درس تفسیر آیت الله جوادی
89/08/30
بسم الله الرحمن الرحیم
(قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (67) قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ (68) قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ (69) وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70) وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ (71) وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ (72)
مطلب اول اينکه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) از حجّت الهي برخوردار بود و از رشد الهي متنعّم شد چون خدا در دو آيه اين دو كرامت را به خليل خود عطا كرد در سوره ی مباركه ی«انعام» گذشت كه فرمود: (وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ) در اين سوره يعني سوره ی«انبياء» فرمود: (لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ) پس اين مواهب را خداي سبحان به ابراهيم خليل عطا كرد.
مطلب دوم آن است كه اينها بهترين آمران به معروف و ناهيان از منكرند و مهمترين وظيفه ی انبياي الهي امر به معروف و نهي از منكر است امر به معروف و نهي از منكر بعد از تعليم كتاب و حكمت است ياد دادن, درس دادن, هدايت كردن, ارشاد نمودن, موعظه كردن ربطي به مسئله ی امر به معروف و نهي از منكر ندارد گرچه در تحت عنوان جامع اينها مندرجاند اگر كسي جاهلي را مطلب ياد ميدهد يا غافلي را متذكِّر ميكند يا ساهي و ناسي را هشدار ميدهد اينها امر به معروف و نهي از منكر نيست امر به معروف و نهي از منكر براي جايي است كه شخص حكم شرعي را ميداند وظيفهی خود را ميداند جاهل به موضوع نيست جاهل به حكم نيست غافل نيست ساهي نيست ناسي نيست عالماً عامداً دارد گناه ميكند اينجا جاي امر به معروف و نهي از منكر است.
مطلب بعدي آن است كه امر به معروف امر است نهي از منكر نهي است نه ارشاد آنجا كه كسي نميداند خب امر به معروف نيست امر به فرمان و اين فرمان را ذات اقدس الهي بر تودهی مؤمنين واجب كرده است ائتمار به اين امر را هم بر مخاطب واجب كرده است نهي از منكر را بر مؤمنان واجب كرده است تَناهي از اين نهي را هم بر مخاطبان واجب كرده است همان طوري كه اطاعت امر پدر بر فرزند واجب است اطاعت فرمان, فرمان يعني فرمان, فرمانِ آمر به معروف بر مخاطب واجب است و اگر شخص امر به معروف شده و اطاعت نكرد دوتا گناه كرد يعني كسي كه حجاب اسلامي را رعايت نميكند اگر كسي امر كرد نه ارشاد و هدايت و راهنمايي و تذكّر و آنها امر كرد يعني آن پنج شش مرحله گذشت نوبت به امر به معروف رسيد اين شخص اين زنِ بيحجاب را يا بدحجاب را امر به معروف كرد و نهي از منكر كرد و او اطاعت نكرد دو گناه كرد يكي اينكه (لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ) را عمل نكرد يكي اينكه به فرمان اين آمر عمل نكرد مقام امر به معروف چيز ديگر است مقام ارشاد و تذكّر و تعليم و تنبيه يعني متنبّه كردن و غفلتزدايي كردن چيز ديگر است.
مسئلهی امر به معروف و نهي از منكر بابي در جهاد دارد يعني در بحث جهاد چيزهايي كه مطرح ميكنند يكياش امر به معروف و نهي از منكر است اين در بخشهاي جهاد است به هر تقدير امر به معروف و نهي از منكر مراتبي دارد:
اول انزجار قلبي است كه بر همه لازم است دوم فرمان لساني است بايد دستور بدهد اين كار را بكن يا بنويسد سوم و چهارم به زدن است تا به كُشتن و امثال ذلك زماني كه حكومت باشد مرحله ی سوم به بعد از سوم به بعد به عهده ی حكومت است مرحله ی اول و دوم به عهده ی همه ی مردم اما خود حاكم يعني پيامبران همه ی اين مراحل را به عهده ميگيرند شما ميبينيد در مسئله ی امر به معروف و نهي از منكر سخنِ قتل هم هست تنبيه هم هست زدن هم هست فرق امر به معروف و نهي از منكر كه قتل هم در آن هست زدن هم در آن هست با مسئله ی تعزير و حدود و قصاص آن است كه در باب قصاص كه كارِ قضايي است ميزنند كه چرا كردي در نهي از معروف ميزنند كه نكن اين يك چيز ديگر است آن يك چيز ديگر است آن يك باب است آن يك باب ديگر است .
مطلب ديگر اينکه مراحل سوم و چهارم يعني زدن و قتل در مرحله ی امر به معروف و نهي از منكر تثبيتشده است منتها اين به عهده ی حكومت است كسي قصد انفجار دارد خب اين كاري نكرده تا دستگاه قضايي او را اعدام بكند ولي وقتي پليس ميبيند او حرف گوش نميدهد ميتواند با او درگير بشود بلغ ما بلغ اين زدنها و قتلها براي دفع گناه است كه اين شخص اين انفجار را انجام ندهد اگر انجام داد كه به دستگاه قضايي برميگردد كه چرا كردي بنابراين مرحله ی سوم و چهارم امر به معروف و نهي از منكر شبيه حدود و قصاص و تعزيرات دستگاه قضايي است با اين تفاوت جوهري كه در امر به معروف و نهي از منكر مسئولان حكومت اين امور را اجرا ميكنند تا به شخص تبهكار بگويند اين كار را نكن همين امور را در مسئله ی قصاص و حدود و تعزيرات دستگاه قضايي اِعمال ميكند كه چرا كردي اين هم يك مطلب.
حالا اگر كسي پيغمبر بود امام بود(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و مسئول حكومت بود نظير وجود مبارك ابراهيم خليل اين راههاي تعليم و ارشاد و دعوت به حكمت و موعظه و جدال احسن را بايد پشتسر بگذارد پشتسر گذاشت از امور خانوادگي خود با عموي خود محاجّه كرد تا با توده ی مردم براهين را اقامه كرد موعظه كرد جدال احسن داشت و مانند آن. ديد هيچ اثر نميكند خب اين بگويد به من چه، من به وظيفهام عمل كردم يا بايد اقدام بكند.
كار انبيا اين است كه اين مراحل سوم و چهارم هم انجام ميدهند لذا در قرآن كريم دو بخش از آيات است كه اينها با هم هماهنگاند بخشي از آيات ميگويد كه در بخشهاي تعليمِ كتاب، تعليم حكمت، تزكيه نفوس، دعوت به حكمت و موعظهی حَسنه و جدال احسن هم خوب حرف بزنيد هم حرفِ خوب بزنيد كسي را نرنجانيد بد نگوييد وگرنه آنها هم برميگردند بد ميگويند اين مقام و اين فصل كه تمام شد حالا كه (قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ) سخن از (يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ) نيست سخن از (ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) نيست، سخن از آن است كه بايد در كنار (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) سخن از (وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ) است اينجا ديگر وجود مبارك ابراهيم خليل دست به حديد كرد و دست به تبر بُرد و آن كار را انجام داد.
اين فصل ثاني يعني فصل ثاني است مسئله ی مذاكره و مباحثه و مناظره و محاجّه مراحلش را گذراند الآن اينها اصرار دارند بر بتپرستي خب وجود مبارك خليل حق موظف است كه جلوي بتپرستي را بگيرد سوگند ياد كرد كه من بتها را ميشكنم (تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم) اين كار را كرد حالا كه اين كار را كرد بايد با آنها تبردارانه سخن بگويد نه قلمدارانه دوران قلم گذشت آنجا طوري بود كه وجود مبارك ابراهيم همه ی مراحل را پشتسر گذاشت آنجا كه نوبت قلم بود قلمزني كرد آنجا كه نوبت تبر است تبرزني ميكند فرمود: (أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ) نبايد گفت كه چرا اينجا فرموده اُف و آنها را تحريك كرد آنجا كه مربوط به (لاَ تَسُبُّوا) است در سوره ی مباركه ی«انعام» بحثش گذشت در سوره ی مباركه ی«انعام» آيه ی108 اين است كه در مسئله ی داوريهاي علمي، مناظرههاي علمي، شبهات علمي، گفتگوها و گفتمانهاي عقلي و علمي (وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ) اين بتها را بد نگوييد شما به اينها به اين بتها بد گفتيد آنها هم برميگردند به معبود شما بد ميگويند (وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ) يعني اين اصنام را اين اوثان را اين (الَّذِينَ) يعني معبودها را اين بتها را بد نگوييد وگرنه اينها هم برميگردند معبود شما را ـ معاذ الله ـ بد ميگويند (فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ) چرا، چون (كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ) آنگاه همين خدا كه به مردم دستور ميدهد در سوره ی«انعام» آيه ی108 كه به بتها بد نگوييد صريحاً به بتپرستان ميگويد كه شما و اين سنگريزهها را من ميسوزانم (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) .
«حصب» با حاء و صاد يعني سنگريزه، حَصباي جهنّمي (فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ) شما نه تنها سوخته ميشويد بلكه وقودالناريد همين بتها وقودالنارند خب يك وقت سخن از تعليم و تربيت و ارشاد است بله آيه ی108 (وَلاَ تَسُبُّوا) و امثال ذلك جاي آنهاست يك وقت نه، جاي مبارزه است ديگر حجّت تمام شد (قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ) و اينها دستبردار نيستند نسبت به جاهليّتشان نميشود گفت كه اينها را بايد رها كرد مراحل نهايي امر به معروف و نهي از منكر يا مرحله ی سوم و چهارم بلغ ما بلغ اينجا هست آنجايي كه البته بلغ ما بلغ اثر كند آنجا كه اثر نميكند خب مرحله ی دوم هم لازم نيست مرحله ی اول كه انزجار قلبي است كه كسي باخبر نيست آن وظيفه ی همه است.
مأمورْ نفس است و آمر خداي سبحان است. ما در مسئله ی علم اگر مقدّمات حاصل شد چون مقدّمات ضروري است انسان در برابر او مضطرّ است نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم وقتي برهان اقامه شد كسي نميتواند بگويد كه من نميخواهم بفهمم همين كه برهان اقامه شد انسان فهميد چون كارِ عقلِ نظري است كه متولّي انديشه است اما عقلِ عملي كه مسئول و متولّي انگيزه و ايمان است كاملاً مختار است مطلبي است براي او صد درصد ثابت شد كه حق با زيد است اما قبول نميكند اين قبول و نكول يك امر اختياري است مربوط به اين است مثل اينكه آدم يقين ميداند اين مار است ولي تكان نميخورد چون تكان خوردن و رفتن و دويدن براي چشم و گوش نيست براي دست و پاست ما در صحنه ی نفس دو قوّه ی جدا يعني جداي از هم داريم گاهي البته كنار هماند اينكه ميبينيم كسي عالِم بيعمل است براي اينكه علمش براي شأني از شئون نفس است آن عزم و اراده و قصد براي شأن ديگر است آن شأن ديگر فلج است انسان با اينكه مطلبي صد درصد ثابت شد كه اين حق است كاملاً آزاد است ميتواند باور نكند چون آنكه بايد باور كند يعني بايد آن عقد را عقيده كند عقد كه قضيه را به آن ميگويند عقد گِرهاي است بين موضوع و محمول كه الف باء است اين ميشود عقد اين ميشود تصديق در قبال تصوّر، بعد از مسئله ی علم، ايمان است.
ايمان يعني عصاره ی اين قضيه را به جان خود گِره ببندد ميشود عقيده اين دست آدم است ميتواند ببندد ميتواند نبندد چون يك امر اختياري است امر و نهيپذير است به هر تقدير آن مقامي كه فرمود بد نگوييد مقام (يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ) است اين مقامي كه دست به تبر ميكند جاي (وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ) است و جاي جلوي فساد را گرفتن است و امثال ذلك بلغ ما بلغ و البته در جايي كه انسان بداند يا احتمال عقلايي بدهد كه ظفرمند ميشود چه اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل اين احتمال را ميداد و موفق هم شد خب.
البته كلمه آن حرف بايد كه معنايش معناي زشت باشد معناي سبّ همين است منتها فحش هر كسي هر لغتي هر فرهنگي مناسب با خود آنهاست ديگر بعضي از تعبيرها نسبت به بعضي از اقوام و ملل سبّ است نسبت به بعضي از اقوام ديگر سبّ نيست اين ديگر مربوط به وضع لغات و كلمات و حروف و امثال ذلك است. خب، پس اين (أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ) ناظر به فصل ثاني بحث است.
مطلب ديگر اينكه فرمود: (أَفَلاَ تَعْقِلُونَ) معلوم ميشود عقل در اينكه انسان بايد عبادت بكند خودكفاست در اينكه معبود بايد نافع و ضارّ باشد خودكفاست در اينكه الله نافع و ضارّ است خودكفاست در اينكه ماسويالله نافع و ضارّ نيستند خودكفاست در اينكه عبادت ماسويالله درخورِ اُف گفتن است و زجر است خودكفاست اينها را عقل ميفهمد وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود مگر عقل نداريد عقل اينها را ميفهمد ديگر چرا بر خلاف عقل عمل ميكنيد منتها اين گروه در اثر اينكه شهوت و غضب را بر عقلِ عملي مسلّط كردند در جناح اراده، وهم و خيال را بر عقل نظري در بخش انديشه مسلّط كردند اين عقلشان در درون اين وهم و خيال دفن شده است انبيا(عليهم السلام) ميآيند.
بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبه ی اول نهجالبلاغه فرمود: «و يُثيروا لهم دفائن العقول» انسانها اين معدِن را در درون خود دارند منتها اين اغراض و غرايز را روي اين معدن ريختند اين دفن شد يا اوهام و خيالات را روي اين معدنِ علمي ريختند دفن شد آنها ميآيند اِثاره ميكنند شيار ميكنند شكوفا ميكنند اين اغراض و غرايز را اين اوهام و خيالات را كنار ميبرند عقلِ آدم را به آدم نشان ميدهند اين عقل را كه به آدم نشان دادند اين ميشود سرمايه آنگاه علمهاي جديدي برابر اين سرمايه عطا ميكنند (يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ) ميشود، (وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ) ميشود، (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ) ميشود و مانند آن، اين كار انبيا(عليهم السلام) است كه اول ميآيند شيار ميكنند اين خاكها و خَس و خاشاك را كنار ميبرند آن گوهر ناب را در ميآورند به انسان نشان ميدهند ميگويند اين سرمايهات آن وقت روي اين سرمايه بايد سرمايهگذاري بكني نه سرمايهداري و روي سرمايهگذاري بهره ببري ميشود «و يُثيروا لهم دفائن العقول» اين كارِ انبياست وجود مبارك ابراهيم هم آمده اين اغراض و غرايز و اوهام و خيالات را از دور عقل كنار زد و عقلِ اينها را شكوفا كرد گفت كه (أَفَلاَ تَعْقِلُونَ) اينها دوباره اين اغراض و غرايز را روي اين گذاشتند و اين را اين زير دفن كردند گفتند: (حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ) براي اينكه اينها گرفتار آن تعصّب جاهلي و نژادپرستي و (إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ) و مانند آن بودند لذا حضرت فرمود: (أَفَلاَ تَعْقِلُونَ) خب.اين سبّ نيست اين مرحله ی چهارم است.
شرح مراحل چهار گانه، مرحلهی اول كه احتجاج بود گذشت كه (إِنِّي وَجَّهْتُ) گفت، (لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ) گفت و مانند آن، مرحلهی دوم دست به تبر كرد، مرحلهی سوم در آن محاكمه ی عمومي اينها را محكوم كرد، مرحله ی چهارم گفت: (أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ) حالا آنها تصميم گرفتند كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) را بسوزانند (حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ) جريان نمرود را برخيها گفتند همان طوري كه فرعون لقب پادشاهان مصر است نمرود هم لقب پادشاهان كَلدان و امثال كلدان است اسم يك شخص معيّن نيست نمرودِ كَلداني نظير فرعونِ مصري است اين را برخيها نقل كردند به هر تقدير وجود مبارك ابراهيم خليل با حكومت وقت درگير شد با مردم هم درگير شد مردم با حكومت وقت هر دو بتپرست بودند و حامي بتپرستي بودند فرمود: (أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ) آنها هم تصميم گرفتند در مراسمي او را بسوزانند (حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ) و اين سوزاندنِ خليل خدا در راستاي كمك به بتهاست اگر ميخواهيد كاري انجام بدهيد اين كار را انجام بدهيد وگرنه صِرف محاكمه كردن و محكومِ كردن عملي و اينها اثر ندارد.
خداي سبحان در اينجا ميفرمايد ما به آتش گفتيم سرد شو به آتش نفرمود آب شو يا هوا شو، به آتش فرمود سرد شو مستحضريد كه در بحثهاي قبل هم داشتيم كه حقيقت در عالَم نسبي نيست يعني هر چه كه هست براي جميع اشياء هست آب، آب است في نفسه براي جميع اشياء نسبت به جميع اشخاص و مانند آن، مادامي كه اين مادّه و صورت را دارد مادامي كه اين اجزا را دارد اين به نحو قضيهی حقيقيه هم هست و نسبي هم نيست اگر در شرايطي اين اجزا از او گرفته شد اين ديگر نار نيست هوا هست وقتي كه به صورت دود شد و بعد شده هوا، هوا هست حقيقتاً اجزاي هوا را دارد يا مادّه و صورت هوا را دارد نسبت به همه هم هواست حقيقت هرگز نسبي نيست اين يك مطلب، معرفت نسبي است بعضيها درست ميفهمند بعضيها ضعيف ميفهمند بعضي قوي ميفهمند بعضيها همه ی جوانب را ميفهمند بعضي برخي از جوانب را ميفهمند معرفت نسبي است اين هم يك مطلب.
مطلب سوم آن است كه نسبي است نه يعني هر كسي هر چه فهميد حق است بعضيها خوب ميفهمند ميشود صواب، بعضيها هيچي نميفهمند يا بخشي را نميفهمند در آن بخش ميشود خطا لذا ما مصوّبه نيستيم مخطّئهايم اگر كسي روشمندانه براي شناخت اشياء كار كرد و به واقع رسيد كه دو ثواب ميبرد و اگر روشمندانه بود و به واقع نرسيد يك ثواب ميبرد و اگر روشمندانه نبود كه معاقب است.
مطلب بعدي آن است كه گاهي انسان خيال ميكند كه وقتي اين اجرام رفتند به كُره یديگر وضعشان عوض ميشود پس حقيقت نسبي است اين سخن ناصواب است در خود كُره یزمين وقتي اجزاي اين شيء يا مادّه و صورت شيء عوض بشود اين شيء عوض ميشود اين كون و فسادي كه ميبينيم هر روز هست آتشي به صورت دخان در ميآيد بعد ميشود هوا يا آبي تبخير ميشود، ميشود هوا يا هوايي متراكم ميشود و ابر ميشود و باران ميشود و ميبارد هوايي آب ميشود آبي هوا ميشود اين معنايش اين نيست كه حقيقت نسبي است اين معنايش اين است كه مادامي كه اين اجزا كنار هم جمع شدند اين نسبت به جميع اشياء آب است هميشه هم آب است نه اينكه اين شيء گاهي آب است گاهي آب نيست اين صورت گاهي آتش است گاهي آتش نيست اين صورت با اين اجزا و شرايطي كه دارد به نحو قضيه یحقيقه هميشه آب است اگر اين صورت گرفته شد ميشود هوا و بالعكس اين معنايش نسبيّت اشياء نيست اين معنايش حقيقي بودن اشياست قضيه، قضيهی حقيقيه است لذا اگر اين شيء به كُره ی ديگر رفت وضعش برگشت چون ديگر اين شيء نيست نميشود گفت كه نسبي است وقتي كه در كُره ی ديگر وضعش ديگر است اين هم يك مطلب.
بخش مربوط به اوصاف اينست يك وقت است كه اين شيء اين اوصاف را دارد مثل اينكه جسم وزني دارد فلان انسان وزنش شصت كيلوست يا پنجاه كيلوست يا كمتر يا بيشتر اين وقتي بالاتر رفت وزني ندارد اين معنايش اين است كه اين وزن براي انسان ذاتي نيست گاهي هست گاهي نيست مثل اينكه آب، آب جريان را دارد اما آب اگر در منطقه ی گرمسير باشد گرم است در منطقه ی سردسير باشد سرد است در مناطق معتدل بجوشد معتدل است اين درجات سردي و گرمي براي آب عَرَضِ مُفارِق است وزن هم براي بدنِ انسان بشرح ايضاً وزن عرضِ مفارق است اما اصلِ جسم داشتن و اينكه جسم طول و عرض و عمق دارد و انسان مركّب از روح و بدن است اين ذاتي اوست ديگر ممكن نيست هم انسان باشد هم بيبدن باشد يا بيروح باشد بنابراين نبايد عرض مفارق را با عرضِ لازم يا ذاتيّات خلط كرد يك، و مبادا كون و فساد را كه در كُره ی زمين هم هست و در جاي ديگر هم رخ ميدهد اين را زمينه براي توهّم نسبي بودن حقيقت قرار داد اين دو.
مطلب بعدي آن است كه مشابه اين را ما قبلاً هم داشتيم كه معجزه جزء علوم نيست نه علوم قَريبه با قاف نه علوم غريبهی با غين يعني كسي درس بخواند بتواند معجزه بياورد اين طور نيست مثل سِحر نيست مثل شعبده نيست مثل جادو نيست مثل طلسم نيست مثل ارتباط با ارواح نيست مثل ارتباط با جنها نيست آنها همه علوم است حالا بعضي حرام بعضي حلال، بعضي قريب بعضي غريب اينها علم است علم يعني راهِ فكري دارد راه حصولي دارد مبادي دارد منابع دارد مبادي دارد تصوّر و تصديق دارد و نتيجه، اما معجزه علم نيست كه كسي بتواند درس بخواند معجزه بياورد نه جزء علوم قريبه است نه جزء علوم غريبه فقط به قداست روح وابسته است روح اگر خليفةالله شد و قوي شد و منزّه شد و مقدّس شد وقتي اسم يك مُرده را بُرد اسم طاووس را يا فلان پرنده ی مُرده را برد مثل ابراهيم خليل كه اسم را برد آن زنده ميشود ديگر نميشود به ابراهيم خليل عرض كرد شما چطور زنده كرديد اين هماهنگ ندارد تا انسان درس بخواند و ياد بگيرد يا با رياضت به اين كار برسد علومي كه با رياضت حل ميشود يا با درس و بحث حل ميشود راه فكري يا راه عملي دارد اين فقط به قداست روح و اراده ی الهي وابسته است اين ميشود معجزه، ذات اقدس الهي ميفرمايد ما به آتش گفتيم سرد شو نه به آتش گفتيم شما آتش نباش خب، حرارت براي آتش در شرايطي هست در شرايطي نيست مثل اينكه انسان در زمين كه هست وزني دارد وقتي جاي ديگر رفت وزني ندارد براي ما كجا ثابت شده است كه حرارت براي نار ذاتي است اين در بحث ديروز ثابت شد كه ما قانونِ پربركت و شريف عليّت را از حس نميگيريم قانون عليّت اگر از دست ما گرفته بشود ما هيچ راهي براي فكر نداريم حتي حقّ شك هم نداريم مثل يك ديوار براي اينكه كسي ميخواهد شك كند يك مبادي دارد ديگر دوتا مقدمه ميچيند ميگويد به اين دليل مقدمه و اين مقدمه اين مطلب براي من مشكوك است خب مقدّمتين علّت نتيجهاند اگر ما نظام علّي را زير سؤال برديم هيچ فكري براي هيچ بشري نيست از روابط اشياء كاري هم نميتوانيم بكنيم فقط منتظر اتّفاقاتيم لذا قانون عليّت نه قابل اثبات است نه قابل نفي است نه قابل شك يك چيز بيّنالرشدي است هيچ كس نميتواند قانون عليّت را نفي كند هيچ كس نميتواند قانون عليّت را اثبات كند هيچ كس هم نميتواند بگويد من درباره ی قانون عليّت شك دارد چون اگر بخواهد بگويد من شك دارم بايد انديشمندانه سخن بگويد اين قانون بيّنالرشد است براي همه ی ما نعم، تنبيه يعني هشدار دادن تشريح كردن توضيح دادن در مراحل قانون عليّت هست فروعات نظري فراواني هم دارد قانون عليّت اينچنيني است خب حالا اگر موجودي انسان بود و بيوزن بود ما بايد بگوييم كه اين ذاتيّاتش جدا شد از او يا ما دائماً ميديديم خيال ميكرديم ذاتي است آيا حرارت براي نار ذاتي است ما راهي براي اثباتش نداريم ذاتي بودن را عقلِ تجريدي فتوا ميدهد نه حسّ تجربي ما هر چه ديديم آتشِ گرم ديديم آتش بخواهد غير آتش بشود محال است اما چيزي كه امروز آتش است فردا چيز ديگر بشود اين ممكن است خب همين چوب است ديگر اين چوب وقتي گُر گرفته ميشود آتش وقتي قدري آب روش ريختي همان چوبِ قبلي است چوب سوخته است يا ميشود زغال اين سنگي كه الآن افروخته است و گُر گرفته ميگوييم آتش است وقتي بعد از مدّتي سرد بشود ديگر آتش نيست آتش غير آتش نميشود چه اينكه آب غير آب نميشود آنكه الآن صورتِ آبي قبول كرد طبق علل و عوامل اين صورت را رها ميكند صورت ديگر ميپذيرد نه اينكه آب ميشود هوا چون اگر آب قابل هوا شدن باشد قابل «لابدّ أن يَجتمع مع المقبول» اگر گفتيم الف قابلِ باء است يعني با آمدنِ باء الف هست اما اگر با آمدنِ باء الف از بين برود كه نميشود گفت الف قابل باء است كه نار به هيچ وجه قابل صورت ديگر نيست كون و فساد مطلقا همين طور است مادّهاي هست زير دست و پاي اينها كه گاهي با فلان صورت است گاهي با صورت ديگر در اينجا ذات اقدس الهي نار را غير نار نكرد نار را بَرد كرد يعني حرارت را از او گرفت مثل اينكه وزن را از انسان بگيرند ما تا حال خيال ميكرديم وزن انسان ضروري است انسانِ بيوزن كه نداريم خب بله اينجا اين شرايط اين طور است اگر جاذبه بالاتر برود ديگر وزني ندارد اين هم ميشود عرضِ مفارق عرضِ لازم نيست.
خب ديگر يعني حرارت گرفته شد ولي همان طنابِ مَنجنيق را سوزاند خاكستر كرد و هر كس گفتند حيوان و پرندهها ميخواستند رد بشوند ميسوزاندند اما (سَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ) نه سلامِ مطلق (يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ) نه «برداً و سلاماً مطلقا» لذا پرنده قدرت عبور نداشت و همه ی آنها هيزمها هم سوختند ديگر خاكستر شدند اين طور نبود كه ديگر حالا چيزي در آنجا خاكستر نشود و سوخت و سوزي نباشد و آن طناب سوخته نشود كه. خب، پس معجزه چيست مشخص شد حقيقت مطلق است مشخص شد معرفت نسبي است مشخص شد و اصل بر تخطئه است نه تصويب اين مشخص شد و نار غير نار نشد مشخص شد حرارت را از نار گرفتند مشخص شد اين هم به اراده ی الهي است و آنها كه اوحديّ از بندگان خدايند اين حرف برايشان عادي است كه اشياء واقعاً چيز ميفهمند و مختارانه كار ميكنند مثل اينكه خدا به انساني بگويد فلان كار را انجام بده فلان كار را انجام نده.
«و الحمد لله ربّ العالمين»