درس تفسیر آیت الله جوادی

89/09/07

بسم الله الرحمن الرحیم

(وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ (78) فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ (79) وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ (80) وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَالِمِينَ (81)

     بعد از اينكه در همين سوره ی مباركه ی «انبياء» آيه ی 25 نامي از مطلق انبيا(عليهم السلام) بُرد به عنوان متن آن را شرح كرده است شرحي كه براي آيه ی 25 هست با ذكر تقريباً هفده پيامبر(عليهم السلام) بعضي اجمالاً بعضي تفصيلاً شرح برنامه ی آنها را ارائه فرمود در آيه ی 78 به بعد جريان داود و سليمان(سلام الله عليهما) را مطرح مي‌كند.

ترتيب انبيا ترتيبِ زماني و تاريخي نيست چه اينكه در جريان حضرت ابراهيم و لوط و نوح(سلام الله عليهم) ترتيبشان تاريخي نبود براي اينكه نوح(سلام الله عليه) قبل از ابراهيم و لوط بود ولي جريان ابراهيم و لوط(عليهما السلام) را قبل از جريان نوح(سلام الله عليه) ذكر كردند اينجا هم نسبت به انبياي بعدي همين طور است. فرمود: (وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ) اين داود و سليمان كه منصوب‌اند يا ناصبشان (آتَيْنَا) است كه در آيه ی 79 خواهد آمد يا منصوب به فعل مقدّرند يعني «واذكر داود و سليمان» به ياد داود و سليمان باش و از قصّه ی آنها براي مردم نقل بكن كه آنها عبرت بگيرند و حكمت بياموزند. قبل از اينكه اين بحثهاي اخير مطرح بشود چند سؤالي مربوط به (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) ارائه شد.

مطلب اول اينکه مستحضريد كه همه ی انبيا(عليهم السلام) به اذن خدا و به دستور خدا مردم را هدايت مي‌كنند آن هدايت به امر تشريعي خداست اما اينكه فرمود ما ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب و اينها را ائمه‌اي قرار داديم كه به امر ما هدايت مي‌كند و در جريان حضرت ابراهيم هم در پايان عمر مباركش فرمود: (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) معلوم مي‌شود آن امامت, رهبري تشريعي نيست چون رهبري تشريعي را قبلاً هم داشتند اين رهبري تكويني است كه بتوانند مظهر مقلّب‌القلوب باشند در دلهاي اثر بگذارند به امر الهي.

مطلب دوم آن است كه اين امر گاهي در مقابل خَلق قرار مي‌گيرد خلق در قرآن كريم گاهي مطلق است مثل (اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ) هر چه مصداق شيء است مخلوق الهي است چه مادّي چه مجرّد, چه ارواح چه ابدان, چه ملائكه چه انس و مانند آن, (اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ) خلقتِ به اين معناي جامع مقابل ندارد مجرّد و مادّي همه مخلوق خداي‌اند خلق به معناي ديگر كه زيرمجموعه ی خلقِ به معني اول است مقابل دارد كه گفته مي‌شود (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ) چون تفصيل قاطع شركت است مقصود از اين خلق مقابل امر است نه شامل امر اين هم دو مطلب.

آن امري كه در مقابل خلق است كه در اين كريمه ی (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ) مطرح است يا امر به معني تدبير است يعني خداي سبحان آفريد پس خالق است, مي‌پروراند پس آمر است امر يعني تدبير و راهنمايي كردن و مديريت نمودن, اگر امر به معناي تدبير باشد بازگشتش به پروردگاري خداست و در مقابل خلق است كه بازگشتش به آفريدگاري خداست خدا آفريد و مي‌پروراند آفرينش به «كان» تامّه برمي‌گردد پرورش به «كان» ناقص, اما اگر گفتيم امر كه در مقابل خلق قرار گرفته (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ) همان امري است كه در بخش پاياني سوره ی مباركه ی «يس» و آيات ديگر آمده كه (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) امر چيزي است كه زمان و مدّت و امثال ذلك نياز ندارد يك امرِ دفعي است منزّه از تدريج است در جريان حضرت عيسي و آدم(سلام الله عليهما) مي‌فرمايد: (مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) خب, خلقتي كه به تراب برمي‌گردد زمان‌دار است و تدريجي است اما آفرينشِ روح يك امر تدريجي نيست دفعي است پس اگر امر در مقابل خلق بود اين امر گاهي به معني تدبير است كه بازگشتش به پروردگاري خداست گاهي هم به قِسمي از اقسام مخلوقات است يعني آنچه را كه مربوط به عالَم مادّه و طبيعت است عالَم خلق است آنچه به عالم مجرّدات مرتبط است عالم امر است آن‌گاه (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) مي‌تواند بر اساس اين باشد كه با (كُن فَيَكُونُ) حل است مثل اينكه جريان حضرت آدم را مي‌فرمايد ما او را خلق كرديم بعد گفتيم (كُن فَيَكُونُ) يعني بدنش زمان‌دار است ولي روحش منزّه از زمان است.

مطلب بعدي آن است كه كار ذات اقدس الهي در بخش خلقت با زمان همراه است مي‌فرمايد: (خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ) شش مرحله انجام شد مثلاً, يا تأمين ارزاق مردم در فصول چهارگانه است كه فرمود: (وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ) اين (فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ) را با فصول چهارگانه تطبيق كردند بر اساس قالب معموره. خب, اينها امور تدريجي است آنجا كه مي‌فرمايد: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) معلوم مي‌شود منزّه از تدريج است پس ذات اقدس الهي دو نحوه خلقت دارد دو نحوه كار دارد يك نحوه تدريجي است كه فرمود: (خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ) يا (وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ) يك خلقت و كاري هم دفعي است كه فرمود: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) اگر امر به اين معنا باشد ديگر به تكوين برمي‌گردد يك, منزّه از تدريج است دو, و ظاهراً آيه ی (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) به اين قسمت برمي‌گردد سه. اما در بحثهاي قبل داشتيم اين روايت از غرر روايات ماست ولي يادم نيست كه مُسنَد باشد به طور مُرسَل در كتابهاي اهل حكمت و فلسفه هست كه وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) فرمود: «كلّ ما» نه «كلّما», «كلّ ما مَن يَستموع و أدقّ معاني في أوهامكم و كذا و كذا فهو مخلوقٌ مِثلكم مردودٌ إليكم» هر چه را كه شما با علم حصولي بررسي مي‌كنيد اين يك صورت ذهني است كه نفس آن را انشاء كرده و آفريده اين خدا نيست اين حكايتي از بيرون مي‌كند بيرون را شما با علم شهودي بايد تأمين كنيد اين روايت را اگر سندي داشته باشد پيدا بكنيد از آن غرر روايات ماست بسيار بسيار خوب, ولي بزرگان اهل حكمت مثل مرحوم ميرداماد و اينها اين را در كتابهاي فلسفي‌شان نقل كردند به عنوان روايت ولي من يادم نيست هنوز سندي براي اين پيدا شده باشد مطلب بسيار مطلب دقيقي است.

اهل بيت(عليهم السلام) كونِ جامع شدند اينها مي‌توانند به فيض منبسط راه پيدا كنند كلّ آنچه در عالَم هست انسان مي‌تواند به او راه پيدا كند چون انسان به اصطلاح اهل معرفت كونِ جامع است يك, كون جامع حَضَرات خَمس را در بردارد دو, يكي از حَضرات خمس خود مقام انسانيّت است سه, اين انسانِ كامل هم خودش را درك مي‌كند هم آغاز و انجام عالَم را كه فيض خدا هستند درك مي‌كند البته نسبت به ذات اقدس الهي هميشه معرفت با اعتراف همراه است كه «ما عرفناك حقّ معرفتك» بزرگان اهل حكمت نظير مرحوم آقا علي حكيم اينها مي‌فرمودند اين سخن را كه «ما عرفناك» اين «ما عرفناك» را هم مستحضريد كه سندي هم براي اين پيدا نشده آن «ما عَبَدْناك حقّ عبادتك» كه سخن فرشته‌هاست آن در نهج‌البلاغه هست.

بيان نوراني وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) که مي‌فرمايد خداي سبحان رسوخ علم ملائكه را در اين دانست كه اينها اعتراف كردند گفتند: «ما عَبَدْناك حقّ عبادتك» اما اين جمله ی معروف اين هم به صورت مُرسَل در كتابهاي فلسفي هست كه وجود مبارك پيغمبر فرمود ائمه مثلاً مي‌گويند «ما عرفناك حقّ معرفتك» اين را هم شما پيدا كنيد اگر سند داشت مطلب خوبي است. مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحارالأنوار دارد بعضي آقايان گفتند در بحارالأنوار هست ولي بحارالأنوار يك چيز ديگر است و آنكه مرحوم مجلسي به عنوان حديث نقل مي‌كند چيز ديگر است در بحارالأنوار اگر شماره داشته باشد يك, دو, سه, چهار معلوم مي‌شود حديث است اما آنجا كه «بيانٌ» دارد فرمايش خود مرحوم مجلسي است يا از ديگران نقل مي‌كند آن در بحارالأنوار نيست در بحارالأنوار نيست يعني در بحارالأنوار نيست حديث نيست فرمايش مرحوم خواجه را مرحوم مجلسي در بحارالأنوار به عنوان بيانٌ نقل مي‌كند اينها مراجعه كردند به كامپيوتر و اينترنت و اينها گفتند در بحارالأنوار هست اين حديث نيست وقتي در بحارالأنوار هست كه مرحوم مجلسي شماره گذاشته باشد يك, دو, سه, چهار به عنوان حديث بگويد اما آنجا كه به عنوان بيانٌ دارد در اثناي بيان فرمايش بعضيها را مثل مرحوم خواجه را ايشان اينجا نقل مي‌كند كه خواجه چنين گفته است كه انبياي الهي يا وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مي‌گويند: «ما عرفناك حقّ معرفتك» بنابراين در بحارالأنوار بايد باشد يعني بايد شماره داشته باشد در حديث باشد نه در بيانٌ بحارالأنوار اين هم تا حال پيدا نشده آن «كلّ ما من يستمعوا» هم پيدا نشده اگر پيدا بشود آقايان زحمت بكشيد بسيار بحث نافعي است. خب, بنابراين اين امر مي‌تواند امر تكويني باشد و نظير (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) كه به بحث تكوين برمي‌گردد به (كُن فَيَكُونُ) و آيه ی سوره ی مباركه ی «آل‌عمران» هم كه مي‌فرمايد: (إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) اين شاهد است يعني حضرت آدم را كه فرمود: (إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ) آن طينش زمان‌دار است تراب بود, طين بود, حمأ مسنون بود, صلصال فخّار بود اين كارها تأمين شد (ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) آنجا كه (نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي) مطرح است ديگر زمان‌دار نيست مي‌فرمايد جريان مسيح(سلام الله عليه) هم مثل بخش آن (كُن فَيَكُونُ) است كه با اراده ی تكويني خداي سبحان در بخش امر سامان مي‌پذيرد اين مي‌تواند به آن صورت باشد. خب, حالا قصّه ی داود و سليمان به طور پراكنده مثل ساير انبيا(عليهم السلام) قصصشان در قرآ‌ن كريم آمده براي هر كدام از اين دو بزرگوار خداوند خصيصه‌اي ذكر كرده براي داود خصيصه‌اي, براي سليمان خصيصه‌اي درباره ی داود فرمود: (وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ) درباره ی حضرت سليمان(سلام الله عليه) كه فرمود: (وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا) اينها معجزاتي است كه خداي سبحان به اين پدر و پسر به اين دو بزرگوار عطا كرده است اما آنچه مربوط به اين قضيه و حكم است مستحضريد كه در جريان خصوص حضرت داود خداوند او را خليفه ی خود قرار داد برابر آنچه در سوره ی مباركه ی «ص» آمده آيه ی 26 سوره ی مباركه ی «ص» اين است كه (يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ) كه بالصراحه به خلافت حضرت داود تصريح شده, بيان شده.

خليفهی الهي خب خدا او را خليفه قرار داد برابر با حكم مستخلف‌عنه انجام مي‌دهد برابر مِيل و هواي خود حكم نمي‌كند انبيا(عليهم السلام) در بخشهاي دينِ خدا, قانون الهي هيچ كاري از خودشان ندارند هر چه هست به وحي و الهام الهي است حالا يا لفظ و معنا هر دو از خداست مثل قرآن كريم يا لفظ و معنا هر دو از خداست لكن لفظ معجزه نيست گفتند شبيه حديث قدسي يا معنا از خداست الفاظ را در اختيار خود پيامبر و معصوم قرار داده است نظير روايات, اما ما يك حكم شرعي كه جزء قوانين كلّي دين باشد اين را خداي سبحان به پيغمبر يا ائمه(عليهم السلام) واگذار كرده باشد اين توضيح مي‌خواهد اين روايات تفويض توضيح مي‌خواهد كه تفويض شده به اينها يعني چي, «فَرْض الله» در قبال «فرض النبي» يعني چه؟ آيا به اين معناست كه بخشي از دين را خداي سبحان به انسانِ كاملِ معصوم مثل پيغمبر واگذار كرده كه پيغمبر بخشي از دين را بر اساس (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) تدوين كند يا بر اساس (يُوحَي إِلَيَّ) تدوين كند اين‌چنين نيست كه روايات تفويضي كه مرحوم كليني يا ديگران نقل كرده‌اند بخشي از دين را مثل نماز را, روزه را, ركعات را خداوند به پيغمبر واگذار كرده باشد «بما أنّه بشرٌ مِثلنا» چون اگر اين باشد معنايش اين است كه جامعه ی بشري در بخشي از دين به خدا محتاج نيست به وحي محتاج نيست خودش خودكفاست و اينكه سخنِ صريحي نيست, پس اگر در روايات تفويض مرحوم كليني نقل كرد ديگران هم نقل كردند كه بخشي از دين به وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) واگذار شده است به اين معناست آن وحي الهي كه به پيغمبر شده است در نظام تشريع و از آنجا ترشّح كرده به صورت الهام به ائمه(عليهم السلام) رسيده است آنها چون معصوم‌اند مي‌توانند اين يافته‌هاي الهي را به الفاظي كه خودشان صلاح مي‌دانند بيان كنند كه روايات از همين قبيل است روايات اين طور نيست كه اينها «بما أنّه بشرٌ مِثلنا» دارند مي‌گويند كه فلان چيز واجب است فلان چيز حرام است وگرنه لازمه‌اش اين است كه بخش وسيعي از دين به بشر برگردد و اين درست نيست اما اين معنا كه قرآن لفظ و معنايش براي خداي سبحان است و احدي در او دخل و تصرّف ندارد اين حق است گفتند حديث قدسي لفظ و معنا هر دو براي خداست منتها الفاظ معجزه نيست اين هم كسي در او دخالت ندارد روايات احكام و حِكَم هم معاني‌اش, قوانينش براي خداست الفاظ را به اينها اجازه داده شده كه شما با ادبيات مردمي اين مطالب را برسانيد و چون معصوميد و چون عالِميد هم امينِ وحي خداييد و هم محقّقانه تشخيص مي‌دهيد كه آن معنا را با چه لفظي مي‌شود تأمين كرد بنابراين اين طور نيست كه بخشي از نماز, بخشي از روزه, بخشي از دين به امام يا پيغمبر واگذار بشود «بما أنّه بشرٌ مِثلنا» بلكه «بما أنّه يوحيٰ إليه» هست حالا كه اين شد آن سخني كه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان دارد و مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هم در بحارالأنوار دارد حقّانيّت اين روشن مي‌شود كه انبيا(عليهم السلام) نظير فقها نيستند كه بر اساس اجتهاداتشان احكام شرعي را بيان كنند بلكه احكام شرعي از طرف خداي سبحان آمده آنها نقل مي‌كنند براي مردم مجتهدان و فقها اجتهاد مي‌كنند حالا يا مُصيب‌اند يا مُخطي.

نقل خاندان عصمت و طهارت بر اساس حكم خداست آنچه را كه فقها مي‌فهمند بر اساس اجتهاد است «قد يصيبون و قد يخطئون» اين را هم مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) ادّعاي اجماع كرده هم مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان مي‌فرمايد: «عندنا» يعني عندنا شيعه اين طور است خب, پس روايات تفويض مسيرش مشخص مي‌شود كه چه چيزي به ائمه(عليهم السلام) واگذار شد.

مطلب بعدي اين است كه در اين قسمتي كه به حسب ظاهر موهِم آن است كه دوتا حكم بيان شده يكي از طرف داود يكي از طرف سليمان(سلام الله عليهما) اين را بزرگان نظير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد دوتا حكم در يك قضيه نيست دو نحوه اجراي يك حكم شرعي است كه ما چگونه اين تزاحم حقوقي را حل كنيم اصل قصّه عبارت از اين است كه كسي دامدار بود, كسي كشاورز آن‌كه كشاورز بود شب رفته در منزلش استراحت كند و اين مزرعه ی او باز و آزاد بود آن‌كه دامدار بود جلوي دام خود را نگرفت اين دامها رفتند در مزرعه ی كشاورزيِ آن كشاورز و اين مزرعه را آسيب رساندند اينها آمدند نزد حضرت داود(سلام الله عليه) كه محاكمه كند خداي سبحان مي‌فرمايد ما شاهد اين صحنه بوديم گرچه خداي سبحان در همه ی صحنه‌ها شاهد است چه اينكه در سوره ی مباركه ی «يونس» كه بحثش قبلاً گذشت آيه ی 61 اين بود كه در تمام وقايع خدا شاهد است آنجا حضور دارد آيه ی 61 سوره ی مباركه ی «يونس» اين است (وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ) همين كه بخواهيد وارد آن صحنه بشويد ما شاهديم چه رسد به اينكه تا آخر ما حضور داريم «أفاضَ» يعني حركت كرد به اين سَمت آمد (ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ) به كساني كه در عرفات وقوف كرده‌اند خداي سبحان مي‌فرمايد: (ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ) همان طور كه توده ی مردم از ظهر مثلاً تا غروبِ عرفات در سرزمين عرفات هستند غروب كه شد از عرفات برمي‌گردند به طرف مشعر شما هم همين كار را بكنيد.

«أفاض» يعني «تحرَّكَ» يعني «صار», (ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ) اينجا هم فرمود: (إِذْ تُفِيضُونَ) همين كه صيد كرديد مي‌خواهيد وارد يك عمل بشويد ما آنجا حاضريم اينكه مي‌گويند در هر كاري اول «بسم الله» بگوييد يعني اين «بسم الله» قرنطينه است نمي‌گذارد انسان وارد كار حرام يا مكروه بشود چون كار حرام يا مكروه را نمي‌شود به نام خدا انجام داد فرمود هر كاري كه مي‌كنيد بگوييد خدايا به نام تو اين قرنطينه باعث مي‌شود كه انسان از حرام و مشابه حرام پرهيز كند. خب, پس خدا در همه ی صحنه‌ها حضور و شهود دارد لكن در جريان داود و سليمان(سلام الله عليهما) يك شهود ويژه است كه فرمود ما در اين صحنه شهود داشتيم.

اما مطلب بعد كه آيا اين ضمير جمع كه فرمود: (وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ) اين ضمير جمع برمي‌گردد به داود و سليمان و محكوم‌له و محكوم‌عليه به اين برمي‌گردد يا نه اين ضمير جمع به انبيا برمي‌گردد كه اصلاً ما در جريان انبيا هر حكمي بخواهند بكنند شهود داريم.

يك مطلب اين است كه قوانين را فقط خدا مي‌تواند مشخص بكند چون دين است مستحضريد كه دين حكم است و فقط از ناحيه ی خداست هيچ عقلي حاكم نيست در بحثهاي قبل هم داشتيم كه عقل سراجِ مُنير است اگر كسي عقلِ برهاني داشته باشد يك نورافكن قوي‌اي دستش هست از چراغ هيچ يعني هيچ كاري برنمي‌آيد كه او قانون‌گزاري بكند از چراغ فقط راهنمايي برمي‌آيد صراط را دين معيّن مي‌كند سراج را كه خدا به انسان داد با سراجِ عقل با سراجِ نقل اين صراط را تشخيص مي‌دهد اگر احياناً گفته مي‌شود عقل حاكم است در همين تبيين است وگرنه عقل به نحو سالبه ی كليه هيچ حكومتي ندارد هيچ‌كاره است حكومت يعني ولايت براي ذات اقدس الهي است و منصوبان الهي عقل چراغ است چراغ والي نيست اينكه مي‌گوييم عقل مي‌گويد اين‌چنين بايد بكند بازگشت حكمِ عقل به گزارش است طبيب حكم كرده است يعني گزارش داد حاكم شرع حكم كرده است يعني گزارش داد, گزارش داد كه اگر اين كار را بكني پايانش بهشت است آن كار را بكني پايانش جهنم است اما خود عقل دست به شلاّق بكند بگويد من اين كار را مي‌كنم من اين را وضع كردم عقل هيچ‌كاره است او چيزي را وضع نكرده جميع موضوعات را خدا خلق كرد لوازم جميع موضوعات را, ملازم جمع موضوعات را, ملزومات جميع ملازمات را, مقارن جمع موضوعات را خدا خلق كرد اين چراغ چه‌كاره است در عالَم؟ چه طبيب باشد چه فقيه باشد, چه خود ما در مسائل علمي باشيم حدّاكثر اين است كه از زبان چراغ داريم سخن مي‌گوييم, مي‌گوييم من مي‌بينم كه فلان شيء اين اثر را دارد همين, فلان شيء اين زيان را دارد همين, عدل اين بركت را دارد همين, ظلم آن خطر را دارد همين, نه اينكه من عدل را اين‌چنين كردم يا ظلم را آن‌چنان كردم يا من دست به شلاّق مي‌شوم يا من به بهشت مي‌برم, پس عقل به نحو سالبه ی كليّه هيچ حكمي نخواهد داشت فقط چراغ است چراغِ منير اين نورافكن آنچه را كه در صراط است يعني ذات اقدس الهي مشخص كرده است او تشخيص مي‌دهد نقل هم همين طور است دليل نقلي كه كاري به واقعيّت ندارد واقع‌نماست مي‌گويد فلان چيز اين حكم را دارد فلان چيز اين اثر را دارد فلان چيز اين خطر را دارد و مانند آن.

اصل اين قصّه براي كلّ ماسوي‌الله است كه هيچ كسي حاكم نيست (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ) منتها خداي سبحان چراغي به ما داد به نام عقل, چراغي هم داد به نام نقل ما با اين دوتا چراغ با اين دوتا سراج, صراط الهي را تشخيص مي‌دهيم اين اجمالاً روشن هست كه وجود مبارك داود و سليمان(سلام الله عليهما) نه قانون‌گزار بودند مثل اينكه هيچ پيغمبري قانون‌گزار نيست نه در محكمه ی قضا اختلاف فتوا داشتند براي اينكه معصوم‌اند معصومها همه‌شان (مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ) است فقط در نحوه ی اجراي حكمِ عادلانه اختلاف هست كه اين بايد روشن بشود و اين بحث هم قبلاً گذشت كه آنچه در محكمه مطرح است قانون الهي است نه علمِ غيب يعني خداوند قانوني مشخص كرده كه در محكمه مدّعي بايد بيّنه اقامه كند مُنكِر بايد سوگند ياد كند تا محكمه پايان بپذيرد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به نحو قضيه ی كلي حصر فرمود: «انما اقضي بينكم بالبيّنات والإيمان» من در محكمه فقط با يَمين و بيّنه داوري مي‌كنم اين هم صريحاً اعلام كرد اگر كسي شاهدِ دروغ آورد قَسم دروغ ياد كرد مالي را در محكمه از راه فريب و نيرنگ برد مبادا بگويد اين مال حلال است من از دست خود پيغمبر گرفتم ما بنايمان بر آن نيست كه با آن علم ملكوتي عمل كنيم گاهي معجزه ايجاب مي‌كند ولي ما برابر قانون عمل مي‌كنيم اگر يك وقت كسي شاهد دروغ آورد يا قسم دروغ ياد كرد مالي را از محكمه ی من به دست خود من بُرد آتش دارد مي‌برد «فكأنّه قطعةٌ مِن النار» مبادا بگوييد به دست خود پيغمبر گرفتم. بعد فرمود اين از غرر فرمايشات مرحوم كاشف‌الغطاء است ديگران هم فرمودند ولي من فعلاً آنجا يادم هست كه علمِ ملكوتي سند فقهي نيست.

بيان ذلك اين است كه انسان با اَمارات و شواهد و امثال ذلك چيزي را علم پيدا مي‌كند خب اين علم مي‌شود حجّت اما اگر برابر وحي الهي به وجود مبارك حضرت امير گفتند امشب كه نوزده ماه مبارك رمضان است رفتي شمشير مي‌خوري اين علم, سند فقهي نيست تا كسي بگويد اگر حضرت مي‌دانست چرا رفته, اين بالاتر يعني بالاتر از فقه است مگر با علمِ غيب و با علم ملكوتي آدم مي‌آيد كارهاي فقهي انجام مي‌دهد كه عالَم مُلك است يقيناً به صورت يقين وجود مبارك امام مجتبي مي‌دانست, وجود مبارك سيّدالشهداء مي‌دانست, وجود مبارك اميرالمؤمنين مي‌دانست آن علم مثل اينكه شما حكيمي را, فقيهي را, يك مرجع تقليدي را بگوييد بيايد مثلاً يك كار جزئي بكند خب او كارش اين نيست آن علمِ ملكوتي چيز ديگر است آن علمِ ملكوتي اين را مرحوم كاشف‌الغطاء در كتاب شريف كشف‌الغطاء ذكر كردند بنابراين حضرت فرمود من در محكمه برابر بيّنات و اَيمان حكم مي‌كنم اين طور نيست كه حالا علم غيب داشته اگر بنا بود برابر علم غيب عمل بكنند كه كسي معصيت نمي‌كرد نمي‌توانست معصيت بكند مردم فعلاً روپوش هست تا روز قيامت صحنه روشن بشود اگر برابر علم غيب ائمه(عليهم السلام) عمل بكنند خب مردم مجبورند آدم بد نيستند اين ديگر هنر نيست بايد روپوش باشد سرپوش باشد پرده‌پوشي باشد تا اينكه معلوم بشود كسي با اختيار خودش بيراهه مي‌رود يا كج‌راهه مي‌رود يا راه مستقيم, اگر مجبور باشند كه الاّ ولابد راه مستقيم را طي كنند ديگر تكامل نيست خيليها هستند كه مي‌خواهند كامل باشند چه كسي آ‌نها را ببيند چه نبيند بنابراين مصلحت هم در اين نيست كه آن علمِ ملكوتي سندِ قضا بشود در محكمه‌ها بيايد يا در مراجع فتوايي بيايد.

     «و الحمد لله ربّ العالمين»