيه است يك گوشه شب است يك گوشه روز است هر كدامش معجزهي خداست اما با اينكه اينها متّصلاند يك جا شب است يك جا روز است امتدادِ زماني هست و جداي از هم نيستند ما تفكيك ميكنيم ولي دو آيه است اينجا از آن سنخ نيست كه دو آيه باشد يك آيه است حقيقتاً دوتا آيه نيست لذا برخيها ملاحظه فرموديد در كتابهاي كلامي ميگويند معجزاتي كه وجود مبارك مريم داشت (كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً) اينها جزء ارهاصات عيساي مسيح بود:
ارهاص با هاء هوّز و صاد ضاد يعني پيشدرآمد يعني اينها معجزه ي بالذّات براي حضرت مريم نبود اينها پيشدرآمد اعجاز مسيح بود يعني يك واقعيتاند از همانجا قبل از اينكه بيايد آثارش در مادرش ظهور كرده است. خب, اگر اينچنين شد اينها يك واقعيّت ميشوند اگر يك واقعيّت شدند به آن معنا كه مثلاً دربارهي اهل بيت(عليهم السلام) ميگوييم «كلّهم من نورٍ واحد» به اين معنا (فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا) زندهاي را زندهتر كرده است خدا همان طوري كه مُرده را زنده ميكند زنده را زندهتر ميكند چون اين زنده نسبت به مقام برتر فاقد آن حيات است ديگر چون نسبت به مقام برتر فاقد آن حيات است نسبت به او الآن واجد آن حيات ميشود و ميشود زنده (فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ).
«و الحمد لله ربّ العالمين»