درس تفسیر آیت الله جوادی
89/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (83) فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ (84)
چون در اين سورهي مباركهي «انبياء» نام انبيا(عليهم السلام) به نحو عموم آمده يعني اشاره به نبوّت عام مطرح شد نام هفده پيامبر(عليهم السلام) را به طور تفصيل بردند و شرح حال تقريباً شانزده پيامبر(عليهم السلام) را تا حدودي كه مناسب اين سوره بود مطرح فرمودند.
جريان داود و سليمان(سلام الله عليهما) دو تسخير متفاوت را ذكر كردند:
يك تسخير سلسله ي جبال براي داود.
دو تسخير باد براي سليمان(سلام الله عليهما) نحوه ي اين تسخيرها هم فرق ميكند تسخيري كه براي سليمان شد اين بود كه باد در اختيار آن حضرت بود آن حضرت و همراهانش را از شام به هر جايي كه ميخواستند بروند ميبُرد و برميگرداند كه تسخيرش در حركت بود اما تسخير جبال در حركت نيست در اقتداي به داود در مراسم ذكر و دعا و نماز است اگر گاهي گفته ميشود كه يا گفته شد كه فلان وليّ وارد فلان منزل شد ما احساس كرديم در و ديوار دارند ذكر ميگويند اگر سند معتبر باشد آيه قرآن تأييد ميكند, عقل تأييد ميكند اينكه فرمود: (يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ) يا (سَخَّرْنَا) براي داود جبال را كه (يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ) يعني در تسبيح, در تكبير, در تحليل, در تحميد, در ذكر و عبادت سلسلهي جبال همآواي داود بودند داود(سلام الله عليه) كه ذكر ميگفت همه ي اين سلسله ي جبال ذكر ميگفتند پس اگر يك وقت خبري پيدا شد يا كسي نقل كرد كه در فلان زمان پيامبري يا امامي يا وليّاي(عليهم السلام) وارد مثلاً فلان منزل شد يا وارد خرابه در همين سفر بين كربلا و شام شد و در و ديوار با او ذكر ميگفتند قابل قبول هست يا اگر در جريان آن نابينايي كه ميگفت وقتي آن كسي كه براي من غذا ميآورد در و ديوار اين خرابه ذكر ميگفت اينها قابل قبول هست امكان عقلي دارد يك, تأييد قرآني دارد دو, روايت بايد منتها معتبر باشد اين سه, كه فرمود به سلسله جبال گفتيم شما در عبادت تابع داود باشيد وقتي او ذكر ميگويد شما هم ذكر بگوييد و مانند آن, پس فرق بين اين دو تسخير روشن شد.
ذكر جريان انبيا(عليهم السلام) گاهي براي بيان معجزات آنهاست كه براي همه سودمند است چه براي انبياي بعدي چه براي امّتها, گاهي براي بيان مقاومتهاي آنها در مبارزات نظامي است براي همه نافع است, گاهي براي بيان صبر و استقامت آنها در مسائل اجتماعي است براي همه نافع است, گاهي براي بيان سعادت و شقاومت امّتهاست كه بعضي از امّتها ترقّي كردند بعضي از امّتها به هلاكت رسيدند يكي در اثر اطاعت بود يكي در اثر عصيان اين براي همه امّتها نافع است گاهي هم براي صبر و بردباري در مسائل شخصي است نظير جريان ايّوب(سلام الله عليه) كه صبر ايّوب در جريان مبارزات سياسي و اجتماعي و امثال ذلك نبود در اثر بيماريهاي توانفرساي آن حضرت بود اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه يك وقت انسان در حالت بيماري يا امثال بيماري در اين مصيبتها و حوادث تلخ دهنش را باز ميكند هر چه ميخواهد ميگويد اين بر خلاف ادب است بر خلاف دستور است بايد مواظب بود جز حق چيزي نگفت, گاهي شكايت و شِكْوه را به غير خدا ميبرند اين هم درست نيست اما با خدا راز و نياز كردن و شِكْوه را به خداي سبحان منتقل كردن و با خدا شكوه را مطرح كردن كاري كه ايّوب كرد, كاري كه يعقوب(سلام الله عليهما) كردند اينها مخالف با صبر نيست (أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ) يا وجود مبارك ايّوب به خداي سبحان عرض كرد (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) اين شكوه به خدا بردن با صبر مخالف نيست.
مطلب ديگر كه باز در همين سوره ي مباركه ي «انبياء» هست كه فرشتگان الهي بدون اذن خدا سخن نميگويند (لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) همين تعبير بلند در زيارت نوراني «جامعه كبيره» در وصف اهل بيت(عليهم السلام) هست كه اهل بيت(عليهم السلام) بدون اذن قبلي خداي سبحان كاري نميكنند حرفي نميزنند «لا يَسبقونه بالقول و هم بأمره يَعملون» اين سيره ي انبيا و اولياي الهي است انبيا هم تا مأذون نباشند چيزي را نميخواهند وجود مبارك ايوب بعد از گذشت مدّت مَديدي مأذون شد كه دعا كند لذا دعا كرده است عرض كرد (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ).
حوادث مربوط به وجود مبارك ايّوب پيش آمد حادثه ي عادي نبود مرگ فرزندهاي فراوان بود و به هم ريختن زندگي بود بيماري صعبالعلاج در درازمدّت بود اينها كار عادي نبود اما از همهي اين بيماريها و حوادث تلخ تعبير به مَس كرده است خدايا! (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ) ضرر با من تماس گرفت يك وقت است كه آتش با چيزي تماس ميگيرد او را گرم ميكند يا مختصري ممكن است بسوزاند يك وقت درونسوز است اين طور نبود با اينكه مصيبت خيلي سنگين بود عرض كرد (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ) فقط با من تماس گرفت اين هم نحوه ي دعا كردن است.
مطلب بعدي آن است كه دعا نكرد ندا داد اين هم ادب انبياست كه مستقيماً چيزي را از خدا نخواستند عرض حاجت كردند دو عنصر را ذكر كردند آن سومي را ذكر نكردند نقص خود و حاجت خود را ذكر كردند يك, توانايي ذات اقدس الهي را ذكر كردند دو, اما ديگر نتيجه نگرفتند عرض نكردند خدايا! مشكل ما را حل كن اين سومي را نگفتند اگر اين سومي را گفته بودند ميشد دعا, اوّلي و دومي را گفتند شده ندا, گرچه دعا گاهي به معناي خواندن است گاهي به معني خواستن آن خواستن در حقيقت سؤال است خيلي از اين جملههاي دعايي است كه در وصف و نَعْت خداي سبحان و اسماي حُسناي اوست خواستني در كار نيست ولي معمولاً وقتي گفته ميشود ايّوب دعا كرد يعني براي رفع بيماري خود دعا كرد ولي تعبير قرآن كريم اين نيست كه او دعا كرد تعبير اين است كه او ندا كرد با خدا سخن گفت اين دو مطلب را گفت سومي را كه دعاست نگفت, نگفت به من بده عرض كرد كه (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ) اين نقصان من (وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) اين كمالِ شماست پس مبدأ فاعلي در كمال است مبدأ قابلي در نهايت حاجت هست اما حالا به من بده را ديگر نگفت اين ادب آنهاست چه اينكه وجود مبارك موساي كليم هم همين طور بود وقتي از مصر به مدين آمده كه به خدمت شعيب(سلام الله عليه) برسند براي فرزندان شعيب از چاه آب كشيد (ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) اما حالا فقر مرا به غنا تبديل بكن, به من چيزي بده عرض نكرد گفت من نيازمندم اما نياز مرا برطرف بكن آنچنان نبود آنكه در سوره ي مباركه ي «قصص» آمده آيه ي 24 اين است (فَسَقَي لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) اما حالا فقرِ مرا به غنا تبديل كن به من چيزي بده اين را ذكر نكرد اينجا هم وجود مبارك ايّوب عرض كرد (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ) اما حالا ضرر من و بيماري مرا برطرف بكن كه بشود دعا اين را ذكر نكرده تأدّباً, فرمود: (وَأَيُّوبَ) يعني «واذكر في الكتاب ايّوب» منصوب بودن ايّوب نظير منصوب بودن اسامي انبياي قبلي منصوب به فعلِ مقدّر است.
آنجا كه مأذوناند بخواهند, ميخواهند براي اينكه يك فرزند عادي را وجود مبارك زكريّا طلب نكرد وقتي كه به دوران پيري رسيد و همسر او هم وقتي جوان بود عاقِر بود يعني عَقيم بود الآن كه پير است ولي وقتي مريم را ديد (كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً) چنين بانويي را ديد عرض كرد خدايا! پس به من هم يك فرزند اينچنيني عطا بكن آن هم به اذن خداست براي اينكه در همين سوره ي مباركه ي «انبياء» هست كه فرشتگان اينچنيناند كه (لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) .
زيارت نوراني «جامعه ي كبيره» هم در وصف اهل بيت همين آمده كه «لا يَسبقونه بالقول و هُم بأمره يَعملون» معلوم ميشود اولياي الهي, ائمه(عليهم السلام), انبيا(عليهم السلام) اگر چيزي را بخواهند از ذات اقدس الهي درخواست كنند مسبوق به اذن خداست خب.اين توضيح بود اين سؤالِ درخواستي نبود عرض كرد خدايا! من يك مشكل علمي دارم و آن اين است كه شما فرمودي اهل سوء را من نجات ميدهم اين پسرم كه اهل من است چطور شد مشكل چه شد و تو هم كه أحكمالحاكميني آن وقت ذات اقدس الهي فرمود صغرا ممنوع است ما گفتيم اهلت را نجات ميدهيم اما (لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ) انبيا درست است علمِ به غيب دارند اما به تعليم الهي است ديگر ذاتاً آن كسي كه عالِم به غيب است خداي سبحان است خداي سبحان كه ذاتاً علم به غيب دارد و علم او عين ذات اوست به انبيا اين علم غيب را عطا ميكند كه فرمود: (تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ), (نُوحِيهِ إِلَيْكَ) گاهي مذكّر, گاهي مؤنث در چند آيه هست در حقيقت سؤالِ نوح(سلام الله عليه) در بيان صغراي مسئله بود كه من الآن ماندم شما كه وعده ي شما تخلّفناپذير است فرمودي من تويِ نوح و اهلت را نجات ميدهم اين هم كه به اهل من است چطور شد؟ فرمود: (إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ). خب, (وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ).
وقتي كه در برابر خطر قرار ميگيرند مأذوناند كه از ذات اقدس الهي چيز طلب كنند وقتي كه خداي سبحان ميفرمايد: (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) دعوت را خود خداي سبحان امر ميكند منتها حالا كجا امر ميكند كجا امر نميكند را ما نميدانيم معصومين ميدانند و اجرا ميكنند و جواب هم ميگيرند وگرنه امر, امر الهي است كه فرمود: (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) و اگر كسي از دعا سرپيچي كند در حقيقت از عبادت سرپيچي كرده است ما بر اساس اينكه «لا يَسبقونه بالقول» كه در وصف انبياست مثل فرشتهها ميفهميم هر جا اينها دعا كردند مسبوق به اذن بود هر جا ندا كردند هم مسبوق به اذن بود وگرنه همين وجود مبارك ايّوب گاهي ممكن است دعا هم كرده باشد اما تعبير قرآن در اين بخش نداست نه دعا. (وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ) در اين ندا دو نكته است كه يكي مربوط به ضعفِ قابل, يكي مربوط به كمالِ فاعل, لكن در ضعف قابل هم ديگر عرض نكرد بچههاي من مُردند, من ساليان متمادي است كه بيماري صعبالعلاج دارم اينها را نگفت عرض كرد (مَسَّنِيَ الضُّرُّ) ضرر با من تماس گرفت همين.
سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) فرمود جريان حضرت داود و سليمان و ايّوب و اينها را ما قصّه ي اينها را در سوره ي «ص» بيان ميكنيم آنجا قدري مبسوطتر است در آنجا تعبير قرآن كريم اين است كه وجود مبارك ايّوب عرض كرد (أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ) آيه ي 41 سورهي مباركه ي «ص» اين است (وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ) آن وقت راهحل را خدا به او نشان داد. در آن آيهي 41 سوره ي «ص» گذشته از اينكه نُصْب و عذاب آمده تعبير (مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ) آمده كه تمام حرفها در اين است كه آيا شيطان درباره ي بدن انبيا(عليهم السلام) سلطهاي دارند, ندارند, ميتوانند اثر كنند, نكنند كه آنجا بحث ميشود. جناب فخررازي چندين صفحه به عنوان راهحل از اين روايتهاي اسرائيلي و غير اسرائيلي را نقل كرد كه خيلي از اينها مورد اعتماد نيست قرطبي هم بيش از پانزده قول نقل كرده كه بسياري از آنها هم قابل اعتماد نيست آنجا يعني سوره ي مباركه ي «ص» ـ انشاءالله ـ مشخص ميشود كه شيطان تا چه اندازه ميتواند در ابدان انبيا(عليهم السلام) نفوذ داشته باشد در حريم وحي كه اصلاً راه ندارد براي اينكه در پايان سوره ي مباركهي «جن» فرمود خداي سبحان وقتي وحي را از منبع اصلياش تا قلب آن پيامبر(عليه السلام) كه وحيياب است بگيرد از جلو و دنبال و همراه به وسيلهي فرشتهها اينها را اسكورت ميكنند (يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ) يعني به هيچ وجه راه براي نفوذ شيطنت و خيال و وهم و امثال ذلك نيست معصومانه از مبدأ صادر ميشود, معصومانه اين مسير تنزّلي را طي ميكند و معصومانه به حرمِ امن يعني قلب آن پيامبر وارد ميشود كه (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ) اين مخصوص به يك پيامبر و دو پيامبر نيست همه ي انبيا اين طور هستند در اينكه شيطنت در حرمِ امن وحي راه ندارد اين «ممّا لا ريب فيه» است اما حالا در بدن انبيا راه دارد يا نه, اين آيا آسيبي ميرساند يا نه اين در سوره ي مباركه ي «ص» بايد مشخص بشود كه چطور وجود مبارك ايّوب عرض كرد (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ) ولي فعلاً سخن از (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) است. خب, در جواب ذات اقدس الهي فرمود: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ) گرچه او ندا داد ولي نداي او در حقيقت ما تَلبيه نگفتيم ما استجابت كرديم اين دعا بود به صورت ندا و ما خواستهي او را برآورده كرديم (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ) اين ضرر را برطرف كرديم اندوه دروني و ضرر بيروني را برطرف كرديم او هم قلباً بانشاط شد هم بدناً سالم (فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ) بيماري او را برطرف كرديم (وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ) او گفته (أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) ما هم به عنوان ارحمالراحميني ظهور كرديم أرحمالراحمين است «في موضع العفو و الرحمة» چه اينكه «أشدّ المعاقبين» است «في موضع النكال و النقمة» اينجا جاي أرحمالراحميني خداست ما هم (رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا) ظهور كرديم دوتا كار كرديم يكي او را درمان كرديم, يكي اينكه آنچه را كه او از دست داد به دستش داديم.
مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) چند قول نقل ميكند درباره ي (وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ) خودش قولي را انتخاب نميكند مرحوم امينالاسلام طبرسي در مجمعالبيان هم چند قول نقل ميكند هيچ كدام را انتخاب نميكند لكن بر طبق بعضي از اين اقوال به آنجا كه رسيده ميگويد اين روايتي است كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده خب بايد روايت معتبر باشد اگر روايت مُرسَل باشد يا ضعفي در سند باشد در اين گونه از مسائل مهم اعتماد به آنها آسان نيست ولي ظاهر آيه اين است كه ما اهل او را به او داديم يعني آن مُردهها را زنده كرديم مثل آنها را هم به آنها داديم يعني آن بچههايي كه مُرده بودند آنها را زنده كرديم و همسر او را هم باردار كرديم او هم فرزندان متعدّدي آورد كه هم اهلش زنده شدند و هم مثل آنها به او داده شد اين هيچ اشكال عقلي ندارد سخن از تناسخ هم نيست در تناسخ آن است كه كسي كه ميميرد روحش به بدن ديگري به يك نوزاد تعلّق بگيرد اما خود آن مُرده زنده بشود كه مشكلي ندارد در سوره ي مباركه ي «بقره» مبسوطاً گذشت كه (أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ) آنجا مبسوطاً گذشت كه زنده كردن يك مُرده اين محذوري ندارد اما روح مُردهاي به بدن نوزادي تعلّق بگيرد به عنوان تناسخ اين عقلاً و نقلاً هم ممتنع است هم ممنوع اينجا اگر دليل معتبري باشد كه منظور اين است كه (وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ) يعني بچههاي او را برگردانديم اين هيچ منعِ عقلي ندارد يكي از اقوال اين است كه او مخيّر كردند كه ما بچههاي تو را آنها را در دنيا به تو بدهيم يا در آخرت به شما برگردانيم فرمود آنها را در آخرت به من ملحق كنيد و مِثل اينها را در دنيا به من بدهيد چند قول در مسئله هست يكي از آنها هم همين است يك قولِ قطعيِ جامعالأطرافي در مسئله نيست كه بگويد خود آن بچهها را خدا زنده كرد و مِثل آنها را هم به آنها داد ولي يكي از اقوال در مسئله همين است و دليل عقلي هم بر منعش نيست منتها اثباتش به وسيله ي دليل عقلي است. خب, (وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ) اين (رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا) است (وَذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ) وقتي ذات اقدس الهي با همه ي جلال و شكوه بخواهد ظهوري كند و رحمتي عطا كند تعبير ميكند كه از نزد ما به او رحمتي داديم گاهي هم به فرشتگان به مأموران ديگر دستور ميدهد كه او را مورد رحمت قرار بدهيم چون نداي آميخته به دعاي وجود مبارك ايّوب مستقيماً به خود خداي سبحان متوجّه بود خداوند هم به صورت متكلّم معالغير يعني با جلال و شكوه كه فرشتگان مدبّر هم مطيع آن حضرتاند فرمود: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ) ما بِهِ ايّوب به صورت مفرد عرض ميكند خداي سبحان هم به صورت متكلّم معالغير پاسخ ميدهد (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ) كه مربوط به بدنِ اوست (وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ) و مِثل اين اهل را با اين اهل به او داديم (رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ) كه اگر كسي صابر باشد اجر صابر را ذات اقدس الهي ضايع نميكند.
(وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ) و مِثل اينها را با اينها داديم حالا آن (وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ) اگر به معناي احياي موتا باشد بله, اما اگر (آتَيْنَاهُ أَهْلَهُ) يعني آن قول ديگر در مسئله اين است كه ما به او فرزنداني داديم مِثل همانها را هم به او داديم يعني اگر او پنج فرزند را از دست داد ما ده فرزند به او داديم مِثل آنهايي كه به او داديم به آنها داديم اما آنهايي كه داديم چيست؟ احياي موتاست يا نه, ايجاد افرادي است به عنوان فرزند.چرا, با اينهاست, با اينها يعني با اينها, اگر كسي پنجتا بچهاش مُرده ذات اقدس الهي در اثر زندگي مجدّد او به او پنج فرزند داد كه اين ميشود اهلِ او, مثل اين پنج فرزند هم با اين فرزند در همين دنيا به آنها داد ديگر, پس بنابراين اگر ما دليل معتبر داشته باشيم كه آنها را زنده كرده هيچ مانعي ندارد براي اينكه, اينكه تناسخ نيست و اگر دليل معتبر نداشتيم يكي از اين اقوال را انسان ميپذيرد اينكه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان فقط به نقل اقوال اكتفا كرده مرحوم امينالاسلام هم به نقل اقوال اكتفا كرده منتها درباره ي يكي از اين اقوال گفته «و رُوي عن مولانا الصادق(سلام الله عليه)» براي همين است كه ما برهان قطعي بر تعيين يكي از اينها نداريم هر كدام باشد قابل قبول است دليلي بر منع نيست بالأخره. خب, وجود مبارك ايّوب با اُوب و رجوع به سر ميبرد بعضي از انبيا اين طور بودند درباره ي حضرت ايّوب دارد كه اين اَوّاب بود آيه ي 44 سوره ي مباركهي «ص» اين است كه (إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ) حالا يا اين (أَوَّابٌ) صيغه ي مبالغه است يا حرفه و پيشه است به هر دو تقدير اين كثيرالعوب است.
اوب يعني رجوع اين دائماً دارد رجوع ميكند اين رجوع مستمر به اين معنا نيست كه گاهي رجوع ميكند گاهي برميگردد كسي كه دائماً حالا اهل مكّه است از مكّه خارج شده اين سيرش را دارد ادامه ميدهد ميگويند اين اوّاب است دائماً در حال ير است ديگر دارد رجوع ميكند نه اينكه گاهي برميگردد گاهي منقطع است گاهي متّصل است اين اوّاب است مرتّب دارد سيرش را ادامه ميدهد, اگر (إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ) است كما هو الحق, بعضيها ميروند ماها را ميبرند اين طور نيست كه اگر ما نرفتيم ما را نبرند كه بالأخره همه را ميبرند اگر خودمان رفتيم «طوبا لنا و حُسن مآب» نرفتيم ما را ميبرند اين بزرگان أوّاب بودند, مُنيب بودند.
مُنيب يا از نابَ يَنيب است يا از نابَ يَنوبُ اگر از نابَ يَنيب باشد يعني «إنقطع, يَنقطع» اين به كسر «فَعل, يَفعل» انقطاع را ميرساند اين «نابَ عن الغير, إنقطع عن الغير, يَنقطع عن الغير و يَنقطع إلي الله دائماً» اين ميشود مُنيب و اگر نابَ يَنوب باشد اين دائماً در نوبت است كه برسد انبياي قبلي هستند و اولياي قبلي هستند اين مرتب در نوبت است جاي ديگر وقت صرف نميكند هميشه پشت در است تا چه موقع در باز بشود بالأخره اينها را ميگويند مُنيب, اُوب هم همين طور است اُوب, آبَ يعني «رَجَعَ», «مآب» يعني مرجع خدا مآبِ ماست يعني مرجع ماست خب اين اَوّاب است دائمالرجوع است, كثيرالرجوع است و كثرت رجوع او هم به اين نيست كه گاهي رجوع بكند گاهي برگردد وگرنه آن اِتلاف وقت است ديگر, يك وقت چند قدم رفته دوباره برگشته اينكه رجوع نيست اين سرمايه را هدر داده اين خاسر است آن كسي كه دائماً دارد برميگردد به او ميگويند اوّاب اين جريان اوّاب مخصوص حضرت ايّوب(سلام الله عليه) نيست درباره ي حضرت داود و اينها هم آمده. به هر تقدير در سوره ي مباركه ي «ص» آيه ي 44 فرمود: (إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ) در جريان سوره ي «ص» فرمود اين كاري كه ما كرديم (وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَي لَأُولِي الْأَلْبَابِ) در آيه ي محلّ بحث يعني سوره ي مباركهي «انبياء» دارد (ذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ) براي اينكه وجود مبارك ايّوب هم لَبيب بود هم عابد, برخيها وارث انبيا هستند در بخش لُبّ, برخيها وارث انبيا هستند در بخش عبادت, اگر علما ورثهي انبيا هستند به مقدار ارتباط آنها با انبيا از آنها ارث ميبرند همان طوري كه در ارثِ مادّي پيوند هر چه بيشتر باشد سهام بيشتر است و هر چه فاصله بيشتر باشد سهام كمتر, بعضيها در طبقه ي سه هستند بعضي در طبقه ي دو, بعضي در طبقهي يك و بعضيها دو برابر ديگري ارث ميبرند و مانند آن, در ارثهاي معنوي هم بشرح ايضاً هر كسي ارتباطش با مورِّث بيشتر بود بيشتر ارث ميبرد بعضيها عبادت را از ايّوب ارث ميبرند, بعضيها لَبيب بودن را ارث ميبرند, بعضي بين عبادت و لُب جمع ميكنند, لذا در سوره ي مباركه ي «ص» فرمود: (رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَي لَأُولِي الْأَلْبَابِ) در آيه ي محلّ بحث سوره ي مباركهي «انبياء» فرمود: (رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ) يعني اگر كسي اهل عبادت بود اين جزء وارثان حضرت ايّوب است در بخش عبادت, اگر اهل فكر و تأمّل بود جزء وارثان آن حضرت است در بخش لُبّ, البته آن لَبيب هم بايد عابد باشد اين عابد هم بايد لَبيب, منتها صبغه ي عبادت بعضيها بيشتر از لَبيب بودن آنهاست, صبغهي لَبيب بودن برخي بيشتر از صبغه ي عابد بودن آنهاست حالا اگر تفصيلي مربوط به حضرت ايّوب باشد اين بايد به خواست خدا در سوره ي مباركهي «ص» مشخص بشود.
نكتهاي مربوط به آن ريحِ عاصِفِ حضرت سليمان(سلام الله عليه) مطرح است اين است كه گاهي ممكن است باد طوفاني باشد تند باشد و مُهلِك باشد بسوزاند بادِ سوزان باشد بادِ صَرصَر باشد, باد سَموم باشد و امثال ذلك ولي اين ريحي كه تسخيرشده بود براي سليمان(سلام الله عليه) تنها اين نبود كه گاهي تند بود گاهي كند, گاهي نَرم بود گاهي طوفاني بلكه آن وقتي هم كه توفنده بود طيّب بود اين رُخاء را به معناي صاحب رايحه ي طيّبه معنا كردند يعني معطّر, خوشبو, لطيف يك وقت است تند است و ويرانكننده است يك وقت است تُندي است كه كاري به كسي ندارد تصادف نميكند مثل يك راننده ي ماهري كه بر فرض اتومبيلش تند باشد در باند خودش حركت ميكند مزاحم كسي نيست و آن مور بود كه متوجّه نشد خيال كرد كه (لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ) را گفته وگرنه اين رُخاست يك بادِ نَرمِ در حالي كه توفنده است و تند است طيّبه و رائح است اين معنا براي رخاء اگر ثابت بشود جمع بين عاصِفه و رخاء تنها اين نيست كه گاهي تند است گاهي كند, جمعش به اين است كه در عين حال كه تند است بيمزاحمت است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»