89/09/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 66 تا 73 سوره انبياء
﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾ ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ ﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾ ﴿وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ﴾ ﴿وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ﴾ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ﴾ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾
بعد از اينكه وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) حجّتهاي بالغه ي الهي را اعلام كرد و آنها نپذيرفتند به عنوان كاملترين مصداق نهي از منكر بتها را درهم شكست و به تبعات آن هم تَن دارد. در صحنه ي محاكمه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) پيروز شد و آنها سرافكنده شدند.
نتيجهي محاكمه و محكمه را وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) به اين صورت بيان كرد كه چيزي كه نافع و ضارّ نيست صلاحيّت عبادت را ندارد ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ اُف و تُف هر دو عربي است اَفّاف و تَفّاف كسانياند كه كثيرالزجرند اگر گفتيم تُف بر فلان شخص آلوده به گناه، منظور اين آبِ دهني كه ميريزيم نيست اين تُف يك كلمه ي عربي است نظير اُف يعني ما از تو منزجر و بيزاريم اُف و تُف به اين طور است. ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ كه نشانه ي زجر و تحقير است ولي گاهي همراه با قرينه است كه فقط همان انزجار فيالجمله را ميرساند كه با تحقير و سبّ و امثال ذلك همراه نيست نظير آنچه در آيه ي 23 سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت كه فرمود: ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ كه اينجا نهي است البته حق نداريد آنها را تحقير كنيد حق نداريد آنها را برنجانيد حتّي كمتر از رنجاندن رسمي را مجاز نيستيد براي اينكه هم قرينه ي قبلي آمده ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ هم قرينه ي بعدي است كه ﴿وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً﴾ اين اُفّي كه محفوف به دو قرينه ي قبل و بعد است گذشته از اينكه نهي شده است كه اُف نگوييد يعني تحقير نكنيد اگر هم كسي بخواهد مرحله ي ضعيف اُف را نسبت به والدين اِعمال كند چون محفوف به دو قرينه ي قبل و بعد است اين هم مَنهي است.
چهار مرتبه در جريان امر به معروف و نهي از منكر كه گفته شد:
مرتبهي اول كه انزجال قلبي است يعني انزجاري كه بروز و ظهور داشته باشد وگرنه اگر كسي نسبت به يك انسانِ تبهكار انزجار قلبي داشته باشد ولي چهره، چهره ي بانشاط باشد اين امر به معروف و نهي از منكر نيست بايد چهره ي او هم همسان با انزجار قلبي وقتي آن شخص تبهكار را ميبيند از سنخ (عَبَسَ وَتَوَلَّي) باشد پس صِرف انزجار كه هيچ بروزي نداشته باشد اين معيار نيست اين اوّلين مرحله از مراحل چهارگانه امر به معروف نيست.
مطلب بعدي در جريان رسيدن به واقعيّت است روشن شد كه حقايق مطلقاند هر چيزي در جاي خود هر شيئي در حدّ خود واقعيّتش همان است نسبت به جميع اشياء، نسبت به جميع اشخاص اگر چيزي نار است واقعاً نار است اگر چيزي آب است واقعاً آب است هيچ نسبيّتي در كار نيست. معرفتِ اشخاص از اشياء اين ميتواند نسبي باشد نه حتماً نسبي است اگر آن معروف به اندازه ي عارف، آن معلوم به اندازه ي عالِم بود اين شخصِ عالم ممكن است به همهي جهات او علم پيدا كند چه اينكه ممكن است به بعضي از جهات آن عالِم باشد كه به اطلاق و تقييد هر دو ممكن است ولي اگر آن معروف بالاتر از عارف بود آن معلوم بالاتر از عالِم بود يقيناً علم و معرفت در اينجا نسبي است يعني اين عارف يا اين عالِم همه ي شئون آن معروف يا معلوم را درك نميكند براي اينكه آن معروف و معلوم خيلي بالاتر و وسيعتر از عارف و عالم است پس اينكه گفته ميشود واقعيّت مطلق است و معرفت نسبي، معنايش اين نيست كه معرفت حتماً بايد نسبي باشد يعني نسبيّت در معرفت راه دارد فيالجمله و نه بالجمله لكن در واقعيّت اصلاً راه ندارد خب، فرق نميكند چه معرفت حس و تجربي باشد كه در طبيعيات و در بخشي از رياضيات به كار ميرود يا تجريدي باشد كه در فلسفه و كلام مطرح است يا شهودي باشد كه در عرفان طرح ميشود معجزه ميتواند كاري كه كون و فساد انجام ميدهد او انجام بدهد يعني صورت را از مادّه بگيرد چيزي كه آب است او را هوا كند چيزي كه هواست او را به صورت آب تبديل كند همين كاري كه در درازمدّت ميشود، معجزه ممكن است كه سريعاً انجام بدهد چون بر خلاف عادت است يعني ممكن است چوبي مار بشود يا ماري چوب بشود در درازمدّت اگر اين چوب بپوسد به صورت خاك در بيايد و در كنار بوته ي گياه قرار بگيرد و در اثر بارشِ باران اين گياه اين خاك را جذب بكند بوتهاي به بار بياورد و ماري از كنارش بگذرد و از آن بوته بهره بگيرد و آن به صورت نطفه در آيد همين چوبِ صد سال قبل به صورت ماربچّه ي امروز است اين شدني است اما دو دوتا پنجتا بشود يا دو دوتا سهتا بشود يك محالِ عقلي است نه محالِ عادي. چوب مار بشود مار چوب بشود در درازمدّت ممكن است ولي عادت بر اين است كه اين مار كه الآن مار است بعد ميميرد و خاكستر ميشود و بعد كنار بوتهاي قرار ميگيرد و جذب آن بوته ميشود و بعد ميشود چوب منتها يكي دو قرن وقت ميخواهد عادت بر اين است كه مار چوب بشود چوبي مار بشود در طيّ دو قرن، اگر يك لحظه اين كار را انجام بدهند بر خلاف عادت است اين ميشود معجزه.
كون و فسادهاي زماندار را اگر در فرصت كم انجام بدهند ميشود معجزه اما لازمي را از ملزوم جدا كردن محال است مثلاً زوجيّت را از اربعه بخواهند بگيرند مستحيل است اما براي ما ثابت نشده است از مجراي حس و تجربه كه حرارت لازمِ نار است ما دوامش را ديديم اما ضرورت ديدني نيست ما هر وقت در كنار آتش قرار گرفتيم حرارت را احساس كرديم اما بين حرارت و نار ربطِ ضروري هست ضرورت را كه با لامسه نميشود درك كرد كه ضرورت فقط كارِ عقلي است و تجريدِ عقلي لازم است يعني برهان لازم است با حس و تجربه فقط تعاقب و تداود و تداعي و اينها را آدم ميتواند اثبات بكند كه هميشه هر وقت نار هست حرارت هست نار و حرارت در كنار هماند دائماً با هماند از اينها را ميشود فهميد اما ضرورت را كه استحاله ي انفكاك است اين كارِ عقل است ما هيچ راهي براي از مجراي حس نداريم تا ثابت كنيم كه حرارت لازمه ي ذاتِ نار است لذا اگر يك وقت مُنفك شد هيچ دليل عقلي بر خلافش نيست اما حالا تصرّف در بدنِ مبارك ابراهيم خليل شد كه آتش اثر نكرد يا آن ذرّات و اجزا و عناصر حرارتي را از نار گرفته بالأخره طوري بود كه وجود مبارك ابراهيم در اين آتش احساس حرارت نكرد گرچه اين آتش نسبت به آن طناب و وسايل ديگر سوزندگي خودش را داشت يعني آن هيزمها را ميسوزاند و آنها را تبديل به خاكستر ميكرد و مانند آن.
يعني او احساس ميكرد كه در خُنكي هست شبيه گلستان بود براي او راحت، ما در آيه نداريم كه اين گلستان شده در آيه داريم كه نسبت به وجود مبارك حضرت ابراهيم خنك شد يعني حضرت ابراهيم احساس گرما نكرده است و سرمايش هم طوري نبود كه مزاحم باشد براي اينكه فرمود: ﴿بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾ اما حالا اينكه فرمود آنها كِيد كردند اينكه در دعاي «كميل» هست «اللهم مَن أرادني بسوء فأرِدْهُ» از همين قبيل است خدايا دشمنان اسلام، دشمنان مسلمين آنها كه در صدد كيدند «مَن أرادنا بسوء فأرده» يعني همان كاري كه نسبت به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كردي نسبت به دشمنان اسلام و مسلمين هم اين كار را انجام بده اين چيزي است كه در دعاي «كميل» هست در دعاي صَفوان بعد از زيارت عاشورا هست در ساير ادعيه هم هست كه «أرادوا به كِيداً فجعلناهم الأخسرين» ﴿وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا﴾ لوط را گفتند برادرزاده وجود مبارك ابراهيم خليل بود كه به حضرت ايمان آورد خودش هم داراي مقام نبوّت بود منتها جزء انبياي غير اولواالعزم است اين لوط كه برادرزاده ي وجود مبارك ابراهيم خليل بود طبق برخي از نقلها به عموي بزرگوارش كه از انبياي اولواالعزم بود ايمان آورد و وجود مبارك ابراهيم حضرت لوط(سلام الله عليه) را در جوار رحمت خود پذيرفت و خداي سبحان اينها را از دست نمرود و حكومت نمروديها نجات داد. فرمود: ﴿وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ﴾ سرزميني كه براي جهانيان منشأ بركت است:
چند قول
قول اوّل برخي اين سرزمين را مكّه دانستند با اينكه خود مكّه يك منطقه ي استوايي و سوزان است نه جاي دامداري است نه جاي كشاورزي در طول سال بركت آنجا موج ميزند كه فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ﴾ ﴿الَّذِي أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ هم امنيتِ اقتصادي را تأمين كرد هم امنيت سياسي ـ اجتماعي را تأمين كرد با اينكه مكه خودش چيزي ندارد اين بركات جهاني در كنار اين كعبه به عنايت الهي است اين يك قول.
قول دوم اينكه به شام منتقل كردند.
قول سوم اينكه به سرزمين فلسطين كه وجود مبارك ابراهيم آنجا شرفِ حضور پيدا كردند آنجا منتقل كردند كه منشأ و بركت جهاني دارد خب، ﴿وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ﴾ مسئله ي قدس اگر باشد با اول سوره ي مباركه ي «اسراء» هماهنگ است كه ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ با او هماهنگ ميشود اين ﴿لِلْعَالَمِينَ﴾ هم نشان ميدهد كه قدس ميتواند ـ انشاءالله ـ رحمت و پيام رحمتگونهاي براي جهانيان داشته باشد.
عطايای خداوند:
يكم ﴿وَوَهَبْنَا﴾ حالا چيزهايي را كه خداي سبحان به حضرت ابراهيم و به فرزندان ابراهيم و به برادرزاده ي ابراهيم كه پيامبر بود عطا كرد دارد ذكر ميكند فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ يعني به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) ﴿إِسْحَاقَ﴾ چون حضرت از خداي سبحان در دوران سالمندي فرزند طلب كرد و خداي سبحان به او اسحاق داد يك، ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ يعقوب فرزند حضرت اسحاق(سلام الله عليهما) بود وجود مبارك ابراهيم از خدا فرزند خواست و خداوند دعاي او را مستجاب كرد به او فرزند داد يك، نوه هم داد كه او نخواسته بود او از خدا فرزند خواست نه نوه، فرمود بيش از خواسته ي او ما يك چيز زائدي هم به او داديم اين زائد را ميگويند نَفْل، نافله يعني زائد بر فريضه است اين نوه نافله است يعني زائده است بيش از مقدار خواسته ي او ما به او فرزند عطا كرديم ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ كه به دعاي او ترتيب اثر داديم اين يك.
دوم ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ اين دو، برخيها خواستند بگويند اين نافله قيد است براي يعقوب و اسحاق هر دو، يعني بيش از مقداري كه او در سنّ خاص بود ما به او عطا كرديم هم به او فرزند داديم هم به او نوه داديم با اينكه از نظر سنّي اين مثلاً متوقّع نبود كه فرزنددار بشود. خب، اينها وجود طبيعيشان آن نجاتِ امنيتيشان كه به سرزمين ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ بُردند. از اين به بعد آن معارف توحيدي شروع ميشود فرمود: ﴿وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ﴾ ما همه ي اينها را صالح قرار داديم اينها نه تنها جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اند جزء صالحيناند مستحضريد نمونههايش هم قبلاً گذشت در قرآن كريم عدّهاي را به عنوان ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ معرفي ميكنند كه اينها كارهاي خوب انجام ميدهند واجبها و مستحبها و خيرها را انجام ميدهند اما اينها جزء صالحين نيستند.
صالحين كسي است كه گوهر هستي آنها به صلاح رسيده باشد لذا در قرآن كريم بين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ با ﴿صَالِحِينَ﴾ فرق است چه اينكه صالحينِ در دنيا هم به آن صالحينِ كامل در آخرت ملحق ميشوند با اينكه وجود مبارك ابراهيم جزء صالحين است طبق اين، در بخشهاي ديگري كه گويا قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ كه گفتند اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در اوج صالحيناند و اينها به آن خاندان ملحق ميشوند.
بنابراين سه گروه شدند يك عدّه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اند، يك عدّه صالحينِ در دنياياند ولي ميانياند يك عدّه آن صالحين بريناند كه اين صالحينِ مياني در قيامت به آن صالحينِ بَرين ملحق ميشوند ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين هم يك بخش. عمده از اين آيه ي 73 به بعد است فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ الميزان اينجاها خودش را نشان ميدهد فاصله ي الميزان با تبيان مرحوم شيخ طوسي فاصله ي الميزان با مجمعالبيان مرحوم طبرسي فضلاً از ساير تفاسير اينجاها معلوم ميشود. ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ ما اينها را ائمه قرار داديم خب، كه وجود مبارك ابراهيم در رأس اينهاست برادرزاده ي او، فرزند او، نوه ي آنها در ذيل قرار دارند اينها را يعني وجود مبارك ابراهيم را، لوط را، اسحاق را، يعقوب را ما اينها را ائمه قرار داديم، ائمه قرار داديم يعني راهنمايان، يعني هاديان، يعني ارائه ي طريقكنندهها به اين معنا نيست براي اينكه در جريان حضرت ابراهيم كه همه ي اين مراحل را گذراند فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ اگر امامت به معناي تعليم كتاب و حكمت باشد به معناي هدايت باشد به معناي تبليغ و دعوت باشد كه وجود مبارك ابراهيم خليل همه ي اين مراحل را قبلاً گذراند هم امر به معروف و نهي از منكرِ تَبري داشت هم لساني، بنابراين اينكه فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ اين امامت آن امامت نيست بعد از نبوّت، بعد از رسالت، بعد از خُلَّت همه ي اين مراحل را كه گذراند تازه ميشود امام اين امام به معناي جانشيني پيغمبر هم نيست تفسير اين امامت به همين جملههايي است كه بعد از او ياد شده ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ اين هدايتِ به امر الهي اين معرِّف امامت است «الإمامة ما هي؟ الإمام مَن هو؟ الإمامة هي الهداية بأمر الله، الإمام الهادي بأمر الله» خب، هاديِ به امر الله يعني تبليغ، يعني تعليم، اينها را كه وجود مبارك حضرت ابراهيم قبلاً داشت.
بيان لطيف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه خداي سبحان امر خودش را مشخص كرد فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اين امرِ خداست و اين هم كاري به تبليغ و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس و سخنراني و كتاب نوشتن و شاگرد تربيت كردن و امر به معروف و نهي از منكر نيست همه ي اينها جزء عناوين اعتباري است كه در حوزه ي تشريع راه دارد اين ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ ميشود در فضاي تكوين، وقتي فضاي تكوين شد ديگر در گوش و چشم و كتاب و كتيبه و امثال ذلك كار ندارد به باطن كار دارد تصرّف در نفوس است تصرّف در قلوب است اينكه ميبينيد قلب كسي گرايش پيدا ميكند به كاري اين گرايش حركت است اين حركت محرِّك ميخواهد زمامدار اين حركت آن امام است كه دل را به سَمتي ميكشاند تكويناً، اين رهبري دلها از نظر تكوين وقتي مورد عنايت آن امام شد اين دل جذب ميشود ديگر خلاف ندارد آنها از راه صحيح هدايت ميكنند اين هم صحيحاً ميپذيرد اينكه ميبينيد يك وقت حُرّي پيدا ميشود كه بين جهنّم و بهشت دفعتاً بهشتي ميشود اين يك تصرّف لازم دارد اين با تبليغ و موعظه و اينها نيست تبليغ و موعظه در آن ميداني بود كه حضرت فرمود و در او اثر نكرد اين كِشش و جذبهاي كه در دل پيدا ميشود اين به امر الله است كه ﴿إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ امام با اين امرِ تكوينيِ خدا در دلها اثر ميگذارد و اليوم هم هست اين معناي امامتِ وجود مبارك ابراهيم خليل است كه قبلاً اين طور نبود پيغمبر دعوت ميكند تعليم دارد سخنراني ميكند افراد شاگرد تربيت ميكند اما رهبري دلها را به يك سَمت ببرد او به دعوت نبوّت و رسالت حاصل نميشود اين يك امر تكويني است آن يك امر اعتباري و تشريعي است اين را وجود مبارك ابراهيم بعد پيدا كرده خداي سبحان هم در اين بخش اين فضيلت را به ابراهيم خليل و به لوط و به اسحاق و به يعقوب علي مراتبهم عطا كرده است نه علي وزانٍ واحد، پس هدايت به امر الهي معرّف امامت است و هادي به امر الله همان امام خواهد بود. خب، اينها چه كسانياند؟
اينها كسانياند كه خداي سبحان با خود اينها تكويناً كار ميكند خروجي اين كارِ تكويني هم رهبريِ تكويني است خداي سبحان با انبيا يك سلسله كارهاي رسالتي و وحي و نبوّت دارد احكام را ابلاغ ميكند با وحي ميفرمايد چه حرام است چه حلال است، چه چيزي حرام است چه چيزي واجب است چه چيزي مستحب است چه چيزي مكروه، اينها تشريع است اينها احكام شريعت است كه از راه وحي به انبيا ميرسانند انبيا هم عمل ميكنند، اما بخش ديگري كه اين آيه متعرّض آن است، آن است كه خداي سبحان فرمود من كاري كه با ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب كردم اين است كه به آن بخشِ عملي آنها كار كردم نه بخش نظري اينها، نه چيزي به اينها ياد دادم اين را قبلاً گفتم، نه چيزي به اينها امر كردم اينها را قبلاً گفتم، آنكه الآن به اينها دارم ميدهم آن بخش عملي اينهاست.
بخش عملي ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ نه احكام الخيرات، نگفتيم به اينها كه چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است چه چيزي بد است چه چيزي خوب، به اينها گفتيم بكنيد مثل اينكه به مادر موسي وحي فرستاده كه اين صندوقچه را بينداز در دريا يانكه وحيِ تشريعي نيست اينكه وحي اعتباري نيست اينكه وحي علمي نيست اين يك وحي عملي است ما در آن بحثهاي قبل داشتيم كه چرا ما عالِم بيعمل داريم براي اينكه مسئولِ علم، عقل نظري است او خوب ميفهمد انديشه دارد برهان دارد اما او هيچ يعني هيچ، هيچكاره است او كه بايد تصميم بگيرد عقل عملي است كه «بِه عُبِدَ الرحمن واكتسب الجِنان» مثل اينكه آنكه مار و عقرب را ميبيند چشم است اما آنكه فرار ميكند دست و پاست نه چشم، چشم هيچكاره است فقط ميبيند مار دارد ميآيد عقرب دارد ميآيد آنكه بايد بدوَد اين پاست و اگر پا فلج بود اين شخص ميماند و مسموم ميشود نيش ميخورد اينكه در روايات دارد «النَظْرةُ سَهمٌ مِن سهام ابليس» نگاه به نامحرم تيرِ مسموم شيطان است خب همه ي ما اين روايت را ميخوانيم شنيديم، گفتيم، كتاب نوشتيم، براي ما گفتند اما يك وقت است همين را با اينكه ميدانيم باز نامحرم نگاه ميكنيم چرا، براي اينكه آنكه بايد اين را بفهمد عقلِ نظري ماست ما كمبودي نداريم اما آنكه بايد عمل بكند كه فهم نيست، علم نيست آن عقلي كه «بِه عُبِدَ الرحمن واكتسب الجِنان» او بايد بدوَد او فلج است اين بخشي كه براي ماها فلج است اين بخشِ عزم است آنها كه عالِم عادلاند نه، فلج نيست هر چيزي را كه فهميدند حُكم شرعي را عمل ميكنند. خداي سبحان بخشهاي علمي را به اينها داد اما در اين آيه ميفرمايد آن بخش عملي را كه جاي عزم و اراده و اخلاص و تصميم است من با او كار كردم به اين بخشِ عملي گفتم بكن نه اينكه به بخش نظري گفتم بفهم ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ اين مصدرِ مضاف به اين جمع هم مفيد تحقّق است هم مفيد عموم نه ﴿أوحينا إليهم أن افعلوا﴾ اينجا ﴿أن افعلوا﴾ نيست كه بعدها بكنيد نه خير، ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ اينها به خوبي با يك گرايش و عَطش به طرف خيرات ميروند با گرايش و عطش به طرف اقامه ي نماز ميروند با گرايش و عطش به طرف ايتاء زكات ميروند همين جريان يَنبُع را آن باغبان وجود مبارك حضرت امير دارد كه حضرت امير(سلام الله عليه) مكرّر در مكرّر آمد اينجا كَند و كاو كرد كه آبي در بيايد و روزي بعد از اينكه كلنگ به آن مِعْوَل آن كلنگ به آن سنگ خورد و سنگ را گرفت و حضرت هم عرق ريخت آب از زير آن سنگ در آمد همزمان با جوشش آب از درون اين چشمه و چاه صيغه ي وقف هم جاري شد فرمود: «هذه صدقةٌ جارية» خب اين كِشش و گرايش به ايتاء زكات است اين كاري به فهم ندارد فرمود ما با اين بخشهاي اينها كار كرديم اين بخشِ تصميمگيريشان فعّال شد ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ كه اين جمع محلاّ به الف و لام مفيد عموم است منتها ذكر نماز و روزه از باب ذكر خاص بعد از عام است براي اهميّت اين دو رُكن نظير ملائكه و جبرئيل و ميكائيل كه بعد از ذكر ملائكه ذكر شدند ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ﴾ اما ما رايگان اين كار را نكرديم ﴿وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ ساليان متمادي اينها به عبادت گذراندند ما هم نسبت به اينها اين محبّت را كرديم اين طور نيست كه ما رايگان به همه بدهيم اين ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ همين است آنكه رايگان به همه داديم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است اينكه رايگان نيست ارزان نيست به دست هر كسي نميرسد براي كساني است كه ﴿كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ بودند اينها چون ﴿كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ كه مفيد استمرار است ساليان متمادي بندگان خاصّ ما بودند ما در آن بخشِ عمليِ اينها تلاش و كوشش كرديم اين عصاره ي بخشي از فرمايشات سيدناالاستاد است حالا شما از كشّاف تا آخرين تفسير اهل سنّت، از تبيان تا آخرين تفسير اهل شيعه ببينيد كه اين معارف در آن هست يا تنها آن تكدرختي كه در بين همه ي اينها ميتابد طباطبايي است اين است كه الميزان ميماند اين را ميگويند توليد علم، اين شواهدي اقامه ميكند ميفرمايد ابراهيم خليل كه تازه دست به هدايت نبرده كه در دوران كهنسالي و پيري تازه به امامت رسيده اين ﴿يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ اين را دارد ميفهماند خب، ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ كه اين ﴿يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ جملهاي است در محلّ نصب تا صفت باشد براي ائمه اين صفت معرّف آن موصوف است ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ و ما روي بخش عملي آنها كار كرديم ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ﴾ اما رايگان نبود براي اينكه ﴿وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾